تردیدی نباید داشت که کانت بیشترین تأثیر را بر اندیشه دوران جدید و بویژه در حوزههای گوناگون فلسفه مانند معرفتشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه زیباییشناسی و نیز فلسفه حق داشته است. اما آنچه که شاید جالب توجه باشد، ذکر این نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فیلسوفی سیاسی، دارای اندیشههای درخشانی نیز در حوزه فلسفه سیاسی است.
پیشگفتار
آوازه ایمانوئل کانت (1724 - 1804) به عنوان بزرگترین فیلسوف دوران جدید، تا امروز پایدار مانده است. بسیاری از تاریخشناسان فلسفه، وی را حتی بزرگترین متفکر همه دورانها میدانند. اندیشه فلسفی دوران جدید، تا پیش از ظهور کانت، به دو جریان اصلی خردگرایی (راسیونالیسم) و تجربهگرایی (آمپریسم) تقسیم شده بود. اختلاف میان این دو جریان، عمدتا بر سر برداشتهای متضاد نسبت به گوهر واقعیت و سرچشمه شناخت بشری بود. در حالی که خردگرایانی چون دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس و ولف، شناخت جهان را از طریق مفاهیم و گزاره های ثابت و عمومی زاده ذهن انسان میسر میدانستند، تجربهگرایانی چون بیکن، لاک، برکلی و هیوم، تجربه را تنها سرچشمه کل دانش بشری میدانستند.
خردگرایان، بر پایه فلسفه خود، دست به ساختن نظامهای متافیزیکی بزرگی زده بودند. اما خصلت جزمگرایانه این نظامها و تضادهای زیادی که در آنها وجود داشت، اعتبار آنها را با تردیدهای جدی روبرو ساخته بود. از سوی دیگر، تجربهگرایی نیز به بنبست رانده شده بود، چرا که دیوید هیوم به عنوان آخرین فیلسوف تجربهگرای پیش از ظهور کانت، اعتبار عینی شناخت را نفی کرده بود. به این ترتیب فلسفه دوران جدید در شرایط امتناعی به سر میبرد که در آن قادر نبود یکی از این دو نوع شناخت را شالوده دانش معتبر و عینی بشر قرار دهد. خطای هر دو جریان فلسفی، در یکجانبهنگری آنها نهفته بود.
به عبارت دیگر کمتوجهی به عوامل گوناگون تأثیرگذار و سهیم در شکلگیری شناخت بشری، به ارزیابی اشتباهآمیز هر دو جریان انجامیده بود. خردگرایی، به اعتبار شناخت مبتنی بر عقل پربها میداد و اهمیت تجربه را در نظر نمیگرفت و در مقابل، تجربهگرایی، که تمامی شناخت را بر پایه تجربه استوار میساخت، اهمیت گزارههای عقلی دارای اعتبار عمومی را نادیده میگرفت. به این ترتیب، اگر شناخت فلسفی میخواست بر شالودههای محکمی پا برجا شود، این کار تنها از این طریق میسر بود که پیش فرضهای هر دو جریان فلسفی یاد شده به دقت مورد سنجش قرار گیرد و ادعاهای موجه هر دو جریان، در گونه برداشت جدید و واحدی نسبت به واقعیت و شناخت، در هم ادغام گردد.
و این کار سترگی است که کانت انجام داد. در واقع کانت تلاش کرد با تلفیق جنبههای درست فکری هر دو جریان فلسفی یاد شده، اعتبار، مرزها و سرچشمههای شناخت بشری را روشن سازد. کانت بر خلاف ادعای دو جریان اصلی فلسفی پیش از خود که شناخت را تنها برخاسته از یکی از دو سرچشمه عقلانی یا تجربی میدانستند، تأکید نمود که هر شناختی محصول عوامل دوگانه عقلی و تجربی است. به نظر کانت، اگر جهان بیرونی و تجربه وجود نداشت، امکان شناخت درست به همان اندازه ناچیز بود که اگر فاعل شناسا فاقد تجهیزات عقلی معین بود.
