به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در شش بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
جلد دوم
یادداشتهای عَلَم 1349
شنبه 1/1/1349: صبح به مشهد مشرف شدیم... امروز نمیدانم هر کسی در حرم امام رضا چه فکر میکرد و چه از خدا میخواست. اما من چیزی که از امام رضا خواستم، این بود که مرا کمک کن تا حضرتت را در منابع نفت گاز سرخس شریک سازم.(صص6-5)
یکشنبه 2/1/49: امروز شاهنشاه صبح کار کردند، برنامه شرفیابی بود... پس از آن مذاکرات با سفیر آمریکا را به من فرمودند که تقریباً همان مسائلی بود که وسیله پیام توسط من فرموده بودند. به اضافه این که فرمودند، به او گفتم «برای شما در فروش اسلحه مسئله پول مطرح است که چه جور تهیه شود و در اختیار ما قرار گیرد [ولی] برای ما مسئله حیات و ممات است، بنابراین صحبت پول مطرح نیست. من از هرکجا باشد ولو به قیمت گرسنگی خودمان، پول را تهیه خواهم کرد.»...(صص7-6)
سهشنبه 4/1/49: امروز هم تعطیل بود ولی من شرفیاب شدم... فرمودند، «سفیر آمریکا را وقتی دیدی بگو، ببینید که خواستید کمک مالی بکنید، میکنید و امکانش را دارید، نوبت که به ما میرسد آسمان میتپد. (آمریکاییها به اسرائیل کمک مالی میکنند ولی هواپیما نمیدهند)...(ص7)
چهارشنبه 5/1/49: ساعت دو بعدازظهر پادگورنی رئیس جمهور شوروی وارد شد. نایب نخستوزیر، رئیسجمهور ترکمنستان، به علاوه پنجاه نفر [متخصص] از وزارتخانههای مختلف همراه او میباشند... شام مهمانی در کاخ نیاوران بود. شاهنشاه نطق بسیار خوب و کلی کردند، ولی او به امپریالیسم آمریکا زیاد حمله کرد که به نظرم خوب نبود. من تعجب دارم چه طور وزارت خارجه قبلاً در [باره] نطق او اظهارنظر نکرده بود...(ص8)
شنبه 8/1/49: ...من خیلی کوتاه شرفیاب شدم. فرمودند... هم از انگلیسها هم از آمریکاییها بپرس که به کنفرانس جده چه قیمتی میگذارند؟ در جده کنفرانس وزرای خارجه دول اسلامی تشکیل شد و یک نفر را به عنوان دبیرکل انتخاب کردند. محل دبیرخانه هم اورشلیم تعیین شد و تا اورشلیم در تصرف اسرائیلیها هست، مقرر شد محل دبیرخانه در جده باشد... مطلب دیگری هم فرمودند از انگلیسها بپرسم که چرا و به چه مناسبت عراقیها در بغداد تمرین شب خاموشی دارند؟ آیا از ما میترسند یا از دشمن دیگری؟... سر شام رفتم، اولاً شاهنشاه خیلی خوشحال بودند، از خبری که رادیو مسکو داده است که ایران و شوروی میتوانند صلح خاورمیانه را تضمین کنند... مدتی به سیاست و نادانی آمریکاییها حمله فرمودند که باعث تعجب من شد. باز خیال میکنم حدس دو روز پیش من صحیح باشد که میخواهند با روسها معامله کلانی بشود.(صص12-11)
یکشنبه 9/1/49: ...حال شاهنشاه خوش نبود. معلوم شد در مجلس، وقتی وزیر خارجه جریان کار بحرین را داده است، پزشکپور، لیدر حزب پانایرانیست، برخلاف انتظار بیش از حد آن چه لازم بود، حمله به دولت کرده و حتی دولت را استیضاح کرده است، عرض کردم چه مانع دارد؟... ضمناً عرض کردم دیشب شاهنشاه میفرمودید چرا ایرانیها با این همه پیشرفتها، مثل اسرائیلیها با ایمان نیستند؟ اگر بگذاریم مطلب خودشان را مردم بگویند و بیشتر آلوده به کارهای کشور بشوند، کمکم علاقهمند میشوند. تصدیق فرمودند.(ص13)
دوشنبه 10/1/49: ...قبل از شرفیابی سفیر آمریکا به دیدنم آمده بود. چند مطلب مختلف را که جزء کارهای جاری است به من گفت... راجع به هشتصد میلیون دلاری که شاهنشاه امر فرمودهاند باید در پنج سال آینده برای خرید اسلحه به ما بدهند، میگفت مشکل میدانم این کار عملی باشد، چون ما برحسب قراری که در 1968 دادهایم که باید سالی صد میلیون دلار اعتبار بدهیم، در پنج سال آینده بیش از پانصد میلیون نداریم و مشکل میدانم که بتوانیم هشتصد میلیون تدارک کنیم. از پیشرفت مذاکرات نفت هم خبر نداشت... پادگورنی [برای] شام، به طور خصوصی در کاخ نیاوران مهمان بود. سر شام بودم. مرد بسیار شوخ و بامزهایست. صحبتهای خوب و بانمک دارد. با آن که روسها به اعراب و به خصوص به مصر کمک میکنند، ولی دل پری دارند که اعراب... گشاد هستند! میگفت ناصر محرمانه به مسکو آمد و باز هم تقاضای اسلحه مدرن و هواپیمای مدرن کرد. ما به او گفتیم آخرین هواپیماهای میگ- به تو میدهیم که در عین حال خیلی علم آن آسان است. گفت چه طور؟ گفتیم یک تکمه دارد که هواپیما به پرواز درمیآید. یک تکمه دیگر دارد که خلبان میفشارد و روی هدف میرسد و تکمه سوم بمب را رها کرده، به هدف میزند. بعد ناصر پرسید، بسیار خوب، چه طور به زمین مینشیند؟ ما جواب دادیم به زمین نشستن آن یا به زمین نشاندن آن هم دیگر با اسرائیلیهاست.(صص14-13)
سهشنبه 11/1/49: ...فرمودند، مردم از جریان کار بحرین چه میگویند؟ عرض کردم محافل خارجی تعریف میکنند، که عمل شاهانه [دولتمردانه] بود... اغلب ایرانیهای عوام هم خیال میکنند واقعاً ممکن است رأی مردم به نفع الحاق بحرین به ایران در [آید]. یک عده هم عِرق ملیت دارند، واقعاً ناراضی به تمام معنی هستند که چه عجلهای برای این کار بود؟ یک عده هم که باهوش و اهل سیاست هستند، میگویند خوب [شد] به این دمل بالاخره نیشتر زدیم، نتیجه هرچه باشد خوب است.(صص15-14)
چهارشنبه 12/1/49: ...عرض کردم، نخستوزیر و وزیر خارجه در پیشگاه مبارک خیلی بیادب هستند. اجازه بفرمایید آنها را ادب کنم. فرمودند، «تربیت امریکایی و انگلیسی است، با وصف این تذکر بده، خوب است». عرض کردم کاش روی تربیت باشد. ولی میترسم اینها میخواهند به مردم حالی کنند که خودشان هم... هستند، که در مقابل شاه این طور رفتار میکنند. شاهنشاه خندیدند ولی فرمودند، «گمان نمیکنم این طور باشد، چون دیدهای که وقتی من به اردشیر دست میدهم جلوی من زانو میزند». عرض کردم این هم کار بسیار بدی است. در پاریس که این کار را کرد، یک خبرنگار فرانسوی به من گفت: مگر شاه شمار رفورمیست و دمکرات نیست، چه طور اجازه میدهد یک نفر وزیر به این صورت جلوی او زانو بزمین بزند؟ شاهنشاه از این عرض من خوششان نیامد. فرمودند، «باید میگفتی این یک ترادیسیون ملی است». یاللعجب که تملق، بزرگترین و باهوشترین و بزرگوارترین مردان را هم گمراهی میدهد!(صص16-15)
دوشنبه 17/1/49: ...صبح خیلی به اختصار شرفیاب شدم. نقشه چادری که باید در جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی محل شامخوری شاهانه در تختجمشید باشد، به زحمت زیاد به تصویب رساندم... بالاخره هم، اندازه چادر و قیمت را به اندازه یک چهارم قیمت اصلی آن تقلیل دادند، یعنی به یک میلیون دلار... از اخبار مهم این که، چنان که پیشبینی میکردیم، روسها به عمل اوتانت در مورد بحرین، چون قبلاً به تصویب شورای امنیت نرسیده است، اعتراض کردند... با آن که پادگورنی در اینجا چه قدر از این اقدام تعریف و تمجید کرد.(صص20-19)
جمعه 21/1/49: ...مطلب مهم داخلی که امروز اتفاق افتاد، این بود که در مسابقات فوتبال آسیایی که در تهران برگزار میشد، ایران و اسرائیل به طور نهایی در قبال یکدیگر قرار گرفتند و خوشبختانه ایران، اسرائیل را دو بر یک شکست داد. واقعاً احساسات عجیبی در تهران برانگیخته شد... در این موقع ممکن بود تبلیغات مضر برای مسئله بحرین گرفتاری درست کند. به کلی مردم مطلب را فراموش کردند. ضمناً احساسات عجیبی هم بر ضد اسرائیلیها بروز کرد که در ایران تعجبآور بود.(صص23-22)
شنبه 22/1/49: ...صبح شرفیاب شدم... شاهنشاه امر فرمودند که، «سفیر آمریکا را احضار کن و به او بگو، ما تصمیم گرفتیم به جای قرارداد تعمیر هواپیما با اسرائیلیها، با کمپانی [اوکو] AVCO شما قرارداد ببندیم- با آن که قرارداد با آنها امضاء شده است- این تصمیم برای این است که بعدها کشورهای عربی در خصوص تعمیرات هواپیماهای خودشان در ایران با مشکلی روبرو نباشند، اما شرط این کار این است که قرارداد شما مشکلات تازهای درست نکند، یعنی گرانتر از اسرائیلیها نباشد، حتی باید شرایط بهتری داشته باشد، چون باید به اسرائیلیها هم [غرامت] بدهیم، زیرا قرارداد [با] آنها امضاء شده است... سفیر آمریکا را احضار و اوامر شاهنشاه را به او ابلاغ کردم... همچنین در خصوص جزایر تونب و ابوموسی گفتم که ما به هر حال این دو جزیره را باید به ایران ملحق بکنیم. زیرا همانگونه که شاهنشاه فرمودهاند، اولاً مال ماست، ثانیاً با آن که حالا ممکن است ارزش استراتژیکی نداشته باشد، ولی اگر در دست قوای مخالف و مخرب بیفتد، صدمه زیادی به ما وارد میکند.(صص24-23)
دوشنبه 24/1/49: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه را فوقالعاده ناراحت دیدم، علت را جویا شدم؛ فرمودند جریاناتی در شهر هست که عادی نیست، یعنی بعضی دستجات دانشجویان و بعضی جوانهای دیگر شعارهایی میدهند که کاملاً کمونیستی است. یک فتح فوتبال که این همه سروصدا ندارد، آن همه شعارهای «زنده باد خلق فلسطین»، «مرگ بر یهود»، عوامل امنیتی هم نمیدانند ریشه کار چیست.(ص25)
دوشنبه 31/1/49: ...شام، مهمان وزیر خارجه بودم. در این مهمانی، ریچاردسون معاون کل وزارت خارجه آمریکا، سیسکو معاون وزارت خارجه آمریکا و مسئول خاورمیانه، چند نفر از مامورین وزارت خارجه آمریکا، سفیر آمریکا، نخستوزیر و من بودیم. اینها، بعدازظهر دو ساعت و نیم در پیشگاه شاهنشاه شرفیاب بودند. بعد از شام سیسکو که با من دوستی و آشنایی قدیمی دارد، مرا به کناری کشید و تقریباً یک ساعت حرف زدیم، که خلاصهاش این است... گفت، به ناصر و به اسرائیلیها گفته است که اگر این همه در تقاضاهای خودتان [سختگیر] باشید، هرگز صلح به خاورمیانه نمیآید. راضی بود که راه سلام و علیکی با اعراب گشوده است، گو این که هنوز یک کوره راه است... معتقد بود که سیاست [آمریکا] باید نسبت به اعراب نرمش بیشتری داشته باشد. من گفتم عیبی ندارد، ولی اگر اسرائیل اندک تزلزلی پیدا بکند، اعراب خدا را بنده نیستند، به این مطلب هم توجه داشته باشید، به خصوص که این همه رهین منت و تحت تاثیر روسها قرار گرفتهاند. راجع به حل مسئله خاورمیانه به او گفتم، که شما باید این کار را در چهارچوب یک [معامله یک جا] (package deal) با روسها تمام کنید، مثلاً با مخلوط کردن با مسائل اقتصادی و خاور دور. به او گفتم... چرا در منافع کلان خاورمیانه به آنها سهمی نمیدهید؟ مثلاً چرا آنها را در نفت خاورمیانه سهیم نمیکنید؟ به کمپانیهای نفتی... آمریکایی... فشار بیاورید سهمی هم به روسها بدهند تا این مناقشهها از میان برخیزد.(صص34-33)
سهشنبه 1/2/49: ...امروز دولت در مسئله بحرین، جواب استیضاح را در مجلس داد و رأی اعتماد گرفت. حزب پانایرانیست به صورت خاک بر سر و مفلوکی در مسئله استیضاح صحبت کرد، که هیچ تناسبی با آن همه حرارت اولیه نداشت.(ص35)
چهارشنبه 2/2/49: ...معامله نفت، [را] که فلاح کرده است، به عرض رساندم. نود میلیون دلار در پنج سال [از محل] اضافه برداشت فروش کرده است، بد پولی نیست. شاهنشاه خوشحال شدند.(ص36)
پنجشنبه 3/2/49: ...راجع به امور نفتی عرض کردم، فروش نفت ما به کوبا به وساطت نروژیها گویا موافق میل آمریکاییها نیست. هنوز مشغول مذاکره هستیم. فرمودند به جهنم.(ص36)
شنبه 5/2/49: ...راجع به دانشگاهها و مشکلاتی که با آن روبهرو هستند و مخصوصاً قضیه بیپولی را عرض کردم. به عرض رساندم که بیمایه فطیر است. به این صورت محال است انقلاب آموزشی که مورد نظر شاهنشاه است جامه عمل بپوشد. فرمودند، چه کنیم پول نداریم... بعضی تلگرافهای خارجی برای تبریک، منجمله تگلرافی به رئیس جمهور اسرائیل، توشیح فرمودند.(ص37)
یکشنبه 6/2/49: ...صبح در منزل به قدری هجوم مردم بود که دیوانه شدم. وقتی به کاخ نیاوران رسیدم، در باغ نیم ساعت قدم زدم که جان بگیرم... شاهنشاه را خوشحال دیدم. فرمودند آمریکاییها که میگفتند پول برای اعتبار خرید اسلحه شما نداریم، حالا قبول کردند تمام احتیاجات نیروی هوایی را بدهند. عرض کردم تبریک عرض میکنم. راجع به لوله نفت اهواز- اسکندرون عرض کردم. فرمودند چیز عجیبی است، اقبال یک نظر و فلاح نظر کاملاً مخالف آن میدهد، حالا به نخستوزیر بگو مطلب را جداً موشکافی بکند و به من بگوید. بعداً مطلب را تلفنی به نخستوزیر ابلاغ کردم. نخستوزیر آن قدر حقهباز و عرقه است که چون میداند کنسرسیوم نفت با این کار مخالف است، میخواست مدرک از من در دست داشته باشد، گفت راجع به این مطلب یادداشتی به من بده. من هم نوشتم، با دست هم نوشتم، که مدرک قطعی برای این بدبخت مفلوک باشد. اینها خیال میکنند مقام و موقعیت خود را از بر سایه خارجیها و منافع خارجی دارند.(ص38)
پنجشنبه 10/2/49: ...قبل از ناهار مدتی با شاهنشاه صحبت کردم... عرض کردم، وظیفه دارم ضمن آن که پیشرفتهای کار کشور را در زیر سایه شاه تأیید کنم، به عرض برسانم که وضع اقتصادی ما بسیار بد است و من بیاندازه نگرانم. مکرر این مطلب را به شما عرض کردهام، اعتنا نفرمودهاید، به علت گزارشهای دروغی که متصدیان عرض میکنند.(ص41)
شنبه 12/2/49: بوشهر رفتیم. شاهنشاه بر سر چای سرد[ی] که تقدیم شد، عصبانی شدند. عصر برگشتیم. هنوز عصبانی هستند. من فکر میکنم عصبانیت شاه به علت وصول گزارش بحرین باشد... شب یکی از همراهان که پیرمرد تریاکی است، خواست به شاه تریاک تقدیم کند بکشند. برای رفع عصبانیت خوب بود. من شدیداً مخالفت کردم. عرض کردم، «من خودم [بیبند و بار] (bohemicn) هستم، ولی شاه ایران که قاچاقچی را اعدام میکند، حق ندارد لب به تریاک بیالاید.» با آن که شاه عصبانیتر شدند، ولی با کمال انصاف عرض مرا قبول فرمودند.(ص43)
دوشنبه 14/2/49: دیشب نمایندگان کنسرسیوم نفت وارد شدند. اگر امروز مذاکرات به نتیجه نرسد، فردا حسبالامر شاهنشاه مجلس تشکیل خواهد شد، هم قانون اضافه برداشت را به مجلس میدهیم، و هم این که یک قسمت از حوزه [قرارداد] را پس میگیریم. ولی عقیده من این است که شاهنشاه این قوانین [را] برای ترساندن نفتیها امر فرمودهاند آماده بشود. آنها هم تسلیم خواهند شد.(ص43)
شنبه 19/2/49: شهبانو به مشهد وارد شدند... شهبانو از بعضی عملیات خواهران و بستگان شاهنشاه ناراضی است، که مبادا به سلطنت ولیعهد صدمه بزند. خودشان هم جرأت مذاکره با شاه را ندارند. فرمودند، تو با شاه صحبت کن. بعضی قسمتها را درست میفرمایند، اما نسبت به [خویشاوند] خودشان فراموشی دارند که ایشان هم از اسم شاهنشاه و شهبانو سوءاستفاده زیاد میکنند... از جمله فرمودند، «کتابی راجع به فراماسونری در ایران انتشار یافته که در آن همه رجال غیر از تو در عداد آنها قرار گرفتند. منجمله نخستوزیر هویدا، رئیس مجلس سنا شریفامامی، مدیرعامل شرکت ملی نفت اقبال و رئیس مجلس [شورای ملی] ریاضی و تقریباً همه و همه. یا باید ما فراماسونری را بپذیریم، یا اگر میگوییم بد است و فراماسونری عامل اجرای سیاست خارجی است. لااقل این اشخاص پی کار خودشان بروند.»... از این مقوله زیاد صحبت شد و من مجموعاً شهبانو را نسبت به آینده نگران دیدم. حق هم دارد. فرزند دلبند و نور چشم او باید در آینده شاه بشود و هر عملی بر ضرر رژیم بر ضرر اوست... ولی حقیقت این است که سلطنت در دنیا رنگی ندارد. آن هم سلطنت موروثی! یعنی خلاف عقل و منطق است. به چه مناسبت فرزند بزرگ شاه باید مالک جان و مال مردم باشد؟ مگر آن که شاه سلطنت بکند نه حکومت. آن هم در ایران ممکن نیست، یعنی به محض آن که شاه به سلطنت کردن قانع شد، فاتحه خودش را خوانده است... به قول شاهنشاه، اگر قرار باشد در ایران حکومت دموکراسی واقعی برقرار گردد، بیست و هفت میلیون جمعیت ایران، بیست و هفت ملیون رأی مختلف ومخالف یکدیگر میدهند. این امر را من وقتی رئیس دانشگاه پهلوی بودم و در مرکز انتلکتوئل ایران بودم به تجربه دریافتم.(صص46-44)
یکشنبه 20/2/49: ...امشب راجع به بحرین با یکی از دوستان در منزل خودم صحبت میکردیم. باید بگویم وضع نظرخواهی در آنجا خلاف اصول بود، یعنی رفراندوم نبود. سئوال از جمعیتها و باشگاهها و اشخاص مختلف بود... حال نمیدانم در ازاء این گذشت، ما جزایر تنب و ابوموسی را میگیریم؟(ص47)
دوشنبه 21/2/49: ...عرض کردم، عدهای از کردهای نقشبندی حاضر شدهاند به عنوان فراری از ایران بروند، [و پس از این که بختیار آنان را پذیرفت] او را بکشند. فرمودند، قبلاً این کار را کردهایم و الان چند نفر از همین اشخاص در خانه او هستند، ولی نمیتوانند کاری بکنند از این که شاهنشاه این قدر به من اعتماد دارند، بر خود بالیدم. فرمودند، «به هر صورت امتحان عیبی ندارد».(ص47)
سهشنبه 22/2/49: ...شورای امنیت به اتفاق آرا میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نماینده ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود؛ گوینده رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند، که گویی بحران را فتح کردهایم. ولی این خنده، به آن معنی نیست که من با این کار مخالفت دارم... امروز سفارت غیررسمی اسرائیل، بیست و دومین سال موجودیت آن کشور را جشن گرفت. حسبالامر شاهنشاه از دربار و دولت کسی شرکت نکرد. به نظر من باید اعضای کوچکی شرکت میکردند، چون ما در آنجا قونسولگری داریم. فرمودند، خیر کسی نرود. حالا پس از کنفرانس رباط و جده خیلی سنگ عربها و مخصوصاً [اسلام] را به سینه میزنیم.(ص49-48)
چهارشنبه 23/2/49: ...نقشههای زمینهای مشهد را که متعلق به آستان قدس است و باید بفروشیم به عرض رساندم. شاید دویست میلیون تومان از این راه عاید شود... سفیر انگلیس مکاتبه مضحکی با من کرده بود. نامه [ای] از رئیس شرکت دنلپ فرستاده بود که اگر وزیر اقتصاد اجازه کار تأسیس کارخانه لاستیکسازی در ایران به ما نمیدهد، به علت نفوذ آمریکاییهاست. شاهنشاه خیلی برآشفتند. فرمودند، «او را بخواه و بگو، این گههای زیادی را شما در دوران ملکه ویکتوریا شاید میتوانستید بخورید، [ولی] حالا نمیشود.»(ص49)
