شاید اصولاً نام یک حزب دادن به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کار صحیحی نبود. در یکی از جلسات هیأت موسس که من هم حضور داشتم، گفتم آقایان در اعلام موجودیت و تشکیل سازمان شتاب نکنید. اول ببینیم مشترکات و مبانی اعتقادی مان چیست. محسن رضایی در آن جلسه شدیداً به من حمله کرد که "این آقا چه میگوید ما همه مسلمانیم، همه دنبال امام هستیم، همه برای پیروزی انقلاب اسلامی مبارزه کردیم و همه نسبت به سازمان مجاهدین خلق موضع داریم، یعنی چه که بیاییم ببینیم مشترکاتمان چیست؟ مشترکات از این بیشتر؟! هرکس موافق تاسیس است تکبیر بگوید" تقریباً اکثر اعضا هم حرف ایشان را با تکبیری تأیید کردند و سازمان تأسیس شد.
این بخشهایی از مصاحبه با یکی از شاخصترین چهرههای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که تمایلی به انتشار این بخش از مصاحبه با نام خویش نداشت. اما در همین بیان کوتاه، ریشه بسیاری از مسائل آن سازمان را میتوان جستجو کرد.
چگونگی تأسیس
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از ائتلاف 7 سازمان تشکیل شد. حسین فدایی یکی از موسسین این سازمان درباره چگونگی آشنایی گروهش با دیگر گروههای سازمان میگوید « اوایل سال 56 بازداشت شدم. در زندان اتفاقات جالبی افتاد و در آنجا خط و ربطهای سیاسی دستمان آمد، مجاهدین جدا، چپیها جدا؛ چپیها چند رقم هستند و مجاهدین خودشان یک دسته رجوی بودند و یک دسته میثمی؛ مذهبیون و روحانیون و علما و رگههایی از طرفداران شریعتی هم بودند. در کمیته مشترک که بودیم آقای محسن مخملباف را از اوین یا قصر به کمیته مشترک آوردند، در ساواک عرف بود کسی را که میخواستند آزاد کنند، 2 یا 3 ماه قبل او را به سلول انفرادی میبردند و او را از بند جدا میکردند و بعد آزاد میکردند تا تبادل اطلاعات صورت نگیرد، اما محسن مخملباف را به بند ما آوردند. آقای مخملباف بین دوستان ما با آقای عسگری و آقای اسلامی ارتباط گرفت و تمام تلاشش این بود که مسئله مجاهدین خلق را افشا کند و از طرفی دکتر شریعتی و بهزاد نبوی را جا بیندازد و این در کمیته مشترک اتفاق افتاد. از کمیته مشترک به اوین آمدیم و یک بند را به ما و کسانیکه تازه دستگیر شده بودند، اختصاص دادند، قدیمیها را بیرون برده بودند. در آنجا نیز مهدی ابریشمچی عضو کادر مرکزی و نفر دوم سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را به بند ما آوردند، او در آنجا تلاش کرد که با من ارتباط بگیرد. همانجا نیز برای همه ما سؤال شد که اگر میخواهند او را آزاد کنند، چرا پیش ما آوردند، همه مشکوک شدیم. او فکر میکرد که توانسته بر ما تسلط پیدا کند، تصور خودش این بود. ما هم سعی کردیم تخلیه اطلاعاتیاش کنیم، چیزهایی نیز دست ما آمد. بعد از این بند، ما را به بند یک بردند، عدهای از زندانیان را بر اثر فشارها آزاد کردند، در حالیکه مبارزات مردم در بیرون هم دارد آرام آرام شکل میگیرد و فشارها زیاد میشود و رژیم تحت فشار تظاهرات قرار گرفته و مدام زندانیان سیاسی را آزاد میکند. عدهای را آزاد کردند و بعد هم ما را بردند به بند روحانیون که در آنجا علما بودند، البته بند، 2 طبقه بود، در طبقه یک، مارکسیستها بودند و یک طبقهاش نیز روحانیون بودند که بین روحانیون بودیم و در آنجا نیز رشد خوبی از نظر مبنایی پیدا کردم.
وقتیکه برای بار دوم ما آمدیم با این سابقه زندان، بین سیاسیون پیچید که عدهای از بچههای شهرری به زندان آمدهاند و از بچههای حزباللهی هستند. در زندان قصر آقای علی قنادها که با تیم آقای بهزاد نبوی بودند، البته اینها در ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر شدند، ولی در زندان تقسیم بندی جدیدی شده بود و از مجاهدین، جدا شده بودند. با بعضی از دوستان دیگر ارتباط گرفتیم. پس یک رگه آقای محسن مخملباف بود و یک رگه دیگر آقای قنادها و بچههای دیگر بودند. وقتیکه ما از زندان آزاد شدیم در بیست و دو بهمن، یکی دو روز بعد از آزادی ما آقای قنادها آمد. آنها دو سه ماه قبل از ما آزاد شدند- و گفت که حضرت امام به ما پیغام داده است گروههای سیاسی که در ایران مبارزه میکنند، یکی شوند ـ و ما هم آمدهایم از شما دعوت کنیم، پنج شش گروه را دعوت کردهایم، منتظر بودیم که شما هم بیایید. ما بررسی و پیگیری کردیم و دیدیم که خبر درست است، یکی از طریق جلال الدین فارسی بود و یکی از طریق محمد منتظری بود، یکی از طریق شهید بهشتی و شهید مطهری بود، و از طریق دیگر ما مطمئن شدیم نظر امام این است و ما هم رفتیم و با اینها ارتباط برقرار کردیم ولذا شدیم هفتمین گروه و آخرین گروه که البته یک گروه بود بعد از ما به نام ابوذر که با آنها ارتباط گرفتیم و نیامدند، بالاخره این پایه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت.جلسات ابتدایی برای تشکیل سازمان هم این گونه بود که هر کدام از گروههای 7 گانه، دو سه نفر نماینده داشتند که در جلسات مشترک صبح تا شب شرکت داشتند.»
بهزاد نبوی نیز در خصوص تاسیس سازمان میگوید « در آن زمان خلایی از حیث گروههای تشکیلاتی اسلامی وجود داشت و با توجه به چنین خلایی، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عدهای به فکر پر کردن آن افتادند. حزب جمهوری اسلامی به عنوان یک تشکیلات سراسری سیاسی بسیار گسترده تاسیس شد، به شکلی که در ماههای اول، دو تا سه میلیون درخواست عضویت در حزب دریافت شد. در کنار آن تشکل دیگری به نام سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به عنوان یک سازمان سیاسی – نظامی و نیمه مخفی - نیمه علنی تشکیل شد. این سازمان هم به لحاظ فکری یک سازمان مسلمان و طرفدار انقلاب و نظام بود. در آن مقطع عدهای از سازمان به عنوان شاخه نظامی حزب جمهوری اسلامی یاد میکردند. بعضی نیز میگفتند با وجود حزب چه ضرورتی به وجود سازمان هست؟ به یاد دارم حتی شهید بهشتی بعضا به ما پیشنهاد میکرد که در حزب جمهوری اسلامی فعالیت کنیم، در حالیکه فلسفه تشکیل سازمان با فلسفه تشکیل حزب جمهوری اسلامی متفاوت بود.»
اگرچه برای این گروههای هفتگانه به تناسب کار مبارزاتی اسامی مختلفی به کار برده شده است، اما اسامی مشهور این 7 گروه چنین بود: امت واحده، منصورون، فلاح، توحیدی صف، موحدین، فلق و بدر. به گفته فدایی از امت واحده بهزاد نبوی و محسن مخملباف و بعدها صادق نوروزی، از منصورون محسن رضایی و ذوالقدر، از گروه فلاح آقای الویری، آقای فروتن، از گروه صف شهید بروجردی، براتی و صادقی، از موحدین بخشنده، از فلق حسن واعظی و مصطفی تاجزاده، از گروه بدر هم عسگری و فدایی. البته گاهی به حسب موضوعات افراد دیگری هم از گروه شرکت میکردند.
