1- مردمی که انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) را در 22 بهمن 1357 به پیروزی رساندند، آنچنان قدرتمند بودند که اغلب نخبگان سیاسی و فرهنگی را مرعوب و همراه خود ساختند. این نخبگان و گروههای سیاسی که هیچیک به صورت مستقیم در پیروزی انقلاب نقشی نداشتند، از خلأ عدم وجود نیروهای باتجربه انقلابی استفاده کردند و توانستند مناصب کلیدی دولتی و از آن مهمتر سررشتههای اجتماعی و تبلیغاتی را از آن خود کنند. مهدی بازرگان که بدون توجه به روابط حزبیاش به نخستوزیری برگزیده شده بود، تمامی نخبگان ملیگرا که انقلاب اسلامی را قبول نداشتند و شش ماه قبل از آن به دنبال شعار «سلطنت نه حکومت» بودند، به هیأت دولت دعوت کرد. کریم سنجابی، دبیرکل جبهه ملی چند روزی وزیر خارجه شد، حسن نزیه به شرکت ملی نفت رفت، ناصر میناچی وزیر ارشاد ملی، داریوش فروهر وزیر کار و احمد صدر حاج سیدجوادی وزیر دادگستری شدند و از همه جالبتر امیرانتظام بهاییزاده سخنگوی دولت موقت انقلاب شد!
چند سال قبل از پیروزی انقلاب، مسعود رجوی و موسی خیابانی با پشتوانه سرویسهای جاسوسی شرقی و غربی توانسته بودند چندی پس از آزادی از زندان، یک تشکیلات جذاب برای نوجوانان و نخبگان بهوجود آورند. تبلیغات گسترده و استفاده از تصاویر شهدای ابتدایی این سازمان مانند حنیفنژاد، شعارهای روشنفکرانه و انقلابی و سوابق گسترده رهبران سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در زندانهای رژیم پهلوی، ابزارهای یاران مسعود رجوی برای جذابیت سازمان بود.
2- هنوز چند ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که برخی نخبگان نتوانستند خود را با رفتارها و اندیشههای امام و مردم تطبیق دهند، لذا ریزشهایی در میان برخی افراد صورت گرفت. سعادتی مرد شماره دو سازمان منافقین، چند روز پس از تأسیس سپاه پاسداران، در هنگام ملاقات و تحویل اسناد سری ساواک به مأموران سازمان جاسوسی شوروی بازداشت شد. جنجالهای فراوان هم سبب نشد تا از این جرم بزرگ چشم پوشیده شود.
آیتالله طالقانی (که نفر دوم نهضت مردمی به حساب میآمد) برخی فرزندانش به اتهام ارتباط با پیکار بازداشت شدند و آیتالله در اعتراض به این مسئله تهران را ترک کرد. در تبریز آیتالله شریعتمداری، حزبی بزرگ و فراگیر با عنوان دهن پرکن «خلق مسلمان» تأسیس کرده بود و چند ماه شهر تبریز را به تشنج کشانده بود. امام، آیتالله مدنی را به تبریز فرستاد و پس از پیغام و پسغامهای فراوان حزب منحل شد. در خوزستان خلق عرب با کمک صدام بسیاری از جوانان و شیوخ را جذب خود کرد. در بلوچستان و گنبد نیز داستان همان بود. اما در کردستان یک روز پس از پیروزی انقلاب، حزبهای کومله و دموکرات به پادگانهای ارتش حمله کردند و از کرمانشاه تا ارومیه را ناامن ساختند. چریکهای فدایی خلق که در دانشگاه تهران ستادهای عملیاتیشان را برپا کرده بودند، حضوری گسترده در مقابل نیروهای انقلاب داشتند. آنها در کردستان با پاسداران مردمی و جهاد سازندگی میجنگیدند و در خیابانهای تهران تبلیغات میکردند و کمک جمع میکردند. نرمش دولت موقت و هیأت حسننیت سبب میشد تا روز به روز پیکرهای شهدای بیشتری از پاسداران انقلاب به شهرها بازگردد.
دستور امام به ارتش و قوای مسلح برای ختم غائله کردستان نیز انتقاد برخی نخبگان تهراننشین را به دنبال داشت. در این میان گروهک منحرف فرقان مشغول کار بود و قرنی، مطهری، مفتح، عراقی و قاضی طباطبایی از سرمایههای انقلاب اسلامی را به شهادت رساندند.
3- در اولین سال پیروزی انقلاب استفاده گروهکها در گستردگی رسانهها سبب شده بود تا بسیاری از شخصیتهای انقلابی مورد هجوم این رسانهها قرار گیرند.
سپهبد قرنی، اولین رئیس ستاد مشترک ارتش در انقلاب اسلامی چند روز پیش از ترور، از جانب رسانههای مارکسیستی و چپی مورد هجوم قرار گرفته بود. تصویر مصطفی چمران نیز در حالی به روی جلد مجله تهران مصور به مدیریت مسعود بهنود آمد که در چشمانش تصاویر تانک دیده میشد. برخی شخصیتها که از روز اول به دنبال سهمشان بودند نیز در این میان بیکار ننشستند. شیخ علی تهرانی پس از انتصاب آیتالله خامنهای به امامت جمعه تهران، شعلههای حسادتش را نتوانست پنهان کند و در بیانیهای خود را مستحق دانست.
