* عدهای معتقدند نوعی بهبود در امور اقتصادی و گونهای از بازیابی در این امر در اقتصاد در هم شکسته آمریکا در قیاس با 10 ماه پیش مشاهده میشود و آن را محصول تلاش اوباما میدانند. شما چه فکر میکنید؟
** فکر نمیکنم اوباما نقش مستقیمی در اینباره ایفا کرده باشد. این گمانهزنی را برای کارگروه بسیار بزرگ اقتصادی او نیز قائلام. اگر معتقد به نوعی ریکاوری باشیم، ابتدا باید متذکر شوم میزان آن اندک است و سپس تأکید کنم نتیجه کار دولت اوباما نیست بلکه به مقاوم بودن اقتصاد آمریکا و داشتن زمینههای حمایتی متعدد مربوط میشود. این همان اقتصادی است که در دهههای اخیر فشارها و ضربات سنگینی را متحمل شده اما همیشه از نو به حرکت درآمده است. اینبار نیز چنین شده اما اینکه دموکراتها این قضیه را به خودشان نسبت بدهند، عین بیانصافی است. این یک فرآیند عادی است و آن را باید مرتبط با شروع مجدد سرمایهگذاری شرکتهای بزرگ اقتصادی داخلی و خارجی دانست که بعد از مدتی تردید و عدم تحرک در این بازار جرأت مانور مجدد را به خود دادند.
* نقش دولت (اوباما) در این قضیه چقدر بوده است؟
** پیشتر هم گفتم و امروز تکرار میکنم که موضوع از هیچیک از اقدامات گروههای اقتصادی اوباما برنمیخیزد زیرا این گروهها تعدادی طرح به اصطلاح شجاعانه برای حل بحران اقتصادی ارائه داده بودند که اوباما در ماههای نخست زمامداریاش آنها را به اجرا درآورد و اوضاع صددرصد خرابتر شد! برخلاف آنچه بوقهای تبلیغاتی دموکراتها در هفتههای اخیر میگویند و سعی در القای آن به مردم دارند، من این بازیابی اندک و کوچک را به هیچ شکل نتیجه ابتکارهای دولت اوباما نمیدانم زیرا در کار این دولت اصولا ابتکاری وجود نداشته است یا اگر وجود داشته برای غلبه بر غولی که تحت عنوان بحران اقتصادی میشناسیم و در یک سال اخیر غرب را فلج کرده، کاملا ناکارآمد بوده است.
* اما ماجرای بحران از ماههای آخر حکومت جورج دبلیو بوش و شما شروع شد.
** با این حال نسبت دادن آن به یک مقطع خاص و منحصر کردنش به یک دولت، بیانصافی است. خود ما اقتصادی را تحویل گرفتیم که بیل کلینتون در 8 سال حضورش در کاخ سفید آن را ویران کرده بود. شما فقط زمانی میتوانید یک منتقد اقتصادی منصف و درستگو باشید که ابتدا چرخههای اقتصادی موجود در این کشور را بشناسید و بدانید که چرا مثلا سرمایهگذاری خارجی در صنایع آمریکا طی 2 دهه اخیر رو به کاهش رفته است. امروز شماری از منتقدان روشهای اقتصادی جمهوریخواهان که میخواهند بیکفایتی دولت اوباما را به مسائل به جای مانده از دوران بوش ارتباط دهند، بدون اطلاع از شاخصههای اقتصادی آمریکا ظرف 2 دهه اخیر سخن میگویند و شاید هم میدانند و منفعتشان اقتضا میکند که ضعفهای اوباما را به ما ربط بدهند. مسأله دیگری که بوقچیهای اوباما باید در نظر داشته باشند و مردم نیز باید مطلع شوند این است که حتی اگر یک ریکاوری کوچک اقتصادی در کشور ما شکل گرفته باشد محصول برنامههای صرفاً کوتاهمدت دولت اوباماست و نه برنامههای میانمدت و درازمدت این دولت و از آنجایی که نتیجه یکسری کارهای کوتاهمدت و فاقد پشتوانههای لازم است، احتمال دارد به همین سرعت که آمده و تأثیرگذار شده، محو شود. شما برای حل بحرانی که ریشه در