به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش سوم)
درباره فریدون کشاورز
احسان طبری، نقل از «کژراهه» نوشته احسان طبری، تهران- 1378
از سال 1327 (سال مهاجرت) تا سال 1330 در ایران حوادث مهمی رخ داده بود که هیئت اجرائیه فعال در ایران، در تمام آنها نقش خود را ایفاء کرده بود. این هیئت اجرائیه در تهران، در آغاز هشت نفر (بهرامی، یزدی، بقراطی، علوی، جودت، کیانوری، قاسمی و فروتن) و پس از عزیمت سه نفر (بقراطی، قاسمی، فروتن در سال 1331) پنج نفر بودند. در هیئت اجرائیه در ایران اختلاف شدیدی بود... پانزده نفر اعضاء کمیته مرکزی در مسکو مجمع کل تضادها بود... آنها را به دو قسمت تقسیم میکرد. در بخش اول: رادمنش، اسکندری، کشاورز، روستا، بابازاده، و در بخش دوم: کامبخش، کیانوری، قاسمی، فروتن، امیرخیزی، و حکیمی، وضع اردشیر و نوشین و من وضعی بود که آنها را نمیشد در این تضاد عمده گنجاند... به هر صورت تمایل نوشین به جانب گروه رادمنش و تمایل من به جانب گروه کامبخش بود.(ص393)
در اواخر تابستان 1327 رادمنش با نام مستعار رام و کشاورز با نام فرید و من با نام شاد وارد جامعه شوروی شدیم.(ص394)
رادمنش و اسکندری نهایت اطمینان را به یزدی داشتند، ولی آنها کیانوری را مستقیم یا غیرمستقیم (یعنی به علت همسریاش با مریم فیروز) متهم می ساختند. اسکندری در آغاز ورود به مهاجرت شوروی، ضمن گزارشی با توضیح روش کیانوری در مورد دولت مصدق، آن را به راه دوری مربوط میکرد و مینوشت: وقتی پیوند کیانوری با خاندان فیروز را میبیند، ناچار به این نتیجه میرسد که اقدامات غلط و اشتباهات بزرگ او از کدام سرچشمه آب میخورد.... پلنوم وسیع کمیته مرکزی (پلنوم چهارم) نخستین پلنومی بود که در شوروی تشکیل شد... درباره اینکه چه کسی باید در پلنوم شرکت کند، ملاکهائی معین شد. این ملاکها بیشتر مقام حزبی آن افراد را نشان میداد. ولی علاوه بر این افراد کسانی که سابقاً به مهاجرت آمده و بدون اجازه حزب، ایران را ترک کرده و فاقد ملاک بودند و نیز وارد پلنوم چهارم شدند. علاوه بر پانزده تن اعضاء کمیته مرکزی و چند تن اعضاء مشاور، قریب شصت نفر در پلنوم شرکت جستند و از آن میان تعداد کثیری از افسران عضو سازمان نظامی بودند.(ص396)
کشاورز در تمام دوران پلنوم چهارم کوشید کامبخش و کیانوری را افشاء کند. مسئله اعتراف کامبخش در دوران محاکمه «53 نفر» و مسئله شرکت کیانوری در تیراندازی به شاه، دو مطلب مورد علاقهاش بود که مرتباً تکرار میگردید. روستا نیز در اطراف این دو مطلب سخن میگفت ولی این موضوعها، با وجود آنکه جالب بود، به آنجا نکشید که محبت اکثریت پلنوم را به طرف کشاورز و روستا متوجه کند و شکست آنها در این جریان و موفقیت کامبخش و کیانوری در انتخابات هیئت اجرائیه برای کشاورز و روستا معمائی لاینحل ماند.(ص397)
خاطراتی از دکتر فریدون کشاورز
ایرج اسکندری، نقل از «خاطرات ایرج اسکندری» چاپ اول- 1327، تهران
اسکندری:... مظفر فیروز، در حالی که میخواست همه چیز را به حساب خودش بگذارد، گفت: من صحبت کردهام و قرار شده سه نفر (را) از حزب شما وارد کابینه کنیم، خودم هم هستم، یک نفر هم قرار است از حزب ایران بیاوریم و یک کابینه ائتلافی تشکیل بدهیم. همین مطلب را بعداً قوامالسلطنه هم تکرار کرد.(ص400)
در اوایل مظفر فیروز قاپ شورویها را دزدیده بود و در سفارت شوروی مرتباً مشیر و مشار آنها بود. در هر صورت، مظفر اصرار داشت که کامبخش انتخاب شود و این را هم او به قوامالسلطنه تلقین کرده بود.(ص401)
مظفر فیروز گفت که به سفارت شوروی تلفن کرده که با کشاورز صحبت کنند که او چنین پستی را در کابینه قبول کند. ظاهراً یک تلفنی به او شده بود و او هم زیربار نرفته بود...
آذرنور: در کتابچهاش نوشته است که به من گفتند: آقای سادچیکف شما را میخواهد. گفتم: سادچیکف کیه؟
اسکندری: نه! اینها را مزخرف میگوید. خیلی هم علاقه داشت به این که بخواهندش و با او صحبت کنند. بله! او خیلی خوشش میآمد که سفیر با او صحبت کند...
اسکندری:... در ضمن آن جریانی که در کنگره اول بالاخره کامبخش وارد کمیته مرکزی شد و تشکیلات را در اختیار گرفت خود او به تدریج ارتباط با سفارت شوروی و مقامات شوروی را عهدهدار شد و آن را از دست دکتر بهرامی گرفت. یکی دو بار به عنوان مترجم عقب دکتر بهرامی آمد و رفت. ولی در حقیقت همه این کارها به تدریج دست کامبخش افتاد و تمام جریاناتی که اتفاق افتاده بود به صورت گزارش به آنجا میداد تا بعد برگردد و عمل شود... صحبت از شرکت ما در کابینه قوامالسلطنه بود. پستها را دادند. کمیته مرکزی هم آن را تائید کرد... در گزارشی که ما [به شورویها] دادیم فقط به ذکر تعداد اکتفا کردیم و آنها هم گفتند: خوب است، حرفی نداریم. ما هم شرکت کردیم... ما چهار نفر، که اللهیار صالح هم جزءمان بود [و] حقاً باید گفت که خیلی به همکاری با حزب توده معتقد بود و خیلی هم آن را جدی گرفته بود، دست به سینه نایستادیم و دستهایمان را پائین انداختیم. شاه که آمد با وزرای دیگر دست داد، به ما که رسید دست داد ولی صورتش را به طرف دیگر گرفت و به این طریق در واقع عدم موافقتش را با شرکت ما در دولت نشان داد.(صص403-401)
آذرنور: [دکتر کشاورز] حتی نمرات درسی را هم حذف کرد و از یک تا پنج کرد.
