* اینک 26 سال از آغاز جنگ و 18 سال از پایان جنگ میگذرد و شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی آغاز جنگ را چگونه تحلیل میکنید؟
** بین جنگ و پیروزی انقلاب اسلامی بهم پیوستگی عمیقی وجود دارد و متأثر از پیروزی انقلاب اسلامی، موازنه قوا به سود انقلاب اسلامی و به زیان آمریکا و روابط و مناسبات امنیتی حاکم بر منطقه خلیجفارس چرخش کرد و ساختارهای امنیتی حاکم بر منطقه بههم خورد. شاه، حافظ منافع آمریکا در منطقه بود و دو ملاحظه کلی را باید مدنظر قرار دهیم یکی اینکه با سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی با اهداف استقلالطلبانهای که داشت به شدت منافع آمریکا را به خطر انداخت و ملاحظه دوم این بود که متأثر از سقوط شاه یک خلأ قدرت در منطقه بوجود آمد و در نتیجه توازن قدرت به هم خورد و زمینه برای حمله به ایران از سوی عراق فراهم شد. در داخل ایران، بینظمی و بیثباتی متأثر از فعالیتهای گروههای مسلح و تجزیهطلب و وابسته به خارج را داشتیم و بین جریانهای سیاسی نیز در مرکز مناقشههای زیادی وجود داشت و از همه مهمتر قدرت نظامیای که بتواند ایجاد بازدارندگی بکند در مقابل تهدید دشمنان، وجود نداشت. ارتش ما نیز بدلیل تغییراتی که به وجود آمده بود از انسجام لازم برای دفاع برخوردار نبود و ارتش ما نیازمند زمان بود تا بتواند با کادرهای جوان و آموزش و رزمایش خود را آماده نبرد با دشمنان بکند. در سطح منطقه نیز بدلیل اینکه قدرت اکثر کشورهای منطقه با معادله وابستگی به خارج تعریف شده بود، نگران تکرار وضعیتی بودند که بر سر شاه آمد و از انقلاب اسلامی و قدرت انقلابی ایران هراس داشتند و زمینههای تعامل ایران و کشورهای منطقه نیز در آن شرایط نهتنها وجود نداشت بلکه روزبهروز بدتر میشد و کشورهای منطقه رخدادهای انقلاب را با بدبینی دنبال میکردند.
در سطح بینالمللی نیز در آن روزگار که نظام دوقطبی حاکم بود پیروزی یک انقلاب که ماهیتی دینی داشت را به منزله معارضهجویی با بنیانهای فکری غربی و شرق ارزیابی میکردند و نهتنها از آن حمایت نمیکردند بلکه بدنبال تضعیف و نابودی آن هم بودند و انقلاب اسلامی تنها انقلابی بود در عالم که در دو اصل با تمام انقلابات طی دو قرن گذشته تفاوت داشت اصل اول همه انقلابان جهان استقلال از قدرتهای بشری است که انقلاب اسلامی ما نیز مشترک بود ولی در اصل دوم با آنها افتراق کاملی داشت و اصل دوم انقلابات مادی جهان، استقلال از قوانین آسمانی بود که انقلاب اسلامی کاملا در جهت عکس آنها حرکت میکرد و آن حاکمیت الله و قرآن و دین بر روند زندگی ملت ایران اساس آن بود و ماهیتی دینی و اعتقادی داشت انقلاب ما. از این زاویه نیز قدرتهای استکباری احساس میکردند انقلاب اسلامی از اساس با آنها در ستیز است مجموعه این عوامل در سطح داخل کشور و در سطح منطقه و سطح بینالملل باعث شده بود که رژیم بعث به این نتیجه رسید که بهترین زمان ممکن برای تهاجم به ایران فرارسیده است و اکثر کشورهای منطقه و قدرتهای استکباری بویژه آمریکا از صدام حمایت میکردند و رژیم بعث نیز بدلیل ماهیت قدرتش از تأثیرگذاری انقلاب اسلامی بر شیعیان عراق هراس داشت و در 31 شهریور ماه سال 59 حمله سراسری خود را به ایران آغاز کرد و منافع خود را با منافع آمریکا همسو کرد و سعی کرد خلأ ناشی از سقوط شاه را پرکند.
