وابستگی بزرگترین رسانههای خبری دنیا، همچون خبرگزاری رویترز، آسوشیتدپرس، یونایتدپرس، شبکههای ABC، NBC، CBS و نشریات پرتیراژی همچون نیویورکتایمز، واشنگتن پست، تایمز، دیلیاکسپرس و صدها عنوان نشریه دیگر به لابی صهیونیستها، حاصل همان تلاشهای پیگیرانه قوم یهود است.
تصویر متحرک و سینما، اختراع سحرانگیز برادران لومیر با آن قدرت تأثیرگذاری خارقالعاده و ظرفیتهای فراوانش بهعنوان یکی از مهمترین کانالهای ارتباطی با مردم، صهیونیست افزونطلب را بر آن داشت تا در راه تحقق اهداف خود از این ابزار مدرن نیز بهره کامل گیرد. تاثیر صهیونیستها بر صنعت سینما از همان سالهای آغازین با سرمایهگذاری در مشهورترین شرکتهای تولید فیلم در جهان بویژه در آمریکا آشکار بود. وابستگی و تعلق بزرگترین شرکتهای تولید فیلم آمریکا همچون Centery Fox20، WARNerBrosوGolden Mayor Metro به لابی صهیونیستها شاهدی بر این ادعاست.
نفوذ صهیونیستها در این صنعت پرمخاطب و جذاب از چنان رشد روزافزون و سریعی برخوردار شدهاست که براساس منابع بسیاری که از سوی خود هالیوود در اختیار مردم قرار میگیرد، بیش از 90 درصد از فعالان حرفه سینما در آمریکا را وابستگان به لابی صهیونیستها تشکیل میدهند. اگرچه افشای این وابستگیها در مقطعی از تاریخ برای دوطرف بنا به دلایلی چندان مقبول و خوشایند نبود ولی در سالهای اخیر بیان چنین ارتباطاتی در سینمای هالیوود، بهعنوان سند افتخار و مایه مباهات عناصر وابسته محسوب میشود؛ بههمین دلیل چندی پیش فهرست بزرگی از عوامل کلیدی سینماهای هالیوود که از جیرهخواران وابسته به صهیونیست محسوب میشوند، در شبکه جهانی اینترنت با عنوان Hollywood is Jewish در اختیار مخاطبان قرار گرفت.
نگاهی به اسامی بازیگران، کارگردانان، تهیهکنندگان و سایر عواملی که در این فهرست جای گرفتهاند، پرده از این واقعیت تلخ برمیدارد که اساسا سینماگران برای تسریع در کسب مدارج ترقی در هالیوود، چارهای جز پناه بردن و تبعیت محض از سیستم فوق ندارند. در ادامه نام تعدادی از عناصر و عوامل مشهور هالیوودی وابسته به لابی صهیونیستها ارائه شده است:
بازیگران
1- بیلی کریستال 2- ارنست بورگناین 3- ریچارد دریفوس 4- رابرت دنیرو (مادر یهودی) 5- هریسون فورد(مادر یهودی) 6- ریچارد گر 7- پل نیومن 8- وینونا رایدر 9- ویلیام شاتنر 10- رابین ویلیامز 11- کرک داگلاس 12- والتر ماتیو 13- داستین هافمن 14- رابرت ردفورد 15- چارلز برانسون 16- ژان کلود ون دام.
کارگردانان
1- استیون اسپیلبرگ 2- وودی آلن 3- مل بروکس 4- ساموئل گلدوین 5- لوئیس میر 6- رومن پلانسکی 7- استنلی کوبریک 8- تیم برتون 9- مایک نیکلن 10- راب کومن 11- جری لوئیس 12- ژوزف فون اشترنبرگ 13- سیدنی لومت.
خوانندگان
1- الویس پریسلی 2- مایکل جکسون 3- پت پناتر 4- بتی میدلر 5- جین سیمونز 6- آلن شرمن 7- بوریس اسپرینگستن.
