تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۷:۳۹  ، 
شناسه خبر : ۱۱۲۰۷۶

جیمز پتراس
برگردان: غدیر نبی‌زاده

رویدادهای اخیر در هندوراس و ایران در براندازی دولت‌های منتخب به شیوه‌های دموکراتیک به سرگردگی امریکا را می‌توان بخشی از استراتژی گسترده کاخ سفید در مهار دستاوردهای جنبش‌های اپوزیسیون در دوران بوش دانست.
اوباما در رویکردی که بی‌شباهت به سیاست‌های جنگ سرد جدیدِ رانلد ریگان نیست با افزایش هنگفت بودجه نظامی و افزایش شمار نیروهای نظامی با ورود به مناطقی که پیشتر در کنترل ایالات متحده قرار داشته‌اند اقدام به مداخلات نظامی و انجام کودتاهای نظامی با پشتیبانی خود کرده است. با این وجود استراتژی مهار اوباما در شرایط بین‌المللی و داخلی بسیار متفاوتی رخ می‌دهد. اوباما بر خلاف ریگان با رکود اقتصادی شدید و طولانی، مشکلات تجاری و مالی گسترده، نقشی رو به افول در اقتصاد جهانی و از دست دادن سلطه سیاسی در امریکای لاتین، خاورمیانه، شرق آسیا و دیگر نقاط جهان رو‌به‌رو است. ریگان تنها با یک رژیم کمونیستی تضعیف شده به نام شوروی درگیر بود اما اوباما با مخالفت‌های جهانی مهارگسیخته از سوی بسیاری از حکومت‌های مستقل سکولار، دینی، لیبرال دموکراتیک و سوسیالیست منتخب و جنبش‌های اجتماعی جدی دست به گریبان است.
استراتژی مهار اوباما از همان آغاز آشکار بود. او از همان روزهای نخست در اظهار نظرهایش و عده سلطه ایالات متحده (رهبری) در خاورمیانه، به‌کارگیری توان گسترده نظامی در افغانستان و گسترش نظامی در پاکستان و بی‌ثبات‌سازی حکومت‌ها از راه مداخله –همانند شرایط کنونی در ایران و هندوراس – گسترده با کمک برخی را عنوان کرد.
استرتژی مهار اوباما در چند حوزه‌ فعال است از جمله: مداخله آشکار نظامی، تراکنش‌های پنهان «جامعه مدنی» و کلاه‌برداری نرم، یا به عبارتی گفتمان سلیس دیپلماتیک، که به‌شدت بر جنگ روانی رسانه‌های گروهی استوار است. به‌گونه‌ای که رویدادهای جاری سیاست‌های مهار را در عمل آشکار می‌سازد.
اوباما شمار نیروهای نظامی امریکا در افغانستان را از 32 هزار به 68 هزار –بیش از دو برابر- افزایش داد. در هفته نخست ژوئیه، فرماندهان نظامی امریکا بزرگ‌ترین یورش نظامی را در دهه‌های گذشته در استان جنوبی هلمند در افغانستان به نمایش گذاشتند تا دولت و مقاومت محلی را از بین ببرند.
در پاکستان، رژیم اوباما-کلینتون-هالبروک توانست فشار زیادی بر دولت نوپای زرداری برای یورش‌های گسترده نظامی و مهار نفوذ درازمدت نیروهای مقاومت اسلامی در مناطق شمال‌غرب وارد آورد. این درحالی‌ست که ایالات متحده همچنان به سخنان خود ادامه می‌دهد و کماندوهای ویژه پیوسته به بمباران و تجاوز گسترده به روستاها و رهبران پشتوی مظنون به پشتیبانی از مقاومت ادامه می‌دهند.
