تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۳۸۸ - ۰۸:۳۹  ، 
شناسه خبر : ۱۰۴۵۰۰
حاشیه ای بر مقاله‌های جلایی‌پور و شیرزاد در نقد دانشجویان تحکیمی
رضا خجسته رحیمی مقدمه: در چند هفته گذشته، صفحه سیاست شرق میزبان چهره های سیاسی و دانشگاهی ای بود که به تبیین نگاه خود در باب «انجمن های اسلامی و مسئله هویت» پرداختند. ماجرا نیز از دو مقاله پیاپی حمیدرضا جلایی پور عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت آغاز شد. در پی نقد این فعال سیاسی که مبتنی بر عدم پایبندی اعضای انجمن های اسلامی به هویت دینی بود برخی از فعالان دانشجویی نیز پاسخ هایی را قلمی کردند که برخی از این پاسخ نوشته ها نیز در روزنامه شرق منتشر شد. یکی از این پاسخ ها اما به قلم مهدی شیرزاد از فعالان دانشجویی دانشگاه تهران بود که پاسخی از سوی پدر را به همراه داشت. احمد شیرزاد عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت در پاسخی به مقاله فرزندش، دفاعیه ای از دیدگاه های حمیدرضا جلایی پور را با خوانندگان شرق در میان و ابعاد دیگری از انتقاد بر عملکرد اعضای انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت را به نمایش گذاشت. انتشار دو مقاله از حمیدرضا جلایی پور در نقد انجمن های اسلامی در بادی امر و مبتنی بر تحلیلی روانشناختی به نظر می رسید که پاسخ و عکس العملی است به مفارقت و عدم همراهی دانشجویان سیاسی با سیاستمداران اصلاح طلب و نتیجه این جدایی که به شکست این سیاستمداران در انتخابات ریاست جمهوری اخیر و خروج کامل آنها از حکومت انجامید. بدین ترتیب بود که پاسخ نویسی بر انتقادات جلایی پور خالی از لطف به نظر می رسید که گویی این انتقادات نشانه ای از گلایه هایی پنهان بود که اکنون به بهانه ای دیگر و در قالب نقد بی هویتی دانشجویان هویدا می شد. اما ادامه این داستان تا بدانجا که به مقاله ای مبسوط و مطول از احمد شیرزاد انجامید، گویای گشایش بابی جدید از مباحثات بود و اکنون در چنین شرایطی مقاله حاضر، نیم نگاهی است به این مباحثات و البته منازعات. نویسنده مقاله حاضر اما در بررسی انتقادی خود نسبت به مقالات این دو عضو جبهه مشارکت، سودای توجیه عملکرد فعلی دانشجویان تحکیمی را نخواهد داشت. چه آنکه بی شک در بی عملی و انفعال سیاسی حاکم بر جبهه اصلاحات - از فردای روز انتخابات ریاست جمهوری تاکنون - دانشجویان انجمنی نیز هم سفره اصلاح طلبان خارج مانده از قدرت بوده اند و بحران «تعلیق استراتژی» اینک نه فقط بر جبهه اصلاح طلبان که بر اردوگاه دانشجویان تحکیمی نیز سایه افکنده است. همچنان که نگارنده پیشتر (در سالنامه شرق) از درافتادن خیاط به کوزه سخن گفته بود و فرصت سوزی و بی عملی دانشجویان سیاسی را -که برخلاف اصلاح طلبان مدعی فعالیت از فردای روز انتخابات بودند - به نقد کشیده بود. بگذریم از این مقدمه، اکنون داستان از چه قرار است؟

داستان را از انتها آغاز می کنیم، از مقاله احمد شیرزاد آنجایی که می نویسد: «هدف از این نوشته آن نیست که نقطه نظرات فرزندم مهدی را به نقد کشم و از جلایی پور دفاع کنم. به نظر حقیر نوشته جلایی پور به غایت گویا و مستدل بود و هیچ پاسخی بهتر از بازخوانی همان مقاله نمی تواند حق مطلب را ادا کند.» بگذریم از اینکه این پدر به رغم سخن و مدعا، مقاله خود را صرفاً در نقد پسر نوشته بود و اگرچه مقاله جلایی پور را به غایت گویا و مستدل (و مابقی) خوانده بود اما مقاله مبسوط او نیز بر تکرار دوباره همان مدعیات دوست هم حزبی استوار بود. نگارنده اما بنا بر توصیه آقای شیرزاد (پدر) دو مقاله آقای جلایی پور را نه یک بار که چند بار خواند و آن هم نه فقط در روزنامه شرق که در بولتن بسیج دانشجویی دانشگاه امیرکبیر نیز، در حالی که تیتر یک آن نشریه را به خود اختصاص داده بود.