اسامی بالا برای آنان که تا حدودی با سینمای هالیوود آشنا هستند، بسیار شناخته شدهاست، زیرا آنان همواره از جمله موفقترین سینماگران هالیوود در طول همه این سالها بودهاند. با تحقیقی در آثار ساخته شده، این واقعیت بیشتر نمایان میشود که سینما از بدو پیدایش تاکنون، همواره در جهت برآوردن خواستههای یهودیان صهیونیست گام برداشتهاست؛ گامی در جهت تطهیر چهره یهودیان و تخریب چهره ادیان دیگر بویژه دین اسلام در نزد افکار عمومی دنیا. صهیونیستها فعالیت خود در عرصه سینمای هالیوود را تنها به ساخت فیلمهایی که بزرگسالان را مخاطب خود قرار میدهد، محدود نکردهاند، بلکه در عرصه تولید فیلمهای کودکان نیز بسیار فعال ظاهر شدهاند. کمپانی «والت دیزنی» که از مشهورترین شرکتهای تولید فیلم و کارتون در سرتاسر دنیا به حساب میآید، یکی از مهمترین و کارآمدترین ابزار صهیونیستها در عرصه سینماست. سالهای بس طولانی بود که یهودیان در سرتاسر اروپا با عنوان «موش کثیف» شناخته و نامیده میشدند، صهیونیست جهانی برای پاک کردن این تفکر از اذهان دنیا با همکاری دیزنی به تولید مشهورترین شخصیت کارتونی دیزنی با عنوان «میکی ماوس» پرداخت. این شخصیت کارتونی که بهسرعت در قلب همه کودکان و نوجوانان جای باز کرد، قصه موشی شجاع بود که یکتنه در برابر همه ناملایمات جامعه ایستادگی کرده و با پشتکار و شجاعت خود از هر امتحانی سر بلند بیرون میآمد.
پس از پخش این کارتون در بیش از یک دهه، موش دیگر موجود کثیف و تنفرانگیزی در نزد کودکان و نوجوانان اروپایی و آمریکایی نبود، بلکه به یک موجود دوستداشتنی و قابل ترحم تبدیل شد؛ به همین دلیل اصطلاح «موشکثیف» در اندک زمانی بار منفی خود را از دست داد. کارتون «تام و جری» سالها بعد در ادامه القای همین باور تهیه و تولید شد. اما در عرصه ساخت فیلم برای مخاطبان بزرگسال، صهیونیستها از شیوهها و راههای متعددی استفاده کردند. مظلومنمایی قوم یهود از شیوههای مهمی بود که صهیونیستها به آن توجه خاصی داشتند. تولید روزافزون آثاری که از قتلعام یهودیان در طول جنگ دوم جهانی توسط آلمانهای نازی سخن میگفت (Holicouste)، در اندک زمانی، افکار عمومی جهان را به نفع خود برانگیخت و مردم را در برابر حقانیت خود قانع ساخت. در این قبیل آثار، یهودیان انسانهای بیگناهی تصویر شدهاند که بیرحمانه مورد جنایتکارانهترین رفتارها از سوی نظامیان آلمانی در طول سالهای جنگ دوم جهانی قرار گرفتهاند. ساخت چنین آثاری بهدلیل تاثیرگذاریهایش پس از گذشت بیش از نیم قرن همچنان ادامه دارد. فیلم «فهرست شیندلر» ساخته «استیون اسپیلبرگ» یهودی که به دلیل انتسابش به لابیهای صهیونیست، موفقیتهای چشمگیری را در سینمای هالیوود بهدست آورده، از جمله آثاری است که در دهه 1990میلادی ساخته و برنده بیش از 7 جایزه اسکار شد.