به نظر میرسد انگیزه این هفت گروه از ائتلاف یکسان نبوده است. برخی با انگیزه تشکیل یک گروه مسلح برای حفاظت از انقلاب اسلامی به آن نگاه میکردند و از این رو با رخ دادن غائله کردستان و جنگ تحمیلی، بخشهایی از سازمان برای دفاع عازم گردید و جانشان را در این راه تقدیم کردند. برخی نیز اهداف دیگری را در عمل به اثبات رساندند. برای دریافت ذهنیتی دقیق نسبت این سازمان ضروری به نظر میرسد که به بررسی کوتاه سابقه و عملکرد هر یک از این هفت تشکل بپردازیم.
گروه منصورون
ریشه اصلی این گروه ابتدا در خوزستان بود. غلامعلی رشید درباره این گروه میگوید «سابقه گروه منصورون درست است که به سال 54 بر میگردد اما این گروه از جمع شدن 2 گروه دیگر و برادرانی رانده شده از سازمان مجاهدین خلق به هم پیوستند که از سال 50-49 سابقه مبارزاتی داشتند. یکی گروه شهید سبحانی بود که ... در سال 48-49 در دزفول شکل گرفت و مبارزه را آغاز کرد و سال 50 تمام افراد گروه دستگیر و روانه زندان (اهواز) شدند. گروه دیگر گروه «حزب الله» بود در خرمشهر که آنان نیز در سال 50 دستگیر و به زندان اهواز آمدند.
این دو گروه همدیگر را در زندان پیدا کردند و به وحدت رسیدند و سالهای 51تا 54 که عناصر شان آزاد شدند در بیرون از زندان نیز در خوزستان فعالیت داشتند. بعد از این دو گروه، گروه دیگری بودند از برادران مبارز اهوازی و مسجد سلیمانی (مثل آقایان علی شمخانی و محسن رضایی) و بهبهانی و گچسارانی مثل شهید مجید بقایی و دقایقی نیز با دو گروه قبلی از دزفول و خرمشهر آشنا شدند و به وحدت رسیدند. در سال 54 که انحراف در گروه مجاهدین خلق علنی شد، دوستانی مثل غلامحسین صفاتی دزفولی که عضو مجاهدین بودند خارج شدند و به دنبال همین گروه حزب الله در خرمشهر آمد. زمانی که از او پرسیدم چگونه ما را پیدا کردید و به این نتیجه رسیدید؟ گفت: در بولتنهای داخلی مجاهدین خلق ازگروههای خوزستانی یاد کرده بودند و تصمیم گرفتم که بچهها را پیدا کنم. به هر حال سال 54 با تجربیاتی که آقای غلامحسین صفاتی داشت، این گروهها ترکیب و یک [گروه] جدید تشکیل شد که تا مدتها نام نداشت و فقط در نشریههای داخلی خود به آیه شریفه «انهم لهم المنصورون وان جندنا لهم الغالبون» استناد میکردند و اواخر سال 55 و اوایل سال 56 که ضرباتی متوجه گروه شد، باز هم در توضیح حوادث بدون نام، در بیانیهها و اعلامیهها از همین آیه استفاده میشد و در سال57 که تظاهرات مردمی به اوج خود رسید و عملیات انجام داد، کم کم گروه نام «منصورون» را برای خود انتخاب کرد. »
گروه دزفولیها شامل شهید عبد الحسین سبحانی (روحانی جوان)، شهید در سال 1351، شهید عزیز صفری (شهید در سال 56)، غلامعلی رشید، سید احمد آوایی و ...بود. گروه حزب الله در خرمشهر نیز از شهید محمد علی جهان آرا، شهید علی جهان آرا، رضا بصیر زاده، سید مرتضی نعمت زاده و ... تشکیل شده بود که البته رهبری این گروه به عهده فرزاد قلعه گلابی بود که به علت انحرافاتش همینک فراری و ساکن خارج از کشور است.
گروه اهوازیها و مسجد سلیمانیها نیز از محسن رضایی، علی شمخانی، شهید اسماعیل دقایقی، شهید مجید بقایی و ... شکل گرفته بود. در سال 54 و 55 گروه منصورون رشد و توسعه و گسترش پیدا کرد و اعضایی از شهرهای کاشان، قم، استان فارس و تهران به آن پیوستند و فعالیت هایش در استانهای تهران، قم، اصفهان، یزد، خوزستان، کرمان، اراک و ... گسترش یافت.
محمدباقر ذوالقدر نیز درباره این گروه میگوید « بنده از سال 55 به این گروه وصل شدم و به دلیل تجربه تلخی که از کار با مجاهدین خلق وجود داشته و حساسیتهای اینجانب بر روی مسائل فکری، بحث مفصلی را بر روی مبانی فکری، با این گروه داشتم و پس از آن که اطمینان حاصل کردم که مشکلات و انحرافات مجاهدین خلق را ندارند، و نظرات بنده را درخصوص مسائل زیربنایی فکری پذیرفتند، ارتباط برقرار شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن این ارتباط ادامه یافت. جزوه ای از همه اوائل درخصوص اجتهاد و ضرورت تبعیت از فقیه عادل جامع الشرایط نوشتم که گروه آن را پذیرفت و مبنای کار خود قرار داد. از آن پس حرکتهای این گروه در حقیقت در رابطه با حوزه علمیه قم قرار گرفت و از طریق حضرت آیتالله راستی با مقام مرجعیت و فقاهت متصل گشت. باید گفت عملیاتهای نظامی سال 57 که گروه به خوزستان رفت، براساس اخذ مجوز از حوزه علمیه انجام شد. در قم آیتالله راستی و در اهواز آیتالله جزایری در جریان جزئیات امور قرار داشتند و اساسا رفتن این گروه به اهواز بر اساس خواست روحانیت آنجا از طریق آیتالله راستی و آیتالله شرعی انجام شد. حتی در بیانیههای مربوط به این عملیاتها نام علما، مدرسین و فضلای حوزه علمیه قم تصریح شده است.» این شکل ارتباط با علما البته سابقه داشت، هیاتهای موتلفه اسلامی پیشتر از امام تقاضای نماینده کرده بودند و امام شورای فقاهتی برای آنها معین فرموده بود. دور از انتظار نیست که این تجربه توسط شهید اندرزگو و شهید عراقی که با برخی اعضای این گروه در ارتباط بودند، منتقل گشته باشد.
این گروه عملیاتهایی را در اهواز، بهبان، دزفول، آبادان و کرمان انجام میداد که شاید بتوان آخرین مورد آن را ترور سرهنگ معتمدی و همراهانش (رییس وقت شهربانی کرمان که دستور به آتش کشیدن مسجدجامع و کشتار مردم این شهر در مسجد را داده بود) در 11 بهمن 1357 دانست.
گروه منصورون به تازگی انسجام مجدد خود را آغاز کرده است و دارای سایت رسمی است، به نحوی که غلامعلی رجایی در یادداشتی در سایت کلمه به بیان تصمیم محسن رضایی در جلسه منصورون در خصوص نامهاش پس از بیانیه 17 میرحسین موسوی به رهبری و بررسی جوانب آن پرداخته است.
گروه موحدین
گروه موحدین، یکی دیگر از گروههای سیاسی با ایدئولوژی اسلامی و دارای پیوند عمیق با مرجعیت و روحانیت بود که در واکنش به فضای سیاسی شکل گرفته پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، در صحنه مبارزات سیاسی - چریکی ظاهر شد.
