به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در پنج بخش منتشر میشود. (بخش اول)
زندگینامه
یرواند آبراهامیان به سال 1320خ./1940م. در تهران دیده به جهان گشود. وی تا سال 1330خ./1950م. در این شهر به تحصیل پرداخت و سپس در10 سالگی برای ادامه تحصیل راهی انگلستان شد. آبراهامیان در سال 1342خ./1963م. از دانشگاه آکسفورد درجه کارشناسی ارشد گرفت و در سال 1348خ./1969م. موفق به اخذ مدرک دکتری از دانشگاه کلمبیا گردید. وی سپس مشغول تدریس تاریخ ایران در دانشگاههای پرینستون و آکسفورد شد و هماکنون نیز استاد تاریخ عمومی، به ویژه تاریخ اروپای جدید و جهان سوم، در کالج باروک دانشگاه نیویورک است.
نویسنده کتاب ایران بین دو انقلاب از نوجوانی به حزب توده گرایش پیدا کرد. هرچند برخی معتقدند وی گرایشهای چپگرایانه خود را همچنان حفظ کرده است اما در واقع همچون بسیاری از چپگرایان ایرانی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در گرایشهای فکری خویش تجدید نظر اساسی نمود و به سوی مبانی اندیشه غرب متمایل شده است.
مهمترین اثر آبراهامیان کتاب «ایران بین دو انقلاب» است که مجموعهای از مقالههای وی به حساب میآید که پیش از آن در نشریات مختلف به چاپ رسیده است. نویسنده این اثر سالهای دوران کهولت را در آمریکا سپری میکند.
------------------------------------------
مقدمه
کتاب حاضر درصدد بررسی سیاست در ایران نو از طریق تحلیل کنش متقابل سازمانهای سیاسی و نیروهای اجتماعی است. این نیروها را به طور کلی میتوان به گروههای قومی و طبقات اجتماعی ردهبندی کرد. در این کتاب، عبارت «گروه قومی» در توصیف گروهبندی عمودی افراد با علقههای مشترک زبان، تبار قبیلهای، دین، یا همولایتیگری به کار رفته است. اصطلاح «طبقه اجتماعی» به معنی اقشار وسیع افقی متشکل از افرادی دارای ارتباط مشترک با وسایل تولید، رفتار متقابل مشترک با شیوه مدیریت- و در محیطهای توسعه یافته- رویکرد مشترک به نوسازی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خواهد بود. (ص5)
رفتارگرایان ادعا میکنند که افراد در کشورهای در حال توسعه غالباً به ایدئولوژیها وابستهاند تا به اعضای طبقه اجتماعی- اقتصادی خود. به گفته آنان نیروهای سیاسی را آرای متقابل به وجود میآورند، نه طبقات متنازع. (ص6)
این کتاب با ارائه مطالعهای موردی در مبانی اجتماعی سیاست، امیدوار است هم بر مسائل عمده در توسعه سیاسی- بویژه نقش ستیزهای قومی در کشورهای در حال ظهور- و هم بر مسائل نظری در جامعهشناسی سیاسی- بخصوص مزایا و نیز معایب تحلیل طبقاتی- پرتوی افکنده باشد. فرض اساسی در سراسر این کتاب رویکرد نومارکسیستی ئی.پی.تامپسن است که پدیده طبقه را نباید صرفاً برحسب ارتباط آن با شیوه تولید (آنگونه که مارکسیستهای آیینی اغلب معتقدند) بلکه برعکس در متن زمان تاریخی و اصطکاک اجتماعی آن با دیگر طبقات معاصر درک کرد. (صص7-6)
بخش یک: زمینه تاریخی
1- قرن سیزدهم
ساختار اجتماعی
هرچند مردم شناسان معدودی مدعیاند که در سراسر تاریخ ایران روستاها و شهرها استقلال داخلی نمایانی داشتهاند، اکثر مورخان و سیاحان برآنند که تا رشد سریع تجارت در نیمه دوم قرن سیزدهم، اغلب روستاها و قبایل در واقع خودمدار، در عمل خوداتکا، از لحاظ اقتصادی خودگردان، و غالباً خودفرمان بودهاند. (ص11)
تجارت مختصری نیز که وجود داشت، براثر راههای بد، زمین ناهموار، فواصل طولانی، فقدان رودخانههای قابل کشتیرانی، و بلواهای مکرر قبیلهای، به دشواری انجام میگرفت. (ص13)
شگفت این که بهبود حمل و نقل لزوماً ارتباطات اجتماعی را آسانتر نساخت. دو بود اشاره میکند که استقرار امنیت در شاهراه تهران- تبریز به جمعآوری مالیات یاری رسانده و به این ترتیب روستاییان محلی را واداشته بود که در مناطق دورافتادهتر سکنی گزینند. (ص13)
دشواریهای جغرافیایی با تفاوتهای قومی همراه بود؛ زیرا ایران، چون امروز، سرزمین اقلیتهای زبانی بود. (ص13)
موزائیک قومی با تفاوتهای مذهبی باز هم پیچیدهتر میشد. در برخی نقاط، تفاوتهای مذهبی شکافهای موجود را تشدید میکرد و در جاهای دیگر شکافهای جدیدی به وجود میآورد. (ص14)
در طول قرن سیزدهم، دو شاخه از تشیع منشعب شد: بابیگری و شیخیگری. شیخیگری در دهه 1190 توسط واعظی عرب به نام شیخ احمد احسائی بنیان گذاشته شد. (ص15)
موعود مزبور در سال 1223 در هیأت تاجر جوانی به نام سیدعلیمحمد که به الهیات روی آورده بود، ظهور کرد. علیمحمد پس از سالها شاگردی در محضر الهیون شیخی در کربلا، خود را باب خواند و بسیاری از پیروان پیشین [شیخ احمد] احسائی را گرد خود جمع کرد و از نیاز به اصلاحات اجتماعی بویژه ریشه کن کردن فساد در طبقات بالای اجتماع، پاکسازی روحانیون ناصالح، حمایت قانونی از تجار، مشروعیت ربا، و بهبود وضع زنان سخن راند. جای تعجب نیست که پیام وی، هم خصومت دستگاه حاکم و هم حمایت ناراضیانی از میان کسبه و پیشهوران، روحانیان جزء، و حتی روستاییان را جلب کرد. حکومت در سال 1229 هراسان از رشد سریع جنبش- بویژه در کناره خزر- باب را اعدام کرد و به تصفیه خونین بابیها پرداخت. هرچند کشتار نتوانست جنبش بابی را نابود کند، اما آن را به دو شاخه رقیب موسوم به بهائیت و ازلیت تقسیم کرد. بهائیت به سرکردگی جانشین برگزیده باب موسوم به بهاءالله بتدریج علاقه به اصلاحات اساسی را ترک گفت و مآلاً تبدیل به مذهب غیرسیاسی جدیدی خارج از حوزه اسلام شد. ازلیت به ریاست برادر بهاءالله موسوم به «صبح ازل» به اصول رادیکال خود وفادار ماند و به صورت سازمان مخفی تحت تعقیب درآمد. علاوه بر این جماعات نوین، در ایران قرن سیزدهم فرقههای قدیم شیعی بسیاری وجود داشت. مثلاً روستاهای پراکنده اطراف یزد، کرمان، محلات، نیشابور، قائن و بیرجند هوادار فرقه اسماعیلی بودند. آنان اعتقاد داشتند که امامت شیعی میبایست از طریق فرزند کوچکتر امام هفتم ادامه یابد. (صص16-15)
سازمانهای گروهی
در بین قاجارها، قشقاییها و بختیاریها تشکیلات دیگری نیز وجود داشت. هر یک از این سه گروه همچون سایر گروههای ایلی داریا گویش و نسبنامهای- هرچند افسانهای- بود و از جوامع همجوار خود نفرت داشت اما برخلاف گروههای دیگر، هر یک دارای یک ایلخان نیز بود که اقتدار مرکزی داشت. به این ترتیب، این سه، کنفدراسیون ایلی محسوب میشدند. ایلخان در مقام خان خانهای کنفدراسیون برخی از مسئولیتهای داخلی را به دستیاری موسوم به ایل بیگ تفویض میکرد. اگرچه ایلخان و ایل بیگ را رسماً حکومت مرکزی برمیگزید، ملکم به درستی آنها را «نجبای موروثی» نامیده است؛ زیرا آنان را نخست خود خانها انتخاب میکردند و سپس صلاحیت ریاستشان تأیید میشد.(ص19)
برخوردهای گروهی
سه نیروی مرتبط غالباً دگرگونی گروهی را به رقابت گروهی تبدیل میکرد. نخست، کشمکش برسر منابع کمیاب بویژه اراضی حاصلخیز، مراتع سرسبز و قناتهای آبیاری، میتوانست گروهی را در برابر گروهی دیگر قرار دهد. دوم، این تصور رایج که اقتصاد نمیتواند رشد مداوم داشته باشد، این اعتقاد را ایجاد کرده بود که فقط با فدا کردن دیگری میتوان به نوایی رسید. سود یک گروه مستلزم زیان گروه دیگر است و زیان یک گروه به معنی سود گروه دیگر... سوم، رقابت برای کسب مقامهای اداری در محل، اغلب عدهای را بر ضد عدهای دیگر برمیانگیخت. این امر بویژه در شهرها وجود داشت... به این ترتیب، تنوع گروهی به سهولت به انشعاب گروهی میانجامید: وحدت محلی به ترفقه ملی، و اشتراک گروهی به تنگ نظری منطقهای و تشتت سیاسی بدل میشد. (ص24)
سیاحان اروپایی که در قرن نوزدهم میلادی از ایران دیدار کردهاند، همگی شاهد سه نوع تفرقهجویی در میان ایرانیها بودهاند: کشاکش مذهبی آشکار بین مسلمان و غیرمسلمان، و سنی و شیعه؛ عداوت دیرین بین چادرنشینان و روستاییان- بین «صحرا» و «مزرعه»؛ و اختلاف زبانی بین مردمان ایرانی و غیر ایرانی. (ص25)
بختیاریها در سراسر این قرن، نه تنها به دلیل اینکه هر قبیلهای متعصبانه حافظ و نگهبان مسیر کوچ قبیله خود بود و هر خانی بدون استثنا از خان دیگر نفرت داشت، بلکه همچنین به سبب آنکه کنفدراسیون به دو شاخه چهار لنگ در برابر فهت لنگ تقسیم میشد و طایفه حاکم پس از دهه 1250 به دو خانواده ایلخانی و حاجی ایلخانی قسمت شد، در تشتت و تفرقه به سر میبرد. (ص27)
شهرها نیز شاهد درگیریهای گروهی بود. ملکم در طول سفرهای فراوانش دریافت که تقسیم شهرهای بزرگ به محلههایی با نام حیدری و نعمتی، که نویسندهای به شاه عباس صفوی نسبت داده است، هنوز وجود دارد و مثل گذشته خصومتانگیز است. همیشه بین این گروهها تعصبی وجود دارد و در سه روز آخر ماه محرم با خشونت به یکدیگر حمله میکنند. (ص28)
در شهرهایی که از رقابت حیدری و نعمتی خبری نبود، همواره اشکال دیگری از اختلافات گروهی وجود داشت. مثلاً تبریز و کرمان به دو دسته متشرع و شیخی تقسیم میشد. (ص29)
این برخوردهای گروهی با وجود آن که محلی بود، پیامدهای پردامنهای داشت. از یک سو پیوندهای عمودی بین اعضای یک گروه واحد را تقویت میکرد. از سوی دیگر، همین برخوردها موانع جغرافیایی ایجاد میکرد و بدین ترتیب بروز همبستگیهای افقی بین اعضای همان طبقه- بین تجار یک شهر و شهر دیگر، بین عشایر یک ایل و ایل دیگر، بین کارگران مزدبگیر یک ناحیه و ناحیه دیگر، بین دهقانان یک روستا و روستای دیگر- را به تعویق میانداخت. (ص29)
برخوردهای گروهی و آگاهی طبقاتی