پنجشنبه 24/2/49: ...راجع به خرید موشک ریپیر از انگلیسها که باز فرموده بودند به آنها اشکالاتی که در متن قرارداد میباشد، گوشزد شود... عرض کردم، «اگر اراده شاهنشاه این است که این قرارداد عمل شود، این اشکالات مهم نیست. و اگر نیست و من حدس میزنم که میل ندارید که قرارداد عمل شود، بهتر این است که صریحاً بگوییم این موشکها با این قیمت- برای چند فرودگاه جنوب صد و بیست میلیون دلار- به درد ما نمیخورد... چیزی در جواب من نفرمودند.(ص50)
شنبه 26/2/49: ...بعدازظهر... شاهنشاه تلفنی فرمودند، «این چه مزخرفاتیست که خواهرم درباره حقوق زن و تغییر قوانین اسلام درباره ارث و غیره گفته است... عرض کردم، «از خودتان سئوال بفرمایید. وقتی شاهنشاه به طور متفرق به این یکی [و] آن یکی دستورات میفرمایید، آنها هم عمل میکنند و کنترل کار از دست خارج میشود. بعد از من مسئولیت میخواهید...».(ص51)
یکشنبه 27/2/49: ...[مهدی] سمیعی، مدیرعامل سازمان برنامه، ساعت 7 سر صبحانه پیش من آمد که اوامری شاهنشاه فرموده بودند، ابلاغ کنم. دل پری از وضع نابهسامان خودش داشت. میگفت کمکی که نفتیها کردهاند خیلی مفید نیست، چون [نرخ بهره وام] صد میلیون دلاری [که برای ما تهیه کردهاند] سنگین است.(ص52)
دوشنبه 28 تا پنجشنبه 31/2/49: من نمیدانم... برای من هم مسلم شده حقایق امور به عرض شاه نمیرسد. نمیدانم چه دستی در کار است. شاه هم به این امر توجهی ندارند، یعنی مطمئن هستند که [حقایق به عرضشان] میرسد.(ص53)
جمعه 8/3/49: ...سفیر انگلیس را خواستم. اوامر شاهنشاه را به او ابلاغ کردم. فرموده بودند به او بگویم که اولاً از رویه انگلیس نسبت به جزایر خلیجفارس شاهنشاه خیلی ناراضی هستند، زیرا هیچ تکانی نمیخورید، بعد هم شواهدی در دست است که انگلیسها با بختیار در اروپا تماس داشتهاند. همچنین شواهدی در دست است که انگلیسها باعث آشتی اکراد و عراقیها شدهاند. دو قسمت آخر را به کلی تکذیب کرد و دلائل قانعکننده [ای] ارائه داد. نسبت به جزایر به او گفتم که اگر این کار نشود، واقعاً هرگز به حسن نیت شما نمیتوان اطمینان کرد. قول داد عمل میکنند و حسن نیت دارند... بعد شاهنشاه امر فرموده بودند مطلب مهم دیگری به او بگویم و آن این بود که وساطت کند قرضی از کویت با ربح کم بگیریم- در حدود صد میلیون پوند. هر چه از این بابت پول گرفتیم- که البته از پولی خواهد بود که کویتیها در انگلیس ذخیره دارند- ما اسلحه و مالالتجاره از خود انگلیس خواهیم خرید. در حقیقت شاهنشاه رشوهای هم دادند.(صص56-55)
دوشنبه 11/3/49: امروز واقعاً کار و گرفتاری داشتم. از ساعت 7 صبح مشغول حل و فصل معامله هلیکوپترهای چهل نفری شینوک بودم که مورد علاقه شاهنشاه است. بعد سفیر انگلیس به دیدنم آمد. نامهای که از طرف انگلیسیها به شیوخ امّالقوین و عجمان نوشته شده بود، به من نشان داد. در این نامه به این دو شیخ شدیداً اخطار شده بود که باید موضوع [حفاری] در جزیره ابوموسی را بر حسب تقاضای شارجه، متوقف نمایند.(ص57)
سهشنبه 12/3/49: ...خبر رسید آیتالله حکیم طباطبایی که مرجع شیعیان در عراق و قسمتی از ایران بود، درگذشتهاند... معمول این است به هرکس شاهنشاه تلگراف تسلیت بفرمایند، مرجع میشود- کم و بیش- و تقریباً این علامت مرجعیت بعدی است، و این یکی از سنتهای قشنگ است که گرچه مدون نیست، ولی همه میفهمند و مورد علاقه همه است. به هر صورت شاهنشاه امر فرمودند به حاج سیدکاظم شریعتمداری در قم تلگراف کن. من عرض کردم این شخص مورد اعتماد عامه مردم نیست، فعلاً کسی که مورد علاقه و اعتماد مردم است، خوانساری است. بالاخره کسی که مرجع شیعیان میشود یک حقیقتی هم باید در زیر نهفته داشته باشد. چنان که شاهنشاه میدانید همین مراجعی که اخیراً درگذشتهاند، مثل آیتالله حاج سیدابوالحسن اصفهانی و مرحوم بروجردی و همین مرحوم حکیم، واقعاً مردمی پرهیزکار بودند. پول برای آنها در حکم سنگریزه بود. در صورتی که وقتی من نخستوزیر بودم، پس از آنکه آخوندها را کوبیدیم و خواستیم بعد دریچه به روی آنها باز کنیم، همین شریعتمداری از من ششصد هزار تومان مساعده خواست که بعد ببیند چه میتواند بکند. فرمودند ولی مرد دولتخواه بیاذیّتی است... به هر صورت آن قدر اصرار کردم که شاهنشاه اجازه فرمودند به هر دو نفر، یعنی هم شریعتمداری و هم به خوانساری تلگراف بشود.(ص59)
چهارشنبه 13/3/49: امروز صبح شرفیاب شدم. اوامری در خصوص خرید ریپیر و هلیکوپترهای شینوک چهل نفری و کشتیهای هوورکرافت فرمودند، که همه را باید به انجام برسانم. هرچه فکر میکنم این مسائل به وزیر دربار چه مربوط است، سر در نمیآورم... امروز وزیر خارجه که به اردن رفته بود برگشت. اصل سفر او برای نشان دادن سمپاتی بیشتری به اعراب بود، ولی برای این که برای خودش تبلیغات بکند به نظر من خیلی زیادهروی کرد بچه جاهطلبی است. چه باید کرد؟ بعد هم گفت، اردن واسطه میشود که ما با مصر رابطه برقرار کنیم. این کار را که ننه صمد هم میتوانست [بکند]. الان نه سال است که ما میگوییم [ناصر] باید عذر بخواهد و بعد رابطه برقرار شود. اگر از اردن استدعا کنیم که شما لطف کرده این وساطت را بکنید که آبروی ما رفته است.(ص60)
شنبه 16/3/49: ...شاهنشاه امر فرمودند باز هم سفیر انگلیس و آمریکا را بخواه و به آنها بگو، ای بیغیرتها، شما لااقل اگر منافع ما را در نظر نمیگیرید، منافع خودتان را در نظر بگیرید. چرا حالا که تولید نفت لیبی سیصد هزار بشکه در روز کم شده، و [خط لوله سراسری عربستان] (Tapline ) هم روزی پانصد هزار بشکه را به علت سختگیری سوریه و خرابکاری در آنجا از دست داده است، این نفت را از ما نمیبرید؟... بعدازظهر کار کردم، و کار معامله ریپیر بالاخره تمام شد- برای دفاع ضدهوایی از پنج منطقه کشور. دفاع خود جزیره انگلیس هم به این اسلحه سپرده شده است.(صص62-61)
یکشنبه 17/3/49: ...شاهنشاه قدری کسل بودند ولی تظاهر به خوشحالی میکردند. در خصوص مصاحبه نیکخواه با تلویزیون سئوال فرمودند. عرض کردم ترتیب آن داده میشود. نیکخواه یک کمونیست چینی است که در توطئه قتل شاهنشاه شرکت داشته و حالا تغییر عقیده داده است و میگوید رژیم سلطنتی بهترین رژیم برای ایران است و مخصوصاً شاه فعلی خیلی برای ایران کار کرده است. بعد راجع به جشنهای 2500 ساله عرض کردم که اگر میخواهید واقعاً انجام بدهید خرج دارد و باید آنرا جدی گرفت. بیشتر نقشههایم را شاهنشاه قبول فرمودند.(ص63-62)
جمعه 22/3/49: ...عصری سفیر انگلیس آمد. سه ساعت تمام با عصبانیت نسبت به حالتی که شیخهای خلیجفارس با ما گرفتهاند با او مذاکره کردم. گفتم، شما دارید با ما بازی میکنید و این بخشودنی نیست. اصولاً شما دوست ما هستید یا دشمن ما؟... برفرض که این جزایر ارزش استراتژیکی نداشته باشد، با افکار عمومی ملت ایران که ما نمیتوانیم بازی بکنیم. بحرین را بدهیم، جزایر را هم بدهیم، بعد از کجا که نوبت خوزستان نرسد و این برای رژیم خطرناک است... گفت سفیر شوروی هم به تحریک عراقیها با من صحبت کرده و ما را برحذر داشته است که مبادا این جزایر به ایران تحویل بشود. این هم دوستی رفقای شمالی!... یک شب که نمیدانم در اروپا [بود] یا آمریکا، در پیشگاه شاه خیلی خصوصی بسیار خوش بودیم، به من فرمودند تو هم در روزهای خرداد [1342] در عالم نادانی به ما خدمت گرانبهایی انجام دادی.(صص68-65)
دوشنبه 25/3/49: ...یک نفر سید به نام سعیدی، که در منبر فحاشی میکرد، و از طرف مقامات [انتظامی] دستگیر شده بوده است، در زندان فوت کرد. در این خصوص عرایض زیادی کردم، و از این که دستگاههای انتظامی در دست ما نیست، خیلی حرف زدم. عرض کردم، شاهنشاه باید تسلط قطعی و واقعی داشته باشند، نه دلخوشی... به هر صورت عرض کردم کار مجالس فاتحه این سید دارد بالا میگیرد، نباید اجازه داد ادامه پیدا کند. فرمودند بگو موقوف بکنند.(صص73-72)
سهشنبه 26/3/49: صبح به قدری سرم شلوغ بود که خودم نمیدانم چه طور زنده ماندم. شیخ عثمان (سراجالدین نقشبندی) با تمام پسران و وابستگان دیدنم آمد. خیلی ماند و خیلی حرف زد... شیخ عثمان رئیس طایقه نقشبندی است، که در کردستان و آذربایجان و گرگان پراکنده هستند. تبعه عراق است ولی به ایران مهاجرت کرد و دوستدار ایران بوده و هست و حالا واقعاً وجود او مفید است. اتفاقاً عده زیادی بلوچ هم صبح منزل آمده بودند. آنها را به هم معرفی کردم، در حقیقت سران شرق و غرب! زکی!(ص73)
چهارشنبه 27/3/49: صبح دو سه ساعت به کار شبکه سراسری مخابراتی رسیدگی کردم. بعد شرفیاب شده، جریان را عرض کردم که علل این که معامله از صد و سی میلیون دلار به دویست میلیون دلار رسیده، چیست.(صص74-73)
پنجشنبه 28/3/49: ...مطالب سفیر غیررسمی اسرائیل را عرض کردم که گله زیادی از عدم خرید لوازم یدکی هواپیما داشت،... میگفت چرا موشک گاوریل که خیلی از مال فرانسویها ارزانتر و مؤثرتر است، از ما نمیخرید؟ فرمودند، بگو باید صبر کند مذاکرات ما با فرانسویها تمام شود. من عرض کردم، چه لزوم دارد اینها را این قدر برنجانیم؟(ص74)
جمعه 29/3/49: ...سفیر انگلیس دیدنم آمد. خبر خوشی آورد که ما گرچه موفق نشدیم از سفر شیخ رأس الخیمه به بغداد جلوگیری کنیم، ولی به هر حال فشار از همه طرف به او و شارجه راجع به جزایر تونب و ابوموسی وارد میکنیم و امیدوارم با این فرمولی که شما گفتهاید- اشغال مشترک- کار حل بشود. ما به آنها گفتهایم، باید از این فرصت و گذشت ایران استفاده بکنند.(ص75)
یکشنبه 31/3/49: ...عرض کردم سفیر اسرائیل باز هم پیش من آمده بود. خیلی ناراحت است. به اعتقاد من چرا باید این همه به طرف عربها برویم؟ ما مسلمانیم و این عربها اول خودشان را عرب، بعد مسلمان میدانند.(ص77)
سهشنبه 2/4/49: امروز والاحضرت ولیعهد، والاحضرت شاهدخت فرحناز و والا حضرت علیرضا برای گذراندن ایام تعطیل تابستان به سنت موریتز رفتند.(ص78)
جمعه 19/4/49: ...شاهنشاه در بروکسل سر دو گلاس هیوم (Douglas hume)، وزیر خارجه انگلیس را به حضور پذیرفتند. از مذاکرات با او خیلی راضی بودند. سفیر انگلیس که برای مشورت در امور خلیج فارس به انگلیس خواسته شده بود، به نظرم این ابتکار را به خرج داده است. شاهنشاه... فرمودند، به او گفتم عقربه زمانه به عقب برنمیگردد. شما دیگر نمیتوانید بعد از آن که گفتهاید اینجا را تخلیه میکنید، بگویید خیر، حالا میخواهیم بمانیم. هیچ یک از اشخاصی که قلباً میل دارند شما آنجا بمانید، دیگر جرأت اظهار این مطلب را ندارند. به علاوه چرا میخواهید بمانید؟ برای این که روسها را هم تشویق نمایید که هر چه زودتر پایگاهی در خلیجفارس برای خود دست و پا کنند؟ شما - منظور شما و آمریکاییها- بهتر است دوستانتان را تقویت کنید و خود هم راحت باشید.(ص82)
شنبه 20/4/49: ...سرشام رفتم. دو مطلب عرض کردم، یکی انجام معامله دویست هزار بارل [نفت] در روز با شرکت اکسیدنتال، که پول آن در آمریکا به مصرف خرید اسلحه برسد و دیگری پیشنهاد خرید سه میلیون تن نفت در سال از طرف شرکت نورتروپ پیج (Northrop Page) آمریکا، که پول آن هم به مصرف خرید کالا از آمریکا برسد. شاهنشاه خیلی خوشحال شدند.(ص83)
دوشنبه 22/4/49: ساعت 8 صبح سفیر انگلیس را خواسته بودم، دیدنم آمد. اوامر شاهنشاه را به ترتیب پائین به او ابلاغ کردم: ...- هر عمل مشترک را در خلیجفارس، بسته به حل مسئله جزایر [میدانم] و حرف آخر من هم این است که اگر شما عملی نکردید، من آنجا را به زور اشغال خواهم کرد. سفیر در جواب گفت، من هم به اهمیت موضوع برای ایران وارد هستم، اما [شاهنشاه] فکر نمیکنند اگر آنجا را به زور بگیرید، وضع ممتازی که برای ایران در خلیجفارس پیدا شده از بین برود؟ - منظورش بعد از حل قضیه بحرین است، که ما نشان دادیم اهل منطق هستیم، نه زورگویی. گفتم، هرچه باشد در ایران هم افکار عمومی هست، ما که نمیتوانیم دائماً بازنده باشیم.(صص84-83)
سهشنبه 23/4/49: صبح سفیر آمریکا را خواستم و تقریباً همه این مطالب را به او گفتم، به اضافه این که هنوز هم از طرف شما کمک قابل ملاحظهای نمیشود، نه از جهت اعتبار خرید اسلحه و نه از جهت فشار به شرکتهای نفتی که نفت بیشتری ببرند... گفت، فلانی، میدانی که من چه قدر فشار میآورم. گفتم، نتیجهاش کو؟ گفت، خود نیکسون هم علاقه خاص دارد، ولی طرز حکومت ما طوری است که به این شرکتهای بزرگ نمیتوانیم فشار زیاد بیاوریم.(ص84)
شنبه 24/5/49: ...وقتی شاهنشاه مستقیم روی چشمهای من نگاه نمیکنند، یک قسم ناراحتی دارند. البته من میدانم که بالاخره ایادی ما در اطراف بختیار موفق شدند او را با تیر بزنند. روزی که در بغداد برای شکار به خارج رفته بودند... کسی که [او] خیال میکرد از همه... به او نزدیکتر است و از ایادی ما بود، او را زد. متأسفانه این مرد پوست کلفت نمرده است... گویا حسنالبکر، رئیسجمهور [عراق]، تاکنون سه بار از او عیادت کرده است.(ص89)
یکشنبه 25/5/49 : ...سفیر آمریکا به من گفته بود به عرض برسانم، دو ژنراتور یکصد و پنجاه هزار کیلوواتی از ژنرال الکتریک خریداری شود، چون اکازیون است.(ص90)
چهارشنبه 28/5/49: ...شام مهمانی گارد شاهنشاهی به مناسبت 28 مرداد بود، خوش گذشت. شاهنشاه تشریف داشتند- البته روشن است که در این روز مصدق سقوط کرد و شاهنشاه که به رم تشریف برده بودند، سه روز بعد از این تاریخ به تهران برگشتند. مردم به قیادت مرحوم سپهبد زاهدی بر علیه مصدق شوریدند و او را برانداختند.(ص94)
پنجشنبه 29/5/49: فقط دو دقیقه شرفیاب شدم که اجازه پرداخت پولی را برای والاحضرت اشرف بگیرم، که باید دولت برای مخارج مسافرت ایشان به آمریکا بدهد... عصری سفیر آمریکا را خواستم و اوامر شاهنشاه را به این شرح ابلاغ کردم: لایحه اعتبارات ما برای خرید اسلحه در سنای آمریکا مانده است، تکلیف چیست؟- برحسب قانون خاصی که به FMS معروف است، آمریکا به ما اعتبار میدهد. چه طور در مورد اسپانیا وقتی قانون FMS گیر میکند، نمیگویند [بانک صادرات و واردات] (EXIM) کمک کند، اولی در مورد ما نمیشود؟ نفت هم که از ما نمیخرید.(ص94)
جمعه 30/5/49: ...صحبت والاحضرت شهناز پیش آمد. عرض کردم، آیا اجازه فرمودهاید عروسی کنند؟ فرمودند، «در سنتموریتز [شهناز] خیلی اصرار کرد، گفتم، میتوانید عروسی کنید، ولی من هرگز این پسره را نخواهم پذیرفت» (منظور خسرو جهانبانی است)... عصری سفیر انگلیس دیدنم آمد... شاهنشاه فرموده بودند به او بگویم چرا دولت انگلیس نفت از ما نمیخرد که در عوض ما هم قول بدهیم اسلحه از انگلیس بخریم. گفت اولاً ما احتیاج به نفت، مثل سایر کشورهای اروپایی، نداریم. ثانیاً این معامله تهاتری است، در صورتی که ما احتیاج به ارز (علیهالسلام) داریم... از اخبار مهم جهان... این که مصر فوری پس از به هم خوردگی رابطهاش با عراق، اظهار داشت که با ما رابطه سیاسی برقرار میکند، ولی ما لازم نبود این همه از او... مالی کنیم!(صص97-95)
دوشنبه 2/6/49: ...شاهنشاه باید اجازه بفرمایند من در حفاظت خود شما تجدیدنظر بکنم. شما صددرصد اسیر گارد هستید. درست است که طرف اعتماد هستند، ولی دنیا از حادثه خالی نیست، به علاوه مگر همین گارد نبود که شما را در فروردین چهار سال قبل به گلوله بست؟ باز مهاجه ما شروع شد. یکساعت حرف زدیم، شاهنشاه نمیخواهند به روی خودشان بیاورند که دستگاهی را که خود به وجود آوردهاند، ممکن است احیاناً طرف اعتماد نباشد. به هر حال من آنقدر عصبانی شدم که بالاخره اجازه دادند لااقل غیر از دستگاههای اطلاعاتی ارتش، من خودم توسط ساواک، افسران و افراد گارد را خیلی محرمانه تحت نظر بگیرم.(ص98)
سهشنبه 3/6/49: ...به محض آن که شرفیاب شدم. شاهنشاه فرمودند، اتهاماتی که مصر به عراق زده است خواندی؟ عرض کردم، خواندم. فرمودند، دیدی اینها هم میگویند رژیم بعثی عراق نوکر انگلیسیهاست نه روسها. عرض کردم، بلی ولی حالا اینها با هم دشمن هستند. فرمودند، خیر اینطور نیست، من اطلاعات دیگری هم داشتم و نمیدانم انگلیسیها از این که چنین دشمنی برای ما نگاه دارند چه نفعی میبرند؟(صص99-98)
جمعه 6/6/49: ...در راه بازگشت با نخستوزیر صحبت کردم، از اوضاع مالی فوقالعاده نگران بود. گفتم، درست است که در یک بودجه یک میلیارد دلاری ریخت و پاشهای کوچک چیز مهمی نیست، ولی خلاف اصل است. مثلاً همین که میفرمایید وزیر خارجه نهصد ساعت واشرون کنستان (Vacheron & Constantin) برای کادو سفارش داده است، هرکس بشنود گوش و چشم خود را از تعجب میگیرد. آخر چرا چنین اجازههایی میدهید؟... گفتم هیچکس غیر از خودت مسئول نیست، زیرا اولاً بسیار ضعف به خرج میدهی. اگر من جای تو بودم، روزی که وزیر خارجه در کراچی به تو فحش داد، از قرار حق و حساب، او را تنبیه میکردم، یعنی امر میدادم آنقدر چوب به ماتحت او بزنند که به پای مرگ برسد. هرچه شاهنشاه بعد میفرمودند، اطاعت میکردم ولی از او نمیخوردم. بعد هم تو میخواهی همه مردم را راضی کنی [و این] نمیشود. اما یک مطلب را فراموش نکن، که بالاخره اگر رشتههای اقتصادی از هم [بگسلد]، آقا را دراز میکنند... بیچاره خیلی دستپاچه شد، [از ترس این] که مبادا من این مطالب را به عرض پیشگاه شاهانه برسانم.(صص101-100)
شنبه 7/6/49: ...عرض کردم، «در شیراز شهبانو به من فرمودند، تا حالا نمیخواستم در جشنهای 2500 ساله مداخله کنم، حالا میبینم عقل شماها به جایی نمیرسد، ناچارم مداخله نمایم» عرض کردم البته شهبانو باید مداخله بفرمایند، بالاخره کار، کار کشور و شماست... امروز روابط با مصر ضمن اعلامیهای که از دو طرف صادر شد برقرار گردید.(صص102-101)
