* آقای رییسطوسی! به عنوان اولین سوال و شروع بحث میپرسم به نظر شما با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 آمریکا چه چیزی را در ایران از دست داد؟
** با انقلاب بهمن ماه 57 ایالات متحده و غرب یکی از سرسپردهترین رژیمهای خود را از دست داد که ثروتهای مردم ایران را برای منافع و امنیت غرب در منطقه و جهان به کار میبرد. به قول هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه نیکسون، شاه متحد بدون شرط آمریکا بود.
* معمولاً هیچ اتحادی بین دو کشور بدون قبول شرایط دو طرف صورت نمیگیرد. متحد بدون شرط به معنای واگذاری حقوق و شرایط یکی به دیگری و یا فرمانروایی یکی بر دیگری است. این تحول درخصوص شاه چگونه انجام یافت؟
** کودتای 28 مرداد 1332 مبدأ این تحول بود. نهضت ملی ایران در یک مبارزه هشیارانه و دموکراتیک، از دولت بریتانیا که حدود 45 سال منابع نفت ایران را غارت کرده بود، خلع ید کرد. دولت انگلیس در طول این مدت نه تنها نفت ایران را به یغما میبرد، بلکه دولت و دربار را از نزدیک تحت کنترل خود داشت. هدف نهضت ملی از خلع ید در درجه اول جلوگیری از مداخله انگلیس در امور داخلی و درواقع کسب استقلال سیاسی و اقتصادی مردم ایران بود. سیاست اقتصاد بدون نفت دکتر مصدق به رغم همه تنگناهایی که با تحریم اقتصادی غرب برای کشور ایجاد شده بود، به خوبی پیش رفت.
بودجه کشور که در تمام دهههای قبل از حکومت مصدق دچار عدم موازنه جدی بود، حتی تا یک سال پس از کودتا علیه او در حال موازنه بود. ایالات متحده آمریکا که رهبری جهان سرمایهداری پس از جنگ جهانی دوم را به عهده داشت و حاضر به تحمل دولت مستقل و ملی ایران در منطقه نبود، با نزدیکترین متحد خود دولت بریتانیا پس از توافق در تقسیم سهام نفت ایران علیه دولت ملی دکتر مصدق دست به کودتا زد. شاه که در تلاش اولیه برای سرنگونی نهضت ملی با همکاری انگلیس و آمریکا شکست خورده و به خارج گریخته بود، به سلطنت باز گردانده شد و از آن پس آمریکا نقش درجه اول را در دربار ایفا میکرد.
* پس از کودتا آمریکا چه نقشی در سیاستهای داخلی ایران ایفا کرد؟
** شاه که در کشور پایگاه مردمی نداشت، جز تن دادن به سیاستهای اصولی و استراتژیک غرب راهی نداشت. اما وقتی فساد گسترده و توام حکومت شاه و کارگزاران، دلالان و مقاطعهکاران غربی در اواخر دهه 1330 میرفت تا تبدیل به تهدیدی برای استمرار سلطه غرب در ایران شود، دولت آمریکا به فکر دست زدن به نوعی جراحی در قدرت سیاسی ایران افتاد، تا سلطه خود را از خطر تهدید نجات دهد. در این جراحی، حضور شاه در صحنه سیاسی میتوانست کمرنگ یا حتی محو شود.
انتصاب دکتر علی امینی به نخستوزیری، به همین منظور صورت گرفت. اما مقاومت نیروهای ملی در کنار تضادهای شاه با امینی موجب شد که امینی برای تشکیل قدرت نتواند به تلفیقی از نیروهای طرفدار غرب - چپهای جناح راست و راستهای جناح چپ - نایل شود. ناگزیر آمریکا دوباره به همان مدیریت فاسد و پوسیده شاه روی آورد و او را وادار به اجرای برنامههای باصطلاح انقلاب سفید کرد، به این امید که اصلاحات از بالا، ثبات لازم برای جامعه در حال گذار پیش از سرمایهداری به جامعه سرمایهداری وابسته به غرب را تضمین کند.
در جریان این روند آیتالله خمینی شاه را به شدت زیر انتقاد گرفت، اما شاه که در آستانه اصلاحات از پشتیبانی جدیتر غرب برخوردار بود، ایشان را دستگیر و سرانجام به خارج از کشور تبعید کرد. قیام مردم تهران و برخی از شهرستانهای دیگر در پشتیبانی از این حرکت در 15 خرداد 1342 نیز به خاک و خون کشیده شد.