در عراق، دولت اوباما کارهای مسخره‌ای در پیش گرفته است: طراحی نقشه شهری بغداد برای دربر گرفتن پایگاه‌ها و عملیات‌های نظامی امریکا، تا نتیجه را چیزی همچون «عقب‌ راندن نیروها به پایگا‌ه‌ها» وانمود کنند. سرمایه‌گذاری چند میلیارد دلاری اوباما در زیرساخت‌های نظامی گسترده برای درازمدت، از قبیل پایگاه‌ها، فرودگاه‌های نظامی و ایجاد فضاهای غیرنظامی نشان از حضور دائمی امریکا دارد نه وعده‌های انتخاباتی او از یک خروج برنامه‌ریزی شده. درحالی که نمایش انتخاباتی که نتایج آن از پیش هویداست قاعده بازی در عراق و افغانستان است، واشینگتن در ایران و هندوراس به عملیات‌های پنهانی برای بی‌ثبات‌سازی یا براندازی روسای جمهور قانونی‌ای می‌پردازد که از سیاست‌های مهار اوباما حمایت نمی‌کنند.
عملیات پنهانی اما نه چندان نامرئی در ایران در یک چالش در نتایج انتخاباتی خود را نشان داد که در ادامه تظاهرات گسترده خیابانی بر این ادعا شکل گرفت که پیروزی محمود احمدی‌نژادِ ضد امپریالیست به دلیل تقلب در انتخابات بوده است. رسانه‌های گروهی غربی نقش به‌سزایی در جریان تبلیغات انتخابات داشتند و به‌گونه‌ای اختصاصی از مخالفان دولت حمایت می‌کردند. این رسانه‌ها اخبار را با جنگ روانی به سود معترضان، انتخاب گزینشی اخبار برای بی‌اعتبار کردن انتخابات و مقامات منتخب، و تکرار تقلب در انتخابات پر کردند. حتا جنگ روانی به رهبری ایالات متحده در میان طیف گسترده‌ای از چپ‌گرایان داخلی که همیشه اکثریت را نادیده می‌گیرند و هماهنگی کمک مالی امریکا به گروه‌ها و سیاست‌مداران کلیدی ایرانی در اعتراضات خیابانی را بر عهده داشتند نیز گسترش یافت. روزنامه‌نگاران آزادی همچون ریس ارلیچ -که خود یک نومحافظه‌کار، لیبرال و چپ‌گراست- از فعالیت‌های بی‌ثبات‌کننده به عنوان «جنبش مردمی دموکراتیک برضد تقلب انتخاباتی» دفاع می‌کردند.
امریکایی‌هایِ درگیر در پروژه بی‌ثبات‌سازی، هنوز نتوانسته‌اند به برخی مسائل کلیدی در این میان پاسخ دهند:
1- برای نمونه آنان به این موضوع اشاره نمی‌کنند که هفته‌ها پیش از انتخابات، نظرسنجی دقیقی از سوی دو موسسه امریکایی به نتایجی نظیر نتایج حقیقی انتخابات منتشر کرد که حتا برخی استان‌هایی که ادعای تقلب در آن‌ها مطرح می‌شود را نیز شامل می‌شد.
2- هیچ یک از منتقدان از 400 میلیون دلاری که در زمان بوش برای پشتیبانی از تغییر رژیم، بی‌ثباتی داخلی و عملیات‌های ترور در آن‌سوی مرزها اختصاص یافت، سخنی بر زبان نمی‌آورد. بسیاری از دانشجویان و سازمان‌های مردم‌نهاد جامعه مدنی در اعتراضات خود از موسسات و سازمان‌های آن‌سوی مرزها پشتیبانی مالی می‌شدند که آن‌ سازمان‌ها را هم امریکا پشتیبانی مالی می‌کرد.
3- اتهام تقلب در انتخابات پس از اعلام نتایج انتخابات عنوان شد. از آغاز تبلیغات انتخاباتی تا اعلام نتایج –به‌ویژه پس از آن‌که مخالفان فکر می‌کردند پیروز انتخابات خواهند شد- نه دانشجویان معترض، نه رسانه‌های گروهی غربی و نه خبرنگاران آزاد ادعایی درباره تقلب قریب‌الوقوع مطرح نکردند. در روز انتخابات نیز، که ناظران مخالفان در حوزه‌های رای‌گیری حضور داشتند، هیچ ادعایی در باره تهدید رای‌دهندگان یا تقلب در انتخابات از سوی رسانه‌ها، ناظران بین‌المللی یا چپ‌گرایان هوادار مخالفان در کار نبود. ناظران نمایندگان مخالف در حوزه‌های رای‌گیری حاضر بودند تا بر فرآیند رای‌گیری نظارت کنند، اما جز چند مورد تخلف چیزی گزارش نشد. در واقع جز ریس ارلیچ، هیچ یک از رسانه‌های جهان خبری در باره تقلب در انتخابات ایران سخنی نگفتند. و حتا اظهارات ارلیچ هم بر اساس ادعاهای بی‌پایه و اساس از سوی منابعی در جریان اپوزیسیون ایران بود.
