نوشته: دکتر مجید عباسى اشلقى
«دردریان» از دیگر پستمدرنیست هایى است که پیرامون امنیت به مطالعه پرداخته و تبارشناسى، امنیت مجازى و فرهنگ عمومى را در این حوزه بررسى کرده است. او به ریشه و تبار امنیت در درازاى تاریخ پرداخته و راه آن را از گذشته تا امروز بررسى کرده است. او براى شناخت نیروى استدلالى این امنیت، به یاد آوردن معانى فراموش شده آن و ارزیابى کردن وجوه بهرهمندى از یک امنیت مدرن و شاید بازسازى آن با برداشتى تازه تبارشناسى امنیت را تلاشى سودمند مىداند. «دردریان» در تبارشناسى امنیت، رهیافت «واقعگرایى مجازى» را به کار مىگیرد.
در اینگونه واقعگرایى به خود واقعیت پرداخته نمىشود، بلکه خود سیستم به خودش یعنى به واقعیتى فراتر از واقعیت خود مىپردازد. از نظر او جنگ خلیج فارس در ژانویه 1991 آشکارترین و روشنترین مورد از حرکت به سوى «امنیت مجازى» (virtual security) بود. جنگى که برآمیختهاى از تکنولوژی هاى تولید شده، ارتباطات تلویزیونى و شکلى از بازى استراتژیک خشن پایهریزى شد. او در این راستا مىگوید که روابط بینالملل سنتى بر فضا و ژئوپلیتیک تأکید دارد، ولى امنیت مجازى و فرهنگ همگانى به کاهش فزاینده نقش فضا و ژئوپلیتیک در پهنه روابط بینالملل در برابر آنچه که او «سیاست زمان» مىنامد قائل است.
7. گفتمان و پست مدرنیسم
پست مدرنیستها بر رویههاى گفتمانى تأکید مىکنند، گفتمان نه به معناى معمولى زبان، بلکه به معناى چارچوب گستردهترى از رویههاى اجتماعى که چگونگى شناخت ما از خودمان و رفتارمان را تعیین مىکند. به سخن دیگر واقعیت در چارچوبهاى گفتمانى درک مىشود و گفتمان است که به واقعیت معنا مىدهد. از نظر پستمدرنیستها، این «بازنمود گفتمانى واقعیت» با روابط قدرت پیوندى ناگسستنى دارد. گفتمان هرگز بىطرف نیست و همواره با قدرت و اقتدار درآمیخته است.
برهمین پایه، قدرت را نباید تنها در مواضع سنتى (طبقه، جنسیت، نظام متشکل از دولتهاى ملى) جستجو کرد، بلکه رد پاى قدرت را در هر جایى مىتوان یافت. پستمدرنیستها با تحلیل گفتمانى مىکوشند تا نحوه شکلگیرى قدرت یا رژیمهاى قدرت را در تمام سطوح جامعه تبیین کنند و راه را براى اندیشه و عمل انتقادى هموار سازند.
نظریهپردازان پستمدرنیست بر اهمیت افکار و باورها یعنى مؤلفههاى سازنده سیاستهاى بینالمللى انگشت مىگذارند و گفتمان را راهى براى گفتوگو در زمینه امنیت و سیاست بینالملل و عاملى بنیادى در تعیین رفتار کشورها مىدانند.
از دیدگاه اندیشمندانى چون ریچارد اشلى واقعگرایى یکى از بنیادىترین دشواریها در امنیت بینالملل است. از این رو که واقعگرایى، گفتمانى از قدرت و حاکمیت است که از گذشته بر روابط میان کشورها سایه افکنده و آنها را به رقابتهاى امنیتى با یکدیگر وادار مىکند. در این راستا هدف بسیارى از پستمدرنیستها این است که گفتمانى را در روابط بینالملل و جامعه جهانى به راه اندازند که ارمغانش صلح و سازگارى است؛ یعنى آن هنگام که مردمان معیارها و نظریههاى واقعگرایى را از ذهن خود پاک کردند و به جاى آن شناخت و مفهوم یک جامعه بینالمللى را جایگزین ساختند، مىتوان امیدوار بود که افراد و کشورها در تمام جهان، معناى همکارى با یکدیگر را دریابند و سیاستهاى جهانى وارد دوره تازهاى از صلح و آرامش شود.
