نجمالدین طبسی
برخی، چنین میاندیشند که پیش از ظهور حضرت مهدی علیهالسلام نباید قیام کرد و نهضتی اصلاحی به راه انداخت و آن کس که انقلاب کند، طاغوت است. اینان برای اثبات عقیده خویش به چند روایت که از قیام پیش از ظهور حضرت مهدی علیهالسلام نهی کرده است، تمسّک میکنند. نوشتار حاضر، نقد و بررسی روایی و دَلالی این چند حدیث برای اثبات نادرستی چنین اندیشهای است. گاهی شنیده میشود که مذاق شرع، خودداری از هرگونه تحرکی علیه حکام ظالم و تا پیش از ظهور امام زمان علیهالسلام است. برخی، به روایاتی هم در اینباره استناد میکنند و در نتیجه، بشدت با هرگونه ندای عدالتخواهانه مخالفت میکنند و آن را طاغوت مینامند و بدینگونه سکوت خود را توجیه میکنند. ما بر آن شدیم تا روایات مورد نظر را بررسی سندی و دلالی کنیم. مرحوم حر عاملی در کتاب گرانسنگ خود وسایل الشیعه، در کتاب جهاد، این روایات را در یک باب آورده و عنوان آن را چنین قرار داده است: «بابُ حکمِ الخروج بالسیف قبل قیام القائم علیهالسلام». همانطور که ملاحظه میفرمایید، ایشان فتوا و نظر نداده است زیرا اگر نظری داشت، میفرمود: «وجوبُ الخروج» یا «حرمه الخروج» و...، چنانچه در ابواب دیگر نظر و فتوا دادهاند. ما به 2 روایت که عمده و مهمترین آنان است، از منابع اصلی اشاره و بحث میکنیم:
روایت اول
علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی، رفعه عن علی بن الحسین علیهالسلام قال: «و الله! لا یخرج واحد منّا قبل خروج القائم علیهالسلام إلّا کان مَثَلُهُ مثلَ فَرخ طار من و کره قبل أنْ یستوی جناحاه، فأخذه الصبیان فعبثوا به.»؛(1) به خدا سوگند! احدی از ما، پیش از خروج حضرت قائم علیهالسلام خروج نمیکند، مگر اینکه همانند جوجه پرندهای باشد که پیش از آن که بال و پر او ردیف شود، از لانه خود بیرون زده و پرواز کند. البته به زمین میافتد، آن را گرفته و کودکان ابزار بازی و سرگرمی خود قرار میدهند.(2) این روایت، مرسل است. «ربعی»، ربعی بن عبدالله بن الجارود است. او هر چند ثقه است، ولی از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است و از نظر طبقه و سال نمیتواند بدون واسطه از امام زینالعابدین علیهالسلام حدیث نقل کند.(3) مرحوم مجلسی از این روایت به عنوان «مرفوع» یاد کرده است.(4) واضح است که «مرفوع»، از اقسام «مرْسَل» است. البته این روایت را نعمانی با اندک تغییری از امام باقر علیهالسلام با سند دیگری نقل کرده است: «حدّثنا محمّد بن همام، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مالک، قال: حدّثنی أحمد بن علی الجُعفی، عن محمّد بن المثنّی الحضرمی، عن أبیه، عن عثمان بن زید الجهنی، عن جابر، عن أبی جعفر محمّد بن علی الباقر علیهالسلام قال: مَثَلُ خروج القائم منّا أهل البیت کخروج رسولالله صلیالله علیه و آله، و مَثَلُ مَنْ خَرَج مِنّا أهل البیت قبل قیام القائم مثل فرخ طار فوقع من وکره فتلاعبتْ به الصبیانُ».(5) «خروج حضرت قائم ما اهل بیت، مانند خروج حضرت رسولالله صلیالله علیه و آله است و مثال کسی که از ما اهل بیت، قبل از قیام حضرت قائم علیهالسلام خروج کند، مثال جوجه پرندهای است که از لانه خود به پرواز درآید و مورد سرگرمی کودکان میشود». سند این روایت هم مورد اشکال است؛ زیرا اولاً، چند نفری از رجال آن، مجهول یا مهمل هستند، همانند احمد بن علی جعفی و محمد بن مثنی حضرمی و عثمان بن زید جهنی.