در خلال سفر اخیرم به ایران، هنگامی که از شهر کویری یزد دیدن میکردم با یک خانم دکتر جوان در اتاق نشیمن منزل شخصیشان مواجه شدم. این ایرانی که چادر سیاهی پوشیده بود، با لحن تندی از من خواست که به این چهار سئوال پاسخ دهم:
چرا ایالات متحده با انقلاب ایران مخالفت کرد؟
چرا ایالات متحده از صدام حسین در تجاوزش به ایران و جنگ با آن حمایت کرد؟
چرا ایالات متحده هواپیمای ایرباس غیرنظامی ایران را در سوم جولای سال 1988 مورد اصابت قرار داد و سرنگون نمود و دویست و نود نفر مرد و زن و کودک بیگناه به قتل رساند؟
و چرا ایالات متحده درباره این کشتار دروغ گفت و سپس اقدام به اعطا جایزه به کاپیتان و دادن مدالهای تشویقی به فرمانده کل تسلیحات ناو جنگی نمود؟
مدت کمی پس از مطرح شدن این سئوالات در یزد، یک دیپلمات مسن و سرشناس آمریکایی مجموعهای سئوالات کاملاً متفاوت را که در کنفرانسی در واشنگتن C.D مطرح شده بود به من داد تا بدانها جواب بدهم.
چرا گزارش حقوق بشر ایران بسیار بد و تأسفآور است؟
چرا ایران از تروریسم در لبنان و اروپا حمایت میکند؟
چرا ایران تسلیحات نظامی تهاجمی خود را گسترش داده و درصدد دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی برآمده است؟
چرا ایران به مخالفت با صلح خاورمیانه ادامه میدهد و بر آن پافشاری میکند؟
هر دو گروه سئوالات، منطقی هستند. هر دو گویای این مطلباند که روابط بین ایران و ایالات متحده خستهکننده شده و همه را به ستوه آورده است. پس از گذشت بیست سال از انقلاب اسلامی، ایالات متحده و ایران هنوز هم به انتقاد کردن و محکوم نمودن یکدیگر ادامه میدهند. گذشت زمان، زخمهای کمی را التیام بخشیده است. بسیاری از مقامات ایرانی هنوز هم به آمریکا به چشم یک امپریالیسم شیطانی نگاه میکنند، به چشم یک قلدر که قصد نابود کردن انقلاب ایران را دارد، عامل فلجکننده اقتصاد ایران است و خلیجفارس نفتخیز و ثروتمند را به یک دریاچه آمریکایی تبدیل کرده است. توده مردم ایران نسبت به شهروندان آمریکایی که به صورت توریست یا مسافر به ایران سفر میکنند احساسات گرمی نشان میدهند، علیرغم تنفری که نسبت به سیاست ایالات متحده دارند و علیرغم کشته شدن صدها نفر ایرانی در حمله نظامیان ایالات متحده در خلیجفار س به هواپیمای مسافربری (هنگامی که چند نظامی آمریکایی به وسیله نیروهای ایرانی از بین رفته بودند).
اما ملت آمریکا هنوز آنقدرها ایرانیان را نبخشیدهاند. حقارت ناشی از بحران 444 روزه گروگانگیری علیرغم گذشت نزدیک به دو دهه، هنوز تاثیر خود را بر افکار عمومی آمریکا حفظ کرده است. اگر استثنائاً عراق را کنار بگذاریم، ارزیابیهای افکار عمومی در ایالات متحده به طور مستمر نشان میدهد که در نزد آمریکاییان ایران نسبت به دیگر کشورهای جهان از کمترین محبوبیت برخوردار است. احساسات ضدایرانی به وسیله تبلیغات اشاعه شده توسط گروههای مختلف نه تنها حفظ گشته بلکه دامن زده شده است. این کار به منظور تحت فشار قرار دادن ایران انجام میگیرد. از جمله گروههایی که به این اعمال اقدام میکنند مجاهدین خشونتطلب و ضدمردمی (سازمان ملی مخالفان ایران) هستند ـ یک گروه مخالف ایرانی که سالهاست توسط صدام حسین پشتیبانی و حمایت میشود ـ و یا تعدادی از گروههای فشار طرفدار اسرائیل که درصدد پیشبرد اهداف و برنامههایشان با بزرگ جلوه دادن تهدید ایران میباشند. در این میان توده رسانههای ارتباط جمعی که به تحریف حقایق و چشمپوشی از آنها عادت دارند نیز عمده فرهنگ و انسانیت ایرانیان را به زیر سئوال بردهاند. مانند فیلم «بدون دخترم هرگز» که در سطح جهانی پخش شد. ارائه تصویری به شدت منفی از ایران در ایالات متحده موجب شده است که رهبران کنگره آمریکا، انگیزه کمی برای گفتوگوی جدی با جمهوری اسلامی داشته باشند. حتی مطرح کردن مساله اصلاح و بازسازی روابط بین ایران و آمریکا در زمان انتخابات، موجب میشود که فرد کاندیدا، رای کمی بیاورد.