اصطلاح طبقه را دانشمندان علوم اجتماعی دستکم به دو معنی به کار بردهاند: نخست به عنوان یک مقوله ساده جامعهشناختی برای ردهبندی افرادی با منبع درآمد مشابه، مقدار عایدات مشابه، میزان نفوذ همسان و شیوه زندگی همانند؛ دوم به عنوان یک اصطلاح پیچیده روانشناختی اجتماعی برای طبقهبندی افرادی که نه تنها در سلسله مراتب اجتماعی جایگاههای برابر دارند، بلکه نگرشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مشابهی نیز بروز میدهند.(ص30)
در ایران اوایل قرن سیزدهم طبقات به معنی نخست این اصطلاح وجود داشت نه به معنی دوم آن. کل جمعیت را میتوان در چهار طبقه عمده جا داد. نخست طبقه بالای زمیندار (طبقه ملوکالطوائف) متشکل از نخبگان مرکزی و بسیاری نخبگان محلی... این نخبگان مرکزی و محلی بعدها به آریستوکراسی، بزرگان، هیأت حاکمه و طبقات حاکمه مشهور شدند. طبقه عمده دوم، طبقه متوسط مالدار بود. این طبقه را تجار شهری و همچنین انبوه دکانداران و پیشهوران تشکیل میداد... طبقه سوم، از مزدبگیران شهری، بخصوص صنعتگران مزدبگیر، شاگرد مغازهها، دورهگردها، نوکرها، حمالان، عمله و فعله تشکیل میشد. سرانجام، چهارمین طبقه عمده شامل اکثریت عظیم روستانشینان یعنی رعیت- تودههای عشایر (ایلیات) و همچنین دهقانان بیزمین و تقریباً بیزمین- بود. (صص31-30)
هرچند ایران در اوایل قرن سیزدهم طبقات مکتوم، عینی و اجتماعی- اقتصادی داشت، سلطه علائق قومی، تشکیل طبقات بارز، ذهنی و اجتماعی- سیاسی را به تعویق افکنده بود. (ص31)
برای بسیاری از دهقانان استثمار ارباب بار گرانی بود اما در قیاس با خطرهای بزرگتری که از ناحیه عشایر مسلح، مأموران سیریناپذیر مالیات و حتی روستاهای گرسنه همسایه در کمین بود، میشد آن را تحمل کرد. در یک کلام، زندگی گروهی، آگاهی طبقاتی را مسکوت گذاشته بود. (ص33)
همین نبود طبقات مؤثر، پیامدهای دامنهدار سیاسی داشت؛ زیرا مادام که حکومت مرکزی با نیروهایی فراگیر در سطح کشور مواجه نبود، سلسله قاجار میتوانست با همان شیوه استبداد شرقی، به اصطلاح خود آن عصر، برجامعه مسلط باشد. (ص33)
سلسله قاجار
قاجارها ظلاللههایی بودند که حیطه قدرتشان اغلب از پایتخت فراتر نمیرفت؛ پادشاهانی کهخ ود را نمایندگان خدا در زمین میدانستند اما به دیده رهبران مذهبی غاصبان قدرت الهی بودند؛ فرانروایانی که پایههای تختشان را مقدس میدانستند اما برای اجرا و تنفیذ اراده خود وسیلهای نداشتند؛ شاهنشاهانی که نه تنها، برخلاف ادعایشان، به شاهان دیگر فرمان نمیراندند بلکه توسط «شاهان کوچک» مانند رؤسای قبایل، زعمای قوم، و رهبران مذهبی، و بنابراین با خوشایند آنان، حکومت میکردند، شاهان در حرف قادر مطلق بودند اما در عمل توان سیاسی نداشتند. (ص37)
قاجارها که عاری از امنیت نظامی، فاقد ثبات اداری، و دارای اندک مشروعیت اعتقادی بودند، با تأسی قاعدهمند به دو خط مشی متقارن بر سر قدرت ماندند: عقبنشینی در هنگام مواجهه با مخالفت خطرناک؛ و مهمتر از آن، برانگیختن بسیاری درگیریهای قومی در جامعه متشتت خود. سلسله قاجار نه با زور و نه با تدبیر، بلکه با عقبنشینیهای سنجیده و انواع دسیسههای ممکن در شبکه پیچیده رقابتهای گروهی، بر ایران قرن سیزدهم حکومت کردند.(ص37)
خط مشی دسیسهگری، اشکال متفاوتی داشت. غالب اوقات، قاجارها قومی را با قومی دیگر، جمعی را با جمعی دیگر، و یک منطقه شورشی را با منطقه رقیب آن رودررو میکردند. دشمنان سنتی یک قوم متمرد بیتردید دوستان مطیع و وفادار شاه میشدند، و شاه با آن همه «دوست»، برای اعمال قدرت سلطنت، نه به بوروکراسی نیاز داشت و نه به قشون دائم. در دیگر اوقات، قاجاریان، بر تفرقه داخلی دامن میزدند تا حریفی بالقوه را از میدان به در کنند. (ص38)
علاوه بر این، قاجارها پیوسته در زنده نگه داشتن و، در صورت لزوم، ایجاد رقابتهای قومی میکوشیدند. (ص40)
قاجارها در اغلب مناطق میتوانستند با ایجاد تفرقه داخلی یا برانگیختن رقبای موجود، حریف خطرناک را سرکوب کنند اما در موارد نادری که هیچ یک از این وسایل حاصل نبود، درصدد ایجاد حریفی مناسب برمیآمدند. تشکیل اتحادیه قبیلهای «خمسه» در سالهای 1240 و 1241 نمونهای از این موارد است. در نیمه اول قرن، ایل قشقایی فارس با چند ایلخان پر اقتدار متحد شد و با پیوستن قبایل کوچکتری که زندها را حمایت کرده بودند، قدرت یافت و به صورت نیروی قهاری با 120000 سوار مسلح درآمد. (ص41)
قاجاریه ناگزیر به تدبیر دیگری متوسل شد. به علیمحمدخان، نوه حاجیابراهیم، لقب قوامالملک دادند؛ حکومت فارس را به او بخشیدند؛ اقوام وی را در سرتاسر ولایات جنوبی به مناصب حساس گماردند؛ و وادارش کردند که با پنج قبیله کوچک- ایل فارسی زبان باصری، گروه کوچکی که در محل به «عربها» شهرت داشت، و ایلات ترک نفر، بهارلو و اینانلو- که همه به تنهایی به خاطر توسعه ایل قشقایی در خطر بودند- متحد شود. قاجارها این اتحادیه را «خمسه» نامیدند و قوامالملک را نخستین ایلخان آن شناختند. (صص42-41)
قاجارها با تحریک بخشی از جامعه برضد بخش دیگر، میتوانستند با القابی چنان گزاف و در عین حال با معنی، چون شاهنشاه، سلطان، ظلالله، رعیتپناه، مالکالرقاب و قبله عالم بر کل جامعه فرمان رانند. (ص43)
سلسله قاجار در نظر اروپاییان قرن نوزدهم مظهر استبداد قدیم شرقی بودند؛ در واقع قاجاریه تقلید ناموفقی از این استبداد بود. در نظر سیاحان اروپایی حکومت قاجار بدان سبب بر جامعه تسلط داشت که از قدرت مطلق برخوردار بود؛ در واقع امر، تسلط حکومت قاجاریه بر جامعه نه چندان مرهون قدرت خود آنان بلکه ناشی از ضعف شدید جامعه بود. (ص43)
شاهان قاجار همچنین به عنوان ظلالله، مالک الرقاب و رعیت پناه، سلطه عظیمی برجان و مال و ناموس مردم داشتند. آنان مالکیت کل اراضی را از آن خود میدانستند. در اعطای مزایا و واگذاری امتیازات و انحصارات اختیار مطلق داشتند. (ص44)
و سرانجام این که، شاهان قاجار به عنوان قبله عالم، مدعی بودند که خصومتهای مهارناپذیر قومی را به دربار تشریفاتی هدایت میکنند و با این ترتیب به صورت گروههای فشار مهار شدنی درمیآورند. همچنانکه پیوسته تکرار میکردند، فقط آنها بودند که بین کشمکشهای قومی و هرج و مرج عام اجتماعی حائل میشدند. (ص44)
جیمز فریزر که سفرنامهاش ادعانامه ویکتوریایی مفصلی علیه استبداد شرقی است، در پایان سفر، توجیه هابز را در مورد این لویاتان ایرانی به کار میگیرد: «ایران، برای در امان ماندن از دشمنان داخلی و خارجی، به سلطانی جنگجو و مصمم نیازمند است. شاهی ضعیف و آرامشطلب، هرچند هم سلیمالنفس باشد، موجب استیصال و ویرانی کشور خواهد بود. او باید همواره شمشیری آخته برای حراست و مجازات آماده در دست داشته باشد.» اکثر معاصران، اعم از اروپایی و ایرانی، تا پیدایش نهضت مشروطه در پایان قرن سیزدهم، با این نتیجهگیری فریزر موافقت داشتند. (ص45)
2- انقلاب مشروطه
تأثیر غرب
تأثیر غرب طی نیمه دوم قرن سیزدهم از دو طریق، جداگانه به رابطه سست دولت قاجار و جامعه ایران خلل وارد آورد. نخست؛ نفوذ غرب، بویژه نفوذ اقتصادیاش بازار را تهدید کرد و از این رهگذر بتدریج غلائق تجاری مناطق پراکنده را واداشت تا در یک طبقه متوسط فرامنطقهای که برای نخستینبار به نارضایی مشترک خویش آگاه بود، فراهم آیند. دوم، تماس با غرب، بویژه تماس عقیدتی از طریق نهادهای نوین آموزشی، مفاهیم جدید، آرزوهای جدید، مشاغل جدید، و مآلاً طبقه متوسط شغلی جدیدی موسوم به روشنفکران پدید آورد. جهانبینی این روشنفکران دارای تحصیلات نوین با جهانبینی روشنفکران سابق درباری تفاوت اساسی داشت. آنان، نه به حق الهی پادشاهان که به حقوق سلب ناشدنی انسان معتقد بودند، نه از مزایای استبداد سلطنتی و محافظهکاری سیاسی، بلکه از اصول لیبرالیسم، ناسیونالیسم و حتی سوسیالیسم دفاع میکردند. (ص46)
شکستهای نظامی به اعطای امتیازهای دیپلماتیک انجامید؛ امتیازهای دیپلماتیک کاپیتولاسیونهای تجاری به بار آورد؛ کاپیتولاسیونهای تجاری راه نفوذ اقتصادی را هموار کرد؛ و نفوذ اقتصادی، با متزلزل کردن صنایع بومی، اختلالات اجتماعی شدیدی پدید آورد. سلسله قاجار این تهاجم را به دو شیوه کاملاً متفاوت پاسخ داد. در نیمه نخست این قرن کوشید دو برنامه بلندپروازانه برای نوسازی سریع، تدافعی و دولتی آغاز کند اما چون ناکام ماند، در نیمه دوم قرن به اصلاحات جزئی پرداخت. در این اصلاحات بیش از آن که با غرب مقابله کند، همکاری کرد؛ دولت را در برابر جامعه تقویت کرد، نه جامعه را در برابر دول خارجی، و به جای تغییرات کلی در سطح دولت، اندک تغییراتی در دربار صورت داد. (ص48)
اگرچه ناصرالدین شاه با کشتن امیرکبیر به برنامه نوسازی لطمه زد، اما به هیچ وجه کل روند نوسازی را نابود نکرد. در واقع، ناصرالدین شاه و وزرایش، خودنوآوریهای زیادی در طول سلطنتی دراز که تا سال 1275 طول کشید، انجام دادند. اما این نوآوریها به جای آن که به تغییر سریع منجر شوند، حرکتی بطیء به سوی تغییر برانگیختند، به جای آن که کشور را در برابر دشمنان خارجی حفظ کنند، حامی دربار در برابر مدعیان داخلی بودند؛ و به جای حمایت از اقتصاد، توجه غربیان را به اقتصاد ایران جلب میکردند.(ص50)
سرمایهگذاران خارجی جستجو برای یافتن امتیازاتی در آن سوی دریاها را تقریباًدر همان زمانی آغاز کردند که ناصرالدین شاه جستجو برای جلب سرمایهگذاران خارجی را شروع کرد.
