درانقلاب مشروطیت بعنوان نقطه آغازین حرکت نوخواهی و ضد دیکتاتوری، گروهها و احزاب سیاسی شکل سازمان یافته به خود گرفت، بنحوی که فعالیت حزبی در آن مقطع در داخل و بیرون از مجلس کاملاً جدید و تا حدود زیادی منطبق با معیارهای تعریف شده احزاب بود. این خود نوعی نو گرائی و توسعه سیاسی محسوب میشد.
در اینجا قصد آن نداریم به ذکر تاریخ عملکرد احزاب یاد شده بپردازیم، بلکه علل و عواملی را که منتج به اضمحلال آنان گردید بررسی خواهیم کرد. بطور کلی این عوامل در دو دسته کلّی تقسیم میشوند: اوّل، حکومتهای فردی – پادشاهی که در طول قرون متمادی در جامعه ایران سیطره داشته اند. دوّم، بافت سنتی – فرهنگی جامعه، عواملی از جمله باورهای نادرست میان برخی دینداران، همینطور فرهنگ گریز ازتحزب تا عدم انسجام ذهنی و سازمانناپذیری جامعه، فرهنگ تک محوری و عواملی از این قبیل که عدم برخورداری جامعه از تجربه آزاد اندیشی و بسط گرایشهای سیاسی و اجتماعی متنوع را در پی داشته است.
الف) استبداد و استبدادزدگی
میتوان گفت که به جز در دوره هایی اندک از تاریخ ایران، از 2500 سال گذشته تا آستانه انقلاب مشروطیت، ایران دارای حاکمیت استبدادی و مطلقه بوده است. بنابراین در ایران تا قبل از مشروطیت همواره شاه بعنوان رئیس دولت، دارای قدرت نامحدود و با اختیار کامل بوده است. حکومتش ناشی از اراده و مشیت خداوند شمرده میشده و جنبه الوهی داشته است. نیز روش حکومت بنحوی بوده است که با نبودن حدود قدرت یا قانونی برای مهار آن، خود پادشاه مظهر قانون بوده، و وسعت و دامنه اقتدار آن تا جایی گسترش مییافت که در توانا و بود. بدین ترتیب با انقلاب مشروطه و برای نخستینبار با تهیه و تصویب قانون اساسی، این قدرت تا حدودی و برای مدتی مهار شد. در این قانون، احزاب و آزادیهای مردم بر طبق ضوابط به رسمیت شناخته شد. با اینحال علیرغم این پیش بینیهای قانونی و تائیدهای ظاهری در قانون اساسی برای فعالیت آزاد احزاب و مشروطه شدن سلطنت، بجز مقاطعی کوتاه نسبت به اجرای این اصول، اقدامی واقعی صورت نگرفت.
به هرحال با شکل گیری حکومت پارلمانی در سایه نهضت مشروطیت، فضای باز سیاسی و برپایی احزابی چون اجتماعیون عامیون و اعتدالیون اوّلین جرقههای شکل گیری حکومت پارلمانی و حزبی زده شد. به دلیل فقدان تجربه لازم میان مردم و سران احزاب و گروهها در اغلب موارد آنها به صورت اتحادهای سستی از تعدادی نمایندگان مجلس دوّم برعرصه سیاسی ظاهر شدند، و به این دلیل که احزاب خود محصول برخورد فرهنگی سنت و مدرنیسم بوده و تجربه تازه ای بود، واجد موفقیتهای نسبی بود. علاوه بر آن مقاومتهایی که در برابر آنها میشد در تضعیف آن نقش داشت. دلیل آن نیز روشن بود. وجود نیروها ی وابسته به قدرت حاکمیت پادشاهی و کاهش نفوذ و اقتدار احزاب.
زمینههای گسترش استبداد زدگی را میتوان در تفسیر و تعبیر قانون اساسی نیز ملاحظه نمود. برای مثال در خصوص آزادی در انتخابات (اعم از انتخابکنندگان و انتخاب شونده گان) ملاحظاتی در نظر گرفته شده بود. با آنکه در قانون اساسی تصریح شده بود که مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مردم ایران است تابدین وسیله در امور روزمرّه و سیاسی وطن خود مشارکت داشته باشند، معذالک در نظامنامه انتخاباتی، انتخاب کنندگان به شش طبقه تقسیم شدند شامل شاهزادگان، اعیان واشراف، عامه، طلاب، ملاکین، تجار و اصناف. در اینجا خلاء احزاب سیاسی نیرومند با مرامنامههای مستحکم و روشن، چنین ترکیبی را به انتخاب کنندگان تحمیل کرده و برای انتخاب شوندگان امتیازاتی را قائل شده بود.