اسکندری: اینها را همهاش خلیل ملکی کرده بود. او اصلاً تمام وزارت فرهنگ را در دست گرفته بود.(ص404)
آذرنور: در مورد شرکت وزیران تودهای در کابینه قوام، احسان طبری تعبیر مخصوصی دارد. او در این مورد جاهطلبیهای ایرج اسکندری، کشاورز و یزدی را عامل تعیین کننده میداند...
اسکندری: دلیل آن هر چه باشد، به عقیده من چیزی است برای کوبیدن من... این ادعا اساساً غلط است [که] گفته شود شورویها از ابتدا با قوامالسلطنه درباره این که چه کسانی بایستی وزیر شوند و چه پستهایی را در دولت اشغال نمایند توافق و سازش کرده بودند. اگر چنین چیزی در بین بود آن اشکال بعدی به وجود نمیآمد.(ص407)
البته نتیجه این قضیه آن شد که دکتر کشاورز را خواستند. حالا میخواستند او را وزیر پست و تلگراف بکنند ولی کشاورز زیر بار نمیرفت و بالاخره هم نرفت و وزارت پست و تلگراف را قبول نکرد. پس از چانهزنیهای بسیار قرار شد وزارت فرهنگ را به او واگذار کنند. البته کشاورز هم در این باره داستانهای دیگری ساخته: از سفارت شوروی به من تلفن کردند، من گفتم قبول نمیکنم و غیره. همه اینها دروغ است... اما این که آیا قبلاً قوامالسلطنه با سادچیکف و یا هر جای دیگری با هم قرارهایی گذاشته باشند مبنی بر این که سه نفر وزیر تودهای را وارد کابینه نمایند من از آن اطلاعی ندارم... بعدها، البته، اردشیر میگفت که بایستی برنامه این کار معلوم و نحوه همکاری ما با دولت معین بشود و این موضوع را در کمیته مرکزی هم مطرح کرد. ولی رفقا به او جواب دادند که وضعیت اکنون معلوم است، دو مطلب اساسی وجود دارد که یکی مسئله آذربایجان است که قوامالسلطنه وعده حل آن را داده و دیگری اتخاذ یک سیاست همکاری و نزدیکی با شوروی است.(صص408-407)
اسکندری:... در مورد کشاورز بایستی به یک مطلب هم توجه داشت که او استاد دانشکده طب تهران نبود بلکه در دانشکده معقول و منقول بهداشت تدریس میکرد؛ ولی خودش طوری «پروفسور اونیورسیته» را ذکر میکند که ممکن است مفهوم دیگری از آن استنباط گردد.(ص409)
نگاهی به ادعاهای دکتر فریدون کشاورز
نورالدین کیانوری، نقل از «خاطرات نورالدین کیانوری» چاپ دوم -1372،مؤسسه اطلاعات
همانطور که میدانید، اولین اقدامی که پس از شهریور 1320 علیه شرکت نفت انگلیس انجام گرفت طرح معروف الغاء امتیاز نفت جنوب و قرارداد 1933 بود که غلامحسین رحیمیان - نماینده قوچان- در جلسه 12 آذر 1323 به مجلس چهاردهم تقدیم کرد. این طرح، به دلایلی که نیاز به بررسی دارد، مورد حمایت قرار نگرفت و منتفی شد. اخیراً دکتر کشاورز طی نامهای به یکی از نشریات خارج کشور ادعا کرده که این طرح معروف رحیمیان را در واقع او به ابتکار شخصی خود نوشته است.(ص311)
کیانوری: تا آنجا که من به یاد دارم، ادعای کشاورز یک دروغ شاخدار است. واقعیت این است که رحیمیان چنین پیشنهادی را کرد ولی ابتکار این پیشنهاد نه با کشاورز بلکه با مجموعه فراکسیون توده بود. فراکسیون پس از تصویب این نظر، کشاورز را- که ماشین شخصی آماده داشت- مأمور کرد که آن را به رحیمیان اطلاع دهد.(ص412)
همانطور که در قطعنامه پلنوم چهارم درباره برخورد رهبری حزب به مسئله ملی کردن نفت صریحاً گفته شده است، رفقای کمیته مرکزی مقیم مسکو به جز دکتر رادمنش، که در جریان بحثها کمی تردید داشته، همگی مصدق را عامل امپریالیسم آمریکا میدانستهاند و قطعنامههایی در این باره صادر کردهاند که حتی دکتر رادمنش نیز به آن رأی داده است... از میان این 6 نفر، دکتر رادمنش در مسئله دکتر مصدق تردید داشت و روستا، امیرخیزی و طبری مسلماً گرداننده و عامل مؤثر در این موضعگیری نبودند. پس مسلّم میشود که نقش تعیین کننده را در محکوم کردن دکتر مصدق کشاورز داشته است. همه میدانند که رحیمیان با افراد فراکسیون توده- پروین گنابادی، شهاب فردوس، اسکندری و کامبخش – بسیار نزدیک بود و در تمام تصمیمات و بحثهای مجلس با نظر فراکسیون توده عمل میکرد. لذا، غیر ممکن بود که در چنین مسئله با اهمیتی او بدون مشورت با فراکسیون اقدام کند.(ص413)
اول، تاریخ ترور احمد دهقان 6 خرداد 1329 است. ما در 15 بهمن 1327 دستگیر شدیم، در 24 بهمن 1328 به زندان یزد تبعید شدیم و اول مهرماه 1329 به زندان قصر بازگردانده شدیم. پس من چهار ماه بعد از قتل دهقان به تهران منتقل شدم، بنابراین چگونه میتوانستم در قتل دهقان نقش داشته باشم؟
دوم، حسن جعفری در تاریخ 25 فروردین 1330 اعدام شد. ستوان قبادی در 24 آذر 1329 به اتفاق ما فرار کرد و مخفی شد. پس، در زمان اعدام جعفری او افسر نگهبان زندان نبود که در مراسم اعدام حاضر باشد! (ص414)
سوم، پس از قتل احمد دهقان، حسن جعفری در یک دادگاه جنجالی محاکمه شد و دکتر مظفر بقایی وکالت او را قبول کرد و در دادگاه تمام حرفش این بود که قاتل دهقان رزمآرا است... بنابراین، ادعای کشاورز مزخرف است...
کیانوری: من سلیمان بهبودی را نمیشناسم. ساختمان بیمارستان زیر نظر سپهبد (مرتضی) یزدانپناه بود. مرا دو بار از زندان به خارج بردند: یک بار برای تحویل نقشههای باقیمانده تکمیلی که در خانهام مانده بود. یک بار هم برای رسیدگی به شکایتی که علیه روزنامه بشر، که صاحب امتیازش من بودم، شده بود به دادگستری بردند...
