فرید مرجایی
ترجمه: علی عبدالمحمدی
تاریخ به ما میگوید که ترور «فردیناند» ولیعهد اتریش مجارستان در سارایو و آتش جنگ جهانی اول را برافروخت. با این حال ترور دو هفته پیش «رفیق حریری» نخستوزیر پیشین لبنان به نظر نمیرسد که همچون حادثه فوقالذکر آتش جنگی را برافروزد؛ هر چند پیامدهای آن برای لبنان، سوریه و کل منطقه خطرناک خواهد بود. انفجار یک بمب قوی که کاروان همراه «حریری» را به کام مرگ کشاند یاد و خاطره 15 سال جنگ داخلی را در لبنان زنده کرد. دولت «بوش» رئیسجمهور آمریکا بلافاصله پس از این انفجار با احضار سفیرش از دمشق تلاش کرد تا با پیشدستی خاصی سوریه را در ترور «حریری» مقصر معرفی کند. چند روز بعد، دولت «بوش» مستقیماً اتهاماتی را علیه سوریه مطرح ساخت.
آن چه اهمیت دارد این است که آمریکاییها قطعاً در لبنان به دنبال منافع بیشتری هستند. هدف بعدی در چارچوب برنامههای سیاست خارجی نومحافظهکاران حاکم بر کاخ سفید به نظر میرسد که حزبالله باشد. تنها بازیگر یا کنشگری که توان خلع سلاح حزبالله را دارد سوریه است. با کنار گذاشتن سوریه از تصویر بزرگ سیاستهای داخلی در لبنان چه کسی در آینده حاضر خواهد شد تا این هدف را برای آمریکاییها محقق سازد؟
هجوم تحلیلگران راستگرا برای مقصر جلوه دادن سوریه بابت ترور «حریری» بیش از آنکه مبتنی بر تجزیه و تحلیلهای منصفانه و جدی باشد متضمن جار و جنجالهای وسیع سیاسی است که سنخیت کاملی با دستور کار و ایدئولوژی ژئوپولتیکی محافظهکاران دارد. زمان و مدرک کافی نیاز است تا بتوان هویت فردی را که این عمل پیچیده را طراحی کرد و فردی که آن را به مورد اجرا گذاشت شناسایی کرد. پیش از انجام یک بازرسی و تحقیق جامع در این زمینه یقیناً هر اتهام یا قضاوت جانبدارانهای زود هنگام و عاری از اعتبار لازم خواهد بود.
پروفسور «جورج سالیبا» مورخ شاغل در دانشگاه کلمبیا در ایالات متحده آمریکا طی گفتوگویی با نگارنده اعلام کرد که غالباً فرد یا گروهی که بیش از سایرین بابت ارتکاب یک عمل مورد سوءظن قرار میگیرد مقصر نیست. به علاوه، چرا سوریه که بیش از سایرین نیازمند آرامش در لبنان است، باید به قتل «حریری» رضایت دهد؟ «سالیبا» در ادامه خاطرنشان میسازد که هیچ راهی جز انجام تحقیقات بیشتر پیرامون سایر احتمالات بالقوه وجود ندارد.
«حریری» طی سالیان گذشته در مقام صدارت کابینه لبنان خواستار اجرای «توافقنامه طایف» بود که به یک معنا مستلزم خروج کامل نظامیان سوری از لبنان بود. آقای «حریری» چندی پیش رسماً از ریاست دولت کنارهگیری کرد و به نظر میرسید که در انتخابات پارلمانی آینده که طبق زمانبندی اعلام شده قرار است ماه مه آینده برگزار شود و روی موضوع تداوم اشغال لبنان توسط سوریه بیش از سایر موضوعات مانور دهد. در این خصوص اختلافاتی بین او و «امیل لحود» رئیسجمهور لبنان که به طرفداری از مواضع سوریه مشهور است و زمانی ریاست ستاد ارتش را بر عهده داشت بروز کرده بود. به موازات افزایش فشار روی طرفداران «حریری» او مواضع خود را بیش از هر زمان دیگری به اپوزیسیون (احزاب مخالف حکومت لبنان) نزدیک ساخت. بسیاری بر این باورند که او کار تأمین مالی اپوزیسیون سوریه را آغاز کرده بود.
