غلامرضا جلیلی
شهید مطهری: «من بدون این که وضو بگیرم وارد دانشگاه نمیشوم».
بررسی وحدت حوزه و دانشگاه از مواردی است که ساعتها وقت و زمان جلسات و گردهماییهای اداری و غیرارادی را به خود گرفته و قلمهای زیادی را برای نگاشتن به سوی خویش کشانیده است؛ اما متأسفانه در کنار این همه تلاش، نه معنا و مفهوم درستی از وحدت این دو گروه علمی جامعه تعیین شده و نه راهها و مسائل مطرح در آن به درستی تبیین شده است.
هر جامعه مدنی، برای برقراری دموکراسی سالم با کمترین مشکلات، میکوشد تا وحدت و یکپارچگی را میان قشرهای جامعه بگستراند و از این راه عدالت را هرچه بیشتر حکمفرما کند. سیاستمداران انقلاب از همان آغاز در راستای همین هدف و ایجاد جامعه ایدهآل خویش، همه همت خود را برای ایجاد وحدت بین این دو سرمایه گرانبها به کار گرفتند. آنان دریافته بودند که تا این دو گروه با هم و در کنار یکدیگر هستند، ناممکنها ممکن و آرزوهای دور، نزدیک و دستیافتنی میگردد، چنان که امام «رحمهالله علیه» فرمودند: «اگر از هم جدا شدید نه اینها ازشان کاری میآید و نه آنان».
آیا وحدت حوزه و دانشگاه، جملهای دور از ذهن بود که انقلاب آن را آشنای همگان کرد و یا پیش از آن هم در تاریخ دیده میشود؟
بازبینی بستر تاریخی وحدت حوزه و دانشگاه
در این بررسی با چهار دوره تاریخی روبهرو میشویم:
1. پیش از مشروطیت
با آمدن اسلام به ایران فراگیر شدن علم آغاز میشود، به طوری که دانشمندان در کنار کتب دینی خود، به طبیعیات و علوم مادی هم میپرداختند. دانشمندانی چون زکریای رازی، بوعلی سینا، خیام و... از دستاوردهای این دوره هستند.
در این دوره هیچگاه میان دو علم فاصله نبود و اصولا کسی را دانشمند و ملّا میخواندند که این دو را با هم داشت؛ به همین سبب علم به سرعت در ایران و کشورهای اسلامی دیگر پیشرفت کرده، به گونهای که سالهای طولانی، کتابهای مسلمانان در زمینههای پزشکی، ریاضیات، شیمی و... در کشورهای دیگر به ویژه اروپایی تدریس میشد.
2. آغاز مشروطیت تا حکومت رضاخانی
در این دوره با ضعف دولتهای حاکم و آغاز شکلگیری افکار روشنفکرانه غربی، فریاد جدایی دین از سیاست بلند شد، به طوری که عالمان این دوره کمتر به دانش خود بها میدادند و بیشتر اوقات خویش را به حل مشکلات خود با دیگران در عرصه سیاست، فرهنگ و یا جنگهای داخلی میگذراندند. افت شدید در پیشرفت علم از این زمان آغاز شد.
3. حکومت رضاخانی تا انقلاب
در این دوره، جدایی حاصل از دوره دوم، شدیدتر شد به طوری که علمای دین، نه تنها اجازه تشکیل کلاسهای خود را نداشتند بلکه از پوشیدن لباسهای مخصوص خویش محروم شدند و در عوض به دانشگاهیان بهای زیادی داده شد تا از آنان در جهت گسترش افکار غربی در جامعه استفاده شود. رضاخان سعی کرد میان این دو گروه فاصله اندازد و وضع چنان شد که روحانیون در منابر، دانشجویان را تکفیر میکردند و دانشجویان در همه محافل، روحانیون را به سخره میگرفتند.
سرانجام فریاد آزادی و رهایی از ستم بلند شد و لبیک همگان از سراسر ایران به گوش رسید. پیشاپیش همه، این دو گروه حرکت میکردند که نتیجه تلاشهای افراد مختلفی از حوزه و دانشگاه بود. این دوره، دوران وحدت طلایی آنان شمرده میشد که ثمره آن، پیروزی انقلاب و به دست گرفتن سکان حکومت بود.
4. پس از انقلاب
پس از انقلاب، دولتمردان در تحکیم وحدت این دو گروه کوشیدند؛ ولی در سالهای اخیر این تلاشها بسیار کمرنگ شده، به طوری که در سالروز وحدت حوزه و دانشگاه، تنها به تشکیل گردهمایی بسنده میشود.