* جنگ چگونه «مردمی» شد و به «دفاع مقدس» تبدیل گردید؟
** بعد از تهاجم دشمن، گرچه سپاه مأموریت مستقیم دفاع از مرزها را بر عهده نداشت اما به همراه نیروهای مردمی داوطلب که در قالب بسیج سازماندهی شده بودند خود را به کلیه محورهای جنگ رساندند و در کنار نیروهای ارتش و یا به تنهایی شروع به مقاومت کردند در مقابل اشغالگران. البته تصمیمگیری تاریخی امام قبل ار جنگ بزرگترین نقش را در قدرت دفاعی ما داشت و آن فرمان تشکیل ارتش 20 میلیونی بسیج بود و نیروهای مردمی داوطلبانه با ویژگی روحیه شهادتطلبی به سوی جبهههای جنگ سرازیر شدند. من معتقد نیستم که جنگ در آغاز تجاوز دشمن و در ماههای اولیه مردمی شد چون تفکر و مدیریت حاکم بر نیروهای مسلح همانطورکه میدانید در اختیار بنیصدر و طیف فکری او بود و او قدرت نیروهای مردمی را نادیده میگرفت و تا زمانی که او بود جنگ ما شکل مردمی به خود نگرفت. این مهم یعنی مردمی شدن جنگ کمکم از 6 ماهه دوم سال اول جنگ آغاز شد و در سال دوم جنگ اوج گرفت و جنگ به دفاع مقدس تبدیل شد. البته در نقاطی مثل خرمشهر وضع فرق میکرد و این مقاومت از روزهای اولیه در برابر اشغالگران خود را نشان داد که تجربه بسیار ارزشمندی بود. بهرحال حضور گسترده نیروهای مردمی به عنوان مولفه قدرت اصلی در استراتژی آزادسازی سرزمینهای اشغالی در سال دوم جنگ خود را نشان داد که که موانع حضور مردم در جبهه با فرار بنیصدر از کشور برداشته شد سپاه و نیروهای بسیج بعد از ناکامی مرحله اول در آزادسازی سرزمینهای اشغالی در 6 ماهه اول جنگ، نگاه کردند دیدند امام میفرمودند اصل بر جنگیدن است. شرایط را نگاه کردند دیدند بنبست نظامی حاصل شده و بنیصدر بعد از چند عملیات ناموفق دم از صلح میزند به فکر افتادند که چه باید کرد؟ دیدند یک استراتژی جدید لازم است با الهام از امام که اصل را بر جنگیدن با دشمن میداند بنابراین به این نتیجه رسیدند که باید در روش جنگیدن تجدیدنظر کرد و در حمله به دشمن باید از راههای غیرقابل پیشبینی استفاده کرد. مجموعه این افکار و اقدامات، منجر به شکلگیری استراتژی صحیح آزادسازی سرزمینهای اشغالی گردید و این آغاز تحول و شکلگیری روند جدید جنگ بود که در سال دوم با وحدتنظر بین ارتش و سپاه بوجود آمد و حضور گستره نیروهای مردمی را ما در عملیاتهای آزادسازی مثل ثامنالائمه (شکست حصر آبادان) و یا طریقالقدس (فتح بستان) و یا عملیاتهای بزرگ فتحالمبین و بیتالمقدس میبینیم که انبوه نیروهای مردمی در این عملیاتها موج میزند و این روند را من، مردمی شدن جنگ میدانم.