فعالیت این گروه که اعضای آن اهل خوزستان بودند در این استان محدود نماند و به کرمان و تهران و قم نیز سرایت کرد. از چهرههای اصلی این گروه میتوان به سید حسین علم الهدی(شهید)، محمدعلی مالکی(شهید) و محمود بخشنده اشاره کرد. هسته این گروه توسط «انجمن اسلامی دانشوران اهواز» شکل گرفت که به تکثیر پیامهای امام و آموزشهای عقیدتی میپرداختند. اعضای این گروه در مراسم عزاداری عاشورا در سال 1354 دستگیر و پس از حدود 50 روز آزاد شدند. این دستگیری زمینه ساز تغییر رویه این گروه و حرکت به سمت اقدامات مسلحانه شد. طرح ترور سپهبد جعفریان فرماندار نظامی خوزستان، حمله به قرارگاه شماره 2 فرماندار نظامی اهواز (عملیات صالح)، ترور پل گریم مستشار آمریکایی (عملیات شهید مصطفی خمینی)، ترور غلامحسین دانشی، نماینده روحانی نمای آبادان از جمله اقدامات مسلحانه این گروه در سال 1357 است.
شاخصترین چهره آنها شهید علمالهدی بود، این گروه کمرنگترین نقش را در آینده سازمان مجاهدین انقلاب داشت و سرانجام با حضور در هویزه شهادت در روز اربعین در جنگی نا برابر مقابل40 تانک دشمن صداقت خود در پاسداری از نظام اسلامی را به اثبات رساندند.
گروه توحیدی صف
گروه توحیدی صف متشکل از جوانانی بودند که در محلههای جنوبی و فقیرنشین تهران زندگی میکردند که با تکیه بر ایدئولوژی اسلامی مبارزه را آغاز کردند. از چهرههای شاخص آن شهید محمد بروجردی بود. یک تفاوت عمده باید بین شهید بروجردی با بقیه اعضای این گروه در نظر گرفت که شهید بروجردی بلافاصله بعد از تشکیل انقلاب به کردستان رفت و به همین دلیل از مناقشات گروه به دور بود.
گروه صف شاید به علت عدم حضور شهید بروجردی دارای تشتت آراء بسیار بودند. محسن آرمین که یکی از چهرههای شاخص جریان چپ سازمان بود، مجتبی شاکری از جریان راست سازمان و سلمان صفوی (مسئول شاخه اصفهان گروه که همکاری مستمر با مهدی هاشمی داشت) از خط سوم را میتوان شاخصهای این تشتتآرا دانست. شهادت زهره بنیانیان از اعضای این گروه در اردیبهشت 1358، یکی از نقاط ابهام پرونده این گروه است که برخی مبارزین اصفهانی آن را بر اثر برخی چهرههای نفوذی درون این سازمان میدانند.
این گروه نیز دارای کارنامه فعالیتهای مسلحانه است که از اقدامات نظامی آن میتوان به موارد زیر اشاره کرد: خلع سلاح پاسگاه مامازن، انفجار ساختمان کاخ جوانان، انفجار ساختمان بانک صادرات، انفجار دکل برق فشار قوی و قطع بخشی از برق تهران، انفجار هتل خان سالار، انفجار هلی کوپتر شنوک در آسمان شهر اصفهان، حمله به مینی بوس حامل مستشاران آمریکایی. همچنین شاخه اصفهان این گروه طرح حمله به هوانیروز اصفهان را داشت که با رسیدن خبر به امام و اعلام مخالفت ایشان، این طرح لغو شد که سبب اعتراض و قطع همکاری افرادی همچون مهدی هاشمی با شاخه اصفهان این گروه شد.
با فرار شاه در 26 دی ماه 57 و طرح مسئله بازگشت امام به کشور، وظیفه خطیر حفاظت از جان امام توسط شورای انقلاب به برخی مبارزین همچون شهید عراقی و شهید بروجردی واگذار شد که گروه توحیدی صف نقشی جدی در این میان داشت.
گروه امت واحده
یکی از مهمترین گروههای تأثیرگذار در شکل گیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گروه موسوم به امت واحده است. اعضای گروه امت واحده اغلب از زندانیان سیاسی مسلمانی بودند که بعد از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در زندان، به فکر ایجاد تشکیلاتی متفاوت افتادند. بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق میان مبارزین مسلمان درون زندان اختلاف دیدگاهی رخ میدهد. گروهی که افرادی همچون شهیدان لاجوردی، عراقی و ... و عمدتا از اعضای موتلفه بودند با احساس خطر در انحراف عقیدتی سازمان که به شدت بر روی جوانان علاقه مند به مبارزه اثر گذاشته بود، به اخذ فتوایی از علمای زندان اقدام کردند که مبنی بر نجس بودن مارکسیستها بود و بدین جهت ارتباط خود را به طور کامل با مجاهدین خلق قطع کردند. فتوا دهندگان جمعی از علما همچون لاهوتی، طالقانی، انواری، منتظری، مهدویکنی و... بودند. این گروه به نقل فتواییها معروف شدند.
گروه مقابل اما به این فتوا معترض بود و ضمن رد تغییر ایدئولوژی، ارتباط اجتماعی خود را با سازمان مجاهدین خلق قطع نکرد و این اقدام را در جهت منافع دستگاه حاکم ارزیابی مینمود. این افراد جمعی غیر رسمی بوجود آوردند که زمینه شکل گیری تشکیلاتی بعد از آزادی از زندان را فراهم آورد که در سایه این ارتباطات گروه امت واحده شکل گرفت.
امت واحده بعد از بهمن 57 رسمیت مییابد، زمانی که افرادی چون بهزاد نبوی، محسن مخملباف، صادق نوروزی و چند زندانی سیاسی دیگر به این فکر میافتند که متناسب با نیاز زمان تشکیلاتی را که طرح آن را در زندان آماده کرده بودند، شکل دهند. این هسته مرکزی افراد دیگری را نیز برای همکاری دعوت نمود که محمد سلامتی، علی قنادها، فیض الله عرب سرخی، پرویز قدیانی، مهدی نیکدل نیز از آن جمله اند.
آنچه درباره امت واحده حائز اهمیت است اینکه هر چند گروه نسبت به دیگر گروههای عضو ائتلاف از سابقه کمتری برخوردار بود، ولی وجود عناصر باسابقه سیاسی و تشکیلاتی در جمع آنها و همچنین انسجام فکری - سیاسی بین اعضا، موجب شد تا از فعالترین گروهها در سازمان مجاهدین به حساب آیند و جایگاههای کلیدی را در سازمان بدست گیرند و محور یکی از سه طیفی باشد که بعدها در درون سازمان شکل گرفت و در نهایت با استعفای دسته جمعی از سازمان خارج شدند. برخی از اعضای این گروه سابقه فعالیت مسلحانه داشتند (همانند محسن مخملباف که در یک اقدام خام قصد خلع سلاح یک پاسبان را داشته و در جا دستگیر میشود) و برخی نیز صرفا به دنبال مبارزه سیاسی بودهاند. لذا اساس شکل گیری این گروه بر خلاف چند گروه قبلی فعالیت مسلحانه نبوده است. اکثر اعضای این گروه که عموما تفکرات چپ سازمان را نمایندگی میکرد، از سازمان در مخالفت با نماینده امام استعفا نمودند و پس از انحلال آن که شرحش خواهد رفت، هسته اصلی “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران” را در تاسیس این سازمان پس از ارتحال امام شکل دادند.