به رغم آنکه در قانون اساسی مشروطه سعی شده بودحکومت شخصی و استبدادی بصورت ملی و مشروطه در آید، لیکن همچنان قدرت و اقتدار شاه امری محتوم در نزد دولت علیه و جامعه باقی مانده بود. حتی وقتی قانون اساسی مشروطه تدوین میگردید عده ای معتقد بودند که به قدرت شاه نباید هیچ خللی وارد آید. و یا زمانیکه پس از یک سری کشمکشهای سیاسی و انقلابی مظفرالِدین شاه فرمان تاسیس مجلس شورای اسلامی را صادر کرد و مجلس تشکیل شد، هنوز مستبدین در دربار راضی به قبول لفظ مشروطه نبودند. از آن جمله مشیرالدوله در جواب یکی از وکلای مجلس که گفته بود مگر دولت مشروطه نداریم و چرا به مقتضیات مشروطه عمل نمیشود، پاسخ داده بود که: خیر! مجلس در اینجا مشروطه نیست، شاه فقط مجلسی به شما داده که بنشینید و در قوانین مملکت شور کنید.
بنا براین به رغم پیمودن راه طولانی نهضت مشروطیت و گشوده شدن راه آزادی و قانونگذاری، عوامل بازدارنده و سنت استبدادی بجای مانده، مانع از تداوم اصولی آن میگردد. سیطره قدیمی آن چنان در اعماق حاکمیت و جامعه چنگ انداخته است که کار گروهی وحزبی تبدیل به گرایشات طبقاتی و یا صنفی میگردد. این آغاز بازگشت به دوران قبل از مشروطه تلقی میشود و قانون گریزی و خروج ازمیراث آرمانهای مشروطه، راه را برای فعالیتهای حزبی سخت و نا هموار میسازد، و تا آنجا پیش میرود که در مجلس سوم که با تاجگذاری احمد شاه همزمان بود فعالیت احزاب دوام نیاورد و در مجالس بعدی یعنی چهارم، پنجم و ششم نشانی از این فعالیتها دیده نمیشود و در طول مبارزات انتخاباتی مجالس یاد شده و پس از آن کار احزاب تمام شده بود. مبارزات اصولی احزاب موجود در آن زمان تبدیل به پرخاشگری سران آنها به یکدیگر و فرقه بازی و جار و جنجال شده بود. نتیجه آن بیزاری جامعه و تن دادن به حاکمیت ضد حزبی رضا خان شد. در مجلس ششم اقلیت کوچکی از نمایندگان احزاب بودند و چنانکه اشاره شد در مجالس هفتم و بعد از آن که اوج اقتدار رضا شاه بود؛ اثری از نمایندگان این احزاب مشاهده نمیشد و نمایندگان یکسره ازطرفداران وی بودند تا بتوانند منویات شاه جدید را به اجرا گذارند.
بدین ترتیب تمام تجربیات بیست ساله مشارکت سیاسی و فعالیتهای پارلمانی احزاب به بن بست رسید و پرونده آنها بسته شد.به عبارت دیگر جنبش مشروطیت که بدنبال نوعی مردم سالاری در ایران بود بعلت فقدان شرایط و ریشه دار بودن سنتهای استبدادی به نتیجه مطلوب نرسید و مجدداً استبداد کهن برقرار شد. در ادامه، این روند نتوانست اصول صحیحی از قانونمندی را در جهت دمکراتیزه کردن جامعه پایه ریزی کند و بر اثر گذشت یک دوره چند ساله و پشت سر گذاردن استبداد، باز هم این سنت بر جامعه مستولی شد، بطوریکه در ادامه آن یک نظام از هم گسیخته و تقریباً متناقض دیوان سالار بوجود آمد و شرایط از قرار گرفتن در مسیر صحیح شکل گیری و ریشه دار شدن آن باز ماند و تبدیل به نوعی هرج و مرج و از هم گسیختگی اجتماعی گردید، بنحوی که خبرگان سیاسی به این نتیجه رسیدند که درچنین موقعیتی وجود احزاب نه تنها سازنده نیست بلکه آنان حرفی برای گفتن ندارند. با آغاز حکومت رضاشاهی وی جلوی هر گونه فعالیت سیاسی گروهها و احزاب را گرفت و کسانی را که به فعالیت سیاسی دست داشتند بازداشت کرد. اصولاً رضا خان به حزب و تحزب اعتقادی نداشت و از شکل گیری هرنوع تشکل سیاسی مستقل جلوگیری میکرد. حتی روزی در هیئت دولت گفته بود که هر مملکتی رژیمی دارد و رژیم او یکنفره است. در آن مقطع اگر وضعیت بینالمللی را که ناشی از آثار جنگ جهانی اوّل در ایران بود و پیامدهای داخلی آنرا بررسی کنیم به همان نتیجه ای برسیم که بناچار استقرار دولت قدرتمند متمرکزی در ایران لازم و حیاتی بوده است.
