به اهتمام: رضا جاودان
در تبیین علل وقوع انقلاب اسلامی ایران، برخی از نویسندگان بر اساس نظریه های انقلاب و پاره ای دیگر بر اساس برداشت های علمی خویش به بررسی پرداخته اند. دقت در آثاری که درباره انقلاب اسلامی ایران نگاشته شده، نشان می دهد که هر اثر به یک، تعدادی یا همه عوامل فرهنگی، جامعه شناختی، اقتصادی، روان شناختی و سیاسی توجه یا تاکید کرده است. البته شیوه استدلال و برداشت های افرادی که در ظاهر بر عامل یا عواملی تاکید ورزیده اند، ممکن است متنوع و متفاوت باشد. در آثاری که بر اهمیت عوامل اجتماعی- اقتصادی تاکید می کنند، نقش اقتصاد سیاسی یا ساختار اجتماعی؛ مانند نهادها و قشربندی اجتماعی، مورد تاکید بیشتر قرار می گیرد. در تحلیل های روانشناختی، نقش فرایندهای ذهنی و روانی، توضیح رفتار انقلابیان و رژیم ها مورد توجه واقع می شود. تحلیل های سیاسی، بیشتر بر مواردی مانند عدم مشارکت سیاسی تاکید می ورزد. آثار مربوط به رهیافت فرهنگی بر عوامل فرهنگی - ارزشی و رهبری انقلاب پای می فشارد و سرانجام در رهیافت چند علتی به عوامل مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اشاره شده و بر یک علت خاص، به عنوان عامل تبیین انقلاب، کمتر تاکید می شود. در ادامه به برخی از نظریه های مطرح شده در این زمینه اشاره می گردد.
نظریه مارکسی
این نظریه که بر پایه تحلیل های مارکسیستی درباره انقلاب اسلامی قرار گرفته، بر تحلیل طبقاتی انقلاب و تاکید بر نقش مسلط عامل اقتصاد مبتنی است. مارکس امور اجتماعی را به زیربنای اقتصادی و روبنای حقوقی، سیاسی، اخلاقی و ... تقسیم می کند و پس از بیان اینکه تاریخ را واقعیت های مادی پدید می آورد نه اندیشه ها، وارد بحث انقلاب می شود. کسانی که بر اساس نظریه مارکسی به تحلیل انقلاب اسلامی ایران پرداخته اند، دو گروه اند:
1- گروهی انقلاب اسلامی را انقلاب ندانسته، قیام، حرکت و رخداد می خوانند، زیرا اگر آن را انقلاب بنامند، مجبورند در مورد آن تحلیل اقتصادی و طبقاتی که به روشنی با آن ناسازگار است، ارائه دهند.
2- گروه دیگر انقلاب اسلامی ایران را انقلاب می دانند، و می کوشند کلیشه های خود را بر آن تطبیق دهند. اینان به پیروی از مارکس چنان باور دارند که هر کشور پس از دوره فئودالی ابتدا یک “انقلاب بورژوا- دموکراتیک” را تجربه می کند و سپس با تکامل ابزار تولید، پس از مدتی نسبتا طولانی شاهد انقلاب سوسیالیستی خواهد بود. بنابراین بورژوازی را سردمدار انقلاب اسلامی می خوانند. این گروه به ماهیت مذهبی انقلاب اسلامی، عقیده و ویژگی های رهبری آن که آشکارا با سخن فوق در تعارض است، توجه نمی کند. نگاهی به حوادث دوران انقلاب از جمله بی توجهی مردم به شعارهای گروه های غیرمذهبی گویای ماهیت این انقلاب است. از سوی دیگر هیچ محقق منصفی نمی تواند این حقیقت را انکار کند که امام خمینی (ره)، رهبر انقلاب اسلامی ، آنچه را وظیفه دینی خود می دانست عمل می کرد و اقداماتش در اختیار این یا آن گروه نبود. بنابراین رهبری انقلاب با بحث بورژوازی ارتباط نداشته است.
در پایان، اشاره به دو نکته انتقادی دیگر ضروری می نماید:
1- این سخن مارکس که تاریخ را واقعیت های مادی پدید می آورد نه اندیشه ها، در عدم درک صحیح وی از عامل انسان و بی توجهی اش به عناصر اصلی حیات فردی و اجتماعی بشر مانند اندیشه، اراده، اختیاز و حافظه ریشه دارد، به عبارت دیگر، چگونه می توان برای عواملی چنین پر اهمیت نقشی قائل نبود. در واقع تاریخ را اندیشه ها می سازند و حتی شرایط مادی وقتی در تحولات انقلابی نقش مهم ایفا می کنند که گروه های اجتماعی شرایط موجود را بی عدالتی دانسته، آن را با اندیشه ها و آرمانهای خود متعارض بیابند.
2 - مارکس بر اساس نظریه خود انتظار داشت “انقلاب سوسیالیستی” در کشورهای پیشرفته سرمایه داری رخ دهد، اما چنین نشد. سپس لنین در آغاز قرن بیست، برای نجات مارکسیسم، دست به کار شد و تجدید نظرهایی در اندیشه مارکس پدید آورد ولی آرای وی نیز به همان سرنوشت دچار شد و در پایان قرن فوق، مارکسیسم در اندیشه و عمل شکست را پذیرفت.