(6) ثانیا، جعفر بن محمّد بن مالک، (جعفر بن محمد فزاری) به تصریح نجاشی، ضعیفالحدیث و فاسدالمذهب است. ابنالغضائری میگوید: کذّاب، متروک الحدیث جمله. و کان فی مذهبه ارتفاع. یروی عن الضعفاء و المجاهیل و کل عیوب الضعفاء مجتمعه فیه(7) ایشان، دروغگو است و تمام احادیث او مورد اعراض و بیاعتنایی است. در عقیده او، غلو است. یعنی او، از ضعفا و مجهولان روایت میکند. تمام عیبهای افراد ضعیف در او جمع شده است. بالاخره، بزرگانی مانند ابن الولید، ابن نوح، مرحوم صدوق، ایشان را تضعیف کردهاند، هر چند شیخ طوسی و علی بن ابراهیم، ایشان را توثیق کردهاند، ولی چون با تضعیفهای قبل تعارض دارد، نمیتوان حکم به وثاقت او کرد، مرحوم خوئی، صریحا، این مطلب را فرمودهاند.(8) بنابراین، این طریق نیز مورد اشکال جدی است و قابل اعتماد نیست. مرحوم تستری نیز میفرماید: «این شخص، مورد اختلاف است و جارح، در اینجا، مقدّم است».(9)
دلالت و توجیه روایت
1- شاید این روایت در مقام خبر دادن از یک امر غیبی باشد یعنی امام علیهالسلام طبق علمی (اخبار غیبی) که دارد، میفرماید، قیامهای قبل از ظهور به هدف نمیرسد، هر چند ممکن است آثار مثبت و مطلوب بر آن مترتب بشود. بنابراین، مقصود از روایت این نیست که قیامها را تخطئه کند و آن را مورد تایید قرار ندهد. چگونه این معنا را امام قصد کرده باشد و حال آنکه قیام زید شهید و قیام مختار و از همه درخشانتر، قیام سیدالشهدا علیهالسلام اتفاق افتاد و مواضع ائمه اطهار علیهمالسلام درباره آن کاملا مثبت بود؟!
2- روایاتی داریم که امام معصوم در مقام تشویق به قیام علیه حکام جور میفرماید: «مخارج خانواده قیامکنندگان را برعهده میگیرم».
ابن ادریس در سرائر آورده است: عن کتاب أحمد بن محمّد بن سیار، أبی عبدالله السیاری، عن رجل، قال: ذکر بین یدی أبی عبداللهعلیهالسلام من خرج من آل محمدصلی الله علیه وآله فقال: «لا زال أنا و شیعتی بخیر ما خرج الخارجی من آل محمدصلی الله علیه وآله و لوددت أنّ الخارجی من آل محمد خرج و علی نفقه عیاله».(10) هنگامی که در محضر حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام سخن از قیام و انقلابیان از آل محمد علیهمالسلام به میان آمد، ایشان فرمود: «من و شیعیان من، در خیر سلامت خواهند بود تا زمانی که کسی از ما علیه اینان قیام کند و آرزو دارم که یکی از آلمحمد صلیالله علیه و آله خروج کند و مخارج اهل و عیال او را، من برعهده بگیرم».
البته 2 اشکال به این روایت وارد میشود:
اولا، این روایت مرسل است و «عن رجل» دارد. راوی این حدیث، یعنی «سیاری»، فاسدالمذهب و کثیرالمراسیل و مجفوالروایه است. نجاشی(11) به این نکته اشاره کرده است. ابن الغضائری هم او را ضعیف و غالی و متهالک شمرده است، هر چند نظرمان نسبت به تضعیفات کتاب ابنالغضائری منفی است. از طرفی، بعضی مانند مرحوم حاجی نوری، تلاش در توثیق این شخص دارد. او این نکته را که کلینی از او زیاد روایت نقل میکند، دلیل بر وثاقت گرفته است.(12) ثانیا، این روایت نیز در مقام تایید تمام قیامها نیست، بلکه اشاره به واقعیتی دارد و آن، اینکه نتیجه این قیامها این است که ذهن حکومت وقت، متوجه آنان میشود و آزار و فشار بر ائمه علیهمالسلام و شیعیان کمتر میشود. این اشکال خالی از تأمل نیست، زیرا امام تعبیر، «الخارجی منّا» کرده و اگر نص در تایید نباشد، قطعا، ظهور خواهد داشت.
