در یک جمع بندی مختصر می توان نظریات و دیدگاههای پیرامون اجتهاد و مقتضیات زمان و مکان را به سه دسته تقسیم نمود که هر کدام بنا بر تعریفی که از حکم موضوع شناسی خود می دهند جایگاه ویژه ای را جهت خود مشخص مینمایند.
بررسی مدعای دیدگاههای سه گانه و نقد و نقض آنها را در سه مرحله مورد دقت و تامل قرار میدهیم.
1 ـ دین موضوعیت ندارد بلکه معرفت دینی موضوعیت دارد که متحول میشود و زمان و مکان خود معرفت دین را متحول می کنند و ما باید این حوزه معرفتی را به سایر حوزه ها ربط بدهیم و بگوئیم دیالوگ بین حوزه های معرفتی، یک نظام معرفتی می دهند و همه حوزه ها معرفتی در حال تکاملند و لذا معنا ندارد معرفت دینی ثبات داشته باشد. او هم مثل سایر معرفتهاست و حتی گاهی نه بعنوان یک مغیر اصلی بلکه بعنوان یک تابع در حال تحول است، (نظریه قبض و بسط ). معرفت دینی تابعی از تحول معرفتهای دیگر است نه اینکه او تحول در سایر معرفتها می کند بلکه او تابعی است از تحول معرفتهای دیگر.
عده ای این تئوری قبض و بسط را تئوری احیا گویند و معتقدند که ما قصد داریم دین را احیا کنیم و احیا شریعت به ثبات در معرفت دینی نیست بلکه معرفت دینی ثابت ما نداریم ولو دین ما ثابت است.
بنابراین احیا شریعت یعنی معرفت دینی را متناسب با زمان متحول کنیم و این تحول باید هماهنگی او با سایر معرفتها باشد یعنی این معرفت، تابعی از تحول سایر معرفتها باشد.
در نقد این دیدگاه باید گفت : حاصل این نظریه، چیزی غیر از تحریف دین به نفع علوم نیست. یعنی معرفتهای دیگر نه بر محور دین و ایمان بلکه بر محور اهوا توسعه پیدا می کنند و توسعه معرفت جهت توسعه اهوا است، به عبارت دیگر توسعه علوم کاربردی که کاربرد آنها جهت ارضا نیاز است.
حتما توسعه ابزار ارضا نیاز (معرفتها) بر معرفت دینی برای ارضا نیازهای مادی حاکم می شود. یعنی معرفت دین برمبنای توسعه نیاز مادی حاصل می شود و فهم دین هماهنگ با توسعه شهوات و تمایلات مادی صورت می گیرد و این چیزی غیر توسعه تحریف نیست.
الان در غرب، اسلام شناسی توسعه کمی پیدا کرده ولی حاصلی غیر توسعه تحریف ندارد. چون دین را بعنوان یک پدیده مادی منظور نظر قرار می دهند و با متدهای خودشان متناسب با تحول حوزه های معرفتی خودشان او را تفسیر میکنند.
بنابراین این دیدگاه به معنای توسعه تحریف دین است و این غیر از توسعه حاکمیت معرفت دینی بر سایر معرفتها است.
پس اگر توسعه علوم بر محور دین شکل نگیرد، تحول او بر محور ایمان به دنیا شکل می گیرد و توسعه این علوم میشود محور توسعه معرفت و نتیجه آن هماهنگی توسعه معرفت دینی با توسعه لذت می شود، یعنی معرفت دینی ابزار توسعه لذت میگردد.
2ـ زمان و مکان در معرفت دینی اثر می گذارند، بلکه در موضوع شناسی و معرفت موضوع اثر می گذارند و موضوع اعم از موضوع جزئی یا کلان یا توسعه است و حکم حاصل موضوع شناسی و دینشناسی است.
پس معرفت موضوع با تحول زمان تغییر می کند، و به عبارت دیگر نگوئیم معرفتهای بشری در معرفت دینی او اثر می گذارد، بلکه باید حوزه معرفت دینی را با متد خودش تعریف کنیم و تحول او را مبتنی بر تحول سایر معرفتها ندانیم و او را تابع آن معرفت نبینیم. اما تحول علوم بشری را بپذیریم. سپس تاثیر آن تحول معرفتها را بر معرفت موضوع محاسبه کنیم.
بگوئیم معرفت انسانی در حال رشد است لذا رشد معرفت انسانی تحول در معرفت موضوع می آورد وگرچه این تحول معرفتی به تحول معرفت دینی سرایت نکند و او با متد خاص خودش جلو برود ولی روی حکم عینی اثر می گذارد چون حکم عینی حاصلی از معرفت دین و موضوع است، بنابراین نظر مجتهد را نسبت به موضوع تغییر میدهد.