با این تفاوت که آن دولت اصولاً جدای از شرایط آن روز اعتقادی به مردم گرائی و تحزب بعنوان دو ویژگی اساسی برای هرحکومت قانون مدار نداشت، و علیرغم تاکید قانون اساسی مشروطه، حاکمیت رضا شاه بر طبق نظر خود اعمال میگردید. در عین حال وی سعی کرده بود که مظاهر و نماد تشریفاتی مشروطیت یعنی حکومت پارلمانی، یعنی مجلس را که عملاً هیچ اختیاری در مقابل دولت نداشت، به عرصه نمایش بگذارد. اگر اعتقاد به مشروطیت و تحزب در دستگاه حاکمیت و دولتمردان ایران وجود داشت اعمال وضعیت خاص در آن شرایط مقبول بود، لیکن نکته مهم این است که این شرایط پس از پشت سر گذاردن جنگ اول جهانی هم با شدت هرچه بیشتر تا پایان حکومت رضا شاه ادامه پیدا کرد. او در کنار همه عمران و آبادانیهائی که ویژگی حیاتی برای ایران داشت، نتوانست در میان مردم ایران تاثیری بسزا برای پشتیبانی و حمایت از دولت خود بدست آورد. رضا خان علیرغم اصل بیست و ششم متمم قانون اساسی و حاکمیت مردمی، در صدد کسب پشتیبانی مردم بر نیامد. وی بر این باور بود که مردم اهمیت چندانی ندارند، بطوریکه در نامهایکه در زمان تبعیدش به محمد رضا نوشته است به این نکته اشاره داشته ومی نویسد: بیاد داشته باش که مردم چیزی نیستند و فقط قدرت خارجی اهمیت دارد. من را زمانی که کسی نمیشناخت به روی کار آوردند و در زمانی که همه مردم از من میترسیدند و مرا میخواستند، همانها بردند. مردم را همیشه باید ترسانید، باید آنها از تو بترسند، نه اینکه دوستت داشته باشند.
تاثیر عملکرد احزاب در برابر استبداد
اینکه احزاب پس از دوران مشروطیت توانستند رسالت خطیر خود را در قبال حاکمیت مطلقه به انجام برسانند، جای بحث و بررسی دارد. اگرچه شکل این احزاب بخصوص در آغاز دوران جدید به نوعی از خصوصیات حزبی برخوردار بوده و فعالیت حزبی هم داشته اند، لیکن پیامدهای آن تاثیر لازم را نگذارد. در حالیکه اگر فعالیتشان بشکل کامل تداوم پیدا میکرد میتوانست قطعاً نتیجه بخش باشد. با نگاهی به عملکرد برخی از آنها میتوان به این نکته پی برد و مشخص نمود که احزاب تشکیل شده ریشه در متن مردم پیدا نکردند.
در دوران مشروطیت گروههای مختلفی بطور نیمه مخفی در کنار احزاب فعالیت داشتند. گروههای مخفی در بیرون پارلمان به تلاش خود بر علیه رویکردهای سیاسی و اجتماعی بجای مانده از دوران قبل از مشروطه ادامه میدادند و در معرض خطرات بیشماری بودند. احزاب نیز در درون مجلس به شیوه مرسوم فعالیت نیم بند سیاسی داشتند. اما به دلیل نوپائی وعدم تجربه کافی در قالب فعالیتهای حزبی آنان نیز نتوانستند در روند اصلاح سیاسی آنچنان تاثیری داشته باشند. در مجلس اوّل به تدریج جناحهای سلطنت طلب و استبداد طلب میانه رو و ترقیخواه ایجاد شد. این جناحها زمانی بسیار سست بودند که با تکیه بر این یا آن شخصیت شکل میگرفتند و ایدئولوژی مشخصی هم نداشتند. در مجلس دوم دو حزب پدیدار شد که با مقایسه با مجلس اول جنبه رسمی تری داشت.