گروه فلاح
مرتضی الویری و حسن منتظرقائم، افراد محوری گروه فلاح هستند که دوران زندان را در سال 52 با هم گذرانده و هر دو سابقه همکاری و ارتباط با سازمان مجاهدین خلق داشتند، بعد از پی بردن به تغییر مواضع سازمان و رهبران آن به تدریج از آن فاصله گرفته و تحت این شرایط ایده اولیه پیدایش گروهی متفاوت از سازمان مجاهدین خلق شکل میگیرد. دیگر اعضای اصلی این گروه - که بعدها «فلاح» نامیده شد و تا قبل از 45 موجودیت نیافت - عبارت بودند از: 1- محمد رضوی 2- محسن شریعتمداری 3- حبیب الله داداشی 4- معصومه خوش صولتان (همسر مرتضی الویری) 5- مهین الویری 6- حسین شیخ عطار 7- نادر حلیمی 8- حمید مغفور مغربی. این گروه بیشتر برگزاری جلسات تفسیر قرآن و نهج البلاغه، تحلیل مسائل سیاسی روز، تکثیر و توزیع اعلامیههای حضرت امام(ره)، برگزاری جلسات هماهنگی درون گروهی در دستور کار داشت و در سال 57 به واسطه ارتباطی که در همین جلسات با استاد مطهری برقرار نموده بود، به همراه دیگر یاران حضرت امام(ره) در پشتیبانی فنی راهپیماییهای مردمی همکاری مینمود.
اعضای این گروه عموما شامل طیف میانه یا خط 3 سازمان بودند. هر چند برخی از آنها به جناح چپ یا راست سازمان پیوست.
گروه بدر
شاید بشود این گروه را سلف جمعیت ایثارگران دانست. شاخصترین چهرههای آن حسین فدایی است که البته در سالهای 57- 65 عبدالعلی علی عسگری (معاون فعلی سازمان صدا و سیما) را به عنوان چهره شاخص این گروه میشناختند. خاستگاه آنها شهرری بود. حسین فدایی درباره دیگر اعضای این گروه در اوایل دهه 50 منسجم شده بود، میگوید « آقای شهیدفاتحی، آقای مداحی، آقای اسلامی، آقای عسگری هم بعدا آمدند، آقای هاشمی. هفت – هشت نفری بودیم و البته دوستانی من داشتم که به واسطه از آنها ارتباط میگرفتم منتها در اصل قضیه همین عزیزان بودند. در جلسهای که داشتیم، به این جمع بندی رسیدیم که حتما باید با امام(ره) ارتباط برقرار کنیم تا هم به انحراف کشیده نشویم ... قرار شد که با چند نفر تماس بگیریم که فکر میکردیم آنها نمایندگی امام را دارند. تا با یکی از آنها بتوانیم ارتباط برقرار کنیم و مسائلمان را انعکاس بدهیم و نیازمان را برطرف کنیم. افراد مختلفی لیست شدند، کسانیکه در آن زمان در دستور کار ما قرار گرفتند، شهید مطهری، شهید بهشتی، آقای شیخ علی تهرانی، آقای ربانی شیرازی، آقای خزعلی و ...»
در سالهای دهه 50 اعضای این گروه به یارگیری تشکیلاتی و مبارزات عمدتا فرهنگی مشغول بودند اما در اوایل سال 57، بعد از سرقت اسلحه از گارد جاویدان دو تن از افراد گروه دستگیر شدند و پس از چندی با هدف شناسایی، سایر اعضای گروه آزاد شدند. گروه که خود را در معرض تهاجم احتمالی ساواک میدید، برای مقابله با شناسایی و دستگیری و دوری از مراکز خطر و مطلع کردن یکی از اعضای لو رفته، تعدادی از اعضا را به سوی جنوب هدایت کرد اما در 30 خرداد 1357 مورد محاصره ساواک قرار گرفته و بدون پیش آمدن درگیری خونین همگی در شیراز دستگیر شدند. این تهاجم منجر به دستگیری بیش از 80 تن از اعضای گروه شد.
پس از گذراندن دوران انفرادی اعضای اصلی گروه به یکی از بندهای عمومی زندان اوین منتقل شدند. این مرحله یعنی دورانی که اعضای گروه در اوین به سر میبردند، یکی از مهمترین دوران زندگی گروه محسوب میشد چون گروه بیرون از زندان حضور قابل ملاحظه و چشمگیری نداشت و اکثر اعضای اصلی آن دستگیر شده و در زندان به سر میبردند. زندانیان گروه بدر مدتی در بند چهار اوین جای داده شدند. در این بند به تدریج اعضای گروه اطلاعات و تجارب زیادی درباره تاریخچه زندان و جریانات گذشته اش و شیوههای برخورد زندانیان با رژیم، مواضع گروهها و شیوههای عمل آنان، دسته بندی و موضع گیریها و بالاخره ریشه یابی این امور به دست آوردند و خود در شرایط مختلف به موضع گیریهای مناسب پرداختند. در روز 22 بهمن اعضای این گروه پس از هجوم مردم به زندان اوین و پادگان عشرت آباد آزاد شدند.
گروه فلق
با اوج گیری مبارزات ملت ایران علیه رژیم ستمشاهی در سال 57 و رخ نمودن نشانههای پیروزی، جمعی از اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان شاخه شمال کالیفرنیا تصمیم میگیرند تا برای حضور مستقیم و فعال در مبارزه به ایران بیایند. با مهاجرت حضرت امام از عراق به پاریس در 14 مهرماه 57 پیش از بازگشت به ایران به دیدار حضرت امام(ره) در پاریس میروند تا از نزدیک با ایشان دیدار کرده و از رهنمودهایشان برای مبارزه مطلع گردند. حضرت امام(ره) در این دیدار گروه را از مبارزه مسلحانه و دست بردن به اسلحه منع کرده و از آنها میخواهد تا با مردم بوده و جنبش و نهضت مردمی را تقویت و همراهی نمایند.
این افراد با توجه به توصیههای حضرت امام در پاییز 57 به ایران میآیند و برای انسجام بیشتر، گروه فلق را تشکیل میدهند. اعضای اصلی گروه عبارتند از: 1- حسن واعظی 2- سیدمصطفی تاج زاده 3- جواد یاسینی 4- محمود یاسینی 5- همایون خسروی 6- علی طباطبایی 7- بهروز ماکویی 8- محمد طیرانی 9- حسن پوشنگر.
مشی گروه مسلحانه نبوده و در این ایام فعالیت نظامی خاصی از طرف گروه صورت نمیگیرد. درباره این گروه و چگونگی ورودش به ایران شایعاتی موجود است. اعضای این گروه ارتباطات تنگاتنگی با محمد هاشمی رفسنجانی داشتند که این ارتباطات بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه پیدا کرد.
از ائتلاف تا اختلاف
با تاکید امام بر وحدت گروههای مبارز، پس از پیروزی انقلاب اسلامی مذاکرات میان اعضای این گروهها آغاز شد و سرانجام، 7گروه در هفتم فروردین 1358، با صدور بیانیهای ذیل نام جدید سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اعلام موجودیت کردند.