دوران شکار امتیازات در سال 1251 با آنچه که کُرزُن به درستی «شگفتی قرن» نامید، شروع شد. بارون جولیوس دو رویتر، اهل انگلستان، در قبال 40000 پوند و 60 درصد منافع از امتیاز گمرکات، انحصار تأسیس بانک دولتی، اجاره دادن کل گمرکات، استخراج همه معادن (به استثنای طلا، نقره و سنگهای قیمتی)، احداث راهآهن و تراموا تا هفتاد سال، و احداث کانال، تأسیسات آبیاری، راهها، خطوط تلگراف و کارخانجات صنعتی در آتیه را به دست آورد. (ص50)
سرمایهگذاری خارجی طی نیمه دوم سیزدهم از تقریباً صفر به 12000000 پوند رسید. دروازههای ایران به روی سرمایه اروپایی همانند تجارت اروپایی باز بود. (ص51)
ناصرالدین شاه همچنین علاقه ادواری ولی پیگیر به اصلاحات اجتماعی، آموزشی و حتی اداری داشت. تجارت برده را ممنوع کرد و قول داد مالکیت خصوصی را محترم شمارد. (ص52)
سرانجام این که ناصرالدین شاه دو مدرسه نظام، دو روزنامه رسمی- یکی درباره مسائل نظامی و دیگری علمی- یک دارالترجمه و یک چاپخانه دولتی جدید تأسیس کرد. این چاپخانه همراه با دارالفنون و چاپخانه دیگری در تبریز در طول این قرن بیش از 160 عنوان کتاب انتشار داد. (ص53)
طبقه متوسط سنتی
طبقه متوسط سنتی، هویتی اجتماعی- اقتصادی داشت، اما نیروی سیاسی فراگیری به حساب نمیآمد. همه این وضع با نفوذ غرب و پاسخ قاجار به آن- یا بهتر بگوییم فقدان پاسخی منسجم- تغییر اساسی یافت. در سال 1180 [ابتدای قرن نوزدهم میلادی] طبقه متوسط دقیقاً به گروههای کوچک محلی تقسیم میشد؛ در سال 1280 [ابتدای قرن بیستم میلادی] به صورت نیروی گسترده و فراگیری درآمد که برای نخستین بار به شخصیت مشترک سیاسی خود آگاهی داشت. راهاندازی خطوط تلگراف، ترمیم راههای قدیم، احداث جادههای جدید، انتشار روزنامهها، و راهاندازی شبکه پستی در دهه 1250، همگی ارتباط را آسانتر ساخت و بنابراین فاصله بین مراکز شهری را کاهش داد. پیوستن ایران به اقتصاد جهانی موجب ادغام بازارهای محلی در اقتصاد ایران گشت. (ص54)
اتخاذ تصمیمات مهم اقتصادی در تهران، بخصوص واگذاری امتیازات و تشکیل یک ضرابخانه مرکزی در 1256، توجه اغلب شهرهای ایالات را به پایتخت جلب کرد. سرازیر شدن انبوه کالاهای ساخته شده، بویژه منسوجات، صنایع سنتی را متزلزل ساخت، و مآلاً برای بسیاری از بازارها دشمن مشترکی پدید آورد که نامش «خارجی» بود. (ص54)
امتناع دولت از وضع تعرفههای حمایتی، خصومت تولیدکنندگان محلی را شدت داد. امتیازات اعطایی به بازرگانان خارجی نه تنها به تولیدکنندگان محلی بلکه به تجار داخلی نیز صدمه زد.(ص54)
تورم نیز موقعیت رقابتی تجار بومی را در برابر بازرگانان اروپایی تضعیف کرد. (ص55)
سرانجام، ظهور سرمایه اروپایی و امتیازات اعطایی به سوداگران اروپا، بورژوازی کمپرادور را در خارج از بازار به وجود آورد. (ص55)
در نیمه دوم قرن نوزدهم شاهد تقسیم طبقه متوسط متمول به دو بخش متمایز هستیم. در یک سو، رشد تجارت خارجی سبب ظهور بورژوازی کمپرادور کوچک اما ثروتمند شد. در سوی دیگر، سرازیر شدن کالا، سرمایه، و بازرگانان خارجی موجبات زوال بورژوازی بومی را فراهم آورد. (ص55)
روشنفکران
در حالی که تأثیر غرب بازار را به صورت طبقه متمول یکپارچه ساخت، ارتباط با غرب از طریق سفر، ترجمه و مؤسسات آموزشی- آرای نو، آرزوهای نو، ارزشهای نو، و از این طریق، اندیشمندان نو پدید آورد. گرچه این روشنفکران طی قرن چهاردهم به صورت طبقه متوسط حقوق بگیر درآمدند، در قرن سیزدهم صرفاً یک قشر را تشکیل میدادند؛ زیرا کمتر و نامتجانستر از آن بودند که بتوانند یک طبقه اجتماعی تشکیل دهند. (ص56)
اندیشمندان، با ساختن واژههای منورالفکر و روشنفکر در توصیف خویش، چیزهای زیادی را درباره خود فاش کردند. تاریخ غرب اقناعشان کرد که پیشرفت انسان نه فقط ممکن و لازم است، بلکه قابل حصول نیز هست؛ به شرطی که سه زنجیر استبداد سلطنتی، تعصب روحانیت، و امپریالیسم بیگانه را بگسلند. آنان اولی را دشمن ناگزیر آزادی، برابری، و برادری؛ دومی را مخالف طبیعی تفکر علمی و عقلانی، و سومی را استثمار کننده سیریناپذیر کشورهای کوچکی چون ایران میدانستند و از آن نفرت داشتند. (ص56)
روشنفکران بدینسان مشروطیت، دنیویت و ناسیونالیسم را سه وسیله حیاتی برای توفیق در ایجاد ایرانی نوین، نیرومند و پیشرفته میدانستند. آنان میگفتند که اولی قدرت ارتجاعی سلطنت را از بین میبرد؛ دومی نفوذ سنتی روحانیت را زایل میسازد؛ و سومی چنگالهای استثمارگر امپریالیستها را قطع میکند. اما این سه نهضت اگرچه همه متوجه یک هدف بود، غالباً تغییری موقت در تاکتیکهای فوری ایجاد میکرد؛ چرا که روشنفکران گاهی با شاه بر ضد روحانیت، گاهی با روحانیت بر ضدشاه، زمانی، با شاه برضد قدرتهای استعماری متحد میشدند. (ص57)
سیدجمالالدین در اواخر دهه 1210 در یک خانواده زمیندار خرده پا در روستایی آذری زبان در اطراف همدان [اسدآباد] به دنیا آمد. (ص57)
تفکر وی به سه نتیجه اساسی انجامید: این که امپریالیسم با تصرف هند اکنون خاورمیانه را تهدید میکند؛ این که شرق از جمله خاورمیانه فقط با اقتباس فوری فناوری غرب میتواند در براب یورش غرب ایستادگی کند؛ و این که اسلام، به رغم سنتگراییاش، مذهبی مؤثر در بسیج کردن مردم برضد امپریالیستهاست. (ص57)
چون به محیط پیشرفتهتر استانبول رسید، خود را «افغانی» نامید تا شیعه بودنش را نهان دارد و با اعلام علنی این که مسلمانان اگر علاوه بر شهود الهی، از راه تعقل بشری به دنبال کسب دانش باشند، میتوانند شکوه و عظمت از دست رفته خود را باز یابند، جنجال عظیمی برانگیخت. این امر تحسین شدید اصلاحطلبان و مخالفت همزمان محافظهکاران مذهبی را برایش به ارمغان آورد. (ص58)
اثر مشهور وی رساله نیچریه- که شگفتا شهرت «قهرمان اسلام» را برایش به ارمغان آورد- نه به ابعاد اجتماعی، بلکه به جنبههای معنوی و روحی مذهب تأکید مینهد و معتقد است که مذهب در گردآوردن افرادی که طبیعتاً تنبل، حریص و ریاکارند، در اجتماعی قادر به ایستادگی در برابر غرب، نقش ارزندهای دارد. (ص58)
سیدجمالالدین در سال 1265 اروپا را ترک کرد و چهار سال آتی را بیشتر در وطنش ایران گذراند. او نخست کوشید ناصرالدین شاه را به مقابله با انگلیسیها ترغیب کند. با ناکامی در این راه، به روحانیان محافظه کار و روشنفکران اصلاحطلب رو کرد. (ص59)
سیدجمالالدین به هنگام مرگ در 1276، هم شادی و هم تأسف خود را به دوستی ابراز کرد. شادی از این بابت که «جویبار تجدد» که از غرب به سوی شرق جاری است، لاجرم روزی «بنیان استبداد» را برمیکند. تأسف، زیرا که افکار گرانبهای خود را در «زمین بایر» دربارهای سلطنتی به هدر داده بود: «باید بذر اندیشههایم را در خاک حاصلخیزافکار مردم میکاشتم.» (ص60)
ملکمخان در سال 1212 از پدر و مادری ارمنی در بخش مسیحینشین جلفای اصفهان به دنیا آمد. (ص60)
ملکمخان در پاریس به فراماسونری و فلسفه سیاسی معاصر، بخصوص مکتب مهندسی اجتماعی سنسیمون و مذهب انسانیت اگوست کنت که بحث زیادی برانگیخته بود، علاقه شدیدی یافت. (ص60)
ملکمخان با جلب نظر شاه، برای دربار دفتر تنظیمات تهیه کرد. این «دفتر» که آشکارا ملهم از جنبش «تنظیمات» معاصر در امپراتوری عثمانی بود، یکی از نخستین پیشنهادهای نظام یافته برای اصلاحات است که در قرن سیزدهم به نگارش درآمده است. (ص60)
ناصرالدین شاه نخست به پیشنهادها توجه کرد و حتی به قبول سمت استاد اعظم در فراموشخانه تمایل نشان داد. اما به محض این که مقامات مذهبی در تهران مفهوم قانون را «بدعت» دانستند و فراموشخانه را به داشتن ارتباط با فراماسونهای «جمهوریخواه بیدین» اروپایی متهم کردند، ناصرالدین شاه انجمن را ممنوع ساخت، دفتر تنظیمات را کنار گذاشت، و ملکمخان را به امپراتوری عثمانی تبعید کرد. (صص61-60)
ملکمخان در یک سخنرانی عمومی درباره تمدن ایران که پس از عزل خود، در لندن ایراد کرد، پذیرفت که قصد اصلی وی بیان فلسفه سیاسی غرب به کلام مقدس قرآن، حدیث و امامان شیعه بود. در خصوص علل عقبماندگی ایران نظریه معمول اروپاییان را که مبتنی بر نژاد و دین بود، رد کرد و در عوض به استبداد سیاسی و کوتهبینی فرهنگی تاخت. برای غلبه بر استبداد سیاسی، قانون را توصیه کرد که پشتیبان جان و مال و آزادی است؛ زیرا بدون این سه، امنیتی وجود نمیتواند داشت و بدون امنیت، پیشرفت میسر نخواهد بود. برای غلبه بر کوتهبینی فرهنگی نیز، بیان و ترویج مفاهیم جدید به زبانی موافق با اسلام سنتی را پیشنهاد داد. (ص62)
ملکمخان برای ابلاغ افکار خود از لندن به ایران، روزنامه مشهور قانون را تأسیس کرد. (ص62)
نخستین شماره آن که در 1269 منتشر شد، فحوای چهل شماره بعدی را که در عرض هشت سال آتی انتشار یافت، تعیین میکرد. قانون با شعار «اتحاد، عدالت، ترقی» بر سرلوحه خود با حدیثی به زبان عربی شروع میشد و سرمقاله طویلی به زبان فارسی داشت که بر نیاز به قوانین عقلانی تأکید میورزید. (ص62)
قانون همچنین مبلغ بیان آزاد همه مسائل مربوط به رفاه عام؛ اتحاد نزدیک با روحانیت؛ خاتمه کشمکشهای فرقهای بویژه بین سنی و شیعه، و شیخی و متشرع؛ توقف واگذاری امتیازات به «استثمارگران» بیگانه؛ تشکیل انجمنهای هوادار اصول «آدمیت»- اصول «اتحاد، عدالت و ترقی»؛ و ایجاد مجلس شورای ملی- یکی از نخستین نشانههای درخواست حکومت پارلمانی در ایران- بود. (ص63)
از اعتراض تا انقلاب
در عین آن که ناظران اوایل قرن چهاردهم متفقاً زندگی روستاییان را سخت فلاکتبار و به طور مدهشی ناامن وصف میکنند، سیاحان اوایل قرن سیزدهم آنان را اغلب در وضع خوبی یافته بودند. (ص64)
شواهد آماری اندکی درباره شدت نارضایی اجتماعی وجود دارد اما مطالب مستند کافی در دست است که نشان میدهد خصومت مردم بخصوص مردم شهرها، با غرب، قاجار و گروههای مرتبط با غرب در نیمه دوم قرن فزونی یافت. در نیمه اول قرن، اروپاییانی چون اوزلی، موریه و شیل آزادانه در نماز مساجد، تعزیه، و حتی دستههای عزاداری حضور داشتند. (ص65)
اما این فضا در نتیجه جنگ با بیگانگان و بخصوص پس از معاهده حقارتبار ترکمنچای بتدریج عوض شد. تزار بلافاصله پس از انعقاد معاهده، گریبایدوف، نمایشنامهنویسی را که در تحقیر همه آسیاییها بخصوص ایرانیان انگشتنما بود، برای اجرای مواد مربوط به تجزیه خاک ایران فرستاد. گریبایدوف پس از رسیدن به تهران به قزاقهای محافظ خود اجازه داد که در خیابانها تظاهرات مستانه کنند؛ با خودداری از درآوردن چکمههایش، به دربار اهانت کرد؛ و به افرادش دستور داد برای «رها ساختن» مسیحیان سابق که اکنون بردههای مسلمانان بودند، وارد خانههای مردم شوند. نتیجه این اعمال، تعجبآور نبود. در حالی که مجتهدی اعلام داشت مسلمانان موظفاند از بردههای مسلمان محافظت کنند، جماعت عظیمی از بازار راه افتاد و در جلو اقامتگاه هیأت نمایندگی روسیه گرد آمد. قزاقها هراسان از اجتماع مردم آتش کردند و از این رو خشم مردم به تهاجمی خشونتبار تبدیل شد که به غارت اقامتگاه هیأت و کشته شدن هشتاد تن از افراد آن انجامید. (صص65-66)
در اواخر قرن، سیاحان غربی بیگانه هراسی و تعصب مذهبی را از عناصر متشکله فرهنگ عمومی در ایران میدانستند. در واقع این عوامل در ایران غالباً از فراوردههای فرعی تماس با غرب بود.