شهید حسن آیت نیز پس از انتشار متن پیاده شده نواری از سوی ابوالحسن بنیصدر، مورد شدیدترین حملات قرار گرفت و شعار «آیت کودتاچی اعدام باید گردد» در میتینگهای طرفداران بنیصدر و سازمان منافقین شنیده میشد. همه میدانستند که دلیل حمله به آیت، نه «نوار آیت» بلکه نقش او در تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی است.
اما داستان شهید آیتالله محمدحسین بهشتی چیز دیگری بود. از همان روزهای اول پیروزی، نقشآفرینی شهید بهشتی در اداره شورای انقلاب و مجلس خبرگان قانون اساسی و اطمینان امام خمینی به او، امواج تهمتها و دروغها را به سمت بهشتی کشاند. چند روز پس از تسخیر سفارت امریکا در تهران، از سوی مخالفین بهشتی، در لانه جاسوسی شایعهای منتشر شد که او نیز با سفارت امریکا ارتباط داشته است. در میان این شایعات، دیدار با ژنرال هایزر برای کودتا، از همه پررنگتر بود. تعلل موسوی خوئینیها پدر معنوی دانشجویان تسخیر کننده در رد یا تأیید شایعات نیز مسئلهای نبود که بتوان از آن چشم پوشید.
دیری نپایید که موج شایعات و تبلیغات علیه شهید بهشتی به مسائل شخصی مانند دارایی و یا خانوادهاش کشیده شد. اما نخبگان در دفاع از شهید بهشتی کم آوردند. در لانه جاسوسی شرکت دانشجویان در جلسات حزب جمهوری اسلامی جرم شد. دفتر تحکیم وحدت که نماینده دانشجویان مسلمان بود، به محلی برای تجمع مخالفین بهشتی تبدیل شده بود. کار به جایی رسید که زمانی که انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت با محوریت احمدینژاد، محصولی و ثمره هاشمی، شهید بهشتی را برای سخنرانی به سالن ورزش دانشگاه دعوت کردند، با توبیخ تشکیلاتی عباس عبدی و آغاجری روبهرو شدند و یا غلامحسین الهام که عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تهران بود، به دلیل حمایت از شهید بهشتی و شرکت در کلاسهای او در یک اقدام تشکیلاتی محکوم به تعزیر شد و چندین ضربه شلاق را نوشجان کرد!
اما مشکل فقط از جوانترها نبود. بسیاری از بزرگان مبارزه نیز حتی ائتلاف حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز را برنتابیدند و علیه آن بیانیه صادر کردند. در نزدیکی امام خمینی نیز فتنهگران مشغول به کار بودند. سیدحسین خمینی از شهری به شهر دیگر به نفع بنیصدر سخنرانی میکرد و ترجیعبند سخنانش حمله به بهشتی بود. حسن لاهوتی نیز تا جایی پیش رفت که در محل سخنرانیاش، میلیشیای منافقین به صورت دستهجمعی تصاویر بهشتی را به آتش کشیدند. روز 14 اسفند 58 فریادهای «مرگ بر بهشتی» از دانشگاه تهران به گوش میرسید و به جز چندصد نفر از حزبالله تهران کسی لب به اعتراض نگشود!
4- شهادت مرتضی مطهری، ایدئولوگ انقلاب اسلامی سبب شده بود تا حساسیتها در سال اول انقلاب نسبت به انحرافات کم شود. بنیصدر توانسته بود با رایزنیهای فراوان طیفی وسیع از طاهری امام جمعه اصفهان، جامعه روحانیت مبارز تا اعضای تشکیلات سازمان منافقین که با حذف مسعود رجوی به صورت نانوشته به بنیصدر رأی دادند را گردهم بیاورد. شعارهای جذاب تبلیغاتی بنیصدر وقتی با اشتباه استراتژیک حزب جمهوری اسلامی که جلالالدین فارسی را کاندیدا کرده بود، جمع شد، پیروزی 11 میلیونی پسر «ملای همدانی» را در پی داشت.
در روز تنفیذ، امام فقط با یک جمله بنیصدر را نصیحت کرد که احوالش پیش از ریاست با بعد از آن متفاوت نباشد. چند روز بعد از تنفیذ، اعضای روحانی شورای انقلاب، بنیصدر را به ریاست شورا برگزیدند. روند همکاری با بنیصدر ادامه داشت و روز 2 اردیبهشت 59، که بعدها روز انقلاب فرهنگی نام گرفت، بنیصدر در رأس هیأتی از شورای انقلاب که شهید بهشتی را نیز دربر میگرفت، به دانشگاه تهران رفت و اعلام کرد که تا اسلامی شدن کامل، دانشگاهها تعطیل خواهد بود! یک ماه بعد با آغاز به کار مجلس مشخص شد که چارچوب شکلی قانون اساسی جمهوری اسلامی که مشابهت فراوانی با قانون اساسی فرانسه داشت، کار دست بنیصدر داده است! در قانون اساسی فرانسه، رئیس جمهور حق دارد پس از انتخاب، درخواست انحلال پارلمان را بنماید و سابقه تاریخی نشان داده که در انتخابات جدید که بلافاصله برگزار میشود، حزب رئیس جمهور پیروز خواهد بود. اما در ایران در انتخابات مجلس اول که بلافاصله پس از انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری برگزار شد، حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز در ائتلافی بزرگ توانستند اکثریت کرسیها را از آن خود کنند و بنیصدر و حزبش که نام «دفتر همکاری مردم با رئیس جمهور» را یدک میکشید، بیش از 5-4 کرسی در پارلمان اول جمهوری اسلامی بهدست نیاورد. همین مسئله سبب شد که از همان روز اول بنیصدر عطای کاندیداهای مورد علاقهاش برای نخستوزیری را به لقایش ببخشد و علیرضا نوبری، سلامتیان، غضنفرپور و رضا صدر، شانسی برای ریاست هیأت وزرا را نداشته باشند. بازی با نام «سیداحمد خمینی» نیز نتیجهای برای بنیصدر به همراه نداشت و او حتی نتوانست میرسلیم را که از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود، به مجلس اول بقبولاند. لجاجت بنیصدر سبب شد تا اهالی مجلس نیز بر سر سختترین و محکمترین گزینه یعنی محمدعلی رجایی پافشاری کنند و رأیشان را به کرسی بنشانند.