4- در جریان هفته اول اعتراضات در تهران، ایالات متحده، اتحادیه اروپا و اسرائیل درستی نتایج انتخابات را زیر سوال نبردند اما سرکوب معترضین را محکوم کردند. کاملا روشن است که سفارت‌خانه‌ها و جاسوسان آگاه آنان ارزیابی‌های دقیق و سازمان‌یافته‌ای از سلایق انتخاباتی ایرانیان ارائه داده بودند که متفاوت از بافته‌های رسانه‌های گروهی غربی و احمق‌های انگلیسی و امریکایی بود.
اپوزیسیون انتخاباتی و خیابانی با پشتیبانی امریکا به این منظور طراحی شده بود تا نفوذ ایران در خاورمیانه را کاهش دهد، مخالفت تهران با مداخلات نظامی امریکا در خلیج فارس و اشغال عراق از سوی امریکا را تضعیف کند و بالاتر از همه مخالفت ایران با بکارگیری قدرت نظامی اسرئیل را در منطقه تضعیف کند. سال‌هاست که روزانه حجم سنگین تبلیغات ضد ایرانی از سوی همه حامیان اسرائیل در ایالات متحده منتشر می‌شود. منظور از حامیان اسرائیل در ایالات متحده 51 تن از روسای سازمان‌های بزرگ یهودی یا بیش از یک میلیون عضو و چند هزار کارمند تمام‌وقت، انبوه سرمقاله نویسان و تحلیل‌گران برجسته در واشینگتن‌پست، وال استریت جورنال، نیویورک‌تایمز و نشریات زرد است.
سیاست اوباما در مهار نفوذ ایران در فرآیندی دو مرحله‌ای تعریف شد: اول، حمایت از جمعی از روحانیان ناراضی، لیبرال‌های هوادار غرب، دموکرات‌های ناراضی و نمایندگان دست‌راستی ایالات متحده. واشینگتن روحانیان ناراضی را به سوی اتحاد با متحدین استراتژیک‌شان در میان لیبرال‌ها و راستی‌های هوادار غرب می‌کشاند تا بتوانند سیاست خود را بر اساس منافع امپریالیستی امریکا و منافع استعماری اسرائیل با قطع حمایت از سوریه، حزب‌الله، حماس، ونزوئلا و مقاومت عراق به وابستگان سعودی، عراقی، اردنی و مصری امریکا تن در دهند. به عبارت دیگر، سیاست مهار اوباما به هدف بازگشت ایران به شرایط پیش از 1979 (1357) طراحی شده است.
مهار حکومت‌های منتقد امریکا برای تحمیل دولت‌های وابسته و نرم‌خو در کودتای نظامی اخیر در هندوراس به نمایش گذاشته شد. استفاده از فرماندهان رده‌بالا در ارتش هندوراس و پیوندهای درازمدت واشینگتن با جرگه‌سالاران محلی که کنگره و دادگاه عالی را در دست دارند، به این فرآیند شتاب بخشید و پادرمیانی مستقیم ایالات متحده را منتفی ساخت – چنان که در کودتاهای اخیر نیز این چنین بوده است. برخلاف هاییتی که در یک دهه پیش نیروی دریایی ایالات متحده به گونه‌ای مستقیم در برکناری برتراند اریستاید، رئیس‌جمهور قانونی آن نقش داشت و پشتیبانی آشکار ایالات متحده از کودتای نافرجام علیه پرزیدنت چاوس در 2002، و سپس اختصاص بودجه برای کودتای نافرجام پاد رئیس‌جمهور منتخب اوو مورالس در 2008، شرایط درگیری ایالات متحده در هندوراس بسیار متفاوت بود تا شرایطی برای «عدم پذیرش معتبر» فراهم کند.