کیانوری: در ژوئیه 1958/ 1337 کودتای عبدالکریم قاسم در عراق پیروز شد و رژیم جمهوری در این کشور برقرار گردید. فریدون کشاورز، که در پلنوم چهارم به عضویت هیئت اجرائیه انتخاب نشده بود و در مسکو اقامت داشت، اصرار داشت که به عراق برود و هیئت اجرائیه مخالف بود. در نتیجه، پلنوم ششم کمیته مرکزی (21-26 شهریور 1338) او را از کمیته مرکزی اخراج کرد و کشاورز هم در اواخر 1338 یا اوایل 1339 به بغداد رفت.
خود کشاورز میگوید که او قبل از تصمیم کمیته مرکزی، در اردیبهشت 1337، از عضویت در کمیته مرکزی استعفا داده بود؟
کیانوری: او مانند نود و پنج درصد مطالب دیگر کتابش (من متهم میکنم...) دروغ گفته است. (ص416)
به نظر شما علت انشعاب دکتر فروتن و قاسمی چه بود؟ ریشههای سیاسی و تئوریک داشت یا مسئله شخصی بود؟
کیانوری: به نظر من، علت جدایی افرادی چون کشاورز، قاسمی و فروتن و غیره بن بستهای شخصی بود و این عمل آنها علت تئوریک نداشت. آنها در چهار موضع با هم شریک بودند: اعتقاد به اینکه شوروی سوسیال امپریالیست شده است، چین مرکز انقلاب جهانی است، رهبری حزب توده خائن است، باید با جنگ مسلحانه پیروز شد. ولی چرا متحد نمیشدند؟ چون هرکس میخواست بر دیگری ریاست کند...
علت اخراج کشاورز چه بود؟
کیانوری: به دید من، علت بدنامی او بود... کشاورز یک سیاست باز جاهطلب و بیاعتقاد به تمام معنا بود، آدمی بود حقهباز، دروغگو و بیعرضه، آدمی بود که همه پس از مدتی معاشرت از او منزجر میشدند...
بعد از این جریان، تهرانی و دیگران به فکر افتادند که قاسمی و فروتن را در رأس سازمان خود قرار دهند، چون فکر میکردند که اینها «انقلابی» هستند. احمد قاسمی رسماً تقاضای عزیمت به آلمان غربی را کرد و مقامات آلمان دمکراتیک هم بدون هیچ مخالفتی به او اجازه دادند و رفت. دکتر فروتن، که مقداری کمعقلتر بود... فروتن با الصاق عکس خود بر روی این پاسپورت از برلین شرقی به برلین غربی رفت... پس از فروتن و قاسمی، سغایی نیز اجازه رسمی گرفت و به آلمان غربی رفت و به آنها پیوست... (ص418)
کشاورز، جاهطلبِ لافزن
دکتر غلامعباس فروتن، نقل از جلد دوم «یادهایی از گذشته» خاطرات دکتر غلامعباس فروتن- چاپ؟- صفحات 225 تا 248
برای روشن شدن مطلب باید به سه موضوع به تفصیل پاسخ گفت. نخست اینکه آیا فروتن فرمانبر شوروی بود و چه شد که از برلن شرقی فرار کرد، سپس به اینکه چرا میبایستی فروتن نوکری چین را بر نوکری شوروی رجحان مینهاد و بالاخره اینکه وضع خود کشاورز (و برادران) در زمینه نوکری از چه قرار است.
... من برخلاف کشاورز به حزب توده به مثابه یک حزب ملی وارد نشدم. من عضویت این حزب را پذیرفتم چون به من گفتند حزب کمونیست همین است و راست گفتند. من از جهانبینی طبقه کارگر درک و آگاهی زیادی نداشتم ولی از همان آغاز شرکت خود در حوزه حزبی این احساس به من دست داد که در محیط ایدئولوژی طبقه کارگر افتادهام.(صص422-421)
من در آن موقع اتحاد شوروی را مهد سوسیالیسم و یگانه کشور سوسیالیستی میدانستم و در این اندیشه به راه خطا نمیرفتم... من به عنوان کمونیست وظیفه خود میدانستم از این مهد سوسیالیسم به دفاع برخیزم، تا آنجا که در توان من بود و در هر زمینهای که مقدور بود به ثبات، استحکام و تقویت آن بپردازم. همبستگی من با اتحاد شوروی در آن زمان چیزی جز همبستگی طبقه کارگر در سطح جهانی نبود... احزاب کمونیست که همه پیرو جهانبینی طبقه کارگراند، همه هدف واحدی را دنبال میکنند، همه در صف واحد، در سنگر واحدی میرزمند... میان احزاب طبقه کارگر فرماندهی و فرمانبری مفهومی ندارد. البته در زمان استالین در مواردی و از آن جمله در مورد حزب توده ایران این اصل مراعات نشد.(ص422)
من تا سال 1325 عضو ساده حزب بودم، هیچ سمتی یا مقامی نداشتم و درست در همین سالها است که مسئله امتیاز نفت شمال و معضل فرقه دموکرات آذربایجان پیش آمد. کمیته مرکزی حزب که کشاورز در آن عضویت داشت در هر دو حال سیاست شوروی را پذیرفت و به آن گردن نهاد. کشاورز در تظاهرات عظیم به خاطر موافقت با امتیاز نفت در پیشاپیش صفوف تظاهر کنندگان حرکت میکرد، اما امروز بر این عقیده است که اشتباه کرده است.(ص423)
-----------------------------------------------------
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
کتاب «خاطرات سیاسی» دکتر فریدون کشاورز مجموعهای شامل چند مصاحبه و مقاله از ایشان و همچنین مقالهای از آقای انورخامهای در پاسخ به انتقادات دکتر کشاورز از کتاب «پنجاه و سه نفر» است.
دکتر کشاورز در مصاحبهای تحت عنوان «من متهم میکنم کمیته مرکزی حزب توده را»، انتقادات و اعتراضات خود به عملکرد رهبران حزب توده را به صورتی واضح و صریح بیان داشته است. این مصاحبه که در آذر ماه 1356 و پس از کنارهگیری (استعفاء یا اخراج) وی از کمیته حزب مرکزی حزب توده صورت گرفته و پس از انتشار در سال 1357 توجه افراد بسیاری را به سوی خود جلب کرده است، هسته مرکزی این کتاب را تشکیل میدهد و امهات مسائل مطروحه از سوی ایشان را درباره حزب توده میتوان در این بخش از کتاب، مشاهده کرد.