در ابتدا احزاب دمکرات و بعنوان حزب اقلیت و حزب اجتماعیون عامیون یا فرقه اعتدالیون یا حزب اکثریت، دوسوم نمایندگان مجلس را تشکیل میدادند. پس از این احزاب، به مرور گروهها و احزاب دیگر تا پایان سلطنت احمد شاه بوجود آمدند.در واقع هرکدام از احزاب دارای گرایشات مختلف فکری بودند که بعضاً ملهم از تجربیات حزبی و گرایشات سیاسی در خارج بودند. برای مثال، سابقه تشکیل حزت دمکرات عامیون برمی گردد به گروههای طرفدار حزب دمکرات در روسیه. سال 1288 حزب سوسیال دمکرات باکو به اعضای خود در ایران دستور داد شعبههای خود را در سراسر ایران منحل کنند و به حزب دمکرات بپیوندند. هرچند تاثیر فعالیت نخستین سوسیالیستها ی ایران بر روند انقلاب مشروطه مشخص نیست. امّا برخی محققین مثل لمبتون معتقدند که نمیتوان جای آنرا خالی از اهمیت دانست. و یا حزب رقیب اعتدالیون از عناصر طرفدار غرب در آن وجود داشت. گروههای مخفی که پس از این هم دائر شدند دارای گرایشات وطن خواهانه و یا طرفدار بلشویکهای روسی و بعضاً طرفداران آزادی و لیبرالیسم غربی بودند.
فعالیت زیر زمینی آنها منجر به وقایعی از قبیل ترور برخی سران مشروطه مانند بهبهانی- که از نظر آنان خیانتکار بود- و یا ترور امین الدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه گردید. از این قبیل فعالیتها در کارنامه گروههای مخفی فراوان دیده میشود. کار احزاب سیاسی نیز که فعالیت به اصطلاح پارلمانی داشتند نیز در مجلس و یا در بیرون از مجلس نیز تاثیرات اندکی در روند اصلاحات سیاسی آن زمان داشته است. بطور کلی فعالیت احزاب تا مقطع ظهور رضا خان ترکیبی از فعالیت حزبی درون مجلس و زدوبندهای سیاسی و مبارزه علیه شکلگیری هر نوع استبداد بجای مانده حکومتهای قاجاری بوده است. با استقرار دیکتاتوری رضاخانی و سرکوبی احزاب، همه آنچه که در طی این مدت بشکل ضعیف جاری بود، بیکباره از بین رفت. اما گرایشات سیاسی و فکری بطور نهفته وجود داشته و از بین نرفت. دیکتاتوری رضا شاه تصور میکرد که با زیر پا گذاردن آزادی و ممنوعیت احزاب، مخالفت با رژیم وی محو خواهد شد؛ در حالیکه این گرایشان سیاسی وجود داشت وفقط حکومت وی نمیخواست آنها را ببیند. جامعه نیزاز وجود این گرایشات فکری – سیاسی مانند گرایشات لیبرالیستی و دمکراتیک و یا افکار چپ و کمونیستی بنا به اقتضای آن روز تا حدودی بی خبر بود، اما جریان سیاسی - مذهبی از مقبولیت بیشتری برخوردار بود.
بطوریکه پس از برپایی آزادی مجدد سیاسی، طیفی از گروههای سیاسی از چپ مارکسیستی تا روشنفکر غرب گرا و همینطور سنتی – مذهبی، رشد قابل ملاحظه ای پیدا کردند. توضیح آنکه بدنبال تحولاتی که در اوضاع داخلی با اشغال کشور توسط نیروهای متفقین و روی کار آمدن شاه دوم پهلوی، و فضای باز سیاسی ناشی از سقوط رضاخان بوجود آمد، احزاب و گروههای مختلف بار دیگر شروع به تجدید حیات نموده و یا احزاب جدیدی تشکیل شد. این دوران را میتوان با دوره چند ساله پس از مشروطیت مقایسه کرده و تشابهاتی را از نظر آزادی فعالیت احزاب در آن یافت. بطور کلی در این مقطع این احزاب به سه گروه کلی از نظر گرایشات فکری تقسیم میشوند: احزاب و گروههای ملی و ناسیونالیستی طرفدارغرب، گروههایی با گرایش دینی و اسلامی و احزاب چپ و مارکسیستی طرفدار شوروی. وجود گروهها و احزاب سیاسی متعدد با گرایشات سیاسی مختلف در این مقطع خاص هریک به نوعی واکنشی نسبت به سرکوبی آنان از طرف رژیم قبلی بود.