حضور ساختاری و انگیزه‌های ایالات متحده را در برکناری سلایا به‌سادگی می‌توان دید. به لحاظ تاریخی ایالات متحده تقریبا به آموزش و تربیت بدنه نیروهای نظامی هندوراس پرداخته و از راه مشاوره‌های هر روزه و طراحی استراتژیک در تمام سطوح ارشد رسوخ کرده است. جاسوسان نظامی پنتاگون از طریق پایگاه نظامی خود در هندوراس با افرادی به صورت پنهانی در تماس‌اند تا سیاست‌های خود را با کمک آنان به اجرا گذارند و حرکت‌های سیاسی تمامی سیاست‌مداران این کشور را زیر نظر داشته باشند. از آن‌جا که استعمارزدگی در هندوراس بیداد می‌کند، پایگاه بسیار مهمی برای مداخله‌های نظامی ایالات متحده در منطقه است: در سال 1954، کودتای موفق علیه رئیس‌جمهور قانونی گواتمالا یعنی پرزیدنت جاکوبو آربنز از هندوراس کلید خورد. در سال 1961یورش به آورگان کوبایی در کوبا با هماهنگی ایالات متحده از هندوراس انجام شد. از 1981 تا 1989 ایالات متحده به پشتیبانی مالی و آموزش بیش از 200 هزار مزدور هندوراسی پرداخت که شامل ارتشی از جوخه‌های مرگ برای حمله به دولت قانونی ساندنیستی نیکاراگوئه بود. و در طول 7 سال اول دولت چاوس، رژیم هندوراس متحد وفادار واشینگتن برضد حکومت مردمی کاراکاس بود.
تا پیش از رویداد اخیر در هندوراس هیچ‌گاه کودتایی علیه یکی از دولت‌های دست‌نشانده امریکا در این کشور رخ نداده بود. چرخش کلیدی در سیاست امریکا علیه هندوراس در سال‌های 2007 و 2008 و زمانی رخ داد که پرزیدنت سلایا تصمیم به گسترش روابط با ونزوئلا به هدف تضمین یارانه‌های نفتی فراوان و کمک‌های خارجی از کاراکاس گرفت. سپس سلایا به «پترو کارائیب» که مجمعی به رهبری ونزوئلا برای فراهم آوردن نفت و گاز برای مدت طولانی و به بهایی ارزان در امریکای مرکزی و حوزه دریای کارائیب بود پیوست، که پترو کارائیب موظف به برآورده ساختن نیازهای انرژی کشورهای عضو است. در ادامه سلایا به سازمان «آلبا» پیوست که اتحادی منطقه‌ای به ریاست چاوس به هدف گسترش سرمایه‌گذاری و بازرگانی گسترده‌تر در میان کشورهای عضو بود. این سازمان در واقع در برابر «آلکا» که سازمانی امریکایی برای گسترش قراردادهای تجاری آزاد منطقه‌ای بود، ایجاد شد.
از آن‌جا که واشینگتن ونزوئلا را تهدیدی برای سلطه خود در امریکای لاتین معرفی کرده است، هم‌پیمانی سلایا و چاوس در مسائل اقتصادی و انتقاد او از پادرمیانی ایالات متحده، او را به هدفی برای طراحان کودتا که نگران پایگاه‌های نظامی خود در هندوراس به عنوان نقطه سنتی آغاز برای مداخلات در منطقه می‌دیدند، تبدیل ساخت.
واشینگتن به غلط تصور کرد که یک کودتا در یک «جمهوری کوچک موزی» در امریکای مرکزی هیچ اعتراضی دربر نخواهد داشت. او بر این باور بود که مهار امریکای مرکزی، به منزله هشداری برای سایر حکومت‌های مستقل امریکای مرکزی و کارائیب در صورت هم‌پیمانی با ونزوئلا خواهد بود.
ساز و کار کودتا کاملاً آشکار و مشخص است: ارتش هندوراس، پرزیدنت سلایا را بازداشت و به کاستاریکا تبعید کرد؛ و در حالی‌که برخی در دادگاه عالی مشغول دست-و-پا کردن قانونی ساختگی بودند، جرگه‌سالاران یکی از خودشان را در کنگره به سمت رئیس جمهور موقت منصوب کردند.