نارضایی فزاینده عمومی در بحران تنباکو در سالهای 1270 و 1271 به صورت تودهای درآمد. این بحران به سبب آن که ناصرالدین شاه امتیاز دیگری- و این بار به یک انگلیسی به نام سرگرد تالبوت- واگذار کرد، پدید آمد. تالبوت در برابر 25000پوند پیشکشی به شخص شاه، 15000 پوند اجاره سالانه به دولت، و 25% سود برای ایران، انحصار پنجاه ساله توزیع و صادرات تنباکو را به دست آورد. (صص67-66)
در سالهای پس از نهضت تنباکو، ناصرالدین شاه به سرکوب سیاسی بیشتر روی آورد و نوآوریهای خطرناک را کنار گذاشت. تقریباً امتیازی واگذار نکرد؛ به توسعه دارالفنون خاتمه داد، تأسیس مدارس جدید را ممنوع ساخت، و هنگامی که جماعت متعصب مذهبی مدرسه جدیدی را در تبریز به آتش کشیدند، چشم برهم نهاد؛ اختر و قانون را غیرقانونی اعلام کرد؛ از ورود انتشارات مربوط به دنیای خارج ممانعت کرد؛ اعزام محصل به خارج را محدود ساخت؛ مسافرت مردم از جمله خویشان خود را به اروپا ممنوع کرد. (ص67)
شاه جدید، مظفرالدین شاه (1275-1285) با پیش گرفتن سیاستهای اقتصادی نامطلوب انقراض رژیم را ناخواسته جلو انداخت. برای تجار بومی تعرفه تجاری زیادتری وضع کرد، مناطق مالیاتی را از مسؤولان سابق پس گرفت، و سخن از افزایش مالیات اراضی، کاهش مستمریهای دربار بخصوص برای روحانیون، و اعمال نظارت بر املاک موقوفه را مطرح کرد. مهمتر از اینها، دروازههای کشور را به روی سوداگران بیگانه گشود و دوباره در صدد استقراض از خارج برآمد. (ص68)
در اصفهان، گروهی از تجار با تشکیل «شرکت اسلامی» نخستین شرکت سهامی سرتاسری را پدید آوردند. (ص69)
در تبریز محفلی از روشنفکران جوان که به دلیل دانستن ترکی میتوانستند جریانهای فرهنگی قفقاز و امپراتوری عثمانی را تعقیب کنند، روزنامه فارسی زبان بانفوذی با عنوان گنجینه فنون انتشار دادند. (ص69)
گروه مشابهی از روشنفکران در تهران «انجمن معارف» را برپا کردند و کتابهایشان را روی هم گذاشتند تا نخستین کتابخانه ملی کشور را به وجود آورند. شخصیت پیشگام هر دو نهاد کتابخانه و انجمن واعظ مشهور حاج میرزا نصرالله ملکالمتکلمین بود. ملکالمتکلمین به رغم محبوبیت خود و شهرت به شیعیگری، مخفیانه در زمره ازلیها، یار سابق سیدجمال و از مبلغان پرشور تمدن جدید محسوب میشد. (ص69)
مظفرالدین شاه امیدوار بود رویه آزادمنشی وی مخالفان سیاسی را راضی سازد اما لیبرالیسم همزمان با نفوذ شدید غرب صرفاً مخالفان را به تشکیل سازمانهای نیمه مخفی ترغیب کرد. از این سازمانها پنج نمونه زیر در انقلابی که در راه بود، نقشهای مهمی ایفا کردند: مرکز غیبی؛ حزب اجتماعیون عامیون؛ جامع آدمیت؛ کمیته انقلابی؛ و انجمن مخفی. مرکز غیبی را دوازده تن رادیکال جوان وابسته به روزنامه گنجینه فنون در تبریز تشکیل دادند. (ص70)
حزب اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکرات) ایران را در اواخر سال 1283 در شهر باکو جمعی از مهاجران که مدتی در حزب سوسیال دموکرات روسیه فعال بودند، تشکیل دادند. رئیس حزب، نریمان نریمانف، معلمی آذربایجانی بود که بعدها رئیسجمهور شوروی سوسیالیستی آذربایجان شد. (ص70)
در عین آن که این دو سازمان متأثر از سوسیالیسم انقلابی مارکسیسم روسی بودند، جامع آدمیت در تهران از پوزیتیویسم رادیکال سنسیمون و اومانیسم لیبرال اگوستکنت الهام میگرفت. بنیانگذار جامع، میرزا عباسقلیخان قزوینی که بعدها شهرت آدمیت را نیز برنامش افزود، دوست نزدیک ملکمخان و از کارمندان عالیرتبه وزارت دادگستری بود. (صص70-71)
جامع آدمیت در فعالیتهای روزانهاش احتیاط میکرد اما کمیته انقلابی، هم در تاکتیک و هم در استراتژی رادیکال بود. به گفته ملکزاده که پدرش ملکالمتکلمین رئیس این گروه بود، کمیته از پنجاه و هفت «روشنفکر رادیکال» که از مراجعان کتابخانه ملی بودند، تشکیل شده بود. این عده در جلسهای مخفی در اطراف تهران در اردیبهشت 1283 طرحی برای «سرنگونی استبداد» و برقراری «حکومت عدل و قانون» تهیه کردند. (ص71)
در حالی که کمیته انقلابی، جامع آدمیت، حزب اجتماعیون عامیون، و مرکز غیبی را روشنفکران متجدد تشکیل داده بودند، انجمن مخفی اعضای خود را عمدتاً از طبقه متوسط سنتی برگزید. اظمالاسلام کرمانی، عضو مؤسس آن، تشکیل انجمن را در یادداشتهای مشروحی که با عنوان تاریخ بیداری ایرانیان منتشر شده، بیان کرده است؛ انجمن طی نشستی در بهمن 1284 مقرراتی برای طرز رفتار و فهرستی از خواستهها تدوین کرد. (ص73)
انقلاب (خرداد 1284- مرداد 1285)
آخرین تکان را بحران اقتصادی اواخر سال 1283 وارد آورد. بد بودن محصول در سراسر کشور و رکود ناگهانی تجارت شمال ناشی از شیوع وبا، جنگ روسیه و ژاپن، و انقلاب متعاقب آن در روسیه، سبب گرانی یا افزایش سریع قیمتهای مواد غذایی در داخل ایران شد. (ص74)
اعتراض نخستین به صورت تظاهرات آرامی در مراسم عزاداری ماه محرم رخ داد. حدود دویست دکاندار و صراف، فروتنانه از حکومت درخواست کردند که مسیو نوز مدیر بلژیکی گمرکات را معزول سازد و قروضی را که از آنان گرفته بود، تأدیه کند. (ص74)
اعتراض دوم در آذرماه هنگامی روی داد که حاکم تهران برای پایین آوردن قیمت قند و شکر دستور داد دو تن از تجار عمده قند و شکر را چوب بزنند. (ص75)
دکاکین و مغازهها تعطیل شد؛ مردم در مسجد جامع گرد آمدند؛ و دو هزار نفر از تجار و طلاب علوم دینی به پیشگامی طباطبایی و بهبهانی در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشستند. آنان از همانجا چهار درخواست اصلی برای حکومت فرستادند: تعویض حاکم تهران؛ عزل نوز؛ اجرای احکام شرع؛ و تأسیس عدالتخانه.(ص75)
سومین اعتراض در ماه محرم طی تابستان 1285 روی داد. مسبب آن عمدتاً کوتاهی شاه در تأسیس عدالتخانه و عزل نوز، و از سویی اقدام نسنجیده نظمیه برای دستگیری یک واعظ به دلیل متهم ساختن علنی حکومت بود. (ص75)
در زد و خوردی که صورت گرفت، نظمیهچیها یکی از طلاب را که اتفاقاً سید بود کشتند. صبح روز بعد، هزاران نفر از طلاب، مغازهداران و اصناف- اغلب به نشانه آمادگی برای مرگ در جهاد، کفن پوشیده- جنازه سید را بر سر دست گرفتند و از مرکز بازار برای تشییع به سوی مسجد جامع به راه افتادند. اما بیرون مسجد قزاقها جلو جمعیت را سد کردند. درگیری، کوتاه لکن خونین بود: بیست و دو نفر جان باختند و بیش از یکصد تن زخمی شدند. (ص76)
مخالفان با ترتیب دادن دو تظاهرات عظیم به واکنش خشونتبار پرداختند. طباطبایی، بهبهانی و دیگر زعمای دینی- به استثنای امام جمعه که منصوب حکومت بود- پیشاپیش خانواده و اطرافیان خود و دو هزار طلبه به شهر مقدس قم در 145 کیلومتری جنوب تهران به راه افتادند. حتی مجتهد سخت محافظه کار اما بسیار مورد احترام، شیخ فضلالله نوری نیز به معترضان پیوست. (ص76)
در این بین، دو تن از تجار که یکی از آنها عضو انجمن مخفی بود، با دیپلماتهای انگلیس در سفارت تابستانی آنان در روستای قلهک در چند کیلومتری شمال تهران تماس گرفتند.(ص77)
جماعت را که عمدتاً اهل بازار بودند، کمیته سران اصناف سازمان میداد. این کمیته برای صنوف گوناگون جای داد. ناظری گزارش میدهد که بیش از پانصد چادر مشاهده کرده است. (ص77)
در 14 مرداد- سه هفته پس از آن که نخستین اعتراض کنندگان در سفارت متحصن شدند- مظفرالدین شاه، مشیرالدوله، یکی از مقامات ارشد و لیبرالمنش را صدراعظم خود قرار داد و فرمان گشایش مجلس ملی مؤسسان را امضا کرد. انقلاب به پایان رسید اما مبارزه برای مشروطیت تازه آغاز شده بود. (ص78)
مبارزه برای مشروطیت (مرداد 1285- خرداد 1287)
مجلس مؤسسان برای تدوین قانون انتخابات مجلس ملی آینده با عجله در تهران گشایش یافت. نمایندگان عمدتاً تجار، روحانیون، و رؤسای اصناف بازار تهران بودند. (ص78)
حوادث تابستان- گشایش مجلس مؤسسان و اکنون انتخابات مجلس ملی- زمینهساز پیدایش سازمانهای سیاسی و روزنامههای رادیکال در سراسر کشور بود. در مراکز ایالات مردم محل به سرکردگی بازاریان دست به کار تشکیل انجمنهایی مستقل از حکام ایالات و عموماً مخالف با آنان شدد. در پایتخت بیش از سی انجمن مشروطهخواه در صحنه سیاسی ظهور کرد... از بین این انجمنها فعالتر و بزرگتر از همه انجمن آذربایجانیها بود که سه هزار عضو داشت. این انجمن را تجار تبریزی و مهندس جوانی در رشته برق از قفقاز به نام حیدرخان عمواوغلی تشکیل دادند. (ص79)
مطبوعات نیز به همین گونه فعال بودند. تعداد روزنامهها و نشریاتی که در داخل ایران منتشر میشد، از شش فقره در آستانه انقلاب به بیش از یکصد فقره در عرض ده ماه پس از مجلس مؤسسان ترقی کرد. (ص79)
در حالی که معتدلها عمدتاً از جانب طبقه متوسط متمول حمایت میشدند، آزادیخواهان غالباً روشنفکران را نمایندگی میکردند. آنان به رهبری تقیزاده از تبریز و یحیی اسکندری از تهران مدافع اصلاحات وسیع اجتماعی و اقتصادی پابهپای اصلاحات سیاسی بودند. اغلب بیست و یک نماینده آنان به کمیته انقلابی، جامع آدمیت، یا گنجینه فنون تعلق داشتند. (ص80)
نمایندگان برای تدوین قانون اساسی مشروطه، نخست به تضمین نقش مجلس توجه کردند. (ص81)
شاه به ترغیب مشاوران معنوی خود و وزرای میانهروتر خویش، قانون اساسی را در 9 دی، فقط پنج روز قبل از مرگش، امضا کرد. (ص81)
سند نهایی موسوم به متمم قانون اساسی، دو بخش اصلی داشت. بخش نخست منشور حقوق، مساوات هر یک از افراد جامعه در برابر قانون، امنیت جانی، مالی و ناموسی، مصونیت از بازداشت خودسرانه، آزادی انتشار روزنامهها و تشکیل انجمنها را تضمین میکرد. بخش دوم در عین تأیید اصولی تفکیک قوا، قدرت را به قوه مقننه در برابر قوه مجریه تفویض میکرد. (صص82-81)