3- این روایتِ کلینی و نعمانی به قیام فاطمیها در آفریقا و پیروزی آنان و به دست گرفتن زمام حکومت و هم نیز قیام بعضی از علویان در یمن و ایران، مورد نقض است. بنابراین، این اخبار غیبی و پیشگویی مورد نقض و اشکال است. از این اشکال، پاسخهایی داده شده است:
الف- این پیشگویی، حمل بر غالب میشود یعنی نوع قیامها به هدف نمیرسند و منافات با به هدف رسیدن بعضی از قیامها ندارد.
ب- این نقضها وارد نیست، زیرا تمام بلاد را تسخیر و تصرّف نکردند!
ج- ایشان، علوی نبودند. بعضی از مورّخان بدان اشاره کردهاند.(13) البته پاسخ سوم، وارد نیست زیرا این معنا (علوی نبودن) زاییده تبلیغات دستگاه عباسیها بوده و میخواستند چنین وانمود کنند که ایشان ربطی به اهل بیت پیامبر صلیالله علیه و آله ندارند تا بدین طریق، افکار عمومی را علیه خود نشورانند و ذهن مردم متوجه آنان نشود. پاسخ دوم نیز وارد نیست چون روایت نهی از قیام، سخن از تسلّط بر تمام نقاط جهان به میان نیاورده است. اما پاسخ «الف»، شاید مقبول و بدون اشکال باشد.
4- مراد از «أحد منّا» که در روایت آمده، قیام یکی از ائمه طاهرین علیهمالسلام است. این در واقع پاسخ به اصرار بعضی از شیعیان به ائمه طاهرین علیهمالسلام برای قیام علیه حکومت است و امام علیهالسلام در پاسخ میفرماید: «قیام ما، قبل ظهور حضرت قائم، با توجّه به نبودن نفرات و سلاح، توفیقی دربر ندارد». برای مثال، به یک نمونه تاریخی اشاره میکنیم. مأمون رقی میگوید: خدمت حضرت امام صادق علیهالسلام نشسته بودم، ناگهان سهل بن حسن خراسانی وارد شد و بر امام سلام کرد و گوشهای نشست، سپس عرض کرد: «یابن رسولالله: لکم الرأفه و الرحمه و أنتم أهل بیت الإمامه. ما الذی یمنعک أنْ یکونَ لک حقّ تقعد عنه؟» شما اهل بیت، سزاوار پیشوایی و امامت هستید، چه چیز مانع میشود که از حق خود دفاع نکنید و حال آنکه صد هزار مسلح پیرو دارید که در رکاب شما آماده جاننثاری هستند؟ حضرت فرمود: «بنشین». سپس دستور داد تنور را روشن کردند. به او فرمان داد تا وارد تنور شود و میان شعلههای آن بنشیند. خراسانی، عذر آورد و عرض کرد: «ای سید من! آقای من! مرا در آتش، معذب مگردان و مرا ببخش و از آنچه گفتم، معاف دار». حضرت، او را معاف داشت. در این میان، هارون مکی یکی از یاران حضرت، در حالی که کفش خود را به دست گرفته بود، وارد شد و به حضرت عرض سلام کرد. حضرت به او فرمود: «ألق النعل من یدک و اجلس فی التنور؛ کفش خود را رها کن و وارد تنور شو و آنجا بنشین». او هم اطاعت کرده و فورا وارد تنور شد و در آن نشست. حضرت به سخن خود با آن خراسانی ادامه داد و اوضاع آنجا، خطه خراسان، را چنان برای خراسانی تشریح میکرد، گویا حضرت در آنجا بوده است. سپس به آن شخص فرمود: «قم یا خراسانی و انظر ما فی التّنور؛ برخیز و به داخل تنور نگاه بینداز». آن شخص میگوید: «چون به داخل تنور نگاه انداختم، او را صحیح و سالم دیدم، در حالی که راحت در آنجا نشسته! او، سپس از تنور خارج شد و بر ما سلام کرد». امام به خراسانی فرمود: «کم تجد بخراسان مثل هذا؟ چند نفر همانند این شخص هارون مکی در خراسان یافت میشود؟» عرض کرد: «به خدا سوگند حتی یک نفر هم نیست». حضرت فرمود: «أما إنّا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا. نحن أعلم بالوقت(14)؛ زمانی که 5 یاور نداشته باشیم، هرگز خروج نمیکنیم. ما بهتر از شما میدانیم که چه زمانی قیام کنیم». بنابراین، هیچ بعید نیست که این سنخ روایات، ناظر به اینگونه جریانات و پاسخ اینگونه افراد باشند.