اعتقاد به ظهور منجی الهی و رهایی مستضعفان از همه رنجها و بدبختیهایی که کشورهای قدرتمند و ستمگر بر مظلومان تحمیل کردهاند، عامل مهمی میان مسلمانان بویژه شیعیان است که همواره آنان را امیدوار به آینده و آماده برای مقابله با دشمنان نگاه داشته است. این آرمان سبب شده است تا صهیونیستهای قدرتطلب و افزونخواه برای نابودی این تفکر که همواره خطری جدی برای دستیابی به اهداف شومشان محسوب میشود، با استفاده از راههای مختلف از جمله صنعت قدرتمند سینما به تخریب و لوث کردن آن بپردازند. ساخت فیلم معروف «نوستر آداموس» اثر «اورسن ولز» یهودی، بازیگر و کارگردان مشهور آمریکایی در راستای این هدف صورت گرفت. سازنده اثر یاد شده با استناد به پیشگوییهای نوستر آداموس «مهدویت» را بهگونهای به تصویر میکشد که دستاوردی جز تخریب، دلهره و نابودی برای دنیا به ارمغان نخواهد آورد.
Four Feathers (چهارپر) محصول سال 2001 آمریکا، آخرین ساختهای بود که با تخریب باور «مهدویت»، به جنگ اعتقادات مذهبی مسلمانان رفت. خشن، بیفرهنگ، عقبمانده، خرافهپرست و بدوی نشان دادن اعراب و مسلمانان از دیگر ترفندهای این دشمن هزار چهره برای ارضای حس افزونطلبیاش است. ساخت فیلمهایی چون: «جنگیر»، «طالع نحس»، «لورنسعربستان»، «شبهای عربی»، «دلتافورس»، «محاصره» و هزاران هزار فیلم دیگر در پی القای این تفکر نحس گام برداشتهاست که مسلمانان انسانهایی خرافی و عقبمانده هستند و باید از سوی کشورهای مترقی و فرهیختهای همچون آمریکا مورد حمایت قرار گیرند، در غیر این صورت، چیزی جز فقر و فلاکت عایدشان نخواهد شد! و این بدبختیها نه تنها دامان خودشان را خواهد گرفت، بلکه موجبات دردسر برای کشورهای مترقی را نیز ایجاد خواهد کرد. شیوه بالا در کنار ساخت آثاری که منجیان واقعی کره زمین را آمریکاییان (صهیونیستها) خوش قلب نمایش میدهد، اجزای پازلی است که در صورت قرارگرفتن در کنار یکدیگر، جمله «دنیا در تسخیر یهود» را شکل میدهند. فیلمهای «روز استقلال»، «مریخیها حمله میکنند»، «آرماگدون»، «جنگ ستارگان» و «ماتریکس» ازجمله آثار مشهور سینمایی هالیوود است که ساخت آنها در سالهای اخیر روند روبهرشد و سریعی به خود گرفته است.
نگاهی اجمالی بر تاریخ سینمای جهان گواه این حقیقت است که سینما بیش از هنرهای دیگر ابزاری ایدئولوژیک است و اگر با تمهیدات ویژه هنری- عملی معکوس نشان داده میشود، دال بر صورت ظاهری نیست و چه بسا در برههای خلاف انتظار و منافع سازندگان آن جلوه کند. در نهایت ایجاد زمینه میتواند محصولی در آینده داشته باشد. ایدئولوژیهای افراطی قرن بیستم در کنار دیگر فعالیتهای تبلیغاتی از سینما، بیشترین بهره دلخواه را برده. اگر از این حیث رقابتها و تکنیکها غنیتر شدهاند، از عوارض ایدئولوژیک بوده است، نه صرفا هنر برای هنر. سینمای هالیوود با مالکیت یهودیان از آمیزش منافع استعمار آمریکایی و ایجاد فضای مثبت برای تغییر نگرشها بویژه مسیحیها به مظلومیت دروغین یهودیان شکل گرفت و در رشتههای مختلف فیلمسازی ادامه یافت. سربازان آمریکایی در همه فیلمها سربازان آزادی جنگهای اول و دوم جهانی بودند.
یهودیان انسانهای قابلترحم و آواره جلوه داده میشدند و همیشه نیز ملتها نیازمند رهبری آمریکاییان بودند. این محورهای اصلی در سینمای دیگر کشورها نیز بهطور سنتی اعمال میشد، ساختههای سینمایی آیزنشتاین و پودوفکین انگیزههای ایدئولوژیک و تهییجکننده انقلاب اکتبر شوروی را پیش میبرند و فیلمسازانی چون رنیریفنشتال با فیلمهای بازیهای المپیک و... نازیسم هیتلری را به جسم و جان طرفداران فاشیسم تزریق میکردند. با مقایسه اهداف ایدئولوژیک صاحبان سبک و اندیشههای سینمایی بین 3 ایدئولوژی - که قرن بیستم را به محل جولانگاه خود تبدیل کردند - به بررسی فیلمهای «وارک گریفیث» سینماگر مبتکر و پیشرو اهداف استعمار آمریکا و صهیونیسم بینالملل میپردازیم.