* روند جنگ در سال اول با تکیه بر کدام استراتژی دنبال شد؟
** من معتقدم در سال اول جنگ یک استراتژی سیاسی تعقیب میشد و استراتژیای که سال اول دنبال میشد، نقایص زیادی داشت.
ببینید بنیصدر بعنوان فرمانده کل قوا و طیف فکری همراه او، بدنبال محقق ساختن اهداف سیاسی خود بودند از طریق جنگ و پیروزی در یکی دو عملیات نظامی، هدف آنها هم تضعیف و حذف نیروهای خط امام بود. از ویژگیهای یک استراتژی موفق بکارگیری همه منابع و انطباق با واقعیتها و شناخت دقیق و صحیح دشمن است که چنانچه ما اگر دقت کنیم میبینیم این سه ویژگی در استراتژی سال اول جنگ که از سوی بنیصدر تعقیب میشد وجود ندارد و چهار عملیات آفندی و گسترده که در 5 ماهه اول جنگ طراحی و اجرا میشود شکست میخورد. دلایل شکست متعدد هستند ولی بدلیل فقدان این 3 ویژگی در عمل، استراتژی هم شکست میخورد مثلاً در بعد منابع بنیصدر نیروهای مردمی و تجزیه مقاومت آنها را در برابر اشغالگران (مثل مقاومت در خرمشهر) نادیده میگیرد و سپاه و بسیج را از معاملات نظامی حذف میکند و میخواهد با تکیه بر فقط نیروهای ارتش پیروزیها را کسب کند که شکست خورد. این سیاست بنیصدر باعث ضعف شدید در بخش دفاعی کشور شد و هیچ موفقیتی در میدان جنگ که قابل ملاحظه باشد بدست نیامد. اتفاقاً بنیصدر در ماه هشتم جنگ با اصرار سپاه، تسلیم یک عملیات مشترک شد که آن عملیات موفق شد و آن عملیات تصرف ارتفاعات اللهاکبر در شمال سوسنگرد بود که عملیات کوچکی محسوب میشد. نیروهای سپاه در این عملیات سه گردان و نیروهای ارتش سه گردان و دوگردان نیز از نیروهای شهید چمران به میدان آمدند و با همدیگر عمل کردند و اولین پیروزی عملیات مشترک منتها در ابعاد کوچک حاصل شد. بنیصدر اگر عقلانی میخواست فکر کند و دست از تفکر انحرافی خود برمیداشت این روند را میتوانست ادامه دهد اما بهرحال تا زمانی که او مسئول بود به مدت 10 ماه استراتژی موفقی ما نداشتیم.
* نقطه آغاز در عملیاتهای گسترده تهاجمی به عراق چگونه طراحی و سپس دنبال کردید؟
** فکرمیکنم بخشی از این سؤال را در پاسخ به سؤال دوم دادم. نقطه آغاز در عملیاتهای گسترده تهاجمی به دشمن در 6 ماهه دوم سال اول جنگ شکل گرفت که عرض کردم بعد از بنبست نظامی بوجود آمده از شکست عملیاتهای بنیصدر، فرماندهان سپاه را به این نتیجه رساند که باید تغییری در روشهای جنگ داده شود و بعد از یک بحث مفصل، شهید حسن باقری یک جمله معروفی را در دفترچه خاطرات جنگ ثبت کرده است که بیانگر این معنا است شهید حسن باقری مینویسد که «باید بخود جرأت داد و شیوه جنگ را تغییر داد». این اراده و در فرماندهان بوجود آمد که با تغییر شیوههای تهاجم به دشمن میتوان به پیروزی رسید و ما اعتقاد داریم که اولین عملیات موفق متکی بر شیوههای جدید در 26 اسفند ماه سال 59 توسط سپاه با تهاجم به دشمن در غرب سوسنگرد حاصل شد که منجر به گرفتن 70 اسیر گردید و دشمن پیشروی رزمندگان نیز منهدم گردید. عوامل پیروزی نیز تکیه بر نیروی پیاده و نفوذ کننده به مواضع دشمن و هجوم غافلگیرانه بدون استفاده از آتش تهیه توپخانه که