روزنامه مصری «الاهرام» در این باره مینویسد که اگر «حریری» از متحد خود «ولید جنبلاط» رهبر دروزیهای لبنان پیروی کرده بود و آشکارا به صفوف آنها ملحق شده بود، آنگاه این جابجایی نشان میداد که اپوزیسیون در لبنان به احزاب محافظهکار مسیحی منحصر نمیشود. این اپوزیسیون در بردارنده چهرههای سرشناس و در عین حال کاملاً متضاد (بخوانید دشمن) نظیر «ولید جنبلاط» و ژنرال «میشل عون» راستگرای تبعیدی لبنانی است. به خوبی قابل فهم است که اپوزیسیون در لبنان تلاش میکند تا نفع لازم را از مرگ «حریری» در جهت کسب محبوبیت بیشتر و معرفی خویش به عنوان گروهها و دستجات «فراقومی» به چنگ آورد. احزاب مخالف به موازات نزدیک شدن به زمان برگزاری انتخابات به نزدیکتر ساختن صفوف خویش پرداخته بودند و موضوع «حضور نظامیان سوری در لبنان» به یک موضوع کلیدی تبدیل شده بود.
«حریری» به عنوان یک شخصیت نیم- لبنانی نیم- سعودی در واقع ثروتمند میلیاردری بود که در نقش یک رهبر اعتدالگرای سنی ظاهر شد. او مسئول بازسازی بیروت پس از جنگ داخلی لبنان قلمداد میشد که طی سالیان 1975 تا 1990 ویرانیهای فراوانی را برای این کشور به ارمغان آورد. «حریری» رؤیای بسیار شیرین ثابت را در لبنان تجسم بخشید. حیات سیاسی او به محض پایان یافتن جنگ داخلی آغاز شد و پیشرفت او در مقاطع بعدی به نحوی همواره با «موافقتنامه 1989 طایف» گره خورده بود که پیش درآمد صلح در لبنان بود.
همچنین، روابط صمیمانه «حریری» با واشینگتن و دوستی عمیق او با «ژاک شیراک» رئیسجمهور و سیاستمدار کهنهکار فرانسوی این گمان را در اذهان کارشناسان تقویت میکرد که ماشه قطعنامه 1559 شورای امنیت سازمان ملل متحد را او کشیده باشد و اخیراً شورای امنیت ضمن محکوم ساختن ترور «حریری» از دبیر کل سازمان ملل خواست تا کار روی گزارش خود را در رابطه با میزان پیشرفت یا تخلف سوریه در اجرای قطعنامه 1559 شورای امنیت که سپتامبر گذشته به تصویب رسید و صراحتاً از دمشق میخواهد تا ضمن تخلیه نظامیانش از لبنان به خلع سلاح حزبالله همت گمارد تسریع بخشد.
«امیل لحود» رئیسجمهور لبنان که طی دوره تصدیگریاش در این پست همواره از جانبداری محض مقامات سوری برخوردار بوده و دائماً توسط بسیاری مسئول افزایش تنشها در این کشور قلمداد میشود. طی اظهاراتی نخستوزیر پیشین را شهید راه اتحاد لبنان معرفی کرد. «حریری» چهار ماه قبل در پی ایجاد اصلاحاتی در قانون اساسی که به «لحود» تحت حمایت سوریه اجازه میداد تا در رأس حکومت لبنان باقی بماند از مقام خود کنارهگیری کرده بود.
آوردگاه احزاب
در اوایل دهه 1970 بیروت تبدیل به آوردگاه بسیاری از احزاب سیاسی چپ، راست و پان عرب شد. چریکهای مسلح سازماندهی میشدند تا از بروز هرگونه تغییر در افق سیاسی حکومتی لبنان جلوگیری کنند و به عبارتی وضع موجود را حفظ کنند. سران قبایل و دستجات مختلف لبنانی تبدیل به جنگسالارانی شدند: «فرنجیه» خاندان «جمیل» حزب فالانژ را که گروه شبهنظامی «قوت لبنانیه» نیز بدان تعلق داشت تاسیس کرد. خاندان «شمعون» حزب الاحرار را با گروه شبه نظامی «ببرها» سازماندهی کرد. «جاناتان راندال» در روزنامه آمریکایی واشنگتن پست مینویسد که CIA ارتباطاتش را با فالانژها طی دهه 1950 حفظ کرد.