دولت‌های چپی و راستی امریکای لاتین این کودتا را محکوم کردند و خواستار بازگشت رئیس‌جمهور قانونی به قدرت شدند. اوباما و هیلاری کلینتون که تمایلی به انکار وابستگان به خود نمی‌بینند، «خشونت» نامعلوم را محکوم کردند و خواستار گفتگو میان غاصبان نیرومند و رئیس‌جمهور تبعیدی شدند –که خود اقدام آشکاری در به رسمیت شناختن نقش قانونی ژنرال‌های هندوراس در گفتگوهاست.
پس از محکومیت کودتا از سوی مجمع عمومی سازمان ملل و سازمان کشورهای امریکایی که خواستار بازگشت سلایا به قدرت شدند، اوباما و کلینتون سرانجام برکناری سلایا را محکوم اما از اطلاق لفظ «کودتا» به آن خودداری کردند، چرا که بر اساس قوانین امریکا در صورت تشخیص کودتا، به صورت خودکار بسته کمک نظامی و اقتصادی 80 میلیون دلاری امریکا به هندوراس به حال تعلیق درمی‌آمد. با این‌که سلایا با همه رهبران کشورهای امریکای لاتین دیدار کرد، اوباما و هیلاری کلینتون او را جدی نگرفتند تا موجب تضعیف هم‌پیمانان‌شان در حکومت نظامیان هندوراس نشود. همه کشورهای سازمان کشورهای امریکایی جز ایالات متحده سفیران‌شان را از هندوراس فراخواندند. که البته سفارت امریکا در هندوراس نیز به دنبال مذاکرات با حکومت نظامیان به هدف ترمیم روابط آن رژیم با سازمان کشورهای امریکایی است.
این‌که آیا سرانجام سلایا به قدرت بازخواهد گشت یا حکومت نظامیان به پشتیبانی امریکا برای مدتی در حکومت باقی خواهد ماند، در حالی‌که اوباما و کلینتون با طولانی‌کردن گفتگوها در بازگشت سریع سلایا به قدرت کارشکنی می‌کنند، نشان‌گر مسئله کلیدی مهار به پشتیبانی امریکاست که به لحاظ سیاسی و دیپلوماتیک بسیار پرهزینه بوده است.
کودتای هندوراس نشان می‌دهد که برخلاف دهه 1980 که که پرزیدنت رانلد ریگان به گرنادا و پرزیدنت بوش پدر به پاناما یورش برد، شرایط سیاسی در امریکای لاتین (و دیگر نقاط جهان) به شدت تغییر کرده است. در آن زمان رژیم‌های نظامی و حامی امریکا در منطقه معمولا مداخله‌های امریکا را می‌پذیرفتند و همکاری می‌کردند؛ تنها چند تایی از آنان مخالفت ملایمی می‌کردند. امروزه حکومت‌های منتخب چپی و حتا راستی در هر جایی با کودتای نظامی به عنوان تهدیدی برای آینده خود مخالفت می‌کنند.
افزون بر این، با توجه به بحران شدید اقتصادی و تضاد اجتماعی رو به افزایش، حکومت‌های حاضر به هیچ‌روی خواهان ناآرامی خونین داخلی با تحریک مداخله‌های گستاخانه امریکا نیستند. در آخر، طبقه سرمایه‌دار در کشورهای چپ‌گرای امریکای لاتین به دنبال ثبات‌اند چون می‌توانند تعادل قدرت را با انتخابات تغییر دهند (مانند موارد اخیر در پاناما و آرژانتین) و رژیم‌های نظامی حمایت شده از سوی امریکا نیز می‌توانند تجارت رو به افزایش خود را با چین، خاورمیانه، ونزوئلا و بولیوی بر هم زنند.
استراتژی مهار جهانی اوباما ساخت پایگاه‌های موشکی در لهستان و جمهوری چک را نیز شامل می‌شود که خیلی دور از مرزهای روسیه نیست. همزمان اوباما به دنبال پذیرش اوکراین و گرجستان در ناتوست؛ که به افزایش فشار نظامی امریکا بر مناطق جنوبی روسیه منجر خواهد شد. با بهره‌گیری از خوی نرم پرزیدنت مدودف (در مسیر میخائیل گورباچف)، واشنیگتن تضمینی برای گذر نیروهای و تسلیحات امریکایی از خاک روسیه برای ورود به جبهه افغانستان، تایید مسکو برای تحریم‌های جدید علیه ایران و به رسمیت شناختن و حمایت از رژیم دست‌نشانده امریکا در بغداد را خواهد گرفت. به احتمال فراوان مقامات دفاعی روسیه رفتار چاپلوسانه مدودف را در برابر برنامه‌های اوباما در استقرار موشک‌های هسته‌ای در فاصله 5 دقیقه‌ای از مسکو به چالش خواهند کشید.