یکى از اختلافات مهم میان واقعگرایى و پستمدرنیسم موضوع شناخت است. «جان میرشریمر» (Mearshrimer) در این باره مىگوید: «درحالى که رئالیستها از جهان شناختى ثابت دارند، پستمدرنیستها متغیرهاى بىپایانى از جهان اطراف خود ارائه مىدهند. به نظر اینان مفهوم بسط جهان در تعاریف و تفاسیر مطلق و محدود نمىگنجد و هیچ جاودانگى و تداومى در شناخت جهان، راه ندارد، هر چه هست نحوه نگرش ما به اطرافمان است و لاجرم تغییرپذیر است.» تأکید بر شناخت ذهنى به جاى شناخت عینى پستمدرنیستها را وامىدارد تا بر اهمیت ارزشهاى هنجارى تأکید کنند.
مکتب فکرى واقعگرایى نه تنها یک جهانبینى ایستا و به دور از تمایلات جهانگرایانه جارى در سیاستهاى جهانى است که نگاهى ثابت به نظام بینالمللى دارد، بلکه گفتمانى خطرناک و اصلىترین مانع براى گفتمان تازه و صلحآمیز است؛ زیرا هدف اصلى این جهانبینى، فراهم آوردن جهانى است که کشورها بتوانند در آن به زندگى خود ادامه دهند. پستمدرنیستها این ثبات نامعقول واقعگرایان را مردود مىدانند؛ چون پیچیدگى رفتار و اراده انسان در تمام ابعاد فرهنگى، مذهبى، تاریخى و زبانشناختى نشاندهنده آن است که به هیچ رو نمىتوان واقعیات جهان را تنها به یک صورت تفسیر کرد.
برپایه این نگرش، اشتباه واقعگرایان از آنجا آغاز مىشود که با کاستن از پیچیدگیهاى سیاستهاى جهانى و گذاشتن آن در یک چارچوب فکرى باریک در عمل، تحلیلها و رویکردهاى دیگر را نسبت به امنیت بینالملل از میان برمىدارد. این عوامل، اندیشمندان پستمدرنیست را واداشت تا با مفهومسازى دوباره از مباحث امنیت جهانى، به این موضوع بپردازند. جیم جرج از جمله پست مدرنیستهایى است که در این باره گفته است: گفتمان جدید پس از جنگ سرد، فضایى توأم با ناامنى بهوجود آورده است که کشورها را به رقابت در صنایع نظامى وادار مىکند. متأسفانه در چنین شرایطى ناامنى گریبانگیر کسانى مىشود که وارد موازنههاى امنیتى نشدهاند و از سوى آنان آمارى در مورد هزینههاى نظامى و محاسبات استراتژیک منتشر نگردیده است.
به نظر او درمان این درد، گفتمانى تازه و مبتنى بر نظام همکارى و ارتباطات ملل است. نویسندگان پستمدرنیست بر این باورند که نه تنها جایگزین کردن گفتمان ارتباطات و همکارى به جاى گفتمان واقعگرایى، امرى ضرورى است، بلکه چنین گفتمانى از اهداف دست یافتنى پستمدرنیسم است. چون نقش کارشناسان و دانشگاهیان در رواج و بهبود سیاستهاى جهانى اهمیت زیادى دارد، لازم است که این گروه در فرآیند دگرگونیهاى گام به گام در زبان و گفتمان نسبت به سیاستهاى بینالمللى فعالانه شرکت کنند. در این صورت مىتوان امیدوار بود که ماهیت اصلى سیاست جهانى دگرگون شود و تنگناى دیرینه امنیت بشر گشوده شود.