* چه شد که بعدها شاه بیشتر مورد توجه آمریکا قرار گرفت؟
** سیر تحولات به نفع همگرایی بیشتر شاه و آمریکا پیش رفت. دهه 1340 دوره انقلاب در کشورهای جهان سوم بود. جنبشهای مسلحانه انقلابی آمریکای لاتین، جنوب شرقی آسیا، آفریقا و خاورمیانه را فرا گرفته بود. گستردهترین جنگهای چریکی در ویتنام و الجزایر در جریان بود. آمریکا با این که به سبعانهترین بمبارانهای تاریخ در ویتنام دست زد و از هیچ جنایتی در کشتار دسته جمعی مردم ویتنام خودداری نکرد، به سختی در باطلاق این جنگ فرو رفته بود.
همزمان، نزدیکترین متحد آمریکا، یعنی بریتانیای کبیر، گرفتار رکود شدید اقتصادی شده بود و دیگر توان نگهداری نیروهای نظامی خود در شرق سوئز را نداشت و خروج نیروهای خود از منطقه را تا سال 1971 اعلام کرده بود. با خروج نیروهای نظامی انگلیس از منطقه، بزرگترین میدانهای نفت جهان در خلیجفارس که شرکتهای آمریکایی در آن سهام قابل توجهی داشتند به خطر میافتاد. سیاستمداران ایالات متحده علاوه بر مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ، به علت اوج جنایتهای خود در جنگ ویتنام فاقد پشتیبانی افکار عمومی غرب و مردم خود بودند و لذا نمیتوانستند خلاء نظامی انگلیس را با حضور نظامی خود در خلیجفارس پر کنند.
از اینرو سرانجام تصمیم گرفتند بار اقتصادی - نظامی حفاظت از منافع منطقهای خود را به عهده متحدین منطقهای بگذارند. ایران و عربستان سعودی دو کشوری بودند که برای این کار انتخاب شدند. شاه نقش مالی - نظامی را ایفا میکرد و عربستان بیشتر نقش پشتیبانی را به عهده داشت. به این ترتیب سیاست دو پایهای نیکسون با اتکا به دو کشور ایران و عربستان سعودی برای حفظ منطقه خلیجفارس شکل گرفت.
کیسینجر میگفت: "برای منافع ایالات متحده و جهان غرب اجتناب ناپذیر است که موازنه قدرت منطقهای به گونهای حفظ شود که نیروهای میانهرو در معرض خطر قرار نگیرند و منابع نفت که برای اقتصاد اروپا، ژاپن و ایالات متحده امری حیاتی است به دست دشمن نیفتد. لذا غرب باید یا خود موازنه قدرت را فراهم کند و یا یک قدرت منطقهای را قادر به انجام این کار سازد. از سوی آمریکا امکان اعزام هیچگونه نیروی نظامی به اقیانوس هند در گرماگرم جنگ ویتنام وجود ندارد.
نه کنگره چنین تعهدی را تحمل میکند و نه افکار عمومی از آن حمایت میکند. خوشبختانه ایران تمایل دارد این نقش را بپذیرد و به این ترتیب خلایی که با خروج بریتانیا احساس میشد، با قدرت محلی متحد دولت آمریکا پر میشود. شاه از ماجراجوییهای عراق علیه امارات، اردن و عربستان سعودی جلوگیری خواهد کرد. یک ایران قوی میتواند از پیروزی هند بر پاکستان جلوگیری کند. همه اینها دست یافتنی است، بدون این که آمریکا چیزی برای آن بپردازد، زیرا شاه از درآمد نفت خود برای تجهیزات نظامی خواهد پرداخت."
* ایران چگونه میتوانست جای خالی قدرت نظامی بریتانیا را پر کند؟
** ریچارد نیکسون رئیسجمهور وقت ایالات متحده تمام موانع را برای قدرتمند شدن شاه از پیش پای او برداشت. وی به شاه اجازه داد تا هر گونه سلاح و تجهیزات پیچیده نظامی، جز سلاحهای اتمی را از آمریکا خریداری کند. این امتیازی بود که برای اولین بار در تاریخ به کشوری داده میشد. فروش سلاحهای آمریکایی تحت ضوابط سختی قرار داشت. سلاحها از ساده تا پیچیده ردهبندی شده و تا رده خاصی میتوانست با توجه به معیارهای مشخص به متحدین غرب فروخته شود.