دشمن را هشیار میکرد و بهرهگیری از تاریکی شب و تک شبانه بود که نقطه ضعف دشمن بود ضمن اینکه شناساییهای دقیقی از دشمن داشتیم و همینطور از زمین، بهرحال این ویژگیها بعدها در طراحی عملیاتهای گسترده نیز پایه و اصل قرار گرفت و عملیاتهای گسترده و تهاجمی سال دوم را با همین ویژگیها شروع کردیم. در سال دوم که این عملیاتهای تهاجمی و گسترده آغاز گردید، در مدیریت و فرماندهی جنگ تحولی اساسی اتفاق افتاد و ارتش و سپاه قرارگاه مشترک فرماندهی ایجاد کردند که تا قبل از آن در سال اول چنین چیزی وجود نداشت. شهید صیاد شیرازی بعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش از طرف امام منصوب گردید و در سپاه نیز از سوی حضرت امام آقای محسن رضایی به فرماندهی سپاه منصوب شدند و این دو فرمانده قرارگاه مشترک ایجاد کردند و هر کدام دو تا تیم طرحریزی عملیاتی داشتندکه ابتداء مستقلاً درمورد عملیات گسترده و تهاجمی با مطالعه کافی زمین و دشمن و بررسی نقاط قوت و ضعف دشمن و خودی کار میکردند و نهایتاً پیشنهادات خود را هر کدام از دوتیم طرحریزی در قرارگاه مشترک مطرح میکردند و سپس تصمیمگیری نهایی صورت میگرفت و یگانهای ارتش و سپاه بصورت ادغامی عمل میکردند. این روند تا پایان سال 61 دنبال شد.
* پس از فتح خرمشهر یعنی خرداد 1361 تا زمستان سال 1366 که ظاهراً پایان عملیاتهای تهاجمی ایران بود، تصمیمگیری درباره جنگ در چه فرایندی انجام میشد؟
** پس از فتح خرمشهر، استراتژی نظامی کشور تغییر کرد و دیگر در قالب و مفهوم استراتژی نظامی جنگ تعقیب نمیشد. به این معنی که انجام یک عملیات هدف بود که به موفقیت برسد و هدف ارزشمندی را نیز تأمین کند تا بتواند پشتوانه مذاکرات سیاسی شود و ماهیت جنگ نیز تغییرکرده بود و استراتژی ما تصرف یک جا پای مهم در داخل خاک عراق بود تا با اتکا به آن از دشمن امتیاز گرفته شود و جنگ به پایان برسد. خیلیها اشتباه میکنند که فکر میکنند استراتژی بلند مدتی و با اهداف گستردهای در داخل عراق تعقیب میشد این نبود بلکه تصور سیاستمداران ما این بود که با یک عملیات پیروز، رژیم عراق متزلزل میشود و حامیان عراق هم شرایط ایران را میپذیرند. مذاکره برای پایان دادن به جنگ سمتگیری و در آن مقطع جهتگیری اصلی مسئولین سیاسی کشور بوده است و ورود به خاک عراق نیز بمنظور تصرف یک جا پای مهم و استفاده از آن در مذاکره برای گرفتن حق ملت ایران بوده است.
آمریکا با آشکار شدن علائم شکست عراق بدلیل برتری ایران در فتح خرمشهر، به حمایت خود از صدام جدیت بیشتری نشان داد و حمایت از عراق و حفظ صدام گزینهای بود که آمریکا در پیش گرفت «دیوید نیوتن» سفیر سابق آمریکا در عراق میگوید: «آمریکا بسیار مشتاق بود که صدام در جنگ با ایران شکست نخورد و آمریکا بیشترین تلاش را کرد تا از سقوط نیروهای عراق جلوگیری کند» و آمریکا برتری ایران به عراق را با افزایش کمکهای نظامی و اطلاعاتی و اعمال فشار سیاسی جبران کرد. و اگر عملیات رمضان که بعد از فتح خرمشهر در داخل خاک عراق انجام شد به پیروزی میرسید وضعیت جنگ شکل دیگری بود میگرفت.