شاید یکی از ویژگیهای مشترک تمامی خاطرات انتشار یافته از سوی اعضای کمیته مرکزی حزب توده را بتوان «منزه ساختن خود به بهای متهم کردن دیگر رفقا» دانست؛ در واقع به همین دلیل بسیاری از خاطرات و سخنان رهبران حزب توده، نوعی پاسخگویی به یکدیگر به شمار میآیند. همه قصد دارند تا به انحای گوناگون اشتباهات، خطاها، اعوجاجات و خیانتها را به گردن دیگری بیندازند و در این میان اگر نتوانند خود را از این گونه مسائل مبرا سازند، دستکم با پررنگ کردن نقش دیگران در پدید آمدن آنها، تا حد ممکن خود را در سایه قرار دهند و پنهان کنند. به این ترتیب میتوان گفت این جمله آقای کیانوری که «... هیچکدام برای من سندیت ندارد... خاطرات خودم و آنچه را که خودم میدانم قبول دارم»(خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، ص109)، زبان حال تمامی اعضای بلندپایه حزب توده محسوب میشود. با توجه به این واقعیت است که ما به عنوان یک ناظر بیطرف در جنجال میان «رفقای سابق» و «منتقدان و دشمنان حاضر» بیش از آن که در پی پیدا کردن حاق یک مسئله و به قضاوت نشستن در میان انبوهی از روایتهای ضد و نقیض درباره یک قضیه باشیم، باید در اندیشه تجربهآموزی از سرنوشت کسانی برآییم که به دلیل پیوند خوردن با بیگانگان، قدم در کَژراههای بیفرجام گذاردند و تمامی توش و توان خود را جهت تأمین منافع دیگران، به باد فنا دادند و در نهایت جز حسرت و پشیمانی برای آنان باقی نماند. «بزرگ علوی» که خود یکی از این افراد به شمار میآید، این حقیقت را با صراحت و شجاعتی تحسین برانگیز بیان میدارد: «... از همین رفتن به خانه دکتر «ارانی» زندگی سیاسی من بدون این که خود بخواهم آغاز شد و من را به زندان، تبعید، دربدری، بیخانمانی، عزیمت، یأس و سرخوردگی کشاند.»(خاطرات بزرگ علوی، انتشارات دنیای کتاب، ص 152)
بنابراین در بررسی خاطرات دکتر فریدون کشاورز که حاوی انتقادات فراوانی از حزب توده و بویژه برخی اعضای رهبری آن مانند عبدالصمد کامبخش، اردشیر آوانسیان و نورالدین کیانوری است باید ضمن توجه به نکات بیان شده توسط ایشان، در نهایت نگاه خود را از مصادیق به سوی کلیت و تمامیت این قضیه معطوف داشت.
از آنجا که حزب توده به عنوان یکی از احزاب با سابقه و دارای شبکه گسترده حزبی در سراسر کشور، مد نظر بسیاری از پژوهندگان مسائل حزبی و سیاسی در کشور ما قرار دارد و همچنین با توجه به مرام مارکسیستی این حزب که زمانی به عنوان ایدئولوژی بخشی از طبقه روشنفکری کشور به شمار میآمد، جا دارد نخست درباره سطح معلومات و آگاهیهای ایدئولوژیک سیاسی رهبری این حزب در زمان تشکیل آن از زبان دکتر کشاورز بشنویم: «من در سال 1941 در سن 34 سالگی بدون کمترین تجربه سیاسی و دانایی تئوریک وارد حزب و وارد صحنه سیاست شدم. شما حق دارید از من سئوال کنید که در این صورت چگونه من در همان سال اول جزو دستگاه 15 نفری رهبری حزب در کنفرانس اول تهران انتخاب شدم. جواب این است که به اسامی 15 نفری که در این کنفرانس و در کنگره اول به رهبری حزب انتخاب شدند نگاه کنید. میگویند «در محله کوران، احول پادشاه است.» در کنار من در این رهبری بعضی افرادی نشسته بودند که اولاً سواد خواندن و نوشتن هم به زور داشتند و ثانیاً تجربه فعالیت سیاسی آنها به عضویت چند ماهه در یکی از حوزههای 53 نفر دکتر ارانی یا کار مختصری در حزب کمونیست قدیم ایران خلاصه میشد.»(صص 44-43)
البته ارائه چنین تصویری از اعضای کمیته مرکزی حزب توده، طبعاً با میزانی از اغراق در تخفیف مرکزیت حزب توده نیز همراه است و حکایت از آن دارد که دکتر کشاورز در بیان خاطرات خویش، نتوانسته است حب و بغضهای خود را نادیده گیرد. این که سواد تئوریک برخی از اعضای نخستین کمیته مرکزی حزب توده در سطح پایینی قرار داشت، کاملاً پذیرفتنی است و نمونه بارز آن خود ایشان است که تا پیش از ورود به این حزب اساساً در حوزه مسائل فلسفی و سیاسی مارکسیسم هیچگونه مطالعه و تحقیقی نداشت، اما این که بعضی از همراهان ایشان در کمیته مرکزی، «سواد خواندن و نوشتن هم به زور داشتند» موضوعی است که دستکم بدون ذکر مصداق، آن قابل پذیرش نیست و حاکی از بیان سخنی بر مبنای حب و بغضهای به جا مانده از قبل است. البته اگر این اظهار نظر دکتر کشاورز را در رابطه با اعضا و هواداران این حزب در سراسر کشور در نظر بگیریم، باید گفت از میزان صحت بسیار بالایی برخوردار میشود، چون در آن هنگام علت گرایش اقشار عادی و عوام جامعه به این حزب، نه بر مبنای مطالعات تئوریک، بلکه براساس تبلیغات وسیعی بود که پیرامون حکومت سوسیالیستی شوروی و مشی آن در ارائه امکانات بیشتر به طبقات پایین جامعه و از بین بردن اختلافات طبقاتی در این کشور، صورت میگرفت؛ بنابراین به نوعی آرزوی گریز از زیر بار ظلم و ستم طبقه اشراف و خوانین و رسیدن به وضعیت اقتصادی و اجتماعی بهتر، انگیزه گرایش عوام به حزب توده بود؛ به همین دلیل نیز این جماعت بدون آن که از اعتقادات مذهبی خود دست بردارند، به صورت هوادار یا عضو این حزب درمیآمدند.