انعقاد قراردادهای دو جانبه، عضویت در پیمانهای نظامی و منطقهای، میزان واگذاری پایگاههای نظامی به غرب، اجازه استفاده از فرودگاهها، میزان اعطای امتیازات سیاسی، اقتصادی و نظامی، اجازه برقراری ایستگاههای شنود و حساسیت شرایط ژئوپلتیک کشور گیرنده برای غرب، قسمتی از معیارهای چگونگی تحویل کیفی و کمی سلاحها و تجهیزات نظامی بود. برداشتن تمامی این موانع از پیش پای ایران، در واقع آن را در ردیف ایالت پنجاهودوم آمریکا قرار داد.
به این ترتیب بود که سیل سلاحها و تجهیزات نظامی پیچیده ایالات متحده به سوی ایران جاری شد. همراه با آن مستشاران نظامی آمریکا برای به کار گرفتن این سلاحها به ایران سرازیر شدند. مشکل پرداخت قیمتهای نجومی این سلاحهای پیشرفته و پیچیده، با چهار برابر شدن قیمت نفت از سال 1973 نیز هموار شد. اکنون شاه برای حفظ منافع آمریکا و غرب و از کیسه مردم ایران، در منطقه عمل میکرد. ایران در سال 1973 برای سرکوب انقلاب مردم عمان به ایالت ظفار نیرو فرستاد.
ایران نه تنها در تحریم نفت اعراب علیه غرب شرکت نکرد، بلکه تنها کشوری بود که از پرواز هواپیماهای شوروی در فضای هوایی ایران برای کمک رساندن به اعراب علیه اسرائیل جلوگیری کرد. علاوه بر این، در حالی که عملا اسرائیل را به رسمیت شناخت، به ترغیب کیسینجر به کردهای عراق کمک نظامی، مالی و انسانی داد تا ارتش عراق را با آنها سرگرم کرده و در نتیجه از اعزام نیروهای عراق به جبهه اعراب علیه اسرائیل جلوگیری نماید.
سوخترسانی به ناوگانهای ایالات متحده در دریای مدیترانه و اقیانوس هند از وظایف پیش پا افتاده شاه بود. حمایت اقتصادی - نظامی از میانهروها در آفریقا، حمایتهای همه جانبه از پرزیدنت انورسادات در دیپلماسی خاورمیانه، به تحلیل بردن انرژی و توان کشورهای رادیکال عرب برای از بینبردن تهدید علیه متحدین منطقهای غرب، عربستان سعودی، اردن و شیخنشینهای خلیجفارس، اعطای کمکهای نظامی و مالی به رژیم کودتاگر افغانستان پس از کودتای کمونیستی در آن کشور برای جذب و دور نگهداشتن آنها از نفوذ شوروی و کمک نظامی و مالی به پاکستان، از جمله این اقدامات بود.
کمکهای شاه محدود به منطقه خلیجفارس نبود. وقتی ایالات متحده از متحدین خود خواست برای کمک به ویتنام جنوبی قبل از این که قرارداد پاریس مانع شود، سلاح و تجهیزات نظامی بفرستند، شاه هواپیماهای اف - 5 ایران را به ویتنام جنوبی فرستاد تا همراه جنگندههای ایالات متحده آمریکا مردم مظلوم ویتنام شمالی را زیر آتش بگیرند. کیسینجر در تمجید از شاه گفت: «نفوذ ایران همیشه به طرفداری از ما به کار میرفت. منابع آن، منابع آمریکا را حتی در دورترین نقاط جهان تقویت میکرد.»
* چطور شد شاه در سال 1342 که چنین پشتوانه محکمی نداشت، توانست اعتراضهای آیتالله خمینی را نادیده بگیرد و از آن عبور کند، اما در سال 1357 با وجود چنین پشتوانههایی نتوانست دوام بیاورد؟
** دو عامل اساسی برای بروز انقلاب در هر جامعهای ضروری است؛ اول فراهم بودن زمینههای بالقوه عینی فروپاشی نهادهای ایدئولوژیک، سیاسی، اداری، اقتصادی و نظامی حاکم بر جامعه و دیگر وجود رهبری قدتمند همراه با طرح پیشنهادهای آلترناتیو برای اصلاح و بازسازی یا نوآفرینی نهادهای بیمار و در حال فروپاشی. این دو عامل تا حدود زیادی در اوایل دهه 1340 هنوز عینیت نیافته بود.
سیر تحولات، از آن پس با ادامه واگذاری قدرت مطلقه سیاسی به شاه در دوران پرزیدنت جان اف.کندی و استفاده کامل از اختیارات شاه برای تغییر نهادهای ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی در ایران در واقع به صورت کشور پیرامونی امپریالیزم آمریکا درآورد. در خلال این جریان، نهادهای یاد شده از رشد بومی خود بیگانه، دچار بحران و سرانجام با فروپاشی مواجه شدند. رژیم شاه از اواسط نیمه اول دهه 1350 به شدت رو به بحران میرفت.