پستمدرنیستها بر این باورند که فضاى ناامنى و بدبینى در روابط بینالملل تنها از راه گفتمانى تازه که بر پایه نظام همکارى و ارتباطات ملل باشد، از میان مىرود. و در این راستا هدف اصلى خود را جا انداختن گفتمان ارتباطات و همکارى براى رسیدن به صلح و آرامش مىدانند.
بر سر هم مىتوان گفت که پست مدرنیسم در برابر گفتمان جارى روابط بینالملل به بررسىهایى برپایه محورهاى زیردست زده است:
1. بازخوانى متون دیرین (مانند آثار توسیدید، ماکیاولى و...) به گونهاى جدا از خواندنها یا تفسیرهاى اثباتى مرسوم و گشودن فضایى براى بازخوانى «زندگى جهان» و نشان دادن راههاى دیگر اندیشه و عمل.
2. بررسى چگونگى شکلگیرى گفتمان دیپلماسى و سیاست خارجى و زدودن روایتها یا رویههاى گفتمانى دیگر.
3. واسازى مضامینى مانند حاکمیت، هرجومرج بینالمللى، امنیت و توسعه در گفتمان واقعگرایى و مفهومسازى دوباره آنها.
4. بررسى جنبشهاى اجتماعى انتقادى یا جریانهایى که در سراسر جهان با گفتمان سیاست قدرت، سرکوب یا حاشیهنشین شدند و در مواضع گوناگون خود با آن مىستیزند و از لزوم گسترش دموکراسى به تمام مواضع زندگى از خانه تا کارخانه و فرآیندهاى فرهنگى دم مىزنند.
8. پستمدرنیسم و نظم بینالملل
از دیدگاه پستمدرنها، بررسى روابط بینالملل یک رویکرد «بینامتنى» را مىطلبد که بر پایه آن هیچ داور نهایى براى تشخیص حقیقت وجود ندارد و معنا از روابط متقابل متون برمىخیزد و قدرت با زبان و رویههاى دلالتى دیگر درآمیخته است. این رویکرد مرزهاى جغرافیایى و نظرى موجود و طبیعى بودن آنها را به چالش مىکشد و با برداشت تازهاى درباره متن جهان (جهان مانند یک متن) مىتواند ابعاد تازهاى به نظریه روابط بینالملل ببخشد.
رویکرد «بینامتنى» مىکوشد تا نشان دهد که چگونه برخى برداشتها، برتر و طبیعى شمرده مىشوند و برخى دیگر به کنار زده مىشوند. این رویکرد پستمدرنیستى در پى واسازى یا زدودن هاله طبیعى زبان، مفاهیم و متونى است که گفتمانهاى حاکم بر روابط بینالملل را ساختهاند. برعکس نگرش تکگویانه و کلىگویانه مدرنیسم، پستمدرنیسم بر ماهیت ناهمگون و چندگانه دانش و عمل تأکید مىکند.
از دیدگاه اندیشمندان پستمدرنیست مسائل قومى، مذهبى، نژادى، فرهنگى، اخلاقى، جنسى، زیستمحیطى، اقتصادى، توسعهاى، حقوق بشر و... در دهه 1990، نارسایى طرحها و نظریههاى فراگیر براى کنترل و ایجاد نظم را نشان دادهاند. امروزه براى مسائل جهانى نمىتوان پاسخهاى ساده و فراگیر ارائه داد و باید از جزئیات سنتى درگذشت. رشته روابط بینالملل تاکنون بر اثر نگرش مدرن، با رویکردى عینیتگرا، ذاتگرا و کلىگرا به شناخت و واقعیت مىنگرد و همه چیز را به پدیدههاى دوگانهاى مانند: ذهن / عین، واقعیت/ارزش، هست/ باید، خود/ دیگرى، داخلى/ بینالمللى و واقعگرا/ آرمانگرا ساده کرده است. این، نظریة ماست که به عمل ما جهت مىدهد و به جهان شکل مىبخشد.