بعد از عملیات رمضان دو تا عملیات بزرگ دیگر انجام شد بنام عملیات والفجر مقدماتی، والفجر یک که بعد از آن پارهای اختلافنظر بین فرماندهان سپاه و ارتش بروز پیدا کرد و بیشتر در شیوه جنگیدن بود و بدلیل کمکهای متعددی که از سوی حامیان منطقهای و جهانی به صدام صورت میگرفت، مواضع و استحکاماتی را که در مرزها ایجاد کرد دیگر انجام عملیات به شیوه و تاکتیکهای گذشته امکانپذیر نبود و نفوذ در خطوط مستحکم عراقیها پیچیدگیهای زیادی را میطلبید که در قالب یگانهای ادغامی ارتش و سپاهان و فرماندهیهای دوگانه با توجه به بافت و سازمان و روحیه و آموزشهای متفاوت هر دو سازمان و از همه مهمتر نوع اعمال فرماندهی بر یگانها میسر نبود و فرماندهان یگانهای سپاه اصرار داشتند که با یگانهای ارتش ادغام نشوند. سپاه در سال 62 تلاش کرد که مستقل از ارتش عملیات انجام دهد که تا حدودی عملیات خیبر اینگونه بود ولی در سال 63 نیز عملیات مشترک بدر صورت گرفت و این آخرین عملیات مشترک بین ارتش و سپاه بود و از آغاز سال 64 تا پایان جنگ سپاه و ارتش با تصویب شورای عالی دفاع و قرارگاه خاتمالانبیاء(ص) به فرماندهی آقای هاشمی رفسنجانی مستقلاً عملیات انجام میدادند و عملیاتهایی مثل والفجر 8 (فتح فاو) کربلای 5، والفجر 10 (تصرف حلبچه) و تعدادی عملیات دیگر را سپاه بصورت مستقل انجام داد و ارتش و نیز عملیاتهای کربلای 6 و 7 را مستقلاً انجام داد و این روند تا پایان جنگ ادامه پیدا کرد.
* فکر میکنید در جنگ 8 ساله ایران و عراق چه درسهای نظامی، امنیتی، و استراتژیک برای درگیریهای احتمالی در آینده میتوان گرفت، ساختار و سازمان دفاعی ما پس از جنگ و با توجه به تجربیات تا چه حد و چگونه متحول شده است؟
** ستادهای عالیرتبه نیروهای مسلح (ستاد نیروها و ستادهای مشترک آجا و سپاه و ستاد کل و دحا) اولا تجربیات جنگ با ایران را در اختیار دارند. چون بهرحال در آن جنگ نیز ارتش صدام بدلیل حمایت تعداد زیادی از کشورهای منطقه و کشورهای غربی و استکبار شرق و غرب بویژه آمریکا از او، ارتشی مجهز با آخرین ورژن سلاحها و تجهیزات در اختیار داشت و ارتشی کلاسیک بود. غربیها آن ارتش را بارها کوبیدند و شکست دادند و او را نسبت به اهدافش ناکام گذاشتند. بعد از آن نیز نظامیان، جنگهای بعدی را که تماماً با تجاوز آمریکائیها صورت گرفت جنگ در کویت، جنگ در بالکان را طی 15 سال گذشته مورد بررسی قرار دادهاند و نقاط قوت و ضعف طرفین متخاصم را تبیین کردهاند و در اختیار دارند و روی آنها مطالعه کافی کردهاند و برای خنثی کردن و پرهیز از نقاط قوت و حمله به نقاط ضعف دشمن کار کردهاند و روشها و ابزار و سلاح آنرا فراهم کردهاند. دکترین رزم نیروهای ما پرهیز از قرینهسازی و پرهیز از نقاط قوت و خنثی کردن آنها و حمله به نقاط ضعف دشمن است.