خوانش مکرر مقاله آقای جلایی پور اما گره گشای این خواننده نوعی نبود و اجتهاد در متن و تلاش وافی برای فهم دیدگاه های مطروحه در آن مرقومه نیز مشکل گشای ابهام ها و پرسش های وارد بر آن مقاله نشد. اما چرا؟حمیدرضا جلایی پور در مقاله خود با عنوان «خطای غفلت از هویت دینی» از زبان دانشجویان انجمنی مدعاهایی را مطرح کرده و لباس اعتقاداتی را بر تن آنها پوشانده است که عمده آنها از این قرارند: ۱- در حرکت جمعی انجمن ها برجسته کردن هویت دینی با هویت دموکراتیک آنها ناسازگاری دارد... هویت یابی دینی مانع تکثرگرایی انجمن ها است.۲- اگر هویت یابی دینی برای دانشجویان ایدئولوژی گرا در سال های دهه پنجاه همبستگی آور بود، برای دانشجویان دموکراتیک دهه هشتاد لزوماً همبستگی آور نیست.۳- آدمی در دوران کنونی نمی تواند به طور همزمان هم هویت مدرن (مثل دموکرات بودن) و هم هویت های سنتی (مثل دینی بودن) را داشته باشد...۴- حالا که دولت بی طرف عمل نمی کند... این انجمن های اسلامی هستند که باید بار دولت را به دوش بکشند.۵- لازمه دفاع از حق فعالیت لائیک ها و دگراندیشان در محیط های دانشگاهی این است که انجمن های اسلامی خودشان لائیک و دگراندیش شوند.
جلایی پور با اصل گرفتن چنین مفروضاتی است که مسیر نقد را بر دانشجویان انجمنی می گشاید. او لباسی که از پیش خود چنین بریده و دوخته است را بر تن اعضای انجمن های اسلامی می پوشاند تا سرانجام با زیر سئوال بردن این مدعیات- که کار سختی هم نیست- بتواند اثبات کند که «هویت یابی دینی با دموکرات بودن اعضای انجمن ها ناسازگار نیست.» اما آیا به واقع دانشجویان انجمنی با طرح استراتژی ای تحت عنوان «پارلمان دانشجویی» اینچنین به جنگ دین رفته اند ؟ آیا دانشجویان مفروض در بحث جامعه شناسانه و علمی آقای جلایی پور هیچ گاه خود چنین مفروضات و ادعاهایی را در مصاحبه ها و سخنرانی های شان مطرح کرده اند یا که این مفروضات را داده هایی باید دانست برآمده از تحلیل های شخصی این تحلیلگر محترم؟ به نظر می رسد که اگر این تحلیلگر محترم پیش فرض های تحلیل خود که صرفاً به کار نتیجه مورد نظر می آیند را به کناری بگذارند، داستان اعتقاد دانشجویان انجمنی به پارلمان دانشجویی صورت واقعی تر خود را نشان خواهد داد. چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید. دانشجویان انجمنی (برخلاف سخن آقای جلایی پور) هیچ گاه نگفته اند که از هویت دینی خود شرمنده اند. آنها هیچ گاه (برخلاف سخن آقای جلایی پور) مدعی ناسازگاری هویت دینی با هویت دموکراتیک نبوده اند. نیز اعضای انجمن های اسلامی (برخلاف سخن آقای جلایی پور) هیچ گاه مدعی آن نبوده اند که «لازمه دفاع از حق فعالیت لائیک ها و دگراندیشان در محیط های دانشگاهی این است که انجمن های اسلامی خودشان لائیک شوند». این مدعاها غیرقابل دفاع ترین سخنانی است که این دانشجویان می توانسته اند زده باشند و گویی صرفاً از آن روی در مقاله این تحلیلگر محترم آورده شده اند که بی هیچ کوششی قابل رد هستند. ایده تشکیل پارلمان دانشجویی از سوی دانشجویان انجمنی در دانشگاه ها پس از آن مطرح شد که به رغم حضور حداکثری اصلاح طلبان در نهادهای انتخابی حکومت، امکان فعالیت دانشجویان تحول خواه و اصلاح طلب در دانشگاه ها در قالب انجمن ها و تشکل های جدید دانشجویی فراهم نشد. پیش از این نیز البته در سال های پس از دوم خرداد انجمن های اسلامی صحنه ای بود از مقاومت و مقابله بخشی از اعضای خود که سمپات احزاب چپ و گروه های عضو جبهه دوم خرداد بودند در برابر دانشجویانی که اگرچه در التزام و اعتقاد آنها به شعائر مذهبی هیچ شکی نبود اما دگراندیش بودند و به نهضتی بودن (سمپاتی با نهضت آزادی) و عزتی بودن (سمپاتی با عزت الله سحابی و نیروهای ملی- مذهبی) نیز متهم و بنابراین گویی صندلی ای خالی برای آنها در انجمن های اسلامی وجود نداشت. متهمانی که چه بسا تنها جرمشان سخن گفتن از اندیشه مهندس بازرگان بود. در میانه چنین کش و قوس هایی دانشجویان انجمنی بدان نتیجه رسیدند که نه تنها از احزاب عضو جبهه دوم خرداد انتظار همنشینی با اصلاح طلبانی خارج از دایره محدود این جبهه را نباید داشت که علاوه بر آن نه حتی در جامعه بلکه در نمونه آماری کوچکتری همچون دانشگاه نیز نباید به گشایش زمینه برای فعالیت نیروهای تحول خواه در قالب تشکل های دانشجویی مختلف امیدوار بود و دل بست. اینچنین بود که دانشجویان انجمنی (شرح این ماجرا به طور مبسوط تر در ادامه مقاله خواهد آمد) پس از خروج خود از جبهه دوم خرداد و سخن گفتن از ضرورت تشکیل جبهه ای برای دموکراسی خواهی در عرصه سیاسی کشور، در دانشگاه نیز از تشکیل پارلمان دانشجویی سخن به میان آوردند. پارلمان دانشجویی ایده ای بود که در تشبه به آن اعضای انجمن های اسلامی درحالی که امکان فعالیت تشکل های اصلاح طلب (در قالبی غیر از انجمن ها) در دانشگاه ممکن نبود، دگم های ایدئولوژیک خود را صرف نظر از اعتقادات شخصی و درونی شان به کناری می گذاشتند تا امکان تجربه دموکراسی خواهی در دانشگاه ها (از تنها کانال موجود که همانا انجمن های اسلامی بودند) فراهم آید. فارغ از اعتقاد به لیبرالیسم اقتصادی یا سوسیالیسم اقتصادی و همچون آن فارغ از اعتقاد به اقتصاد اسلامی، فارغ از ضرورت تبلیغ لیبرالیسم یا سوسیالیسم و همچون آن فارغ از تبلیغ اسلام ایدئولوژیک، دانشجویان سیاسی در انجمن های اسلامی تنها دارایی خود را که از قضا سقفی کوتاه برای فعالیت در دانشگاه بود با دیگر دانشجویان تحول خواه و دموکراسی طلب قسمت کردند تا اگر که شعار «ایران برای همه ایرانیان» تحقق پیدا نکرد حداقل انجمن های اسلامی در خدمت شعار «دانشگاه برای همه دانشجویان» درآمده باشند. بدین ترتیب این اتفاق نه آنچنان که برخی مقایسه می کنند از جنس تغییر ایدئولوژی در مجاهدین خلق بود و نه آنچنان که آقای جلایی پور می گویند به معنی شرمنده بودن از هویت دینی و بی دین و ضددین شدن. طنز این ماجرا آنجا است که منتقدان این روند دفتر تحکیم را در عبور از اساسنامه این تشکل دانشجویی به نقد می کشند. اساسنامه ای که البته برآمده از مرامنامه ای است نوشته شده توسط دانشجویان خط امام در سال های پس از انقلاب و کافی است تا نگاهی به این مرامنامه بیندازیم و چارچوب های آن را در نظر بگیریم تا مشخص شود که حتی بسیج دانشجویی نیز محملی مطمئن برای پیش بردن آمال های آن مرامنامه متعلق به ربع قرن پیش نیست. مرامنامه ای که از اصول آن مقابله با «قشر غربگرا و غرب زده به عنوان ایادی استعمار در درون ملت ها» است و جلوگیری از «پرورش افرادی که حامل فرهنگ استعماری در دانشگاه ها هستند» و تلاشش نیز در «استمرار انقلاب فرهنگی- اسلامی» است و مبنایش هم آنچنان که در مقدمه این مرامنامه آمده «تبیین اصول و اهداف و خط مشی حرکتی خود در قالب خط اصیل اسلام فقها» و «اعتقاد به اسلام فقاهت به عنوان اسلام راستین در حوزه های علمیه» است. حال اما اصلاح طلبان گویی معتقد به عبور نسبی از این مرامنامه هستند اما ملاک توقف در این عبور نسبی را چه کسی است که باید مشخص کند؟ دانشجویان امروز یا سیاستمدارانی که زمانی از نویسندگان و عمل کنندگان به این مرامنامه بوده اند؟ اگر عبور از اساسنامه تحکیم- به فرض وقوع- امری نادرست است و از نظر آقایان جلایی پور و شیرزاد عملی غیراخلاقی و غیرصادقانه است، آیا نادیده گرفتن واقعیت های مرامنامه دفتر تحکیم وحدت نیز غیرصادقانه نیست و بنابراین آیا دانشجویان عضو انجمن های اسلامی باید که به حکم چنین روایتی از صداقت متعهد به مرامنامه نیز باشند که در آن حتی برای یک بار هم از آزادی یا دموکراسی و مانند آن (حتی به اشاره واژه) سخن به میان نیامده است؟ اگر آقایان جلایی پور و شیرزاد عبور نسبی از این مرامنامه را جایز می دانند- که در سخنانشان جایز دانسته اند- آیا چنین عبوری را نیز عده ای دیگر عبور از هویت تاریخی و سیاسی دفتر تحکیم و انجمن های اسلامی قلمداد نخواهند کرد؟ ماجرا اما از این نیز پیچیده تر است که از باب مثال درحالی که چهره ای همچون عبدالکریم سروش نیز در میانه برخی سخنرانی ها اندیشه خود را اندیشه ای لائیک می خواند آیا ورود فردی با اندیشه ای از جنس سروش را به انجمن های اسلامی می توان عملی غیراخلاقی دانست، وقتی که جلایی پور می گوید: «عمل سیاست ورزانه لائیک ها زیر پرچم و یا با لباس انجمن های اسلامی اولاً عملی اخلاقی نیست. ثانیاً به دموکراسی ایران هم در آینده کمک نمی کند.»
از این پرسش ها و چالش ها که بر آمده از مطالعه چندباره مقاله آقای جلایی پور -بنا به توصیه آقای شیرزاد- هستند اگر بگذریم چرخی دیگر در مقاله احمد شیرزاد ضروری است تا با کنکاش در تحلیل های این فعال سیاسی از نقش و هویت انجمن های اسلامی صورت روشن تری به مباحثات و منازعات دانشجویان تحکیمی و سیاستمداران اصلاح طلب بخشید.مقاله آقای شیرزاد به درستی هویدای آن است که مسئله اصلی در مباحثات اصلاح طلبان و دانشجویان تحکیمی، نه برآمده از نگاه این دانشجویان به مسئله هویت دینی که منبعث از رفتارهای سیاسی دانشجویان تحکیمی است؛ رفتارهایی که براساس جدایی دانشجویان و سیاستمداران اصلاح طلب از یکدیگر شکل گرفته و تبلور یافتند. توصیف آقای شیرزاد از عملکرد فعلی انجمن های اسلامی اما چنین است: «[این نظرگاه]، نظرگاهی مبارزه مدار و به تعبیری آنارشی طلبانه است که ... همواره خود را در موضع نقد قدرت می بیند... در این نظرگاه هیچ ایده مثبتی برای دفاع وجود ندارد. دانشجو مبارزه می کند و فضای حماسی ایجاد می کند... اما چنانچه جابه جایی قدرت صورت گرفته و افراد متفاوتی در بخش هایی آمدند، باز هم چیزی عوض نشده است، زبان دانشجو هرگز نباید در دفاع و حمایت از کسی که دست در قدرت اجرایی و سیاسی دارد به کار افتد. اما آیا این توصیف آقای شیرزاد از انجمن اسلامی را منطبق بر واقعیت باید دانست؟ بگذریم از اینکه قرار داشتن دانشجویان در موضع منتقد مسئله ای قابل انتقاد نیست و منتقد بودن آنها نیز بهتر از آن است که بازوی نظارتی و اجرایی حاکمیت در دانشگاه باشند. (همچنان که نتیجه آن را در عملکرد دفتر تحکیم در دهه اول پس از انقلاب به چشم دیدیم.) اما آیا دانشجویان تحکیمی در مواجهه با پدیده ای به نام خاتمی و همراهانش چنین برخورد کردند و چنین از اصلاح طلبان دوری گزیدند؟ آنچنان که می دانیم دفتر تحکیم در سال ۸۰ و در میانه بسیاری از انتقادات بر سیدمحمد خاتمی، همچنان به حمایت از کاندیداتوری وی در انتخابات ریاست جمهوری هشتم خود را مشغول ساخت و در این سال ها (۷۶ تا ۸۰) به عنوان متحد استراتژیک اصلاح طلبان و عضوی از جبهه دوم خرداد باقی ماند. بدین ترتیب اینچنین نبود که از فردای روز دوم خرداد ،۷۶ دانشجویان راه مفارقت از اصلاح طلبان برگزینند و اکنون این اصلاح طلبان هستند که باید از خود بپرسند چرا تقدیر را به سوی چنین جدایی ای هدایت کردند، در حالی که این صرفاً و فقط دانشجویان نبودند که از کاروان اصلاح طلبان دوم خردادی پیاده شدند؟ بحث جدایی و مفارقت دانشجویان تحکیمی و اصلاح طلبان حکومتی را از ابتدای آن مرور باید کرد و بدین ترتیب اکنون با مرور برگ هایی از این داستان نانوشته، خود را برای داوری ای عادلانه تر آماده می سازیم.