یکشنبه 8/6/49: ...شاهنشاه فرمودند، مصریها خیلی ماتحت ما را لیس میزنند! عرض کردم، از چه لحاظ میفرمایید؟ فرمودند، خیلی تملق میگویند و به ما میگویند بیایید تکلیف خلیجفارس را با هم تعیین کنیم. عرض کردم جرأت جسارت ندارم، ولی اگر اجازه بفرمایید عرض کنم، مطلب برعکس است. با تعجب و عصبانیت فرمودند، چرا؟ عرض کردم، اولاً شاهنشاه همیشه در ده سال گذشته میفرمودید اینها باید بیایند از ما عذرخواهی کنند، تا رابطه برقرار کنیم. این کار را... نکردند که هیچ، ما تازه ترکیه و اردن را برانگیختیم که واسطه رابطه ما بشوند... ثانیاً با تمام این وساطتها مصر، محض عراق خاک برسر، از برقراری رابطه خودداری میکرد، تا وقتی رابطه او با عراق به هم خورد و به ما نزدیک شد تا عراق را بکوبد. پس ابتکار عمل هم در دست اوست. ثالثاً سیاست شاهنشاه همیشه این بود که هیچ دولتی که در سواحل خلیجفارس زمین ندارد، حق مداخله در امور خلیج ندارد. حالا ایشان از آن سوی کویت و عربستان ادعای مداخله در امور خلیجفارس میکند. پس این چه تملقی است؟ دیگر شاهنشاه هیچ نفرمودند... عصری، [کاردار] انگلیس به دیدنم آمد- سفیر در مسافرت داخله کشور است. خبر آورد که آن معامله بزرگ نفتی [را] که شاهنشاه پیشنهاد فرموده بودند ظرف ده سال پانصد میلیون لیره نفت به آنها بفروشیم و در عوض از خود انگلیس اسلحه و حتی کارخانه تانکسازی بخریم، رد کردهاند. به این دلیل که دولت انگلیس در معاملات نفتی نمیتواند وارد بشود... خبرهای دیگری هم میداد، که اگر با ما معامله اسلحه بکنید، میتوانیم قول بدهیم که نرخ بهره اعتباری را که میدهیم، از نرخی که برای بهره موشکهای ریپیر دادیم، بیشتر نخواهد بود و قیمت اجناس را هم ولو از شرکتهای خصوصی باشد، تضمین میکنیم.(صص103-102)
سهشنبه 10/6/49: ...بعدازظهر، سفیر آمریکا را خواستم و حسبالامر شاهانه مذاکرات مفصلی با او کردم، که خلاصهاش را مینویسم: ...فعلاً [بانک صادرات و واردات] سیصد میلیون دلار اعتبار دارد که برای پیشپرداخت قیمت طیارات حمل و نقل کفایت میکند، ولی ما هنوز دو اسکادرون دیگر اف4 لازم داریم، و به علاوه 7 عدد فانتوم هم برای یدکی (attition ). برای اینها پول نداریم. یا باید [بانک صادرات و واردات] بدهد و یا دوباره همان اعتبارات کنگره آمریکا باشد. حال اگر در ماه اکتبر نفتیها اعلام کنند که هشتصد هزار بارل در روز علاوه خواهند برد چه بهتر، دیگر احتیاج به هیچیک از این اقدامات نیست. راجع به هشتصد هزار بارل [سفیر] خندید. [و] گفت، شما دائماً استیناف میدهید. اول که دویست هزار بشکه بود، بعد چهارصد، بعد ششصد و حالا شده هشتصد... راجع به یک نفر آمریکایی که برای مشاوره در کارهای [مخابرات] (telecommunications) استخدام کردهایم، اظهارنظر میکرد که خیلی دزد است، خوب است از استخدام او صرفنظر کنیم. جای تعجب شد که یک سفیر آمریکا نسبت به یک نفر از اتباع آمریکا، آن هم کسی که در دستگاه جانسون سمت رئیس خریدهای پنتاگون (Pentagon) [را داشته]... است، این جور اظهارنظر کند.(ص105)
چهارشنبه 11/6/49: ...جریان ملاقات با سفیر آمریکا را عرض کردم. فرمودند، دوباره او را بخواه و بگو، موضوع اعتبارات نظامی ما فعلاً یک امر حیاتی است. چه از طریق [بانک صادرات و واردات] و چه از طریق اعتبارات تصویبی مجلس سنای آمریکا، باید هر چه زودتر به ما برسد و آن [قسطهایی] که برای فانتومها در نظر گرفته شده، زودتر بدهند.(ص106)
یکشنبه 15/6/49: شهبانو از شیراز مراجعت فرمودند. عرض کردم حسبالامر همایونی، معلم شرعیات برای والاحضرت همایونی انتخاب کردهام... باری، معلمی که برای این کار انتخاب کردهام، به نام آقای فرهنگ است. قاضی عدلیه میباشد و عمامه ندارد. به علاوه مرد ادیب و فارسیدانی است. به او سپردهام فلسفه دین را به ولیعهد تفهیم کند، نه مسائل سطحی و قشری... به ولیعهد در طول زمان حالی کنید که مسلمان بودن، غیر از عرب بودن است. عربها به ما کاری ندارند... لیبی با شرکت نفتی اکسیدنتال کنار میآید و عجیب است که شرکت مذکور قبول کرده است بر قیمت اعلام شده سی سنت اضافه کند، یعنی هر بار را 10/2 دلار بخرد. شاهنشاه میفرمودند، ببین اینها ما را چه غارتی میکنند! با وصف این میگوییم نفت بیشتر ببرید و پول ما را بدهید، بازی درمیآورند.(صص109-108)
چهارشنبه 18/6/49: ...بعدازظهر در منزل کار کردم. بعدازظهر سفیر آمریکا را خواسته بودم که اوامر شاهنشاه را ابلاغ کنم. در مورد لایحه اعتبار خرید اسلحه که در سنای آمریکا دفن شده و در عوض میخواهیم از [بانک صادرات و واردات] کمک بگیریم و این که کمک [این بانک]- سیصد میلیون دلار- در سه سال برای ما کافی نیست و این که بر فرض از [بانک صادرات و واردات] کمک بگیریم، آن وقت تکلیف سایر مخارج نظامی، مثل مخارج میسیون نظامی آمریکا در ایران- در حدود ده میلیون دلار- و بعضی تعمیرات نظامی و پروژه رادار پیس روبی ( Peace Ruby ) و غیره چه خواهد شد... سفیر جواب داد که متأسفانه بیش از سیصد میلیون دلار حالا امیدی ندارد و مخارج دیگر نظامی حالا پا در هواست، حتی مخارج تربیت خلبانان [ایرانی] در آمریکا... گفتم چرا تولید عربستان یک دفعه 20% بالا رفته است؟ اصولاً چرا تولید بیشتر [در] کویت میکنید در حالی که ما فقط برای هشت روز جنگ مهمات ذخیره داریم؟ سفیر جواب داد، این مطالعه که به وسیله رئیس میسیون نظامی ما، ژنرال تویچل و رئیس میسیون شما، سپهبد طوفانیان، شده باید هر چه زودتر به نتیجه برسد تا واقعاً برای این کمبودها فکری بکنیم. البته اگر بشود فکری کرد. چون [حیثیت اعتباری] شما هم متأسفانه خیلی پایین رفته است.(ص112)
یکشنبه 22/6/49: دکتر فلاح دیدن من آمد و ادعا میکرد که 450000 بشکه در روز برای نفت اضافه برداشت ما خریدار دست به نقد دارد، ولی معامله نمیکنند... چرا مشتریهای نقد را از دست میدهید؟ حقیقت این است که هیچکس در کار خودش صادق نیست. بعد شرفیاب شدم. جریان بالا و نظر خودم را عرض کردم و گفتم، یکی دو مشتری کانادایی نقد، حاضرند معامله کنند. شاهنشاه برآشفتند، به نخستوزیر تلفن فرمودند که چرا اینها را از دست میدهید؟ نمیدانم با چه زبانی شاهنشاه را متقاعد کرد که باید تا اکتبر که جواب کنسرسیوم به درخواست ما میرسد، صبر کنیم.(صص115-114)
سهشنبه 24/6/49: ...عرض کردم، مطلبی که سفیر آمریکا گفت این بود که برحسب بررسی بانک بینالمللی، بازپرداخت قروض ما... به زودی از 20% کل قرض اضافه خواهد شد و این بسیار وضع مالی نامطلوبی است. فرمودند، میدانم.(ص116)
یکشنبه 5/7/49: ...علیاحضرت ملکه پهلوی هم باز گله از شاهنشاه فرموده بودند که به من توجه نمیکند! بیچاره شاه! فرمودند، آخر چه بکنم؟ این جا حق را به شاه میدهم، چون تصادفاً ملکه فرموده بودند که مخارج ماهیانهام کم است. در صورتی که من میدانم حد اعلای آسایش را دارند و از این بیشتر برای ایشان نمیتوان کاری کرد.(صص123-122)
دوشنبه 6/7/49: ...شهبانو با شاهنشاه وسیله تلفن صحبت میفرمودند [و] من گوش میکردم، یعنی اجازه دادند گوش کنم. موضوع این است که پریشب مأمورین پلیس به یک کاباره که مظنون به فروختن هروئین است ریخته و آنجا را بستهاند- کیکلاب (Key Club ). بسیار هم کار خوبی کردهاند. به خصوص که چون صاحب این کلوب یکی از کلفتهای سابق والا حضرت شاهدخت اشرف است، مردم هزار جور حرف مفت میزدند. گویا شاهنشاه اظهار رضایت از این امر فرمودهاند. رئیس شهربانی هم تشویق شده که مرکز هیپیها را بسته. بعد در خیابان ریختهاند و هرکس موی بلندی در سر داشته گرفته، سرش را تراشیدهاند. منجمله چند تن استاد دانشگاه و آرتیست و نقاش و غیره. شهبانو این مطلب را به شاهنشاه میفرمودند. شاهنشاه میفرمودند، دروغ است، صحیح نیست. شهبانو خیلی برآشفته شده بودند. شاهنشاه از من پرسیدند. عرض کردم متاسفانه درست است و من هم همین الان میخواستم این خبر را عرض کنم. شاه فوقالعاده برآشفته شدند. فرمودند یک اعلامیه سخت بر علیه این کار صادر کن. بعد هم رئیس شهربانی را از کار برکنار کن. همین کار را کردم.(ص123)
سهشنبه 7/7/49 تا شنبه 25/7/49: ...باری از آن روز تا امروز از اتفاقات عجیبی که افتاده است مرگ ناگهانی جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر بود. صبح 7/7/49 که برای سلام مبعث لباس رسمی میپوشیدم، ساعت 30/6 رادیو بیبیسی را گوش میکردم این خبر را داد. در حال عجیبی فرو رفتم. این همه جاهطلبی کشت و کشتار و برادرکشی در یک آن خاتمه میپذیرد... شاهنشاه خیلی سرحال بودند! مسلم است چرا. یک رقیب بزرگ خطرناک برای همیشه کنار رفت!... شبی که همدان بودیم، یک هواپیمای ما ربوده شد و تحت هدایت سه دانشجوی ایرانی به بغداد برده شد. خاک برسر این جوانها! لااقل یک جای دیگر برو، چرا به بغداد میروی؟ حالا که بروند، پشیمان خواهند شد. [عراق] مملکت حیوانات است، یعنی هیئت حاکمه آن حیوانهای درنده هستند، حالا زن و بچه بختیار را نگه داشتهاند و نمیگذارند به سویس برگردند... مستقیماً از همدان به بیرجند آمدم که شاهنشاه و شهبانو و هفتاد نفر مهمان و همچنین والاحضرت همایون ولایتعهد و والاحضرت فرحناز و علیرضا را پذیرایی کنم. از مهمانها و والاحضرتها در چادر و از شاهنشاه در اکبریه منزل خودم پذیرایی کردم. شب تولد شهبانو 22 مهر هم در بیرجند برگزار شد. به این جهت بهترین آشپزهای دنیا را از رستوران ماکزیم پاریس به بیرجند آورده بودم. زیر چادرپوش بزرگی که از جدم امیرعَلَمخان به یادگار مانده است، شام و ناهاری شاهانه دادم. قریب سه میلیون ریال خرج این دو شب مهمانی من شد.(صص127-124)
سهشنبه 28/7/49 تا شنبه 30/8/49: ...در اصفهان علیاحضرت شهبانو به ما پیوستند. سر شام، شهبانو شکایت کردند که یک مجله نوشته است کیک تولد شهبانو در بیرجند دویست لیره تمام شده است و خیلی اظهار ناراحتی از این خبر و از این لوکس فرمودند. شاهنشاه سر میز شام که نخستوزیر و من هم بودیم، خیلی شدید به شهبانو پریدند و فرمودند که من از این دماگوژی خوشم نمیآید. چه طور وقتی که بیرجند بودید، کیک را با کمال میل خوردید و چیزی نگفتید، حالا که یک روزنامه دو کلمه مزخرف نوشته است، اظهار ناراحتی و نارضایتی میکنید؟ این چه حرف است؟ من خوشم نمیآید... این چند روزه مرتباً بین آستارا و رامسر در رفت و آمد بودم. پذیرایی بسیار حسابی در آستارا شد و یکی دیگر از کارهای بزرگ انجام گرفت. درست است که قیمت این خط لوله گران تمام شده و ما در حقیقت گاز را به ضرر میفروشیم، ولی به هر حال این گازی است که در جنوب میسوخت و میسوزد و این فروش گاز که سالها ادامه خواهد داشت، یک بازیافتی بزرگ است... شاه واقعاً به هر نکته توجه دارد. میدانند که نفت ما به ژاپن میرود و حالا که قیمت نفت اروپا و آمریکا در اثر عمل لیبی بالا میرود، به من فرمودند، به سفیر آمریکا بگو به شرکتهای نفتی آمریکایی بگوید، باید ما هم قیمت نفت را بالا ببریم که نفت ما در ژاپن خیلی ارزان به دست ژاپنیها نیفتد.(صص131-130)
دوشنبه 2/9/49: ...چون شاهنشاه با هلیکوپتر در محوطه کاخها مینشیند و پرواز میکنند، پس هلیکوپتر بهترین هدف برای هر نوع اسلحه است، چون موقع نشستن سرعت ندارد. من پیش خودم گفته بودم تا شعاع یک کیلومتر از کاخ نیاوران و سعدآباد صورت برداری بشود که ساکنین را بشناسیم. نتیجه خبر غریبی شده بود. اطراف هر یک از کاخها اقلاً سی چهل منزل... به افسران تودهای سابق و یا اشراری که علیه اصلاحات ارضی بودند و اعدام شدند و بچههایشان آنجا زندگی میکنند، [تعلق دارد]. شاهنشاه خیلی تعجب کردند. فرمودند، پس این آگاهی و ساواک و گارد من، اگر تو نبودی و این [شناسایی] را نمیکردی، چه میکردند و چه میکنند؟... راجع به والاحضرت اشرف که حالا نیویورک هستند و رئیس دلگاسیون ایران در سازمان میباشند و از ریاست مجمع سازمان ملل منصرف شدهاند و میخواهند نماینده دائمی ایران در سازمان بشوند- جای سفیر فعلی آقای وکیل- فرمودند، این خواهر من دیوانه شده است. چون جوانی او از دست رفته و یائسه شده است، مطامع مالی او هم تامین شده، حالا هر دقیقه هوسی میکند. من که نمیتوانم مصالح مملکت را فدای هوس اشخاص بکنم. به او بگو فوری به تهران برگردد.(ص133)
چهارشنبه 4/9/49: ...فرمودند سفیر آمریکا را بخواه و به او بگو، اولاً موضوع خرید اسلحه ما به کجا رسید؟ ثانیاً در تعلیم خلبانهای ما در آمریکا عده ما بسیار کم است- فقط 81 نفر، ثالثاً حالا که قرار شده شرکتهای نفتی [اضافه برداشت] به ما اجازه بدهند، ما میتوانیم نفت بیشتری بفروشیم و هواپیماهای بیشتری بخریم... بعد فرمودند، به او بگو اگر موضوع تعلیمات و اسلحه ارتش حل نشود، با آن که میل باطنی من این است با آمریکا طرف معامله باشم، ناچار به سراغ کشورهای دیگر خواهم رفت... فرمودند، طیارات اف-5 موجود را به عربستان سعودی میفروشیم، جای آن را باید [با] اف-21-5 آخرین طیارات شکاری آمریکا پر کنیم. اف-4 (فانتوم) به جای خود باقی میماند و دو اسکادران دیگر خواهیم خرید. خود اف21- 5 هم باید در سال 1975 تعویض شود و جای خود را به هواپیماهای مدرنتری بدهد.(ص134)
پنجشنبه 5/9/49: ...موشهدایان پیشنهاد صلحی به مصر داده است. به این صورت که قوای مصر و اسرائیل سی میل طرفین کانال عقب بروند و راه کانال سوئز باز بشود... شاهنشاه فرمودند، فقط و فقط باید روی پای خودمان باشیم و صحیح هم هست. نه انگلیس، نه آمریکا به درد نمیخورند. فرمودند روسها خیلی به درد میخورند، چنان که پشت سر مصر قویاً ایستادند.(ص135)
یکشنبه 8/9/49: ...فرمودند به سفیر آمریکا بگو حرفهای عجیب میشنوم، منجمله این که در [محافل وزارت خارجه آمریکا] گفته شده است فانتوم دادن به ایران [تحریک آمیز] ( Provocative ) است. [شعله افکن] ( flam thrower ) یک اسلحه تعرضی است- در صورتی که شعاع عمل تا وقتی از بیست و چهار متر نیست. گویا جلوی آن را هم گرفته بودند تا وقتی اسرائیلیها با ما قرارداد بستند، آن وقت با عجله آمدند، چند تا نمونه آوردند.(ص138)
دوشنبه 9/9/49: ...شاهنشاه در خصوص وصیتنامه خودشان با من صحبت فرمودند. فرمودند، در این زمینه خیلی محرمانه مطالعه کن. فرمودند، نمیخواهم هیچ ماترکی داشته باشم. چیز مختصری برای بچهها میگذارم و بقیه را هم به مردم میبخشم... فقط تا زنده هستم، ضمن خدمت میخواهم تا آنجا که ممکن است به من بد نگذرد... ولی یک نکته را فراموش نفرمایید که بعد از اعلیحضرت ناچار برای این که ولیعهد پایههای تخت خودش را محکم بکند، احتیاج به سه چیز مهم دارد: یکی هوش و عقل فوقالعاده و مشاور خوب و فهمیده و طرف اعتماد، دیگری نفوذ زیاد در ارتش و سومی پول. فرمودند، خدا بزرگ است. عرض کردم، صحیح است ولی فراموش نفرمایید که شما پس از رفتن اعلیحضرت فقید هفتاد میلیون تومان در اختیار خود داشتید که معادل هفتصد میلیون تومان امروز است و این پول به شاهنشاه خیلی قدرت داد، در آن ایامی که نه از نفوذ رضاشاه چیزی مانده بود و نه از ارتش رضاشاه. فرمودند، مردم ایران دوستم داشتند و نگاهم داشتند. عرض کردم این صحیح است، مردم احساس کردند که در حال خطر و تجزیه هستند و دور شما جمع شدند، ولی همان مردم هم دور مصدق جمع شدند تا جایی که شما مجبور شدید ایران را ترک کنید. فرمودند، و همان مردم دوباره مرا خواستند. عرض کردم در تشخیص صحیح مردم ایران تردیدی ندارم ولی انتریکها و پدرسوختگیها را نباید از یاد برد... سفیر آمریکا ساعت 12 شب از منزل من رفت. ساعت 30/12 تلفن کرد که ماشینی از ماشین من گذشت، جلوی من ترمز کرد. دو نفر از آن بیرون پریدند و به ماشین من تیراندازی کردند، به طوری که تمام شیشهها شکسته است. خیلی باعث تعجب من شد. فوری به شاهنشاه تلفن کردم. شاهنشاه شدید عصبانی و نگران شدند. امر فرمودند رئیس شهربانی، رئیس ساواک، رئیس رکن 2، رئیس ژاندارمری را بخواه و بگو باید اقدامات فوری در شناسایی و دستگیری این اشخاص بکنند. همه را خواستم. رسیدگی تا چهار صبح طول کشید. معلوم شد آنها که تیراندازی کرده به خیال این که شیشههای اتومبیل سفیر [ضدگلوله] است با تیر خواستهاند شیشه را بشکنند و تیر هم در داخل اتومبیل افتاده است.(صص140-138)
چهارشنبه 11/9/49: صبح شرفیاب شدم. فرمودند، سفیر انگلیس را احضار کن و چند موضوع از او بپرس. اول این که کار جزایر چه شد؟ دیگر این که بهتر است معامله تانک [چیفتین] را زودتر تمام کنند. این قدر چانه نزنند و نگویند اگر به ایران ارزان بفروشیم، سابقه برای کشورهای دیگر خواهد شد. سوم این که نواف نماینده پادشاه عربستان سعودی که به کویت آمده است، چه مذاکراتی با آنها انجام داده است؟ خبری دارند یا نه؟ به ما که راستش را نمیگویند.(ص140)
پنجشنبه 12/9/49: ...وضع دانشگاه تهران بد است. شاهنشاه عصبانی هستند.(ص141)
جمعه 4/10/49: ...علیاحضرت شهبانو از مسکو بازگشتند. بسیار به وجود عزیزشان خوش گذشته است. از مسکو، لنینگراد، تاجیکستان و ارمنستان بازدید فرمودند. در مراجعت برای اغلب ارادتمندان هدیه آوردهاند، جز [برای] من! به علیاحضرت حق میدهم که مرا دوست نداشته باشند، من هم اگر جای ایشان بودم دوست این همه نزدیک شاه را دوست نمیداشتم!... دانشگاههای کشور شلوغ شده است. خاطر شاه از این که چرا [دانشجویان] درک موقعیت ممتاز امروز کشور را نمیکنند، بسیار آزرده است... باری شاهنشاه دستور دادند، دانشگاه تهران بسته شد و ضمناً تمام بند و بستهای خارجی که وسیله بختیار شده بود و تمام جزئیات عملیات او از رادیو و تلویزیون پخش گردید و ارتباط این حرکات دانشجویان با تحریکات بعثیهای عراق برملا شد... رژه 21 آذر برگزار شد. در روز رژه باران میبارید... ولی از رژه ناراضی بودند. سربازان خوب راه نرفتند. فرمودند، اگر خوب جنگ میکردند راه رفتن را به آنها میبخشیدم. میترسم نه جنگ بکنند، نه هم که راه میروند! به ارتشبد جم رئیس ستاد فرمودند، اگر وضع ارتش به این منوال باشد، ناچار باید بروید در خانهتان استراحت کنید... در روز رژه فرمودند، میدانم زیاد خرج ارتش میکنم، ولی چه کنم؟... در این مدت من به مشهد رفتم که کارهای آستان قدس رضوی را برسم... انشاءالله با فروش زمینهای مشهد که متعلق به آستانه است، ظرف پنج سال، سالی صد میلیون تومان عایدی برای آستان قدس درست خواهم کرد... ولی به هر حال پول آن مال مردم است، چرا خالصانه کار نکنیم که عایدی بیشتری به مردم برسد. خود امام هم که به نظر من حالا دیگر به این دنیا کاری ندارد، به هر حال عنصری پاک و منزه و ملکوتی بوده است... گرفتاری دیگری که این روزها پیش آمده این است که [پروانه ساخت] (Patent) قند بلژیکی که من میخواستم در کارخانههای قند آستانه بگذارم، ارتش میخواهد در میاندوآب بگذارد.