در این رابطه همانگونه که اشاره شد، نفوذ مذهبیون به دلیل اینکه در برخی اقشار عادی مردم و بازار و جناحهایی از روحانیت ریشه داشتند رشد قابل توحهی داشت. در نتیجه ابن جناح توانستند از حمایت اقشار بیشتری از مردم برخوردار گردیده و حیات سیاسیشان را تجدید نمایند. مهم ترین آنها همانا گروه فدائیان اسلام بود آنان خواهان اجرای دقیق دستورات و قوانین شرع در جامعه بودند. به همین جهت نسبت به هرگونه رویداد سیاسی و اجتماعی دارای مواضعی مشخص و دستورالعملهائی برای ادامه مبارزات خود بودند. فعالیتشان تا آنجا پیش رفت که برای مثال نوعی اقدامات ایذایی را بر علیه مخالفین خود اعم از دولتی یا غیر دولتی مانند قتل کسروی و یا رزم آرا و غیره را بعمل آوردند. دسته دیگر، گروهها و احزاب ملی و طرفدار دمکراسی بودند که با تشکیل جبهه ملی فعالیت وسیعی داشته و توانستند در حوزه بسیار گسترده ای نسبت به دو جناح دیگر در درون و بیرون نهادهای رسمی کشور حضور پیدا کنند. جبهه ملی به رهبری محمد مصدق شکل گرفت که طرفدار اجرای کامل قانون اساسی مشروطه و خواهان سلطنت شاه بودند و نه حکومت او.
بخش سوم جریان چپ بود. اگرچه حزب چپ که توده نام گرفته نیز فعالیت سیاسی خود را درون و بیرون از مجلس شروع کرد، درعین حال از هر نوع فعالیت علیه گروههای مذهبی یا ملی و یا دولتی سر باز نزد.
حزب توده عملاً خواهان همکاری نزدیک با دولت شوروی بود، و در واقع از عوامل آن محسوب میشد. این حزب از همان ابتدا با استراتژی خاص خود قصد داشت تا بانفوذ در میان اقشار کشاورز و کارگران و حتی روشنفکران دانشگاهی و یا نظامیان به مرور رشتههای قدرت را بدست بگیرد. علیرغم رشد کیفی که حزب توده در ایران در طی سالهای تاسیس خود ببعد پیدا کرد، نتوانست عقاید مارکسیستی خود را به متن جامعه بقبولاند، زیرا توده مردم چنان انگیزه ای برای قبول ایدئولوژیای که آنرا متعلق به اجنبی میدانستند، نداشتند. قابل ذکر است که وجود روحانیت نیز در به ثمر نرسیدن این اهداف تاثیر بسزایی گذارد و توجه مردم را نسبت به خطر این نیروی بالقوه جلب کرد. حزب توده در جریان ملی شدن صنعت نفت عملاً در برابر آن ایستاد و تبلیغات وسیعی را علیه حکومت دکتر مصدق براه انداخت و در میان مردم به توده نفتی معروف شد.
احزابی که پس از کودتای 28 مرداد بوجود آمدند عمدتاً از سوی حاکمیت بنا نهاده شد و چنانکه قبلاً اشاره شد از استقلال و آزادیخواهی بر خوردار نبودند. علاوه بر آنکه گروهها و احزاب ملی وغیر دولتی در این مقطع منحل شدند و یا فعالیت خود را به خارج از کشور انتقال دادند. پس از کودتا و سلطه مجدد حاکمیت استبداد شاهی، همه امیدی که درراه قانونگرائی و آزادی سیاسی بوجود آمده بود تبدیل به یأس شد و بار دیگر فعالیت حزبی تا مدتها متوقف گردید.