برگزیده شدن محمدعلی رجایی به نخستوزیری، سبب کوتاه شدن دست او از امور اجرایی کشور بود و این مسئلهای نبود که برای بنیصدر قابل تحمل باشد. با شروع جنگ تحمیلی در مرزهای جنوبی و غربی کشور، بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا به دزفول و اهواز رفت، اما نظریه «زمین دادن و زمان خریدن» او نتیجهای جز خواری و ذلت نداشت. خرمشهر پس از 35 روز مقاومت دلیرانه و بدون امکانات سقوط کرد و فرمانده کل قوا (بنیصدر) در سنگرهای بتونی ستون کارنامه رئیس جمهور را به روز میکرد. روزهایی که بنیصدر به تهران میآمد نیز پرالتهاب میشد. 17 شهریور، روز عاشورای 59، 22 بهمن سلسله سخنرانیهای بنیصدر بود که در آن به تمام مقامات کشور توهین میشد و جماعت، سوت و کف میزدند، شعارهای مرگ بر بهشتی و مرگ بر حزب چماق به دست و نصر من الله و فتح قریب مرگ بر این حزبک مردمفریب، درود بر مصدق، سلام بر بنیصدر و... پای ثابت میتینگهای بنیصدر بود که از مناسبتهای انقلابی و مذهبی سوءاستفاده میکرد.
امامخمینی(ره) رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی اما با او مدارا میکرد، این صبر و طمأنینه امامخمینی تا آنجا پیش رفت که شهید بهشتی در نامهای خصوصی به امام به تبیین شرایط و جریانشناسی خط امام و خط بنیصدر پرداخت و به صورت محترمانه از حمایتهایی که از بنیصدر میشد، گلایه کرد. اما امام نمیخواست که اولین رئیسجمهوری اسلامی ایران بد عاقبت شود. رهبر کبیر انقلاب اسلامی میدانست که حذف بنیصدر تبعات سنگینی برای انقلاب اسلامی دارد و بسیاری از نخبگان حامی او ریزش پیدا خواهند کرد پس تا آخرین دقایق کوشید تا او را هدایت کند اما بنیصدر دچار چند مشکل عمده شده بود: اول اینکه او به ولایت فقیه به عنوان فصلالخطاب و مظهر وحدت ملی بیاعتقاد بود. دستور امام برای سکوت تا پایان جنگ از سوی بنیصدر نادیده و توصیههای رهبری برای اتحاد نشنیده گرفته شد. دومین ایراد بنیصدر، عدم تمکین به قانون بود. او میخواست با سخنرانی و بیانیه و با استفاده از تشکیلات شخصیاش یعنی دفتر همکاری مردم با رئیسجمهور و تشکیلات سازمان منافقین و با استفاده از یک اقلیت حراف در دولت، مجلس و قوه قضائیه را در اختیار خود بگیرد و جالب آنجا بود که شعار ابوالحسن بنیصدر دعوت همگان به کلیت قانون اساسی بود.
مشکل سوم بنیصدر اطرافیان ناسالم و البته «کوتوله» او بودند. رضا تقوی رئیس دفتر بنیصدر از دیپلماتهای زمان پهلوی بود. حسین نواب، سودابه سدیفی، غضنفرپور، سلامتیان، مصطفی انتظاریون، ذوالفقاری، منوچهر مسعودی و ... که هر یک وظیفهای در دفتر بنیصدر به عهده داشتند حتی یک سیلی نیز برای انقلاب نخورده بودند و روز و شبشان با توطئه برای قبضه کامل قدرت توسط بنیصدر میگذشت. آنها تا روز آخر فقط بر طبل نفرتانگیزی کوبیدند و حتی وقتی بنیصدر در جلسهای با حضور رهبر کبیر انقلاب کمی از مواضعش عقبنشینی میکرد بلافاصله با تشکیل حلقهای مشورتی، او را به موضع قبلی بازمیگرداندند.