اولاً [پروانه ساخت] بلژیکیها را به زور بدزدد، ثانیاً این منافع سرشار را از جیب آستانه دربیاورد. کار آن جا هم در دست دکتر ایادی، طبیب مخصوص شاه است که بهائی است، زورش خیلی زیاد است، چون شب و روز حضور شاه است... روز 14 دسامبر 1970... وزیر خارجه اسرائیل به ایران آمد. چون وسیله خود من خواسته بود که بیاید و شرفیاب شود، تا روز ورود او وزارت خارجه اطلاع نداشت. مصراً خواسته بود که مرا ببیند. من میدانستم شاهنشاه خوششان نمیآید، چون بعضی کارها را میل دارند انحصاری در دست و ید اقتدار خودشان باشد... در عین حال که پارهای کمکها را از جمله رساندن نفت به اسرائیل و خرید بعضی مهمات از جمله راکتانداز و شعلهانداز، و [همچنین] بعضی کارخانجات را به او قول دادهاند. وزیر خارجه هم ناهار خصوصی به او داد... از اخبار دیگران این که شیخ بحرین، شیخ عیسی آل خلیفه به ایران آمد. پس از دویست سال! نخستوزیر و من به فرودگاه رفتیم. والاحضرت شاهپور غلامرضا از طرف شخص شاهنشاه آمدند. در فرودگاه خندهام گرفته بود، زیرا تا همین اواخر ما همه در گفت و گو و مکاتبه او را شیخ غاصب بحرین میگفتیم و حالا مهمان عزیز ما بود... هر صورت او خیلی راضی برگشت. ولی هنوز جزایر تنب و ابوموسی به ما برنگشته است... باز هم برای خرید تانکهای [چیفتین] با انگلیسیها صحبت کردم. شاهنشاه امروز شنبه، باز هم دستوراتی در این خصوص دادند که علاوه بر سیصد تا میخواهم هفتصد عدد دیگر هم بخرم. میفرمودند، آمریکاییها حالا تمام فانتومها که خواسته بودیم میدهند... فرمودند سهشنبه که به سازمان برنامه میروم، میخواهم شهبانو را هم همراه ببرم. دیروز جمعه سر ناهار هم فرمودند. من [از این فکر] خیلی تعریف کردم. عرض کردم خیلی خوب است که شهبانو وارد امور کشوری بشوند و بدانند چه وضعی داریم. شهبانو هم میشنیدند. مثل این که هیچ خوششان نیامد که من در این زمینه حرف میزنم. فرمودند، «من وارد هستم». من هم عرض کردم، «تصور نمیکنم!» مطلب تمام شد.(صص150-145)
یکشنبه 6/10/49: ...فرمودند، تو که نخستوزیر بودی، علیه تو و به طرفداری از آخوندها، انگلیسیها خیلی اقدامات کردند. همان جلسه منزل علاء وزیر دربار وقت بر علیه تو، مرکب از انتظام و شریفامامی و گلشائیان و سروری که پیشنهاد میکردند فوری بعد از قضیه پانزدهم خرداد- در آن روز من دستور شدت عمل و تیراندازی دادم و رجاله را متفرق کردم- تو را برکنار کنم و وساطت امثال مسعودی و پاکروان از آخوندها و منبر رفتن بهبهانی – که از کهنه نوکرهای انگلیس بود و چهل سال بود که منبر نرفته بود- بر علیه تو همه دلالت بر این امر دارد. عرض کردم صحیح است... اصولاً این که من پس از آن که همه جادهها را صاف کردم، از کار برکنار شدم و کار را به [حسن] علی منصور که شب انتخابات تهران از خانه وزیر مختار آمریکا به من تلفن و التماس میکرد که دستور بدهم در لیست انتخاب شدگان قدری بالا بیاید و به نمره یک نزدیک بشود و واقعاً نوکر آمریکاییها بود، دلیلی غیر از این ندارد... ناهار سردار سواران سینگ وزیر خارجه هند شرفیاب بود. بسیار آدم چیزفهم و واردی است... سر ناهار که خیلی طول کشید، از همه چیز صحبت شد، از معادن آفریقا و معادن عظیم مس ما، تا کنفرانس اسلامی کراچی... فقط عیبی که داشت من قدری شراب زیاد نوشیدم، بعدازظهر ناچار شدم بخوابم، ولی شاهنشاه چیزی ننوشیدند. سر شام رفتم. بر سر دعوت از یک عده اشخاص و سفرای خارجی شاهنشاه خیلی سخت به شهبانو پریدند، به طوری که من خجالت کشیدم... خوشبختانه بعد از شام مقداری صحبتهای مذهبی شد و قدرت [تنش] ( tension ) کم شد. شاهنشاه فرمودند، من در خانه کعبه همه چیز را فراموش میکنم و حالت عجیبی دارم که مایلم در تمام عمر همان حال را داشته باشم، یعنی یک از خودبیخودی و سرمستی عجیب.. با آن که سعی دارم آدم خرافاتی نباشم، ولی ناچارم اذعان کنم که چنین حالی به من دست میدهد.(صص153-152)
چهارشنبه 9/10/49: ...بعدازظهر سفیر انگلیس به دیدنم آمد. تقاضا داشت نامهای به او بنویسیم و تعهد کنیم که تانکهای [چیفتین] را به کشور ثالثی نخواهیم فروخت. میگفت یک فرمول اداری عادی است. درست هم میگفت.(ص157)
جمعه 11/10/49: ...تمام کارهای عقب افتاده را عرض کردم. پیشرفت کار جشنها را عرض کردم و [گفتم] از بخش خصوصی شصت میلیون تومان- ششصد میلیون ریال- برای مخارج جشن تعهد گرفتهام که دویست میلیون ریال آن را پرداختهاند. خیلی باعث تعجب شاهنشاه شد. بودجه دربار را عرض کردم که در پنجاه میلیون تومان (پانصد میلیون ریال) خیال دارم ببندم. فرمودند، زیاد است. البته هشتاد میلیون ریال مخارج بیوتات سلطنتی که دولتی است، هم اضافه میشود.(صص160-159)
شنبه 12/10/49: ...عرض کردم که عالیخانی رئیس دانشگاه استدعا دارد دانشکده فنی را باز کند. ولی به او گفتهاند که امر مبارک این است باز نکند، در صورتی که دانشجویان استدعای باز شدن دانشگاه را دارند و میخواهند خودشان دسته تشکیل بدهند که بر علیه اخلالگران مبارزه کنند. فرمودند مانع ندارد، بکند ولی اگر در دانشگاه مخصوصاً در [پردیس] ( Campus ) شاهرضا اتفاقی افتاد که بوی سیاسی بدهد، آنجا را اشغال میکنیم. این مطلب را به رئیس دانشگاه بگو... نامه [ای] در خصوص خرید تانک چیفتین باید به سفیر انگلیس مینوشتم. به نظر مبارکشان رساندم، تصویب فرمودند... واقعاً علیاحضرت فرح یک فرشته است. با من خوب نیست، حق دارد. چون اولاً مرا نمیشناسد، ثانیاً هر زنی- مثل زن خود من- با دوست نزدیک شوهر خودش خوب نیست، زیرا فکر میکند اینها با هم عقب زنبازی میروند و اتفاقاً درست هم هست!(صص162-161)
دوشنبه 14/10/40: ...اصرار کردم که شاهنشاه با یک هلیکوپتر و شهبانو و ولیعهد با هلیکوپتر دیگر تشریف ببرند. قبول فرمودند. شاهنشاه اول تشریف بردند، هلیکوپتر شهبانو قریب نیم ساعت تأخیر داشت... امروز نطقی از علیاحضرت شهبانو به جرائد داده شده بود که در کمیسیون اصلاحات اجتماعی ایراد فرموده بودند. ساعت 45/1 [بعدازظهر] که یک ربع قبل از پخش اخبار است، از اداره اطلاعات به من تلفن کردند و نطق را برایم خواندند، بسیار نامناسب بود، چون در حقیقت انتقاد از کارهای اعلیحضرت است... چون شاهنشاه و شهبانو هر دو به اسکی رفته بودند، دسترسی فوری نداشتم. گفتم در رادیو بگویید ولی جرائد فردا بگذارند. یک ساعت بعد به من تلفن شد که صبح از دفتر علیاحضرت به جرائد و رادیو داده شده است. دیگر کاری نمیشد کرد.(ص164)
سهشنبه 15/10/49: صبح مطابق معمول شرفیاب شدم. چنانکه پیشبینی میکردم شاهنشاه فرمودند، شما چه کاره هستید؟ عرض کردم، من نوکر شما. فرمودند، چه طور فرمایشات شهبانو در جرائد به این صورت پخش شده است. جریان را عرض کردم و گفتم من که نمیتوانستم جلوی پخش نطق شهبانو را بگیرم. گفتم در رادیو گفته شود جزء هوا میشود، ولی پخش در جرائد برای امروز بماند. بعد معلوم شد مستقیماً خودشان دادهاند. یا باید روزنامهها را توقیف میکردم و یا به حال خودش میگذاشتم. توقیف روزنامهها که جنجال عجیبی راه میانداخت. بنابراین به همان حال طبیعی گذاشتم... به هر صورت متأسفانه نادانی اطرافیان شکافی بین شاهنشاه و شهبانو به وجود میآورد. این احمق کریم [پاشا] بهادری که نمیدانم کی به شهبانو تحمیل کرد و حالا مورد مرحمت ایشان است و هیچ نوع سوادی ندارد، نه ایرانی نه فرنگی... پسر جاهطلب عجیبی است. چون دید نطق شاهنشاه اثر مهم داشته است، میخواسته با پخش این نطق به حساب خودش برای ارباب خودش هم دست و پایی کرده باشد و بالنتیجه برای خودش.(صص165-164)
پنجشنبه 17/10/49: ...با سفیر انگلیس راجع به معاملات تانکها و جزایر حرف زدم. گفت شرایط خرید شما را تماماً قبول میکنیم. گفتم گاردین چرا نوشته است، بیست تانک میخریم؟ ما که خیال خریداری هشتصد تانک داریم. گفت این روزنامه یک مأمور خریده شده در وزارت دفاع دارد که بعضی خبرها را به او میدهد... از موضوعات خصوصی و سیاسی زیادی صحبت کردیم. از جمله این که شاهنشاه فرمودند، کارهای من روز به روز زیادتر میشود و فرصت کم. منجمله روزی یک ساعت و نیم گزارشات وزارت خارجه را میخوانم، وزیر اقتصاد هفتهای لااقل سه تا چهار ساعت وقت مرا میگیرد، هفتهای دو روز تمام وقت صبح و بعدازظهر به کارهای ارتش و ژاندارمری و شهربانی و ساواک میرسم، کارهای محرمانه خارجی را هم که وسیله تو یا بعضی خارجیها میبینم، وزرای دیگر هم که هستند که هر کدام لااقل هر دو هفته یک بار وقت میخواهند، نخستوزیر را هم که لااقل در هفته باید یکی دو بار ببینم، شورای اقتصاد هم هست، کارهای خانوادگی و شخصی هم هست و کارهای متفرفه دیگر و مراقبت اوضاع. عرض کردم خیلی از کارهای غیرلازم شاهنشاه را میشود کم کرد... مثل این که عرایض من مؤثر شد، ولی جوابی که فرمودند این بود که تازه من کار کمتر بکنم چه بکنم؟ تفریح که نمیتوانم بکنم، زیرا با گرفتاری خانوادگی امکانی نیست. پس بهتر است کار بکنم. عرض کردم متأسفانه به این صورت چه بخواهید چه نخواهید، ساییده میشوید. فولاد که نیستید و من معتقدم که نفس شما برای این کشور کیمیاست. مگر تفریح منحصر به یک کار به خصوص است؟ سواری و اسکی و انواع اسپورتها، معاشرت با اشخاصی که دوست دارید، همه تفریح حساب میشود.(صص168-167)
سهشنبه 22/10/49: ...سرلشگر هاشمینژاد، فرمانده گارد، خواسته بود اجازه بگیرم با خانم خودش به مکه برود. به عرض رساندم، ضمناً عرض کردم، به او گفتهام خانم را به مکه بفرست، خودت هم فعلاً در این دنیا به بهشت برو! شاهنشاه خیلی خندیدند. فرمودند، اینها نمیگویند ماها خیلی فاسق هستیم؟ عرض کردم، این بزرگها که خیر، زیرا میدانند شما واقعاً و قلباً مرد خدا هستید... ولی سربازهای کوچک که تحت تأثیر تعلیمات قشری اسلامی هستند، فوقالعاده ممکن است خطرناک واقع شوند. به این جهت در شبهای به اصطلاح عزاداری باید خیلی احتیاط کرد. من یک شب تاسوعا در شیراز، با آن که کاری نمیکردم فقط با دوستم بودم، نوکرهایم به من شام ندادند!... والاحضرت اشرف در شرفیابی چند روز پیش خود به شاه عرض کرده بود، اطراف شما را یک عده متملق و چاپلوس گرفتهاند. شاهنشاه خیلی برآشفته بودند و بعد به من هم گله کردند که خواهرم چنین گفت. من با آن که خودم هم از متملقین هستم، عرض کردم بالاخره از خواهر خودتان، آن هم خواهر تنی و دوقلوی خودتان، گله نفرمایید.(صص172-171)
شنبه 26/10/49: ...در مورد خرید تانکهای چیفتین از انگلستان و پیشنهاداتی که رسیده بود و مورد رضایت شاهنشاه از لحاظ مدت تحویل و قیمت و پرداخت اقساط تا 1976... قرار گرفت، مذاکره شد. فرمودند به انگلیسیها و آمریکاییها بگو که میبینید، ما اگر پولی هم به دست بیاوریم، خرید عمده ما از شماست؛ درست هم میفرمایند.(ص177)
شنبه 26/ 10/49 تا جمعه 2/11/49: ...امروز جمعه هم حسبالامر شاهنشاه من سفیر آمریکا و انگلیس و وزیر دارایی را به ناهار دعوت کرده بودم و مجدداً به آنها این مطلب را وزیر دارایی، جمشید آموزگار- که مرد فهمیدهای است- و من تفهیم کردیم... به آنها گفتیم اگر تا پنجشنبه آینده نمایندگان شما نیامدند و کار حوزه خلیجفارس را تمام نکردند، ما ناچاریم وقتی کار دستجمعی شد، دنبال آن کشوری برویم که از همه بالاتر ادعا دارد- یعنی یا لیبی یا الجزایر- و تفاوت این کار برای شرکتهای نفتی فقط در حوزه خلیجفارس هزار و پانصد میلیون دلار است.(صص181-180)
شنبه 3/11/49: ...شاه را گرفته دیدم. غفلتاً فرمودند، ملت پفیوز! عرض کردم چرا؟ فرمودند، این محکومین- کمونیستهای طرفدار چین- پس از ابلاغ حکم، سرود خواندهاند. عرض کردم، پس پفیوز نیستند! شاهنشاه خندهشان گرفت. فرمودند، پدرسوخته! عرض کردم، چرا ناراحت میشوید؟ یک اقلیتی هم کج فکر میکند، یا به اعتقاد ما کج فکر میکند، چه مانع دارد؟(ص182)
شنبه 10/11/49 تا جمعه 23/11/49: ...موضوع ازدواج والاحضرت شاهدخت شهناز با خسرو جهانبانی را عرض کردم. فرمودند، اجازه دادم، چاره نیست، میگوید شهناز آبستن هم هست... فقط پرسیدم عقد در کجا باشد؟ فرمودند، در سفارت ما در پاریس. دیگر ادامه ندادم که بیشتر باعث تأثر شاه بشوم.(ص186)
جمعه 23/11/49: ...اما موضوع مهم این است که امشب مذاکرات خسته کننده اوپک حل شد. واقعاً شب عجیبی است. من برای مقایسه و تفهیم عملیات فتح و پیروزی امشب لازم است این رقم را بنویسم. عایدی امسال ما از نفت، بعد از دعواها و هزاران گرفتاری 1130 میلیون دلار بود و در سال آینده این رقم 1450 میلیون دلار خواهد بود. یعنی در حقیقت نزدیک 30% به درآمد ما اضافه میشود. حالا من این ارقام را میشکنم که روشن شود.(ص198)
یکشنبه 25/11/49: ...من عرض کردم، اجازه فرمایید من در رکاب شاهنشاه به زوریخ بیایم، که چند روزی راحت باشم. فرمودند، بیا... ساعت 4 اعلامیه خاتمه مذاکرات نفت درآمد... واقعاً فتح بزرگی است. حسبالامر شاهنشاه، بلافاصله وزیر دارایی را خواستم و نشان درجه اول تاج، از طرف شاهنشاه، به او دادم. برای او خیلی غیرمنتظره بود. نشان درجه یک تاج، ده عدد بیشتر در ایران نیست و باید صاحب یکی از این ده عدد بمیرد که بتوانیم به کس دیگری بدهیم؛ به هر حال یک جا خالی داشتیم؛ نشان تاج بیشتر به نخستوزیران داده میشود؛ به من هم پس از انجام برنامه انقلابی شاه، یکی مرحمت شده است.(ص199)
سهشنبه 27/11/49: در ساعت معین در رکاب شاهنشاه با هواپیمای ایرانایر دربست به طرف زوریخ حرکت کردیم، پنج ساعت و نیم طول کشید. در راه خوش گذشت.(ص200)
یکشنبه 2/12/49: ...در ورود به زوریخ شاهنشاه مصاحبه مختصر کوتاهی با تلویزیون سویس فرمودند و فرمودند، جزایر تنب و ابوموسی مال ماست و اگر آنجا را رأسالخیمه و شارجه به ما واگذار نکنند، خواهیم گرفت. البته هشداری به شیخهاست که نرم و حاضر به معامله بشوند... از یکشنبه دوم اسفند تا امروز... اسفند در [اروزا] سویس هستم. به تمام معنی استراحت است. هر روز اسکی میکنم.(ص202)
یادداشتهای توضیحی1351
[ویراستار:] یاد داشتهای علم در پایان سال 1349 برای یک سال قطع می شود و علت آن گرفتاری علم برای ترتیب جشنهای شاهنشاهی در 1350 بود.(ص205)
در آذرماه 1350، نیروی دریایی ایران تنب بزرگ و تنب کوچک را به تصرف درآورد و یک روز بعد از آن، قرارداد تحتالحمایگی شیخنشینهای عمان متصالح با انگلستان پایان یافت و کشور امارات متحده عربی موجودیت خود را اعلام داشت. رأسالخیمه به عنوان اعتراض به این اقدام ایران، تا یک سال از پیوستن به این کشور نوخاسته خودداری کرد. درباره ابوموسی، ایران و شارجه توافق کردند این جزیره را به دو نیم مساوی تقسیم کنند و بخش بیجمعیت آن به ایران تعلق یابد. همچنین ایران قرارداد نفت با شرکت کرسنت (Crescent) را معتبر شناخت و به آن اجازه فعالیت در منطقه زیر حاکمیت خویش داد. از این گذشته مبلغی نیز برای تقدیر از شیخ شارجه، به عنوان کمک، محرمانه به او پرداخت شد.(ص206)
چهارشنبه 2/1/51: ...امیرهوشنگ دولو که از شاهزادههای قاجار است، طرف مرحمت شاه میباشد، چون مرد باهوش و زرنگ و متملقی است. به علاوه ما او را ( Prince Pimp ) میگوییم! او همه ساله در رکاب شاه به سنتموریتز میرفت و در آنجا هم وظیفه خودش را انجام میداد و هم تریاک میکشید. قبل [از] مراجعت موکب شاهنشاه از سویس امسال یک تاجر ایرانی به نام «ق» که از دوستان، دولّوست، به علت کشف 25 گرم [تریاک] قاچاق در خانه او توسط پلیس سویس گرفتار و حبس شد و در آنجا مدعی شد که این تریاک را از دولّو گرفته است که برای خسرو قشقائی در آلمان بفرستند. به این دلیل پلیس سویس خواست دولّو را که در رکاب شاه بود، در زوریخ توقیف بکند. چون در رکاب شاه مصونیت سیاسی داشت جلوی این کار را به این علت گرفتیم و این امر در جرائد اروپا سر و صدای بزرگی به راه انداخت، چون در عین حال تعقیب، دولّو در هواپیمای شاهنشاه به تهران آمد. من داوطلب شده بودم که این غائله را رفع کنم و بعد در جرائد فرنگ سروصدا راه بیندازم که شما بیربط این مسائل را نوشتید... مطلب دیگری هم که در جراید اروپا علیه ما در جریان است، اعدام دستهجمعی خرابکاران از طرف ماست و جنجالی است که برعلیه والاحضرت شاهدخت اشرف راه انداختهاند که ایشان هم یک وقتی قاچاق هروئین کردهاند، که البته این هم دروغ است و به هر صورت دشمنان ما خیلی فعال هستند و من مأموریت دارم که تمام این خبرها را خنثی کنم.(صص209-208)
چهارشنبه 16/1/51: ...برحسب آن چه در کیش به من فرموده بوند، شب سرشام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. تلگرافی از یک دوست سویسی داشتم که مصلحت نیست والاحضرت شاهدخت اشرف، روزنامه لوموند را به مناسبت آن که تهمتهایی در خصوص قاچاق هروئین به والاحضرت زده است. تعقیب کنند.(ص211)
شنبه 19/1/51: صبح... شرفیاب شدم. اقدامات برای رفتن امیرهوشنگ را به سویس به عرض رساندم. من تمام منظورم این است که رفع بدبختیهایی که برسر ما وارد آمده است، از لحاظ جرائد و افکار عمومی اروپا بشود. باز هم شاهنشاه فرمودند، اگر حال ندارد نرود. فغان از این آقایی و بزرگواری! من بدبخت چه کنم؟ یا باید این پیرمرد حقهباز تریاکی را فدا کرد، یا شاهنشاه عزیز محبوب را. نمیدانم چه خاکی به سرم بریزم... ظهر ملاقات با سفیر انگلیس داشتم. خیلی مایل است حسن روابط ما و انگلیس برقرار باشد. میگفت آمدن وزیر خارجه و شرفیابی او خیلی حسن اثر داشت. گفتم احساس من هم این است. به علاوه حس میکنم شما هم از خر شیطان پیاده شدهاید، دیگر کشور اروپایی هستید و دست از حقهبازی در این قسمتهای دنیا برداشتهاید. تصدیق کرد و گفت ما فقط میخواهیم با حسن رابطه و حسن سلوک منافع خودمان را حفظ کنیم.(صص213-212)
یکشنبه 20/1/51: صبح زود برخاستم، به بیمارستان رضاشاه کبیر رفتم. در آنجا قرار است چشم علیاحضرت ملکه پهلوی- ملکه مادر- را دو طبیب آمریکایی عمل بکنند... شاهنشاه فرمودند، عجیب است که مردم، سرشیرهای دستشوییها و مستراحهای استادیوم صدهزار نفری را میدزدند. برای چه؟ نخستوزیر عرض کرد، تربیت ندارند. من عرض کردم، ممکن است، ولی مثل این که [اینها را] از خودشان نمیدانند، یعنی متعلق به خود نمیدانند. مثل این است که این وسائل مال غیر و متعلق به غیر است. شاهنشاه فرمودند، این که بیشتر باعث تعجب میشود. عرض کردم، خیر، برخورد ما با مردم طوری است مثل این که ما قشون غالب هستیم- یعنی دستگاه هیئت حاکمه- و مردم، مردم یک کشور مغلوب.(صص215-214)