در مورد سطح دانش تئوریک اعضای کمیته مرکزی حزب توده باید گفت از آنجا که این حزب در طول فعالیت سیاسی خود به شاخهای از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در ایران تبدیل شده بود، غالب اعضای مرکزیت و بلندپایه آن، در شرایط ملتهب سیاسی دهه 20 و 30، به گونهای درگیر فعالیتهای سیاسی شده بودند که اساساً پرداختن جدی به مسائل تئوریک برای آنها مقدور نبود. به این ترتیب دانش سیاسی و تئوریک بسیاری از این افراد حداکثر به گذراندن دوره مدرسه حزبی «کوتو» در شوروی محدود بود. البته پس از آغاز خروج کادرهای عالیه حزب توده از ایران بعد از واقعه 15 بهمن 1327 و حضور آنها در شوروی و سپس آلمان شرقی، همچنین در پی فرو خوابیدن التهابات سیاسی بعد از کودتای 28 مرداد 32، فرصت و فراغتی برای پرداختن این بخش از نیروهای حزب در خارج کشور به مسائل عمیقتر مارکسیسم و کمونیسم فراهم آمد، اما در عین حال، کمتر در خاطرات اعضای کمیته مرکزی این حزب مشاهده میشود که از این فرصت به نحو مؤثر و مفیدی بهره برده باشند، کما این که اثر تألیفی قابل توجهی نیز در حوزه مسائل مارکسیسم و سوسیالیسم از آنها به یادگار نمانده است. در این میان البته استثنائاتی وجود داشت که از جمله باید از احسان طبری نام برد. هرچند که وی پس از انحلال حزب توده در سال 62 و به دنبال مطالعات و تأملاتی که در این دوره از زندگی خود داشت، سخنانی را در انتقاد از پیشینه خود و حزب توده بر زبان آورد که با واکنش بسیار تند برخی از اعضای این حزب مواجه شد، اما در عین حال سطح سواد و دانش تئوریک وی در حوزه فلسفه مارکسیسم به حدی بود که هیچ یک از منتقدان وی نیز قادر به انکار آن نبودند. نورالدین کیانوری که تندترین انتقادات را پس از تحول روحی طبری به وی وارد میساخت، درباره دانش تئوریک وی چنین میگوید: «احسان طبری از لحاظ سواد و معلومات، آدم با سوادی بود و چند زبان را خوب میدانست... مارکسیسم را هم خوانده بود و از آن اطلاع داشت، ولی به نظر من اطلاع او از مارکسیسم کتابی بود؛ نه اطلاعاتی که در گوشت و پوست او رفته باشد.» (خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، ص 522) البته آقای کیانوری به این نکته اشاره ندارد که اگر طبری که زمانی به عنوان بزرگترین ایدئولوگ حزب توده و جزو شاخصترین متفکران مارکسیستی در کشور ما به شمار میآمد، در این حوزه صرفاً از «اطلاعات کتابی» برخوردار بود، تکلیف دیگرانی که به صورت آشکاری در سطح پایینتری از دانش تئوریک در این زمینه قرار داشتند، چه میشود؟
اختلافات، درگیریها و جناحبندیهای داخلی در کمیته مرکزی حزب توده، مسئله دیگری است که دکتر کشاورز تأکید ویژهای بر آن دارد و منشأ بسیاری از عملکردهای نادرست و در نهایت ناکامی حزب توده را در این مسائل میداند. از نظر ایشان، این دو دستگی از همان ابتدای شکلگیری حزب توده به وقوع پیوسته و بلکه باید آن را مسئلهای دانست که از قبل نیز در بین مؤسسان این حزب وجود داشته و به درون آن منتقل گردیده است: «بدبختانه هنوز قبل از آزاد شدن و در زندان رضاشاه در بین عدهای از این مؤسسین به طور وضوح دو دسته و یا دو فراکسیون مخالف یکدیگر تشکیل شده بود که از ابتدا در حزب توده ایران نیز منعکس شد و تا امروز هم ادامه دارد. حتی در سالهای اخیر مبارزه بین این دو فراکسیون به شدت در حزب ادامه داشت. رادمنش، دبیر کل سابق حزب و ایرج اسکندری دبیر اول فعلی حزب که دو نفر از آخرین باقیماندگان پیروان دکتر ارانی در دستگاه رهبری حزب بودند و طرفدارانشان در برابر فراکسیونی که ابتدا آوانسیان و بعدها کامبخش و کیانوری و کمکم غلامیحیی دانشیان و رفقای او قرار داشتند.»(ص42)
از نگاه دکتر کشاورز تفاوت اساسی این دو فراکسیون در میزان تبعیت و فرمانبری آنها از شوروی نهفته بود. ایشان جناح کامبخش، کیانوری و آوانسیان را کاملاً در اختیار و منقاد حزب کمونیست شوروی به شمار میآورد و همانها را باعث تبدیل حزب توده به آلت دست بیگانگان میداند. در این میان باید گفت آنچه در خاطرات اعضای مختلف حزب توده درباره عبدالصمد کامبخش، نقش وی در لو رفتن اعضای گروه 53 نفر و تحمیل وی به کمیته مرکزی حزب توده از سوی حزب کمونیست شوروی وجود دارد، حساسیت دکتر کشاورز روی این عضو مرکزیت حزب توده را تا حد زیادی قابل توجیه میسازد. به گفته ایشان: «ورود کامبخش به وسیله علیاوف به حزب تحمیل شد. با ورود کامبخش به حزب و به کمک برادر زنش کیانوری از این تاریخ یک سلسله اقدامات و وقایع در ایران انجام گرفت که نه حزب و نه کمیته مرکزی، نه هیأت اجرائیه و حتی دبیر حزب از آن اطلاعی نداشتند و مستقیماً از طرف این دو نفر ولی با استفاده از تشکیلات حزب و بعضی از کادرهای مورد اعتماد آنها انجام میگرفت.»(ص45)
به طور کلی کامبخش از جمله افرادی به شمار میآید که مسائل فراوانی دربارهاش مطرح است. در ماجرای لو رفتن اعضای گروه 53 نفر، وی متهم است که نقش اصلی را برعهده داشته است و پس از دستگیری، کلیه اطلاعات خود را به صورت بسیار مفصلی در اختیار دستگاه پلیسی رضاخان به سرپرستی سرپاس مختاری گذارده و از آنجا که دکتر ارانی را به عنوان رهبری فکری و مسئول سازماندهی این جمع معرفی کرده، زمینه قتل وی را در زندان فراهم آورده است. البته دکتر کشاورز از آنجا که خود جزو گروه 53 نفر نبوده به طور مستقیم در جریان محاکمه این جمع قرار نداشته و از آنچه در این زمینه بیان میکند با واسطه اطلاع یافته است. لذا در پیرامون این موضوع بهتر است به مطالب اظهار شده از سوی «بزرگ علوی» که خود به اتهام عضویت در این گروه دستگیر شد و در جلسه محاکمه اعضای گروه مزبور شرکت داشت، استناد جوییم. وی در بازگویی مشاهدات خود از این محاکمه خاطرنشان میسازد: «موقعی که پرونده دکتر ارانی را میخواندند دکتر ارانی روی نیمکت ایستاده بود و دستش را به پشتش زده بود و این جوری ایستاده بود [در فیلم ویدئویی حالت نشان داده میشود] و کامبخش این جوری [حالت نشان داده میشود] نشسته بود. اغلب فهمیدند کسی که میتواند در موقع پرونده خوانی این جور سینه سپر کند و به ایستد- اگر کسی را لو داده بود- خودش را این طور نشان نمیدهد. در صورتی که کامبخش مثل یک سوسک خودش را کوچک کرده بود و نشان نمیداد.» (خاطرات بزرگ علوی، انتشارات دنیای کتاب، ص 221)