درباره فلسفه وجودی این تاسیس حسین فدایی میگوید « آن زمان ما هنوز نمیدانستیم که چه شده و ممکن بود هر اتفاقی بیفتد، لذا احساس شد باید یک جریان سیاسی روشن و روشنفکر و جوان پسند داشته باشیم و علنی نباشد یعنی غیرعلنی باشد و با مبارزه مسلحانه و آماده باشد، تا اگر کودتایی خواست رخ دهد بتواند مبارزه کند و این تفاهم در بین بزرگان سیاسی نظام بود که سازمان مجاهدین انقلاب به عنوان شاخه نظامی انقلاب وجود داشته باشد و حزب جمهوری اسلامی به عنوان یک تشکل فراگیر عمومی و مردمی باشد... چون بچهها قبل از انقلاب آموزش دیده بودند و آماده بودند سریع همدیگر را پیدا میکردند وحتی ما با اجازه حضرت آیتالله مهدوی کنی [رییس وقت کمیتههای انقلاب] و با هماهنگی ایشان اسلحه خانههای مخفی درست کرده بودیم و یکسری اسلحه مخفی کرده بودیم که اگر سلطنتطلبها و کودتاچیها کاری کردند و لازم شد بتوانیم این اسلحهها را دست مردم برسانیم ... خیلی از کودتاها که میخواست شکل بگیرد بچههای سازمان کشف و خنثی کردند و چون سازمان یکپارچه و منسجم بود، عدهای رفتند در اداره دوم ارتش، عدهای در اطلاعات کمیته، مثلاً اطلاعات سپاه را ابتدا بچههای سازمان مجاهدین انقلاب شکل دادند، یعنی در آن زمان یک فرد چند کار میکرد، یعنی من در عین حال که در کمیتههای انقلاب بودم، همزمان در سپاه و سازمان هم بودم، اینطور بود و همه بچهها این گونه بودند. در مورد گروه فرقان شاید صفر تا صد شناسایی و انهدام گروه فرقان را سازمان انجام داد و در هسته مرکزیشان رخنه کردند، کادر مرکزی در یک خانه تیمی بودند که اینها را کشف کردند و ریشهاش کنده شد. در بحث برخورد با کسانیکه داعیه استقلالطلبی خلقی داشتند، در کردستان و سیستان و بلوچستان و ... خب همه اینها را بچههای سازمان انجام میدادند.» البته بسیاری از این ادعاها در میان گویندگان تاریخ شفاهی محل مناقشه است، اما آنچه مسلم است بسیاری از نفوذها هم از همین نقاط، یعنی اداره دوم ارتش، نخست وزیری و ... صورت گرفت که برخی از آنها در دیگر مطالب این ویژهنامه مورد بررسی قرار گرفته است.
اما در کنار فعالیتهای متنوع سیاسی، نظامی و امنیتی اعضای سازمان که بخش گستردهای از آن غیرعلنی و نیمهمخفی بود، فقدان انسجام لازم فکری برای ایجاد یک تشکل سیاسی میان اعضای گروههای هفتگانه تشکیلدهنده، موجب شد تا از همان روزهای اولیه، جرقه اختلافات بلافاصله پس از تشکیل سازمان زده شود؛ البته فضای ملتهب و غیرعادی سالهای اول دهه 60 از بروز این اختلافات در سطح جامعه جلوگیری کرد. بهزاد نبوی در مصاحبهای در این خصوص میگوید « ما 7گروه یا در زندان با هم بودیم یا بیرون کار مسلحانه می کردیم یا خارج از کشور با گروه های مسلح ارتباط داشتیم. وجه اشتراکمان این بود که همه مسلمان بودیم، امام و انقلاب را هم قبول داشتیم و مخالف مجاهدین خلق هم بودیم و فکر می کردیم همین قدر کافی است. بعد که مقداری جلوتر رفتیم، دیدیم این تشکیلات دارد وارد صحنه هایی می شود که بحثهای دیگری مطرح است؛ یکی دو تایمان رفتیم در دولت؛ آقای سلامتی بحث اصلاحات ارضی را مطرح کرد، آشوبی به پا شد بین اعضا من به ستاد بسیج رفتم و سهمیه بندی، باز یک آشوب دیگر در سازمان به وجود آمد. قبل از انقلاب که این حرف ها برایمان مطرح نبود، همه مان مخالف شاه بودیم، مسلمان بودیم تا یک حدی آن برادری که این حرف را می زد راست می گفت مخالف شاه بودیم، مسلمان بودیم، انقلاب را قبول داشتیم، امام را قبول داشتیم. مجاهد خلق را هم التقاطی می دانستیم.» این اختلاف دیدگاهها البته سبب برخی ریزشها از همان ابتدا شد. چنانکه محمد عطریانفر از آن جلسات چنین یاد میکند « من تا مرحله تاسیس سازمان حضور داشتم و نماینده گروه دوم بودم... من یک ماه یا دو ماه بعد از تاسیس سازمان از آنها جدا شدم. به دلیل اینکه اعتقاد به اعلام موجودیت نداشتم. استدلال من این بود که ما 7گروه با سابقه های مختلف هستیم و تناسبی نداریم. ما یک دوره گفت وگوهای داخلی باید داشته باشیم. واجد یک مرامنامه مشترک بشویم و بر اساس آن برویم اعلام موجودیت کنیم. دوستان مقابل ما مثل بهزاد (نبوی)، مصطفی تاج زاده و ...بودند. خاطرم هست روز تدوین بیانیه من با مصطفی دعوایم شد و حسابی سرشاخ شدیم. آنها گفتند شرایط خاصی است، سازمان مجاهدین خلق دفاتر جنبش را به صورت گسترده در سراسر کشور افتتاح کرده و ما دیر اعلام موجودیت بکنیم، تمام جوانها را جذب می کنند. ما باید برابر اینها یک فضایی را تدارک ببینیم. استدلال بهزاد اینها بود. علت اینکه روی این قضیه تاکید داشتند؛ چون سهم تقابلشان با بچه های مجاهدین خلق خیلی زیاد بود.» هرچند این سخن وی قدری با نقل بهزاد نبوی درباره مخالفتش با اعلام موجودیت متفاوت است.
آغاز اختلافات
اولین جرقه اختلافات در سازمان، یک ماه پس از اعلام موجودیت یعنی یازدهم اردیبهشت ماه 1358 به هنگام تصمیمگیری برای انتشار اطلاعیهای به مناسبت روزکارگر زده شد. عدهای از اعضای سازمان هر نوع توجه به کارگر را ملهم از اندیشههای مارکسیستی و در نتیجه نوعی التقاط میدانستند. اما عمدهترین اختلافی که بحثهای فراوانی را برانگیخت، موضوع بزرگداشت دکتر علیشریعتی بود. ماجرا از این قرار بود که گروهی شامل بهزاد نبوی، تاجزاده و الویری و همفکرانشان پیشنهاد انتشار اطلاعیهای به مناسبت سالگرد درگذشت شریعتی ارائه کردند. 30 خرداد سال 1358 این موضوع مطرح میشود. گروهی 4 نفره شامل بهزاد نبوی، مرتضی الویری، ساجدی و پروین نزد امام میروند تا نظر ایشان را در اینباره جویا شوند.