برگ اول: اسفند ۸۱ بود، همان زمان که اصلاح طلبان خود را برای انتخابات شوراها آماده می کردند و آن هنگامی که بخش عمده ای از ایرانیان تحول خواه خانه نشینی را انتخاب کرده بودند، در حالی که اصلا ح طلبان تصویری جز پیروزی در ذهن نداشتند. (نمونه آن مصاحبه حمیدرضا جلایی پور در روز انتخابات شوراها با عنوان «وزن کشی اصلاحات») دانشجویان تحکیمی اما آن زمان نه تنها تصمیم به عدم شرکت در این انتخابات گرفته بودند که خروج خود از جبهه دوم خرداد را نیز اعلام کردند. آنها در «نشست الزهرا» که همزمان با روز رای گیری برای انتخابات شوراهای دوم بود، به جای حضور در پای صندوق های رای صبح تا شب را در دانشگاه ماندند و با اعلام خروج خود از جبهه دوم خرداد، از ضرورت تلاش در جهت تشکیل جبهه ای برای دموکراسی خواهی نیز سخن گفتند.بدین ترتیب بود که در اردیبهشت ماه ،۸۲ دانشجویان تحکیمی برای برگزاری نشست ماهانه خود در دانشگاه علامه، قصد آن داشتند که عنوان این نشست را نیز «جبهه ای برای دموکراسی خواهی» بگذارند. نتیجه اما چه بود؟ صدور مجوز برای این نشست در وزارت علوم اصلاح طلب مصطفی معین منوط به حذف عنوان (یعنی جبهه دموکراسی خواهی) این نشست شد. اکنون و با چنین روایتی، این داستان را چگونه به داوری باید نشست؟
برگ دوم: چرخ زمان را کمی به عقب تر می چرخانیم. تابستان ،۸۰ اردوی دانشجویان انجمن های اسلامی در دانشگاه تهران صحنه مباحثه آنها بر سر انتخابات شورای مرکزی دفتر تحکیم و تداوم فعالیت غیرقانونی مرکزیت سابق بود. متعاقب این اردوی سالانه، تعداد محدود و حداقلی از انجمن های اسلامی (که بعدها به طیف شیراز معروف شدند) راهی گیلان شدند و مرحله اول انتخابات دفتر تحکیم را خارج از ضوابط تشکیلاتی و بدون رسمیت داشتن نشست برگزار کردند. تراژدی اما آنجا بود که این نشست با پیام مصطفی معین وزیر وقت آموزش عالی آغاز به کار کرد. پس از آنکه دانشجویان مرحله دوم انتخابات خود را نیز به شیوه ای مشابه - بدون رسمیت یافتن و طی شدن مراحل تشکیلاتی و به رغم مخالفت ۷ نفر از ۹ عضو شورای مرکزی تحکیم - در شیراز برگزار کردند (بهمن ۱۳۸۰)، اکثریت انجمن های اسلامی نیز نشست خود را در دانشگاه علامه برقرار ساختند و شورای مرکزی دفتر تحکیم را (تحکیم علامه) انتخاب کردند. تحکیم علامه اکنون در حالی شکل می گرفت که ساختمان مرکزی این اتحادیه پلمب و بی خانمانی دانشجویان تحکیمی نیز آغاز شده بود. حال اما موضع وزارت علوم دولت اصلاح طلب در این میانه چه بود؟ وزارت علوم اعلام کرد که برای به رسمیت شناختن یکی از این دو طیف، نظر هیات های نظارت در دانشگاه ها را جویا خواهد شد و استعلامی از آنها خواهد داشت. بدین ترتیب پای هیات های نظارت نیز توسط وزارت علوم به این داستان گشوده شد. اما این نیز پایان ماجرا نبود. استعلام صورت گرفته بود اما وزارت علوم حاضر به اعلام نتیجه آن نبود. پس از گذشت شش ماه در شهریور ۸۱ بود که وزارت علوم هر دو طیف تحکیم را به رسمیت شناخت و به خاطر در اکثریت نبودن هیچ یک، هر دو را قانونی اعلام کرد. اما آیا این رای مبتنی بر همان نتیجه استعلام از هیات های نظارت بود؟ چنین شبهه ای آنچنان جدی بود که نمایندگان فراکسیون دانشجویی مجلس وزیر علوم، مصطفی معین را به مجلس فرا خواندند تا پرسش هایی را با او درمیان بگذارند. جالب اما آنجا بود که وزیر علوم در این دیدار نتیجه استعلام از هیات های نظارت را چنین اعلام کرده بود: «۹۰ درصد طیف علامه، پنج درصد طیف شیراز، پنج درصد مستقل.» او و همراهانش مدعی آن بودند که به خاطر برخی حمایت ها از طیف شیراز و بعضی ملاحظات، امکان رسمی نشناختن طیف شیراز وجود نداشته است. با مرور این روایت، اکنون در جدایی اصلاح طلبان و دانشجویان تحکیمی چه حکمی به داوری باید داد؟ آیا مسئله دانشجویان تحکیمی یا اصلاح طلبان- آنچنان که آقای شیرزاد تقلیلی می دهند- صرفاً این بوده است که: «شخصیت های سیاسی تا زمانی می توانند محبوب باشند که بیرون از قدرت و در حال مبارزه با حکومت باشند؟»