اما همه این مسائل چیزی نبود که اولین رئیسجمهور را از انقلاب بگیرد. بنیصدر دچار کیش شخصیت و توهم بود. همایون کاتوزیان، کسی که بنیصدر پس از عزل از ریاست جمهوری در خانه او مخفی شده بود، میگوید که در دانشگاه تهران و در دوران فوقلیسانس یک بار به بنیصدر نمره کمی داده شده بود و او گفته بود که وقتی رئیسجمهور شد، تلافی خواهد کرد. ابوالحسن بنیصدر که از دی 57 تا دی 58، از یک نظریهپرداز کممایه اقتصاد که سابقه مبارزاتیاش به چند جلسه در جمع دانشجویان ایران مقیم پاریس محدود میشد به رئیسجمهوری اسلامی ایران و شخصیت دوم کشور تبدیل شده بود، باور کرده بود که شخصیتی فرهمند و دیگرگونه دارد. او از همان روز که در بیمارستان قلب تهران، حکم ریاست جمهوریاش تنفیذ شد به نزدیکانش میگفت که تا چند ماه دیگر کار امام تمام است و من به عنوان مظهر وحدت ملی نفر اول کشور خواهم شد. در تمام نوشتههایش در روزنامه انقلاب اسلامی و همه بیانیههایش و همه سخنرانیهای عمومیاش جا پای این تحلیل که «من محبوبترین شخصیت کشور هستم» دیده میشد. در روزهای آخر که در پناه سازمان تروریستی منافقین به سر میبرد، میگفت که مردم منتظر بیانیه من هستند تا به خیابانها بریزند! حتی سران سازمان منافقین بعدها گفتند دلیل انتحار 30 خرداد 60 و راهپیمایی مسلحانه از میدان فلسطین به سمت چهار راه ولیعصر و میدان فردوسی تا بهارستان، این تحلیل بنیصدر بوده که پس از راهپیمایی و در دست گرفتن کنترل چند خیابان، مردم و ارتش به آنها خواهند پیوست و کافی است چند ساعت بتوانیم خیابان انقلاب را با اسلحه، کوکتل مولوتوف و ... در دست داشته باشیم! در واقع امام میخواست بنیصدر را از مسیر انقلاب اسلامی طرد نکند اما او، خود اصرار داشت تا حذف شود.
5- با پیاده شدن ابوالحسن بنیصدر از قطار انقلاب اسلامی، همراهان و حامیان او نیز ناگزیر به پیادهشدن از قدرت و حاکمیت بودند و این چیزی نبود که سرویسهای اطلاعاتی شرق و غرب، سران خشونتطلب منافقین و بسیاری از سیاسیون مخالف امام آن را بپذیرند.
چند روز مانده به عزل نهایی بنیصدر از ریاست جمهوری، جبهه ملی در بیانیهای از مردم برای راهپیمایی علیه لایحه قصاص در عصر 15 خرداد دعوت کرد. محل تجمع روبهروی دانشگاه تهران بود اما با سخنان طوفانی امامخمینی(ره) که جبهه ملی را محکوم به ارتداد کرده بود و به نهضت آزادی چند ساعت فرصت داده بود تا از این اجتماع برائت بجوید، طرفداران انقلاب اسلامی به خیابانها ریختند و از میدان فردوسی تا میدان انقلاب مملو از جماعتی بود که فریاد میزدند: «حزب فقط حزبالله رهبر فقط روحالله». با اعلام وصول طرح عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنیصدر، بیش از 15 نماینده مجلس در اقدامی هماهنگ جلسات علنی را به نفع بنیصدر تحریم کردند. مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، هاشم صباغیان، علیاکبر معینفر، احمد سلامتیان، احمد غضنفرپور، حسین انصاریراد، حسن یوسفی اشکوری، کاظم سامی و گلزاده غفوری از جمله این نمایندگان بودند. در روز 30 خرداد 60 سازمان منافقین تمام توان میلیشیا (هواداران) را جمع کرد تا خیابانهای مرکزی تهران را به تسخیر خود درآورد. راهپیمایی مسلحانه منافقین که از میدان فلسطین به سمت چهارراه ولیعصر و از آنجا به میدان فردوسی و بهارستان تنظیم شده بود، ابتدا با مقاومت پراکنده تعدادی پاسدار در چهارراه ولیعصر روبهرو شد اما هنگامی که اعضای میلیشیا به قصد خلع سلاح به یک پایگاه کمیته انقلاب اسلامی در میدان فردوسی حمله کردند، درگیریها گسترده شد و چند ساعت خیابانهای مرکزی تهران را آتش و دود فرا گرفت و میلیشیا، هر کس که قیافهای شبیه حزباللهیها را داشت، مورد حمله قرار میدادند. با نزدیک شدن به غروب آفتاب، تهران نیز آرام گرفت اما دهها تن از مردم عادی و پاسداران انقلاب اسلامی در آن عصر پرهیجان به شهادت رسیده بودند.
با عزل بنیصدر در سیویکم خرداد 1360، او به یکی از خانههای امن منافقین رفت و همانجا به مسعود رجوی پیام داد که وقت ترور سران نظام فرا رسیده است. سرویسهای اطلاعاتی غرب نیز که از مدتها پیش عملیات نفوذ را در بالاترین سطوح کامل کرده بودند، برنامهریزی عملیاتی برای زدن سران نظام را آغاز کردند. در کمتر از 60 روز رئیس قوه قضائیه، رئیسجمهور، نخستوزیر، دادستان انقلاب اسلامی، 6 وزیر کابینه و بیش از 20 نماینده مجلس به شهادت رسیدند و ترور امام جمعه تهران، چند وزیر کابینه و فرمانده سپاه پاسداران نیز به دست آنان انجام شد. اما این شهادتها و ترورها نیز بسیاری از نخبگان را برای همراهی انقلاب اسلامی قانع نکرد و اکثر آنها ترجیح دادند چند سالی را به غرب بروند و تعدادی نیز که در ایران ماندند، منزوی شدند و یا به دلیل لجاجت و همراهی با تروریستها مورد تعقیب امنیتی و قضایی قرار گرفتند. این نخبگان حتی زمانی که اعضای نوجوان میلیشیا، روز 5 مهر با اسلحه خیابان طالقانی را قرق کردند و هر کسی را که ریش داشت مورد هدف قرار میدادند، نیز به حمایتهایشان ادامه دادند. تا جایی که مهندس بازرگان این تروریستها را «جوانان و نوجوانان جانباز» خواند.