قوه مجریه ایالات متحده عموماً و وزارت امور خارجه خصوصاً نسبت به قوه مقننه از انعطافپذیری بیشتری در تنظیم سیاستهای خارجی آمریکا برخوردارند با وجود این، رئیسجمهوری و وزیران جدید ایالات متحده یک سیاست یکجانبه و افراطی را نسبت به ایران در پیش گرفتهاند. بعضی مقامات مانند وارن کریستوفر وزیر خارجه سابق ایالات متحده خصومتی شخصی و غیرمنطقی با ایران داشته است. به طور کلی سیاست جدید ایالات متحده در مورد ایران نشاندهنده فرا رسیدن یک دوران جدید پس از جنگ سرد میباشد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده به عنوان رهبر بلامنازع جهانی تصور میشد. یا بررسی روابط بین ایران و ایالات متحده ما میتوانیم به شناخت بهتری از ابعاد کلی سیاست خارجی آمریکا دست یابیم و با تشریح گستره کلی سیاست خارجی ایالات متحده میتوانیم جایگاه ایران را در این چشمانداز کلی پیدا کنیم.
سلطهگران جهانی و منطقهای
یک کشور سلطهگر به دولتی اطلاق میشود که مقادیر نامتناسبی از قدرت را در حوزه منطقهای یا جهانی خود اعمال میکند.
تحولات دو دهه اخیر این قرن گواهی بر آن است که ایالات متحده در حد یک سلطهگر بیرقیب جهانی رشد کرده است. این بیست سال همچنین با انقلاب اسلامی ایران مصادف شده است. قبل از اینکه بخواهیم روابط ایران و آمریکا را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، در اینجا فرصتهایی وجود دارند که باید بدانها بپردازیم:
اول اینکه ایالات متحده به عنوان تنها سلطهگر جهانی، همواره در جهت جلوگیری از سربرآوردن و رشد سلطهگرها یا همان قدرتهای منطقهای تلاش میکند.
دوم اینکه این سلطهگر جهانی به طور خاص درصدد تضعیف و کنترل قدرتهای منطقهای میباشد که به دنبال اعمال سیاستهای خارجی کاملاً مستقل هستند. کشورهای کره شمالی، چین، هند و ویتنام شمالی در آسیا و ایران، عراق، لیبی و سوریه در خاورمیانه، از این مجموعهاند.
سوم اینکه این سلطهگر جهانی بر قدرتهای منطقهای که از قدرت کافی برای مطرح شدن در حد یک قدرت برخوردار نیستند اما با این حال به دنبال سیاستهای خارجی مستقل میباشند، فشار وارد میکند. در این مورد میتوان کشورهای کوبا، نیکاراگوئه و سودان را مثال زد.