تقسیم هنر صهیونیستی به 2 دوره قبل از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی و بعد از آن جای تاکید دارد، زیرا اساسا در دوره اول، ایجاد زمینههای مرحله دوم تحقق مییابد و بعد از آن، مظلومنمایی جای خود را به نمایش قدرت بلامنازع در فیلمهایی چون: فهرست شیندلر، نجات سرباز رایان، ماتریکس، ارباب حلقهها، بازگشت شاه و... میدهد. پیش از ساخت و نمایش فیلمهای گریفیث، ادبیات آمریکا همه زمینههای لازم را برای تفسیر حقایق زندگی، سرنوشت بشر و ایدهآلها فراهم کرده بود. رمان «موبی دیک» یا نهنگ سپید در قرن هجدهم با ارائه شخصیت مصمم، با اراده و زخم دیده «ناخدا اهب» نمونه نوعی فرماندهی بر کل بشریت (افرادی از همه نژادها و ملیتها و مذاهب در کشتی ناخدا اهب گرد آمده بودند تا در معیت او که یک پایش را نهنگ زده و برده بود، داوطلبانه به جنگ و شکست نهنگ سپید بروند) را ارائه داده بود. ناخدا اهب یک یهودی مصمم و خونسرد است که از دشمنان (نهنگ سپید) زخم برداشته است و میرود در نهایت به پیروزی دست مییابد. گریفیث در سال 1915 «تولد یک ملت» را ساخت، اگرچه این اثر صامت بود و بعدها فیلم «برباد رفته» به نوعی همین فیلم را تکرار میکرد اما هر دو، ویژگیهای خاص خود را دارند.
در «تولد یک ملت» مساله جنگهای داخلی در توجه اول و دلبستگی میان پسران و دختران جوان 2 خانواده «کامرون» و «استونمن» در درجه دوم مورد توجه قرار دارد. هر 2 فیلم نفرت و مصیبتهای ناشی از جنگ را با هم دارند. گریفیث با تکنیک قدیمی سیاه و سفید و صامت فیلمی ساخت که بر آثار دیگر سینماگران بعد از خود تاثیرگذار بود. تولد ملت که با هزینه کمتری ساخته شده بود، موفقیتهای مالی قابل توجهی بهدست آورد. فیلم در اوایل جنگ اول جهانی بهنمایش گذاشته شد که خود دلایل ورود آمریکا را به جنگ اول جهانی توجیه و تشویق میکرد. فیلم مشابه «برباد رفته» نیز در آستانه جنگ دوم جهانی به نمایش درآمد و در تشویق آمریکا برای ورود به جنگ دوم جهانی، تاثیر بسزایی داشت. ناقدان چپ، فیلم را ستودند و سینماگرانی چون «آیزنشتاین» آن را تحسین کردند. همه ناقدان فیلم از راست و چپ، عنوان تولد سینمای یک ملت یعنی ملت آمریکا را به آن دادند. فیلم تولد یک ملت (The Birtnof Analion) که در نسخه نخستین دارای طول مدت نمایش 2 ساعت و 65 دقیقه بود، یک اثر عظیم سینمایی لقب گرفت. گریفیث سال بعد، فیلم دیگر خود به نام «تعصب» را به نمایش گذاشت که در ادامه «تولد یک ملت» بود. اگرچه سینماگرانی از کشورهای مختلف اروپایی فیلمهایی ابتدایی ساخته بودند اما هرگز فیلم سینمایی تاثیرگذاری چون «تولد یک ملت» یک بدعت در صنعت فیلمسازی به حساب نیامد. سناریوی فیلم از رمانی متوسط، نوشته یک راهب پروتستان به نام عالیجناب تاماسدیکسون به نام «مرد فرقه» اقتباس شده بود.