تا آن زمان، وجود اردوگاههای آوارگان فلسطینی و حضور سازمانهای مسلح فلسطینی در لبنان عملاً معنای جدیدی را پدید آورده بود و نیروی تازهای را به کالبد تغییرات در جامعه این کشور میدمید. در چپ «کمال جنبلاط» رهبر جامعه دروزیهای لبنان با تاسیس حزب «تقدم اشتراکیه» (یا همان سوسیالیست ترقیخواه) و گروه شبه نظامی مخصوص به آن، پای در مسیر جدید گذاشت. احزاب «بعث» و «کمونیست» نیز گروههای مسلح خودشان را داشتند. پیش از آنکه «امام موسی صدر» و «مصطفی چمران» وظیفه سازماندهی و انسجام بخشیدن به صفوف شیعیان را بر عهده بگیرند، این طیف از ترکیب جمعیتی لبنان در حزب کمونیست و سایر احزاب موجود پراکنده و جذب شده بودند.
وقتی هیچ راهی برای مصالحه و سازش بین گروهها پیدا نشد و تمامی راهحلها برای معضلات اجتماعی به ویژه موضوع توزیع قدرت سیاسی در لبنان مختومه یافته شد آتش جنگ داخلی در سال 1975 شعلهور شد. در یک سو، ائتلاف چپ «حرکت وطنیه» بود که احزاب چپ فوقالذکر، دروزیها و سازمان آزادیبخش فلسطین را شامل میشد. در سوی دیگر، ائتلاف شبهنظامیان راستگرای مسیحی به نام «جبهه لبنانیه» قرار داشت.
ذکر این نکته در اینجا حائز اهمیت است که وقتی در آن مقطع تاریخی (آغاز جنگ داخلی) شبهنظامیان راستگرا که جنگ را در حال واگذاری میدیدند به همراه «سلیمان فرنجیه» رئیسجمهور وقت لبنان از سوریه دعوت به عمل آوردند تا نظامیانش را برای نجات ایشان به لبنان گسیل دارد. روی کار آمدن یک حکومت لبنانی رادیکال که فلسطینیها زمام آن را در دست داشته باشند نه برای اسرائیلیها و نه برای سوریها در مقام همسایگان لبنان مطلوب نبود، هر چند آن دو خود دشمنان منطقهای یکدیگر محسوب میشدند. به منظور حفظ توازن قوا، سوریها در اواخر پاییز 1975 وارد لبنان شدند و اسرائیلیها نیز کمک به نیروهای راستگرا را شتاب بخشیدند.
نظامیان سوری با وابستگان «حرکت وطنیه» و سازمان آزادیبخش فلسطین در برخی مکانها از جمله «تل زعتر» و «جبال شوف» به زد و خورد پرداختند تا از پیروزی کامل آنان جلوگیری کنند. در همان زمان متحد لبنانی «یاسر عرفات» رهبر فقید فلسطینیان به نام «کمال جنبلاط» بر اثر انفجار یک بمب به قتل رسید. برخی به سوریها بابت آن ترور ظنین شدند. خشم طرفداران «جنبلاط» در روزنامه ترقیخواه چپ آن زمان «السفیر» به روشنی بروز یافت. حکومت محافظهکار سعودی به طور مستقل هم به فلسطینیها به عنوان اعراب همنژاد کمک میکرد و هم به نیروهای راستگرای لبنانی که آنها را خاکریزی در برابر رادیکالیسم با افراطگرایی عربی تجسم میکرد.
در سال 1982 به موازات تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان برای بیرون راندن فلسطینیها و اخراج آنها به تونس، ائتلافها در لبنان بار دیگر دستخوش تغییراتی شدند. در آن زمان، نیروهای راستگرای مسیحی مورد حمایت اسرائیل قرار داشتند. سوریه نیز خود را به مواضع سازمان آزادیبخش فلسطین، گروههای چپگرا و سازمانهای نوظهور شیعی که مقاومت در برابر اشغالگری اسرائیل را سرلوحه اقدامات خویش قرار داده بودند نزدیکتر مییافت. تحت اشغال و نفوذ اسرائیل «امین جمیل» از چهرههای برجسته فالانژها در بحبوحه جنگ داخلی در لبنان به ریاستجمهوری رسید. در اعتراض به معاهده صلحی که حکومت راستگرای لبنان و اسرائیل در سال 1984 منعقد کردند، قیام 6 فوریه اتفاق افتاد.