6- پس از گذراندن موج ترورهای کور و پاکسازی دموکراتیک نظام از کسانی که مخالفتشان را با ولایت فقیه ابراز میکردند، کمکم انشقاق در جبهه خط امام خود را نمایان ساخت. پیگیریهای شهید لاجوردی، دادستان انقلاب تهران برای مجازات عاملان اصلی انفجار نخستوزیری موجب شد موسوی خوئینیها (که به جای شیخ یوسف صانعی دادستان کل کشور شده بود)، او را برخلاف نظر امامخمینی از دادستانی عزل کند. ماجرای اختلاف در احزاب و گروههایی که برای حفاظت شکلی و محتوایی از انقلاب اسلامی ایجاد شده بودند، نیز به پیش از حذف جریان بنیصدر برمیگشت. گروههای هفت گانه که نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را روی خود گذاشته بودند، چند هفته پس از تأسیس با اطلاعیه سالروز درگذشت علی شریعتی دچار اختلاف شدند. میزان تبعیت از ولی فقیه و نماینده او در سازمان نیز محل نزاع دو گروه به رهبری حسین فدایی و بهزاد نبوی بود که در نهایت بیش از سی عضو چپ سازمان مجبور شدند در سال 61 در اعتراض به آیتالله راستی (نماینده امام در سازمان) استعفا دهند. در حزب جمهوری اسلامی نیز اکبر هاشمی رفسنجانی، گروهی را به محوریت میرحسین موسوی برای مقابله با شهید آیت و دیگر اعضای قاطع حزب، مهیا کرده بود. با نخستوزیر شدن موسوی، جواد اژهای، محمد رضا بهشتی، سرحدیزاده و مسیح مهاجرانی اپوزیسیون روند حاکم بر حزب شدند و در نهایت اختلافات درونی، حزب را در سال 66 به تعطیلی کشاند. در دولت مستقر نیز همان آش و کاسه اختلاف مطرح بود. هفت عضو کابینه که به انجمن اسلامی دولت معروف بودند، مخالف روند میرحسین موسوی نخستوزیر و بهزاد نبوی نخستوزیر در سایه بودند. این اختلافات به استعفای توکلی و عسگر اولادی و برکناری ناطق نوری، مرتضی نبوی و علیاکبر پرورش در دولت بعدی منجر شد. جامعه روحانیت مبارز نیز از انشقاق در امان نماند و مهدی کروبی، محمد خاتمی و موسوی خوئینیها با ملقب کردن مهدوی کنی به اسلام امریکایی، ساز جدایی سردادند و مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند. گرچه ابتدائاً دلیل جدایی از جامعه روحانیت مبارز، اختلاف تشکیلاتی و یا تفاوت سلیقه گفته میشد اما همانگونه که موسوی خوئینیها در جلسه وساطت گفته بود اختلافات مبنایی بود نه سلیقهای!
در میان همه این اختلافات سیاسی در دهه 60، هجوم دشمن بعثی در خاک جمهوری اسلامی ایران با پشتیبانی فنی، اطلاعاتی و حتی نیروی انسانی شرق وغرب و جهان عرب، وضعیت دشواری را به وجود آورده بود. علیرغم تمام جانفشانیها و دلاوریهای رزمندگان در سال آخر دفاع، دولت میرحسین موسوی که فقط 14 درصد توان کشور را پای جنگ آورده بود و در سالهای جنگ ضعف عملکردی دولت مشهود بود و میرحسین موسوی در سالهای نخستوزیری به اندازه انگشتان یک دست نیز به مناطق عملیاتی و حتی استانهای جنگزده نرفت و محمد خاتمی وزیر ارشاد او که در سال آخر مسئول تبلیغات جنگ نیز بود در هشت سال دفاع مقدس حتی در یکصد کیلومتری جبهههای جنگ نیز دیده نشد و این عملکرد دولتی بود که فقط به خاطر جنگ دوره چهارسالهاش تمدید شده بود!
در نتیجه این ضعفهای اجرایی و تبلیغاتی، هاشمی رفسنجانی نامهها و گزارشهایی از میرحسین موسوی، خاتمی، روغنی زنجانی و محسن رضایی جمع کرد و به محضر امام خمینی(ره) برد و به این ترتیب جام زهر پذیرش قطعنامه 598 از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی نوشیده شد.
7- موضوع رهبری انقلاب پس از امام خمینی(ره) همواره دغدغه برخی مسئولین ارشد نظام از ابتدای پیروزی انقلاب بود. در تابستان 58، شهید بهشتی به کمک شهید حسن آیت و شهید دستغیب برخلاف میل ملیگراها اصول مربوط به ولایت امر یعنی اصل 5، 56، 57، 110 را وارد قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران کرد. ملیگراها میکوشیدند تا با انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی مانع از تصویب قانون اساسی با محوریت ولایت فقیه شوند. اما تصویب اصولی از قانون اساسی که نحوه انتخاب ولی فقیه پس از امام خمینی(ره) را به دو گونه اجماع ملی مانند رهبری امام خمینی(ره) و انتخاب از سوی مجلس خبرگان بیان میکرد امید ملیگراها را برای دستیابی به رأس نظام ناامید کرد. در میان افواه عمومی و در افق دید ناظران سیاسی آیتالله منتظری و آیتالله طالقانی شخصیتهایی بودند که به واسطه سابقه گسترده مبارزات و سواد فقهی در معرض تصدی رهبری پس از امام خمینی(ره) بودند. آیتالله طالقانی که امامجمعه تهران نیز بود در شهریور 58 درگذشت و به جای او آیتالله منتظری از قم به تهران آمد و امامت جمعه تهران را بر عهده گرفت. چند ماه بعد امام خمینی(ره) در حکمی آیتالله خامنهای را برای نمازجمعه در تهران منصوب کرد و آیتالله منتظری به قم بازگشت.