مخالفت جدی با عضویت وی در کمیته مرکزی حزب توده نیز دقیقاً به خاطر سوء شهرتی بود که به واسطه ماجرای فوق دامنگیر کامبخش شده بود و این مسئله جز از طریق اعمال فشار «رفقای روسی» قابل حل نبود. این مسئله به حدی جنبه آشکار به خود میگیرد که حتی نورالدین کیانوری به عنوان یکی از نزدیکترین و صمیمیترین دوستان و همکاران حزبی کامبخش نیز قادر به کتمان آن نیست. کیانوری ضمن اعتراف به این نکته که «قدرت کامبخش به علت نفوذی بود که نزد شورویها داشت» (خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، ص53) تلاش میکند تا صورت منطقی و متعارفی از نحوه ورود کامبخش به کمیته مرکزی حزب توده ارائه دهد: «بعد از آزاد شدن کامبخش این آقایان از پذیرش کامبخش به حزب امتناع کردند. کامبخش نامهای به کمینترن نوشت و دلایل این که اطلاعاتی را داده، چه اطلاعاتی را داده، و چه اطلاعاتی را قبلاً پلیس داشته، شرح داد. رونوشت این نامه هنوز هم نزد خواهرم اختر است. کامبخش در این نامه به کمینترن اعتراض فوقالعاده سخت میکند که چند بار ما به شما گفتیم که فردی مثل شورشیان صلاحیت ندارد که رابط باشد. این شما هستید که ما را لو دادید.» (همان، ص 57) وی در ادامه میافزاید: «کامبخش که به شوروی رفته بود، به ایران بازگشت و از سوی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تذکری به اسکندری و سایرین داده شد که این اتهاماتی که وارد میکنید وارد نیست و ما او را به عنوان یکی از رهبران کمونیست تأیید میکنیم. بدین ترتیب کامبخش به عضویت کنگره انتخاب شد والبته ما - جناح اردشیر و سایر روشنفکران- از او حمایت میکردیم.»(همان، ص70)
مسلماً سخنان کیانوری از این جهت که وابستگی کامبخش به شورویها را بیان میدارد بسیار روشنگر است، اما وی توضیح نمیدهد چرا کامبخش همان طور که توانست بیگناهی خود را در ماجرای گروه 53 نفر به رفقای شوروی ثابت کند، قادر به اثبات آن برای رفقای ایرانی خود نبود و لذا ناچار شد که برای حل یک مسئله داخلی، از قدرت و نفوذ پشتیبانان خارجی خود بهره گیرد؟ سؤال دیگری که در اینجا قابل طرح است، علت پذیرش این مسئله از سوی آن دسته از اعضای کمیته مرکزی حزب توده است که بعدها نگاهی کاملاً انتقادی به موضوع داشتند. این اعضا در پاسخ به این سؤال، جز پذیرش اشتباه خود و اظهار تأسف از نوع واکنش خویش، سخن دیگری برای ارائه ندارند. دکتر کشاورز به عنوان یکی از جدیترین و تندترین منتقدان به کامبخش و انقیاد حزب توده در برابر شوروی در این باره اظهار میدارد: «در نتیجه خطاها و خیانت یک فراکسیون فعال در رهبری حزب، فراکسیونی که مجری دستورات مقامات خارجی بود از طرفی و بیحالی، بیتوجهی، چشمپوشی و همچنین اپورتونیسم عدهای دیگر از افراد رهبری، در حقیقت دو حزب، دو رهبری، دو سیاست در حزب توده ایران در زمان فعالیت علنی آن در ایران وجود داشت... حالا البته شما حق دارید به من بگویید: دکتر کشاورز شما هم در دوستی نسبت به اتحاد شوروی زیادهروی کردید... تردید نیست که این ایراد شما وارد است. ولی نباید فراموش کنید که من و امثال من یعنی 98 درصد اعضاء حزب تازهکار و بیتجربه در کار سیاسی و در حزب بودیم.» (ص51)
آنچه تحت عنوان «تازهکار و بیتجربه در کار سیاسی و در حزب» عنوان گردیده است، البته بیش از یک دلیل تراشی غیرموجه نمیتواند به حساب آید. به فرض که بپذیریم دکتر کشاورز در ابتدای ورود خود به حزب توده، به دلیل عدم فعالیت سیاسی در گذشته فاقد تجربه در امور سیاسی بوده و نتوانسته است رگههای وابستگی عقیدتی و سیاسی آن به بیرون از مرزهای ملی را تشخیص دهد اما براستی برای پی بردن به این مسئله چند سال وقت مورد نیاز بود؟ همانگونه که میدانیم زمان ورود ایشان به حزب سال 1941م. و زمان خارج شدن از آن سال 1959 بوده است. آیا واقعاً میتوان پذیرفت که قریب 18 سال برای پی بردن به این نکته کاملاً آشکار و واضح، زمان مورد نیاز بوده است؟
به این ترتیب منطقیتر آن است که در چارچوب «همزیستی معاملهگونهای» که بنا به گفته دکتر کشاورز میان دو فراکسیون حزب شکل میگیرد، به گونهای برای خود ایشان نیز سهمی قائل شویم، هرچند که شخصاً از بیان آن پرهیز میکند: «در پلنوم چهارم سازش بین دو گروه رادمنش و ایرج و گروه کامبخش، کیانوری حاصل شد و همه کادرهایی که در پلنوم چهارم بودند به خاطر دارند که ایرج در آخر یکی از جلسات در باغ عمارتی که پلنوم در آن تشکیل میشد، دست مریم فیروز همسر کیانوری را گرفت و گفت: «دختر عمو جان، بیا برویم کمی با هم صحبت کنیم.» به این ترتیب یک هیأت اجرائیه انتخاب شد که نصف آن از هر طرفی بود و پست دبیرکلی برای رادمنش، که مخالف فراکسیون کامبخش، کیانوری، تا آن روز بود، باقی ماند... پس از پلنوم چهارم یک هیأت دبیران سه نفری (رادمنش، ایرج، کامبخش) انتخاب شد و گروه وی راه «قبضه کردن رهبری» را صافتر کردند.»(صص 207-206)
اگرچه دکتر کشاورز زمان این سازش و همزیستی را به پلنوم چهارم نسبت میدهد، اما شکی نیست که پیش از آن نیز میان اعضای کمیته مرکزی، چنین سازشی وجود داشته و همین مسئله موجب استمرار حیات این حزب شده است. بنابراین نمیتوان جای ایشان را نیز در این روند نادیده انگاشت، هرچند پس از آن رویهای یکسره انتقادی در برابر کمیته مرکزی حزب توده در پیش میگیرد.
