1 - ساختارشکنی:
از آنجا که رسوم، نهادها و عقاید مشترک، عوامل تثبیت در جامعه هستند این عناصر با ثبات به هیچ روی مورد قبول مهاجمان فرهنگی نبوده و به نابودی ساختارهای مهم و اساسی خواهند پرداخت.
2 - عدم توجه به حقیقت:
فرهنگ مهاجم عمدتاً به آنچه موجود است و نه آنچه باید باشد توجه دارد و تلاش دارد تا افراد سایر جوامع نیز صرفاً به بررسی ظواهر زندگی اجتماعی به جای عمق بپردازند. انسانهایی که از این نحوه نگرش به مسائل تربیت میشوند نهایتاً به پوچی و نهیلیسم دچار میشوند و از درک حقیقت پنهان و ذاتی نهفته در تعاملات اجتماعی عاجز شده و به درکی نسبی از ظواهر بسنده خواهند کرد.
3 - مرکزیتزدایی از جامعه:
همانطور که در قبل اشاره شد به این دلیل که در فرهنگ مهاجم هیچ نهاد مرکزی (مانند دولت) و هیچ معنای اساسی (مانند حقیقت) وجود ندارد که بتواند جنبههای مختلف زندگی اجتماعی را حول این محورها سازماندهی کند بنابراین عملاً این مفاهیم عقیم و بیتأثیر خواهند شد.
4 - جوهر ستیزی:
در فرهنگ مهاجم غربی وجود افراد صاحب اراده و حاکم در معرض تردید است و افراد هیچ صفت ذاتی ندارند و چیزی به معنای جوهر در روابط اجتماعی به طور کامل نفی میشود. بیکو پارک از نویسندگان غربی بیان میدارد:
"فرد فرهنگش را مانند یک لباس به تن میکند و سپس از طریق بازاندیشی میتواند به منظور تفکر در مورد اعتبار و تبعاتش آن را از تن بیرون آورد. "
5 - تکثرگرایی (پلورالیسم):
براساس آموزههای مدرنیته هیچ ارزش و حقیقت عام و جهانی وجود ندارد که بین همه اعضای جامعه مشترک و پذیرفته باشد. دو تن از اندیشمندان غربی به نامهای "بست " و "کلنر " تأکید دارند پسامدرنیسم قبل از هر چیز با تسلیم بوالهوسانه به نیروهای اجتماعی موجود پیوند دارد. اما اکنون در عصر فراواقعیت زندگی میکنیم که در آن واقعیت جای خود را به نشانهها و تصاویری داده که محصول رسانههاست و بدین شکل حقیقت تبدیل به مفهومی چند تکه و متکثر شده است. میشل فوکو که عقاید وی شدیداً مورد توجه برخی احزاب سیاسی امروزی میباشد، میگوید: "چیز خوب چیزی است که از طریق نوآوری و بدعتگذاری ایجاد شود. خوب وجود ندارد... خوب به وسیله ما تعریف میشود. "
6 - الگو بودن غرب و لزوم تبعیت سایر کشورها از غرب:
فرهنگ تهاجم غربی بدین شکل در جوامع دیگر به ریشهکنی فرهنگ بومی و خوداتکایی میپردازد به نحوی که در تئوریهای توسعه شدیداً تأکید میشود که اروپا مرکز است و مابقی کشورها حاشیه و حاشیه برای رسیدن به توسعه واقعی باید غرب را الگوی همه جانبه توسعه قرار دهند (رجوع شود به مباحث تئوری نوسازی).
روشهای اجرایی و عملیاتی ناتوی فرهنگی:
آنچه که در تعبیر مقام معظم رهبری به نام ناتوی فرهنگی مورد تأکید قرار گرفته است، جریانی مهاجم است که به قلع و قمع فرهنگ بومی میپردازد که قبلاً از طریق استحاله فرهنگی بسیاری از کارکردهای خود را از دست داده است. ناتوی فرهنگی ضمن نفی هویت دینی - بومی موجب میشود ارزشهای اصیل جامعه دچار تغییر اساسی شده و عناصر بیارزش و ضدفرهنگی طی فرآیندی تبدیل به ارزشهای والا شوند. غرب به خوبی دریافته که برای تسلط اقتصادی، سیاسی بر جهان ابتدا باید فرهنگ مورد نظر خود را بر سایر کشورها تحمیل کند و شدت این تأثیرگذاری فرهنگی به حدی است که همچون ناتوی نظامی به ویرانسازی اساسی جامعه ختم میشود. در حقیقت غرب نه به دنبال تغییر بلکه در پی نابودی فرهنگی است که با به کارگیری مجموعهای عظیم از جامعهشناسان و روانشناسان دست به تولید نیازهای کاذب و ایدهآلهای غیرواقعی برای جامعه ایرانی زده و سپس به تبلیغ فرهنگی خود میپردازد و چرخشی عظیم در جریان فرهنگی جامعه پدید میآورد اما روشهای اجرایی جریان ناتوی فرهنگی به شرح ذیل است:
1- کاستن از محوریت مساجد و پررنگتر شدن نقش سایر نهادها مانند فرهنگسراها و...