زنگ خطر این بحران قبل از همه در آمریکا به صدا درآمد، چه سقوط شاه برای آمریکا به معنای سقوط منافع غرب در منطقه بسیار حساس ژئواستراتژیک جنوب غربی آسیا بود. از اینرو کارشناسان رسمی و غیررسمی ایالات متحده با تحلیل نارساییهای سیاستهای اعمال شده آمریکا در ایران، در مجامع مختلف علمی و استراتژیک نسبت به حادثه فروپاشی نظام شاهنشاهی ایران و اغلب با انتشار چکیدهای از نابسامانیها هشدار میدادند.
از میان بررسیهای گوناگون در این خصوص، یکی تحقیق کمیته خارجی سنای آمریکا در سالهای 1976 و 1975 (1354 - 55) بود که موضوع فروش سلاحها و تجهیزات نظامی ایالات متحده به ایران را مورد بررسی قرار داده بود. کمیته یاد شده، در این تحقیق بیش از 50 صفحهای، سیاستهای اجرایی ایالات متحده را در مورد فروش، آموزش، حفظ و نگهداری، به کارگیری و استفاده از سلاحها و تجهیزات نظامی آمریکایی در ایران را مورد بررسی قرار داده و این سیاست را با وجود حضور بیش از 50 هزار نفر آمریکایی به صورت تیمهای آموزشی، عملیاتی و مستشاری در ایران شکست خورده ارزیابی کرده بود.
آن کمیته خاطرنشان ساخته بود که استفاده از سلاحها و تجهیزات در ایران، تنها به وسیله خود آمریکاییها میسر است. در ضمن این کار که مرادف با دخالت مستقیم و آشکار آمریکا در ایران است، با توجه به همسایگی آن کشور با شوروی و قرارداد 1921 ایران و شوروی که دست آن کشور را در امور ایران بازگذاشته است. خطراتی را در پی دارد که مغایر با سیاستهای جاری ایالات متحده است.
کمیته مزبور با متحمل دیدن فروپاشی رژیم شاه، از یک سو نگرانی خود را در مورد گروگان گرفته شدن خیل عظیم نظامیان آمریکایی در ایران و از سوی دیگر افتادن سلاحهای پیچیده ایالات متحده به دست «دشمن» ابراز کرده بود. این بررسی با استفاده از اسناد و منابع سیا، وزارت امورخارجه و وزارت دفاع ایالات متحده انجام شد.
این بنبست در نهادهای دیگر اداری، فرهنگی، آموزشی، اقتصادی، سیاسی و حتی ایدئولوژیک رژیم شاه نیز دیده میشد. برای مثال جریان ایدئولوژیسازی شاه با آغاز دهه 50 و با تلاش و سرمایهگذاری هنگفتی که در این زمینه شده بود با شکست مفتضحانهای رو به رو شد. پروسه ایدئولوژیسازی شاه با به کارگیری محققین ایران باستان و با تثبیت به آیینهای باستانی آغاز شد. این کار با ترغیب و سرمایهگذاری سنگین در شیوع گسترده فساد و بیبندوباری در جامعه همراه بود و تمامی امکانات و وسایل ارتباط جمعی در خدمت این مقصود قرار گرفته بود.
تبلیغات در این مورد تحت عنوان اتخاذ شیوه آزاد زندگی غرب به عمل میآمد. به نظر میرسد هدف از این اقدام تضعیف و سرانجام زایل کردن هویت ملی - مذهبی مردم ایران بود، تا سرانجام سلطه ایالات متحده به عنوان قدرت مرکزی جهان سرمایهداری، از طریق جذب مردم ایران در «پیرامون» آن، تثبیت گردید.
اما پروسه صدها میلیون دلاری ایدئولوژیسازی شاه در اوج اقتدار و تبلیغات داخلی و جهانی او، یعنی هنگام برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی که همه توجه جهان غرب با حضور سران کشورها در مراسم به آن جذب شده بود، به شدت ضربه دید و از آن پس آنچنان به عکس خود تبدیل شد که دیگر پسگیری تقویم هجری به شاهنشاهی و تظاهر به دیانت و اسلامخواهی نیز نتوانست رژیم شاه را از منجلاب سقوطی که خود فراهم کرده بود نجات دهد.