برگ سوم: اما داستان همچنان ادامه داشت. در حالی که دانشجویان طیف شیراز اولین اردوی سالانه خود را مردادماه ۸۱ در دانشگاه ساری برگزار و مجوز برگزاری این اردو را نیز به راحتی دریافت کردند، طیف علامه ای ها گویی مقدر به بی خانمانی بودند. دانشگاه شهید بهشتی اگرچه قرار بود که میزبان طیف علامه تحکیم برای اولین اردوی سالیانه شان باشد اما مجوز این نشست در روز مراسم و در حالی که دانشجویان از سراسر کشور به پایتخت آمده بودند، لغو شد. در نهایت نیز پس از نامه نگاری به سیدمحمد خاتمی و تشکیل جلسه ای با حضور نمایندگان وزیر اطلاعات، وزیر کشور، وزیر علوم و رئیس دانشگاه شهید بهشتی و کش و قوس های فراوان بود که این نشست در دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد و دانشجویان تحکیمی راهبرد «نقادی قدرت- نزدیکی به ملت» را مطرح کردند. این در حالی بود که نشست طیف شیراز به راحتی برگزار شده بود و آن دانشجویان میزبان سخنرانانی از حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب و دیگر گروه های دوم خردادی نیز بودند. سخنران افتتاحیه اردوی دانشجویان علامه ای تحکیم اما عبدالکریم سروش و سخنران اختتامیه آنها نیز مصطفی ملکیان، بود و هنوز نه بحثی از پارلمان دانشجویان به میان آمده بود و نه بحثی بر سر مسائل هویتی. نقد جبهه مشارکت و گروه های اصلاح طلب بر دانشجویان بدین ترتیب بر سر غفلت انجمن های اسلامی از هویت دینی نبود. پس چگونه بود که آنها همنشین طیف شیراز تحکیم شده بودند و وزارت علوم دولت اصلاح طلب نیز همراهی ها و همکاری های لازم را از طیف علامه تحکیم دریغ می کرد؟ پس از اردوی دانشگاه شیراز - در تابستان ۸۱- در حالی که دانشجویان تحکیمی مطابق اساسنامه شان هرماهه نشستی ماهانه و هرساله نشستی سالانه باید داشته باشند- اولین نشست بعدی آنها با مشکلات فراوان در اسفندماه ۸۱ در دانشگاه الزهرا برگزار شد. پس از دو نشست در دانشگاه علامه (اردیبهشت ۸۲) و تربیت معلم (تابستان ۸۲) نیز دانشجویان تحکیمی به «شهریار» کوچ داده شدند و دو نشست در شهریار و یک نشست در دانشگاه خواجه نصیر، آخرین نشست هایی بودند که از آن زمان تاکنون با مجوز وزارت علوم برگزار شدند. اکنون با مروری بر این داستان، در مفارقت دانشجویان تحکیمی و اصلاح طلبان چگونه به داوری باید نشست؟
در چنین مختصاتی است که آقای شیرزاد از طرح کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس ششم برای تصویب قانونی جایگزین در زمینه فعالیت تشکل ها و نشریات دانشجویی سخن می گویند و با اشاره به عدم تصویب آن توسط شورای نگهبان، از دانشجویان تحکیمی می پرسند که چرا به حمایت از این طرح در دانشگاه ها و انتقاد از رد شدن آن نپرداختند. بگذریم از اینکه در آن زمان (پایان سال ۸۰)، اصلاح طلبان اصولاً اعتقادی به حمایت های دانشجویی و فشار از پایین نداشتند و چنین فشارهایی را باعث خارج شدن روال مذاکرات و لابی ها از مسیر طبیعی اش می دانستند. اما آقای شیرزاد در حالی که ساختمان دفتر تحکیم پلمب شده، دو طیف شیراز و علامه در انجمن های اسلامی شکل گرفته، وزارت علوم در روالی غیرمعمول هر دو طیف را به رسمیت شناخته و در اعطای مجوز مراسم ها و اردوها و نیز نه جریان اکثریت مطلق بلکه اقلیت مطلق را بیشتر همراهی می کند و در حالی که اصلاح طلبان مشارکتی سخنران اردوها و مراسم های طیف شیراز تحکیم بودند، چه توقعی از دانشجویان علامه ای تحکیم داشته یا دارند؟ آیا در میانه این منازعات و بی مهری ها، انتظار آن می رفت که دانشجویان انجمنی هم پیمان با اصلاح طلبان باقی بمانند و پیاده نظام آنها در دانشگاه باشند؟ آقای شیرزاد در بخشی از مقاله شان نیز با اعلام این سخن که: «اینکه با کمال تاسف آیین نامه مصوب شورای انقلاب فرهنگی، تنها چارچوب حاکم بر فعالیت تشکل های دانشجویی است، ایرادی منطقی و بجا است» تاکید کرده اند که این «ایراد منطقی و بجا»، توجیهی برای خروج انجمن های اسلامی از شکل و قالب اسلامی شان نیست. اما آقای شیرزاد در حالی که عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس ششم و عهده دار ریاست این کمیسیون برای دوره ای بودند و با استعفای مصطفی معین از وزارت علوم نیز نام ایشان به عنوان یکی از کاندیداهای عهده داری این پست مطرح شد، آیا می توانند در اشاره به محدودیت های حاکم بر فعالیت های دانشجویی، صرفاً به اعلام تاسفی بسنده کنند و سپس با انداختن توپ به زمین این دانشجویان بگویند: «من به یاد نمی آورم داعیه داران شعارهای رادیکال از فراز آسمان هفتم شعارهای شان قدمی پایین آمده و کمترین حرکتی برای تغییر حتی یکی از آئین نامه های شورای انقلاب فرهنگی حداقل در حوزه کار های دانشجویی خودشان داشته باشند... و قادر نبودند ظرف ایجاد شده توسط آئین نامه شورای انقلاب فرهنگی را حتی به اندازه انگشت دانه ای موسع کنند.» «اعلام تاسف» آقای شیرزاد باعث نمی شود که از ایشان نپرسیم در چهارساله حضورشان در مجلس چه قدم موثری برای گشایش فضای دانشگاه ها برداشتند و وزارت علوم اصلاح طلب نیز چه پایه های دموکراتیکی را پس از هشت سال در مدیریت و اداره دانشگاه ها از خود به جای گذاشت. باید از احمد شیرزاد عزیز پرسید که در حالی که دولت اصلاح طلب زمینه ساز گشایشی در فضای دانشگاه ها نبود و آقای خاتمی نیز در پایان جلسه خود با اعضای شورای مرکزی تحکیم به شوخی و ریز خنده ای ضمن خداحافظی با آنها می گفت که «من باید زودتر بروم چون جلسه شورای عالی غیر قانونی انقلاب فرهنگی اکنون شروع می شود» دانشجویان از طریق چه محملی می توانستند زمینه ساز اصلاحات در این شورا و مانند آن باشند. نمایندگان این دانشجویان در حکومت مامور به چنین وظیفه اصلاحی ای بودند و اکنون در وظیفه ناشناسی آنها، دانشجویان سیاسی جز برگزیدن «نافرمانی مدنی» چه باید می کردند که نکردند؟ و آیا «نافرمانی مدنی» و بی اعتنایی دانشجویان انجمن های اسلامی به مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی را نمی توان اقدامی موثر از سوی این دانشجویان در میانه بی عملی اصلاح طلبان حاکم دانست؟