5- بعضی از اعلام، به طور قطع، مدّعی شدند که این روایات از جعلیات بنیامیه و بنیعباس است و انگیزه آنان، بازداشتن علویان از قیام و خروج علیه حکام است.(15) البته به عنوان احتمال، میتوان آن را پذیرفت، چون جعل احادیث از سوی حکام بالاخص امویان امری عادی و شایع بوده است، ولی ادعای قطع و یقین مشکل است.
روایت دوم
محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللهعلیهالسلام قال: «کلُّ رایه تُرْفَعُ قبل قیامِ القائم، فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله عزّ و جلّ».(16)
فقه الحدیث
طاغوت، به چند معنا آمده است: 1- کاهن 2- شیطان 3- سردمدار ضلال و گمراهی(17) 4- بت 5- هر آنچه به غیرخداوند مورد پرستش و عبادت قرار میگیرد.(18) طاغوت، گاهی به معنای مفرد میآید(19) و گاهی جمع :
مثال مفرد:
«و قد أُمروا أنْ یکفروا به».(20)
مثال برای جمع:
«أولیاءهم الطاغوت یخرجونهم».(21)
بررسی سند روایت
هر چند علّامه مجلسی این روایت را موثق دانسته،(22) ولی سند آن خالی از اشکال نیست، چون در این سند «حسین بن مختار» واقع شده است. در وثاقت و ضعف او، چند قول داریم:
1- ضعیف بودن؛ شیخ طوسی تصریح به عدم وثاقت و واقفی بودن او کرده است. بر همین اساس علّامه حلّی، او را ضعیف شمرده و مرحوم محقّق حلی، در کتاب «المعتبر»، روایتی آورده و سپس فرموده: «این روایت، ضعیف است؛ زیرا در سند آن، حسین بن مختار، واقع شده است». جمع دیگری نیز مانند مرحوم شیخ بهایی در کتاب مشرق الشمسین، او را ضعیف دانستهاند. ایشان، در ذیل روایتی فرموده: «این روایت، قابل استدلال بر اثبات حرمت نیست، چون، در سند آن، حسین بن مختار است و او، واقفی مذهب است».(23)
2- وثاقت داشتن؛ ابن عقده، معتقد به وثاقت او است. مرحوم حلّی، نام او را در قسمت دوم کتاب آورده و فرموده است: «او، واقفی است و ابن عقده، به نقل از علی بن الحسن، او را کوفی ثقه خوانده، ولی اعتماد من، بر قول اوّل است». (24) مرحوم خوئی، پس از مناقشه در صغرا (واقفی بودن حسین بن مختار) و در کبرا (واقفی بودن مانع از عمل به روایت شخص ثقه نمیشود)، او را بدون هیچ اشکالی، جزو موثّقان میداند. ایشان فرمودند: «ذکره العلامه فی القسم الثانی و ترک العمل بروایته من جهه بنائه علی أنه واقفی، و الاصل فی ذلک شهاده الشیخ فی رجاله علی وقفه. و یرده اوّلا، أنَّ الوقف، لا یمنع العمل بالروایه بعد کون راویها ثقه، و الحسین بن مختار ثقه. ثانیاً لم یثبت وقفه، لشهاده المفید بأنه من أهل الورع من الشیعه... و روی فی الکافی،(25) کتاب الحجه، فی باب، الإشاره و النص علی أبی الحسن الرضاعلیهالسلام»، بسند صحیح، عن الحسین بن مختار، وصیه الکاظم علیهالسلام إلی أبی الحسن الرضا علیهالسلام. و رواه الصدوق بسند ین صحیحین مثله فی العیون. و هذا، لا یجتمع مع وقفه... علی أنَّ سکوتَ النجاشی و الشیخ فی الفهرست من ذکر مذهبه و الغمض فیه، شاهد علی عدم وقفه. و کیف کان، فالرجل من الثقات بلا اشکال». یعنی علّامه حلی، ایشان را در قسمت دوم از کتابش (بخش ضعفا) آورده و به روایات او عمل نمیکند، به لحاظ اینکه او واقفیمذهب است. مستند در این نسبت، همان شهادت مرحوم شیخ طوسی در کتاب رجال