این ضربه را جوانانی به رژیم شاه زدند که در طول دهه 1340 اغلب همزمان کادرهای فعال کمیتههای دانشجویی جبهه ملی، نهضت آزادی و انجمنهای اسلامی دانشگاهها را تشکیل میدادند. آنان عرق ملی را از نیاکان خود که در طول تاریخ کهن ایران از این مرز و بوم صیانت کرده بودند به یادگار داشتند. آنان جنبشهای بزرگ تنباکو، مشروطه، جنگل و نهضت ملی را به دقت بررسی کردند و نشیب و فراز این جنبشها را تحتتاثیر ضعف و قوت دریافتهای فهم دینی از پیوند دو مفهوم ملی - مذهبی و چگونگی عمل به آن میدانستند.
از اینرو خود به تعمیق شناخت از اسلام با مراجعه مستقیم به منابع اصلی و استفاده از آموزشهای شخصیتهایی چون مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی پرداختند. از سوی دیگر آنها همزمان شاهد اجرای طرحهای چندگانه انقلاب سفید شاه و گسترش بیبند و باری بودند. طرحهایی که به استحاله ایران به صورت کشور «پیرامونی» آمریکا سرعت میداد. هرچند با ضربه زدن به رژیم شاه در طول مراسم جشنهای شاهنشاهی تعدادی از این رادمردان زیر شکنجههای سبعانه شاه قرار گرفته و سرانجام خونشان در گرمای خرداد ماه ریخته شد، اما باورهای آنان در میان نسل جوان به شدت گسترش یافت و در نتیجه پرچم فروافتاده هر یک از آنها را صدها نفر برداشتند.
بدینسان جریان ایدئولوژیسازی شاه در اوج مراسم نمایش آن در التهاب خون گرم این رادمردان سوخت. برغم اعتراضات سترگ آیتالله خمینی به رژیم شاه و حامی آن آمریکا و تبعید ایشان از ایران، سران مذهب به جز چند تن همچون آیتالله طالقانی که در زندان به سر میبردند، اغلب همچنان به درس و بحث خود سرگرم بودند. تنها بخش مذهبی که دارای فعالیت چشمگیر بود جریان حجتیه بود که علیه بهاییت که رژیم شاه آن را آبیاری میکرد، مبارزه مینمود.
در این هنگام دکتر شریعتی با کار پیگیرش در معرفی تشیع علوی، آنچه را که در بطن جامعه در میان جوانان غیور در غلیان بود به سطح گسترده آن آورد و در میان نسل جوان سراسری کرد. به این ترتیب در سالهای قبل از انقلاب، به رغم همه تلاشها و سرمایهگذاریها برای به فساد کشاندن جامعه، ارزش اسلامی و مسلمان بودن به جوانان احساس غرور و افتخار میداد و اسلام، مفاهیم ضدامپریالیست، ضداستثمار، ضداستبداد و خودکامگی، ضدانحصار ضدتبعیض را دربرداشت و آزادیخواهی و عدالتطلبی از مبانی اولیه آن بود.
از اینرو معتقدان به مکاتب دیگر که ارزشهای ذاتی انسانی خود را در آرمانهای مسلمانان میدیدند نیز به این جریان گرایش پیدا کرده و در عمل به آن به وحدت رسیده بودند. در تظاهرات سالهای 57 - 56 زنان آنها به احترام جامعه اسلامی، خود اغلب روسری به سر میکردند و همراه با مردانشان در صفوف نماز جماعت میایستادند. آخرین رمقهای رژیم شاهنشاهی به دنبال فروپاشی مبانی ایدئولوژیک و دیگر نهادهای آن، با معرفی مبانی حکومت اسلامی توسط امام از پاریس فرو ریخت. این فروپاشی همواره با وحدت هر چه بیشتر مردم برای ایجاد حکومت آینده بود، زیرا بر اساس این مبانی مردم در چنین حکومتی آزادانه سرنوشت خود را تعیین میکردند.
* این بخش که شما به آن اشاره کردید، حرکت مردمی انقلاب بود. اما گفته میشود آمریکا خود نیز در سقوط شاه و خروج او از ایران نقش داشته است. به نظر شما در این مقطع آمریکا چه نقشی بازی کرد؟
** دولت کارتر ابتدا بدون قید و شرط از شاه حمایت میکرد ولی در مقطعی برای خروج او از ایران فشار میآورد. کارتر قدرت را در 20 ژانویه 1977 (30دی 1355) به عنوان سی و نهمین رئیسجمهور آمریکا به دست گرفت. کارتر در دوران مبارزات انتخاباتی، دفاع از حقوقبشر را به عنوان جوهره سیاست خارجی خود معرفی کرد. متعاقبا دولت او حقوقبشر را با اتکا به اسناد تاریخی ایالات متحده، تجارب دیپلماسی، منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوقبشر به شرح موارد سهگانه زیر تعریف کرد:
1- مصونیت از دستگیری اجباری، زندان، شکنجه، محاکمه غیرعادلانه، تنبیه ظالمانه و تجاوز به زندگی خصوصی.