سهشنبه 22/1/51: ...شب، اطبایی که چشم خانم علم و علیاحضرت ملکه پهلوی را عمل کردهاند، مهمان من بودند. آنقدر از وضع بد طبی ما صحبت داشتند که واقعاً غرق عرق خجلت شدم.(ص218)
چهارشنبه 23/1/51: صبح شرفیاب شدم، شاهنشاه را کسل دیدم. فکر کردم بابت تلفات زیاد زلزله است. بعد معلوم شد در انجام یک امر شاهنشاه قدری قصور شده. توضیحاتی که عرض کردم، روشن شدند که تقصیر از کسی نبود. بعد سرحال آمدند.(ص219)
پنجشنبه 24/1/51: ...سفیر پاکستان یازده هزار تفنگ و دو هزار مسلسل میخواهد. عرض کردم. فرمودند، اولاً برای چه؟ ثانیاً نداریم که بدهیم. سفیر یمن کمک میخواهد. پول، اسلحه، وسائل بهداشتی، تأسیس بیمارستان از طرف ما و غیره و غیره. در عوض قول میدهد سیاست طرفداری ایران را در پیش گیرد و عوامل عراقی را اخراج کند. به عرض رساندم. فرمودند، باید در این قسمت با عربستان سعودی همکاری کنیم. خود سفیر عربستان سعودی هم وسائل یدکی هواپیما میخواهد، آن را هم عرض کردم.(ص220)
شنبه 26/1/51: ...امروز اعلان شد که بین قوای مرزی ما و عراق زد و خورد شده است. معلوم است عراقی نیست که این جسارت را بکند پشت سر او شوروی ایستاده است... سر ناهار در باغ ارم که نخستوزیر و استاندار و فرمانده نیروی جنوب هم بودند، به اضافه سر کار فریده دیبا و خانم قطبی، صحبت چادرهای جشن شد. من خیلی به سادگی و خنده به صورت مسخرهآمیزی گفتم، چادر... که آتش گرفت و از بین رفت. علیاحضرت فرمودند، چرا میخندی و چرا همه کارها را این قدر آسان میگیری؟(ص223)
سهشنبه 28/1/51: ...در قیروکازرین، جمعیت بانوان برای کمک آمده بودند و داد سخن دادند. به شاهنشاه عرض کردم، دروغ میگویند، به محض آن که تشریف بردید، اینها هم خواهند رفت. به متصدی شیروخورشید گفتم وقتی رفتند، تلگراف کن. تلگراف کرد. خندهام گرفت. تلگراف را حضور شاهنشاه تقدیم کردم.(ص227)
چهارشنبه 30/1/51: ...به من هم بیجهت در سر موضوع بسیار کوچکی اوقات تلخی کردند، که من هم ناراحت شدم.ولی چون صبح بود و مشروب نخورده بودم، جرأت عکسالعمل نداشتم- یعنی عقلم بر سرجا بود!... عرض کردم، به هر صورت چه بخواهیم چه نخواهیم، در دنیای پرآشوب پرغوغا [یی] هستیم و باید خودمان را تطبیق بدهیم. اعلیحضرت همایونی هم که همیشه میفرمایید، از حوادث جلو هستید، پس چرا در این زمینهها فکری نکنیم؟... اگر مردم به یک اصولی توجه بکنند و بفهمند که به آن اصول از طرف اولیاء امور هم توجه میشود، حاضرند با گرسنگی هم بسازند، فرمودند، آن اصول چیست؟ عرض کردم، مردم باید به حساب و به بازی گرفته شوند و برای آنها سرگرمی و وسیله بازی درست کرد. نمیدانم چه طور شد که به عرض من طور دیگر توجه کردند. فرمودند، تربیت بدنی وسائل ندارد. نه زمین بازی داریم، نه بودجه کافی هست، نه مربی داریم. من عرض کردم، منظورم این نبود، منظورم این است که مردم باید در سیاست بازی کنند و خود را در آن شریک بدانند... عرض کردم، چه دلیل دارد که دولت بر سر کار باشد، همه عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلاً در انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟... چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمرهشان حرف نزنند. این که به جایی صدمه نمیزند. فرمودند، چه طور صدمه نمیزند؟ مثلاً مزخرفات عجیبی در مورد گرانی میگویند، که این طور نیست... فرمودند، به همین مناسبت هم من گفتهام حزب اقلیت باشد. عرض کردم، فرمودهاید، ولی شیر بییال و دم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند، آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چهطور توجه ندارند؟ عرض کردم، تبلیغات هم غلط است.. یک مقداری را درست نمیگویند، یک مقداری را هم که میگویند، آنقدر مبالغه میکنند و تملق به اعلیحضرت همایونی میگویند که مردم را بیزار میکنند. مثلاً در قضیه نفت که واقعاً فتح بزرگی فرمودید، یا جزایر، آنقدر مبالغه شد که من خودم هم که به عظمت کار واقف بودم، سر خوردم و بیزار شدم.(صص229-227)
شنبه 2/2/51: ...آیتالله خوانساری که مقلد شیعیان و در تهران است گزارش عرض کرده بود، که مسجد و مدرسه جعفری جنب صحن عتیق را تعمیر کند، تصویب فرمودند. فرمودند، بهتر است پای خوانساری را در مشهد باز کنیم که آنجا دربست در دست میلانی مجتهد و مقلد شیعیان که در مشهد سکونت دارد، نباشد... در مورد والاحضرت شاهدخت شهناز که زن خسرو جهانبانی شده است و معلوم شد این خسرو از پدرسوختههای روزگار است... فکری به خاطرم رسیده بود، عرض کردم. آن این بود که چون معلوم شد این پسره جز به پول و مال دنیا به چیزی نمیاندیشد، اجازه فرمایید از طرف خودم به پدر او، سپهبد امانالله جهانبانی که اکنون سناتور است، بگویم این طور احساس کردهام اگر این رویه خسرو و شهناز ادامه پیدا کند، شاهنشاه شهناز را از ارثیه محروم خواهند ساخت... ممکن است در رویه این پسره که بیچاره دختر را برای منافع شخصی گرفتار [ال اس دی] خوردن و حشیش کشیدن کرده است تغییر بدهد. با خنده پسندیدند. فرمودند، فکر ماکیاولی است... سر شام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. اتفاقاً در حضور اعلیحضرت فقط دامادهای شاه بودند: پهلبد، شوهر والاحضرت شمس و بوشهری، شوهر والاحضرت اشرف. بحث طولانی بین شاهنشاه و شهبانو در مورد عدم رضایت مردم درگرفت. شنیدنی بود من مداخله کردم و بدیهی است که طرف شاه را گرفتم... قدری در خوردن شراب بوردوی اعلا زیادهروی کرده بودم، با جرأت حرفهای خودم را زدم.(صص232-231)
یکشنبه3/2/51: ...امر فرموده بودند، چه طور شده بازرس نخستوزیری رفته آستان قدس را بازرسی کرده است؟ سخت استیضاح کن! با یک دنیا تأمل نامهای به عنوان نخستوزیر تهیه کرده بودم به نظر مبارک رساندم، پسندیدند... سر شام رفتم، در کاخ والاحضرت شاهدخت اشرف. مدتی با معظملها کلنجار رفتم که تعقیب روزنامه لوموند و محکومیت آن که مورد علاقه شماست- برای این که شما را متهم به قاچاق کرده است- کار آسانی نیست. شاهدخت چون واقعاً قاچاق نکردهاند و ما تصدیق مقامات پلیس بینالمللی در سویس را گرفتهایم، مطمئن هستند غالب میشوند ولی به چه قیمتی؟ من از حیث پول حرفی ندارم، ولی لوموند روزنامه معروف وزین فرانسوی ما را میتواند خیلی اذیت بکند. باری هرچه کردم به سر ایشان نرفت.(صص234-233)
دوشنبه 4/2/51: ...کارهای جاری را بعد عرض کردم. مخصوصاً ساختمان بیمارستان بسیار مجهز مشهد که مورد نظر شاهنشاه است، که در حقیقت مرکز طبی بزرگی برای پاکستان و افغانستان باشد. عرض کردم، از عهده آستان قدس ساخته نیست، اجازه فرمایید سازمان برنامه در برنامه پنجم بگذارد، ما زمین بدهیم. تأیید فرمودند و من نفس راحتی کشیدم. زیرا مهندس [حیدر] غیائی که مهندس مشاور این کار است فوقالعاده خام طمع است و آستانه را به افلاس میکشید. من که این مطلب را میدانم نمیتوانم به آستان حضرت رضا خیانت بکنم و چنین بارگرانی برگردن حضرت بگذارم.(صص236-234)
جمعه 7/2/51: ...موضوع مذاکرات با سفیر اسرائیل را عوض کردم که دو مطلب عمده داشت. یکی این که عراقیها از این که زیاد تحت تأثیر روسها باشند، ترسیدهاند و خبرهای غیر مطمئن و جسته گریخته که به اسرائیل رسیده، حاکی از این است که میخواهند با آمریکاییها رابطه برقرار کنند و به عنوان حفظ روابط فرهنگی دو کشور اجازه بدهند آمریکاییها آنجا مرکز فرهنگی داشته باشند... مطلب دیگر [سفیر اسرائیل]... این بود که پیش از آمدن نیکسون، گلدامایر نخستوزیر یا ابان، وزیر خارجه اسرائیل بیایند شرفیاب شوند. فرمودند، ما کار مهمی با آنها نداریم ولی اگر آنها بخواهند مرا ببینند، باید در محرمانه نگاهداشتن این مهم تمام مسئولیت را از خود آنها بخواهیم.(ص239)
یکشنبه 10/2/51: ...اوامری در خصوص حزب مردم فرمودند، که به دکتر کنی دبیرکل بگو تشکیلات خود را گسترش دهد و جوانهای تازه بیاورد. عرض کردم، چشم، ولی تا اجازه حرف زدن و انتقاد کردن نداشته باشند، فایده ندارد. فرمودند، منظور من هم همین است، زیرا اگر این دریچه اطمینان را باز نکنیم، حرفها از حلقوم گریلاها و جنگلیها و آدمکشها در میآید. عرض کردم کاملاً صحیح است، ولی چندین دفعه تصمیم اتخاذ فرمودهاید و باز دریچه را بستهاید!(صص242-241)
سهشنبه 19/2/51: صبح خیلی زود کاردار سفارت آمریکا به من تلفن کرد که کار فوری دارم – هنوز سفیر جدیدشان نیامده است. ساعت 8 به او وقت دادم. پیام نیکسون را برای شاهنشاه آورد، که تصمیم خودش را در مورد مینگذاری آبهای ویتنام شمالی و بمباران ویتنام شمالی و قطع ویتنام و قطع مذاکرات پاریس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود. گفت، فقط به لندن، پاریس، بروکسل، رم، بن، توکیو و تهران اطلاع میدهیم، چون متحد ما محسوب میشوید. من پیام او را وقتی شرفیاب شدم، به عرض رساندم و عرض کردم، شاهنشاه باید جواب مثبتی مرحمت فرمایید. فرمودند، آخر ما همه جا گفتهایم باید مقررات کنفرانس ژنو اجرا شود...چه طور جواب مثبت بدهم؟ عرض کردم، با کمال تأسف شیشه عمر ما هم در دست آمریکاست.(ص252)
چهارشنبه 20/2/51 : صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، [گلدا] مایر نخستوزیر اسرائیل خودش شرفیاب میشود. پنجشنبه 18 ماه مه خواهد آمد. فرمودند، پس ترتیب کار را بده. حالا چه اندازه من باید در اختفاء این کار بکوشم، مسؤول فقط و فقط من هستم. من نمیدانم که خود اسرائیلیها مبادا این مطلب را بروز بدهند. واقعاً ناراحتی عجیبی دارم... نامهای از سفیر شاهنشاه آریامهر در رباط رسیده بود...مربوط به کمک فلسطینیهاست و کمکی که به آنها میکنیم. فرمودند، یک دفعه کردیم، بعد با دشمنان ما همصدا شدند که هیچ، تروریستهای ما را هم دارند بر علیه ما تربیت میکنند. جواب بده که دیگر هیچ کمک نخواهیم کرد. درست هم همین است.(ص253)
شنبه 23/2/51: ازجمله کارها، استدعای آیتالله میلانی از مشهد بود که میخواهم من هم عرایض خود را از طریق دربار به عرض برسانم. فرمودند، او را هم درباری کردی؟ این که همیشه با ما بد بود، یا لااقل صاف نبود. عرض کردم، کار خوانساری که در تهران است و مورد مرحمت میباشد به سرعت پیش میرود، به این جهت هم به این فکر افتاده است. اتفاقاً شریعتمداری و دیگر آقایان قم، هم همین میل را دارند، حسبالامر رد کردیم. فرمودند به هر حال تقاضای میلانی را بپذیر.(صص258-257)
یکشنبه 24/1/51: سر شام هم در کاخ والاحضرت اشرف رفتم. مهاجه عجیبی با والاحضرت کردم. ایشان چون اخیراً در سازمانهای بینالمللی شرکت میفرمایند، خیال میکنند ماها هیچ نمیفهمیم-البته این را ما قبول داریم! لکن مضحک این است که ایشان میفرمایند، کشور رو به نیستی میرود، مختصر آبرویی هم که من برای کشور درست میکنم، شما بر باد میدهید.(صص260-253)
دوشنبه 25/2/51: ...از اتاق خصوصی با مصباحزاده به سالن پذیرایی آمدم که از او مشایعت کنم، آنقدر جمعیت بود که مصباحزاده وحشت کرد و بر تحمل من آفرین گفت که چطور این همه جمعیت را راه میاندازم. من خودم هم در تعجب هستم که چه طور میتوان این همه سر مردم را به طاق کوبید و دروغ گفت!... بعد شرفیاب شدم. اولاً شاهنشاه از مهاجه دیشب من با والاحضرت اشرف خیلی راضی بودند. با صدای بلند خندیدند و فرمودند، حقش را کف دستش گذاشتی. اینها خجالت نمیکشند؟ این همه به من صدمه زدهاند و باز میگویند آبروی کشور را ما حفظ میکنیم.(صص262-260)
پنجشنبه 28/2/51: ...عرض کردم، گلدا مایر ساعت 7 صبح وارد شده و حالا خواب است. فرمودند، پیرزن عجیب قدرتی دارد. کی پیش من خواهد آمد؟ عرض کردم همانطور که مقرر فرمودید، ساعت 3 بعدازظهر. فرمودند، ترتیب آن را بده. من با ارتشبد نصیری رئیس ساواک و گارد شاهنشاهی ترتیب را دادم از ساعت 3 تا 35/5 دقیقه شرفیاب بشود. از شرفیابی هم مستقیماً به فرودگاه رفت و به اسرائیل برگشت. آن وقت من نفس راحتی کشیدم.(صص264-263)
جمعه 29/2/51: ...چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین تظاهرات کرده بودند فرمودند، «به آیتالله خوانساری بگو به آنها بگوید،هر کدام دلتان میخواهد، نه تنها گذرنامه بلکه پول هم میدهیم که به شوروی یا عراق بروید. همان بهشتی که این خرابکارها را به ایران میفرستد».(ص265)
شنبه 6/3/51: ...یک مطلب مهمی عرض کردم. آن این بود که یک افسر اهل بیرجند برای مأموریتی به غرب رفته بود گزارشات بسیار نامطلوبی از وضع پادگانهای غرب که مایه همه امید ما در دفاع مقابل عراق است میداد- من به دقت معایب را یادداشت کرده بودم و به عرض رساندم. خیلی خیلی تعجب فرمودند.فرمودند، پادگانهای ما در غرب دائماً در حال مانور و تحت مراقبت دقیق هستند. چه طور همچو چیزی ممکن است؟ عرض کردم، این یک افسر مأمور در آن منطقه است و دلیلی ندارد به من دروغ بگوید. به علاوه اهل بیرجند و پسر نوکر پدر من است. آن چه گفته است روی خیرخواهی و دولتخواهی است. فرمودند، سرلشگر فیروزمند رئیس بازرسی ارتش را با این افسر بخواه و بگو تمام مراتب را فیروزمند شخصاً رسیدگی کند و به من گزارش بدهد. شکر خدا را کردم که از عیبی که به ارتش گرفتم مورد خشم و غضب شاه واقع نشدم. چون معظمله به ارتش خیلی علاقه دارند و حساسیت غریبی نسبت به آنان نشان میدهند.(ص279)
سهشنبه 9/3/51 و چهارشنبه10/3/51: ...گزارش این دو روزه را امشب که چهارشنبه شب است مینویسم. به قدری کار زیاد و گرفتار ورود نیکسون ما را کلافه کرده بود، که فرصت نشد... به عجله ناهار خوردم و به فرودگاه رفتم. از مسیر رفتم، دیدم در راه جمعیت نیست – ساعت سه بعدازظهر. فوقالعاده ناراحت شدم، چون قرار بود جمعیت زیادی باشد. بعد هم گفته بودم دانشآموزان را در شهر بگذارند. همه را جلوی شهیاد تا فرودگاه آورده بودند. اوقات تلخ شدم... دستور دادم پنج هزار نفر از بچهها را فوری به شهر منتقل کردند و اصناف را هم به خیابانهای داخل شهر کشاندند... بعد از شام من به ستاد فرماندهی خودم رفتم، زیرا در شهر چند انفجار کوچک وسیله خرابکاران شده بود. همه را میتوانستیم جلوگیری کنیم، [ولی] نکرده بودیم... شاهنشاه نخستوزیر را در مذاکرات شرکت ندادند و فقط دو نفری با نیکسون مذاکره کردند- با حضور کیسینجر- نخستوزیر شدیداً نگران شده بود و فکر میکنم کیسینجر را بیشتر برای کسب خبر و همچنین اظهار بندگی و چاکری برد.(صص283-281)
چهارشنبه 10/3/51: ...در حدود ساعت 30/6 صدای انفجاری در حدود دزاشیب شنیدم. بعد معلوم شد در قیطریه در اتومبیل مستشاران آمریکایی بمب گذاشتهاند. ژنرالی که جزء مشاورین ارتش است، در اتومبیل صدمه دیده ولی کشته نشده است. ولی چون اتومبیل در حرکت بوده، از جاده منحرف شده، یک عابر- یک پیرزن و یک دختر شانزده ساله- را کشته است. به دفترم رفتم که ستاد عملیاتی من در آنجا بود. خبر دیگری رسید که روی دیوار آرامگاه بمبی گذاشته بودند، بمب منفجر شده و قدری از دیوار را خراب کرده است... بعدازظهر ساعت 30/1 برای رفتن به فرودگاه از طریق شاهراه ونک راه افتادیم. راه از کنار خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران میگذرد که اتفاقاً نسبت به جاده سرکوب است. از آنجا دانشجویان به [اسکورت موتور سوار] سنگ پرتاب کردند. خوشبختانه اتومبیل اعلیحضرت همایونی و نیکسون و علیاحضرت و خانم نیکسون گذشته بودند که سنگ پرانی شروع شد. یک سنگ به اتومبیل من خورد. باز هم پلیس غفلت کرده و این کار را پیشبینی نکرده بود.(صص286-283)
پنجشنبه 11/3/51: شاهنشاه ...مختصری از مذاکراتی که با نیکسون فرموده بودند، برای من شرح دادند. فرمودند، اولاً همه چیز که خواستم، داد. عرض کردم، موضوع صدور نفت به آمریکا چه طور؟ فرمودند، این هم یک مطلب طبیعی است و به خودی خود پیش میآید، چون آنها احتیاج به این امر دارند. آمریکا ناچار است گاز و نفت بیشتری وارد بکند تا منابع خودش بیشتر عمر بکنند-یعنی از آنها کمتر استخراج بشود.(ص287)
دوشنبه 15/3/ 51: ...برای اولین دفعه وقتی عرض کردم دکتر کنی دبیر کل حزب مردم شکایت دارد که هر کس به طرف حزب او میآید دولت از کار برکنار میکند، شاهنشاه عکسالعمل خیلی شدیدی به خرج دادند. فوری به نخستوزیر با تلفن تغیر کردند و فرمودند این [مورد] به خصوص را در دفتر مخصوص تحقیق بکند. تا ظهر تحقیق کرد و معلوم شد درست است که یک رئیس مدرسه چون دکتر کنی را دعوت کرده، از کار برکنار کردهاند. تغییر رویه سابق که این مطالب را شاهنشاه با خنده برگزار میفرمودند، باعث تعجب شد. البته آبی برای حزب مردم گرم نمیکند، ولی بالاخره حیات کوچکی به آن میبخشد که این حزب را از [بله بله قربان] (yes) بودن در آورد. یکی از روزنامههای انگلیس نوشته بود در ایران دو حزب موجود است، یکی حزب بر سر کار که نسبت به اوامر همایونی [البته] (of course) است و دیگری حزب مخالف که آن هم حزب (بله بله قربان) (yes) است. واقعاً غیر از این هم نمیشود... بعدازظهر جلسه چهار ساعته در حضور اعلیحضرت همایونی و علیاحضرت شهبانو بود که رئوس برنامه پنجم با مسئوولین و وزرا بحث شد. امر فرموده بودند من هم حضور داشتم. ماشاالله شاه چه قدر وارد است و چه قدر دزدی اینها را به اصطلاح میگیرد. با وصف این باز هم به خود جرأت میدهند که به شاه دروغ عرض کنند.(ص290)
سهشنبه 16/3/51: صبح شرفیاب شدم. شاهنشاه خیلی از اکونومیست عصبانی بودند. عرض کردم خواندم خبر مهمی نداشت، حقیقت نوشته است...به قدری عصبانی شدند که حد نداشت. فرمودند پس خوب، یک کاغذ تشکر به آنها بنویسید. فهمیدم خیلی خیلی عصبانی شدند، در صورتی که نوشته است محاکمات سرّی است، کسی را راه نمیدهند.(ص291-290)
چهارشنبه 17/3/51: ...فرمودند به انگلیسیها خبر بده جرائد ما پدر شما را در میآورند. ممکن است بگویند جرائد شما در کشور ما تاثیر ندارد، ولی لااقل در کشور ما که وضع شما انگلیسیها را خراب میکند. همین بس است فرمایش شاه خیلی درست است، البته مشروط به این که جراید ما وزنی هم در ایران میداشتند!(ص291)