تیپ ششم ارتش لبنان که غالباً از شیعیان تشکیل یافته بود به گروه شبه نظامی «امل» ملحق شد. این نیروها کنترل جنوب لبنان و بیروت را در دست گرفتند، آنها از عهده دولت مرکزی برآمدند. شیعه تبدیل به یک بازیگر کلیدی در صحنه تحولات داخلی لبنان شد. مواجهه بین دروزیها و فلسطینیها از یک سو، امل و فلسطینیها از سوی دیگر و امل و حزبالله که تازه پر و بال میگرفت از سوی سوم موجبات ظهور سوریه را به عنوان یک قاضی در منازعات داخلی لبنان فراهم ساخت. بدین ترتیب، سوریه در بیروت و لبنان به تحصیل نفوذ پرداخت.
«امین جمیل» در پایان دوره ریاست جمهوریاش ژنرال «میشل عون» را به ریاست یک دولت نظامی گمارد تا بدان وسیله شرایط را برای برگزاری انتخابات فراهم سازد. در سال 1989 با انعقاد «پیمان طایف» عملاً به سالها جنگ داخلی در لبنان پایان داده شد و از اینجا بود که «رفیق حریری» در صحنه تحولات داخلی این کشور ظاهر شد. طبق مفاد پیمان طایف، جنبش «امل» خود را در ارتش رسمی لبنان ادغام کرد، ضمن اینکه «حریری» در انتخابات پارلمانی برگزیده شد.
در آن زمان، ژنرال راستگرا «عون» از به رسمیت شناختن دولت «حریری» سرباز زد. طبق مفاد پیمان طایف و با دخالت آمریکاییها و سعودیها، سوریه «عون» را از کاخ صدارت کابینه بیرون راند تا راه برای روی کار آمدن دولت غیرنظامی «حریری» باز شود. اتحادیه عرب نیز حضور سوریه را در لبنان تحت عنوان یک نیروی ثباتبخش مورد تایید قرار داد. این اتحادیه خواستار ارائه و پایبندی به یک راهحل عربی برای این منازعه بود.
این درست است که طی سالیان متوالی سوریها هم به لحاظ سیاسی، هم به لحاظ استراتژیکی و هم به ویژه به لحاظ مالی از حضور بلندمدت خویش در لبنان بهرهها جستهاند. آنها مرز طولانیشان را با لبنان به عنوان یک فاکتور بسیار مهم تا زمانی که یک توافق نهایی با اسرائیلیها از طریق مذاکره حاصل نشود مینگرند. مهم نیست که حضور نظامی یک کشور در اراضی یک کشور همسایه یا غیره تا چه اندازه ایمن، صمیمانه و دوستانه باشد؛ مهم این است که حضور یاد شده بالاخره روزی خشم افراد محلی را بر خواهد انگیخت.
بسیاری از لبنانیها اکنون از نفوذ سیاسی سوریه به تنگ آمدهاند، حتی با اینکه در مواقعی نیازمند کمک سوریها برای پایان دادن به مخاصمات موجود بودهاند. نخبگان امروز جامعه لبنان به جای هر کار دیگری خواهان پیدا کردن پولهایی هستند که برخی شرکای سوریه در بیروت بدان نائل آمدهاند. سوریها اشتباهاتی را نیز مرتکب شدهاند. آنها به پیچیدگیها و زیر و بمهای جامعه نوظهور لبنان حساس نبودهاند.
نکتهای که بیش از همه برای سوریها دردسر آفرین شده و توان مضاعفی را به احزاب و دستجات مخالف در لبنان بخشیده روشی است که براساس آن دوره ریاست جمهوری «لحود» تحت حمایت دمشق تمدید شد. اگر آنها این کار را انجام نداده بودند، یقیناً هیچ گاه شاهد پیوستن «حریری» به اردوگاه مخالفان نمیبودیم. «ولید جنبلاط» (پسر کمال) تا همین 4 ماه پیش در اردوگاه مخالفان نبود، اما این شخصیت برجسته لبنانی اکنون احساس میکند که یک خیانت امنیتی از جانب سوریها مرگ «حریری» را رقم زده است.
این عوامل به انضمام قطعنامه 1559 شورای امنیت سازمان ملل متحد، خشم عمومی را در بیروت به جانب سوریه برانگیخته است. دمشق باید دانسته باشد که مرگ «حریری» در آینده میتواند به عنوان یک فاجعه برای سوریه تلقی شود، زیرا فقط «حریری» مشروعیت حفظ توازن بین دولت و گروههای مخالف را در لبنان داشت. هیچ سیاستمدار دیگری ثروت و مشروعیت بینالمللی یا نفوذ در بین روحانیون مسلمان یا روابط گرم با مسیحیان لبنان نداشت.