2- داشتن حق تغذیه، مسکن، آموزش و مراقبت بهداشتی.
3- داشتن حق آزادی اندیشه، سخن، اجتماعات، مذهب، مطبوعات و شرکت در دولت.
برای پیاده کردن این سیاست، معاونتی در وزارت خارجه برای حقوقبشر و امور انسانی و کمیتهای بینالوزارتی برای تجدیدنظر در حقوقبشر و مسایل کمکهای خارجی تشکیل شد. اقدام دیگر دولت او شامل کاهش یا توقف مساعدتهای نظامی، امنیتی و اقتصادی به کشورهای نقض کننده حقوقبشر بود. اجرای سیاست حقوق بشر کارتر در رابطه با کشورهای گوناگون با توجه به نسبت اهمیتی که برای منافع آمریکا داشتند دچار دگرگونی شد.
این دگرگونی بعدها برای توضیح ادامه حمایت از شاه برغم نقض بسیار جدی حقوقبشر در ایران از سوی او به کار رفت. به گفته سایروس ونس وزیرامورخارجه، کارتر از پیش تصمیم گرفته بود که «حمایت از شاه، به نفع منافع ملی ماست.» با وجود نگرانیهایی که در کنگره سالهای 76 - 1975 در مورد سرعت و میزان نظامی شدن ایران و احتمال سقوط شاه ابراز شده بود، کارتر تصمیم گرفت به فروش سلاحهایی که قبلا از سوی آمریکا تعهد شده بود ادامه دهد و نگرانیهای رو به تزاید کنگره را درباره حقوقبشر در ایران که مانع قانونی ادامه انتقال تجهیزات نظامی آمریکا به ایران میبود، نادیده بگیرد.
وی در عین حال از ونس خواست در مذاکره با شاه، راهی برای کاهش فروش سلاحهای آمریکایی پیدا کند. ونس در 23 اردیبهشت 56 در تهران با شاه ملاقات کرد. وی به شاه اطلاع داد که کارتر تصمیم گرفته است به فروش متوقف شده 160 هواپیمای جنگنده و پیشرفته اف - 16 برغم مشکلات سیاسی جدی که کنگره رو به روست ادامه دهد و نیز تلاش میکند توافق کنگره را برای فروش هفت فروند آواکس به ایران به دست آورد.
در همین دیدار شاه 140 هواپیمای جنگنده اف - 16، علاوه بر 160فروند قبلی سفارش داد. ونس قول داد درخواست او را مورد ملاحظه قرار دهد. آن گاه ونس ضمن دعوت شاه به دیدار از آمریکا درباره رعایت حقوقبشر به او توصیههایی کرد. کارتر برای این که به شاه نشان دهد در ادامه روابط ویژه امنیتی با او جدی است، روز 7 ژوئیه از تصمیم خود برای فروش هفت فروند هواپیمای آواکس به قیمت 2/1 میلیارد دلار به ایران اطلاع داد.
این پیشنهاد با مخالفت جدی نمایندگان روبرو شد. آنهای نگرانی خود را در خصوص ثبات سیاسی ایران پس از شاه مطرح کردند. کارتر مجبور شد پیشنهاد را قبل از رایگیری پس بگیرد تا با گرفتن تضمینهایی از سوی شاه مجددا به کنگره تسلیم کند. تسلیم این پیشنهاد در شهریور ماه موجب حملات شدیدتری به شاه و رژیمش در کنگره و مطبوعات آمریکا شد، اما با مداخله شخصی کارتر سرانجام به تصویب رسید. یک ماه پس از آن شاه از آمریکا دیدار کرد.
این دیدار، با تظاهرات گسترده ایرانیان علیه شاه و کارتر در جلوی کاخ سفید رو به رو شد، اما کارتر مانند روسایجمهور قبلی، شاه را متحد نیرومند آمریکا خواند و روابط خوب او را با مصر و عربستان و علاقهاش برای تامین نفت اسرائیل برغم تحریم اعراب را ستود. وی در عین حال در مذاکرات خصوصی از شاه خواست از بیرحمیهای ساواک در مورد 2500 زندانی سیاسی جلوگیری کند و با تماس و مشورت نزدیکتر با گروههای مخالف و با کاهش سیاستهای سخت پلیسی از مشکلات داخلی بکاهد. کارتر روز 31 دسامبر و روز اول سال 1978 را در تهران گذراند (11 و 12 دی 1356)، شاه مجددا یک لیست 10 میلیون دلاری برای خریدهای نظامی به کارتر داد و کارتر جام شراب سال نو را به نام ایران به عنوان جزیره ثبات نوشید.