دوشنبه 19/4/51: ...هیچ اعتقاد ندارم که خارجی میتواند در سرنوشت ما مداخله داشته باشد، گو این که هنوز این فکر نحیف در کله بعضی سیاستمداران ما مخصوصاً در مورد انگلیسیها هست. گو این که اگر هم مداخله میشود، شاید مداخله آمریکاییها باشد. از این سفیر خوشم نمیآید. مرد میرزابنویس و ملانقطی است، به این جهت با او معاشرت نمیکنم... [سفیر انگلیس] بعد گفت چنان که میدانی ما در خاورمیانه جز این کشوری که بتوانیم روی آن تکیه کنیم، نداریم، هیچجا ثبات و استحکام ایران و لیدری مثل شاهنشاه ندارد. به این جهت روی ایران خیلی قمار کردهایم: «our eggs in one basket. We have put all» بنابراین اگر من گله میکنم و حرفی میزنم، از این بابت است که اگر کار ایران خراب بشود، زندگی ما هدر و عبث میشود. بعد شاهنشاه را با دوگل مقایسه کرد. گفت...خیلی حالات شاه به دوگل شبیه است. گفتم همینطور است، حتی خیلی جلوتر از او. گفت دوگل میگفت فرانسه یعنی من، شاهنشاه هم همین را میگویند...چندی پیش که من کاخ کیش را به نام شخصی شاه ثبت کردم، شاه سند را پیش من پرتاب کرد. فرمودند مگر میخواهی فقط یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلاً من هیچچیز دیگر برای خودم نمیخواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد، همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمیخواهد. [سفیر] گفت من هم به همین نتیجه رسیدهام و میترسم که همان معایب که در کار دوگل بر اثر لجاجت و خودسری پیدا شد، در شاه هم پیدا بشود.(صص293-292)
سه شنبه 20/4/51: ...تمام مذاکرات با سفیر انگلیس را به عرض رساندم، اما با خیلی دقت. مثلاً آن که گفته بود، آخر کار شاهنشاه مثل دوگل لجوج و سرسخت نشوند، عرض کردم، میگفت البته فوق دوگل با شاهنشاه این است که ایشان جوان هستند و در جوانی این تجارب را آموختهاند و مرد جوان، رمثل پیرمرد دوگل، از خود راضی و لجوج و سرسخت نمیشود. شاهنشاه فرمودند، البته همینطور است... باری همه حرفها را در لباس نزاکت گفتم، زیرا وظیفه من است که هیچ چیز را از شاهنشاه پنهان نگاه ندارم. بعد صحبتهای سفیر آمریکا را گفتم...سفیر آمریکا گفته بود که شاهنشاه به من فرمودند که شما خیلی مورد اعتماد رئیس جمهور هستید. فرمودند خوب کردی این مطلب را گفتی و وقتی برگشتی مخصوصاً بگو که اگر خواسته باشیم مطلبی را از طریق وزارت امورخارجه شما نرود و مستقیماً به نیکسون برسد، مطلب را به شما خواهیم گفت. اجازه فرمودند که سفیر را به بیرجند و بلوچستان ببرم، چون برای چاهبهار شاهنشاه برنامههای مهمی دارند که باید پولش را به آمریکاییها بدهند.(ص294)
چهارشنبه 21/4/51 پنجشنبه 22/4/51 جمعه 23/4/51: ...بالاخره والاحضرت شاهدخت اشرف هم روزنامه لوموند را که تعقیب قضائی کرده بودند، حاکم شدند- در مورد این که خبر دروغی نوشته بود که والا حضرت اشرف هروئین قاچاق کردهاند و چند سال قبل در سویس گیر افتاده بودهاند و دولت سویس به کلی تکذیب کرد و لوموند به هزار فرانک محکوم شد. گر چه ما ادعای صد هزار دلار غرامت کرده بودیم. ولی به هرحال نفس محکومیت ارزش دارد. اما باید بعد طوری از این کار استفاده کنیم که با لوموند دوست بشویم، نه دشمن.(صص296-295)
شنبه 31/4/51 تا یکشنبه 8/5/51: ...یک دفعه برگشتند، فرمودند این دکتر کنی- رئیس و دبیرکل حزب مردم- چه غلطهایی کرده است؟ عرض کردم نمیدانم. فرمودند، بلی در اصفهان میتینگ داده و گفته است، این دولت یک دولت ارتجاعی است و به علاوه اگر انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی آزاد باشد، حزب ما خواهد برد. اولاً چهطور به خود جرأت داده است بگوید دولت من دولت ارتجاعی است، ثانیاً چه طور ممکن است تفوّه این حرف بکند که انتخابات در سلطنت من آزاد نیست؟ عرض کردم من خبر نداشتم چه گفتهاست، ولی رئیس حزب اقلیت یک چیزی که باید بگوید. هر چه میگوید، اگر شاهنشاه [بردباری] (tolerance) نداشته باشند، البته برخورنده است و به ابروی یار بر میخورد... گزارش...از [اینتلیجنس سرویس] رسیده بود که روسها واقعاً دارند از مصر میروند. یعنی هم [پایگاهها] را بر میچینند- جایی که بدبخت مصریها اجازه نداشتند اصولاً وارد شوند؛ مثلاً در اسکندریه، و تماماً در دست شورویها بود- و هم [مشاوران] (advisers) هم [مستشاران] (dvisersintegrated a) را خارج میکنند... بعد فرمودند، نکند احیاناً ما را هم به معامله گذاشته باشند. عرض کردم گمان نمیکنم، چون در چنین صورتی نیکسون به اینجا نمیآمد. به علاوه کشورهای غربی هم به اهمیت ایران به خصوص در جلوگیری از سرازیر شدن روسها به خلیجفارس واقف هستند. اعلیحضرت همایونی هم در بهترین موقع در مذاکرات نفت در باز کردید و به آنها دارید برای 22 سال امید میدهید. مگر خیلی احمق و نادان باشند که ما را به معامله بگذارند.(صص306-302)
دوشنبه 16/5/51: ...ناهار سفیر انگلیس مهمان من بود. مسائل مختلفی صحبت کردیم. اولاً انگلیسیها آنقدر خاک بر سر و بیچاره شدهاند که مطلب مهم و اساسی آنها مسائل تجارتی است، چه فروش اسلحه، چه کارهای دیگر. آن را در درجه اول اهمیت میگذراند و پا فشاری برای انجام این گونه کارها دارند...بعد از آن به مسائل سیاسی پرداختیم. او مطلقاً به این که شورویها در عراق نفوذ زیادی به هم میزنند، اهمیت نمیدهد، حتی از این که نفت عراق را ببرند. میگفت تنها مسئله قابل توجه، نه از لحاظ ما بلکه از لحاظ غرب به طور کلی، این است که همه اعراب اقدام دستجمعی در بستن نفت به روی ما بکنند.(ص310)
پنجشنبه 18/5/51: ...عصری در منزل پذیراییهای مفصل برای کار داشتم. منجمله مدیران اطلاعات و کیهان را خواستم و اوامر شاهانه را ابلاغ کردم...آنها در تفسیر نطق شاهانه به مناسبت عید مشروطیت نوشته بودند که وقتی از طریق تشکیل انجمنهای ده و انجمنهای ایالتی و ولایتی مردم خوی دموکراسی گرفتند، ما هم عیناً مثل غرب صاحب دموکراسی میشویم. فرمودند، به آنها بگو، ابداً ما دموکراسی غرب را نمیخواهیم که اقلیت عملاً باید حکومت کند و خائن تشویق شود.(ص312)
یکشنبه 21/5/51: ...قسمتهای یک و دو مقالات هرست (Hirst) روزنامهنگار معروف گاردین را به نظر رساندم. اجازه دادند منعکس شود... نزدیک 2 بعدازظهر تلفن مخصوص زنگ زد. گوشی را برداشتم، صدای گرفته شاهنشاه از آن طرف تلفن نگرانم کرد. فرمودند، «قسمت سوم مقالات هرست را دیدی؟» عرض کردم، «خیر! از دفتر مطبوعاتی خبر دادند...که تعریفی ندارد» فرمودند، «تعریفی ندارد؟ آن قدر پدر سوختگی کرده است که حدی بر آن متصور نیست. فوری این مسائل را باید خود انگلیسیها تکذیب کنند. در مورد مخارج اضافی لوله گاز که مشاور یک شرکت انگلیسی بودهاست، باید توضیح بدهند. معاملات اسلحه ما هم که دولت به دولت است هم با آمریکا، هم انگلیس، هم با شوروی. پس سوء استفاده کجاست؟»(ص313)
سهشنبه 23/5/51: ...کارهای جاری را عرض کردم. منجمله این که سفیر آمریکا به من تلفن کرده است که فرمانده نیروهای هوایی را ملاقات میکند. خیلی بر آشفتند، که با اجازه چه کسی؟ فوری از فرمانده نیروی هوایی توضیح بخواه!(صص315-314)
چهارشنبه 25/5/51: ...شاهنشاه مطالبی به وزیر خارجه و یک انگلیسی دیگر فرمودهاند که «حالا معلوم میشود که ما هیچ دوستی نداریم و این که خیال میکردیم انگلیس دوست ماست اشتباه بود. شما فقط به منافع خودتان نگاه میکنید و با ما مثل [مردمان درجه دو] (second rate people) رفتار میکنید. برای من فرقی نمیکند... دموکراسی خودتان را نگاه کنید جز [هرج و مرج] (chaos) چیزی نیست. ظرف ده سال ما از شما قویتر خواهیم شد و آن وقت فراموش نخواهیم کردکه شما با ما چه رفتاری میکردید- مفهوم دیگر این است که تلافی خواهیم کرد».(ص315)
پنجشنبه 26/5/51: ...یک مطلب مضحکی عرض کردم که پشیمان شدم. عرض کردم دیشب که با رئیس ستاد اسرائیل صحبت از پیشرفتهای کشور بود، رئیس ستاد ارتش، ارتشبد [غلامرضا] از هاری، که سر میز من بود گاف عجیبی کرد. فرمودند، چه بود؟ عرض کردم، به رئیس ستاد اسرائیل گفت، ما اگر کاری میکنیم، علت آن است که بینهایت از شاهنشاه میترسیم و اگر کارها سر موعد مقرر انجام نشود، شدیداً مواخذه میشویم. فرمودند، کجای این حرف گاف است؟ عرض کردم، آخر باید کارها را از روی حس وطنپرستی و علاقه بکند نه از ترس. فرمودند، خیر، هیچ هم گاف نکرده است. یعنی تو هم تکلیف خودت را بدان و از این فوضولیها نکن!(ص317)
یکشنبه 5/6/51: صبح شرفیاب شدم. صحبت بر سر مراکش بود واین که چهطور هرست نوشته است هنوز فساد مالی در ارتش ایران هست. نکند دستگاههای داخلی خبر داده باشند. دیگر این که روزنامهها را مؤاخذه کنم که چرا نام تختی قهرمان سابق [کشتی] را که در المپیکهای سابق مدال طلا برد، نوشتهاند- تختی در اواخر مصدقی شده بود، بعد هم چون قدرت مردی نداشت، از خجلت خودکشی کرد. ممکن نیست شاه از خطایی در بگذرد، حتی بعد از مرگ کسی. البته از اینگونه خطاها، یعنی هم فکری با دشمنان و بدخواهان کشور، والا از خطاهای دیگر میگذرد... امروز محاکمه مهدی رضائی به طور علنی شروع شد. این محاکمات سابقاً؛ سرّی بود، [از] بس [سازمان] عفو بینالمللی در دنیا سر و صدای راه انداخت، علنی کردیم. سابقاً مکرر عرض کرده بودم علنی باشد، قبول نفرموده بودند و نظامیها گزارش داده بودند اینها حین محاکمات فحش میدهند. حال بعد از آن که بر اثر فشار [عفو بینالمللی] محاکمات را علنی میکنیم، هم فحش دنیایی را وسیله عفو بینالمللی خوردهایم و هم فحش اینها را در محاکمات علنی خواهیم شنید.(ص319)
یکشنبه 5/6/51 تا پنجشنبه 30/6/51: ...در این اثناء سفیر مصر هم مرا دید. او شکایت داشت که با اسرائیل زیاد نزدیک هستیم و چند مثال از نزدیکی ایران و اسرائیل گفت. به عرض رساندم. فرمودند، به او بگو شما هر کار دلتان میخواهد میکنید. تومار بر علیه ما و به نفع عراق و کویت امضا میکنید، بعد هم از ما گله میکنید که چرا با اسرائیل نزدیک هستیم؟ دوستی یک طرفی نمیشود... سفیر انگلیس به دیدنم آمد... ضمناً سفیر گفت، روزی که شرفیاب بودم، شاهنشاه فرمودند پولهای خودم را که از معاملات گرفتهام، برای ایام پیری در بانکهای انگلیس خواهم گذاشت. معنی این فرمایش چه بود؟ چون قبلاً شاهنشاه مذاکرات با سفیر را به من فرموده بودند، گفتم معنی این فرمایش همایونی این بود که شما میگویید- یعنی روزنامهنویس شما- که در معاملات ارتش [فساد] (corruption) هست، من حصّه خودم را بانکهای انگلیس پیش شما خواهم گذاشت. آخر چه طور ممکن است در این معاملات [فساد] باشد، وقتی که معامله دولت به دولت است؟(صص327-322)
چهارشنبه 29/6/51: ...موضوع مذاکرات دیشب را حکایت کردم. خیلی خوششان آمد. فرمودند، اضافه کن پولهایی هم که از آمریکاییها بگیرم در بانکهای شما خواهم گذاشت، تا کمکی به بانکهای ورشکسته انگلیس کرده باشم... سر شام رفتم، در کاخ اعلیحضرت ملکه پهلوی. شاهنشاه سرحال بودند. سپهبد یزدان پناه رئیس بازرسی شاهنشاهی آنجا بود. صحبت از رضایت مردم بود که مراجعات به بازرسی شاهنشاهی خیلی کم شده است، پس مردم راضی هستند. من به شوخی گفتم، ممکن است دیدند اثری ندارد دیگر عرضه نمیدهند. نه شاهنشاه نه یزدانپناه خوششان نیآمد، ولی من این شوخی را مخصوصاً کردم که شاه را به اشتباه نیندازند.(صص328-327)
سهشنبه 4/7/51: ...فرمودند، امروز خبرهای خوشی دارم. بالاخره قرارداد استخراج مس با کمپانی آمریکایی [آناکوندا] Anaconda امروز امضاء میشود... بعد بودجه دربار را عرض کردم و به زحمت زیاد این بودجه مختصر صد میلیون تومانی را به تصویب رساندم- یعنی دربار و بیوتات با هم. اگر توجه شود که بودجه سرّی نخستوزیر پانصد میلیون تومان است، آن وقت میتوانیم بودجه ناچیز دربار را بپذیریم که واقعاً ناچیز است. بعد طرحهای عمرانی کیش را با هیئت مدیره شرفیاب شده، به عرض رساندم که تصویب شد. در آنجا یک هتل و کازینوی شیک درجه اول میسازیم. به عرض رساندم که کارهای زیرسازی جزیره یعنی (infrastructure) همه شروع شده: بندرسازی، جادهسازی، تأمین برق و از همه مهمتر، شیرین کردن آب دریا. شاهنشاه خیلی خوشوقت شدند.(صص325-324)
چهارشنبه 5/7/51: صبح شرفیاب شدم...عرض کردم، والاحضرت اشرف کسالت زنانه دارند، باید در نیویورک عمل مختصری بکنند.(ص335)
پنجشنبه 6/7/51: ...تلگرافی از سفیر سیار همراه والاحضرت اشرف- [پرویز] راجی- که حالا با ایشان در نیویورک است رسیده بود که کتابی بر علیه والاحضرت در فرانسه چاپ شده که به شاهنشاه هم اهانت کرده است. وکیل والاحضرت میگوید ممکن است آن را جمعآوری کرد، چون در خصوص قاچاق والاحضرت میگوید صحبت کرده و چون ما در همین خصوص به علت دروغ بودن مطلب، لوموند را محکوم کردیم، این کتاب را هم میتوانیم جمع کنیم و ضمناً گفته بود ناشر خود لوموند است. من در عریضهام اظهار کردم که بهتر است اعتنا نکنیم. چون بر فرض موفق شویم کتاب را حالا جمع کنیم، خیلی بیشتر باعث شهرت آن میشویم. شاهنشاه جواب دادند که دستور جمعآوری را به وزارت خارجه صادر فرمودند. اگر لوموند خیال میکرد که جمعآوری آن ممکن است، هرگز به چنین کاری دست نمیزد.(صص337-336)
جمعه 7/7/51: ...از مسافرت نخستوزیر ژاپن به چین، لطمه بیربط حیثیتی به ما وارد آمد. زیرا او با مائوتسونگ رهبر چین ملاقات کرد ولی [مائو] وقت ملاقاتی به علیاحضرت شهبانوی ایران نداد.(ص338)
شنبه 8/7/51: ...شاهنشاه به من فرمودند، به سفیر انگلیس...بگو که موتور تانکهای چیفتین که از شما خریدهایم، 50 تا 60 اسب کمتر از آن...است که قبلاً به ما گفته بودید.(ص340)
دوشنبه 10/7/51: ...پیام [نگران کنندهای] از ملک حسین داریم که از وضع سوریه اظهار نگرانی زیادی کرده است. به قراری که اطلاع داریم روسها تانکهای تی-62 نود عدد به سوریها دادهاند. مارشال باباجانیان روسی در عراق است. اگر از همین تانکها و هواپیماهای میگ 23 به عراق بدهند، توازن قدرت در خاورمیانه به هم خواهد خورد. اردن از ما کمک خواسته است که موتورهای تانک خودش را عوض و نو بکند. ما که آنقدر نداریم که بدهیم.(ص342)
سهشنبه 11/7/51: صبح که شرفیاب میشدم، نخستوزیر را در کاخ سعدآباد دیدم. بدون اجازه شرفیابی آمده بود... با وسیلهای که داریم به نیکسون اطلاع بده که موضوع تانکهای اردن فوریت دارد. باید به ملکحسین جواب بدهیم. اگر وسائل را شما به من بدهید و به علاوه اجازه ندهید که در کارخانه تعمیر تانک ما در مسجد سلیمان تانکهای اردن را تعمیر بکنیم، کار آن کارخانه را ما 3 شیفت میکنیم که کار این بیچاره انجام شده باشد- چون قرار بین این دو کشور این است [که] تانک کشور سوم را، طبق قوانین آمریکا، نمیتوانیم تعمیر بکنیم... وقتی بیرون آمدم نخست وزیر از عصبانیت نمیتوانست حرف بزند. تعجب میکنم این شخص چرا این قدر حسود و [عقدهای] (complexe) است... سفیر انگلیس را خواسته بودم... فرمودند باز هم به شوخی به او بگو که این سوریه معتدل شما...که بدتر از مصر سابق میشود. بعد هم به او بگو تانکهای چیفتین شما که من خریدهام، 30 تا 40 اسب قدرت آن کمتر از قدرتی است که در معامله قرار گذاشته بودیم. این یعنی چه؟... سفیر...گفت...نماینده وزارت دفاع میآید و تعهد کتبی میسپارد که ما این نقص را به خرج خودمان مرتفع خواهیم کرد.(صص344-343)
جمعه 14/7/51: ...بعد از نطق شاهنشاه...به اتاق مخصوص شاه در مجلس سنا آمدیم... شهبانو ایراد کردند که تمام تعریف بود، چرا معایب را نگفتید؟ شاهنشاه با خنده فرمودند، این همه پیشرفت را میگویم، تازه بمب میترکانند. وای به وقتی که خودم بد بگویم! –منظور از بمب ترکاندن، خرابکارها هستند. بعد فرمودند، شهبانو خیلی انقلابی شدهاید؛ کار که به دست شما افتاد بیایید نطق انقلابی بکنید و معایب را بفرمایید و کشور را هم اداره بفرمایید. حالا شما که این قدر انقلابی شدهاید، چهطور امروز این همه زیورآلات و نشان انداختهاید؟ شهبانو با آن که فرمایشات شاه تمام شوخی بود، ولی چون در حضور رؤسای مجلسین و نخستوزیر و من بود، قدری ناراحت شدند.(ص346)
شنبه 15/7/51: ...باری سر شام رفتم. شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند. من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند، به طوری که من هرگز ندیده بودم بیچاره، مخصوصاً خانمش، فوقالعاده جلوی جمع خجل و سرشکسته شدند. تلافی آن جسارت شاپور در مجلس سنا که اگر کار نظام با کوتاه کردن سر من اصلاح میشود، چشم، مویم [را] میزنم، در آمد.(ص350)
سهشنبه 18/7/51: امروز ساعت 11 شاهنشاه به اتفاق شهبانو به مسکو تشریف بردند...در فرودگاه به علیاحضرت شهبانو عرض کردم، برای افتتاح فیلم جشنها، به نام فروغ جاویدان، والاحضرت همایونی را به تالار رودکی ببرم؟ اعلیحضرت همایونی اجازه دادند، علیاحضرت چه میفرمایند؟ فرمودند، ولم کن، دیگر نمیخواهم در این کار جشنها اسمی از ما برده شود. با خودم گفتم، یعنی چه، شتر سواری دولا دولا؟ اما دیگر فرصت مباحثه نبود. اما یک دفعه علیاحضرت فرمودند- خیلی صریح- که آخر نظرات من تماماً در همه چیز با اعلیحضرت فرق دارد. هرگز به این روشنی چنین مطلبی نشنیده بودم.(ص351)
چهارشنبه 19/7/51: ...اصولاً با پیشرفت عَلَم و صنایع نظامی و مخصوصاً مخارج کمرشکن آن که حتی آمریکا و شوروی را مجبور به محدود ساختن سلاح اتمی اسلحههای ضد موشک میکند، دیگر استقلال به آن معانی قرون هجدهم و نوزدهم یا قبل آن از بین رفته است. الحکمُ لِمن غَلَب است و بالاخره کشورهای کوچک، دیر یا زود، در تحت لوای این قدرتهای جهانی قرار میگیرند. حال چه اندازه واقعاً احساسات وطنی و علاقهجات انسانی به هم زبانی و هم مسلکی و هم فکری و هم افقی و هم خویی و عادت به محیط و علاقه پدر فرزندی و خویشی و امثالهم که مجموعاً وطن را تشکیل میدهد، در قبال این سیل خروشان بتواند مقاومت کند، خدا میداند... پارسال از [اروزا] (Arosa) به سنتموریتز حضور شاه عریضه عرض کردم، زیرا در جراید تهران که برایم رسیده بود، راست یا دروغ- بعد معلوم شد دروغ است- خبر بزرگی در صفحات اول چاپ کرده بودند که در اثر برف سنگینی هفتهزار نفر مفقودالاثر شده، صد و ده دهکده کوچک از بین رفتهاند. در همان صفحه خبر اسکی شاهنشاه و عکس معظمله را که با کمال خوشی مشغول اسکی در کوههای سویس هستند، چاپ کردهاند. یعنی شاه فارغ از غم و غصه ملت است. عریضه به شاه نوشتم، که نمیدانم این خبر راست یا دروغ است ولی آنچه مسلم است، در پس این خبر دستی و فکری در خیال جدایی انداختن بین شاهنشاه عزیزم و ملت میباشد و اگر به این کار توفیق یابند، ارتش و پلیس و قدرت و عظمت شاه نمیتواند کاری از پیش ببرد... صریحاً عرض کردم، شاهنشاه از اشخاصی که هم بهائی، هم فراماسون و هم با مسلک [انترناسیونالیسم] و هم عضو یا وابسته [سیا] و هم بسته به شرکتهای نفتی هستند، آسوده نباشید. [اگر] بخواهیم به دلایلی از آنها استفاده بکنید، حرف دیگری است.(ص353)