جغرافیای پیچیده ایران و کارکرد وسعت جغرافیایی و شکل ایران و مرزهایمان اعم از خشکی و آبی این امکان را بما میدهد که متکی بر تجارب گذشته و مطالعات 15 سال گذشته بویژه 4 ساله اخیر از تواناییها و توانمندیهای نیروهای مسلح بهرهگیری کنیم و دشمن را شکست بدهیم. پشتوانه مردمی نظامی جمهوری اسلامی و داشتن صدها هزار نیروی داوطلب و شهادتطلب تحت فرماندهی فرماندهان برجسته و با تجربه و شجاع نگرانیهای ما را در برابر هر دشمنی از بین برده است و بخوبی قادر به خنثی کردن تهاجم دشمن و وارد آوردن ضربات کوبنده و مقابله قدرتمندانهای هستیم. موقعیت استراتژیکی ایران و کارکرد ارتباطی موقعیت ایران و سایر عوامل موثر ژئوپلتیکی در پیوند با مباحث دفاعی و استراتژیکی دفاعی و نظامی نیروهای مسلح ایران، توانمندیهای فوقالعادهای به ما در برابر دشمنان میدهند و همه عوامل ژئوپلتیکی ایران بسود ما و بر علیه دشمنان میباشد، مثلا عامل موقعیت دریایی و ساحلی ایران را مشاهده بفرمایید این عامل در ترکیب با قدرت نظامی، خیلی دست ما را در کوبیدن منافع دشمنان بازگذاشته است و بخشی از هراس دشمن از درگیر شدن با ما، این توانایی است. حداقل از این دست عوامل، قریب 30 عامل ژئوپلتیکی داریم که میتوان در ترکیب با قدرت نظامی با آنها بر علیه دشمنان بهرهگیری کرد.
آمریکاییها با اشغال عراق و حضور فیزیکیشان در آنجا و سایر کشورهای کرانه جنوبی خلیجفارس و بویژه دریا و تأسیسات و منافع عظیمی که در منطقه و خلیج فارس گسترده است، اینها تماماً برای ما در شرایطی که مورد تهاجم قرار بگیریم هدف است ولی سیاست ما، یک سیاست دفاعی است و استراتژی ما بازدارندگی است. ما حقیقتاً هیچ تهدیدی برای همسایگان و کشورهای منطقه نبودهایم و نیستیم در طی 200 سال گذشته نیز یک مورد تهاجم از ایران به بیرون مرزهایش دیده نمیشود در حالیکه 3 بار مورد تهاجم سنگین واقع گشته است. آمریکاییها و اسرائیلیها فتنهگری میکنند و کشورهای منطقه را بهراس میاندازند در حالیکه متجاوز اصلی خودشان هستند.
* آیا شما معتقدید که حزبالله بهتر از این میتوانست عمل کند؟ و در آینده قدرتش افزایش خواهد یافت؟
** شناخت من از حزبالله مربوط به سالهای قبل است و اکنون سالهاست اطلاعی ندارم من با شناختی که در قدیم، در دوران 8 سال دفاع در دهه 80 میلادی از حزبالله دارم، میتوانم بگویم که بله حزبالله خیلی بهتر از این میتوانست در مقابل متجاوز بایستد و انشاالله با جوهری که در حزبالله وجود دارد قادر است خود را بسیار قویتر از گذشته کند کارشناسان نظامی دشمن صهیونیستی نیز در بررسیهای میدانی جنگ به این نتیجه خواهند رسید بهرحال حزبالله در دهه 80 میلادی و حتی 90 میلادی توان و قابلیتها و آموزشهایش مثل امروز نبود و خود اسرائیلیها هم پیبردند که حزبالله خیلی رشد کرده و قوی شده است. بین سران نظامی و دولتی دعوا و اختلافنظر بود و همدیگر را نسبت به میزان اطلاعات و برآوردها از حزبالله خیلی سرزنش میکردند. ارتش اسرائیل خوب میداند که حزبالله در این جنگ، توپخانه و آتش پشتیبانی نداشت و بنظر میرسد اگر این آتشها را بکار میگرفت حتی آتش خمپارهها را تلفات وحشتناکی را متوجه سربازان متجاوز میکرد. ارتش اسراییل میدید