شرح این جلسه هیچگاه مستند نشد اما به نقل از ساجدی، یکی از اعضای حاضر در این جلسه سخنان امام حول 2 محور اعلام شده است. نخست اینکه یکسری مسائل هست که اختلافی است و موجب اختلاف بین مردم میشود و به وحدت مردم ضربه میزند، دوم اینکه من (امام خمینی) ورود به مسائل اختلافی را حرام میدانم. ظاهرا امام اظهارنظر صریحی درباره اطلاعیه دادن یا ندادن نمیکنند هرچند که ساجدی و پروین که از حاضران در این جلسه هستند براین باورند که امام بزرگداشت شریعتی را از مسائل اختلافی دانسته و بالتبع حرام میدانسته اما در نهایت بهزاد نبوی و همفکرانش بیانیهای را در سالگرد درگذشت دکتر شریعتی صادر میکنند. حسین فدایی نیز در این خصوص میگوید « حضرت امام فرمودند الان زمان بزرگداشت گرفتن نیست مملکت نیاز به کار و کمک دارد بروید کار کنید. برداشت بعضی دوستان از حضرت امام این بود که نباید این کار را انجام دهیم نظر عمومی همین شد. در کمیته سیاسی آن زمان آقای بهزاد نبوی و تاج زاده غلبه داشتند مصوب کردند و اطلاعیه صادر کردند، بعد مجلس مشورتی آنها را توبیخ کرد که چرا چنین کاری انجام دادند؛ این یک جرقه بود. قبل یا بعد از این هم یک جرقه زده شد در رابطه با قهر کردن آقای طالقانی آن موقع در سازمان جلسه گپی بود آقای بهزاد نبوی گفت همان طور که امام بعد از حدود پنجاه سال درس خواندن مجتهد شده بود من هم در کار سیاسی مجتهد هستم. یک جرقه هم در رابطه با ازدواج ب-ن پیش آمد. همه دوستان به او توصیه میکردند ازدواج کند او هم پذیرفت و دوستان را برای خواستگاری ترغیب میکرد دو سه تا از دوستان رفتند با یکی دو نفر مذاکره کردند وقتی به ایشان گزارش میدادند ایشان رفتار غیر معمولی از خود بروز میداد بعداً فهمیدند ایشان قبل از انقلاب نامزد داشته و ازدواجی صورت گرفته است. بچههای سازمان بچههای حزب اللهی طرفدار روحانیت، ایثارگر و فداکار بودند. آقای ب-ن با فردی ازدواج کرده بود که از لحاظ ظاهری و حجاب با بچهها تفاوت داشت. این مسائل و مسائل دیگر دست به دست هم داد. حتی لغو عضویت و توبیخ آقای ب-ن تصویب شد که به دلیل فضای آنزمان و درگیری با مخالفین نظام، موضوع را مسکوت گذاشتیم.» اوج این اختلافات را میتوان در این سخن بهزاد نبوی جست که « درسازمان عده ای حمایت از شهید بهشتی در مقابل بنی صدر رامصداق دفع افسد به فاسد میدانستید! وحتی کسانی در سازمان تفکر مطهری را التقاطی میدانستند.»
انتصاب نماینده امام
اختلافات مکرر موجب شد شکافها بیش از پیش در درون سازمان مشاهده شود، گاهی گزارش فعالیت سازمان به امام، ارائه و نظر ایشان اکتساب میشد اما چون ارتباط مستقیم با رهبری آن روز در درازمدت امکان نداشت و ایضا سازمان لازم میدانست با امام ارتباط تشکیلاتی برقرار کند، طرح ارتباط غیرمستقیم از طریق نماینده در میان اعضای سازمان مطرح شد.
در دوران مبارزه و تبعید امام، برخی گروهها از ایشان تقاضای نماینده کرده بودند. گویا این زمینه تاریخی پیشنهاد درخواست نماینده را ایجاد کرد، این طرح در شورای مرکزی سازمان مطرح شد و پس از تصویب این طرح در شورای مرکزی، طرح برای اعلامنظر خدمت امام ارسال میشود که ایشان هم موافقت میفرمایند. پس از موافقت ایشان، بحث و گفتوگو پیرامون افراد و شخصیتهای موردنظر برای تصدی نمایندگی امام در سازمان بالا میگیرد. شهیدان بهشتی، مطهری و شاهآبادی و حضرات آیات امامی کاشانی، انواری، مهدوی کنی و راستی کاشانی از جمله گزینههای مورد بحث بودند. محمد سلامتی در این خصوص میگوید « بعضی از افراد از جمله خود من، با این مسئله مخالف بودیم و میگفتیم ما به چنین شخصی نیاز نداریم و اگر لازم بود، باید با امام تماس مستقیم داشته باشیم. اما بالاخره آن نظر تصویب شد... آقای راستی از سوی گروه منصورون معرفی شدند ... [آیتالله راستی کاشانی] در شورای مرکزی تصویب شد، سازمان به خدمت امام رفت و پیشنهاد کرد که ایشان یک نماینده معرفی کنند، بچهها گفتن که با آقای راستی موافقیم و نظر شما چیست ؟ توضیح داده شد و بعدا امام پذیرفتند» فراز آخر سخنان او با توجه به مشی امام، بسیار دور از ذهن است. آرمین آن جلسه را به شکل دیگری نقل میکند و مدعی است قرار بود نام فردی را نبریم اما محمد باقر ذوالقدر به ارتباط پیش از انقلاب گروهش با آقای راستی اشاره میکند و امام ایشان را تایید کرده و به عنوان نماینده فقهی و شهید مطهری را به عنوان نماینده سیاسی معرفی میکنند. اما این بخش از سخنان او که قرار شد کسی را معرفی نکنیم با گفته سلامتی در تعارض است و بخش معرفی شهید مطهری نیز از سوی همفکرانش همچون محمد صادق نوروزی رد شده است و آن شهید، در 12 اردیبهشت 1358، اندکی پس از اعلام موجودیت سازمان و همزمان با آغاز اختلافات به شهادت میرسند، در حالی که تاریخ دیدار آنها با امام 4 خرداد 1358 بوده است.
مرتضی الویری نیز در کتاب خاطرات خود پاسخ امام به درخواست گروه را اینگونه نقل میکند که « آقای راستی فرد با تقوایی است، الآن هم مسائل را به ایشان ارجاع دهید و از ایشان بپرسید.»
آنچنان که عیان است، تعیین نماینده برای رفع اختلافات اینگونه خود از لحظه اول به موضوعی اختلافی تبدیل شد. جالب آنکه در انتصاب سخنان متناقض در این خصوص، همواره موسسه حفظ و نشر آثار امام، سکوت اختیار کرده است. اما آنچه قطعی است این است که امام که تصمیمگیرنده نهایی است، حجتالاسلام راستی کاشانی را به عنوان نماینده خود در سازمان منصوب میکند.
بهانهجویی
پس از معرفی آیتالله راستی کاشانی به عنوان نماینده امام، جریانی در سازمان که این انتخاب را همسو با افکار خود نمیدید، آن را برنتافت و زمزمه مخالفت را آغاز کرد. از این نقطه شکلگیری 3 جریان در سازمان آشکارتر شد. جریان موسوم به چپ که در رأس آن افرادی چون بهزاد نبوی، محمد سلامتی، سعید حجاریان، هاشم آغاجری، مصطفی تاجزاده، علیرضا شجاعیزند، پرویز قدیانی، مهدی نیکدل و محسن آرمین قرار داشتند. جناح موسوم به راست که محسن رضایی، حسین فدایی، حسین رضایی، عبدالحسین روحالامینی، حسین زیبایینژاد، مجتبی شاکری و محمدباقر ذوالقدر آن را نمایندگی میکردند و جناح میانه که از برجستهترین چهرههای آن میتوان به مرتضی الویری، رضا بصیرزاده، حسین صادقی و محمدرضوی اشاره کرد که البته این جناح بیشتر متمایل به جریان چپ بود. اختلافات این 3 جریان با فرار ابوالحسن بنیصدر و حذف جریان ضدانقلاب، شکل جدیتری به خود گرفت و زمینه را برای بروز علنی تضادهای درونی اعضای سازمان آماده ساخت. عمده شکافهای ایجاد شده ناشی از اختلاف برداشتهای فکری و قرائتهای متفاوت در سازمان بود. پس از انتصاب
آیتالله راستی کاشانی، بهانه جویان تمام توان خود را به کار گرفت تا شخص دیگری را جایگزین وی کند. طراحان این سناریو با طرح این مسئله که ایشان وقت کافی نداشته و نمیتواند به گونهای در سازمان فعالیت کند، سعی کردند خدمت امام رسیده و ایشان را از این انتخاب بازدارند. مسئولان سازمان، سیزدهم مهرماه 1360 خدمت حضرت امام شرفیاب شدند. در این دیدار برخی از اعضای سازمان تلویحا 2 درخواست را مطرح کردند، نخست تقاضای تلویحی تعویض نماینده امام و دیگر آنکه 2 نماینده در سازمان تعیین شود که یکی نماینده امام در امور سیاسی و دیگری در مسائل فقهی باشد. اما در این دیدار به محض طرح اولین تقاضا، بنیانگذار هوشیار انقلاب اسلامی میفرمایند: «خیر، من آقای راستی را عوض نمیکنم، تا ایشان اعراض نکرده باشند عوض نمیکنم. نگفتهاند که من وقت ندارم، ایشان فرد فاضل و مهذبی هستند، من میگویم، شما هم بگویید ایشان فعالتر برخورد کنند.» پس ازآن، اعضای سازمان به دیدار آیتالله راستی میروند.