کانت، روان انسان را برخوردار از سه توانش (قوه) میدانست: اندیشه، خواست (اراده) و احساس. بر پایه همین تقسیمبندی است که وی در ژرفاندیشیهای خود به فلسفه شناخت، فلسفه خواستن و فلسفه احساس کردن میپردازد. سه اثر معروف نقدی او تحت عناوین «سنجش خردناب»، «سنجش خرد عملی» و «سنجش نیروی داوری» به ترتیب با این حوزههای فلسفی سهگانه سر و کار دارد و بنای عظیم و با شکوه فکری او را میسازد. در زیر اشاراتی به سه اثر مهم نقدی کانت، تا آنجا که بتواند برای هدف مورد نظر این نوشته یاری رسان باشد میکنیم. کانت در نخستین اثر خود یعنی «سنجش خردناب» (1781 و 1787)، با فرسختی اندیشمندانه و بطور ریشهای و بنیادی، خرد بشری را به بوته نقد و سنجش میکشد.
خلق این اثر، بیتردید متأثر از این پرسش کانونی زمانه اوست که انسان اصولا چه چیز را میتواند بشناسد؟ این پرسش، کانت را به رودررویی با هر دو جریان عمده فلسفی دوران او میکشاند. نتیجهای که برای کانت از این رودررویی حاصل میآید، اینست که متافیزیک به معنای سنتی خود و به مثابه دانش جوهری روان، جهان و خدا ممکن نیست، چرا که چنین دانشی از نیروی شناخت بشری فراتر میرود. اما متافیزیک به مثابه فلسفهای فرارونده یا برین یا استعلایی (transzendental)، پرسشی معطوف به شرایط امکان شناخت است، کانت در دومین اثر نقدی خود یعنی «سنجش خرد عملی» (1788) به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش اساسی است که انسان چه باید بکند؟
بررسی کانت عمدتا معطوف به آن است که آیا خرد بشری میتواند میزان و معیاری برای چیزهای دیگر و قانونگذاری مستقل باشد؟ به نظر کانت همانگونه که خرد در حوزه شناخت، از اصول آزاد از تجربه یا پیشینی (آپریوری) نهفته در خود تبعیت میکند و بطور خودکار قادر است صورتها و مرزهای شناخت را خود تعیین کند، در روان انسان نیز در مورد امر خواستن، اصلی پیشینی قابل پذیرش است. این اصل چیزی نیست جز ارادهای آزاد و مستقل.
اگرچه برابر ایستاهایی که اراده انسان معطوف به آنهاست، تنها از طریق تجربه عملی به دست میآید، اما صورت عمومی و راستای خواستن، قانونی اخلاقی است که آزاد از تجربه و بطور پیشینی (آپریوری) وجود دارد. کانت این قانون اخلاقی را دستوری واجب یا بایسته قطعی (Kategorischer Imperativ) مینامد. به نظر کانت، این گزاره که: انسان می بایست نیکی کند، خود تأییدی عملی بر آزادی اراده است، چرا که بر خلاف مجبور بودن و الزام داشتن (mssen) که با ناگزیری همراه است، وقتی صحبت از بایستن (sollen) میکنیم، امکان گزینشی را در نظر میگیریم که تصمیم ما را با وظیفهای اخلاقی توأم میسازد.
اما علیرغم چنین ملاحظاتی، هنوز آزادی اراده ثابت نشده است. به نظر کانت، اساسا این آزادی اراده، برابر ایستایی هم برای شناخت نظری ندارد، بلکه صرفا ایدای تنظیمی است. از طریق همین ایده تنظیمی است که ایدههای عملی دیگری مانند نامیرایی روان، به مثابه اوج ضروری و بیپایان اخلاقیت، و نیز خدا، به مثابه ضامن جاودانی این اخلاقیت مورد تایید قرار میگیرد. کانت که در نخستین اثر نقدی خود، ایدههای آزادی، نامیرایی روان و خدا را به مثابه برابر ایستاهای شناخت ممکن منتفی دانسته بود، در نقد دوم خود، این سه ایده را دارای اصلهای تنظیمی ولی غیربنیانگذار معرفی میکند. «خرد عملی» علتی است که اراده انسان را در قالب قانون اخلاقی متعین میسازد.