جمعه 28/7/51: من در شکارگاه که بودم، به بعضی دهات رفتم. هنوز توجهی که لازمه انقلاب شاه و مردم است، به دهات نشده و نمیشود... زیرا کار عمران دهات برنامه ندارد...نمیدانم جواب این غفلتها را دولت چهگونه به شاهنشاه خواهد داد؟(صص356-355)
شنبه 29/7/51: ...باری بعداز ظهر بعد از رفتن سفیر آمریکا شرفیاب شدم... راجع به مسافرت پرسیدم. فرمودند، «بسیار خوب بود، همه چیز گرفتیم و هیچ ندادیم. اعلامیه آخر مسافرت را دیدی؟ عرض کردم، شنیدم- از رادیو. فرمودند، به دقت بخوان! ما حتی در این اعلامیه هم به نامه روتشتین در مورد قرارداد 1921 که حق مداخله نظامی به شوروی داده بود، و روتشتین میگوید منظور این است که اگر از طرف روسهای سفید از راه ایران اتحاد شوروی مورد تجاوز قرار بگیرد، آنها حق مداخله نظامی در ایران را دارند، تلویحاً اشاره کردیم. یعنی که در هیچ موقع دیگر به هیچوجه چنین حقی برای آنها نیست... در مورد خلیج فارس هم گفتم که مداخله در امور این دریا باید مطلقاً مربوط به کشورهای اطراف این دریا باشد. حتی آنها از من خواستند که صریحاً بگویم با تأسیس پایگاه آمریکایی مخالف هستیم. من گفتم چنین تصریحی نمیکنم، چون شما هم اکنون در امالقصر عراق همهچیز دارید، پس ما باید در این اعلامیه به این مطلب هم اشاره کنیم و شما هم از آنجا فوری بروید... عرض کردم [آیا] راجع به عراق مذاکره شد؟ فرمودند، ما چیزی نگفتیم. فقط ن گفتم، عراق میراث خود امپریالیست هاست... روز آخر در فرودگاه، کاسیگین سر در گوش من کرد و گفت خیال شما از طرف ما از هر حیث راحت باشد. ما هرگز به شما حمله نخواهیم کرد. این به نفع ما نیست و نمیخواهیم هم چنین کاری بکنیم. این مطلب خیلی جالب است. بعد من پرسیدم، شاهنشاه را با وصف این قدری عصبانی میبینم. فرمودند، از پدرسوختگی انگلیسیهاست. عرض کردم شاید مقاله تایمز را که راجع به انتخابات شهر و انجمنهای ولایتی نوشته بود، میفرمایید. گفتند، بلی، اینها دست از سر ما بر نمیدارند. این پدرسوخته نوشته، امید من برای تشکیل دو حزب در ایران نقش بر آب شده است.(صص358-356)
دوشنبه 1/8/51: ...متأسفانه مجله اکونومیست هم در تعقیب تایمز همان مطالب را به صورت تندتر نوشته، باعث عصبانیت بیشتر شاهنشاه شده است. من عرض کردم، تحقیق کردهام مخبر تایمز و اکونومیست در تهران یکی است، اسم او هم [دیوید هاوزگو] (Hausego) میباشد. درباره معاشرین او هم تحقیق کردهام، بیشتر با خود سفارتی هاست... عرض کردم، سفیر آمریکا صبح پیش غلام آمد و پیامی از نیکسون آورد که موضوع استعمال طیارات اف- 5 شما را در ویتنام که خواسته بودیم، چون دیگر احتیاجی نیست، نمیخواهیم. ولی از این که شاهنشاه با این [درخواست] موافقت فرموده بودند، بینهایت، تکرار، بینهایت، نیکسون سپاسگزار است.(ص359)
سهشنبه 2/8/51: ...عصری با سفیر انگلیس ملاقات کردم. به او گفتم تانکهای چیفتین که به ما فروختید، گفتند 750 اسب قوه دارد، حالا 690 اسب از کار در آمده است. این ممکن است تمام معامله را به هم بزند. او خیلی خونسرد گفت، اشتباه شده، یعنی ما در پیشنهاد اشتباه کردیم.(ص361)
شنبه 6/8/51: ...واقعاً شاهنشاه سوءظن عجیبی به انگلیسیها دارند و من هم باور میکنم که این طور است. فرمودند، راجع به قدرت تانکهای انگلیسیها بگو که این کمی قدرت آنها ممکن است تمام معامله را به هم بزند. تیم بررسی که از طرف انگلیس میآید، نمیخواهم ببینم. با ارتشبد طوفانیان مذاکره بکنند، گزارش به من بدهند. عرض کردم استدعای شرفیابی کردهاند. فرمودند، گه خوردهاند.(ص363)
یکشنبه 7/8/51: ...به من فرمودند، من امروز که قتل مولاست، میبینی کراوات سیاه زدهام. با آن که به این تشریفات عقیده ندارم و عقیدهام به خدا و ائمه اطهار طور دیگر است، ولی برای خودم یک دلخوشی است. نمیدانم چرا؟ عرض کردم هر چه باشد، خوب است. گو این که عقیده عمیق شاهنشاه به خدا، خود به خود اثر وضعی دارد و در قلب مردم رسوخ میکند، ولی این تشریفات هم از لحاظ رئیس یک کشور شیعه و کشوری که هنوز مردم آن 90% پایبندی عمیق به مذهب دارند، لازم است... عرض کردم، به سخنرانی مذهبی از مسجد ترکها در رادیو گوش میکردم. [فخرالدین] حجازی واعظ حرف میزد، خوب هم حرف میزد. ولی در آخر مجلس به همه کس و همه چیز و حوزه علمیه قم دعا کرد و به شما دعا نکرد. جای تعجب شد. فرمودند، تحقیق کن برای چه؟ عرض کردم، رسم عجیبی است. هر کس میخواهد خود را در دل عامه جا کند، از ما دوری میکند. معنی این کار را هم نمیفهمم. فلسفی پدرسوخته همین کار را میکرد، او را کنار زدیم. این آقا که با اجازه ما منبر میرود و سخنرانی او را هم رادیو دولتی پخش میکند، همین کار را میکند. فرمودند، بپرس چرا این کار را میکند؟... من فکر میکنم شاهنشاه باید یک ناراحتی قلبی از شهبانو داشته باشند و این ناراحتی عمیق این چند ماهه اخیر شاهنشاه هم از این بابت است. خدا به خیر کند. از اخبار مضحک داخلی ما این است که در مذاکرات نفت، دکتر اقبال، رئیس شرکت ملی نفت ایران، شرکت ندارد. از ایرانیها فقط دکتر فلاح است. حتی وزیر دارایی هم نیست.(صص366-365)
جمعه 12/8/51: ...سر شام رفتم. به محض آن که منزل رسیدم، خبر عجیبی رسید و آن این که خبرگزاری فرانسه خبر داده بود که دولتهای ایران، کرهجنوبی و چین ملی- تایوان- موافقت کردهاند که هواپیماهای اف- 5 آ خود را به ویتنام جنوبی قرض بدهند. این یک مسئله خیلی محرمانه بود و تعجبآور این که از قول سخنگوی پنتاگون گفته میشد. ناچار به شاهنشاه که در سینما تشریف داشتند، تلفن کردم. خیلی عصبانی شدند و فرمودند که فوری به سفیر آمریکا تلفن کن که ما ناچار باید این خبر را تکذیب کنیم و اعلام داریم که ما معاملاتی با آمریکا انجام میدهیم ولی به هیچ وجه به چنین امری اقدام نکردهایم. من به سفیر آمریکا تلفن کردم او هم خیلی ناراحت شد و گفت چاره نیست الا این که اعلامیه را شما بدهید. بعد که گوشی را گذاشتم متن خبررسید... خلاصه این که آمریکا هواپیماها را از ما میگیرد و به ویتنام میدهد. دیدم [مفهوم دقیق] (nuance) مطلب فرق میکند.(صص370-369)
یکشنبه 14/8/51: ...امروز صبح به بازدید از مؤسسات امور اجتماعی [خارک] گذشت. در حدود ساعت 10 رژه کشتیهای جنگی آغاز شد... در این اثنا شاهنشاه فرمودند، کشتیهای موشکانداز با موشک به هدف دیروز که یک کشتی کهنه بود و هلیکوپترها قشنگ به آن تیراندازی کردند، با موشک تیراندازی کنند. دو کشتی موشکانداز مأمور شد که هشت موشک شلیک کند. فقط یک موشک از یک کشتی خارج شدو به هدف نخورد و دیگر موشکها آتش نشد. خیلی خیلی باعث ناراحتی شد، مخصوصاً در حضور فرمانده ناوگان حبشه. من که آن قدر غصه خوردم که سرم درد گرفت و بعد که به سر ناهار آمدیم، به زور چند گیلاس ودکا قدری به درد سرم تخفیف دادم. شاهنشاه خیلی عصبانی شدند ولی به روی خودشان نیاوردند.(صص372-371)
دوشنبه 15/8/51: صبح ساعت 10 بحث [درباره] برنامه پنجم در چادر بزرگ سلطنتی تخت جمشید آغاز شد. بحث قابل توجه بود...قرار بر این است که در این برنامه 60 میلیارد دلار خرج شود. به این صورت که سرمایهگذاری دولتی و خصوصی 30 میلیارد دلار خواهد بود و بودجه جاری دولت و دستگاههای دولتی نیز به سی میلیارد دلار بالغ میشود. رؤسای قسمتهای مختلف سازمان برنامه گزارش کار خودشان را و برنامهشان را به عرض میرساندند و شاهنشاه اظهار نظر میفرمودند و از وزرا سؤال میکردند و از آنها هم میخواستند که اظهار نظر کنند. من هم نشسته و گوش میدادم... نخستوزیر که دست راست شاه نشسته بود، دید مدتی است من با شاه صحبت میکنم، خواست خود شیرینی کند، روزنامههای صبح را جلوی شاه گذاشت- منظورش این بود که من کمتر با شاه صحبت کنم. ملاحظه فرمودند و یکبار آتش گرفتند زیرا تمام فرمایشات شاه را غلط نوشته بودند. پرسیدند مخبرین جراید چرا اینطور نوشتهاند؟ نخستوزیر گفت، البته، آنها را تعقیب میکنم. غافل از این که مخبر جریدهای آنجا نبود. فقط وزارت اطلاعات اخبار را داده است و جراید هم نوشتهاند. نمیدانم شاهنشاه میدانستند یا نه؟.... بعد از ظهر مجلس بسیار بدی بود. اختلافات عجیبی بین بعضی از وزرا و سازمان برنامه ظهور کرد که مایه تأسف بود. مثل این که دو دولت هستند و معلوم شد قبلاً با هم هیچ توافقی نداشتند. و حتی یکبار هم این برنامه را دستجمعی ندیدهاند که بعد در حضور شاه مطرح نمایند. شاهنشاه به همه اوقات تلخی شدید کردند و مجلس بسیار بد خاتمه یافت.(صص375-373)
چهارشنبه 17/8/51: ...فرمودند البته از نتیجه انتخابات آمریکا آگاهی. عرض کردم، بلی نیکسون با اکثریت بیسابقه برد، یعنی به نسبت 3 بر 1. فرمودند، تلگراف گرمی باید برای او بفرستی. فوری دستور بده تهران حاضر کند. عرض کردم، تلگراف همراه آوردهام. خیلی از این پیشبینی من خوششان آمد. تلگراف را با دقت ملاحظه فرمودند. چند کلمه اضافه کردند. دستور مخابره آن را با تلفن به تهران دادم... واقعاً کارهای بزرگ به دست این شاه برای این کشور شده است. به این جهت است که او را میپرستم، یعنی اگر یک قدرت مطلق میباشد، این قدرت مطلق، مطلقاً محو در ترقی و پیشرفت کشور است و اعتلای ایران. حال اگر دموکراسی نداریم، به جهنم که نداریم، مگر دموکراسیهای غربی چه میکنند و چه گلی به سر مردم خود زدهاند؟ جز آن که یک عده معتاد و بلاتکلیف و بیعلاقه و بیتفاوت دارد در کشورهای غربی بار میآید... ناهار در تخت جمشید خوردیم. من سر ناهار باز هم پهلوی شاهنشاه نشسته بودم. عرض کردم، برنامه مالی پنج ساله را که دارید مشخص و معین میفرمایید؛ فکر میکنم برنامه سیاسی چهار ساله آینده هم با انتخابات مجدد نیکسون روشن شد. شاهنشاه از این [یادآوری] (remark) من خوششان آمد. فرمودند، همینطور است.(صص376-375)
پنجشنبه 18/8/51: صبح به مانور نظامی رفتیم. مانوری که برای سه شبانه روز از طرف ارتش فارس تدارک شده بود. تممانور، حمله عراق و دفاع از ایران بود. عملیات خوب انجام میگرفت، مخصوصاً تیراندازی هواپیماهای فانتوم خیلی دقیق و عالی بود. ما در داخل خاک دشمن چتر باز هم پیاده کردیم. من دو [یادآوری] کردم که نمیدانم شاهنشاه خوششان یا بدشان آمد. اول این که عرض کردم، مثل این است که دشمن هواپیما ندارد! شاهنشاه خندیدند. فرمودند، بلی فرض این است که ما قبلاً فرودگاههای دشمن را از کار انداختهایم... عرض دوم من هم این بود که ما دشمنی را در سراشیبی تپههای دشت ارژن [موضع گرفته است]، بمباران میکنیم تا نابود شود و بعد ما چتر باز در پهنه دشت پیاده کنیم. مگر دشمن مغز خر خورده باشد که در خاک خودش قلل کوه و جنگلها را محل دفاع قرار ندهد و در دامنه صاف کوه مستقر شده باشد که ما به آسانی او را بمباران کنیم و از بین ببریم. به علاوه چهطور بلافاصله بعد از اولین بمباران ما و این که نظر ما را دانست، از دامنه متفرق نمیشود. باز هم شاهنشاه خندید. فرمودند، این یک عمل نمایشی برای آزمایش تیراندازی مختلف است.(صص377-376)
شنبه 20/8/51: ...سفیر آمریکا دیدنم آمد... قدری اظهار نگرانی از نارضایی آخوندها میکرد. گفتم، نترسید و نگران نباشید. اولاً عمل آنها گذشته و در قبال قدرت شاهنشاه دیگر هیچ عملی نمیتوانند بکنند...برای او تشریح کردم وقتی که من نخستوزیر بودم و آخوندها جداً بر علیه تقسیم املاک قیام کردند، تا جایی که با کمونیستها- که آنها به علت این که زمینه تبلیغاتی خود را از دست میدهند با تقسیم املاک مخالف بودند- هم آهنگ شدند و آن آشوب و انقلاب را راه انداختند و مالکین و عشایر هم همدست آنها بودند، غلطی نتوانستند بکنند و آنها را له کردیم، به طوری که برای همیشه از دست رفتند. دیگر حال نق نق دو آخوند مفلوک اثری نمیتواند داشته باشد و تا قدرت شاه هست، چیزی نمیشود. مگر آن که خدای نکرده این قدرت از دست [برود] و باز شما و انگلیسیها آخوندها را به خیال خودتان در مقابل کمونیستها مدتی تقویت بکنید، ممکن است چیزی بشوند. آن هم به درد بخورند یا نه، جای تأمل است. به علاوه این نق نق فعلی آنها بر سر اختلافاتی است بین خودشان دارند. گفت به هر حال من هر چه بشنوم، باید به تو بگویم.(ص378-377)
یکشنبه 21/8/51: صبح شرفیاب شدم... مذاکرات دیروز با سفیر آمریکا را به عرض رساندم... فرمودند کاش مجدداً به سفیر آمریکا بگویی، که بر فرض آخوندی هم اگر بعد از ما روی کار بیآید، به درد مبارزه با کمونیسم نخواهد خورد؛ خودش کمونیست میشود یعنی دنبال سوسیالیسم اسلامی میرود-این اختراع تازه آخوندهای متجدد است. بعد هم از او بپرس، این وعده که پرزیدنت نیکسون برای جانشین کردن هواپیماها داده است، کی عملی میشود؟(ص379-378)
چهارشنبه 24/8/51: ...فرمودند، به تشریفات بگو این چه کاری است که به روزنامهنویسهای خارجی که پیش من میآیند، دستور بدهید چه جور وارد اتاق شوید و چه جور تعظیم کنید؟ این چه حرکات است؟ چه اندازه احمق هستید.(ص381)
شنبه 27/8/51: ...عرض کردم، دیشب در باشگاه افسران، مینباشیان فرمانده بر کنار شده نیروی زمینی، از من وقت خواست که امروز مرا ببیند. فرمودند، مانع ندارد. عرض کردم، ممکن است بپرسم تقصیرش چه بود؟ فرمودند، مردکه احمق به وزیر دارایی که مأمور کرده بودم حقوق سیویلها و افسران را مقایسه بکند، گفته است در این مورد که ارتش به کارمندان خود خرج سفر میدهد و آنها را برای معالجه به خارج میفرستد، زیاد حساب بکنند، زیرا این مبالغ چیزی نیست؛ افسران که مثل والاحضرت اشرف خرج نمیکنند! به این مردکه بگو، تو دیگر چه میگویی که دویست هزار تومان باخت قمارت را من از جیب خودم دادهام... بعدازظهر منزل ماندم. مینباشیان دیدنم آمد. یک ساعت مهملات گفت. چیزی دستگیرم نشد. اصولاً مرد رقاص آرتیستی است. برای من حکایت کرد که شاهنشاه او را احضار فرمودهاند و به او گفتهاند که میدانستم رقاص و آرتیست هستی، ولی نمیتوانستم این قدر بیعقل و نفهم هستی!.(صص383-382)
یکشنبه 28/8/51: ...شاهنشاه از من سؤال فرمودند، جواب نیکسون به تلگراف ما نرسید؟- تلگراف تبریک. عرض کردم، خیر! فرمودند، جای تعجب است، خوب است تذکری بدهی. عرض کردم، چشم! ولی در دلم به من برخورد که شاهنشاه من به جواب او اهمیت میگذارند. گور پدر نیکسون. اگر او وظیفهاش را ندادند ما چرا غصه بخوریم؟(ص386)
پنجشنبه 2/9/51: ...سفیر آمریکا دیدنم آمد. گله داشت که چرا اعلیحضرت همایونی وسیله ژنرال طوفانیان رئیس قسمت تسلیحاتی ارتش، در مورد تسلیحات پاکستان و کمک آمریکا، به رئیس [گروه مستشاران نظامی آمریکایی] Armish) (Maag پیام فرستادهاند؟ میگفت، این کار کار من است. یک ساعتی ماند، حرف زد... شاهنشاه بلافاصله به من تلفن فرمودند و فرمودند کار، کمک به پاکستان انجام بگیرد، از هر طریقی باشد فرق نمیکند، ولی به او بگو کار را به جایی رساندهاید که به رادیوسازهای ما حالی میکنید که رادیو هم نمیتوان به پاکستان داد. این یعنی چه؟(ص387)
شنبه 4/9/51: ...میگفت، چند روز پیش به تو گفته بودم که ملاها دارند کارهایی انجام میدهند. دیدید که خودتان مجبور شدید حسینیه ارشاد را ببندید. من جواب دادم، آن روز که شما قضیه ملاها را میگفتید، من گفتم که همین دو سه روزه حسینیه ارشاد را میبندیم و گفتم که این مطلب هیچ اهمیت ندارد. اولاً اینها دسته کوچکی هستند و ثانیاً آن روز که ملاها دسته قوی بودند و وسیله مالکین و عشایر و به علاوه کمونیستها تقویت میشدند، نتوانستند کاری بکنند، حالا به طریق اول خطری محسوب نمیشوند... عرض کردم، روزنامه لوموند خبر قتل یک محصل به نام شامخی را در ایران داده است که به دست پلیس انجام شده و محصلی بوده است که از خارج به ایران آمده. فرمودند، هیچ همچو چیزی نیست. از همان خرابکاران بود. به محض آن که گرفتار شد؛ قرص سیانور جوید و مرد. عرض کردم، پس تکذیب کنم؟ فرمودند، هیچ لازم نیست، فقط ابلاغ کن خبرهای لوموند را روزنامههای ایران بعد از این اصلاً ننویسند.(صص390-389)
یکشنبه 5/9/51: ...گزارشی در خصوص پرداخت قیمت اثاثیه خانههای والاحضرتها عبدالرضا و غلامرضا- و امیر هوشنگ دولو تقدیم کردم- در حدود پنج میلیون تومان- که بیشتر آن برای دولو بود. فرمودند، از محل جشنها بپردازید. عرض کردم، همین خیال را داشتم. فقط اجازه میخواستم. فرمودند، بسیار خوب بدهید، ولی اگر علیاحضرت شهبانو میدانستند، سر تو را میبریدند. عرض کردم، چرا؟ فرمودند، آخر ایشان این مسائل را قبول نمیکنند و این ریخت و پاشها را نمیپذیرند، مگر آن که مربوط به اطرافیان خودشان باشد؛ آن وقت عیبی ندارد... به فرودگاه رفتم که علیاحضرت شهبانو برای معالجه دندان خیال دارند چند روزی تشریف ببرند به زوریخ.(ص391)
چهارشنبه 8/9/51: ...عرض کردم، دیشب پیام شاهنشاه را به سفیر آمریکا دادم. یواشکی یادداشتی به من داد! من فکر کردم راجع به توطئه اردن است. وقتی منزل آمدم، دیدم باز هم کار تجارتی است، که حالا تقدیم میکنم. راجع به ساختن سیم مس و آلومینیم است که یک شرکت آمریکایی خواسته. خندهام گرفت. فرمودند، البته حالا سعی میکنندکه جای اسلحه که به ویتنام فروخته میشد پر کنند. به علاوه جیب خودشان هم شاید منظور نظر باشد... عرض کردم، رئیس جدید دانشگاه آریامهر، دکتر حسین نصر، امروز برای کارهای خود پیش من آمده بود. مطلب عجیبی میگفت که باعث تعجب چاکر شد. یکی این که بین دانشجویان فقر زیاد است، دیگر این که مسلمانهای قشری متعصب هم زیاد است. فرمودند، این مسلمانهای قشری متعصب به طور قطع کمونیست هستند، ولی به ظاهر مسلمان قشری جلوه میکنند. آنها که اینها را اداره میکنند، مردمان خیلی باهوش و عمیقی هستند و حالا مارکسیسم اسلامی را مطرح کردهاند. بگو خیلی خیلی در این زمینه مطالعه و احتیاط بکند... ناهار نخستوزیر یوگسلاوی مهمان بود. سر ناهار صحبت از دول بزرگ و کوچک بود. شاهنشاه فرمودند، دول بزرگ میگویند آن چه که ما داریم که مال ماست، آن چه شما کوچکها دارید، [قابل معامله] (negotiable) است.(صص395-393)