احزاب پس از انقلاب اسلامی
این مقطع بدین دلیل مورد ارزیابی جدا قرار میگیرد که انقلاب اسلامی سال پنجاه و هفت در تاریخ معاصر ایران بعنوان یک نقطه عطف تلقی میشود. انقلابی که توانست با معیارهای دینی (در قالب رویکردی جدید و نه سنتی به دین ) پا به عرصه بگذارد. این انقلابی بوده است که آنرا انقلاب ارزشها دانسته اند ونگرش جدیدی را با رویکرد فرهنگی و سیاسی به جامعه ایرانی و غیر ایرانی نشان داد. بنابر این انقلاب ایران در چارچوب مقولههای متعارف بخصوص ساختارهای سیاسی جهان معاصر قرار نمیگیرد. اگر بخواهیم در چنین جامعه ای تعریفی از حکومت و حاکمیت و حقوق مردم و ساختار سیاسی آن داشته باشیم، به نظر میرسد که همگی بر معیارهای ایدئولوژیک قرار میگیرد؛ چرا که این انقلاب بر پایه ایدئولوژی دینی بنا نهاده شده است. بر اساس بینش حاکم براین ایدئولوژی از دیدگاه عده ای که تفسیر خاصی از حکومت دینی دارند، اگر چه این بحث همواره در میان متفکران و نویسندگان برجای مانده است که در ساختارحکومت اسلامی جایگاه احزاب در کجا قرار گرفته است. عده ای از اندیشمندان دینی معاصر که بر خلاف نظر فوق فکر میکنند، اعتقاد دارند که حزب در کنار نظام اسلامی مصداق امر به معروف و نهی از منکر را دارد. از این رو احزاب و گروهها در انتخابات اولین مجلس شورای اسلامی نقش نسبتاً فعالی داشتد و این مجلس یکی از متنوع ترین مجالس جمهوری اسلامی همچون مجلس اول در صدر مشروطیت میباشد.
ب) سنت و سنتگرایی
جامعه ایرانی از قدیم الایام و قبل از اسلام جامعه ای متاثر از ارزشهای دینی بوده که بر اساس آن تمام شئون اجتماعی را تحت تاثیر قرار داده بود. همچنانکه حوزه قدرت نیز متاثر از مذاهب زمان خود بوده است، مردم نیز در رفتار خود از الگوهای مذهبی پیروی کرده اند. به همین دلیل باورهای قومی و سنتی مردم ایران همواره با یک پیوند مذهبی عجین شده و به این منوال شکل گرفته و به چیزی غیر از اعتقاد به سرنوشت محتوم انسانها،به قبول رابطه حاکم و محکوم فکر نمیکردند. سرنوشتی که پادشاه، یا سلطان و یا خلیفه را سایه خدا بر زمین دانسته و نماینده تعیین شده الهی میدانسته اند. چون جامعه ایرانی همواره دارای چنین گرایشات و کنشهای مذهبی بوده، بنابراین تحت تاثیراین رویکرد مذهبی، آداب و رفتار و سنن اجتماعی اش نیز زیر تاثیر آن رویکرد بوده است. امّا در مقابل، مخالفتهای عده ای از مردم در مورد تشکیل گروهها در برابر حکومتها نیز عمدتاً از رویکرد ایدئولوژیکی و مذهبی برخوردار بوده است.
عموماً، تشکیل این گروهها نیز ناشی از واکنش در برابر حاکمیت پادشاهی و بدلیل نفوذ ناپذیر شدن بدنه حکومت بوده است، بنحوی که قدرت نامحدود، و اختیار کامل حاکمیت پادشاهی ریشه از اراده و مشیت الهی گرفته و بدان الوهیت داده بود. بیتردید، برداشتهای درست یا نادرست انسانها از دین یک چیز است و دین – شامل کتاب و سنت- ، چیزی دیگر. همین رویکرد در مورد اغلب سلاطین وجود داشته است. آنان نیز متقابلاً خود را یا گوش بفرمان موبدان ( قبل از اسلام) و یا خلفا (پس از اسلام) میدانستهاند، و یا متظاهر بشرع بوده و یا حداقل اینکه گرایشی به تدّین و تشرع داشته اند. از طرفی با نشر این نوع اندیشه دینی که در لابلای کتب و نوشتههای نویسندگان و اندیشمندان قدیم مشاهده میشود، اغلب و بنحوی حاکمیت پادشاهان را بخشی از حاکمیت خدا دانسته اند. بنابراین چنین برداشتی از متون دینی توسط این اندیشمندان در باور جامعه ریشه دوانیده است. بطور مثال؛ امام محمدغزالی در نصیحة الملوک اشاره میکند که خداوند پیامبران و ملوک را بر دیگران فضیلت داده که اشاره وی با استناد به جمله السلطان ظلّ الله میباشد.