راهب پروتستان کتاب خود را به عمویش سرهنگ لوروی مکآفی، یکی از تیتانهای اعظم فرقه تقدیم کرده بود. (در فرقه کیو - کلوکس - کلان، عنوان تیتان که از اسطورههای یونانی گرفته شده است، معادل استاد اعظم در فراماسونری است) به یاد داشته باشیم که همه رؤسایجمهور آمریکا یهودی یا فراماسونر بودند. «دیوید وارک گریفیث» در 23 ژانویه 1875 در شهر «گرانژ» در ایالت کنتاکی به دنیا آمد. پدرش پزشکی بود که در سوارهنظام قشون جنوب خدمت میکرد و هنگام شروع جنگهای داخلی، سرهنگ بود. در پی جنگ داخلی، خانه پدر گریفیث ویران میشود. گریفیث در 10سالگی به شرایط شمالیها آشنا میشود که در قالب نظامیان به جنوب میآیند و غارت میکنند. او تصویری خشن از شمالیها (یانکیها) در ذهن خود ثبت میکند و با دیگران به احیای مجدد فرقه یا گروه کیو - کلوکس - کلان دست میزند. گریفیث در دانشگاه هاروارد در دفاع از فیلم «تولد یک ملت» میگوید:«آنچه را در فیلم من میبینید، اعتقادم علیه خشونت انسان علیه انسان است. از سوی هر که میخواهد باشد … به همان اندازه که سفیدپوست متجاوز وجود دارد، سیاهپوست نیز هست و به همان حد که سیاهپوست با احساسات انسانی دیده میشود، سفیدپوست نیز دیده میشود. برای من رنگ بیرونی پوست مطلقا مطرح نیست، بلکه رنگ درون قلب را میبینم و به همین دلیل هم سیاهپوست واقعی را که برایم امکان داشت به بازی بگیرم، نپذیرفتم و سیاهپوستان من سفیدپوستانند که صورت و گردن و دستهایشان به دوده آغشته است و این سیاهی، جز یک درون سیاه را نمیتواند بنمایاند».
«ژرژ سادول» در تحلیل فیلم «تولد یک ملت» میگوید:«نژادپرستی جلوهای است از شخصیت گریفیث که از تربیت و بینش دوران نوجوانیاش ناشی میشد. تضاد در شخصیت او، یعنی نژادپرستی و در عین حال انساندوستی بهنظر موجه است. او فرزند خانوادهای بود که همهچیز خود را در جنگ از دست داده بود. تمام جنوبیها بهگونه سنتی و موروثی، ضدسیاهپوست بودند و او نیز نمیتوانست خود را از یک چنین ایدئولوژی برکنار دارد. گریفیث بعد از اشتغال به روزنامهنگاری و شاعری و همکاری با یک گروه نمایشی با یکی از بازیگران گروه نمایش (لیندا آژیدشن) ازدواج کرد. بهعنوان نویسنده به استودیو ادیسون راه یافت و از آنجا به موسسه بیوگراف وارد شد و با ادویناس پورتر آشنا شد و با او و همچنین با مک کاچن، فیلمساز بیوگراف به کار پرداخت و سرانجام به پشت دوربین رفت». چنانچه اشاره شد، گریفیث نیز از رمان «مرد فرقه» و رمان دیگری از تاماس دیکسون به نام «لکههای یوزپلنگ» که به تاریخچه بردگی سیاهپوستان مربوط میشود، استفاده برد و فیلمنامه خود را تنظیم کرد. در فیلم «زندگی به خوشی در جنوب ثروتمند پیش میرود که جنگ داخلی آغاز میشود»، افراد خانواده کامرون و همسرش دارای 3 پسر به نامهای: بنیامین، ناد و داک هستند و 2دختر که بزرگتر مارگارت و کوچکتر فلورا نام دارد. دوستانی از اهالی پنسیلوانیا به دیدار آنها میآیند؛ اینان عبارتند از: آئوستینی استونمن که نماینده مجلس است و دختر جوانش (السی) و2 پسرش تاد و فیل افیلیپ.