با برگزاری انتخابات مجلس خبرگان رهبری و ایجاد این مجلس در سال 61 هم تفاوتی در نگاه به جانشینی رهبری انقلاب به وجود نیامد. در سال 64 برخلاف نظر امام خمینی(ره) و با تلاش اکبر هاشمی رفسنجانی که نایب رئیس مجلس خبرگان رهبری بود این مجلس در مصوبهای آیتالله منتظری را به قائممقامی رهبری برگزید. گرچه این مصوبه قرار بود محرمانه بماند اما اطرافیان و بیت آیتالله منتظری چند ماه بیشتر نتوانستند منتظر بمانند و این مسئله از قول امامجمعه یکی از شهرستانها در خطبههای نمازجمعه اعلام و روز بعد تیتر یک روزنامه کیهان شد. یکی از دلایل مخالفت امام با قائممقامی آیتالله منتظری، گستره نفوذ باند مهدی هاشمی در بیت او بود. مهدی هاشمی رهبر گروه هدفیها سابقه قتل و جنایت را پیش از انقلاب داشت و پس از انقلاب در لوای «جنبشهای آزادیبخش» دست به تسویه حسابهای خونین محلهای و سیاسی زد. او که برادر داماد آیتالله منتظری بود خود را رئیسجمهور و نفر دوم مملکت در دوران حاکمیت آیتالله منتظری میدید و در این راه از یک سو به جمعآوری اسلحه و مهمات مشغول شد و از سوی دیگر با یارکشی سیاسی میکوشید تا عرصه را بر یاران امام که مسئولیتهای کلان کشور را برعهده داشتند، همچون آیتالله خامنهای تنگ کند. با کشف شدن یکی از خانههای تیمی باند مهدی هاشمی و دستور قاطع امام برای ریشهکن کردن این گروه جنایتکار روند جدایی آیتالله منتظری از ولایت فقیه و انقلاب اسلامی آغاز شد. در مهر 66 مهدی هاشمی اعدام شد و مشخص بود روندی که آیتالله منتظری در آن پیش میرود به طرد او از ملت منجر خواهد شد. قائممقام رهبری در طول سالهای 67-65 از هیچ کوششی برای تضعیف ولایت فقیه و خط امام دریغ نکرد. یک شکست کوچک نظامی در جبههها کافی بود تا آیتالله منتظری زمین و زمان را در اعتراض به فرماندهی دفاع مقدس به هم بدوزد. در ماجرای دستگیری مهدی هاشمی او مدتی از نظام قهر کرد و درس و ملاقاتهایش را تعطیل کرد. پس از عملیات مرصاد و دستور انقلابی امام خمینی(ره) برای پاکسازی محاربین منافق در زندانها و خارج از زندان که در راستای نابود کردن سازمان نظامی منافقین صورت میگرفت آیتالله منتظری که به وسیله چند عضو سازمان منافقین که در زندان توبه کرده بودند و اعضای نهضت آزادی دوره شده بود، نامههایی برای امام خمینی نوشت که سر از رادیو بیبیسی درآورد. امام بر همه این خطاها چشم پوشید چرا که نمیخواست قائممقام رهبری هم از قطار انقلاب اسلامی پیاده شود. اما سخنرانی آیتالله منتظری در روز 22 بهمن سال 67 سبب شد تا امام به صدا و سیما دستور دهد تا تصاویر و اخبار آقای منتظری را پخش نکند. آقای منتظری در آن سخنرانی اصل انقلاب اسلامی و کارنامه 10 سالهاش را زیر سؤال برده بود و این مسئلهای نبود که امام از آن بگذرد. چند روز بعد امام خمینی(ره) با بیان اینکه ما باید همه عشقمان خدا باشد نه تاریخ از خانوادههای شهدا و انقلابیون به خاطر تحلیلها و اظهارات آقای منتظری عذرخواهی کرد و در روز ششم فروردین سال 68 نامه مشهور عتابآلودش را نوشت و در انتها از خدا طلب مرگ کرد تا بیش از این خیانت دوستان را نبیند!