شاه که میدید همه اقتدار شاهی زایل شده است، از تأیید «متمم قانون اساسی» امتناع کرد و در عوض چهارتن از رهبران اپوزیسیون- ملکالمتکلمین، جمالالدین [اصفهانی]، میرزا جهانگیرخان از روزنامه صوراسرافیل، و محمدرضا شیرازی از روزنامه مساوات را- «بابیهای ملحد» و «توطئهگران جمهوریخواه» نامید. (ص83)
در این ضمن، صرافی تبریزی که احتمالاً با کانون حزبی سوسیال دموکرات حیدرعمواوغلی ارتباط داشت، امینالسلطان صدراعظم را ترور کرد و بیدرنگ در جلو بنای مجلس خودش را کشت. به شهادت یک انگلیسی، حدود 100000 نفر عزادار برای ادای احترام به ضارب مرده گرد آمدند و از انقلاب اعلام پشتیبانی کردند. (ص83)
جنگ داخلی (خرداد 1287- تیر 1288)
در این ضمن، رادیکالها در خارج از مجلس نهضتی به منظور اصلاحات غیرمذهبی به راه انداختند. روزنامه صوراسرافیل با این پیشنهاد که روحانیون نباید در سیاست دخالت کنند و با هجو کردن ملایان با عنوان «مالاندوزانی» که منافع مبتذل خود را در لفافه موعظههای معنوی پنهان میکنند، جنجال عظیمی برانگیخت. این نخستین مقاله ضد روحانیت بود که در ایران انتشار مییافت اما آخرین آنها نبود. (ص85)
در این بین خانواده اسکندری با تأسیس مدرسهای دخترانه و انجمنی برای زنان جنجالی راه انداخت. نمایندگان محافظهکار، از جمله بعضی از اعتدالیها، اینگونه سازمانها را الحادی، بدعتگر و ضداسلامی خواندند. (ص85)
شیخ فضلالله نوری که اکنون از رادیکالهای غیرمذهبی به هراس افتاده بود، به امام جمعه سلطنتطلب تهران در تشکیل سازمانی محافظهکار موسوم به «انجمن محمد» کمک کرد و از همه مسلمانان مؤمن خواست که در میدان توپخانه برای دفاع از «شریعت» در برابر مشروطهخواهان «کافر» گرد آیند. چنان جمعیت انبوهی این دعوت را اجابت کردند که به گفته یک شاهد مخالف، «راه عبور و مرور بکلی مسدود و حتی جا برای توقف هم نبود.» جمعیت از گروههای گوناگون تشکیل شده بود: ملایان و طلاب، بویژه از مدرسه شیخ فضلالله؛ درباریان و ملازمان، بخصوص الواط مسلح؛ دهقانان املاک سلطنتی در ورامین نزدیک تهران؛ کارگران غیرماهر و مفلوکترین فقیران بازرا تهران؛ و هزاران صنعتگر، قاطرچی، نوکر، عمله و پادو که در «خرده اقتصاد» دربار سلطنتی کار میکردند. (ص86)
هنگامی که «جامعه اصناف» اعتصابی عمومی در بازار به پشتیبانی از مشروطه و قانون اساسی ترتیب داد، 100000 نفر از جمله حدود 7000 داوطلب مسلح از «انجمن آذربایجانیها» و «جامعه فارغالتحصیلان کالج» برای دفاع از مجلس ملی بسیج شدند. (ص86)
عواملی چند موقعیت سلطنتطلبان را در اوایل سال 1287 بهبود بیشتری بخشید. معاهده 1907 (1286) انگلیس و روسیه با تقسیم ضمنی ایران به مناطق نفوذ آن دو کشور، ناگزیر روحیه بسیاری از مشروطهخواهان را تضعیف کرد. (ص87)
شاه که توانسته بود کودتایی موفق انجام دهد، حکومت نظامی اعلام نمود، کلنل لیاخوف را فرماندار نظامی تهران کرد، کلیه انجمنها و اجتماعات عمومی، از جمله تعزیه و عزاداری را ممنوع ساخت، مجلس ملی را منحل کرد، و سی و نه نفر از مخالفان خود را که موفق به فرار یا تحصن در سفارت عثمانی نشده بودند، دستگیر کرد. (ص88)
سه تن از پنج مجتهد بزرگ در کربلا و نجف بیدرنگ به حمایت از قانون اساسی پرداختند و شاه را به صراحت محکوم کردند. (ص88)
قضایای مهیج جنگ داخلی بیشتر در تبریز رخ داد. انجمن ایالتی با دریافت خبر کودتا بیدرنگ اعضای مردد را اخراج کرد و در غیاب مجلس ملی خود را حکومت ایالتی آذربایجان خواند. (ص88)
در رشت، چهار روشنفکر مسلمان و سه رادیکال ارمنی به سرکردگی آجرسازی به نام یپرمخان، کمیته مخفی ستار را تشکیل دادند و با سوسیال دموکراتها، سوسیال رولوسیونرها، و داشناکهای ارمنی در قفقاز تماس گرفتند. یپرمخان به کمک سی و پنج نفر گرجی و بیست نفر ارمنی اعزامی از باکو، رشت را گرفت و سپس پرچم سرخ خود را در تالار شهر انزلی نصب کرد. یپرمخان با پشتیبانی محمد ولی[خان] سپهدار سرکرده اصلی زمیندار در ایالات کناره خزر با نیروهای خود متشکل از چریکهای قفقازی و دهقانان مازندرانی به سوی تهران به حرکت درآمد.(ص90)
پانصد نماینده از میان مجلس منحله، نیروهای چریکی و بختیاری، بازار، و آزادیخواهان دربار، بیدرنگ در تهران گرد آمدند و خود را مجلس اعلا خواندند. سرانجام مجلس اعلا قانون جدید انتخابات را تصویب کرد که به طور ضمنی تقدیری بود از نیروهای اجتماعی که در طول جنگ داخلی از مجلس پشتیبانی کرده بودند. این قانون، شرط مقدار ثروت را از 1000 تومان به 250 تومان کاهش داد، نمایندگی برمبنای طبقه و شغل را لغو کرد، تعداد کرسیهای نمایندگی تهران را از 60 به 15 کرسی رسانید، کرسیهای نمایندگان ایالات را از 96 به 101 کرسی افزایش داد، و چهار کرسی برای اقلیتهای مذهبی شناخته شده- 1 کرسی برای کلیمیان، 1 کرسی برای زرتشتیان، و 2 کرسی برای مسیحیان آسوری و ارمنی- اختصاص داد. (ص91)
3- رضاشاه
دوره تجزیه (1288-1299)
مجلس ملی دوم در آبان 1288 در میان تحسین وسیع عامه گشایش یافت... با تأیید مشتاقانه مجلس، یازده افسر سوئدی برای ایجاد نیروی پلیس روستایی که به ژاندارمری مشهور شد، و شانزده متخصص مالی آمریکایی- به ریاست مورگان شوستر- برای سازماندهی مجدد نظام مالیاتی، استخدام کرد. عصر اصلاحات سرانجام فرا رسیده بود. (صص93-92)
شاید هم، چنین به نظر میرسید. به هر حال چندان طولی نکشید که انتظارات بزرگ در حرارت کشمکشهای داخلی و فشارهای خارجی پژمرد. (ص93)
چند دستگی در مجلس ملی دوم از همان سال 1289 ظهور کرد. در حالی که بیست و هفت اصلاحطلب «فرقه دموکرات» را تشکیل میدادند، پنجاه و سه محافظهکار در «فرقه اعتدالی» ائتلاف کردند. پیشگام دموکراتها بازماندگان انجمنهای رادیکال پیش از 1285 بودند: تقیزاده و محمد [محمدعلی] تربیت از گنجینه فنون در تبریز؛ سلیمان اسکندری و محمدرضا مساوات از کمیته انقلابی در تهران؛ و حسینقلیخان نواب از یاران سابق ملکمخان در لندن و احتمالاً عضو مخفی جامع آدمیت در تهران. (ص93)
در خارج از پارلمان، حزب دموکرات را در اصل حیدرخان و محمدامین رسولزاده رهبری میکردند. (ص93)
رسولزاده که پس از انقلاب روسیه یکی از رهبران منشویک در باکو شد، از قفقاز برای شرکت در جنگ داخلی آمده بود. او روزنامهای با عنوان ایران نو به راه انداخت که ارگان حزب بود و بزودی بیشترین تیراژ را در بین مطبوعات تهران به دست آورد. (ص94)
حزب داشناک ارامنه با اذعان به اینکه دموکراتها نیرویی مترقیاند، با آنان در برابر «فئودالیسم ارتجاعی» ائتلاف کرد.(ص95)
در همان حال که فرقه دموکرات از سوی روشنفکران سخن میگفت، فرقه اعتدالی جانبدار اشراف زمیندار و طبقه متوسط سنتی بود. پنجاه و سه نماینده وابسته به آن شامل سیزده تن روحانی، ده زمیندار، نه تاجر، ده کارمند و سه خان میشد. ترکیب رهبری فرقه نیز به همان ترتیب بود: بهبهانی و طباطبایی، دو مجتهد بزرگ؛ سپهدار سرکرده خطه شمال؛ و شازده عبدالحسین میرزا، بزرگ خاندان اشرافی فرمانفرما و داماد مظفرالدین شاه و تحصیلکرده اروپا که در دوران حکومت کرمان در سالهای 1285 و 1286 کمکهای مهمی به نهضت مشروطه کرده بود. (ص95)
برخورد ناگزیر بین اعتدالیون و دموکراتها در مذاکرات پارلمانی بر سر موضوع اصلاحات غیرمذهبی آغاز شد و در جریان انتخاب صدراعظم شدت یافت. اعتدالیون همچنان خواستار سپهدار بودند و دموکراتها به انتخاب میرزا حسن مستوفی الممالک، از مقامات ثروتمند اما دارای گرایشهای آزادیخواهانه و دوستار اصلاحات غیرمذهبیف اشتیاق داشتند. (ص96)
سرانجام وقتی چهار تن از افراد مسلحدار و دسته حیدرخان، بهبهانی را که سخت مورد احترام بود کشتند، برخورد به نقطه انفجار رسید. اعتدالیون بیدرنگ دموکراتها را به توطئه قتل متهم کردند. روحانیون اعتدالی، تقیزاده را به عنوان مرتد به تعبید فرستادند. (ص96)
دموکراتها و بختیاریها همراه با گروهی از وکلای جنوب که در چنین مواجههای درگیر بودند، مستوفیالممالک را جانشین سپهدار ساختند. (ص96)
در این میان، قشقاییها، بویراحمدیها، عربها، بلوچها، و ایلات خمسه و کهگیلویه در مقابله با قدرت گرفتن ایل بختیاری با هم ائتلاف کردند؛ چرا که در اوایل سال 1290 خوانین بختیاری مقامات مهمی را در دست داشتند: صمصامالسلطنه، ایلخان بزرگ، در تهران ریاست کابینه را داشت؛ سردار اسعد، برادر کوچکترش، همچنان مورد اعتماد دموکراتها بود؛ برادر دیگرش، ریاست محافظان کاخ را داشت؛ بزرگ خاندان حاجی ایلخانی، وزارت جنگ را عهدهدار بود؛ و خویشاوندان دیگر، حاکم اصفهان، عربستان [خوزستان]، یزد، کرمان، بروجرد، بهبهان و سلطانآباد بودند. گذشته از این، شش خان بزرگ خاندان ایلخانی و حاجی ایلخانی توافق کرده بودند تأسیسات شرکت نفت ایران و انگلیس را در قبال مشارکت در 3% از سود شرکت حفاظت کنند. (ص97)
در مهر 1290 قوای انگلیس در بوشهر پیاده شد و با شتاب به سوی شیراز و اصفهان حرکت کرد. قبیلهگرایی علاوه بر ان که بختیاریها را نجات داده بود، پای انگلیسیها را به جنوب ایران باز گشود. (ص98)
روسها با تصرف انزلی و رشت در آبان 1290 التیماتومی سه مادهای به ایران دادند: لغو مأموریت شوستر؛ خودداری از استخدام مشاوران خارجی در آینده بدون موافقت انگلیس و روسیه؛ و پرداخت غرامت بابت پیاده کردن نیرو در انزلی و رشت. روسیه تهدید کرد که اگر در عرض چهل و هشت ساعت این خواستهها برآورده نشود، بدون اطلاع قبلی تهران را تصرف خواهد کرد.(ص98)
دموکراتها و اعتدالیون، به ترغیب داشناکها، با اکثریت زیادی به رد اولتیماتوم و تمدید دوره دو ساله وکالتشان تا پایان بحران جاری، رأی دادند. (ص98)
چون صدراعظم درخواستهای روسیه را پذیرفت و نایبالسلطنه وکلا را به اقدام غیرقانونی متهم کرد، یپرمخان درهای مجلس را بست. در حالی که ارتجاع داخلی مجلس ملی اول را تعطیل کرده بود، فشارهای خارجی موجب انحلال مجلس ملی دوم گشت. (ص99)