مهار: شکست‌های قابل پیش‌بینی و اثر بومرنگی
استراتژی مهار اوباما بر احیای سیاست‌های کلی راست‌گرایانه برای مشروعیت بخشیدن به تصریح برتری ایالات متحده استوار است. در سال 2008 در آرژانتین، هزاران تظاهرکننده از طبقه پایین و متوسط، مناطق تحت رهبری انجمن‌های زمین‌داران بزرگ به پشتیبانی امریکا را گرفتند تا رژیم چپ‌گرای فرناندز را ساقط کنند. در بولیوی، صدها هزار دانشجویان طبقه متوسط، بازرگانان، مالکان و وابستگان به سازمان‌های مردم‌نهاد در سانتاکروز و 4 استان ثروتمند دیگر تجمع کردند. آنان که از سوی گلدبرگ، سفیر امریکا و آژانس توسعه بین‌المللی و موهبت ملی برای دموکراسی به هدف ساقط کردن مورالس از قدرت به خیابان‌ها ریختند و ویرانی‌های فراوانی به بار آوردند که به کشته شدن بیش از 30 تن از حامیان بومی مورالس انجامید. اعتراضات مشابهی نیز در پیشتر در ونزوئلا و اخیرا در هندوراس و ایران به راه افتاده است.
این پندار که اعتراضات گستردهِ طبقه دارا که فریاد دموکراسی‌خواهی سر می‌دهند به تلاش‌ها با پشتیبانی امریکا در جهت بی‌ثبات‌سازی علیه مخالفان برگزیده به روش‌های قانونی مشروعیت می‌بخشد، دیدگاهی است که از سوی هوچی‌گران بدبین در رسانه‌های گروهی بوق می‌شود و از سوی روزنامه‌نگاران آزاد و پیشروی زودباور که هیچ‌گاه پایه طبقاتی سیاست گروهی را درک نکرده‌اند تکرار می‌گردد.
کودتای هندوراس به دستور اوباما و تلاش‌هایی که در ایران با پشتیانی مالی امریکا به هدف بی‌ثبات‌سازی انجام می‌گیرد نقاط اشتراک فراوانی دارند. نخست این‌که هر دوی آن‌ها علیه فرآیندهای انتخاباتی صورت می‌گیرند که در آن منتقدان سیاست‌های امریکا بر نیروهای اجتماعی مورد حمایت واشینگتن چیره شدند. با از دست دادن گزینه‌های انتخاباتی، مهار اوباما به سیاست گروهی فراقانونی برای مشروعیت بخشی به تلاش نخبگان برای در دست گرفتن قدرت تبدیل شده است: از سوی روحانیان ناراضی در ایران و از سوی ژنرال‌ها و جرگه‌سالاران در هندوراس.
هدف‌های سیاست خارجی واشینگتن در هندوراس و ایران یکی بود: مهار حکومت‌هایی که رهبران‌شان قیمومیت امریکا را نپذیرفتند. کودتا در هندوراس شکل گرفت تا درس عبرتی برای سایر کشورهای امریکای مرکز و کارائیب باشد که از اردوگاه امریکا خارج شده و به برنامه‌های یکپارچه‌سازی اقتصادی به رهبری ونزوئلا پیوسته‌اند. پیام اوباما روشن است: چنین حرکت‌هایی به انتقام و خرابکاری امریکا می‌انجامند.
واشینگتن با پشتیبانی از کودتای نظامی به همه کشورهای امریکای لاتین یادآور می‌شود که امریکا هنوز توان اجرای سیاست‌هایش را با کمک نخبگان نظامی امریکای لاتین داراست، حتا اگر نیروهای خودش درگیر جنگ و اشغال‌گری در آسیا و خاورمیانه باشند و حضور اقتصادی‌اش دستخوش رکود باشد. همچنین در خاورمیانه، ایجاد بی‌ثباتی حکومت ایران از سوی اوباما، قرار است هشداری برای سوریه و دیگر منتقدان سیاست‌های امپریالیستی امریکا باشد و به اسرائیل (و تشکیلات صهیونیستی در امریکا) اطمینان دهد که ایران همچنان در دستور کار مهار قرار دارد.