که حزبالله هیچگونه آتش ضدهوایی و پدافندی هوایی ندارد و از این بابت ارتش متجاوز اسرائیل سرافکنده و شرمسار باید باشد با نیرویی میجنگید که بسیاری از تجهیزات دفاعی را ندشت و نتوانست براین نیرو که در مقایسه توان رزمی خیلی از ابزارها و تجهیزات و سلاحها را نداشت غلبه کند و شکست خورد. بنظر میرسد در جنوب رودخانه لیطانی، تمام نیروی زمینی ارتش متجاوز اسرائیل غاصب با حداکثر یک لشکر آن هم از جنس پیاده از حزبالله میجنگید. البته حزبالله اندیشه میکرد و با اندیشه و تفکر میجنگید و پیشبینی میکرد که اگر جنگ 100 روز بیشتر طول بکشد بتواند موج موج توان و نیروی لازم و امکانات لازم را پای کار بیاورد. بنظر میرسد حزبالله بسیاری از امکانات خود را رونکرد و بکار نگرفت و آنچه که بکار گرفت همه توان حزبالله نبود و این توان و قدرت را داشت چون متکی به مردم است و پشتوانه مردمی دارد و هر نیروی مسلحی که پشتوانه مردمی داشته باشد میتواند جنگ طولانی مدت را تحمل کند و برعکس آمریکا و اسرائیل قادر به تحمل یک جنگ طولانی مدت نیستند و هزینههای آن را قادر نیستند بپردازند. بنابراین حزبالله در عرصه زمینی خیلی خوب مقاومت کرد و پیشروی دشمن را سد کرد ولی خیلی بهتر از این میزان میتوانست تلفات سربازان متجاوز اسرائیلی را بالا ببرد و معتقدم حداقل تا ده برابر تلفات انسانی میتوانست بر ارتش اسرائیل تحمیل کند.
در صحنه دریا، حزبالله خیلی خوب ظاهر شد و تلفات بسیار سنگین و دردآوری به دشمن وارد کرد -صحنه هوایی هم که مطلقا در اختیار هواپیماهای متجاوز اسرائیلی بود.
در عرصه مقابله به مثل و کوبیدن شهرها و شهرکهای نیمه شمالی خاک فلسطین اشغالی، حزبالله بسیار با تدبیر و پیچیدگی فوقالعادهای که برای اسرائیل و آمریکا حیرتآور است عمل کرد و بعد از 33 روز جنگ، در روز آخر جنگ، تعداد بیشتری از روز اول موشک به درون خاک فلسطین اشغالی شلیک کرد و این یعنی هو کردن ارتش مدعی که همه ارتشهای همسایه خودش را به بازدارندگی رسانده بود و اسرائیل با 15000 سورتی بمباران دقیق و سنگین نتوانست مواضع موشکی حزبالله را منهدم کند و شکست خورد. وسعت جغرافیایی جنگ در لبنان را هم شما درنظر بگیرید تمام این بمبارانها و توپخانههای سنگین... در زمینی به وسعت 3500 تا 4000 کیلومتر مربع اتفاق افتاد- ببینید سرزمین لبنان 10 هزار و 400 کیلومتر مربع است یعنی یک ششم استان خوزستان و وسعت ایران، 160 برابر وسعت لبنان است و تمام بمبارانهای هوایی و گلولهباران توپخانه ارتش اسرائیل متمرکز شده بود روی سرزمین شیعه که حدود 4000 کیلومتر بود- در مقایسه با وسعت جغرافیایی ایران، باید گفت مقایسه یک زمین 50 متر مربعی است با یک زمین 3000 متر مربعی- و ارتش اسرائیل با استفاده از 500 فروند هواپیما و دهها هواپیمای بدون سرنشین و صدها قبضه توپ 155 میلیمتری طی 33 روز آتش در این سرزمین بسیار کوچک که به اندازه غرب رودخانه کارون در عملیات بیتالمقدس است قادر به ممانعت از شلیک موشک از سوی حزبالله نشد و این حداقل هدفی بود که تعقیب میکرد و به آن دست نیافت– و این را شما باید به حساب فرماندهی و مهارت و ورزیدگی فوقالعاده حزبالله و سیستم ارتباطات و اطلاعات بسیار پیچیدهاش بگذارید.