فیل، دلداده دختر بزرگ کامرون (مارگارت) میشود، در حالی که بن (بنیامین) کامرون - قهرمان فیلم - تنها با مشاهده عکس السی استونمن دل به او میسپارد. (تا اینجا حوادثی را میبینیم نظیر آنچه در فیلم برباد رفته به کار رفته است) جنگهای داخلی آغاز میشود. در سال 1861 خانواده استونمن هواخواه شمال یعنی یونیون است که خواستار الغای بردگی است و خانواده کامرون، طرفدار جنوب (کنفدراسیون). مدتی از ادامه جنگ میگذرد. بن کامرون با درجه سرهنگی در ویرانههای آتلانتا، پایتخت جنوب در حال شکست، روانه میدان جنگ میشود. او که مجروح و زندانی شده است، مورد پرستاری السی قرار میگیرد؛ در حالی که افیلیپ، برادر السی دوست او، زندانبان او است. شمال فاتح شده، جنوب را در اشغال دارد و آئوستینی استونمن مغز متفکر اشغالگران است؛ در حالی که سیاهپوستانی که از سوی شمال مسلحاند، دست به ترور و و غارت میزنند. خانواده کامرون سخت گرفتار تنگدستی است.
دختر جوان خانواده کامرون (فلورا) در معرض تجاوز یک سیاهپوست - که در گذشته از وفاداران این خانواده بوده است - قرار میگیرد و برای فرار از تجاوز به قصد خودکشی، خود را از بلندی یک صخره به گودال عمیق میاندازد و میمیرد. برادر او کلنل جوان (بنیامین) روی جنازه خواهر سوگند یاد میکند که به سختی انتقام خواهد گرفت و با این قصد، تشکیل گروهی را به قصد حفظ جان سفیدپوستان جنوب پیشنهاد میدهد. این اقدام سبب از دست دادن دختر مورد علاقه او که نامزد وی شده است، یعنی السی استونمن میشود. السی در پی اصرار پدرش که مبادا مورد سرزنش سیاهپوستان و شمالیها واقع شود، این تصمیم را میگیرد. بنیامین، گروه کیو - کلوکس - کلان را تشکیل میدهد و مشاهده میکنیم که حرکت و تاخت و تاز گروه، در پوشش ویژه و نقاب، با اجرای والگیری ساخته ریشارد واگنر توسط یک ارکستر در سالن نمایش اجرا میشود.
بزودی 2 خانواده، مسلح، رو در رو قرار میگیرند. یک خانواده از سوی یک گروه سیاهپوست مهاجم و مسلح حمایت میشود و خانواده دیگر از سوی کلان. گروه اخیر برنده است و استونمنها که دخترشان در معرض تجاوز سیاهپوستان قرار میگیرد، نادم از اشتباه، پی به واقعیت میبرند و بار دیگر زندگی رمانتیک به 2 خانواده بازمیگردد.
در این فیلم، آغاز و پایانی تاریخی وجود دارد. آغاز با ورود سیاهپوستان آفریقایی به آمریکا در قرن هفدهم است- یک بازار بردهفروشی در اجتماع خریداران اشرافی که حالتی پدرانه دارند- سپس آغاز گرفتاریهاست. پیامد آن، شروع تشکیل نهضت ضدبردهداری در پایان قرن است. در پایان ایالات شمال و جنوب متحد میشوند و برادری و دوستی در سایه مقدس عیسی مسیح به میان ملتها بازمیگردد. فیلم در چهارم ژوئیه 1914 به یاد چهارم ژوئیه 1776 روز اعلام استقلال آمریکا بعد از 2 ماه آماده میشود. نخستین نمایش آن در لسآنجلس به تاریخ هشتم فوریه 1915 با نام رمان (مرد فرقه) به مدت 30 هفته به نمایش در میآید. نمایش فیلم در نیویورک با نام «تولد یک ملت» به مدت 44 هفته شروع میشود. فروش فیلم در داخل آمریکا به 15میلیون دلار با قیمت 2 دلار برای بلیت سینما رسید. در این فیلم 14 هزار دلار سود اولیه و یک میلیون دلار در طی یک سال عاید گریفیث میشود. فیلم «پیام آمریکا برای ملتهای اروپایی درگیر جنگ اول جهانی» در اکثر کشورها بهنمایش درمیآید.