برای حفظ این جزیره ثبات، شاه در همان ماه بر روی تظاهرات مردم قم آتش گشود و به دنبال آن این جنایات با کشتار گستردهتری در روز 17 شهریور ماه در میدان ژاله تهران به اوج خود رسید. ادامه این جنایات مردم را برای واژگونی رژیم مصممتر میکرد و شاه در نتیجه روحیه خود را بیشتر میباخت، اما آمریکا تلاش میکرد از فروپاشی روحیه شاه جلوگیری کند.
وارن کریستوفر، معاون وزیرخارجه به ونس که با کارتر در کمپ دیوید به سر میبرد، تلفن زد و از او خواست از کارتر بخواهد برای تقویت روحیه شاه با وی صحبت کند. کارتر دو روز پس از کشتار شاه در میدان ژاله به او تلفن زد و مجددا حمایت خود را نسبت به شاه مورد تایید قرار داد و از طرحهای او برای استقرار نظم سوال کرد.
در خلال مهرماه به شاه توصیه میشد حتیالامکان به گسترش آزادیهای سیاسی ادامه دهد تا بتواند مخالفین را از آیتالله خمینی جدا کند. ماه بعد شاه به منظور آرام کردن اوضاع، تسهیلاتی در بخش مسکن، آموزش، کشاورزی و دیگر بخشهای کلیدی اقتصادی فراهم آورد و برای بالابردن دستمزدها امتیازاتی داد، اما مردم دیگر به این وعدهها اعتنایی نکردند و اعتصابات را گسترش دادند. اعتصاب، صنعت نفت را نیز فرا گرفت و به دنبال آن تولید نفت از 6 میلیون بشکه به حدود یک میلیون بشکه در روز تقلیل یافت.
حکومت نظامی با شکست روبرو شده بود و شاه قادر نبود از تظاهرات و اعتصابات مردم که وضع اقتصادی کشور را مختل کرده بود جلوگیری کند. همزمان به تصور ساکت کردن امام، آمریکا صدام را تشویق کرد تا ایشان را از عراق تبعید کند، اما این اقدام موجب گسترش بیشتر روابط امام با ایران و بالعکس شد. امام روز 14 مهر وارد پاریس شد و ارتباطات گسترده با ایشان برقرار گردید.
پس از این که دولت باصطلاح آشتی ملی شریف امامی شکست خورد، شاه با کاخ سفید تماس گرفت تا نظر کارتر را درباره تشکیل یک دولت نظامی یا دولت ائتلافی جویا شود. روز 12 آبان به سولیوان دستور داده شد به شاه بگوید، دولت آمریکا در این بحران بدون هیچ ملاحظهای از او حمایت میکند. آمریکا نمیخواهد به او بگوید چگونه در مشکلات سیاسی داخلی خود عمل کند، اما به او اطمینان میدهد که از هر تصمیمی که بگیرد حمایت میکند.
برای راهنمایی شخصی سولیوان، به او گفته شد «اگر تصمیم شاه بازگشت به حکومت نظامی بود، ما دولت نظامی را قویا با شاه (در راس آن) به دولتی بدون او ترجیح میدهیم. بدون حضور وحدتبخش او به عنوان کانون وفاداری ارتش، ارتش ممکن است به سرعت تجزیه و با یکدیگر به جنگ بپردازد.»
روز بعد سربازان شاه به روی دانشجویان در دانشگاه تهران آتش گشودند و تعداد زیادی را به قتل رساندند. روز 14 آبان مردم خشمگین تهران به بانکها و موسسات دولتی حمله بردند و آنها را به آتش کشیدند. شاه روز 15 آبان دولت نظامی ازهاری را معرفی کرد. پس از معرفی دولت نظامی، تهران تقریبا به حالت اعتراض به حال تعطیل درآمد. روز 18 آبان سولیوان از شرایط بسیار در هم ریخته سیاسی ایران گزارش داد، در حالی که معتقد بود آمریکا شق دیگری جز حمایت از شاه ندارد. وی در عین حال اصرار میورزید که باید فکر کردن درباره چیزهایی که فکر کردنی نیست را شروع کنیم.