چهارمین فرض بر این اساس استوار است که سلطهگر جهانی، به شکل ویژهای، به دنبال تحت سیطره درآوردن قدرتهای منطقهای در نواحیای است که سرشار از منابع حیاتی موردنیاز این ابرقدرت میباشند. نمونههای برجسته این مورد، شامل ایران، عراق و لیبی است. این سه کشور مجموعاً بیش از دویست و پنجاه بیلیون بشکه از منابع قطعی نفت خام را در اختیار دارند. ایران، برای مثال، پل ارتباطی زمینی است که خلیجفارس را با دریاچه نفتخیز و پردرآمد خزر متصل مینماید، علاوه بر اینکه ایران به خاطر داشتن مقام دوم در برخورداری از منابع گاز ذخیره شده جهان، به خود مباهات میکند.
پنجمین فرض میگوید: هنگامی که یک سلطهگر جهانی موفق به تغییر رفتار استقلالطلبانه یک قدرت منطقهای خاص میشود، این ابرقدرت جهانی، موضع خصمانه خود را نسبت به آن قدرت منطقهای تعدیل خواهد کرد. برعکس این مورد عراق است که گستاخانه و بیپروا خواستههای ایالات متحده را رد کرد و اکنون کاملاً مورد غضب سلطهگر جهانی قرار گرفته است.
با افزایش التهاب انقلاب ایران و تحریم آن به وسیله فشارهای مستمر ایالات متحده، جمهوری اسلامی ایران نیز از گردن نهادن به خواستههای آمریکا امتناع ورزیده است. مهم نیست که اینگونه خواستهها از نظر ناظران خارجی چقدر عقلایی و منطقی باشند، از نظر ایرانیان، اصل اینکه ایالات متحده «ادعا و خواسته» دارد، مهمترین قسمت این مشکل را تشکیل میدهد.
خودداری عراق و ایران از تسلیم شدن در برابر فشار ایالات متحده، به روشن شدن نتیجه معکوس «سیاست مهار دوجانبه» و سردرگمیای که آمریکا از طرف دیگر به آن دچار است، کمک میکند.
ششمین و آخرین فرض: سلطهگر جهانی برای ایجاد قدرتهای منطقهای که به عنوان متحدان فرمانبردار و مشتریان او عمل کنند در تلاش است. در خاورمیانه چنین مشتریانی شامل شش کشور عضو شورای همکاری خلیجفارس، اردن، مصر و مراکش میشود. البته اسرائیل به خاطر روابط خاصش با آمریکا یک متحد استثنایی به حساب میآید. همچنین این برنامههای سیاسی و اقتصادی آمریکا، در آمریکای لاتین، آرژانتین، شیلی و در حد کمتری مکزیک، دنبال میشود.
چرا سلطهگری؟
سلطهگرها همواره در تلاشند که قدرت خود را در سطح جهان افزایش داده که متدهای موردپسند خود را در مناطق مختلف به اجرا درآورند. جنگ قدرت در میان سلطهگرها بسیار شدید است و موجب شده است که فاصلهها در سطح جهان، هر روز بیشتر شود. ایالات متحده به عنوان سلطهگر بینالمللی خود را مدافع و محافظ نظم نوین جهانی میداند. مخصوصاً آنچه که بیشتر بر آن تاکید میشود، نظام سرمایهداری، رشد اقتصادی، اولویت تکنولوژی و کفایت و کارآیی سیاسی است که همه اینها از بالا تعیین میشود. این سیاست موجب به انزوا کشیده شدن قدرتهای منطقهای مستقل مانند چین، کوبا و ایران میگردد که تمامی آنها به نوعی، ایدئولوژیهای انقلابی مبتنی بر برابری و عدل را مطرح میکنند یعنی ارزشهایی را مطرح میکنند که نشأت گرفته از آرمانهای عالی در نظام مورد احترام آنها میباشد (و نه مبتنی بر واقعیتها).
ایالات متحده برای ایجاد تغییر در کلیت ایدئولوژی و جایگاه قدرت در این قدرتهای منطقهای متوسل به ابزار «تضعیف قوا» مانند تحریم اقتصادی و تهدیدهای نظامی شده است. تاکنون، این سیاستهای افراطی تنها قاطعیت اراده قدرتهای منطقهای را برای مخالفت با فشارهای آمریکا، با خود به همراه داشته است.