همینطور ما شاهد کتبی از جمله اخلاق ناصری، سیاستنامه و بسیاری کتب دیگر از سوی این اندیشمندان سیاسی- دینی هستیم که در آنها در جهت تحکیم حاکمیت پادشاهان سخن بسیار از مشروعیت الهی رفته است. نگاه این دسته از اندیشمندان دینی برای توجیه مشروعیت حاکمان با توجه به مبانی دینی نیز خود در جهت تعمیم و ترویج این رویکرد در جامعه و حاکمیت موثر بوده است. افرادی مانندبوعلی سینا، خواجه نصیر طوسی، خواجه نظامالملک، محمد باقر مجلسی، محقق حلی، محقق کرکی، محقق سبزواری در دستگاه صفوی، یا ملا علی کنی و غیره در دستگاه حکومتی قاجاریانو شخصیتهای دینی و علمی دیگر بعنوان کارگزار یا حضور تائید آمیز، بطور مستقیم یا غیر مستقیم موید این نظربودهاند. علاوه براینها، در تاریخ معاصر ایران مشاهده میشود که سلاطین صفویه واغلب سلاطین قاجاریه، تحت تعالیم و اندرزهای مذهبی ونفوذ پذیری ارزشهای دینی ولو بشکل ظاهری و جهت تحبیب علمای دینی در نحوه اداره کشور بودهاند. بنابراین مدل فرهنگ سنتی جامعه ایرانی، مدل مذهبی بوده و چنانکه اشاره شد مذهب تمام شئون اجتماعی را تحت تاثیر قرار داده است. بر همین اساس گروهها و جمعیتهای سیاسی نیز تحت همین رویکرد، یا خود گرایش مذهبی داشته یا بر علیه مذهب حاکم شکل گرفته بودند.
بنابراین حکومتها در قالب و توجیه مذهب توانسته بودند با ایجاد مشروعیت برای خود نوعی هنجار در جامعه برای گریز از تحزب بوجود آورند. طبقه روحانیت بخصوص دردوره معاصر یعنی از آستانه انقلاب مشروطیت به بعد خود به عنوان یک نهاد مستقل در جامعه ایرانی نقش داشته است. و برحسب معمول این نهاد خود توانسته است با شاکله سنتی جامعه بسیاری از نیازهای اجتماعی؛ فرهنگی و سیاسی را پاسخگو باشد. همینطور این نهاد بر اساس شواهد وقرائن تاریخی در جهت تکذیب حکام و پادشاهان جور نیز عمل کرده است. بنحوی که در مقاطعی میبینیم عده ای از این علما با افکار و نظراتی که داشته اند همواره در مقابل این حاکمان و پادشاهان ایستادگی و با آنان مبارزه کرده اند. نام و شمار این شخصیتهای دینی بسیار است و در طول تاریخ معاصر شخصیتهایی همچون آیت الله شیرازی، سید جمال الدین اسد ابادی علمای صدر مشروطیت همچون ایت الله طباطبائی و بهبهانی، آیت الله آخوند خراسانی، آیت الله مدرس و تا زمان معاصر که میتوان ازامام خمینی نام برد. بنابراین از هر دو گروه نمونههای قابل ذکر در تاریخ ایران وجود دارد که نشان دهد نهاد روحانیت خود بعنوان یک جریان حزبی عمل کرده است. این نکات فارغ از تکذیب یا تائید اقدامات برخی دیگر که در این راستا نقشی نداشته اند در تاریخ ایران نشان داده شده است و بدین معنی بررسی میشود که مقایسه ای با نهادهای سیاسی و اجتماعی حزبی باشد.می توان به عبارتی فتاوای مرجعیت شیعه و اقدام دستگاه روحانیت در بسیج مردم را شبیه به حرکت احزاب سیاسی در کشورهای دیگر دمکراتیک در جریانات مهم تاریخی و سیاسی از قبیل حرکت احزاب بر علیه برده داری و گروههای چپی در آمریکا و فرانسه، مقایسه نمود.