سیاست‌های مهار اوباما در بسیاری از شیوه‌ها هم‌تراز با سیاست‌های پرزیدنت ریگان در سال‌های 1981 تا 1989 است. ریاست جمهوری اوباما همانند ریگان در زمان پس‌روی امریکا، توان کاهش‌یافته و گسترش سیاست‌های ضدامپریالیستی روی می‌دهد. ریگان با پیامدهای شکست امریکا در هند و چین، گسترش انقلاب‌های ضداستعماری در جنوب افریقا (به‌ویژه آنگولا و موزامبیک)، یک آشوب موفق دموکراتیک در افغانستان و انقلاب اجتماعی پیروزمندانه در نیکاراگوئه و جنبش‌های کلیدی انقلابی در السالوادور و گواتمالا دست به گریبان بود. ریگان در آن زمان به مانند این روزهای اوباما استراتژی مرگباری را در برابر این تغییرات به هدف تضعیف، ایجاد بی‌ثباتی و ویرانی دشمنان امپراتوری امریکا در پیش گرفت.
اوباما نیز با شرایط مخاطره‌آمیزی در این دوره پس از بوش دست به گربیان است: پیشرفت‌های دموکراتیک در سراسر امریکای لاتین با برنامه‌های جدید یکپارچه‌سازی منطقه‌ای به دور از دستان امریکا؛ شکست‌ها و بن‌بست‌ها در خاورمیانه و جنوب آسیا؛ روسیه احیا شده و تقویت شده با به رخ کشیدن قدرت در جمهوری‌های پیشین شوروی؛ کاسته شدن نفوذ امریکا در تعهدات نظامی ناتو؛ تحمل زیان در اعتبار سیاسی، اقتصادی و دیپلوماتیک در نتیجه رکود اقتصادی جهانی از جانب وال استریت و جنگ‌های منطقه‌ای ناموفق و درازمدت.
مهار رانلد ریگان بر خلاف مهار اوباما در شرایط مساعدی صورت گرفت. ریگان در افغانستان حمایت همه محافظه‌کاران جهان اسلام را داشت و با کمک رهبران کلیدی ایلی فئودال افغانستان برضد رژیم‌ رفورمیست شهری به پشتیبانی روسیه عمل می‌کرد. اما شرایط اوباما در عراق دقیقا برعکس است. اشغال نظامی او با مخالفت قریب ‌به اتفاق افغان‌ها و بیشتر مسلمانان در آسیا رو به روست.
مهار اوباما در امریکای مرکزی، به‌ویژه یورش او به نیکاراگوئه با کمک کنتراها، پشتیبانی هندوراس و همه حکومت‌های خودکامه در آرژانتین، شیلی، بولیوی و برزیل و همچنین دولت‌های غیرنظامی راست‌گرا را در منطقه همراه داشت. اما در برابر، کودتای مهار اوباما در هندوراس و حکومت‌های به‌ظاهر دموکراتیک در منطقه، اتحادی از حکومت‌های ملی‌گرای چپ به رهبری ونزوئلا و سازمان‌های اقتصادی و دیپلوماتیک منطقه‌ای که وفادارانه مخالف سلطه و پادرمیانی ایالات متحده هستند. استراتژی مهار اوباما در کل منطقه امریکای لاتین در انزوای کامل سیاسی قرار گرفته است.
سیاست‌های مهار اوباما نمی‌تواند «چماق بزرگ» اقتصادی را برای اجبار به حکومت‌های خاورمیانه و آسیایی برای حمایت از سیاست‌هایش بکار گیرد. اکنون بازارهای جایگزین آسیا، سرمایه‌گذاری خارجی چین، رکود اقتصای رو به افزایش امریکا و سرمایه‌برداری از بانک‌های امریکایی و شرکت‌های چند ملیتی در خارج از کشور و جود دارد. اوباما برخلاف ریگان نمی‌تواند هویج‌های اقتصادی را با چماق نظامی یکی کند. اوباما باید به راهکارهای کم‌هزینه‌تر و کم‌اهمیت‌تر تن دهد، در زمانی که سایر بخش‌های جهان منافع یا تمایلی در نشان دادن توان نظامی در مناطقی با اهمیت اقتصادی کمتر یا در جاهایی که می‌توانند با پیمان‌نامه‌های اقتصادی به بازار دسترسی یابند.