2- کمرنگ کردن نقش هیأتهای مذهبی و منابر و اجتماعات خانوادگی و جایگزین کردن قهوهخانهها و...
3- شکلگیری الگوهای کاذب مانند فوتبالیستها و هنرپیشههای بیگانه به جای الگوهای دینی و ملی
4- جدایی بین اندیشه و عمل و مباحث تئوریک با صنعت و عدم یکپارچگی ملی
5- ترویج مصرفگرایی به جای تولید و ترویج شعار مانمیتوانیم
6- گسترش ابتذال در گفتار و رفتار خصوصاً با گسترش مراکز فساد و مواد مخدر و...
7- از بین بردن تعلقات دینی و ملی در نسل جوان و شبههپردازی در اذهان
هانتینگتون نظریهپرداز جنگ تمدنها میگوید:
" در قرن هجدهم جنگها بین شاهزادگان و امپراتورها و در قرن نوزدهم جنگها بین ملتها و در قرن بیستم جنگ بین ایدئولوژیها و در قرن بیست و یکم جنگ بین فرهنگهاست و فرهنگ متخاصم اسلامی به یک بلوک قدرتمند تبدیل شده و مسأله غرب دیگر اسلامگرایی نیست بلکه خود اسلام است. خصوصاً پیوند کنفوسیوسی - اسلامی از بانیان این تخاصم خواهد بود. " شکی نیست که ناتوی فرهنگی برای تغییر نظام ارزشی، عناصر جدید مدنظر خود را با سوءاستفاده از غفلت خواص و بهرهگیری از فعالیتهای اطلاعاتی و سیاسی (ابزار ناتوی فرهنگی) به نحوی به درون سنتهای اصیل جامعه تزریق میکند که تشخیص سره از ناسره را ناممکن میکند.
راهکارهای مقابله با ناتوی فرهنگی:
هرگز یک غرب قوی وجود نداشته و این نکته پاشنه آشیل ناتوی فرهنگی است. غرب اگرچه سعی دارد فرهنگ خود را عام و جهانشمول و یکپارچه معرفی کند و آن را تجسم ارزشهایی بداند که هر کسی باید آن را بپذیرد اما همین دیدگاه لیبرال غربی در حال حاضر درون جوامع آنان به شدت مورد چالش قرار گرفته و این مطلب دقیقاً به واسطه نژادپرستی نهفته در مفاهیم لیبرالیسم مورد ادعای غرب است که به غیر از مرام و اصول خود هیچ نوع تفکر دیگری را برنمیتابد. این نژادپرستی در سخنان جانلاک از مدعیان بزرگ لیبرالیسم بدین شکل مطرح میشود: "اصول جهانی لیبرالیسم شامل کسانی که اعتبارنامههای فرهنگی لازم را ندارند، نمیشود. "
موفه از اندیشمندان جامعهشناسی نیز میگوید: "اسلام تهدید علیه پلورالیسم دموکراتیک است زیرا اسلام جدایی بین قوانین خود و حکومت را قبول ندارد " بنابراین با درک این مهم میتوان به مقابله و ایجاد چالش در آموزههای غربی پرداخت. اهم روشهای مقابله بدین شرح است:
1 - اعمال سیاستهای سلبی و پیشگیرانه:
اگرچه این روش معمولاً نتیجهبخش نیست و یکپارچگی ناشی از آن چندان پایدار نخواهد بود و به محض کاهش فشار مجدداً فعالیتها ادامه خواهد یافت ولیکن به عنوان حداقلی برای مقابله با ناتوی فرهنگی باید در نظر گرفته شود. جالب اینکه فرانسه در زمان میتران به جهت جلوگیری از تسلط فرهنگی آمریکا شدیداً به سیاستهای سلب از جمله سانسور و... روی آورده است.
2 - تکیه بر فرهنگ بومی ایرانی - اسلامی:
از جمله تأکید بر موسیقی ملی، ورزشها و هنرهای بومی خصوصاً که برخی رسانهها با فراموشی تولیدات بومی هنری سعی در تغییر ذائقه مردم دارند.
3 - تأکید بر آموزههای دینی
4 - افزایش سطح آگاهیهای مردم
5 - افزایش رفاه اجتماعی، اشتغال و عدالت اجتماعی
6 - تأکید بر حفظ ظواهر مبتنی بر درونیسازی
7 - گسترش پرسشگری و حفظ روحیه نقادی:
به این دلیل که غرب علاقه دارد مظاهر فرهنگی او بدون پرسش از محتوای پوچ آن مورد قبول واقع شود.