اگر از مبداء جنبش تنباکو به این سمت نگاه گذرا بیندازیم متوجه خواهیم شد که در نهضت مشروطیت بخش عمده ای از روحانیت نقش سازنده ای داشته و تا زمان ظهور احزاب در ساختار سیاسی ایران و حتی پس از آن، روحانیت بعنوان یک نهاد مستقل همچون احزاب مخالف و فعال علیه رژیم استبدادی عمل کرده است. از مبارزات مدرس در مجلس تا نهضت سی ام تیر که با اعلامیه آیت الله کاشانی مردم را به حمایت از مصدق به خیابانها کشاند، خود به مانند وزنه ای در حدّ یک حزب عمل کرده اند. همچنانکه اشاره شد، مهم ترین آن را میتوان در مورد نهضت امام خمینی، از پانزدهم خرداد تا پیروزی انقلاب اسلامی دانست.همه سخن در این است که عدم رشد و شکوفائی و تحرک احزاب سیاسی بدین لحاظ است که جامعه ایران دارای بافتی سنتی و پیچده بوده دارای ساختاری سنتی و نوعی بافت اجتماعی است که منتسب به مذهب میباشد. همچنانکه قبلاً اشاره شد، نظر برخی از علما در مورد احزاب، شامل نقطه نظرات متضادی بوده است. به عبارتی دیدگاه یکدست در مخالفت یا موافقت با این نهاد اجتماعی – سیاسی وجود نداشته است. عده ای از علما وجود احزاب را نوعی دسته بندیهای تفرقه افکنانه و یا پیروی از معیارهای اجتماعی غربی میدانسته اند و عدهای دیگر معتقد به این نهاد بوده و بعنوان هنجار سازنده به آن نگاه کردهاند. نتیجه این که جامعه ایرانی در راستای توسعه سیاسی و پی ریزی پایههای نوین در جهت رویکرد توسعه اجتماعی در دو جهت متضاد رشد پیدا کرده است. از یک سمت رویکرد گرایش به سنت در قالب بافت مذهبی و از سمت دیگر رویکرد مدرنیسم در قالب توسعه نهادهای حزبی و نوین است.
نتیجهگیری
در نتیجه گیری به این نکته اشاره میکنیم که تجربه سه دهه از دوران انقلاب اسلامی، نشان از اتفاقات وافتراق نظرات در بسیاری زمینهها دارد که ریشه از گذشته میگیرد. میان دو گرایش فکری دینی و غیر دینی در نهضت مشروطه و انقلاب اسلامی، وجوه اشتراکی همچون دمکراسی، حزب گرایی، موضوع نگاه به استبداد، حضور مردم در صحنه بعنوان پایه و صاحب اصلی حکومت، اجرای قانون و از این قبیل به چشم میخورد. در خصوص وجود افتراق میان دو گروه فکری یاد شده نیز بنظر میرسد حکایت همچنان باقیست. مباحثی همچون: تفسیر از قانون (قانون الهی و غیر الهی)، حاکمیت اندیشه دینی یا غیر دینی، امکان پیوند دین و آزادی و یا عدم امکان آن، از جمله موارد بحث و جدل بوده است.
آیا در دوران کنونی به معنی حقیقی معضلات فکری و نظری بجا مانده این دو رویکرد و جناح حل شده است و طرفین پس از سالهای متمادی به نتایج مورد دلخواه خود دست یافته اند؟
گذشته از بحثهای نظری که تا کنون نتایج چندانی نداشته است و جامعه ما هم از فقدان به نتیجه رسیدن این مبانی فکری در رنج بوده است، تنها یک نکته واضح است آیا میتوان امروزه جامعه ایرانی را همان جامعه ای دانست که نظریه پردازان دینی بدنبالش بود ه اند؟ اگر پاسخ مثبت است به چه میزان بدان نزدیک شده اند، و اگر پاسخ منفی است، این امر چه دلایل و عللی داشته است؟ به همین ترتیب سئوالات بسیاری وجود دارد که از حوصله این مقال بیرون است. در این راستا است که هرگونه پاسخ به معضلات ذکر شده موجود میتواند جایگاه تحزب را در چنین جامعه ای مشخص نماید. زیرا ساختار جامعه در قالب اصولی آن که بنوعی در رشد یا ممانعت از ساختار حزبی موثر باشد، میتواند به شکل گیری و توسعه سیاسی و یا جهت خلاف آن موثر باشد.