در سال 1293 ایران به آیندهای بیامید و اشغال بیگانه و رکود داخلی تن در داده بود. (ص99)
در این بین، رادیکالها روحیه باخته و بیرهبر بودند. تقیزاده، حیدرخان و رسولزاده در تبعید به سر میبردند. سلیمان اسکندری، مساوات و بسیاری دیگر به ایالات مرکزی گریخته بودند. پیرمخان در حین نبرد با باقیمانده نیروهای شاه سابق کشته شده بود. از گروههای رادیکالی که در انقلاب جنگیده بودند، فقط داشناکها و داوطلبان ارمنی در نظمیه حالت سازمان یافته داشتند. بیشتر به دلیل وجود همین باقیماندگان بود که نهضت مشروطه زنده ماند: زیرا پس از آن که بحران اولتیماتوم فروکش کرد، آنان همراه با تعدادی از اصناف تهدید کردند که دست به اعتصاب خواهند زد مگر آن که حکومت طبق قانون مشروطه به تعهدات خود در برگزاری انتخابات عمومی برای مجلس ملی جدید عمل کند.(ص100)
مجلس سوم بزودی پس از آغاز جنگ جهانی اول تشکیل شد. نمایندگان، دلگرم از شکستهای اولیه روسها، از اعلان جنگ به «نیروهای محور» امتناع کردند. مأموران بلژیکی گمرک را کنار نهادند، و رهبران احزاب دموکرات و اعتدالی را به عنوان «کمیته مقاومت ملی» برگزیدند. (ص100)
انگلیس برای مقابله با این اقدامات، در میان ایلات خمسه، بختیاریها، و اعراب به سرکردگی شیخ خزعل، اسلحه توزیع کرد و یک نیروی پلیس محلی به فرماندهی انگلیسیها، موسوم به «تفنگداران جنوب ایران» تشکیل داد. انگلیسیها تا سال 1295 کرمانشاه را گرفتند، حکومت دفاع ملی را از بین بردند، بعضی از اعضای آن را تبعید کردند، و بعضی دیگر چون سلیمان اسکندری را در هند به زندان فرستادند. (صص100-101)
در این بین، روسها در گیلان با نیرویی چریکی به نام «کمیته اتحاد اسلام» مشهور به جنگلیها درگیر بودند. (ص101)
در این میان، شیخ محمدخیابانی، دموکرات پیشگام آذربایجان، کنفرانس شاخه ایالتی فرقه دموکرات را در تبریز تشکیل داد.(ص102)
چهارصد و پنجاه نماینده حاضر در کنفرانس، که از اغلب شهرهای آذربایجان آمده بودند، روزنامه دو زبانه آذری- فارسی تجدد را راه انداختند، نام شاخه فرقه دموکرات در آذربایجان را به فرقه دموکرات آذربایجان تغییر دادند، و چهار درخواست عمده از حکومت مرکزی اعلام کردند: آغاز اصلاحات دموکراتیک مانند تقسیم اراضی؛ تعیین والی مورد اعتماد مردم برای آذربایجان؛ بازگشایی فوری مجلس ملی در تهران؛ و تشکیل انجمنهای ایالتی که در قانون اساسی پیشبینی شده اما تا آخرین روزهای جنگ داخلی تحقق نیافته بود. (ص102)
در همین حال که دموکراتها در تبریز سرگرم برگزاری کنفرانس ایالتی خود بودند، سوسیال دموکراتهای قدیمی هوادار بلشویکهای روس در باکو گرد آمدند و تشکیل فرقه عدالت را اعلام کردند. (ص102)
با گروهبندی مجدد احزاب ناسیونالیست و کمونیست، مخالفت با حکومت مرکزی در تهران بر بر اثر انتشار معاهده جنجالی 1919 (1298) ایران و انگلیس اوج تازهای یافت. (ص103)
نه ماه بعد، ارتش سرخ مختصر نیرویی در انزلی پیاده کرد تا هم فشار انگلیس را که به قفقاز اسلحه میفرستاد، سد کند و هم جنگلیها را در برابر حکومت طرفدار انگلستان در تهران تقویت نماید. مجتهدان بزرگ در کربلا بر ضد انگلستان فتوا دادند. (ص103)
در این ضمن فرقه عدالت سرگرم ایجاد شعبه در بین ایرانیان تاشکند، جمعآوری داوطلب برای ارتش سرخ، و تشکیل اتحادی با جنگلیها بود. در خرداد 1299 فرقه نخستین کنگره بزرگ خود را در انزلی تشکیل دادند.(ص104)
کنگره، نام «فرقه کمونیست ایران» را برگزید و سلطانزاده را دبیر اول حزب قرارداد (غفارزاده چند ماه پیش به قتل رسیده بود). کنگره همچنین در مورد دو تز مخالف که به عنوان برنامه حزب ارائه شده بود، به بحث پرداخت. نخستین تز، که سلطانزاده ارائه داده بود، اظهار میداشت که ایران انقلاب بورژوایی را پشت سر نهاده و اکنون آماده یک انقلاب کارگری- دهقانی است... تز دوم، که تدوین کنندهاش حیدرخان، سوسیال دموکرات مشهوری بود که تازه به حزب کمونیست پیوسته بود، متقابلاً اعلام میکرد که ایران نه به سوی انقلاب سوسیالیستی بلکه به سوی انقلابی ملی در حرکت است... پس از بحث فراوان، کنگره تز رادیکال سلطانزاده را پذیرفت. (صص105-104)
علاوه بر این، حزب کمونیست در پایان کنگره اعلام کرد که با جنگلیهای گیلان جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران [گیلان] را تشکیل داده است. این همبستگی حساس بین کمونیستهای شمال و چریکهای روحانی- زمیندار محلی، در شهریور 1299 با «کنفرانس خلقهای شرق» که در باکو انعقاد یافت، تا حدودی تقویت شد. (ص105)
در اواخر سال 1299 جمهوری شوروی سوسیالیستی در رشت- با پشتیبانی ارتش سرخ- آماده میشد تا با حدود 1500 نفر نیروی چریکیاش متشکل از جنگلیها، کردها، ارامنه و آذربایجانیها به سوی تهران حرکت کند. (ص105)
در میانه بحران، کلنل (سرهنگ) رضاخان، افسر چهل و دو سالهای از یک خانواده گمنام نظامی و ترک زبان در مازندران که مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگاد قزاق در قزوین رسیده بود، نیروی تقریباً سه هزار نفره خود را به سوی تهران حرکت داد. پیش از حرکت احتمالاً با افسران انگلیسی در قزوین مشورت کرد و از آنان برای افرادش مهمات، آذوقه و مواجب گرفت. (ص106)
رضاخان با کسب حمایت افسران ژاندارمری و مشاوران نظامی انگلیسی، در شب سوم اسفند وارد تهران شد، شصت تنی از رجال طراز اول را دستگیر کرد، به شاه اطمینان داد که کودتا برای نجات سلطنت از خطر انقلاب انجام میگیرد، و درخواست کرد که سیدضیا به نخستوزیری منصوب شود. (ص106)
آنان بیدرنگ با اتحاد شوروی پیمان مودت بستندو توافقنامه 1919(1298) با انگلستان را فسخ کردند. (ص106)
ظهور رضاشاه (1299-1304)
چریکهای مذهبی به محض این که دریافتند شوروی اکنون طرفدار حکومت مرکزی است و شایعاتی به گوششان خورد که رادیکالها قصد کشتن میرزا کوچکخان را دارند، واکنش شدیدی نشان دادند. آنان حیدرخان را کشتند، حزب کمونیست را غیرقانونی اعلام کردند، احساناللهخان را واداشتند همراه ارتش سرخ بگریزد، و با تلاش برای کشتن خالو قربان، رزمندگان کرد را به صلح با حکومت مرکزی ترغیب کردند. (ص108)
هرچند رضاخان قدرت خود را در اصل برارتش استوار ساخت، بدون پشتیبانی چشمگیر مردم کشور نمیتوانست بدانگونه صلحآمیز و قانونی بر تخت سلطنت جلوس کند. وی بدون این حمایت مردمی، شاید میتوانست کودتای نظامی دیگری صورت دهد اما نمیتوانست تغییر سلسله سلطنتی را قانونی سازد؛ شاید به تصرف پایتخت توفیق مییافت اما نمیتوانست سراسر کشور را فقط با 40000 نفر به چنگ آورد؛ و شاید میتوانست آنقدر انتخابات ساختگی ترتیب دهد که حزبی مطیع برای خود دست و پا کند اما نمیتوانست از اکثریت پارلمانی واقعی برخوردار شود. راه رضاخان به سوی سلطنت، در یک کلام، نه صرفاً با خشونت، نیروی مسلح، ترس، و توطئههای نظامی، بلکه با همدستی علنی با گروههای مختلف در درون و بیرون مجالس ملی چهارم و پنجم هموار شد. این گروهها از چهار حزب سیاسی تشکیل میشدند: محافظهکاران از حزبی با اسم بیمسمای «حزب اصلاحطلب»؛ اصلاحطلبان از «حزب تجدد»؛ رادیکالها از «حزب سوسیالیست»، و انقلابیون از «حزب کمونیست». (صص109-108)
حزب تجدد که با کمک رضاخان اکثریت را در مجلس ملی پنجم کسب کرد، از اصلاحطلبان جوان تحصیلکرده غرب تشکیل شده بود که در سابق حامی دموکراتها بودند. (ص110)
حزب تجدد را اساساً علیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و سیدمحمد تدین بوجود آوردند. (ص110)
بسیاری از دیگر مبارزان نهضت مشروطه نیز با حزب تجدد ارتباط داشتند: تقیزاده؛ بهار؛ مستوفیالممالک؛ محمدعلی ذکاءالملک (که بعداً به فروغی شهرت یافت)، معلم سابق دربار و وزیر عدلیه، همکار ملکمخان، استاد حقوق در دارالفنون، عضو کمیته انقلابی در 1284 و یکی از بنیانگذاران نخستین لژ رسمی فراماسونری در سال 1288 در تهران؛ شاهرخ ارباب کیخسرو نماینده جامعه زرتشتیان، فارغالتحصیل مدرسه آمریکایی در تهران، مدیر شرکت تلفن و همچنین یکی از اعضای مؤسس همان لژ فراماسونری؛ و ابراهیم حکیمالملک (بعدها مشهور به حکیمی) فرزند یکی از مقامات دربار، یکی از نخستین فارغالتحصیلان دارالفنون که ناصرالدین شاه او را به اروپا اعزام کرد، پزشک شخصی مظفرالدین شاه، حامی فعال انقلاب مشروطه، دموکراتی برجسته در مجلس دوم، و از سال 1288 یک فراماسون مخفی.(ص111)
سه نشریه بانفوذ، آرمانهای کلی اصلاحطلبان را تبلیغ میکرد: ایرانشهر که حسین کاظمزاده دیپلمات سابق سفارت ایران در لندن، حامی ادوارد براون، و برادر دموکراتی برجسته که خیابانی از تبریز تبعیدش کرده بود، از 1301 تا 1306 در برلین انتشار میداد؛ فرنگستان که مشفق کاظمی عضو جوان هیأت دیپلماتیک از 1303 تا 1305 در آلمان منتشر میکرد؛ و آینده که دکتر محمود افشار استاد علوم سیاسی و تحصیلکرده اروپا در سال 1304 در تهران بنیاد گذاشت. (ص111)
حزب سوسیالیست را سلیمان اسکندری، مساوات و قاسمخان صور مدیر مجله رادیکال صوراسرافیل و برادرزاده صوراسرافیل مشهور که در سال 1285 کشته شده بود، رهبری میکردند. حزب سوسیالیست برای جلوگیری از حمله روحانیون، محمدصادق طباطبایی پسر بسیار مورد احترام و آزادیخواه مجتهد مشهوری را که از رهبران انقلاب مشروطه بود، به عضویت گروه پارلمانی خود درآورد. (ص116)