وی در این دیدار براین نکته تاکید میکند که انتقاداتی نسبت به مسائل سازمان از گذشته وجود دارد که تا زمانی که چنان اشکالاتی رفع نشود، نمیتوان تشکیلات سازمان را به صورت کلی تایید کرد. این سخن نماینده امام، مسئولین سازمان را برانگیخت و با اصرار فراوان از وی خواستند تا نظرات اصلاحی و انتقادات خود را مطرح کند تا آنها بپذیرند و بدانها عمل کنند. اصرار برخی از اعضای سازمان سبب شد تا راستی کاشانی نظرات اصلاحی خود را با مسئولین سازمان در میان بگذارد. اما برخلاف انتظار جناح مخالف نماینده امام در سازمان که قبلا برای شنیدن هرگونه انتقادی اعلام آمادگی کرده بود، از دادن نوار سخنرانیها و بیانات نماینده امام به اعضا و مرتبطین سازمان خودداری و به اصطلاح این انتقادها را بایکوت کرد. جریان چپ در سازمان اقدامات مخالفتگونه خود با نماینده امام را به اشکال دیگری دنبال میکنند. در یکی از مراحل آنها چنین طرح میکنند که بین نظر و حکم نماینده امام فرق است و ما فقط احکام ایشان را لازم الاتباع میدانیم نه نظرات ایشان را،اما این روند تا آنجا ادامه پیدا کرد که رسما اعلام کردند که آقای راستی نماینده امام نیست بلکه امام فرموده رابط است و براین اساس هیچ یک از گفتههایش لازمالاتباع نیست و کار ایشان صرفا نظارت است. با این وضعیت، همه نظرات و انتقادات نماینده امام، دخالت در امور سازمان تلقی شد.
این جریان کار را به جایی میرساند که راستی کاشانی در 18 فروردین 1361 به محضر امام شرفیاب شده و گزارشی از تخریبهای علیه خود ارائه میکند. وی در عین کسب تکلیف از امام میخواهد تا این مسئولیت را به شخص دیگری واگذار کنند. حضرت امام نیز با رد این درخواست میفرمایند: «حتما خود شما باید باشید، صلاح نیست غیر از شما. خود شما باشید چون شما به امور سازمان آشنا هستید به کارتان ادامه دهید. بیش از پیش با هم باشید و بیشتر و بهتر از قبل هم کارتان را انجام دهید. نظارتتان را هم بیشتر کنید تا ببینم با اینها باید چه کرد.» نماینده امام پیرو این دیدار، در اول اردیبهشت همان سال، یک هفته پس از لغو شورای مرکزی قبلی سازمان که تحت عنوان مجلس مشورتی فعالیت میکرد؛ حسین فدایی، محسن اخوت، علی عسکری، محمد فیاض، جعفر اللهوردی، مسعود روحالامین و حمیدرضا کاتوزیان را به عنوان شورای مسئولان سازمان معرفی میکند. پس از تعیین این شورا که به «شورای منتخب آیتالله راستی» شهرت یافت، جریان معارض در سازمان نه تنها از همکاری با آن شورا امتناع کرد بلکه در مقابل آیتالله راستی جبههگیری و صراحتا اعلام موضع کرد و فرمان نماینده امام را لازم الاتباع ندانست. پس از این اعلامیه نیز این جریان با اصرار زیاد خواستار ملاقات با امام شد اما امام موافقت نکرده و آیتالله موسوی اردبیلی را از جانب خود جهت شنیدن نقطه نظرات موافق و مخالف تعیین کرد. این معرفی دستاویزی شد تا جریان موسوم به چپ با هدف حذف نماینده امام، شایع کند که ماموریت آیتالله موسوی اردبیلی موقتی نیست. اما در 18مرداد61، این خبر از سوی آقای موسوی اردبیلی تکذیب شد. انتقال نظرات آیتالله موسوی اردبیلی که به جناح چپ سازمان نزدیکتر بود، نیز تغییری ایجاد نکرد و امام همچون گذشته بر نمایندگی آیتالله راستی تاکید میکنند. اما این واقعیت برای برخی اعضا آنچنان تلخ بود که به رغم تصریح چندباره امام، بهزاد نبوی بار دیگر در فرصتی موفق میشود با امام مسئله سازمان را مطرح کرده و از امام کسب تکلیف کند، امام نیز همچون گذشته بر حضور و نظارت نماینده خود تصریح کرده و میفرمایند: «من به هیچ وجه آقای راستی را عوض نمیکنم بروید با ایشان مسئله را حل کنید.» تاکید دوباره امام پایانی بر ماجرای اختلافات درون سازمان نیست و جریان مخالف تلاش میکند تا با صدور اطلاعیه احیای شورای منحل شده قبلی و برخی اقدامات دیگر، نماینده امام و حامیان وی را با عنوان عدم جواز دخالت ناظر تحت فشار قرار دهد. (همان بازی تکراری که تحت قالب نظارت استطلاعی و استصوابی همین گروه پس از ارتحال امام برای تضعیف شورای نگهبان به راه انداخت) سیزدهم شهریور۶۱ راستی کاشانی با امام ملاقات میکند؛ ملاقاتی که کار را برای مخالفین یکسره میکند. امام در پاسخ به اظهارات راستی کاشانی و نقل قول برخی از مخالفین درخصوص محدودیت نماینده امام در تصمیمگیریهای سازمان میفرمایند: «اینکه نظارت نمیشود، نظارت آن است که نظر ناظر دخیل باشد، شما محکم بگیرید هر کس خواست میماند هر کس نخواست دنبال کار دیگری میرود.» سپس از آیتالله راستی کاشانی میخواهند نسبت به سازمان کنترل بیشتری کرده و حراست و نیز دخالت کند. به دنبال آشکار شدن نظر صریح امام در مورد نظارت و کیفیت آن و نیز حدود و اختیارات نماینده امام، ۳۷نفر از اعضای چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ۲۰ دی ماه۱۳۶۱ در نامهای به آیتالله راستی کاشانی از عضویت در این سازمان استعفا دادند.