احمد شیرزاد اما در بخشی از مقاله خود با تکرار مدعیات حمید رضا جلایی پور درباره موقعیت کنونی انجمن های اسلامی می گوید که: «به نظر من جفای غیر قابل بخششی در حق دانشگاه است اگر رضایت دهیم نهادهای داخل دانشگاه هرکدام هر روزی به رنگی که اقتضای شرایط را ایجاب می کند درآیند و هر بار تعریفی متفاوت و دلخواه از خود بروز دهند.» اما همچنان که پیشتر در نقد سخنان جلایی پور مطرح شد، در پاسخ به احمد شیرزاد نیز باید گفت که دفتر تحکیم وحدت در این سال ها - به رغم آنکه برخی چهره ها هر روز رنگی عوض کردند و لباسی از تن درآوردند و لباسی دیگر بر تن کردند- صرفاً از «پارلمان دانشجویی» سخن به میان آورده و طرح پارلمان دانشجویی نیز نه به معنای مارکسیست بودن است و نه به معنای لیبرالیست بودن و همچنین نه به معنای بنیادگرا بودن. آقایان شیرزاد و جلایی پور در نقد خود بر دانشجویان تحکیمی از ضرورت توجه این دانشجویان به «هویت تاریخی و هویت فرهنگی- سیاسی» دفتر تحکیم سخن به میان آورده اند. اما به راستی این هویت تاریخی را در کجا جست وجو باید کرد؟ در فعالیت چشمگیر این اتحادیه در داستان انقلاب فرهنگی، پاکسازی ها و تسخیر سفارت آمریکا یا در ممانعت اش از ورود نیروهایی نزدیک به اندیشه مهندس بازرگان به انجمن های اسلامی (در سال های ۷۸- ۷۶) می بینیم که این هویت تاریخی نه چندان افتخار آمیز است و نه چندان ثابت و غیر سیال، علاوه بر آن در سخن گفتن از هویتی سیاسی و فرهنگی نیز همین داستان برقرار و بدین ترتیب ابهام ها دو چندان خواهد شد.اما نگاه دقیق تر و داوری آقای شیرزاد آن گاهی هویدا می شود که ایشان در تحلیل خود سری هم به دانشگاه تهران می زنند و منازعه موجود در انجمن اسلامی این دانشگاه را چنین روایت می کنند: «تصور نمی کنم بین دو گروه رقیب در داخل انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران که هر دو گروه از دانشجویان معتبر و شناخته شده مسلمان و در عین حال دارای افکار روشن و اصلاح طلبانه هستند، مخالفت جدی با تعریفی که در فوق برای هویت انجمن اسلامی آمد وجود داشته باشد... نه آنچنان است که گروه نخست به دنبال تشکیل یک انجمن اسلامی بسته و زیر زمینی، با اعضایی که از هفت خوان گزینش رد شده اند، است و نه گروه دوم خواهان تشکیل انجمن بی دروپیکر و شکستن تمام مرز های اخلاقی و دینی در آن است.» از آقای شیرزاد اما باید پرسید که وقتی در یک انجمن اسلامی مهدی فرزند ایشان و فرزند بسیاری از چهره های دیگر همچون عبدالکریم سروش، محسن کدیور، محسن رهامی و... با مشکل رد صلاحیت و اخراج مواجه می شوند، چگونه ایشان حمایت و توجیه عملکرد این انجمن را در مرکز توجه خود قرار می دهند. سخن از انجمنی است که دبیر آن اعتراض دانشجویان نسبت به اخراج اساتید دانشگاه تهران را «تحرکات عده ای آشوب طلب» می خواند و در حالی که خود را پیرو خط روشنفکری دینی و خط امام و بازرگان معرفی می کند، با تصمیم گیران در دانشگاه برای کنار گذاشتن نیروهای دموکراسی خواه به گفت وگو می نشیند. این گروه در انجمن اسلامی دانشگاه تهران از قضا در حذف نیروهای دموکراسی خواه و برخورد با آنها در انجمن های اسلامی بر معیار اسلامی بودن انجمن ها تاکید می کنند و بدین ترتیب است که باید از اصلاح طلبان منتقد،احمد شیرزاد و حمید رضا جلایی پور، نیز پرسید که راهکارها و پیشنهاد های ایدئولوژیک آنها به انجمن های اسلامی آیا فرجامی و سرنوشتی جز آن خواهد داشت که در دانشگاه تهران تحقق پیدا کرده است.
بگذریم. که این داستان سر دراز دارد و پرونده آن را نمی توان به این راحتی مختومه اعلام کرد. اما آیا نتیجه این گفت وگوها ما را به سوی مفارقت بیشتر رهنمون باید باشد. پس از پسرکشی (هزینه کردن دانشجویان در مسیر اصلاحات) و پدرکشی (بی اعتمادی دانشجویان به اصلاح طلبان) آیا باری دیگر نوبت به «پسرکشی» رسیده است تا این دور محتوم، همچنان بر مدار چرخیدن بماند؟این داستان را ما در همین جا خاتمه می دهیم اگرچه امیدی به مختومه شدن آن نیست و گویی داستان همچنان ادامه دارد.