حزب کمونیست با سوسیالیستها پیوند نزدیکی داشت. در واقع دو حزب چنان همکاری نزدیکی داشتند و کمونیستهای چنان زیادی عضو حزب سوسیالیست نیز بودند، که وابسته نظامی انگلیس همواره این دو سازمان را با هم اشتباه میگرفت. حزب کمونیست با ترک دعوت به قیام مسلحانه، و اقتباس برنامه حداقل حیدرخان، میکوشید «بورژوازی را دموکراتیزه کند»، کشور را در برابر امپریالیسم انگلیس وحدت بخشد، سازمان حزبی را یکپارچه سازد، و اتحادیههای کارگری کارآمد در سراسر کشور به وجود آورد. و مهمتر از همه، به کمک سوسیالیستها شورای متحده اتحادیههای کارگران را تشکیل دادند. شورای متحده در سال 1300 فقط با نه اتحادیه وابسته آغاز به کار کرد: اتحادیههای کارگران چاپخانه، داروسازان، کفاشان، کارگران حمام، نانوایان، کارگران ساختمانی، کارکنان بلدیه(شهرداری)، خیاطان، و کارگران نساجی تنها کارخانه جدید در تهران. در سه سال بعد، شورای متحده دارای بیش از 8000 عضو در سراسر ایران شد. (صص118-117)
رضاخان صعود به قدرت را با همدستی با حزب محافظهکار «اصلاحطلب» در مجلس ملی چهارم آغاز کرد. این همدستی برای محافظهکاران در عمل امتیازاتی به بار آورد.(ص119)
رضاخان همچنین در تدوین سیاست خارجی با محافظهکاران همراهی کرد. ضمن شتاب دادن به عزیمت نیروهای انگلیسی از ایران، با پیشنهاد امتیاز شمال به شرکت استاندارد اویل نیویورک و نیز انتصاب دکتر آرتور میلسپو شاغل وزارت خارجه آمریکا به خزانهداری کل ایران، از ایالات متحده درخواست کمک کرد. (ص119)
رضاخان با استفاده از مدت زمان بین مجالس چهارم و پنجم با آن دسته از اصلاحطلبان غیرمذهبی که از سال 1285 پیشگام طرح خدمت وظیفه عمومی بودند، همدست شد. رضاخان با استفاده از ارتش برای دستکاری در انتخابات در بسیاری از حوزههای انتخابیه عشایری توانست اکثریت مؤثری برای احزاب سوسیالیست و تجدد در مجلس جدید فراهم آورد. این اکثریت، بیدرنگ اصلاحات وسیعی را آغاز کرد. (ص121)
حزب تجدد، به پشتیبانی تقریباً همه نمایندگان حزب اصلاحطلب، لایحه انقراض قاجاریه و تفویض کشور به رضا پهلوی تا گشایش مجلس مؤسسان را تقدیم مجلس شورا کرد. هشتاد نماینده به این پیشنهاد رأی موافق، سی نفر رأی ممتنع، و پنج نفر رأی مخالف دادند. (ص123)
رضاخان با تصدی وزارتخانههای جنگ و داخله، مجلس مؤسسان را از هوادارانش از احزاب تجدد و اصلاحطلب پر کرد. جای تعجب نیست که اکثریت بزرگ مجلس مؤسسان رأی به تفویض سلطنت به خاندان پهلوی داد. از 260 نماینده، فقط سلیمان اسکندری و دو سوسیالیست دیگر رأی ممتنع دادند. اسکندری اظهار داشت که هرچند حزبش مشتاقانه حامی اصلاحاتی است که به دست رضاخان انجام گرفته، ولی اصول سوسیالیستی- جمهوریخواهی این حزب مانع از تأیید تشکیل یک سلطنت جدید است. (ص123)
سلطنت رضاشاه (1304-1320)
سلطنت رضاشاه، شاهد ایجاد «نظم نوین» بود. او پس از تاجگذاری در سال 1304 با بنا کردن و تقویت تکیهگاه ویش بر سه رکن ارتش جدید، بوروکراسی دولتی و حمایت دربار، به تثبیت قدرت خود پرداخت. (ص124)
رضاشاه، ارتش نوین را رکن اصلی نظم نوین خود قرار داد. با بیش از پنج برابر افزایش بودجه سالانه دفاعی از سال 1304 تا 1320، و امکان سربازگیری از مردم کشور به واسطه قانون نظام وظیفه- نخست از روستاها، سپس از شهرها و سرانجام از عشایر- نیروهای مسلح از پنج لشکر با 40000 نفر به هجده لشکر با 127000 نفر رسید. (ص124)
پسرانش، بویژه ولیعهد خود محمدرضا را نخست و پیش از هر چیز افسرانی فعال در نیروهای مسلح بار آورد. رضاشاه، ولیعهد خود را بیشتر در مؤسسات نظامی به تحصیل واداشت- به استثنای مدتی کوتاه در مدرسه لاروزی در سویس- و در سال 1319 او را بازرس ویژه نیروهای مسلح قرار داد. (ص124)
حمایت دربار به عنوان رکن سوم نظم نوین عمل میکرد. رضاشاه، پسر یک خرده مالک، و سرهنگ سابق که با حقوق محدودی در سال 1299 سرمیکرد، در طول سلطنتش چنان ثروتی اندوخت که توانگرترین فرد ایران شد. زندگینامهای جانبدارانه که اخیراً در غرب انتشار یافت، اقرار میکند که رضاشاه به هنگام کنارهگیری، حسابی بانکی با 3000000 پوند نقدینه و الماکی بالغ بر 3000000 هکتار برای وارث خود به جا گذاشت. (ص125)
در بیست سال پیش از آن، از مجلس ملی اول تا پنجم، سیاستمداران مستقل در شهرها فعالیت میکردند و در روستاها اربابان رعایای خود را به پای صندوق رأی میراندند. اما در شانزده سال بعد، از مجلس ملی ششم تا سیزدهم، نتیجه هر انتخابات و به این ترتیب ترکیب هرمجلس را شاه تعیین میکرد. (صص126-125)
رضاشاه برای تضمین قدرت مطلق خود، روزنامههای مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان سلب کرد و باز مهمتر از آن، احزاب سیاسی را از بین برد. (ص126)
اما این حزب کمونیست بود که از سرکوب پلیسی سخت لطمه دید. کنگره دوم حزب کمونیست ایران که در اواخر سال 1306 در ارومیه برپا شده بود، چرخش تندی به سوی چپ افراطی آغاز کرد که ده ماه بعد کنگره ششم بینالملل سوم در مسکو آن را کامل میکرد. (ص127)
حکومت متقابلاً همه اتحادیههای کارگری بویژه «شورای متحده» را ممنوع ساخت و در سالهای 1306 تا 1311، 150 نفر از فعالان جنبش کارگری را دستگیر کرد. (ص127)
هدف بلندمدت او بازسازی ایران طبق تصویر غرب- یا به هر حال تصویر او از غرب بود. وسیله وی برای نیل به این هدف نهایی، مذهبزدایی یا دنیانگری، برانداختن قبیلهگرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایهداری دولتی بود. (ص128)
جنگ مذهبزدایانه در جبهههای زیادی جریان داشت. وظیفه دشوار بازسازی کامل وزارت دادگستری به داور، قانوندان تحصیلکرده سویس محول شد. (ص128)
داور همچنین امتیاز پرسود ثبت اسناد رسمی را از روحانیون گرفت و به دفاتر و محاضر غیرمذهبی سپرد؛ سلسله مراتبی از دادگاههای کشوری به شکل دادگاه شهرستان، دادگاه منطقهای، دادگاه استان، و دیوان عالی کشور ایجاد کرد. (ص128)
سیاست عشایری رضاشاه از حوه رفتار او با ایل بختیاری نمایان است. حکومت مرکزی در طول سالهای 1303- 1306 که ارتش به کمک ایل بختیاری برای جنگ با عربها، لرها، بلوچها و قشقاییها نیاز داشت، وزارت جنگ و حکومت خراسان را به جعفرقلیخان سردار اسعد از اعضای مهم خاندان ایلخانی و پسر سردار اسعد مشهور انقلاب مشروطه واگذار کرد. حکومت همچنین مقام ایل بیگی را برای امیر جنگ، برادر کوچکتر سردار اسعد، و مقام ایلخانی را برای سردار محتشم، سرکرده خاندان حاجی ایلخانی مورد تأیید قرار داد. طی سالهای 1306- 1308 وقتی که ارتش دیگر نیازی به افراد بختیاری نداشت، رضاشاه رو در روی یاران پیشین خود ایستاد. (ص129)
سیاستی که در برابر عشایر اتخاذ شد، با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیرالمله به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت. (ص130)
در سال 1307 مجلس لباس قدیم اقوام ایرانی را غیرقانونی و همه مردان را به استثنای روحانیون ثبت نام شده، مجبور به پوشیدن لباس غربی و گذاشتن «کلاه پهلوی» کرد. هشت سال بعد این کلاه جای خود را به کلاه لبهدار اروپایی، کلاه شاپوی «بینالمللی» داد. (ص130)
«انجمن پرورش افکار» را به سرمشق از ماشینهای تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی برای تفهیم آگاهی ملی به مردم از طریق مجله، جزوه، روزنامه، کتاب درسی و برنامههای رادیویی، تشکیل داد. (ص131)
شاه در سال 1313 به ترغیب سفارت خود در برلین فرمان داد که از این پس نام «ایران» جایگزین «پارس» (Persia) شود. (ص131)
مبارزه با نفوذ خارجی نیز بشدت جریان داشت. رضاشاه، کاپیتولاسیون (حق قضاوت کنسولی) قرن سیزدهم را که اروپاییان را خارج از حوزه قضایی کشور قرار میداد، ملغی ساخت. (ص131)
او در یک زمینه مهم، یعنی کاستن از نفوذ شدید شرکت نفت ایران و انگلیس توفیق نیافت. اگرچه وی در سال 1932 (1311) ناگهان امتیاز نامطلوب دارسی را لغو کرد، یک سال بعد عقب نشست و برای جلوگیری از مصادره داراییهای خارجی ایران، قراردادی همانقدر نامطلوب را امضا کرد. (ص131)
حرکت برای ترفیع موقعیت زنان در سال 1313 بلافاصله پس از دیدار رضاشاه از ترکیه که مصطفی کمال در آنجا به مبارزهای مشابه مشغول بود، آغاز شد. مؤسسات آموزشی بویژه دانشگاه تهران درهای خود را به روی مرد و زن گشودند. اماکن عمومی چون سینماها، کافهها و هتلها در صورتی که تبعیضی در خصوص زنان قائل میشدند، باید جرائمی سنگین میپرداختند. سازمانهای فرهنگی که اغلب جایگزین انجمن نسوان وطنخواه حزب سوسیالیست بودند، دوباره به کار افتادند. مهمتر از همه این که، رضاشاه حجاب بویژه چادر سنتی را که از فرق سر تا نوک پا را میپوشاند، ممنوع کرد. (صص132-131)
اصلاحات آموزشی، مؤثرترین اصلاحات مدنی آن زمان بود. بین سالهای 1304 و 1320 ظرفیت آموزشی به طور عینی تا دوازده برابر افزایش یافت. (ص132)
در سال 1304 کمتر از 600 دانشجو در شش مؤسسه تحصیلات عالی جدید: دانشکدههای طب، کشاورزی، تربیت معلم، حقوق، ادبیات، و علوم سیاسی وجود داشت. در سال 1313 این شش دانشکده یکجا دانشگاه تهران را تشکیل دادند. در اواخر دهه 1310 پنج دانشکده جدید: دندانپزشکی، داروسازی، دامپزشکی، هنرهای زیبا، و علوم بدان افزوده شد. در سال 1320 بالغ بر 3300 دانشجو در یازده دانشکده دانشگاه تهران مشغول تحصیل بودند. تعداد فارغالتحصیلان دانشگاههای خارج نیز چشمگیر بود. (صص133-132)
به رغم این بهبود، بیش از 90% جمعیت روستایی همچنان بیسواد بود. (ص133)
توسعه اقتصادی با بهبود ارتباطات آغاز شد. رضاشاه با تثبیت قدرت خود در سال 1304، بیدرنگ پروژه راهآهن سراسری را که دیری مورد بحث بود، آغاز کرد. در 1310 نخستین قطار خط بندر شاه از طریق تهران تا بندر شاهپور را طی کرد. این خط آهن که از 1600 کیلومتر صعبالعبورترین اراضی در جهان میگذشت، به دست مهندسان آلمانی، انگلیسی، آمریکایی، اسکاندیناویایی، ایتالیایی، بلژیکی، سویسی و چکسلواکیایی ساخته شد. (ص133)