برای کانت، خرد عملی نسبت به خرد نظری، ارجحیت دارد. با «سنجش خردناب» و «سنجش خرد عملی»، دو جهان متفاوت در برابر هم قرار میگیرند: جهان قانونمندیها و امر مشروط و جهان آزادی و امر نامشروط. این دو جهان نیاز به وحدت دارند. و این کاری است که کانت در سومین اثر نقدی خود یعنی «سنجش نیروی داوری» (1790) انجام میدهد. این وحدت، در جهان «احساس کردن» صورت تحقق میپذیرد. جستجوی کانت برای یافتن قوانینی در حوزه احساسات چون لذت و رغبت و یا بیلذتی و بیرغبتی، او را از طریق بررسی نیروی داوری زیباشناسانه، به کشف قوانین مربوط به امر زیبا و امر والا رهنمون میگردد.
این پیشگفتار نسبتا طولانی، صرفا اشارهای مؤجز و گذرا به منظومه عظیم فکری ایمانوئل کانت است. برخی صاحبنظران حوزه فلسفه، اندیشه وی را به عمارت پرصلابتی تشبیه کردهاند که ورود به آن دشوار و خروج از آن دشوارتر است. تردیدی نباید داشت که کانت بیشترین تأثیر را بر اندیشه دوران جدید و به ویژه در حوزههای گوناگون فلسفه مانند معرفتشناسی، فلسفه اخلاق (اتیک)، فلسفه زیباییشناسی (استه تیک) و نیز فلسفه حق داشته است. اما آنچه که شاید جالب توجه باشد، ذکر این نکته است که کانت علاوه بر آن، به عنوان فیلسوفی سیاسی، دارای اندیشههای درخشانی نیز در حوزه فلسفه سیاسی است. هدف اصلی این جستار نیز همانا معرفی جنبههایی از فلسفه سیاسی ایمانوئل کانت میباشد.
انسان و قانون آزادی
کانت از منظر سیاسی، انسانی لیبرال منش بود. با این حال او انقلاب کبیر فرانسه را در مجموع خوشامد گفت و آن را گسست قطعی و برگشتناپذیر از نظام سیاسی مبتنی بر حکومت مطلقه ارزیابی کرد. اما کانت با عروج حکومت ترور و وحشت ژاکوبنها، به انتقاد شدید از آن پرداخت و با تکیه بر روح عصر روشنگری، راه اصلاحات مداوم آموزشی و سیاسی را در مقابل شیوههای افراطی و انقلابی پیش نهاد. این، راهی بود که باید به انسان برای گسستن قید و بندهای دینی، اجتماعی و سیاسی تحمیل شده کمک میکرد و زمینه آزادی او را فراهم میساخت. آزادی حاصل شده از روشنگری برای کانت، بیرون آمدن از نابالغی فکری و معنوی، به یاری فهم خود و مستقل از مراجع اقتدار زمینی و آسمانی بود.
اما کانت در عین حال میخواست که فهم انسانی را از تکبر و پربها دادن به خود نیز آزاد سازد. وی تصریح مینمود که خرد ضرورتا به انضباطی نیازمند است تا زیادهرویها و افراطکاریهای آن را لگام زند. برای کانت، ایده آزادی، چه در زمینه زندگی و چه در گستره تفکر، ایدهای راهنما و تعیین کننده است. اما این ایده از نگرگاهی قابل شناخت تجربه نمیشود، بلکه صرفا از منظر عملی.
برای خردنظری، ایدهآزادی، ایدهای صرفا «تنظیمی» باقی میماند: «عملی، هر آن چیز است که از طریق آزادی ممکن باشد. اما اگر شرایط اعمال اختیار آزاد ما تجربی باشد، در این حال خرد هیچ کاربردی جز کاربرد تنظیمی نمیتواند داشته باشد... خرد هیچ قانونی را جز قانونهای عملی رفتاری آزاد برای دستیابی به غایاتی که بوسیله احساس به ما توصیه شدهاند، نمیتواند صادر کند... از این رو خرد قانونهایی به دست میدهد که دستورهایی واجب و فریضی هستند، یعنی قانونهای عینی آزادیاند و میگویند که چه چیز میبایست [اخلاقا] صورت بگیرد، اگرچه شاید هرگز صورت نگیرد، آنها از این رو از قوانین طبیعی که فقط به چیزهایی میپردازد که صورت میگیرد متمایزند، که قانونهای عملی نامیده میشوند.»