است. ولی ما، با 2 دلیل، این مطلب را رد میکنیم: اولا، واقفی بودن مانع از عمل به روایت نمیشود، پس از آنکه ثابت شود، راوی، ثقه است و حسین بن مختار، ثقه است. ثانیا، واقفی بودن این شخص، ثابت نیست، چون شیخ مفید، شهادت داده که او، جزو پرهیزکاران شیعه بوده است. و مرحوم کلینی، در کافی، کتاب حجت، در باب «نص بر امامت امام رضا علیهالسلام» حدیثی را با سند صحیح از حسین بن مختار نقل کرده که متضمن وصیت امام کاظم علیهالسلام به امام رضا علیهالسلام است. این حدیث را مرحوم صدوق با 2 سند صحیح، در عیون أخبار الرضا علیهالسلام، آورده و این حدیث با واقفی بودن حسین بن مختار جمع نمیشود. اضافه بر آن، سکوت مرحوم نجاشی و شیخ طوسی در فهرست و سخن نیاوردن از مذهب حسین بن مختار و ایراد نگرفتن بر او، خود شاهد بر عدم واقفی بودن اوست. به هر حال، این مرد بدون هیچ اشکال از ثقات است.(26) البته بعضی دیگر از معاصران نیز از او دفاع کردهاند، همانند مرحوم مامقانی و مرحوم تستری.(27) ولی به سادگی نمیتوان از کنار تضعیف محقق و علامه حلی گذشت و آن را نادیده گرفت.
طریق دیگر حدیث
البته این روایت را مرحوم نعمانی به 3 طریق دیگر، از مالک بن اعین جهنی، از امام محمد باقرعلیهالسلام در کتاب خود آورده و نقل کرده است:
1- أخبرنا عبد الواحد بن عبدالله، قال: حدّثنا أحمد بن محمّدبن رباح الزهری، قال: حدّثنا محمّد بن العباس بن عیسی الحسینی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزه، عن أبیه، عن مالک بن أعین الجهنی، عن أبی جعفر الباقرعلیهالسلام أنّه قال: «کلُّ رایه تُرفَعُ قبلَ رایه القائمعلیهالسلام صاحُبها طاغوت».(28)
2- أخبرنا علی بن الحسین، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطار بقم، قال: حدّثنا محمّد بن حسان الرازی، قال: حدّثنا محمّد بن علی الکوفی، عن علی بن الحسین، عن ابن مُسکان، عن مالک بن أعین الجهنی قال: سمعت أبا جعفر الباقرعلیهالسلام مثله.(29)
3- و أخبرنا علی بن أحمد البند نیجی، عن عبیدالله بن موسی العلوی، عن علی بن ابراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن عبدالله بن المغیره، عن عبدالله بن مسکان، عن مالک بن أعین الجهنی، قال: سمعت أبا جعفر الباقرعلیهالسلام مثله.(30)
بررسی طریق اول نعمانی
در سند آن، «علی بن ابی حمزه بطائنی» است. ایشان از بنیانگذاران مذهب انحرافی وقفیه است. ابن الغضائری گفته است: «ابن أبی حمزه لعنه الله، أصل الوقف و أشد الخلق عداوه للولی من بعد أبی ابراهیمعلیهالسلام؛(31) خدا، او را لعن کند! او اساس واقفیه است او دشمنترین خلق نسبت به علی بن موسیالرضا، امام بعد از حضرت کاظم علیهالسلام است». مرحوم علامه حلی فرموده: «او، بسیار ضعیف است. وی، به نقل علی بن حسن فضال، دروغگو و متهم است.(32) مرحوم آقای خوئی، 6 وجه برای اثبات وثاقت او نقل میکند و در ابتدا میفرماید: «معروف، این است که ایشان، ضعیف است» و در آخر میفرماید: فلا یمکن الحکم بوثاقته و بالنتیجه یعامل معه معامله الضعف.(33) ممکن نیست ما حکم به وثاقت او کنیم. در نتیجه، با او معامله ضعیف میشود. ما برای رعایت اختصار، به بررسی همین شخص در این سند بسنده میکنیم.