مرگ «حریری» فقط یک دستورالعمل پایدار را برای گروههای مخالف داخلی و همچنین ایالات متحده آمریکا فراهم میآورد تا بیش از هر زمان دیگری به انتقاد از نقش سوریه در لبنان مشغول شوند. مطمئناً سوریها میدانند که این ترور به عنوان یک توفیق اجباری برای دشمنان پیشین «حریری» از جمله ژنرال «میشل عون» مارونی تبعیدی، جلوه خواهد کرد که در آینده تلاش خواهند کرد تا از آن برای پیشبرد اهداف سیاسی و تأمین مقاصد ضدسوری خویش بهرهبرداری کنند.
تحلیلگران ادعا میکنند که «حریری» مادامی که نخستوزیر بود، دخالتهای سوریه را در امور داخلی کشورش تحمل میکرد. به دستور «حریری» دایره امنیتی لبنان تظاهرات ضدسوری در فاصله بین سالهای 1994 تا 1996 را درهم شکست. در آوریل 2003، به موازات افزایش فشار آمریکا بر دمشق در پی فتح بغداد، «حریری» بلافاصله کابینهاش را ترمیم کرد و با انتصاب تنی چند از قویترین متحدان سوریه در لبنان، از قبیل «کریم پاکرادونی» و «عاصم قانسو»، سعی کرد ژستی طرفدار دمشق را از خود به نمایش بگذارد. اکنون، هیچ کس با اطمینان نمیداند که چه کسی «حریری» را به قتل رساند و اساساً بعید است که سوریها این کار را انجام داده باشند.
در حقیقت، ظن انجام این کار به اسرائیل قویتر است، همان طوری که وزیر اطلاعات سوریه «مهدی دخلالله» میگوید. برای اسرائیل، فرو غلتیدن لبنان در معرکه جنگ این فرصت را در اختیار تلآویو قرار خواهد داد تا با رخنه در صحنه تحولات داخلی این کشور شرایط را برای انجام عملیات مخفی در خاورمیانه فراهم سازد. اسرائیل همچنین از حذف مردی که بیروت را به عنوان دشمن سنتی تلآویو از نو بنیان نهاد و آن را به قول خود او به «سنگاپور خاورمیانه» تبدیل کرد بسیار خرسند خواهند شد. با قتل او، اسرائیلیها همچنین تلاش خواهند کرد تا با مقصر جلوه دادن دمشق عملاً دلایل بیشتری را برای پیگیری اهداف بلندپروازانه نومحافظهکاران آمریکایی در قبال سوریه در اختیار ایشان قرار دهند.
تلآویو سابقه انجام ترور هدفمند را در بیروت دارد. در سال 1992، بالگردهای اسرائیلی «شیخ عباس موسوی» دبیر کل حزبالله را ترور کردند. در سال 2002، گزارشهای تایید نشده حاکی از آن بود که اسرائیلیها «ایلی حبیقه» چهره سرشناس لبنانی و متحد آن زمان خویش را در بیروت به قتل رساندهاند. این در حالی بود که «حبیقه» قرار بود چند هفته بعد با حضور در یک دادگاه جنایات بینالمللی اسنادی را در رابطه با دخالت «آریل شارون» نخستوزیر اسرائیل در قتل عام اردوگاههای آوارگان فلسطینی «صبرا و شتیلا» در سال 1982 فاش سازد. همچنین در سال 2002، طی دوران اوجگیری اقتدار امنیتی در لبنان و افزایش نفوذ سوریه در این کشور، اسرائیل «جهاد جبرئیل» فرزند «احمد جبرئیل» رهبر مقاومت فلسطین را در بیروت به قتل رساند.
در پایان با توجه به تحولات روزها و هفتههای اخیر در لبنان در پی ترور «رفیق حریری» به نظر میرسد که آنچه دولت «بوش» در راستای طرح استراتژیک خاورمیانه بزرگتر خود به دنبال آن است تلاش برای هر چه بیشتر منزوی ساختن سوریه و تضعیف قدرت حزبالله باشد، نه آن گونه که دائماً تبلیغ میشود تحقق دموکراسی در لبنان.