در 1304 کشور بیش از 3200 کیلومتر بزرگراه نداشت که بیشتر آن نیز خراب بود. در 1320 وزارتخانه تازه تأسیس راه بیش از 20000 کیلومتر بزرگراه را در وضع نسبتاً خوبی نگهداری میکرد. (ص133)
توسعه صنعتی طی دهه 1930 (1310) که «رکود بزرگ» قیمت کالاهای سرمایهای را بشدت کاهش داد، به طور جدی شروع شد. تعداد واحدهای جدید صنعتی بدون محاسبه تأسیسات نفتی، در دوره سلطنت رضاشاه تا هفده برابر افزایش یافت. در سال 1304 کمتر از 20 واحد جدید صنعتی وجود داشت. از این تعداد فقط 5 واحد، بزرگ و هر یک دارای بیش از پنجاه کارگر بودند. اما در سال 1320 تعداد کارخانجات جدید به 346 واحد رسیده بود. از این تعداد 200 واحد تأسیسات کوچک- کارگاه تعمیر اتومبیل، سیلو، کارگاه تقطیر، دباغخانه، و نیروگاه برق در همه مراکز شهری- بودند اما 146 واحد دیگر شامل تأسیسات بزرگ... در نتیجه تعداد کارگران شاغل در کارخانههای بزرگ جدید از کمتر از 1000 نفر در 1304 به بیش از 50000 نفر در 1320 افزایش یافت. (ص134)
طی همین دوره، نیروی کار در صنعت نفت از 20000 نفر به نزدیک 31000 نفر رسید. به این ترتیب کارگران نفت و کارخانههای بزرگ جدید همراه با حدود 10000 نفر در کارخانههای کوچک جدید، 2500 نفر در شیلات شمال، 9000 نفر در راهآهن، 4000 نفر در معادن زغال سنگ، 4000 نفر دیگر در اسکهها و تعدادی قابل توجه امافصلی در کارهای ساختمانی، با هم جمع کارگران را به بیش از 170000 نفر میرسانیدند. بدینسان، طبقه کارگر جدیدی زاده شده بود. (ص134)
پروژههای بلندپروازانه، بویژه پادگانهای ارتش جدید، وزارتخانهها، کارخانههای صنعتی، و مؤسسات جدید آموزشی، بودجه دولت را تا هشت برابر، از کمتر از 245 میلیون ریال در 1304 به بیش از 3/4 میلیارد ریال در 1320 افزایش داد. (ص135)
رژیم از سال 1316 به تأمین کسر بودجه متوسل شد و بدین ترتیب حجم اسکناس در گردش را از 16 میلیون ریال در 1311 به بیش از 74/1 میلیارد ریال در 1320 افزایش داد. این اقلام با دو بار بدی محصول مصادف شد و شاخص هزینه زندگی را از مبنای 100 در سال 1315 به 218 در تابستان 1320 رسانید. به قول یک مورخ، با کمی اغراق، «نظم نوین» رضاشاه «خانهای بنا شده بر تورم» بود. (ص136)
دولت رضاشاه و جامعه ایران
ساختار سیاسی ایجاد شده از سوی رضاشاه با ساختهای سیاسی ایران سنتی بویژه ساختارهای سلسله پیشین سخت تضاد داشت؛ زیرا نه بر ریگهای نیروی عشایری و دخالتورزیهای فرقهای، بلکه بر سه ستون خارای ارتش دائمی، بوروکراسی نوین و حمایت وسیع دربار استوار بود. اما این ساختار در مقایسه با ساختهای سیاسی جهان نو بویژه غرب، ثبات نداشت؛ چرا که رژیم جدید، به رغم نهادهای مؤثر، فاقد پایگاههای طبقاتی کارآمد و تکیهگاههای اجتماعی مطمئن و بنابراین بنیانهای مدنی بود. در یک کلام، دولت پهلوی، قوی بود؛ زیرا وسایل نیرومند استبداد را در اختیار داشت. اما ضعیف بود؛ چون نتوانست نهادهای استبدادش را بر ساختار طبقاتی استوار سازد. (صص137-136)
از پنجاه وزیری که 98 مقام کابینه را از دی 1304 تا مرداد 1320 در 10 کابینه اشغال کرده بودند، 37 نفر از خانوادههای اسم و رسم دار بوروکرات و اشرافی برخاسته بودند. (ص137)
میزان مرگ و میر در بین اعیانی که اعتماد شاه را جلب کردند اما بعد آن را از دست دادند، از این هم بیشتر بود. تیمورتاش، ملاک جوان ترقیخواهی که از 1302 پشتیبان رضاشاه و از 1304 وزیر دربارش بود، ناگهان در سال 1311 به جرم رشوهخواری، اختلاس و اخاذی، به پنج سال زندان محکوم شد و پنج ماه بعد گویا بر اثر «حمله قلبی» درگذشت... از زمان سقوط ناصرالدین شاه تا آن زمان با دولتمردان چنین خودسرانه رفتار نشده بود. (ص138)
مخالفت این طبقه متوسط با رژیم در 1305 و 1306 و دوباره در 1314 و 1315 علنی شد. اعتراضات 1305 و 1306 با اعمال قوانین غیرمذهبی داور و خدمت نظام جوانان شهری پدید آمد. (ص139)
ناآرامیهای 1314 و 1315 با کشف حجاب اجباری زنان و ترویج «کلاه پهلوی» جرقه زد. در 19 تیر 1314، سالگرد بمباران حرم امام رضا توسط روسها در سال 1290، خطیب اصلی حرم [شیخ محمدتقی بهلول] با استفاده از شور و هیجان مردم، از «کلاه پهلوی»، مالیاتهای سنگین برای مصرفکنندگان، و رواج فساد در طبقات حاکمه انتقاد کرد. (ص139)
درمقابلهای که پیش آمد، حدود دویست نفر به سختی زخمی شدند و بیش از یکصد نفر از جمله بسیاری از زنان و کودکان جان باختند. چندماه پس از آن، تولیت آستان قدس [اسدی] اعدام شد؛ مدرس که از سال 1306 در انزوای اجباری به سر میبرد، به طور مشکوکی درگذشت؛ و سه سرباز وظیفه که از تیراندازی به سوی مردم بیدفاع خودداری کرده بودند، تیرباران شدند. (ص140)
داور، وزیر دادگستری، احتمالاً با پیشبینی آنکه مغضوب یا کشته شود، خودکشی کرد. (ص140)
تقیزاده، مقام سفارت خود در لندن را از دست داد و از بازگشت به ایران عذر خواست. سلیمان اسکندری پس از کوتاه زمانی حکومت کرمان، در سال 1306 بازنشسته شد. فرخی، شاعر بزرگ حزب سوسیالیست، در بیمارستان زندان درگذشت. تدین که در حزب تجدد و مبارزه برای جمهوری نقش مهمی ایفا کرده بود، چون شکایت کرد که بودجه کمی به وزارت فرهنگ او و بودجه بیشتری به وزارت جنگ اختصاص داده شده است، از کابینه اخراج و زندانی شد. علی دشتی نویسنده معروف که روزنامهاش شفق سرخ، از سال 1301 حامی رضاشاه بود، خود را از مصونیت پارلمانی محروم دید و در یک آسایشگاه دولتی بازداشت شد. کسروی نیز به فاصله کمی پس از صدور رأی به نفع تعدادی زمیندار خردهپا که شاه املاکشان را تصرف کرده بود، از حق قضاوت محروم گشت. (ص141)
مخالفت در میان روشنفکران جوانتر بتدریج در طول دهه 1310 شکل یافت... سال بعد، گروهی از دانشجویان در مونیخ با بازماندگان «حزب کمونیست ایران» از نزدیک همکاری کردند و نشریه جدیدی موسوم به پیکار انتشار دادند. رضاشاه برای مقابله با این اقدامات، حکومت آلمان را وادار به تعطیل پیکار کرد و به مجلس دستور داد برای حفظ امنیت ملی قانونی وضع کند. این قانون، برای اعضای سازمانهایی که به «سلطنت مشروطه» لطمه میزد یا مبلغ «مرام اشتراکی» بود، تا ده سال زندان تعیین میکرد. (صص142-141)
مهمترین بازداشتها در اردیبهشت 1316 رخ داد که شهربانی پنجاه و سه نفر را دستگیر و آنان را متهم به تشکیل سازمان اشتراکی مخفی، انتشار بیانیه اول ماه مه [روز کارگر]، راه انداختن اعتصاب در دانشکده فنی و یک کارخانه نساجی در اصفهان، و ترجمه «رسالههای الحادی» مثل کاپیتال مارکس و مانیفست کمونیست کرد. (ص142)
چهره اصلی در میان «پنجاه و سه نفر» استاد فیزیک سی و شش سالهای به نام تقی ارانی بود. ارانی فرزند کارمند ساده وزارت دارایی، در تبریز به دنیا آمد اما در تهران بزرگ شد. از دارالفنون و دانشکده پزشکی با رتبه اول فارغالتحصیل شد و جایزه گرفت و در سال 1301 برنده یک بورس دولتی به آلمان شد. هنگام تحصیل در دوره دکترای شیمی در دانشگاه برلین ارانی در همان دانشگاه عربی تدریس کرد، سه رساله در فرهنگ ایران- درباره عمر خیام، سعدی و ناصر خسرو- نوشت، یک محفل بحث با همکلاسان دوره تهران تشکیل داد و کمکم علائق سیاسی خود را از ناسیونالیسم ایرانی به سوسیالیسم نوین تغییر داد. (ص143)
اما ارانی در سالهای آخر اقامت در آلمان غرق مطالعه آثار مارکس، انگلس، کائوتسکی و لنین شد، علاقهای شدید به جنبشهای چپ اروپایی یافت، و به انتشار نشریه پیکار کمک کرد. وقتی در سال 1308 به ایران بازگشت، مارکسیستی مطلع و سوسیالیستی مصمم بود؛ هرچند احتمالاً عضو حزب کمونیست نبود. هنگام تدریس در دانشگاه تهران یک محفل بحث دانشجویی تشکیل داد و با دوستان دوران تحصیلش در اروپا نشریهای کاملاً تئوریک به نام دنیا منتشر کرد. (ص146)
عهد رضاشاه شاهد ظهور طبقه کارگر صنعتی ناراضی نیز بود. دستمزد نازل، ساعات کار زیاد، مالیاتهای سنگین، انتقال اجباری کارگران به منطقه مالاریا خیز مازندران و شرایط کار که به گفته یک سیاح اروپایی «عملاً به بردگی شباهت داشت»، همه موجب نارضایی وسیع در بخش صنعت شده بود. (ص147)
در روز اول ماه مه در سال 1308 یازده هزار نفر کارگر در صنعت نفت برای دستمزد بیشتر، هشت ساعت کار، مرخصی سالانه با استفاده از حقوق، خانه سازمانی، و رسمیت اتحادیه اعتصاب کردند. (ص147)
اقدام رضاشاه برای یکسانسازی ملی رنجشهای بیشتری بین اقلیتهای دینی و زبانی ایجاد کرد. در سال 1313، مدارس بهائیها با بیش از 1500 شاگرد فقط در تهران، به این دلیل که سالگرد شهادت باب را برگزار کردهاند، اجازه تدریس را از دست دادند. نماینده یهودیان در مجلس، ساموئل حییم، در سال 1310 به دلایل ناگفته ناگهان اعدام شد. نماینده زرتشتیان، شاهرخ ارباب کیخسرو که از سال 1300 صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود، در سال 1319 به دست شهربانی هدف گلوله قارر گرفت؛ زیرا پسرش در آلمان به رغم میل پدر یک سلسله سخنرانی در حمایت از نازیها ایراد کرده بود. مدارس جامعه ارامنه نخست کلاس زبانهیا اروپایی و سپس در 1317 اجازه تدریس را از دست دادند. (ص148)
متفقین نه تنها به دلیل ظاهری گشودن راهرو تازهای به روسیه، حذف مأموران آلمان، و حفاظت تأسیسات نفتی، بلکه به دلیل ناآشکارتر پیشدستی بر افسران هوادار محور که احتمالاً میخواستند شاه نامحبوب را کنار گذارند و رژیمی هوادار آلمان روی کار آورند، کشور را اشغال کردند. (ص148)
در عرض سه روز پس از اشغال، ارتش که توسط هواپیماهای انگلیس و شوروی بمباران شده بود، سریعتر از آن که حتی فرمانده عالی متفقین انتظار داشت، عقب نشست. (ص149)
طی سه هفته، شاه بدون مشورت با متفقین، به نفع ولیعهد کناره گرفت و کشور را شتابان ترک کرد و به این امید که سلسلهاش را نجات دهد. (ص149) ادامه دارد ...