گریفیث سال بعد، فیلم «تعصب» را میسازد که در جریان جنگ اول جهانی سرباز سفیدپوست با سرباز سیاهپوست همدیگر را میبوسند. چارچوب اتحادگرایانه «تولد یک ملت» با فیلمهای دیگری: «هنگامی که ژنرال رابرت لی تسلیم میشود- 1912»، «نبرد گیتسبورگ - 1914»، «ژنرال - 1927»، «برباد رفته- 1939»، «کارواندلیر-1940»، «قهرمان- 1948»، «ریشهها- 1948»، «سواران کانزاس- 1950»، «سرزمین نفرین شده- 1950»، «نشان سرخ دلیری- 1951»، «اعتقاد دوستانه- 1956»، «تعصب جهنمی- 1956»، «صبح یک روز بزرگ - 1956»، «سرزمین بیرحم- 1956»، «درخت زندگی- 1957»، «دسته فرشتگان - 1957»، «غارتگران کانزاس- 1958»، «در قلبزندگی- 1963»، «پاکدل- 1966»، «طعمهها- 1971»، «جوزی والس - 1971» و «با گرگها میرقصد- 1990»، ادامه یافته است. فیلم «تولد یک ملت» با مونتاژ بسیار هنرمندانه و دکوپاژ با ریتم تندش و کنارگذاشتن ویژگیهایی که از تئاتر به سینما راه یافته بود، در جایگاهی قرار گرفت که بهنوعی پدر سینما لقب بگیرد. صحنههای نژادپرستانه که سیاهپوستان را در انجام اعمال خشونتگرا مینمایاند و بیننده را متاثر میسازد، با وارد کردن عوامل طبیعی چون سیل به سینما، سرآغاز تحولی بزرگ را پایهگذاری کرد. هر یک از عوامل فیلم بعد از همکاری با گریفیث، خود اساتید سالهای بعد سینمای هالیوود میشوند. «تولد یک ملت» ستارهسازی را به سینمای هالیوود معرفی کرد تا از همه استعدادهای زیبایی زنان، کارآیی مردان و کاربرد تکنولوژی بهره برند.
سیاستهای ایدئولوژیک صهیونیسم که منافع خود را در تخریب ادیان، فرهنگها، استقلال ملی و پایبندیهای اخلاقی میدید، با ارائه بیبندوباری جنسی، مواد مخدر و مشروبات الکلی، خشونت در همه جنبههای آن و همجنسگرایی را آرامآرام به اذهان ملتها راه داد؛ کاری که شرکتهای اسلحهسازی سرمایهداران یهودی مانند لاکهید در اقدامات تجاوزگرانه نیز نمیتوانستند انجام دهند و بانکهای بزرگ یهودی هم موفق نمیشدند سینما برای پیروزی همه آنها زمینههایی فراهم کرد. سینمای یهودی هالیوود که با گریفیث مهر خود را بر این هنر نوظهور زده بود، با فیلمهای بعدی به ترویج و القای ایدئولوژیک پرداخت. عملکرد صهیونیستها از هر نمود اخلاقی، قانونی و انسانی تهی است. بتازگی در مراسمی - که صهیونیستها طبق معمول و مرسوم در عمومی کردن فساد میکوشند- زنی که در نمایش عریانی برنده و تماشاگران حاضر را به شور حیوانی رهنمون شد، در برابر پرسش خبرنگار از اینکه برنده رقابت عریانی شده است چه احساسی دارد؟ میگوید: «دوست داشتم همین حالا با مسلسل به فلسطینیها شلیک کنم و آنها را بکشم». در بررسی فیلمهای بعدی سینماگران یهودی، به تخریب ادیان، فرهنگها، گسترش فساد و… در صحرای سینما خواهیم پرداخت.