از جمله نکات بسیار مهم دیگری که در خاطرات دکتر کشاورز جلب توجه میکند، نسبتها و اتهاماتی است که وی به نورالدین کیانوری وارد میآورد. همانگونه که پیش از این نیز ذکر شد، از نظر دکتر کشاورز پیوند و اتحاد محکمی میان کامبخش و کیانوری- که البته دارای نسبت فامیلی نیز با یکدیگر بودند- وجود داشت. این پیوند، هستهای را به وجود آورده بود که مرکزیت طراحی و اجرای برنامههای تروریستی یا خرابکاری بدون اخذ نظر و رأی کمیته مرکزی به شمار میآمد. ایشان فهرستی از اینگونه اقدامات را نیز ارائه میدهد: «1- قتل احمد دهقان مدیر تهران مصور 2- قتل محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز که در ایران بسیار محبوب بود زیرا به دربار شاه حمله میکرد 3- تشکیل کمیته ترور از بعضی از افراد حزب و مخفیانه 4- شرکت کیانوری با واسطه در جریان تیراندازی به شاه 5- قتل چند تن از افراد ساده و غیرمسئول حزب 6- قتل حسام لنکرانی یکی از اعضای باوفا و فداکار حزب 7- ایجاد قیام افسران خراسان که اعضاء سازمان افسری بودند، 8- ایجاد انفجار در ناو ببر 9- ایجاد انفجار هواپیما در قلعهمرغی.»(صصص46-45)
البته آقای کیانوری در خاطرات خود به تفصیل به تمامی مسائلی که دکتر کشاورز و دیگر رفقای حزبیاش درباره عملکردهای وی بیان داشتهاند، پاسخهایی داده است، هرچند پذیرش برخی از این توضیحات تقریباً ناممکن است. به عنوان نمونه، اگر واقعه تیراندازی به طرف شاه را در روز 15 بهمن 1327 که منجر به غیر قانونی اعلام شدن حزب توده و سپس آغاز خروج کادرهای رهبری این حزب از کشور گردید در نظر داشته باشیم، کیانوری در پاسخ به اتهامات دکتر کشاورز که وی را مرتبط با ناصر فخرآرائی و مشوق وی در این اقدام معرفی کرده است، خاطر نشان میسازد: «من از موضوع ترور در این تاریخ اصلاً اطلاع نداشتم... بعضی ایرادهای بچهگانه میگیرند که تو در موقع میتینگ به خانه رفتی و دوربین عکاسی آوردی! (سوار موتور یکی از بچههای حزبی شدم و رفتم به خانه و برای عکسبرداری دوربین آوردم).»(خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، ص184) این گفته کیانوری در واقع پاسخ به اتهامات دکتر کشاورز است که میگوید: «در وسط میتینگ یادبود در امامزاده عبدالله که در چند کیلومتری تهران واقع است کیانوری بدون اطلاع ما به شهر رفت... در مسکو به وسیله قاسمی و بقراطی ما دانستیم که کیانوری به تهران رفته بود تا در نزدیک دانشگاه، ارگانی را ملاقات کرده و مطمئن شود که ناصر فخرآرائی به دانشگاه داخل شده »(ص110)
آنچه از کیانوری نمیتوان پذیرفت آن است که وی صرفاً به منظور آوردن یک عدد دوربین عکاسی مراسم را ترک کرده و به شهر رفته باشد، چرا که در آن هنگام حزب توده دارای نشریه بود و طبعاً برای انعکاس خبر این مراسم در نشریه مزبور میبایست از پیش اقدام شده باشد و خبرنگاران و عکاسان مطبوعاتی این حزب در آن مراسم حضور داشته باشند. حتی در غیر این صورت نیز، لزومی به این که یک عضو کمیته مرکزی حزب، مراسم را ترک کند و برای آوردن دوربین به شهر برود دیده نمیشود و این مأموریت میتوانست برعهده فرد دیگری قرار گیرد. البته کیانوری برای اثبات بیگناهی خود در این ماجرا به بیان مطلب دیگری میپردازد که در این زمینه نیز قول وی کاملاً در تضاد با اظهارات دکتر کشاورز قرار دارد: «من در پلنوم چهارم دو جریان را برای تبرئه خود بازگو کردم: یکی گفتگو با دکتر رادمنش و دکتر کشاورز و احسان طبری در بالکن ساختمان دفتر روزنامه مردم و دیگر گفته ارگانی به بقراطی که من از جریان 15 بهمن اطلاع نداشتهام. رادمنش و کشاورز انکار کردند و گفتند که چیزی به یاد ندارند، ولی طبری آمد و از من دفاع کرد و عیناً جریان را بازگو کرد و جملهای را که رادمنش گفته بود عیناً تکرار کرد. اگر او اظهار نظر نکرده بود اثبات موضوع برای من واقعاً دشوار بود. بقراطی هم علیرغم این که دشمن خونی من بود و شدیداً در قطب مقابل من قرار داشت، چون کمونیست با وجدانی بود، عین گفته ارگانی را به پلنوم گزارش داد. همین دو مطلب مرا نجات داد.»(خاطرات نورالدین کیانوری، انتشارات اطلاعات، ص 185)
همانگونه که ملاحظه میشود در حالی که دکتر کشاورز مدعی اطلاع یافتن از ماجرای دخالت کیانوری در واقعه 15 بهمن 1327 است، کیانوری در یک اظهار نظر صددرصد متضاد، شهادت بقراطی را مبنی بر عدم دخالت وی در این واقعه را یکی از دلایل اصلی عدم محکومیت خود در پلنوم چهارم به شمار میآورد.
نظیر چنین اختلاف نظرهای آشکار و صددرصدی را نه تنها در این موضوع، بلکه درباره بسیاری از مسائل دیگر و نیز نه تنها میان آقایان کشاورز و کیانوری بلکه در بین بسیاری از رهبران پیشین حزب توده میتوان سراغ گرفت که طبعاً پرداختن به یکایک این مسائل فرصت و فراغتی بسیار میطلبد. اما نکتهای که در تمامی این اختلافنظرها بخوبی جلب توجه میکند، تلاش هر یک از این افراد برای زدودن آثار و لکههای وابستگی از پرونده عملکرد خود است. رأی منفی فراکسیون حزب توده به طرح «منع مذاکره با دولتهای بیگانه درباره نفت» که از طرف دکتر مصدق پیشنهاد شده بود، میتواند گویای این مسئله باشد. همانگونه که میدانیم حزب توده موفق شد در انتخابات مجلس چهاردهم، 8 تن از اعضای خود را به عنوان نماینده مردم به مجلس بفرستد و البته ناگفته نماند که اغلب این افراد از شهرهایی به مجلس راه یافتند که در حوزه نفوذ شوروی قرار داشت: محمد پروینگنابادی از سبزوار، شهاب فردوس از فردوس، رضا رادمنش از لاهیجان، ایرج اسکندری از ساری، فریدون کشاورز از انزلی، عبدالصمد کامبخش از قزوین، تقی فداکار از اصفهان و اردشیر آوانسیان از سوی ارامنه شمال.