تعداد اعضای سازمان
جناح چپ همواره سعی نموده است استعفای 37 نفر از اعضای سازمان را عامل اصلی تضعیف آن بداند، صحت این مطلب هنگامی رمز گشایی میشود که تعداد کل اعضا و نسبت مستعفیان به کل را بدانیم. بهزاد نبوی در مصاحبهای در مقایسه اعضای آن سازمان با حزب جمهوری اسلامی میگوید « سازمان اولیه به هیچوجه فراگیری حزب جمهوری اسلامی را نداشت و در اوج فعالیت آن کل اعضا و مرتبطین از 1000 نفر تجاوز نکرد. ممکن بود تعداد زیادی هوادار داشته باشد، اما مرتبطین و اعضا از 1000 نفر تجاوز نکرد، که با حزب جمهوری اسلامی خیلی متفاوت بود. » اما این ریزش تنها ریزش سازمان نبود. امام در 24 اسفند 1360 در یکی از دیدارهای مردمی خود دستوری صادر کردند که ناشی از نگرانی ایشان از کشیده شدن این نوع اختلافات به صفوف نیروهای مسلح در حال نبرد با دشمن بود. امام با تکراری چند باره از هرگونه عضویت نیروهای مسلح در احزاب منع فرمودند و تصریح کردند که این امر استثناءبردار نیست « من امر مىکنم به شما که یا در ارتش یا در حزب، دوم ندارد که بخواهید هم ارتشى باشید، هم حزبى، نمىشود» با این دستور، 26 اسفندماه 1360 جمعی از اعضای این سازمان همچون محمد باقر ذوالقدر، حسین زیبایینژاد، محمد بروجردی و ... استعفا داده و به نیروهای مسلح پیوستند. بهزاد نبوی درباره این دستور امام چنین میگوید «فرمان امام ضربه بزرگی برای سازمان بود براساس طراحی اولیه، سازمان تشکیلات سیاسی،نظامی بود ودر نهادهای نظامی حضور داشت، باهمان هدف و نیتی که قبلا عرض کردم. با فرمان امام اعضای سازمان عملا مجبور بودند یک طرف را انتخاب کنند یا به سپاه بروند ویا درسازمان بمانند... به هرحال این لطمه تحمل شد و بعضی ازدوستان تصمیم گرفتند وسازمان راترک کرده ودیگر هم برنگشتند، ضمن اینکه رابطه دوستانه و عاطفی وجود داشت، اما رابطه تشکیلاتی قطع گردید. »
پرونده بزرگ
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران با چند پرونده بزرگ و البته پروندههای کوچک بسیار دست و پنجه نرم کرده است. اما بزرگترین پرونده مربوط به انفجار نخست وزیری است. جناح چپ و میانه این سازمان که گروه تحقیق اول را پس از انفجار به عهده داشتند، به نحوی عمل نمودند که عامل انفجار (مسعود کشمیری که از سوی برخی از اعضای سازمان معرفی گشته بود) به عنوان شهید معرفی گردید و پس از چند روز از تشییع جنازه ساختگی اعلام شد اصولا جنازهای موجود نبوده است و کشمیری عامل انفجار معرفی گردید. این عمل موجب تشکیل پرونده ای برای بهزاد نبوی، خسرو تهرانی، محمد رضوی و برخی دیگر از عناصر سازمان گردید. اما با پیگیری بخش دیگری از سازمان همچون الویری و بهزاد نبوی و با پشتیبانی برخی از مقامات بلند پایه دولت و قوه قضائیه وقت مسکوت ماند و از دایره رسیدگی خارج گردید اما همین پرونده و چند پرونده دیگر همواره مورد سوال خبرنگاران بود تا جایی که دو جلد کتاب جنجالی شنود اشباح با پرداختن به آن در سال 81 موجی تازه در این خصوص پدید آورد. این پرونده به صورت مجزا بررسی شده است.
دوره پایان
گذار از دوران التهاب و بازگشت آرامش به فضای سیاسی کشور موجب شد تا فعالیتهای سازمان از حالت نیمه مخفی و نیمه علنی خارج و به صورتی علنی و البته تنها در زمینه سیاسی متمرکز شود. اما رفته رفته و با توجه به شرایط جنگی کشور و اهتمام اعضای فعال و اصلی سازمان به مسئله جنگ و همزمان با تعطیلی نسبی فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی،فعالیتهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز رو به افول نهاد. حسین فدایی از دوران استعفا تا انحلال سازمان به صورت خلاصه اینگونه گفته است « اینها آمدند و یک جلسه گذاشتیم که آسیب شناسی کنیم و ببینیم اشکالاتمان چه بوده که آن اشکالات را دوباره انجام ندهیم. دوستان را تقسیم کردیم با همه افراد بحث کنند. من با آقای نبوی جلسهای طولانی را گذاشتیم که بحث کنیم و ببینیم که اشکالاتمان چه بوده و موارد زیادی را پیدا کردیم و در اواخر جلسه ایشان یک دفعه عصبانی شد و گفت: مثلاً اگر امام(ره)، آقای مشکینی را نماینده ولی فقیه کند شما قبول دارید، گفتم: بله قبول دارم، هر کسی را بگذارد قبول دارم. در آن جلسه به ایشان گفتیم که شما چرا نامه نوشتید به دروغ به امام(ره) که عکس عروسی خانوادگی ات را حسین فدایی و علی عسگری در مجلس پخش کردهاند و چرا به امام(ره) دروغ نوشتی؟ خودت هم میدانی که ما اینکار را نکردیم، گفت: نه دروغ نبوده، گفتم: چرا دروغ بوده و او دیگر با من حرف نمیزد و رو به ضبط صوت که جلسه را ضبط میکرد، داد میکشید و فریاد میزد! جلسه بهم خورد و فردایش یک اطلاعیه سی – چهل نفری دادند که ما از سازمان رفتیم. رفتند و ما کارمان را در سازمان ادامه دادیم تا اینکه بعدش من به جنگ رفتم. پس از انحلال یا تعطیلی حزبجمهوریاسلامی، حضرت امام(ره) پیغام فرستادند به آقای راستی که من میخواهم نمایندگی ام را در سازمان بردارم، میخواهید چکار کنید، آقای راستی هم منتقل کردند و ما هم گفتیم اگر ولی فقیه در سازمان نماینده نداشته باشد، سازمان را منحل کنید و سازمان در سال 65 منحل شد.»
مهرماه 1365 آیتالله راستی کاشانی در نامهای به امام، از ایشان خواست تا با استعفای وی و انحلال سازمان موافقت فرمایند که ایشان نیز 5روز بعد با این 2 درخواست موافقت میفرمایند. همانگونه که پیشتر گفته شد، پس از استعفای جناح موسوم به چپ در سال 61 از درون سازمان، هر کدام جذب نهاد، سازمان یا وزارتخانهای شدند اما خروج از تشکیلات موجب نشد این جریان انسجام خود را از دست بدهد بلکه طی جلسات هفتگی حیات فکری و سازمانی خود را حفظ کردند. با ارتحال امام این گروه به فکر تجدید سازمان افتادند، با مخالفت کمیسیون ماده 10 احزاب با تشکیل سازمانی متفاوت از سازمان اول با همان نام، ناگزیر کلمه “ایران” را به انتهای نام سازمان اضافه کرده و در مهرماه سال 1370 با اخذ مجوز فعالیت رسمی خود را در دوره جدید آغاز کرد. بررسی شرح حال سازمان جدید مجالی دیگر را میطلبد اما یادآوری این نکته چندان خالی از لطف نیست که اعضای موسس سازمان جدید راه را برای ورود افراد دیگر ناهموار بلکه مسدود کردهاند. این مشی بسته به حدی است که هفته نامه راهنو در شماره 20 خود در تاریخ 14/6/77 این سازمان را آهنین، منزوی،بسته، یکپارچه و با همشکلی اعضا یاد کرد. اما در همین حال برخی تحلیلگران معتقدند در مقاطع مختلف تاریخی بخشهایی از جناحهای مختلف سازمان یکدیگر را یاری رساندهاند، موضوعی که در لحظه مطرح کردن آن با بهزاد نبوی، موجب لبخندی بر لب او شد و این نظریه را به شهید داوود کریمی نسبت داد و آن را به طور کامل رد نمود؛هرچند این نظریه منحصر به آن شهید نبود و از دیگر چهرههای جریانشناس نیز نقل گردیده شده است.