8 - نقشآفرینی گروههای مرجع دینی و ملی در تولید ارزشها:
مصیبت آن است که در جامعه مورد تهاجم تولید ارزشها و پایداری آنها دستخوش تغییر شده و معمولاً نهادهای درون جامعه خصوصیت زایندگی و پویایی خود را از دست دادهاند به عنوان مثال به جای نقشآفرینی حوزههای علمیه و مساجد، طبقه مرفه و ثروتمند دست به تقلید ارزشهای غربی مانند رفاه و تجملگرایی زده و این موارد را به عنوان ارزش به جامعه ارائه میدهند و همین ارزشها که سمبل فرهنگ غربی هستند در آینده به هنجارهای مورد قبول بخش عظیمی از جامعه تبدیل خواهد شد. این بیماری خطرناک اجتماعی که نظم و امنیت و اخلاق را در جامعه بر هم میزند دقیقاً شامل مؤلفههایی است که مجموعهای به نام ناتوی فرهنگی را تشکیل میدهد.
به عنوان نمونه غرب در یک حرکت حساب شده مباحثی نظیر آزادی بیان و آزادی اندیشه و... را که از مفاهیم مورد قبول اغلب جوامع است با حجمی از اصول لیبرالیسم نژادپرستانه ترکیب کرده و حاصل این سنتز را که شلمشوربایی به نام جامعه مدنی است تحویل میدهد و برخی افراد چنان مجذوب و دلباخته این مقوله میشوند که غرب را به عنوان کعبه آمال و قبله حاجات خود قرار میدهند که نهایتاً مقام معظم رهبری با درک صحیح از این ترفند ریشهدار بودن جامعه مدنی ایرانی در آموزههای مدینهالنبی را مورد تأکید قرار میدهند.
جریان ناتوی فرهنگی عمده فشار و توجه خود را بر خواص جامعه متمرکز میکند و با تأثیرگذاری بر این قشر آنان را از کارکرد عرفی و معمول خود غافل میسازد. جریان ناتوی فرهنگی ابتدا در جامعه زمینه مسابقه ثروتاندوزی و رفاهطلبی را ایجاد کرده و بدین شکل طبقات پایین ضمن الگوگیری از طبقات مرفه تلاش میکنند حتی به صورت ظاهری از الگوی خود تبعیت و همسویی داشته باشند.
بدین شکل طبقه مرفه نقش یک گروه مرجع بدلی را ایفا خواهد کرد. در مرحله دوم با توجه به نیازهای کاذب طبقه پایین، واردات بیرویه و مصرفزدگی و اسراف به حد افراط در جامعه روی میدهد و برخی از این امور غیرضروری برای آنان از نان شب هم واجبتر میشود (به عنوان مثال حمل گوشیهای همراه گرانقیمت در بین کودکان و نوجوانان بدون نیاز واقعی).
نهایتاً در مرحله سوم تضادهایی در جامعه بین سنتهای اصیل و باورهای مردم از یک طرف و ارزشهای وارداتی فرهنگ غربی مانند ثروتاندوزی و عیش و نوش و... از سوی دیگر به تضاد و جدال با یکدیگر میپردازند. در این میان چنانچه مصادیقی از فاصله طبقاتی و فقدان عدالت اجتماعی در جامعه وجود داشته باشد آنگاه علاوه بر تزلزل جامعه بومی و اصیل، حجم نیازهای کاذب و عدم دستیابی به این نیازها موجب محرومیت اجتماعی و گرایش به موادمخدر و... میشود. جیمز روزنا از مفسران غربی پس از تحلیل انقلابهای مخملین اروپای شرقی که از سال 1989 به بعد صورت گرفته نیز به همین نیازهای کاذب و نقش آن در شکلگیری انقلابهای مخملین اشاره میکند و میگوید: "بسیاری از میدانهای شهرهای جهان از این به بعد شاهد تجمعات گسترده مردمی خواهند بود که تقاضاهای بسیار متنوع دارند. آنها حتی در مقابل سرکوب از سوی دولت دوباره بازمیگردند. آنها مناقشه ایجاد میکنند و بنبستها را تحکمی میکنند.
وی میگوید: سلاحهای این مبارزه مدنی اعتراضهای عمومی، اعتصاب کارگری، خرابکاری، بسیج افکار عمومی و فرآیندهایی از پایین (مورد اشاره برخی گروههای افراطی سیاسی داخل مبنی بر فشار از پایین و چانهزنی از بالا) است. در حقیقت ناتوی فرهنگی برای نفوذ هرچه بیشتر بر جامعه به دنبال عرصههای محرومیت است و هر نوع محرومیت برای آنان خصوصاً محرومیتهای عقیدتی و علمی و فرهنگی به عنوان راهی برای نفوذ و اعمال خواسته است. ناتوی فرهنگی با سازمان و ساختاری به مراتب گستردهتر از ناتوی نظامی تأثیر مخربتری از تهاجم نظامی بر جامعه تحمیل خواهد کرد.