یک زمان طولانی دارد نیاز به اقداماتی دارید که فاکتورهای همان زمان و عناصر زمانهای پیشرو را دربر داشته باشد و از مشارکت گروه قابل ملاحظهای از واحدهای اقتصادی بهره گیرد. اوباما حاضر شده است برای ارائه یک بیلان مثبت به مردم کشور این شاخصهها را نادیده بگیرد و 5-4 عدد و درصد را که نشانگر اندکی بهبود در امور اقتصادی آمریکا ظرف ماههای اخیر است، بسان یک سند پیروزی شخصی و مدرک کفایت دموکراتها رو کند. برای او و مشاورانش آنچه اهمیت ندارد، بازیابی کامل اقتصادی است زیرا خودشان بهتر از هر کس میدانند این امر از حیطه توانشان خارج است، بنابراین چیزی که به تازگی به عنوان سند توفیق دولت اوباما در شروع روند تدریجی حذف تورم در آمریکا ارائه شده، بیشتر به یک شوخی میماند و امری حقیقی نیست. این ادعا شاید به درد تبلیغ برای دولت اوباما و فریفتن مردم سادهدل بخورد اما در هیچ سمینار اقتصادی قابل مطرح کردن نیست. دولت اوباما عوامفریب و خود او مظهر خوشخیالی و بیکفایتی است. این دولت میخواهد با تبلیغ درباره بازیابی اقتصادی دست به یک دور تازه از سرمایهگذاریهای بینالمللی با مشارکت تاجران آمریکایی و خارجی بزند و از پولهای آنها سوءاستفاده کند وگرنه هر فردی که در بطن اقتصاد آمریکا قرار دارد، نیک میداند اوضاع خرابتر از آن است که با برخی طرحهای «بچهمدرسهای» اطرافیان اوباما بتوان آن را به طور اساسی رفع کرد.
* اگر خودتان بودید چه میکردید؟
** اکنون نقش و سهم بخش خصوصی در این مسأله بیشتر و بارزتر از هر زمانی شده است و تا زمانی که نتوانید مشارکت هر چه بیشتر آنها را تامین و تضمین کنید، خبری از یک بازیابی حقیقی اقتصادی نخواهد بود. به محض اوجگیری بحران اقتصادی در آمریکا و کشورهای اروپای غربی ما مجبور به ترک کاخ سفید شدیم زیرا دوران دولت اوباما شروع شده بود و او باید میآمد. در غیر این صورت ما طرحهایی برای مقابلهای اساسیتر و بدون ریا و تظاهر با بحران اقتصادی با کمک بخش خصوصی داشتیم. متاسفانه آن طرحها به سبب پایان رسیدن فرصت دولت بوش اجرا نشد و کار به دست دموکراتهای بیهنر افتاد.
* بزرگترین اشتباه دولت اوباما را چه میدانید؟
** یکی از اشتباهات او در نحوه برخورد با مساله ورشکستگی شرکت بزرگ و کلیدی جنرالموتورز بوده است. تا آنجا که من مطلع شدهام بعد از واگذاری قیمومیت این شرکت به دولت حدود 70 درصد سهام و چیزی حدود همین میزان از تملک GM به دولت واگذار شده و دولت اوباما بعد از انجام کاری مشابه در قبال شرکت AIG مجبور شده است همان روال را در قبال GM در پیش بگیرد و تازه شرکتهای دیگری مثل فانیمی هم داریم که اوباما از بدو ورودش به کاخ سفید با مشتی شعار احمقانه ادارهشان را در دست گرفت و به آنها قول حیات مجدد اقتصادی داد. کاری که دولت او انجام داده، سرمایهگذاری دولتی در اقتصاد خصوصی است که شاید غیرقابلتوجیهترین سیاستگذاری ممکن از سوی عدهای باشد که سالها از طرحهای اقتصادی دولت بوش انتقاد و آن را بلندپروازانه توصیف میکردند. خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم مخالفان سیاستهای اوباما بعد از مداخله مسخره او در امور جنرالموتورز نام این شرکت را عوض کردند و اسم «اوباماموتورز» را روی آن گذاشتند!