هدف از وحدت
اگر وحدت را یکی شدن این دو گروه، در کنار باقی بودن ارزشهای علمی هر کدام به صورت مجزا بدانیم. زمینه را برای تحول مثبت در جامعه فراهم کردهایم که از یک سو، علما، دانشجویان را در تزکیه نفس و بهرهبرداری علمشان در راستای اهداف نیکوی بشری راهنمایی میکنند و از سوی دیگر، دانشجویان هم علما را در بهرهگیری بهتر از امکانات مادی یاری میرسانند؛ و ثمره آن جامعه فاضلهای میشود که دانش و عمل شایسته در آن رو به پیشرفت خواهد بود. اگر امروزه همین مفهوم از وحدت وجود دارد، چرا چنین ثمرهای قابل مشاهده نیست؟ آیا نباید خود را مقصر بدانیم و در ارائه نواقص بکوشیم؟
موانع رسیدن به وحدت
موانع رسیدن به وحدت بسیار است که به صورت خلاصه و کلی به آن میپردازیم:
1. رشد تماسهای اداری و نبود روابط عاطفی قوی.
رابطهها تنها، رابطه شاگردی و استادی خشک است که به اجبار در طول یک ترم در درس معارف خواهند داشت که تنها همّ استاد و شاگرد، تمام کردن کتاب است، به طوری که کتب دینی و قرآنی کمترین اثر را بر دانشجویان در سیر به سوی معنویات دارد.
2. ضعف برنامهریزی در ارتباط این دو گروه در ابتدای انقلاب و در راستای دستور رهبری، بسیاری از کتب دانشگاهی به مسایل دینی اختصاص داده شد، ولی در تفهیم این مطالب برنامهریزی شایستهای صورت نگرفت. اصولاً در ارتباط این دو گروه به مراسم مذهبی بسنده میشود و هیچگونه برنامه منظمی در زمینه دیده نمیشود. نبود این برنامه، حضور نیافتن این دو گروه در مکانهای مربوط به یکدیگر، فاصلهها را بیشتر میکند و برای این معضل هم راهی اندیشیده نمیشود.
راهکارهای ایجاد وحدت
این را هم میتوان در سه مورد خلاصه کرد؛ البته موارد دیگری را هم میتوان در نظر گرفت:
1. بررسی هر سیستم
هر سیستم را باید جداگانه بررسی کرد و نکات مشترک و غیرمشترک را یافت؛ سپس در تقویت نکات مشترک کوشید، البته هرگز نباید در نکات غیرمشترک، یکسانی پدید آورد. برخی میخواهند دانشگاه را همهگونه، حوزوی کنند و به عکس، که کار نادرستی است. این دو علم از هم جدا هستند و تنها در مشترکات میتوانند متحد شوند.
2. انتقال شیوهها
از دیگر راهکارها، تبادل معلومات و انتقال شیوههای نو و کاربردی دانشگاه در حوزه است از جمله شیوه تدریس، مطالعه، تحقیق و... از هنگامی که برخی از آنها وارد حوزه شده، پیشرفت چشمگیری رخ داده است.
3. ارتباط سیاسی
بزرگترین عاملی که این دو گروه را به هم نزدیک میکند، داشتن ارتباطهای سیاسی است. این دو گروه ثابت کردند که هرگاه در یک امر سیاسی متحد باشند، میتوانند جامعه را آن گونه که خود میخواهند بسازند؛ پس برای گسترش عدالت و حکومت مردمسالار، ارتباط این دو قشر لازم است.
رسالت حوزه و دانشگاه
حوزه وظیفه سنگینی دارد؛ زیرا بار تزکیه روح را بر دوش دارد، به همین سبب باید با پرهیز از تحقیر و تکفیر دانشجو، خود را وقف او کند و با ارتباطی چهره به چهره، برای از بین بردن مشکلات و شبهات دینی بکوشد و در کنار تدریس خوب و عمیق مطالب دینی، در جلسات مشترک با آنان، پاسخگوی شبهات آنان باشد؛ از طرف دیگر دانشگاه هم باید هرچه بیشتر در حوزه حضور یابد تا علاوه بر افزایش بار معنوی خود، مطالب علمی خویش از جمله مسایل روانشناسی تبلیغ، روشهای تحقیق در منابع دینی، علوم و فناوری جدید و... را هم به آنان برساند.