بنابراین، آزادی برای کانت، درهم شکستن قانون علیتی است که خرد نظری تحت آن، کلیت طبیعت را به سان ایده به تصور در میآورد. درهم شکستن چنین قانونی هنگامی روی میدهد که آزادی به مثابه امر خود آیین اراده انسان، بطور مستقل و نامشروط و آزاد از تأثیر علل طبیعی مانند نیازها و تمایلات متحقق گردد: «اراده، گونهای از علیت موجودات زندهای است که خردمند باشند و آزادی آنچنان خصیصهای از این علیت است که بتواند مستقل از علتهایی که بیگانه آنها را تعیین میکند، تأثیرگذار باشد... آزادی از آنجا که خاصیتی از اراده بر اساس قوانین طبیعی نیست، باید بیشتر علیتی از قوانین تغییرناپذیر، اما از گونهای خاص باشد، چرا که در غیر این صورت آزادی اراده چیزی مهمل و بیمعنی میبود.»
پس اراده آزاد، از انگیزشی درونی حاصل میگردد و به این معنا علت خویشتن است، قانون رفتار خود را خود تعیین میکند و به هیچ نیروی بیگانهای تمکین نمیکند. لذا میتوان تصور کانت از آزادی را در آزادی از علیت، علیت ناشی از آزادی، آزادی اراده و خودقانونگذاری خلاصه کرد. حال اگر این خود قانونگذاری اراده آزاد، دارای خصلت نمای نامشروط بودن نسبت به طبیعت است، پس باید خصیصهای عمومی، تأکیدی و قطعی (کاته گوریک) داشته باشد، یعنی اینکه اصولا برای همه زمانها و مکانها و تحت هر نوع شرایطی اعتبار داشته باشد.
چنین امری به این معناست که اراده نمیتواند به راستی اراده انسان باشد، تا هنگامی که تحت تاثیر اندیشه آزادی قرار نگیرد و چنین ارادهای که همواره تحت تاثیر اندیشه آزادی قرار دارد، از دیدگاه عملی باید به همه ذاتهای خردمند تعلق داشته باشد. کانت همچنین مفهوم قطعی اخلاق را به اندیشه آزادی ارجاع میدهد و یادآور میشود که اگرچه نمیتوان اندیشه آزادی را چون امری واقعی در طبیعت انسان نشان داد، اما اگر بخواهیم ذاتی را خردمند و دارای اراده در نظر گیریم، باید اندیشه آزادی را پیش گذارده آن بدانیم.
همین ژرف اندیشی است که کانت را به مفهوم کلیدی دستور واجب یا بایسته قطعی (Kategorischer Imperativ) در قانون اخلاقی به مثابه تبلور نامشروط خود قانونگذاری اراده آزاد رهنمون میشود: «این گزاره که: اراده در همه کنشها، برای خود قانونی است، فقط نشان دهنده این اصل است که بر اساس هیچ اصل راهنمایی عمل مکن، جز آن که بتواند خود را همچنین به مثابه موضوع قانونی عمومی قرار دهد. این اما فرمول بایسته قطعی و اصل اخلاق است. بنابراین، اراده آزاد و اراده تابع قوانین اخلاقی، یکسان هستند. لذا اگر آزادی اراده، پیش گزارده شود، اخلاقیت نیز به همراه اصل خود، از راه تشریح مفهوم آن به دنبال میآید.»