امروزه کاملاً مشخص است که ادامه سیاستهای بیحد و مرز و بدون قید و شرط آمریکا میتواند «لقمهای بزرگتر از دهان» به حساب آید و حتی موجب از دست دادن متحدانش شود. «ساموئل هانتینگتن Samuel Hantington » در صحبتی که بعید به نظر میرسد در شماره جدید «فارین افرز» (Fareign Affairs) هشدار میدهد که «ایالات متحده، نه تنها یک «ابرقدرت یکه و تنها» است بلکه در حال تبدیل شدن به یک «ابرقدرت خشن و بیمنطق» میباشد. هر روزه تعداد بیشتری از کشورها مخصوصاً کشورهای جهان سوم، ایالات متحده را به عنوان کشوی میشناسند که تجاوزگر، مداخلهگر، استثمارگر، انحصارگر، مغرض و ریاکار است و معیارهای دوگانهای را اعمال میکند، از انگ زدن به دیگران لذت میبرد و یک امپریالیسم سرمایهداری و استعمارگر زیرک و مکار است...» (1)
با توجه به برداشتی که از تئوری «سلطهگرا» به دست میآید ایران برای ایالات متحده از اهمیت خاصی برخوردار است. سرشت استقلالطلبانه آن با انقلاب 1979 متولد میشود و در طول سالهای پرتکاپوی جنگ ایران و عراق با موجودیت آمریکا به عنوان یک سلطهگر جهانی میجنگد، سلطهگر جهانی از دست نیروی قهرآمیز استقلال ایران، سخت به ستوه آمده است، چون ایران با داشتن موقعیتی استراتژیک از سازش با آمریکا امتناع کرده و در این راه استقامت فراوانی از خود نشان داده است. ایالات متحده حتی یک سری اصطلاحات جدید برای تعریف و توصیف حالتهایی که کسی براساس اعتقادات خود سرسختاند از پذیرفتن فرمان دیگران سرباز میزند ایجاد کرده است.
آینده روابط ایران و آمریکا
رابطه خصمانه ایران و ایالات متحده، فوایدی هر چند اندک نیز برای دو طرف دربرداشته است. سیاستگذاران سلطهگر جهانی اندکاندک فهمیدهاند که قدرت ایالت متحده نامحدود نیست. رویارویی با عراق به اندازه کافی محدودیتها و ضعفهای نظامی ایالات متحده را روشن ساخت. علیرغم خرج میلیونها دلار و استفاده از پیشرفتهترین سلاحهای نظامی تاریخ، ایالات متحده قادر به تغییر و اصلاح رفتار صدام حسین نبوده است. در دهه گذشته ایالات متحده بیشتر از هفتصد موشک کروز «تومهوک» (Tomahawk) به قیمت تقریبی یک بیلیون دلار بر ضد عراق و اهدافی در سودان و افغانستان به کار برده است. در حالی که صدام حسین که در زمان پنج رئیسجمهوری ایالات متحده حکومت کرده، هنوز هم پابرجاست. اینها نشاندهنده این است که مشکلات بغرنج و پیچیده سیاسی را نمیتوان با بمباران یا موشکباران حل کرد.
اینگونه واقعیتهای تلخ سیاسی و نظامی به تدریج موجب بیداری سیاستگذاران خارجی ایالات متحده شده است. متخصصان وزارتخانههای خارجه، دفاع و بازرگانی، خیلی بیشتر از رهبران کاخ سفید و کنگره، نسبت به برقراری روابط با ایران، احساس نیاز میکنند. در سال 99 – 1998 وزارت خارجه، شروع به استفاده از الفاظ ملایمتری در مورد ایران نمود. در دوازدهم آوریل 1999، رئیسجمهوری، کلینتون در نطقی اظهار داشت: «من فکر میکنم اعتراف به این موضوع بسیار مهم است که ایران به خاطر اهمیت فراوان ژئوپولتیکی خود، برای مدتهای مدیدی، سوژهای برای سوءاستفاده و بهرهکشی فراوان کشورهای مختلف غربی بوده است.» و با این سخن خود موجبات شگفتی بسیاری از مخاطبان را فراهم آورد.