بنظر میرسد حزبالله که اکنون حدود دو دهه از حیاتش را پشتسر گذاشته قادر است از این جنگ درسهای زیادی بگیرد و در تمام ابعاد، ابزار و تجهیزات و تاکتیکهایش تغییراتی بدهد و دشمن خود را برای امنیت ملت لبنان و مصالح و منافع لبنان به بازدارندگی برساند. حزبالله میتواند در صحنه زمین که برگ برنده او است خیلی بهتر از گذشته، در آینده بجنگد و در صحنه دریا و هوا نیز خود را قوی کند و این دو عرصه را از دشمن بگیرد. دشمن صهیونیستی در دریا ضربات کوبندهای از حزبالله دریافت کرد که به دلیل هراس و بهت و حیرت و غیرقابل تصور بودن آن هرگز از آن یاد نمیکند و سکوت عجیبی کرده است و با سانسور کامل از بیان واقعیت جنگ در دریا بشدت پرهیز میکند. ضربات کوبندهای که در دریا از حزبالله خورد در جنگهای گذشته از کشورهای غربی مثل مصر و سوریه دریافت نکرده بود. ما حاضریم تجربیات جنگ خودمان را در اختیار همه ارتشهای مسلمان و عرب قرار بدهیم تا در مقابل دشمنانی مثل اسرائیل بتوانند از آن تجربیات استفاده کنند. بنظرم حزبالله نیز از تجربیات و تاکتیکها و شیوههای رزم رزمندگان ما در جنگ با عراق بهرهگیری کرده است. در 8 سال دفاع مقدس من یادم میآید برخی از فرماندهان حزبالله به جبهههای جنگ ما آمدند و شیوههای رزم ما را دیدند و تجربه کسب کردند.
و اکنون سالهاست که دیگر ما اطلاعی نداریم که کجا و چطور آموزش میبینند –ولی میتوان گفت نیروهای مسلحی که متکی به مردم هستند و از نیروهای مردمی و بسیجی کمک میگیرند بسیار در رزم نزدیک و رزمشبانه ورزیده هستند. مثل سپاه و بسیجیها و نظامیان ارتش غاصب اسرائیل مثل ارتش کلاسیک صدام، بشدت در برابر اینگونه رزمها آسیبپذیرند و پرهیز میکنند. من نمیدانم آیا حزبالله از رزمشبانه و رزم نزدیک پیاده استفاده کرد یا نه؟ ولی این نوع رزمها نفس ارتشهای کلاسیک را میگیرد و بر این شیوهها قادر نیستند غلبه کنند چون نیازمند چیزی هستند که در ابزار و سلاح نیست بلکه در وجود انسانهاست. انسانهای سرشار از ایمان و جهاد با ویژگی شهادتطلبی امری که دشمنان ملتها از آن محرومند و ارتشهای کلاسیک متجاوز قادر به اجرای آن نیستند از سال دوم جنگ تحمیلی که سپاه و بسیج درجبهه جنگ حضور قوی پیدا کردند و در عرصه تصمیمگیری، فرماندهی و مدیریت نقش کاملی پیدا کردند شیوه حملات ما برای بازپسگیری سرزمینهای اشغالی تغییر و تحول پیدا کرد و در تمام سالهای جنگ با تاکتیک رزمشبانه ما به نیروهای عراقی حمله میکردیم و هرگز عراقیها تا آخر جنگ قادر نبودند این تاکتیک ما را خنثی کنند و یا در مقابل آن ایستادگی کنند و همواره در اینگونه آفندها، پیروزی با ما بود.