پرداختن اوباما به استراتژی مهار در جهان، حتی در مراحل اولیه تا کنون نتیجه عکس داشته است. در افغانستان بکارگیری شمار زیاد نیرو و یورش به پایگاه‌های طالبان به پیروزی نظامی یا حتا برخورد و درگیری حقیقی منجر نشده است. مقاومت عقب‌ کشیده و با مردم عادی مخلوط شده و احتمالا به جنگ‌های درازمدت فرسایشی متفرق و کوچک برای گرفتار کردن چندین هزار نیرو در در دریای افغان‌های متخاصم خواهد انجامید که به رکود دوباره اقتصاد امریکا، افزایش تلفات و در پایان آزمودن صبر مردم امریکا که اکنون خود را در از دست دادن کار و کاهش پرشتاب استانداردهای زندگی نمایان می‌کند.
کودتایی که با پشتیبانی امریکا و از سوی ارتش هندوراس انجام گرفت، در واقع نشانی از تایید دوباره انزوای سیاسی و دیپلوماتیک امریکا در قاره امریکا بود. دولت اوباما تنها دولت اثرگذاری است که سفیر خود را در هندوراس حفظ کرده است، و تنها کشوری است که به کمک‌های نظامی و اقتصادی خود به هندوراس ادامه می‌دهد. این کودتا به جای آن‌که قدرت امریکا را برای ترساندن کشورهای همسایه هندوراس به رخ بکشد، این باور را در میان همه کشورهای امریکای جنوبی و مرکزی تقویت کرد که واشینگتن در تلاش برای بازگشت به روزهای سیاه گذشته رژیم‌های نظامی به پشتیبانی امریکا، جپاول اقتصادی و ایجاد بازارهای انحصاری است.
آن‌چه که مشاوران سیاست خارجی اوباما از درک آن درمانده‌اند این است که نمی‌توانند نقش خود را از سر گیرند؛ آنان نمی‌توانند به دوران مهار ریگان، بمباران یک‌سویه عراق، سومالی، یوگوسلاوی در دوران کلینتون و چپاول امریکای لاتین بازگردندند.
هیج منطقه، پیمان یا کشوری امریکا را در اشغال استعماری مسلحانه‌اش در پیرامون (افغانستان و پاکستان) یا حتی کشورهای مرکز (ایران) یاری نمی‌رساند حتا اگر در تحریم‌های اقتصادی، جنگ‌های روانی و تلاش برای بی‌ثباتی انتخاباتی در ایران شرکت کنند.
هیچ کشوری در امریکای لاتین کودتای نظامی نافرجام دیگری علیه رئیس‌جمهور منتخب و قانونی نمی‌پذیرد حتا حکومت‌های ملی و مردمی که از سیاست‌های اقتصادی و دیپلوماتیک امریکا واگراییده‌اند. نگرانی و انزجار شدید از کودتاهای با پشتیبانی امریکا ریشه در خاطرات مردم امریکای لاتین از سال‌های کابوس‌وار حکومت‌های نظامی خودکامه با پشتیبانی امریکا بازمی‌گردد.
یورش نظامی اوباما و استراتژی مهار او برای احیای قدرت امپریالیستی یالات متحده به سقوط جمهوری امریکا شتاب می‌بخشد. انزوای دولت او از وابستگی‌اش به اسرائیل‌گرایانی که دولت و کنگره امریکا را اشغال کرده‌اند و کارشناسان حامی اسرائیل در رسانه‌های گروهی که محاصره فلسطین از سوی اسرائیل و تهدیدات نظامی به ایران را مهار می‌دانند، آشکار شده است.
سیاست مهار نتیجه واژگونه داشت و اوباما به جای بازیافت حضور امپریالیستی، امریکا و مردم آن را در بدبختی و بی‌ثباتی بیشتر فروبرده است.