پنجشنبه 9/9/51: ...قدری گزارشات آستان قدس رضوی را عرض کردم و به عرض رساندم که برای اولین بار امام رضا پول نقد در بانک دارند، در حدود 45 میلیون تومان، تقریباً 6 میلیون دلار. شاهنشاه اظهار رضایت فرمودند.(ص395)
یکشنبه 12/9/51: صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، موضوع بذر سیستان را که امر فرمودند تحقیق کنم، آن چه مسلم است، از پول مرحمتی شاهنشاه که در اختیار استاندار بود- دو میلیون تومان- یک حبه بذر یا یک قرآن به دست مردم نرسیده . به قدری عصبانی شدند که تلفن را برداشتند و به نخستوزیر با تغیر فرمودند، همین الان این مردکه را معزول کنید- بیچاره برای کنفرانس استانداران به تهران آمده بود.(صص402-401)
دوشنبه 13/9/51: صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، عجیب است که بیبیسی و اکونومیست، هر دو از برنامه پنجم و عظمت ایران که دارد قدرت دنیایی میشود حرف زدهاند.(ص403)
چهارشنبه 15/9/51 تا جمعه 17/9/51: این چند روز در مشهد و سرخس بودم. امام رضا به حمدالله پولدار شده است. حالا 60 میلیون تومان پول نقد در خزانه دارد. کارهای عمرانی سرخس پیشرفت عجیبی کرده. سالی که من تحویل گرفتم فقط هزار و هفتصد هکتار زیر زراعت گندم بود. حالا ده هزار [هکتار] زیر زراعت گندم و پنبه و چغندر آوردهایم و این رقم به بیست هزار هکتار خواهد رسید. مضاقاً پانصد هزار گوسفند نگهداری خواهیم کرد. کارخانجات قند و قراری که با بلژیکیها بستهایم، به بهترین نحو کار میکند. فعلاً سه کارخانه قند داریم. در آبکوه، چناران و تربت حیدریه.(ص404)
شنبه 18/9/51: ...فرمودند، فارلند، سفیر آمریکا عوض شد؟ عرض کردم، خیر فرمودند، هلمز (Helms) رئیس [سیا] C.I.A، خواهد آمد.خیلی باعث تعجب شد. مدتی درباره این تعویض صحبت کردیم، چون جای تعجب دارد... بعد سر ناهار رفتم که عمر سقاف بود. موضوع مهمی که آنجا صحبت شد، این بود که شاهنشاه میفرمودند، من حالا از وضع سرحدهای شرقی خودم هم نگرانم، چون پاکستان وضع بدی دارد. صحبت شد که امسال اجازه داده شد، هر چه حاجی خواستم مشرف شود. گویا تعداد به 45 هزار رسیده است. من جرأت نکردم عرض کنم، حیف از این پولها که باید در دهات به مصرف خود آنها برسد.(صص406-405)
دوشنبه 20/9/51: ...باز مدتی در خصوص علت تعویض سفیر آمریکا بحث شد. فرمودند، دلیلی ندارد بخواهد بر علیه ما عملی بکنند!(ص406)
سهشنبه 21/9/51: ...امروز عرض کردم، علیاحضرت به پوست سنجاب خاصی علاقهمند هستند که در مسکو هست، چون گران بود نخریدند. خوب است اعلیحضرت همایونی برایشان بخرید، پولش چهل هزار دلار است. فرمودند، دستور بده بیآورند.(ص407)
چهارشنبه 22/9/51: صبح شرفیاب شدم. عرض کردم، بالاخره اعلامیه مربوط به تبرئه دولّو در آمد و متن اعلامیه را دادم، ملاحظه فرمودند. خیلی خوشحال شدند. عرض کردم فریده خانم را دیشب دیدم. به من اعتراض کردند چرا این قدر کار میکنید؟ شاهنشاه خندیدند. فرمودند عاقلتر از آن است که به شهبانو چیزی بگویید، به خصوص که این همه در ناز و نعمت است. عرض کردم مخارج سفر ترکیه ایشان با آن که مهمان بودند، دویست هزار تومان شد. فرمودند، عیب ندارد، این ریخت و پاشها را باید تحمل کرد. چیزی که هست، علیاحضرت میگویند شما که میکنید بد است، اما من که برای یک عده میکنم، عیبی ندارد.(صص408-407)
پنجشنبه 23/9/51: ...عصری وزیر مختار آمریکا به دیدنم آمد و خبر داد که طیارات اف- 5 ای را میدهند. بعد هم خواهش کرد که نماینده یمن شمالی [را] که قرار است به تهران بیاید، شاهنشاه بپذیرند- چون ما از اعلامیهتریپولی ناراضی بودهایم، کمکهای خود را به یمن قطع کردهایم، هم ما و هم عربستان سعودی.(ص409)
جمعه 24/9/51: ...عجیب بود، وقتی راجع به گوسفندداری در سرخس برای پانصد هزار گوسفند طرح خودم را به عرض رساندم، فرمودند. اول ببین آیا رودخانه تجن را روسها و افغانها منحرف نمیکنند، بعد این طرح را اجرا کن... آخر وقت فرمودند، راستی چرا ما این قدر وقت کم داریم که جمعه هم باید کار کنیم؟ عرض کردم، ماشاءالله از بس اعلیحضرت همایونی کار میکنید.(صص410-409)
دوشنبه 27/9/51: صبح شرفیاب شدم...شاهنشاه فرمودند به سیمون پادشاه [پیشین] بلغارستان، کمک کن. خیلی بدبخت شده. با یک آلمانی شریک شده، میخواهد ماهی و [خوراکهای لوکس] (delicatesse) به آلمان صادر کند... سال گذشته از [اروازا] به سنتموریتز عریضه عجیبی عرض کردم و تا آنجا که اطلاع داشتم، پته آقایان را بنابر وظیفه چاکری خودم نسبت به شاه، بر باد دادم. عرض کردم مگر ممکن است اشخاصی فراماسون باشند، انتراناسیونال باشند، عضو سیا باشند، بهائی باشند و باز هم علاقهمند به کشور؟(صص412-411)
چهارشنبه 29/9/51: صبح مهدی سمیعی که سابقاً رئیس بانک مرکزی و رئیس سازمان برنامه بود، پیش من آمد صحبت کرد که شاهنشاه به من امر فرمودند که گروهی تشکیل بدهم که رل اقلیت را بازی کند. از من مشورت میکرد. گفتم، البته باید امر شاهنشاه را اطاعت کنی، ولی کارت خیلی سخت است، چون اقلیت باید حق حیات و حق حرف زدن داشته باشد و امید به این که روزی زمام امور را در دست میگیرد. آنچه که فعلاً ما از اقلیت میخواهیم، بازی کردن رل خودش است. چون هر چه بگوید، بالاخره برخورنده به شاهنشاه است، پس نباید حرف بزند، پس شیر بییال و دم و اشکم میشود... شام در کاخ علیاحضرت ملکه مادر مهمانی سالگرد سیزدهمین سال ازدواج شاهنشاه بود. والاحضرتهای ولیعهد، فرحناز و علیرضا بودند. همهشان قدری شامپانی خوردند. خیلی بامزه شده بودند، مخصوصاً خدا حفظ کند ولیعهد را. چهقدر پسر باهوش و عمیق و در عین حال خوش مشربی است. نخستوزیر هم مست کرده بود، بامزه شده بود... علیا حضرت شهبانو هم کم و بیش خوشحال بودند. همچنین علیا حضرت ملکه مادر.(صص415-414)
پنجشنبه 30/9/51: ...شام هم به سفارت واتیکان رفتم. در آنجا مهمانی کوچک خصوصی به افتخار من داده بودند. بعد از شام، صحبت از رژیم و وضع اجتماعی ایران شد و من به صراحت گفتم که من میدانم به یک دیکتاتور قدرتمند خدمت میکنم.(ص416)
یکشنبه 3/10/51: ...دیشب بعد از شام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی، سرکار فریده خانم مادر علیاحضرت شهبانو، گوشههای زیادی از بدی من به خصوص و بدی مردها به طور عموم زدند و از این که علیاحضرت شهبانو مجموعاً خوشحال نیستند، مذاکره کردند... معلوم است بدخواهانی که زندگی غلام و زنم را دارند به هم میزنند، در مورد اعلیحضرت همایونی هم مشغول شدهاند. شاهنشاه خیلی در فکر فرو رفتند. بعد فرمودند، جواب چه دادی؟ عرض کردم، در مورد خودم و زنم که جواب محکم دادم. گفتم، من همین هستم، خانم علم یا با وضع من میماند، یا میرود. فرمودند، خیلی خوب گفتی. در مورد من چه گفتی؟ عرض کردم، گفتم این حرفها را باور نکنید و اگر بر فرض خودتان هم باور میکنید و دخترتان را دوست دارید، به ایشان عرض نکنید. فرمودند، باز هم خوب گفتی.(صص418-417)
دوشنبه 4/10/51: ...عرض کردم، علیاحضرت شهبانو بالاخره امر دادند پوستهای خریداری شده از شوروی را پس بدهیم. فرمودند، ولی پولش را میخواهند. گویا در پاریس سفارش پالتوی پوست داده باشند و آن زودتر حاضر میشود.(ص419)
سهشنبه 5/10/51: ...عرض کردم بیبیسی امروز [تفسیر] مفصلی راجع به تغییرات در دنیا که به صورت [واقعیت] هستند میداد و میگفت... قدرت بعضی کشورها هم جزء [واقعیتها] هستند که دنیا باید آن را هم در نظر بگیرد. یکی از کشورها ایران با قدرت نظامی و اقتصادی خویش است که در خاورمیانه دارد در درجه اول قرار میگیرد، با یک رشد اقتصادی حداقل 10% و قدرت نظامی بینظیر در خاورمیانه. از این مطلب شاهنشاه خوششان آمد... عرض کردم هنوز نقایص زیاد است و شاهنشاه باید برای این مسائل فکر بفرمایید. فرمودند، چیست؟ عرض کردم. خرابی ادارات دولتی و عدم رضایت مردم به علت عدم شرکت در مسؤولیتها از اهم خرابیهاست. مثل این که شاهنشاه خوشحال نشدند با آن که از عرض اول من خوششان آمده بود.(صص420-419)
یکشنبه 24/10/51: ...عصر نفتیها شرفیاب شدند و دستشان را باز کردند. البته به ما تا حال چیزی نگفته بودند ولی همان مسئله مشارکت بود با این تفاوت که اگر به اعراب در سال 1983، 51% مشارکت میدهیم، به ایران از حالا میدهیم. البته شاهنشاه رد کردند. سر شام هم در کاخ والا حضرت اشرف، به من فرمودند که توی دهنشان زدم.(ص425)
دوشنبه 25/10/51: ...شرفیابی نفتیها تا پاسی از شب طول کشید...وقتی شاهنشاه برگشتند، دیدم خوشحال و سرحال هستند. پرسیدم، چه طور شد؟ فرمودند، دو راه جلوی پای آنها گذاشتم. یکی این که یا نظر مرا بپذیرند تا 25 سال به شما نفت بفروشیم، با تخفیف مناسب که راضی باشید و به شما میدهیم و یا این که قرارداد شما را در 1979 تمام میکنم، بعد خودم میدانم چه میکنم. فرمودند، خیلی هم رم نکردند.(ص425)
شنبه 30/10/51: ...سر شام رفتم، فرمودند. فردا سفیر آمریکا را بخواه و بگو این چه نوع راوابط نزدیک است که بر اثر شکایت یک شرکت نفتی ممکن است به هم بخورد؟ مگر شما نمیگفتید ما نمیتوانیم به شرکتهای نفتی توصیه بکنیم چون استقلال دارند و به حرف ما گوش نمیدهند؟ و اظهار گله و تأسف بکن از این که نیکسون چنین مطلبی را به من نوشته است، منتها از طرف خودت بگو. عرض کردم، چشم... ضمناً عرض کردم، جواب شاهنشاه دندانشکن بود، من خیلی سعی کردم آن را ملایمتر بکنم، ممکن نشد. فرمودند، مردکه به من مینویسد که در حفظ منافع کشور خودت دست نگهدار، تا به من بگویم چه کار بکنی و اگر نکردی، روابط ما به هم میخورد. میخواهم صد سال سیاه این روابط نباشد.(ص430)
یکشنبه 1/11/51: ...فرمودند، سفیر آمریکا را بخواه، به او بگو جواب نامه نیکسون که توسط سفیر ما فرستاده شده، این است- و قیافه جدی بگیر- و بگو، تعجب میکنم؛ آقای رئیسجمهور را در این کارها چه اشخاصی (brief) کردهاند؟ آیا نفتیها بودهاند؟(ص431)
دوشنبه 2/11/51: ...مگر وقتی غلام نخستوزیر بود و آن همه اغتشاشات داشتیم و بلوای تهران سه روز طول کشید، ما آنها را و آخوندها را برای همیشه له نکردیم؟ غیر از اعلیحضرت همایونی که مرا تقویت میفرمودید، دیگر چه کسی بود؟ فرمودند، هیچکس... عرض کردم، صبح پانزدهم خرداد خاطر مبارک هست که من در دفترم نشسته بودم و خمینی را گرفته بودیم و بلوا شروع شده بود. به من تلفن فرمودید که چه میکنی؟ عرض کردم، میزنم و جسارت کردم، برای این که اعلیحضرت را قدری بخندانم، عرض کردم اول و آخر آنها را پاره میکنم، چون راه دیگری نیست. اگر در مقابل این بلوا که الان ادامه آن در سراسر کشور گسترده شده، تسلیم شویم، همه چیز از دست میرود و فاتحه کشور را باید خواند. عرض کردم، اگر کار من احیاناً پیش نرفت، مرا به جرم آدمکشی بگیرید و محاکمه کرده و دار بزنید، تا خودتان راحت بشوید و راه نجاتی برای اعلیحضرت باشد و اگر هم پیش رفت، برای همیشه پدرسوختگی و آخوندبازی و تحریک خارجی را تمام کردهایم. فرمودند، خوب یادم هست و تمام هم شد. عرض کردم، من پیش وجدان خودم و در پیشگاه اعلیحضرت سربلندم. فرمودند، من هم خدمات تو را هرگز از یاد نمیبرم. عرض کردم، راستی من هنوز نمیدانم خارجیها کدام یک تحریک میکردند، روسها، انگلیسیها یا آمریکاییها؟ فرمودند، البته انگلیسیها؛ چون آخوندها که ایادی آنها بودند، مخصوصاً آیتالله بهبهانی که بعد از چهل سال منبر رفت و به تو حمله کرد و بعد هم علاء وزیر دربار وقت و عبدالله انتظام و گلشائیان که جلسه در دربار تشکیل داده و عزل تو را میخواستند، همه نوکرهای انگلیس بودند و فراماسون. من عرض کردم، ممکن است فراماسونری کاری کرده باشد، چون من عضو آنها نشدم. ولی من بعید میدانم که در آن جریان انگلیسیها مداخله [کرده باشند]... به نظر چاکر عناصر چپ بودند که میدیدند منافع آنها از بین میرود- یعنی زمینه تبلیغاتی آنها با انقلاب شاه از بین میرود- و همچنین آمریکاییها... پدرسوخته را کول، وزیر مختار وقت آمریکا، نوکر میخواست و من نوکر نمیشدم. به این جهت بیعلاقه به سقوط من نبود و حتی خیلی علاقه هم داشت و حسنعلی منصور را هم که در جیب خودش داشت، که بعد هم آمد. دیگر شاهنشاه هیچ نفرمودند؛ مثل این که من قدری فضولی کردم.(صص438-437)
سهشنبه 13/11/86: ...بعدازظهر ساعت 4 در سالن محمدرضاشاه شاهنشاه در کنگره ملی حضور یافتند و فرمایشات واقعاً عالی و شاهانه کردند... شاهنشاه در این نطق تاریخی اولاً احساسات مردم را برانگیختند، ثانیاً به مردم کوچه شخصیت دادند، ثالثاً مطلب نفت را اعلام کردند، رابعاً تودهای را کوبیدند، خامساً آخوندها را کوبیدند. واقعاً جامع همه جهات بود. به نظر من فقط فرمایشات شاه دو نکته کوچک ضعف داشت. یکی این که وقتی در مورد اسلام صحبت فرمودند، باید راجع به مذهب شیعه اثنی عشری هم صحبت میکردند. چون ایشان [نگهبان] مذهب شیعه جعفری هستند- بر حسب قانون اساسی- مثل ملکه انگلیس که حافظ کلیسا و [نگهبان] مذهب آنگلیکان است. نکته دیگر این که در مورد بازرسی شاهنشاهی، به نظر من، گزارش خلاف به حضور مبارک شاهانه عرض شده، یعنی مردم میدانند که اثری بر آن مترتب نیست، به این جهت شکایتها هم کم شده.(ص441)
جمعه 6/11/51: امروزه رژه عظیم کارگران و کشاورزان و دانشجویان و غیره به مناسبت 6 بهمن بود. اما حزب ایراننوین و گردانندگان انقلاب از من دعوت نکرده بودند. خیلی مضحک است، چون اینها خودشان را پاسدار انقلاب میخوانند و من سرباز انقلاب و مجری انقلاب هستم. ولی تأثیری ندارد. من به ریش آنها میخندم.(ص444)
شنبه 7/11/51: به محض ورود، سفیر انگلیس باز در خصوص این پسره پدرسوخته انگلیسی در دانشگاه تلفن کرد که دوباره او را از طرف قوای امنیتی گرفتهاند و شروع به الدرم بلدرم کرد. حسابش را رسیدم و هرچه دلم خواست به او گفتم. گفتم مردکه احمق اگر به من مراجعه میکنی و من جواب میدهم فقط برای این است که شاهنشاه میل دارند روابط ما با متحدین غربی حسنه باشد وگرنه تو باید به وزارت خارجه بروی. تازه آنجا حرفت را به رئیس اداره انگلیس بگویی و بس! بعد از این تو را به دربار هم راه نخواهم داد. وقتی دید من عصبانی شدم، به ونگونگ افتاد که گه خوردم.(صص446-445)
دوشنبه 9/11/51: ...مقاله[ای] از روزنامه لوموند در مورد این که خوزستان، عربستان است و مردم آنجا عرب هستند و لباس و زبان عربی دارند، به عرض رساندم. شاهنشاه خیلی عصبانی شدند. فرمودند، مقاله تندی علیه او جواب داده شود. عرض کردم، مقاله کافی نیست. باید به هر صورت برنامه صحیح کوتاه مدت یا درازمدت داشته باشیم که واقعاً وضع آنجا را از لحاظ زبان و آداب و لباس و ملیت و همه چیز عوض کنیم. عرض کردم، در زمان نادر و شاهعباس به آسانی مردم را کوچ میدادند. ارامنه جلفا در اصفهان هستند و ترکهای قشقائی در فارس. ما چرا نباید چنین کاری بکنیم؟ فرمودند، راست میگویی، برو مطالعه کن... قائم مقام رئیس کنسرسیوم نفت به دیدنم آمد. کاغذی از [جیمیسون] (Jamieson) رئیس شرکت [اکزان] Exxon آمریکا برای شاهنشاه آورد که فوری تقدیم کردم... شاهنشاه با تلفن این مسائل را که ذیلاً مینویسم به من فرمودند، «به آنها بگو مانع ندارد، میتوانیدکاغذ را تسلیم وزیر دارایی بکنید، ولی جواب شما این خواهد بود که اولاً شما دزد هستید، وقتی که لیره تنزل کرد شما میخواستید طلبهای سابق ما را با لیره تنزل کرده و به ما بدهید و میلیونها لیره به ما خسارت وارد بیاورید. فقط فهم و شعور و قدرت ما از این کار جلوگیری کرد پول بندرداری را سالها ندادید تا به زور از شما گرفتیم. گازهای ما را سوزاندید و میسوازانید و از این بابت حقی به ما نداده و نمیدهید. اخیراً با هزار خون جگر، ما لوله به شوروی کشیدیم- برخلاف میل شما- و گازی میفروشیم؛ تازه یک هزارم آن چیزی است که میسوزد. از همه اینها گذشته، طبق منشور ملل، هر ملتی حاکم بر ذخایر خویش است. من هر کار بخواهم میتوانم بکنم. به علاوه مگر در نظر ندارید که حرفهای هفته قبل من در جلسه مشترک مجلسین، دو روز بعد صورت قانونی به خود گرفت و قابل تغییر نیست؟... تازه باید خیلی ممنون باشید که من در سخنرانی خودم این مسائل را بازنکردم» من هم فوری مراتب را به او ابلاغ کردم.(صص448-447)
سهشنبه 17/11/51: ...سپهبد یزدانپناه رئیس بازرسی شاهنشاهی است. پیرمرد خوبی بود. به اعلیحضرت رضاشاه کبیر و شاهنشاه خیلی صادقانه خدمت کرد. مرد صحیحالنفسی بود ولی مرد شجاعی نبود. در زمان مصدق ضعف نشان داد و هنگام تیراندازی به شاهنشاه در 15 بهمن در دانشگاه تهران، بیست و سه سال قبل، به قراری که شاهنشاه تعریف میفرمودند، ایشان و والاحضرت شاهپور غلامرضا پشت ماشین پنهان شدند. فقط پیرمرد سرتیپ صفاری رشتی که آنوقت رئیس شهربانی بود و حالا سناتور است، با خونسردی ضارب شاه را هدف قرار داد و از پا درآورد. این سوءقصد به شاه که سه گلوله لب شاه و کلاه شاه و پشت شاه را خراشید و آسیبی نرساند، باید از معجزات دنیا ثبت شود. فکر میکنم عامل آن هم آمریکاییها و انگلیسیها بودند که میخواستند شاه را از بین بردارند و مرحوم رزمآرا را که آن وقت رئیس ستاد بود، به عنوان مرد قوی ایران بر سر کار بیاورند. چند دفعه این مطلب را از شاهنشاه پرسیدهام، خیلی جواب صریحی نفرمودهاند- به هر حال بعدها رزمآرا نخستوزیر شد و بر سر مسئله نفت هم کشته شد. گویا میرفخرائی، ضارب شاه، با دختر باغبان سفارت انگلیس رابطه عاشقانه داشت.(ص457)
شنبه 28/11/51: ...با رئیس دانشگاه پهلوی و [عبدالمجید] مجیدی رئیس جدید سازمان برنامه جلسه داشتم... مجیدی درددل عجیبی داشت که بودجههای عمرانی ارتش سیصد درصد برای سال آینده اضافه شده و مخارج مستمر آنها دویست درصد؛ و سی و هشت میلیارد ریال کسر بودجه سال آینده است. از من میخواست که به عرض شاهنشاه برسانم. گفتم کار بودجه به وزیر دربار چه ربطی دارد؟ کار نخستوزیر است.(ص461) ادامه دارد ...