جهان را مىتوان دگرگون کرد؛ ولى اکنون مىکوشیم تا با وجود فرصتها و خطرهای بزرگ در جهان پس از جنگ سرد، همان برداشت سنتى زمان جنگ سرد بازتولید شود. در دوران بینالمللى شدن فرآیندهاى تولید، بازگشت انفجارآمیز به ملىگرایى، کارتلهاى جهانى مواد مخدر و زیانهاى زیست محیطى، دیگر نمىتوان بر بنیان اندیشه کشمکش دولتهاى ملى در پهنه آشفته بینالمللى و یا برپایه الگوهاى مطلوبیتگرایانه اقتصادى به بررسى روابط بینالملل ادامه داد.
در پستمدرنیسم دو حرکت به ظاهر متضاد یعنى جهانى شدن از یک سو و فردى شدن از سوى دیگر وجود دارد. افزون بر این ضعف هویتهاى جمعى، ملت و طبقه، آزادى فردى براى پیوستن به گروههاى آزاد و جنبشهاى سیال، نسبیت چارچوبهاى اخلاقى در دوران پستمدرن دیده مىشود.
در دوران جهانى شدن، تمام ادبیات مدرنیسم همچون دموکراسى، تجارت آزاد، وابستگى، همگرایى و... همگى باید بازسازى شوند؛ چرا که مفاهیم مزبور متناسب با دوران مدرنیسم بودهاند. مارتین آلبرو پنج دگرگونى اساسى دوران تازه را این چنین مىشمارد:
1. پیامدهاى محیطى فعالیت افراد.
2. نبود امنیت براثر جنگافزارهاى کشتار جمعى.
3. جهانى بودن سیستمهاى ارتباطات.
4. جهانى شدن اقتصاد.
5. شکلگیرى هویت جهانى.
آلبرو در کتاب «عصر جهانى: دولت و جامعه فراتر از مدرنیته» بر این باور است که از دگرگونیهاى تازه در جهان یا جهانى شدن چنین برداشت مىشود که مدرنیسم ناظر بر جهانى شدن است؛ ولى این دگرگونیها نشان از پایان مدرنیسم و ورود به دورانى دیگر دارد که مىتوان آن را دوران جهانى پستمدرن نامید.
فرجام سخن
اندیشه پستمدرنیسم واکنشى در برابر میراث روشنگرى و پدیدههایى چون قدرت، فناورى، دانش و عقل است. پستمدرنیسم با نظریههاى فراگیر سازگارى ندارد و بر نظرات و امور جزئى تأکید مىکند و به افراد، گروهها، طبقات و اقلیتها توجه دارد. به باور پست مدرنیستها توجه و بحث، در مورد واقعیتهاى بینالمللى متکثر و گوناگون است؛ زیرا در روابط بینالملل به جاى تمرکزگرایى به کثرتگرایى توجه دارند. آنها با تأکید بر فناورى اطلاعات و ارتباطات، دانش و کوشش براى ساختارشکنى مفاهیمى چون دولت، حاکمیت، امنیت وغیره، مىتوانند در روابط بینالملل و فرآیند جهانى شدن اثر بسیارى داشته باشند.
افزون بر آن توجه پستمدرنیستها به همکارى، هنجارگرایى، گفتمان بهعنوان راهى که مردمان در زمینه امنیت و سیاست بینالملل به گفتگو مىنشینند و افکار و عقاید مطرح و مبادله مىشود، توجه به جنبههاى غیرنظامى قدرت، رابطه دانش و قدرت و کنترل اطلاعات بهعنوان عامل قدرت، توجه به ارتباطات و بازیگران غیردولتى، نقد کردن فراروایتهاى مدرنیسم، شالودهشکنى مفاهیمى چون دولت و باور آنها به اینکه دولتها واقعیت ملموس و عینى ندارند، بلکه برخاسته از یک سلسله رفتارها و کنشها هستند، نگرش تازه به امنیت و بر تغییر فضا و ژئوپلیتیک در گفتمان امنیت و توجه به مسائلى چون امنیت مجازى و تأکید بر شناخت ذهنى به جاى شناخت عینى و اهمیت ارزشهاى هنجارى و... همگى از دگرگون شدن پارادایمى به دوران پستمدرن و آثار آن در تئورىهاى روابط بینالملل نشان مىدهد.