بررسی طریق دوم نعمانی
در سند آن، «محمّد بن حسان رازی» است. ایشان علاوه بر اینکه از ضعفا روایات کثیری را نقل میکند، نه وثاقت و نه عدالتاش ثابت نیست، بلکه طبق صریح ابن الغضائری، ضعیف است. مرحوم آقای خوئی قدسسره میفرماید: «فالرجلُ لمْ تثبتْ وثاقته، و إنْ کان ضعفه لم یثبت أیضاً و تضعیف ابن الغضائری لا یعتمد علیه؛ لأنَّ نسبه الکتاب إلیه لمْ تثبتْ».(34) پس وثاقت این شخص (محمّد بن حسان رازی) ثابت نیست، هر چند ضعف او هم ثابت نشده است. تضعیف او از سوی ابن الغضائری، از نظر ما قابل اعتماد نیست چون نسبت کتاب به او، برای ما ثابت نیست». پس این طریق نیز ضعیف یا موارد اشکال است. ما برای رعایت اختصار از بررسی افراد دیگر این سند نیز خودداری میکنیم.
بررسی طریق سوم
در سند آن فردی به نام «علی بن أحمد بندنیجی» است. گفتهاند، او ضعیف و تناقضگو است و به گفتههای او توجه نمیشود.(35) علّامه حلی نیز او را در قسم دوم رجالاش آورده و او را ضعیف و تناقضگو شمرده و فرموده: «لا یلتفت إلیه».(36) بنابراین، تمام طرق این روایت مورد اشکال سندی است و هرگز قابل اعتماد نیست.
بررسی دلالت روایت
مناقشه اول، دعوت به 2 گونه است:
1- دعوت حق؛ دعوت مردم برای به پا داشتن حق و بازگرداندن زمام امور حکومت به دست اهل بیت علیهمالسلام. البته چنین دعوتی مورد تایید امامان معصوم علیهمالسلام است.
2- دعوت باطل؛ دعوت مردم برای مطرح کردن خود، دعوت باطل است و مراد از «کلُّ رایه» همین قسم دوم است در مقابل قسم اول؛ یعنی دعوت در عرض و مقابلِ دعوتِ اهل بیت علیهمالسلام باشد، نه در طول و مسیر آن. بنابراین، قیامهای بر مبنای دفاع از حریم اهل بیت و دعوت مردم به سوی آنان، تخصصا از این روایت خارج است. ممکن است گفته شود «حدیث، ظهور دارد در بطلان تمام قیامهای قبل قیام قائم علیهالسلام؛ یعنی ملاک بطلان، این نیست که دعوت برای خود و در عرض نهضت امامان معصوم علیهمالسلام باشد، بلکه ملاک قبل بودن نهضت و سبقت گرفتن آن بر قیام حضرت مهدی علیهالسلام است، خواه دعوت حق باشد یا دعوت باطل».
در مقام جواب، 2 پاسخ میدهیم:
اولا: احتمال قوی این است که روایت، ناظر به بعضی از قیامهای آن زمان باشد و به اصطلاح «قضیه خارجیه» است و ناظر به تمام قیامها نیست و به اصطلاح «قضیه حقیقیه» نیست و ملاک حق و باطل بودن، همان دعوت به طریق مستقیم است. در روایت، امام محمدباقر علیهالسلام نسبت به «رایه یمانی» فرمود: «لأنّه یدعو الی الحق و إلی طریق مستقیم». ثانیا، روایات بسیاری از امامان معصوم علیهمالسلام وارد شده که بعضی از قیامها را که بعدها و پیش از ظهور امام زمان اتفاق میافتد، کاملا تایید کردهاند و مردم را برای ملحق شدن به آنان تشویق میکند همانند «رایه الیمانی». ما اگر آن روایت را قضیه خارجیه ندانیم، با این روایات تعارض پیدا میکند. اینک به 2 روایت اشاره میکنیم:
1- عن الباقر علیهالسلام: «لیس فی الرایات رایه أهدی من رایه الیمانی هی رایه هدی؛ لأنّه یدعو إلی صاحبکم. فإذا خرج الیمانی حرم بیع السلاح علی الناس، و کلِّ مسلم، و إذا خرج الیمانی فانهض إلیه؛ فإنّ رایته رایه هدی. و لا یحلّ لمسلم أنْ یلتوی علیه. فمَنْ فعل ذلک فهو من أهل النار؛ لأنه یدعو إلی الحق و إلی طریق مستقیم».(37) یعنی در میان این قیامها، قیامی هدایتکنندهتر از پرچم یمانی نیست. آن پرچم، پرچم هدایت است چون مردم را به سوی حضرت قائم علیهالسلام دعوت میکند. پس زمانی که یمانی قیام کرد، فروش سلاح به دیگران حرام است. حتما به سوی او بشتابید چون پرچم او پرچم هدایت است و بر احدی سرپیچی و تخلف از او جایز نیست و هر کسی که تخلف کند، اهل جهنم است چون یمانی به سوی حق و راه مستقیم دعوت میکند.