این اندیشه حضرت امام(ره) است که می فرمودند : « من کرارا به همه توصیه کرده ام که درسهای حوزه باید به همان وجه سنتی محفوظ باشد.»14/11/60
یعنی ایشان معتقدند که در استنباط سنتی هستند ولی در تطبیقها، ـ که موضوع ظاهرا موضوع سابق است با تحول در روابط موضوع دیگری میشود ـ پویائی هستند یعنی موضوع شناسی تغییر می کند و لذا حکم، حکم دیگری میشود. لذا تحول معرفتها، روی معرفت دینی اثر نمی گذارد ولی روی حکم عینی اثر می گذارد یعنی روی وظیفه، و وظیفه حاصل دو چیز است معرفت از موضوع و حکم که این دو روی وظیفه اثر می نهند. یعنی روی حکم شناسی اثر نمی نهند ولی روی وظیفه شناسی اثر می نهند، بعبارت دیگر بر آن حکمی که نتیجه حکم کلی و موضوع شناسی است اثر میگذارد.
تذکر این نکته ضروری است که معنای اینکه معرفت دینی اثر می کند یعنی نحوه استنباط از منابع عوض می شود و دین هم تغییری نکرده است. زیرا او تابع تحول شرائط تغییر نمی کند ولی هرگاه حکمی که الان در استنباط نسبت به موضوعی که مثلا قبلا شطرنج حرام بوده ولی الان حلال است داده می شود حکم دیگری است زیرا نگرش به عینیت تغییر کرده است. هر چند همان شطرنج دیروز است ولی روابط او عوض شده، یعنی دیروز با آن قمار می کرده اند ولی امروز با آن ورزش مینمایند.
3ـ یک نگاه دیگر این است که نگوئیم خود معرفت تحول پیدا می کند، یعنی آن چه را که، معرفت دینی نام می گذاریم و او را بنا به استنباط فقه و قواعد فقهیه می گوئیم اینها تابع معرفتهای عینی متحول نمی شوند ولی حکم، حاصل معرفت موضوع و معرفت دینی است که تغییر پیدا میکند.
پس استنباط از همان روش و طریق صورت می گیرد و نسبیت معرفت انسانی او را عوض نمی کند و اما اینکه چگونه دیدگاه دوم جمع بین پویایی و سنتی نموده است را اینگونه توضیح می دهند که تحول معرفت نسبت به حکم شطرنج که قبلا حرام بوده حاصل نشده است بلکه اصلا موضوع شطرنج عوض شده ولو همان شطرنج بازی سابق باشد فقط حکم او عوض شده است.
بنابراین گامی که در دیدگاه دوم برداشته میشود نشان گر این مطلب است که تحول در معرفت دینی را که دلیل تغییر استنباط و استدلال بشود را انکار می کنند و معتقدند آن چه در عالم تغییر یافته خود موضوع است که عامل تغییر حکم او می شود یعنی عناوینی که در خطاب بوده، انطباق آن عوض شده است مثلا گفته میشود خود شطرنج اگر آلت قمار است حرام والا حلال. یعنی عنوان کلی عوض نمی شود و شطرنج بعنوان آلت قمار حرام است و مراد همین آلتی است که با او بازی میکنند.
پس استنباط موضوع کلی از اول دو قید داشته که با یک قید حلال و یک قید حرام بوده است، ولو مجتهدی به قیود آن توجه داشته و دیگری نداشته است بهرحال روش همان روش و موضوع همان موضوع خطاب است و حکم موضوع خطاب را با همان روش استنباط می کنند. مثلا فقیهی التفات نکرده بوده که این موضوع قیدی در خطاب دارد ولی فقیهی دیگر التفات داشته است.
بنابراین در این زاویه تحول معرفت دینی به تبع تحول علوم بشری صورت نمی گیرد ولی وقتی می خواهد حکم عینیت را بدهد در حقیقت در صدد تطبیق آن به موضوع است و این موضوع معرفت او با معرفت علمی متحول می شود. پس حوزه معرفت دینی را در دیالوگ با سایر حوزه ها نمی بینیم ولی حاصل این معرفت وقتی بخواهد تبدیل به حکم عمل بشود در یک دیالوگ واقع می شود زیرا حاصل معرفت در مقام تطبیق با موضوع، تطبیق می شود و معرفت موضوع با تحول معرفت علوم، متحول میشود.
اشکال این دیدگاه این است که اولا معرفت موضوع بر پایه توسعه علم واقع می شود که توسعه علم هم اگر بر محور معرفت دینی قرار نگرفت، بر محور توسعه اهوا خواهد بود که در نتیجه توسعه اهوا بر طبقه بندی و معرفت موضوع حکومت می کند و او هم از این طریق حکومت بر حکم می کند ولو خود حوزه معرفت دینی را نگوئیم تحت تاثیر واقع میشود ولی نتیجه اش این می شود که احکام جاریه عینی تحت الشعاع موضوع شناسی قرار می گیرند یعنی تحول معرفت علمی، متغیر تحول احکام عینی میشود.