* آقای چنی! در زمینه سیاستهای خارجی اوباما چه نکات بارزی را میبینید؟
** حتی یک نقطه بارز نمیبینم. از دیرباز ایراد بزرگ حزب دموکرات، سیاستگذاریهای خارجیاش و عدم قاطعیت در برخورد با دیگر دولتها بوده است و همیشه یک نقش انفعالی و همراه با زبونی و ضعف را در این زمینه ایفا کردهاند و اوباما سرآمد آنها و بزرگترین نمونه بیکفایتی در بین تمام دموکراتهای ناتوان است که من تاکنون دیدهام. برخورد سست و همراه با احتیاط مفرط وی با مسائل نیکاراگوئه و هندوراس، اعلام افزایش نیروهای ارتش در خاک عراق و سپس گسیل سربازان با تاخیر و در نهایت عقبنشینی گسترده و پس دادن استانهای متعدد در عراق به ارتش این کشور، همه و همه خبر از نداشتن برنامه و ترس از عکسالعمل کسانی میدهد که اگر فرصت پیدا کنند در یک چشم برهم زدن دولت او و کل آمریکا را نابود میکنند. او مثل ششلولبند کاملا مجهزی است که حتی جرات استفاده از سلاح معروفش را ندارد و از اسلحههای تقلبی و اسباببازیهای دشمنان میترسد. هر حرکت او در زمینههای مهم و حساس سیاست خارجی در این 6 ماه با ترس و تعلل آشکار همراه بوده است و انگار اوباما منتظر است که دیگران مشکلات او را حل کنند.
* جز عراق؛ افغانستان و ایران را هم در خاورمیانه داریم. برخورد اوباما با آنها چطور بوده است؟
** او بسیار دیر به فکر قدرتنمایی مجدد در افغانستان افتاد. وقتی طالبان در ماههای اخیر در چند مورد ضرب شست به حامد کرزای نشان داد و باعث اضطراب نیروهای دولتی در کابل شد، فرستادن 4 لشکر افغانی به چند استان قحطیزده افغانستان مثل برخورد با اشباح بود. در دوره من و بوش، آمریکا در موضع قدرت بود و بقیه را به دنبال خود میکشید و حتی کرزای مجبور شد به ما امتیازات زیادی بدهد اما الان ارتش آمریکا در چند استان افغانستان حالت نیرویی را دارد که در اقلیت قرار گرفته باشد و برای اینکه دیگران را فراری دهد دائما در حال شلیک هوایی است. اوباما در موقعیتی قرار گرفته که باید خاک افغانستان را ترک کند و هر چه در این کار تاخیر داشته باشد، به ضرر خودش تمام میشود ولی خروج از منطقه ضررهای بسیار بیشتری برای دولت او دارد که مهمترین آن سست شدن موضع دولت ما در مذاکرات بعدی است که برای ترسیم سرنوشت منطقه صورت میپذیرد. شاید در زمانهایی دورتر میشد ترتیب خروج نیروها و سربازانمان را از افغانستان و عراق داد اما اینک زمان مناسبی نبود. بدتر از آن خالی کردن بخشی از عراق و انباشته کردن قسمتهایی از افغانستان با نیروهای مازاد است زیرا توازن هم از کار ما گرفته شده است.
* ایران چه؟
** اوباما از ابتدا بنا را بر صلح با ایران گذاشت و مدتی در این باره تبلیغ کرد و حتی پیام سال نو برای ایرانیها فرستاد اما به دلیل نداشتن قاطعیت و قوه تعقل درست در کابینهاش در مدتی کوتاه مجبور به تغییر رویه خود شد.
* اما او نمیتوانست از قبل قضایای انتخابات ریاستجمهوری در ایران را پیشبینی کند.