8- با پایان جنگ تحمیلی و در سال 1368 اکبر هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری انتخاب شد. او کابینهاش را کابینه کار و آن را غیرسیاسی عنوان کرد. در کابینه اول هاشمی رفسنجانی تکنوکراتهایی که در دولت میرحسین موسوی زیر سایه هاشمی رفسنجانی رشد کرده بودند به کار گرفته شدند. محمد حسین عادلی، طبیبیان، نوربخش و روغنی زنجانی نبض اقتصاد کشور را در دست گرفتند. بخش فرهنگی و سیاسی کابینه هم نصیب چپها شد. محمد خاتمی وزیر ارشاد، مصطفی معین وزیر علوم و عبدالله نوری وزیر کشور دولت هاشمی بودند. بدین ترتیب به صورت همزمان مدیریت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور رنگ و بوی لیبرالیستی و اباحهگری به خود گرفت. در همین زمان در هامبورگ آلمان با محوریت علی امینی نخستوزیر ملیگرای محمدرضا شاه پهلوی کنفرانس سیاسی برگزار شد و نتیجه آن کنفرانس اول لزوم تغییر مبارزات تغییر رژیم در ایران از فاز نظامی و برخورد سخت به فاز فرهنگی و برخورد نرم و دوم لزوم بازگشت نخبگان و چهرههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به کشور بود. اما تقدیر این گونه بود که انگار دولت سازندگی نیز در راستای نتایج این کنفرانس حرکت میکند. چهرههای اقتصادی دولت سازندگی مانند نوربخش و عادلی بارها به امریکا و اروپا سفر کردند تا سرمایهداران ایرانی را به بازگشت متقاعد کنند. اما سیاستهای هاشمی رفسنجانی بزودی نتایجش را نشان داد. اسلامشهر، شیراز، قزوین و مشهد از جمله شهرهایی بودند که یکی پس از دیگری بر اثر بهانههای کوچک مانند کرایه اتوبوس کارگران، امکانات رفاهی جانبازان، عدم تصویب استان شدن و تخریب چند خانه توسط شهرداری، به آشوب کشیده شدند. مردمی که بر اثر سیاستهای تورمزای هاشمی رفسنجانی خشمگین بودند، زمانی که محلی برای بیان اعتراضاتشان پیدا نمیکردند، با بهانهای کوچک به خیابان میآمدند و اعتراض میکردند.
از سوی دیگر، ادامه سیاستهای اقتصادی مبتنی بر رانتهای کلان مالی و مدیرسالاری سبب شد تا در دوران سازندگی طبقهای از اشراف به نام طبقه کارگزاران دولتی ایجاد شوند. افراد این طبقه که در دوران سازندگی مدیریتهای کلان را برعهده داشتند، با تجمع در مراکز پولساز توانستند از لحاظ اقتصادی تا چند نسل بعدتر بار خودشان را ببندند. در سال 76 هشت سال دوران سازندگی در حالی پایان میگرفت که سعید حجاریان در توصیهای به محمد خاتمی کاندیدای ریاست جمهوری، میگفت که تا میتوانی، از هاشمی رفسنجانی فاصله بگیر که تا 50 سال آینده هر کسی از دولت سازندگی دفاع کند، نخواهد توانست آرای عمومی را از آن خود کند.
9- دولت اصلاحات با یک سوءتفاهم بزرگ آغاز شد. در حالی که مردم یک «نه بزرگ» به سیاستهای دولت سازندگی داده بودند و خاتمی را به خاطر برخی ژستهای ضد وضعیت حاکم برگزیده بودند، سردمداران اصلاحات رأی 20 میلیونی خاتمی را مخالفت با کلیت نظام و رهبری آن تفسیر کردند و همواره به دنبال راهی بودند که کار را تمام کنند. این در حالی بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی از سالهای اول دولت سازندگی در کنار حمایت گسترده از دولت وقت، به صراحت انتقاداتشان را درباره رویکرد و عملکرد دولت بیان میکردند.
جبهه اصلاحات با هدایت سعید حجاریان، عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی در یک طراحی امنیتی، استراتژی فتح سنگر به سنگر را در دستور کار قرار داد و برای نیل به این هدف، فتنه «قتلهای زنجیرهای» را برای تسخیر و منفعل کردن وزارت اطلاعات طراحی کرد. در این پروژه نخبگان و اهالی فرهنگ در مقابل نظام قرار میگرفتند. در قدم بعدی پروژه «کوی دانشگاه» اجرا شد تا جرأت و جسارت از نیروهای انتظامی و پلیس گرفته شود و از سوی دیگر دانشگاه و دانشگاهیان در مقابل نظام قرار گیرند و در تمام این پروژهها با آتش سنگین مطبوعات، سپاه پاسداران نیز هدف گرفته شد. بیشک اکنون پس از گذشت 10 سال از آن روزها، این چنین منفعل کردن دستگاههای انقلابی امنیتی، نظامی و انتظامی نمیتوانست بدون یک استراتژی بزرگتر یعنی تسخیر کل نظام باشد. در ابتدای سال 79 با ترور مشکوک سعید حجاریان و برگزاری کنفرانس برلین، اکبر گنجی، یکی از سخنگویان جریان دوم خرداد به نشریه اشپیگل گفت که امام خمینی باید به موزه تاریخ سپرده شود و این حرف آخر اصلاحات بود. اما در روز دوم اردیبهشت سال 79، آیتالله خامنهای در جمع چندصد هزار نفر از جوانان که به مصلای تهران آمده بودند، دقیقاً مرکز فتنه را هدف گرفته و از شارلاتانیزم مطبوعات خبر دادند که هیچ قید و مرزی ندارد و برخی مطبوعات پایگاه دشمن شدهاند. با تعطیلی نشریات زنجیرهای، مرکز توطئه به مجلس ششم منتقل شد و احزاب کارکشته سازمان مجاهدین انقلاب و مشارکتیهای تازه به دوران رسیده، صحن علنی مجلس را محلی برای تاخت و تاز سیاسی قرار دادند. اما همین اشتباه استراتژیک سبب شد تا در آغاز دوران چهار ساله دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی کمکم نشانههای بنبست و یأس در جریان دوم خرداد مشهود شود. این یأس تا آنجا پیش رفت که اقدامات رادیکالی مانند نامه وقاحتبار 127 نماینده مجلس به مقام معظم رهبری یا تحصن در اعتراض به رد صلاحیتهای مجلس هفتم، شوری را در 20 میلیون رأی دهنده به خاتمی برنینگیزاند. ضعف گسترده دولت خاتمی در اجرا و انفعال در سیاست خارجی وقتی با این اقدامات رادیکال همراه شد، نتیجهاش آن بود که یک سال پیش از انتخابات نهم ریاست جمهوری، بازار اصولگرایی داغ شد و همه میدانستند که یک اصولگرا رئیس جمهور آینده خواهد شد. آری جبهه دوم خرداد با ندانمکاریهایش، خودش را حذف کرده بود حتی پیش از آن که دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی به سر رسد.