بنابر معرفت دینی وقتی می خواهد تبدیل به حکم عینی بشود باید با موضوع عینی ترکیب بشود، زیرا وقتی معرفت این موضوع بدست کارشناسی داده شود ما حصل آن این است که، اجتهاد مقتضیات زمان خلاصه می شود در پاسخ مسائل مستحدثه را دادن آنهم بشکلی که کارشناس، مسئله مستحدثه را توصیف می کند ولو کارشناس امین و متدین باشد.
پس نقد نهائی این است که همان بلائی که در دیدگاه اول بر سر معرفت دینی می آمد اینجا هم خواهد آمد ولی با یک واسطه و آن این که آنجا گفته می شود خود معرفت هم متحول می شود و تابعی از آن متغیر است ولی اینجا مطرح میشود خود معرفت تابعی از آن متغیر نیست، ولی وقتی خود آن متغیر اصلی که معرفت از موضوع را تغییر میدهد تابع توسعه اهوا توسعه پیدا کرد موضوع شناسی بر مبنای اهواء میشود.
پس نقد نظریه اول این است که توسعه اهوا، معرفت دینی را متحول می کند ولی اینجا می گوئیم توسعه اهوا حکم عینی را متحول می کند ولو گفته شد و معرفت ثابت است ولی فتوایی که فقیه میدهد متحول میشود. پس تطبیق حکم بر موضوع در این روش بدین شکل است که معرفت علمی را محور جهت تطبیقات قرار می دهند. و مشکل دیگر این است که وقتی معرفت علمی، محور در تطبیقات شود در آن موضوعات سه توصیف دارند:
1 ـ توصیف در روند کلان 2 ـ توصیف در روند توسعه 3 ـ توصیف در روند خرد.
برای عناوین توسعه و کلان اصلا حکمی طبق این دیدگاه وجود ندارد و لذا بر اساس عناوین خرد آن، فقه را با آن تطبیق میدهند. حاصل علمی این شیوه با آن شیوه یکی است ولی یک تفاوت بین این دو است و آن اینکه فقیه در حوزه معرفت دیالوگ برقرار نمی کند و باب دیالوگ را در معرفت خودش می بندد و می گوید در سطح حوزه معرفت، تحول حاصل نمی شود و در تطبیقات روی عناوین خرد هم واقع نمی شود ولی نسبت به عناوین کلان و توسعه منفعل است.
دیدگاه سوم اجتهاد مقتضیات زمان این است که تکامل در زندگی بشر در عالم ضرورت دارد و تکامل اجتماعی عامل توسعه حکم میشود. این توسعه حکم، توسعه استنباط می خواهد لذا محتاج به توسعه استنباط و توسعه معرفت دینی هستیم. لذا نیازمند توسعه در معرفت دینی و استنباط هستیم.
توسعه در معرفت علمی و توسعه در استنباط بر پایه توسعه تعبد و قاعده مندی است یعنی به سبب سه اصل : تعبد، قاعده مندی و تفاهم اجتماعی واقع میشود. این سه اصل اگر توسعه پیدا کرد توسعه روش پیدا می شود که این توسعه روش، توسعه معرفت دینی می آورد و توسعه معرفت دینی، متغیر اصلی نسبت به سایر حوزه های معرفت میشود.
بنابراین محور تحول در معرفت ها، معرفت دینی است، هر چند یک دیالوگ بین این حوزه با سایر حوزه ها برقرار میشود و نمی توان هم اینکار را انجام نداد. زیرا انسان معرفت های او بر یکدیگر اثر می گذارد.
ولی اگر سه اصل تعبد و قاعده مندی و تفاهم اجتماعی را که اجتهاد را تشکیل می دهند محور توسعه فهم دینی قرار گیرد و توسعه فهم دینی را محور معرفت ها قرار داد طبیعتا توسعه تعبد محور توسعه تفاهم اجتماعی می شود این اجتهاد مقتضیات زمان است که در این مرحله هم موضوع شناسی و هم معرفت دینی بر محور توسعه تعبد متحول میشود و او هم معرفت علمی را متحول می کند. لذا تئوری قبض و بسط بنحوی وارونه در اینجا پیاده میشود یعنی تعبد، توسعه معرفت دینی را می دهد و حاصل معرفت دینی، توسعه معرفت انسان است.
به نظر می رسد این دیدگاه سوم مصداق بارز اجتهاد و مقتضیات زمان می باشد.
محور تحول در معرفت ها، معرفت دینی است، هرچند یک دیالوگ بین این حوزه با سایر حوزه ها برقرار می شود و نمی توان هم اینکار را انجام نداد. زیرا انسان معرفت های او بر یکدیگر اثر می گذارد. ولی اگر سه اصل تعبد و قاعده مندی و تفاهم اجتماعی را که اجتهاد را تشکیل می دهند محور توسعه فهم دینی قرار گیرد و توسعه فهم دینی را محور معرفت ها قرار داد طبیعتا توسعه تعبد محور توسعه تفاهم اجتماعی می شود این اجتهاد مقتضیات زمان است که در این مرحله هم موضوع شناسی و هم معرفت دینی بر محور توسعه تعبد متحول می شود و او هم معرفت علمی را متحول میکند.