** از قضا او باید این مساله را دقیقا پیشبینی و بر اساس آن حرکت میکرد. وقتی او ماهها صحبت از صلح و گفتوگوی مجدد با دولت ایران کرد دیگر نمیتوانست بعد از انتخابات آن کشور حرف متفاوتی بزند. با این حال وقتی فشار کنگره و دیگر سازمانها به اوباما به سبب منفعل بودنش در قبال وقایع اخیر ایران فزونی گرفت، ناگهان تمام حرفهای قبلیاش را زیر پا گذاشت و از دولت ایران انتقاد و برای آن راهکار تعیین کرد. این همان دوگانگی است که مشابه آن را از اوباما در افغانستان و عراق هم دیدهایم و پیشتر نیز به آن اشاره کردم.
* نظر شخصی شما نسبت به وقایع اخیر ایران چیست؟
** در این کشور انتخاباتی انجام شد که بر اساس آن دولت قبلی ابقا شد. اگر دولت اوباما واقعا ادعای تغییر در سیاستهای قبلی آمریکا در قبال ایران را داشت باید سکوت پیشه میکرد و نتیجه انتخابات را میپذیرفت و دولت محمود احمدینژاد را از نو به رسمیت میشناخت اما تغییر موضع مجدد او در قبال این مساله و حمایت وی از گروهی که رای نیاورده و خیابانها را به ناآرامی کشانده بودند، دوگانگی در سیاست خارجی آمریکا را مشخصتر کرد. اوباما نمیتواند ماهها از صلح و تغییر رویه بگوید و آنگاه در یک چشم به هم زدن تغییر سیاست بدهد و اعلام نارضایتی کرده و به نفع گروهی در ایران فعالیت کند که نتیجه طبیعی انتخابات در ایران را زیر سوال بردهاند. این حرکت او قدرت سیاست خارجی آمریکا در سطح جهان و در منظر مردم دنیا را بیش از پیش زیر سوال برد.
* آیا دولت فعلی ایران آرا و صلاحیت لازم را برای ادامه حضور در عرصههای سیاسی کسب کرده است؟
** وقتی فردی بیش از 24 میلیون رای میآورد و 11 میلیون رای از نزدیکترین رقیبش جلو میافتد، شما نمیتوانید اصل قضیه را زیر سوال ببرید. دولت ایران بر اساس همین آرا قانونی و قدرتمند است. با این حال بحث ما بحثی اساسیتر است. دولت اوباما و دپارتمان سیاست خارجی این دولت و بهتر بگویم شخص هیلاری کلینتون نتوانستهاند یک خطمشی واحد را برای ترسیم سیاست خارجی آمریکا در عرصههای بینالمللی ترسیم و اجرا کنند. بهترین موضعگیری از جانب کلینتون و اوباما در قبال اوضاع ایران میتوانست قبول سریع نتیجه انتخابات و عدم دخالت در امور ایران به قصد ادامه دادن به صحبتهای قبلی باشد. وقتی شما صحبت از پشیمانی از اتفاقات قبلی و لزوم دیالوگی تازه بین دو کشور میکنید و از طرف مقابل به خاطر اشتباهات و خطاهای قبلیتان عذرخواهی میکنید، نمیتوانید یکی، دو ماه بعد 180 درجه متفاوت حرف بزنید و دولت آن کشور را به تقلب در انتخابات متهم کنید اما این کار حماقتباری بوده است که هیلاری کلینتون و باراک اوباما با مشارکت یکدیگر در قبال ایران انجام دادهاند و اسباب ناامیدی بیشتر جهانیان نسبت به سیاستهای آمریکا در قبال اتفاقات مختلف دنیا شدهاند.