دکتر کشاورز درباره دلایل رأی منفی فراکسیون حزب توده به طرح دکتر مصدق چنین میگوید: «این مطلب دروغ محض است که آرتاشس [اردشیر آوانسیان] با دادن نفت به شورویها مخالف بود... وقتی در مجلس چهاردهم زنده یاد دکتر مصدق لایحه «منع مذاکره با دولتهای بیگانه درباره نفت» را به مجلس پیشنهاد کرد، رادمنش و من و ایرج اسکندری و گمان میکنم شهاب فردوس یا فداکار گفتیم باید به این لایحه رأی داد. آرتاشس و کامبخش گفتند هر که به این لایحه رأی بدهد ضد شوروی است... ما چهار نفر موافق تنها ماندیم. تهدید آرتاشس و کامبخش باعث شد که ما همه رأی مخالف بدهیم... اما درباره تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی درباره نفت شمال ایران حتی یک نفر هم در حزب توده با آن مخالفت نکرد... حتی انشعابیون و شخص خلیل ملکی نیز با آن موافق بود و هنوز بعد از انشعاب، از شوروی تعریف کرده است.»(صص 302-301) در این زمینه حتی اگر بپذیریم که رأی دکتر کشاورز و سه تن دیگر به طرح مزبور در ابتدا مثبت بوده و سپس به دلیل تهدیدهای صورت گرفته، تغییر نام یافته با توجه به آنچه صورت عمل به خود گرفته و در تاریخ این کشور به ثبت رسیده است. ایشان نمیتواند صرفاً با بیان مسائلی از این دست، کارنامه خود را از این آلودگی پاک نماید و تنها مسئله قابل پذیرش میتواند اظهار ندامت و پشیمانی وی از این موضعگیری و دیگر عملکردهایش در طول حضور در حزب توده باشد.
اینگونه تنزهطلبی دکتر کشاورز و تلاش در پاک نشان دادن کارنامه خود از خطاها در کنار کینهورزی و عداوت افراطی با کیانوری، از جمله عواملی محسوب میشوند که خواننده این خاطرات را وادار به دقت نظر جدی در محتوای اظهارات ایشان مینماید. روایت دکتر کشاورز از دلایل و چگونگی برکناری دکتر رضا رادمنش از دبیرکلی حزب توده، نمونه گویایی است که میتواند میزان تأثیرگذاری کینه از کیانوری را در اظهارات ایشان و بیان وقایع تاریخی، بخوبی نشان دهد. ایشان درباره ماجرای برکناری رادمنش از دبیر کلی حزب معتقد است قبل از برگزاری پلنوم چهارم و در زمانی که اختلافات درون حزبی آن را به دو دسته تقسیم کرده بود و زمینه اخراج کیانوری و کامبخش از حزب به واسطه اشتباهاتی که مرتکب شده بودند، مهیا بود، ایرج اسکندری واسطه آشتیکنان میان این دو دسته شد و این مسئله سرآغاز شکلگیری روندی شد که در نهایت به حذف رادمنش از دبیرکلی حزب انجامید: «رادمنش دبیر کل حزب که همیشه مردی غیرمصمم بود به راهحل ایرج اسکندری که بدترین راهحلها بود پیوست و به این ترتیب یک هیأت اجرائیه انتخاب شد که نصف آن از هر طرفی بود و پست دبیرکلی برای رادمنش که مخالف فراکسیون کامبخش- کیانوری تا آن روز باقی ماند... این فتح بزرگی برای فراکسیون کامبخش و کیانوری بود که به کمک مستقیم «مدعو» انجام گرفت... چندی بعد ایرج اسکندری که واسطه آشتی بود مزد خود را گرفت زیرا به کمک غلام یحیی و دسته کامبخش- کیانوری، رفیق قدیمی خود رادمنش را کنار زده و خود دبیر اول حزب شد و به این ترتیب ایرج اسکندری که دیگر تنها فرد باقیمانده از دوستان ارانی در رهبری عالی حزب بود، مجبور به اطاعت از فراکسیونی شد که کیانوری در رأس آن قرار داشت.»(ص69)
البته در این مسئله که رقابتهای جدی میان اعضای مرکزیت حزب توده بر سر به دستگیری مقامات حزبی در جریان بود و بویژه هنگام حضور در بلوک شرق میتوانست برای آنها امتیازات مادی و رفاهی بسیاری به همراه داشته باشد، شکی نیست. اما در مورد برکناری رادمنش از دبیرکلی حزب بعد از حدود ربع قرن ماندگاری در این پست، اصل ماجرا به مسئله دیگری باز میگردد که هیچ ارتباط مستقیمی به کیانوری نداشت و آن نفوذ ساواک در حزب توده به واسطه اشتباهات و بیتدبیریهای غیرقابل انکار رادمنش بود: «نخستین نفوذ ساواک که کمتر تهدید کننده بود و در سال 1341 کشف شد، کار برادران یزدی، حسین و فریدون بود. این دو پسران مرتضی یزدی، از رهبران پیشین حزب توده که پس از بازداشت با کودتاگران همکاری کرد، بودند... این دو برادر از آنجا که با رادمنش نسبت خویشاوندی داشتند (همسر رادمنش خواهر مرتضی یزدی بود) به زودی یار و همدم مورد اعتماد رادمنش شدند و مرتباً به خانه او رفت و آمد کردند... برادران یزدی اسناد مهم حزبی را از گاوصندوق رادمنش میدزدیدند و در برلین غربی تحویل ساواک میدادند... دومین نفوذ ساواک در حزب توده، نه تنها برای حزب بلکه برای کسانی که در ایران با آن در تماس بودند، حیرتانگیز و ویرانگر بود. در دهه 1340 و در زمانی که رادمنش مسئول تشکیلات حزب در داخل کشور بود، یک عضو فعال و قدیمی حزب توده و یک مامور نفوذی پلیس به نام عباسعلی شهریارینژاد (از این پس شهریاری) مسئول فعالیتهای حزب در ایران بود.» (شورشیان آرمانخواه: ناکامی چپ در ایران، انتشارات ققنوس، ص 87)
در واقع به دنبال کشف این نفوذهای گسترده در حزب بود که رادمنش به عنوان مسئول این افتضاحات برکنار گردید: «شهریاری که بعداً به عنوان «مرد هزار چهره» ساواک معروف شد، در اواخر دهه 1330 خبرچین ساواک شده و به گفته طبری از طرف شورویها به رادمنش و حزب معرفی شده بود... ساواک در سراسر دهه 1340 فعالان حزب توده را در داخل ایران کاملاً تحت کنترل داشت تا این که هشدار شورویها و شواهد بیچون و چرا باعث قطع ارتباط با او در اواخر دهه 1340 شد... این اشتباه فاحش برای رادمنش بسیار گران تمام شد. او را از سمتش برکنار کردند و پس از پلنوم سیزدهم در سال 1348 از کمیته مرکزی نیز کنار گذاشته شد.(همان، ص 88)
به هر حال، اگرچه حب و بغضهای دکتر کشاورز در خاطراتش خودنمایی میکند، اما مطالعه خاطرات ایشان میتواند برای آنان که به دنبال یافتن نکات تازهای در تاریخ کشورشان هستند، مفید باشد و تجربه ارزندهای از عاقبت حزب و گروهی که حیات سیاسی خود را با منافع بیگانگان گره زدند، پیش روی همگان قرار دهد.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
دی83