2- عن الباقر علیهالسلام: «کأنی بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطَونه، ثم یطلبونه فلا یعطونه، فإذا رأوا ذلک، وضعوا سیوفهم علی عواتقهم، فُیعطَون ما سألوه، فلا یقبلونه حتّی یقوموا، و لا یدفعونها إلّا إلی صاحبکم. قتلاهم شهداء...».(38) گویا گروهی قومی را میبینم که از سمت مشرق قیام میکنند و حق را میطلبند ولی به آنان داده نمیشود، دوباره درخواست حق میکنند، ولی باز هم به آنان داده نمیشود. چون وضع را اینگونه ببینند، دست به شمشیر برده و قیام میکنند. پس به آنان هر چند بخواهند، داده میشود یعنی به خواسته آنان رسیدگی میشود ولی آنان نمیپذیرند و به قیام و نهضت خود ادامه میدهند و زمام امور را در دست میگیرند و به احدی جز حضرت مهدی نمیسپارند. کشتههای اینان شهید هستند. نکته جالب توجه در این روایت، این است که از کشتهها و مقتولان در این قیام به «شهدا» تعبیر شده است و این، به معنای تایید کامل امام معصوم از این نهضتهاست.
3- هنگامی که درباره وظیفه شیعیان در مقابل قیام مختار از امام زینالعابدین علیهالسلام سوال شد، ایشان فرمود: «لو ان عبداً زنجیاً تعصب لنا اهل البیت، لوجب علی الناس موازرته...».(39) یعنی اگر بردهای زنگی برای یاری ما عصابه به پیشانی بست و آهنگ قیام کرد، بر مردم کمک و یاری او واجب است و من به تو، محمّد بن حنفیه ولایت این امر (مساله مختار) را سپردم، پس هرگونه که صلاح میدانی، رفتار کن». چون آن افراد این فرمایش را از امام شنیدند، گفتند: «حضرت امام زینالعابدین علیهالسلام و محمّد بن حنفیه، به ما اذن دادند».
4- احادیثی از امام صادق علیهالسلام وارد شده که قیام زید شهید را کاملا تایید میکند، همانند روایت عیص بن القاسم از امام صادق علیهالسلام: «لا تقولوا: «خَرَجَ زید» فإنَّ زیداً کان عالماً و کان صدوقاً و لمْ یدعکم إلی نفسه. إنّما دعاکم إلی الرضا من آل محمد صلیالله علیه و آله و لَوَ ظهر لوفی بما دعاکم. إنّما خرج الی سلطان مجتمع لینقضه».(40) یعنی قیام زید را به رخ نکشید زیرا او مردی عالم و راستگو بود و شما را به سوی خود دعوت نکرد، بلکه به سوی آل محمد علیهالسلام و رضایت آنان دعوت کرد. هر آینه، اگر پیروز میشد به وعده خود وفا میکرد. او در برابر سلطنت و حکومتی قیام کرد که محکم و یکپارچه بود و میخواست ارکان آن را متلاشی کند. مرحوم مجلسی این روایت را «حسنه» شمرده و به اصطلاح، تایید کرده است و جمله «إنّما خرج إلی سلطان...» را بیان برای علت عدم پیروزی قرار داده و فرمود: «أی: لذلک لم یظفر».(41) مناقشه دوم این روایت، با روایات بسیاری که در باب امر به معروف و نهی از منکر و باب جهاد وارد شده است، منافات دارد(42) بویژه آنکه بعضی از فقهای معاصر در دوران غیبت حضرت مهدی علیهالسلام جهاد ابتدایی را نیز واجب و فتوا به وجوب آن دادهاند. مرحوم خوئی در ملحقات منهاجالصالحین چنین فرمودند: «و قد تحصّل من ذلک أنّ الظاهر عدم سقوط وجوب الجهاد فی عصر الغیبه و ثبوُتُه فی کافه الأعصار لدی توفّر شرائطه. و هو فی زمن الغیبه، منوط بتشخیص المسلمین من ذوی الخبره فی الموضوع أنَّ فی الجهاد معهم مصلحه للإسلام علی أساس أنّ لدیهم قوه کافیه من حیث العدد و