10- در سال 84 یک اتفاق بزرگ و جالب رخ داد. محمود احمدینژاد، شهردار گمنام تهران، تک و تنها با اتکا به گفتمان عدالت، سادهزیستی و مقابله با اشرافیت توانست لابیهای قدرت و ثروت را زیر پا گذاشته و بدون استفاده از تبلیغات پرزرق و برق، در مرحله اول انتخابات بالاتر از مهدی کروبی نماینده چپهای سنتی، محمدباقر قالیباف کاندیدای اصولگرایان تحولخواه، مصطفی معین کاندیدای اصلاحطلبان تندرو و علی لاریجانی کاندیدای اصولگرایان سنتی به همراه هاشمی رفسنجانی به دور دوم برود. اصلاحطلبان تندرو که با پیروزی احمدینژاد همه چیز را از دست رفته میدیدند، با شعار «برای مقابله با اختناق و وحشت به هاشمی رفسنجانی رأی میدهیم» به میدان آمدند. رسانههای غربی نیز به کمک برخی عوامل رسانهای احمدینژاد را قاتل و تیرخلاصزن معرفی کردند! با این همه، احمدینژاد با بیان این که وارد منطقه ممنوعه قدرت شدم و آتش از زمین و آسمان میبارد، میکوشید تا در یک هفته میان دو انتخابات به جمعآوری آرای خاموش و البته منتقد هاشمی رفسنجانی بپردازد. اما کار هاشمی رفسنجانی در انتخابات نهم را تحلیل شخصیتی اشتباه اطرافیان او تمام کردند. حسین مرعشی و محمدباقر نوبخت، دو نماینده هاشمی رفسنجانی که در مناظرات تلویزیونی حاضر بودند، به جای ارائه برنامه، یکسره به حملات ضعیف و سطح پائین به شخصیت محمود احمدینژاد پرداختند و افکار عمومی را که به سمت و سوی توجه به هشت سال دوران سازندگی هدایت کردند و این همان پیشبینی سعید حجاریان بود که طرفداران دولت سازندگی در ایران رأی نمیآورند. روز سوم تیر 84 احمدینژاد 17 میلیون رأی آورد و او این آرا را پشتوانه 4 سال کار و تلاش قرار داد. سفرهای استانی احمدینژاد که در سال چهارم به عدد 60 رسید، ناظران بیطرف سیاسی را درباره محبوبیت دولت نهم جمهوری اسلامی مطمئن کرد. یک سال پس از روی کار آمدن دولت احمدینژاد، حضرت آیتالله خامنهای دولت نهم را یکی از محبوبترین دولتهای پس از مشروطه دانستند. مخالفتها با دولت نهم نیز به اندازه حمایتهای رهبری و مردم گسترده بود. اکبر هاشمی رفسنجانی به محور مخالفان تبدیل شده بود و یاران او با ایجاد جبههای رسانهای و سیاسی که یک سوی آن در میان برخی اصولگرایان مجلس هفتم و سر دیگر آن در اصلاحطلبان تندرو بود، ارسال سیگنالهای مثبت به غرب در مقابل سرسختیهای احمدینژاد از دیگر برنامههای مخالفان دولت بود. محمدرضا خاتمی در دیدار با سفیر آلمان، خواستار تحریم دولت از سوی شورای امنیت سازمان ملل شد. حسین موسویان، دست راست حسن روحانی هم به اتهام ارتباطات مشکوک با عوامل سفارت انگلیس، مدتی بازداشت و محاکمه شد.
11- آنچه در سال 1388 در پهنه خاک جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد، در واقع نمایهای از تمام ریزشها و رویشهای 30 سال انقلاب اسلامی بود. بروز و ظهور انحرافهای اشخاصی مانند میرحسین موسوی نخست وزیر دهه 60، مهدی کروبی رئیس دو دوره مجلس، محمد خاتمی رئیس جمهور 8 ساله، زمینههایی داشت که باید آن را در تاریخ انقلاب اسلامی جستوجو کرد. بسیاری از نخبگان خود را بالاتر از مردم دانستند و خفیفانه و ذلیلانه در برابر دخالتهای بیگانگان در امور داخلی کشور سکوت کردند. آنها با دلبستگی به دنیا و بیگانگان، خودشان را از مجموعه انقلاب جدا کردند و این ادامه داستانی بود که از 22 بهمن 1357 آغاز شده بود. داستانی که در آن رمز عبور از بحرانها و چالشها به عنوان بصیرت، صبر، وحدت، تمسک به حبلالمتین انقلاب اسلامی یعنی ولایت فقیه تعریف شده است. رمز عبوری که بسیاری از نخبگان و خواص آن را نیافتند، اما تودههای مردم در کوران حوادث 30 سال انقلاب در جنگ، تحریم، خیانت، بیوفایی و دوپهلوگویی نامردان ثابت کردند که وفادارند.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافــریست رنجیــدن