با این همه تعداد کمی هستند که گزارش اسفبار حقوق بشر، درگیریهای سیاسی، محکومیت دیپلماتیک و حالت نظامی ایران را ـ که باعث شده امید کمی برای تغییر در رفتار ایران وجود داشته باشد ـ انکار کنند. در این مقطع حساس و بحرانی، آمریکا باید موضع کمرنگ خود را در ایجاد رابطه با ایران حفظ کند.
در ایران نیز هر روز صداهای بیشتری شنیده میشود که خواهان گفتوگو هستند. پیروزی شگفتآور محمد خاتمی، رئیسجمهوری منتخب در ماه مه 1997 فرصت غیرمنتظرهای را برای برقراری روابط میان ایران و ایالات متحده فراهم آورد. به هر حال خاتمی و همکارانش، فعلاً باید از ابراز صریح عقاید خود خودداری کنند زیرا هنوز خشونتطلبی و تعصب موجود در ایران، تلاشهای ایران را برای ایجاد گفتوگو همچنین دادن آزادیهای بیشتر، تهدید میکند. خشونتهای خیابانی جولای 1999، ناموفق بودن خاتمی را در خنثی کردن قدرت و نفوذ تندروها نشان داد. این تندروها که هر روز احساس ضعف بیشتری میکنند، آشوبهای دانشجویی انجام شده را به عنوان شاهدی برای اثبات ادعاهایشان مطرح کردند. نهایتاً خاتمی خودش را در میان مخمصهای دوگانه و خردکننده یافت و برای خروج از این مخمصه در زمانهای مختلف از هر دو طرف یعنی هم از دانشجویان و هم از گروههای تندرو، حمایت نمود. باید دانست که اقدامات تجاری خصمانه و لحن تهدیدآمیز واشنگتن، تنها دوره اقتدار گروههای تندرو را افزایش میدهد گروههایی که از مدتها پیش، صدای مرگ آنها به گوش میرسد.
تشنجزدایی در روابط ایران و آمریکا اجتنابناپذیر است، وقتی مه این تشنجزدایی صورت گیرد باید برخورد آمریکا، که قدرت جهانی محسوب میشود، با ایران، که یک قدرت منطقهای است، برخورد با یک حاکمیت مقتدر و مستقل در بین دیگر کشورهای دنیا باشد نه برخورد با یک کشور وابسته و مشتری آمریکا. زیرا ایران به خاطر موقعیتی که دارد میخواهد به عنوان یک قدرت منطقهای، شعارهای انقلابی و فعالیتهای افراطی خود را چه در داخل و چه در سطح جهان ادامه دهد.
هر دو کشور ایران و ایالات متحده باید سیاستهای خارجی خود را براساس چیزی محکمتر و استوارتر از نیرو و توان نظامی بنا کنند. آنها همچنین باید درک متقابل خود را از همدیگر افزایش دهند و در همین زمان درصدد گسترش بازوی اخلاقی مطمئنی برای خود باشند.
جرج.و.بال (George.W.Ball) در انتقادی که بسیار هم ضروری به نظر میرسد این موضوع را که آمریکا یک کشور فوقالعاده و جدای از دیگر کشورهاست مورد بحث قرار میدهد. او گفته است: «امروزه دیگر نباید برای ایالات متحده به خاطر قدرت نظامی و توان اقتصادی، امتیاز خاصی قائل شد، زیرا کشورهای دیگر جهان نیز در این زمینهها، پیشرفتهای بسیاری کردهاند، آنچه که واقعاً باعث تمایز و برتری آمریکا میشود، رهبری معنوی جهان است که این نیز تنها با التزام عملی به اصول بینالمللی و کنار گذاشتن رفتار مستکبرانه ـ که البته الآن در نظام سیاسی ما یک چیز معمولی است ـ حاصل میشود.»
در آستانه قرن بیست و یکم، ایران و آمریکا به عنوان دو قدرت منطقهای و جهانی باید به بهترین وجه به این نصیحت عاقلانه، جامه عمل بپوشانند.