* به نظر شما مسیر صحیح فعلی در قبال ایران چیست؟
** در دوره بوش نیز برخورد دولت آمریکا با ایران بسیار متفاوت با عراق و افغانستان بود زیرا این کشور در خاورمیانه نقشی کلیدی بازی میکند و از همه باثباتتر و محکمتر است، بنابراین هرگونه اتخاذ موضعی در قبال ایران باید با در نظر گرفتن همین مساله صورت گیرد. اوباما هم چارهای جز پذیرش و اجرای این اصل ندارد و جای تاسف دارد که چطور هیلاری کلینتون مدتها صحبت از صلح و جبران اشتباهات گذشته میکند و ناگهان با یک اتفاق همه چیز را فراموش و شروع به مخالفت مجدد میکند. این همان تضاد و دوگانگی است که در سیاستهای اوباما وجود دارد و در صحبتهای قبلیام نیز به آن اشاره کردم. این روند به تازگی با درخواست مجدد تعامل با ایران از سوی کلینتون، چند هفته بعد از آرام شدن روند اتفاقات در تهران تکرار و اجرا شده است.
آیا در نحوه برخورد سوریه با مسائل خاورمیانه و در نقش و سهم این کشور در رخدادهای لبنان و فلسطین تغییری حاصل نشده است؟
بهرغم برخی حرفها و ادعاهای خلاف گذشته، سوریه همانی است که پیشتر بود. همکاری کامل با آنها غیرممکن است و نمیتوان به عنوان یکی از ابزارهای صلح در منطقه روی سوریه حساب کرد. بهتر است هرگونه روند صلح در منطقه و تلاش برای ایمنسازی اسرائیل بدون مشارکت سوریه در نظر گرفته و اجرا شود.
* اخیرا دیداری بین اوباما و دیمیتری مدودف، رئیسجمهوری روسیه و همچنین ولادیمیر پوتین،نخستوزیر این کشور انجام شد. دستاورهای آن از نظر شما چه بوده است؟
** من نمیدانم اهداف اوباما از ملاقات با این افراد چه بوده و در نتیجه نمیتوانم راجع به خوب یا بد بودن آثار این دیدارها حرف بزنم اما عادت ما در کاخ سفید این بود که طرف روسی را در انتظار و دلهره اهداف خود باقی بگذاریم و به گونهای باشیم که روسها همواره درباره ما و قدم بعدیمان ابهام داشته باشند و حرکات ما برایشان غیرمنتظره باشد. هرگونه دیدار احتمالی بین ما و پوتین در همان راستا مفهوم پیدا میکرد. شاید اوباما و هیلاری کلینتون چنین رویدادی را پس از گذشت بیش از 6 ماه از دوران زمامداری اوباما الزامی و مفید دانسته و اقدام به ساماندهی آن کرده باشند اما من دستاورد بزرگی بابت آن احساس و مشاهده نکردهام که چنان لزومی را به نمایش بگذارد و فواید آن را به اثبات برساند. پیشتر هم گفتم که ما در حزب جمهوریخواه به سیاستهای به کلی متفاوتی معتقدیم و شاخصههای فعلی را قبول نداریم. بدتر از همه اینکه اوباما در بیشتر دیدارهایی از این دست به جای اینکه امتیازی از طرف مقابل بگیرد، امتیاز هم میدهد. او در انتخابات پاییز سال پیش آمریکا بیشترین رای را آورد، بنابراین او را باید رئیسجمهور نامید اما شک دارم که حتی سرسختترین طرفداران او در این مدت از وی قطع امید نکرده باشند. ضعف در سیاست خارجی، مشخصه و عادت آمریکاییها بوده و حالا نیز چنین است و نباید هم توقعی از دموکراتها در اینباره داشت اما شما ببینید که در مسائل اقتصادی هم که مثلا نقطه قوت دموکراتها بوده چگونه عمل کردهاند. اخیرا مقداری اوراق قرضه را وارد شریانهای اقتصادی آمریکا کرده و آن را به دست مردم رساندهاند و مالیاتها را بالاتر بردهاند و این همه، سیاستها و روشهای مبارزاتی آنها با مساله تورم شدید و کسر بودجه بوده است. از کنگره آمریکا نیز نمیتوان انتظار و امیدی داشت زیرا نه کارش رتق و فتق اینگونه مسائل است و نه آنقدر وقت آزاد دارد که بتواند تمام اشتباهات و کارهای غلط دولت را تصحیح و ترمیم کند و اصولا این در شرح وظایف کنگره نیست. در نتیجه ما اینک با سیستم حکومتیای در آمریکا طرف هستیم که هم طراحیهای توام با اشتباه در آن زیاد است و هم نهادی نیست که این اشتباهات را تصحیح کند.