العُده لدحرهم بشکلٍ لا یحتمل عاده أنْ یخسروا فی المعرکه. فإذا توفرتْ هذه الشرایطُ عندَهم و وجبَ علیهم الجهادُ و المقاتله وجب علیهم الجهاد والمقاتله معهم؛»(43) یعنی از مجموع مطالب گذشته چنین به دست آمد که ظاهراً وجوب جهاد در دوران غیبت ساقط نمیشود، بلکه در همه زمانها جهاد واجب است، البته در صورت جمع بودن شرایط جهاد و آن منوط است به تشخیص اهل خبره، کارشناسان مسائل نظامی و آنکه جهاد به مصلحت اسلام است و نیرو و سلاح کافی برای راندن دشمن وجود دارد، به گونهای که هرگز احتمال شکست در جنگ متصور نیست. پس در این صورت که شرایط جمع است، جهاد و جنگ با دشمن واجب میشود. سپس فرموده است: «و امّا ما ورد فی عده من الروایات من حرمه الخروج بالسیف علی الحکام و خلفاء الجور قبلَ قیام قائمنا، صلوات الله علیه، فهو أجنبی عن مسألتنا هذه و هی الجهاد مع الکفار رأساً و لا یرتبط بها نهائیاً؛»(44) امّا روایاتی که درباره حرمت قیام مسلحانه علیه حکام و خلفای ظلم، پیش از قیام قائم ما (که درود خداوند بر او باد) وارد شده، پس ربطی به بحث ما ندارد و بیگانه از موضوع ما جهاد با کفار است و آن جهاد مستقیم با کفار است. گویا مرحوم خوئی، اصل روایات را پذیرفته و دلالت آن را نیز قبول کرده است اما مورد آن را قیام علیه حکومتهای به ظاهر اسلامی میداند، نه کفار، ولی با بررسی گسترده سند و دلالت روایات، ظاهراً جواب معلوم باشد. مناقشه سوم، احتمال میرود که مراد از «القائم» در روایت «کلُّ رایه ترفع قبل قیام القائم» فقط حضرت مهدیعلیهالسلام نباشد، بلکه یکیک ائمه طاهرینعلیهم السلام باشند. در روایات، کلمه «قائم» بر همه ائمهاطهار علیهمالسلام اطلاق شده است. مرحوم کلینی هم در کتاب کافی، بابی را به عنوان «أنَّ الأئمه کلهم قائمون بأمر الله» عنوان کرده و 3 روایت را هم در آنجا آورده است:
1- عن أبی خدیجه، عن أبی عبدالله علیهالسلام أنّه سئل عن القائم، فقال:
«کلّنا قائم بأمر الله، واحد بعد واحد، حتّی یحبی صاحب السیف...»(45)؛
یعنی همه ما قائم به امر خداوند هستیم.
2- عن الحکم بن أبی نعیم...: أتیتُ ابا جعفرعلیهالسلام... فقال: «یا حکم! کلنا قائم بأمر الله». قلت: «فأنت المهدی؟» قال: «کلّنا نهدی إلی الله». قلت: «فأنت صاحب السیف؟» قال: «کلّنا صاحب السیف و وارث السیف»(46)
امام، به حَکم که درباره «قائم به امر خداوند» سؤال میکرد، فرمود: «همه ما ائمه قائم به امر و دستور خداوند هستیم»...، البته این مناقشه را بعضی از اعلام(47) معاصر فرمودهاند، ولی گمان میرود که این نه تنها دفع اشکال نمیکند، بلکه دامنه اشکال را گستردهتر میکند، زیرا معنای آن زیر سؤال بردن همه قیامها در همه دورانِ حضور ائمه طاهرین علیهمالسلام است، لذا به مناقشات اول و دوم بسنده میکنیم. البته روایات دیگری را در وسایل و مستدرک نقل کردهاند، ولی یا صراحت در موضوع ندارد یا مبتلا به اِشکال سندی است یا بالاخره توجیهات واضح و روشنی دارد. شاید تنها روایاتی که خیلی صراحت در موضوع داشت، همین 2 روایت کافی و نعمانی بود. اکثراً همین 2 روایت را مورد استناد قرار میدهند، لذا از پرداختن به دیگر نصوص خودداری میکنیم، مگر اینکه بعدها نیازی در مطرح کردن ببینیم.