از طریق چنین ژرفاندیشی است که کانت به آغازههای خرد ناب عملی دست مییابد و آنها را به صورت گزارههایی که اصلهای راهنمای عمل و برترین قواعد رفتاری (Maximen) را متعین میسازند، فرمولبندی میکند. در اینجا به باز نمود یکی از این گزارهها که در آن میتوان با نگاه کانت به انسان آشنا شد، بسنده میکنیم. برای کانت، اراده، قوهای است که تصور قوانین معین را بر حسب کنش خویش سامان میدهد. چنین قوهای را فقط میتوان در ذاتهای خردمند یافت. کانت آنچه را که اراده به عنوان پایه عینی تعین خویشتن به خدمت میگیرد، غایت (Zweck) مینامد و تاکید میکند که اگر غایت فقط از جانب عقل معین گردد، باید در مورد همه ذاتهای خردمند ارزش یکسان داشته باشد.
به نظر کانت اگر بتوان چیزی را فرض کرد که وجود آن در نفس خود ارزشی مطلق داشته باشد، یعنی غایت بالذات (Zweck an sich selbst) باشد، میتوان آن چیز را سرچشمه قوانین قطعی دانست و بایسته قطعی یا قانون عملی را از منشاء آن استخراج کرد. وی انسان را دارای چنین خصوصیاتی میداند و تصریح میکند که هر ذات خردمند، تنها چیزی است که به منزله غایتی فی نفسه و بخودی خود وجود دارد و نه به مثابه وسیلهای که این یا آن اراده بتواند او را بطور خودکامانه و خودسرانه به کار گیرد. بنابراین، انسان در همه فعالیتهای خویش، چه به او مربوط باشد و چه نباشد، همیشه باید در آن واحد در مقام غایت در نظر گرفته شود.
از همین رو به نظر کانت، همه اشیاء دارای قیمتی هستند و این تنها انسان است که دارای حرمت و منزلت (wrde) میباشد. پس اگر بایستهای قطعی وجود داشته باشد، باید به مثابه قانون عملی عام به کار آید که بنیاد آن این اصل باشد: ذات یا طبیعت خردمند همچون غایت فینفسه وجود دارد. این اصل را کانت به مثابه آغازهای برای بایسته قطعی، بصورت این گزاره فرمولبندی میکند: «چنان رفتار کن که بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص هر کس دیگر، همواره هم زمان به مثابه غایتی به شمار آوری، و نه هرگز فقط به مثابه وسیلهای.»
بر طبق چنین آغازهای عمل کردن، به معنی عمل کردن بر پایه تمایلی طبیعی نیست، بلکه بر پایه وظیفه شناسی، خودآیینی و تعهدی است که شخص برای خود، نسبت به انسانهای دیگر تعیین کرده است. پس آزادی و تعهد در اینجا این همانند هستند. بنابراین، هر فرد از طریق اراده آزاد خود، همزمان غایت بالذات نیز هست، او قانونگذار رفتار خویشتن است. اما چنین امری، فقط ویژگی یک فرد نیست و در مورد همه افراد دیگر نیز بدون استثناء صادق است. لذا غایتهای فینفسه به معنی اراده هر کس فقط باری خودش نیست، بلکه به منزله اراده دیگران برای من و ارده من برای دیگران است.
همین وابستگی به غایت خویشتن است که به فرد و همه افراد، برابری مطلق میبخشد و حرمت و منزلت انسان را بطور نامشروط متعین میسازد. اگر نزد کانت، حقیقتی مطمئن، روشن و نامشروط وجود داشته باشد، همین یقین مربوط به حرمت و منزلت تفویض ناپذیر و تفکیک ناپذیر انسان است. بدون تردید، ژرفاندیشیهای کانت در مورد انسان و حرمت و منزلت او، یکی از ستونهای محکم اندشه حقوق بشر در فرهنگ مغرب زمین به شمار میرود. کانت از هر انسانی، احترام نسبت به انسان دیگر را به مثابه ذاتی برابر که از آزادی و اراده مستقل برخوردار است و متعهد به وظیفه اخلاقی است، طلب میکند.
اگرچه در چنین پیوند متقابلی میان فرد و جمع، کلیت ذات انسانی و لذا انسانیت مدنظر است، اما هر شخص، فردی باقی میماند که همواره باید با حرکت از خود و متکی بر اراده خویشتن، بطور مستقل تصمیم بگیرد که چگونه رفتاری داشته باشد تا قانون اخلاقی «بایسته قطعی» را که خود او قانونگذار آن است، خدشهدار نسازد.