* لابد نحوه برخورد دولت اوباما با بانکهای بحرانزده و تعطیل شده در آمریکا را هم ناصحیح میدانید.
** همینطور است. اخیرا بین مشاوران اقتصادی اوباما و سران وزارت خزانهداری آمریکا بحث و جدلی درگرفته بود که درباره میزان مشارکت دولت در سیاستگذاریهای ارزی بود. ظاهرا اوباما معتقد به این بوده و هست که تمام خطمشیها باید توسط دولت تعیین شود و بقیه دستگاهها و نهادها فقط مجری طرح و پیشنهادات دولت باشند اما مسؤولان خزانهداری آمریکا این را نپذیرفتهاند. اصولا این یک خط فکری اشتباه است که بگوییم تمام سیاستهای ارزی و اقتصادی را باید وزیر مربوطه در هیات دولت آمریکا تعیین کند. برعکس، وزارت خزانهداری و اقتصادی آمریکا باید در این زمینه طرح دهنده نخست و برنامهریز باشد. اینکه میگویم تجربه شخصی خودم نیز هست. یادم میآید در زمان دولت ریچارد نیکسون من که جوانی بیش نبودم شاهد اشتباهاتی از همین دست در کاخ سفید بودم. در زمان حکومت نیکسون هم کوشش شد تمام برنامهریزیهای اقتصادی و حتی قیمتگذاری روی اجناس از طرف دولت صورت گیرد و وزارت اقتصاد به یک دکور و عامل غیرفعال تبدیل شد. ضررهای آن قضیه بسیار بیش از چیزی بود که تصور میکردیم و فزونتر از چیزی بود که بتوانم قریب به 40 سال بعد از آن، به طور دقیق توضیحش بدهم. بر اثر آن، سیستمهای مالی و تولید سود خالص در کشور ما تضعیف شد و شماری از نهادهای دولتی مقروض شدند و مثل حالا میزان مالیاتها بالا رفت و کار به جایی کشید که حتی صاحبان صنایع خصوصی پایشان را از سرمایهگذاریهای دولتی بیرون کشیدند و اثری از همکاری متقابل باقی نماند. اوباما باید از چنان تجربهای پرهیز کند اما من اثری از این هوشیاری و پرهیز در او نمیبینم.
* آینده آمریکا را در معادلات جهانی چطور میبینید؟
** مثبت نمیبینم. راه خودنمایی در معادلات فعلی بینالمللی پرخاشگر بودن و هجوم بردن به دل رقباست و اگر عقب بنشینید و پیام صلح بدهید، عقب خواهید افتاد و محکوم به شکست خواهید بود. متاسفانه این سیاستی است که حزب دموکرات دارد. آنها با منشوری که دیگر هیچ تناسبی با قرن 21 ندارد، با کوتهفکری ابلهگونهای منتظر میمانند تا دیگر دولتها به آنها امتیاز بدهند، حال آنکه هرگز چنین نمیشود. روش درست برخورد چیزی است که من و بوش انجام میدادیم. هجوم بردن به پایگاه رقبا، تحت فشار قرار دادن آنها و گرفتن امکان تفکر از دشمنان و در صورت لزوم پیاده کردن ارتش در مناطق سوقالجیشی چیزی است که شما را پیروز میکند و باعث میشود دشمنان حساب کار دستشان بیاید! هرچیز دیگری اشتباه است و کفه ترازو را به نفع رقبایتان سنگین خواهد کرد. حزب دموکرات و شخص اوباما این را نمیدانند و در نتیجه آمریکا را به این روز انداختهاند.