او ادامه داد؛ اگر شاه و نظامیان نشان دهند که قادر به حکومت کردن نیستند و رژیم سقوط کند، ایالات متحده چه میتواند بکند؟ ونس در خاطراتش مینویسد؛ پیام سولیوان با تحلیلهای برخی از مشاورین وزارت امورخارجه هماهنگی داشت، اما موجب بهت و حیرت کاخ سفید شد. یک باره ترسی سر برآورد مبنی بر این که هر عملی این نکته را برساند که آمریکا از ماندن شاه در قدرت قطع امید کرده است به فلج کردن اراده او میانجامد و در نتیجه مخالفین را تحریک میکند تا بر دامنه شورش خود بیفزاید.
اواخر آبان، مشاورین وزارت خارجه اصرار کردند که باید سیاست روشنی اتخاذ شود تا در صورت تغییر ناگهانی اوضاع ایران، منافع ایالات متحده به بهترین وجه ممکن حفظ شود. تا این زمان چند نفر از مشاورین در این که حتی بتوان شاه را به عنوان سمبل در یک دموکراسی پارلمانی حفط کرد. دچار تردید شده بودند.
آنها اغلب معتقد بودند آمریکا باید بدون درنگ به تطبیق موضع خود با ایران بدون شاه بپردازد. دسته دیگر با این نظر سولیوان موافق بودند که اگر شاه نتواند با مخالفین میانهرو کنار بیاید، آمریکا باید در جستجوی سازش بین نظامیان به عنوان قویترین نیروی طرفدار غرب و روحانیون مسلمان به عنوان نیروی سیاسی مسلط بر کشور برآید.
در این هنگام برژینسکی از طریق کاخ سفید به فشار خود بر شاه افزود تا او را در استفاده از ارتش برای سرکوب مخالفین ترغیب کند. ونس، سولیوان و مشاورین وزارت خارجه این اقدام را حرکت نادرستی میدانستند و معتقد بودند این کار احتمالا موجب تلاشی ارتشی میشود که بیش از 50% آن از نیروهای وظیفه تشکیل شده است. ونس هنوز اعتقاد داشت، این شانس وجود دارد که شاه بتواند با افراد مسئول در میان مخالفین خود، به انتقال منظم قدرت به مشروطه سلطنتی دست یابد.
ونس در روز اول آذر به سولیوان دستور داد. صریحا به شاه بگوید که آمریکا او را در تلاش برای فراهم ساختن یک دولت غیرنظامی کمک میکند. سولیوان دستور یافت به وضوح به شاه بگوید که ایالات متحده به روشنی به مخالفین خواهد گفت که به حمایت از شاه ادامه خواهد داد. ونس از سولیوان خواست که به کارمندان سفارت دستور دهد تا در هر رابطهای که با مخالفین دارند بر این مسأله تاکید کنند.
در خلال این ایام کارتر از جرج بال معاون پیشین وزارت خارجه در دوران کندی و جانسون خواست تا به بررسی عینی از شرایط ایران بپردازد و در خصوص اقداماتی که ایالات متحده میباید انجام دهد، توصیههایی ارایه نماید.
جرج بال گزارش خود را روز 22 آذر به کمیته ویژه داد. چکیده نظریات او این بود که اگر شاه بلافاصله در واگذاری قدرت واقعی به دولت غیرنظامی اقدام نکند، کار او خاتمه یافته است. او توصیه کرد که آمریکا باید شاه را متقاعد سازد تا رسما اعلام کند که قدرت را به دولت غیرنظامی منتقل میکند و تنها، موقعیت خود را به عنوان فرماندهی نیروهای مسلح حفظ خواهد کرد. در این مقطع بود که کارتر با توجه به تحولات درونی ایران، دیگر حمایت بدون قید و شرط از شاه را برای ایالات متحده مفید نمیدانست و از این نقطه عبور کرد.
بریده است و موافق راه حل نظامی برای حل بحران ایران نیست. ونس و دستگاه وزارت خارجه او اعتقاد داشتند که شورش در ایران، محصول وضع بد اقتصادی، سیاسی، مذهبی و نیروهای اجتماعی است و آنها اطلاعات معتبری از درگیری شوروی در تظاهرات ندارند و برخلاف نظر زاهدی، به نظر نمیرسد شورش محصول شوروی یا دستاورد کمونیسم محلی باشد. ونس مسأله ارتباط مستقیم برژینسکی با تهران را به اطلاع کارتر رساند. برژینسکی آن را تکذیب کرد و به این ترتیب کانالی که پشت سر وزارت خارجه ایجاد شده بود بسته شد.
اما برژینسکی مجددا اواخر آبان برای انجام یک کودتای نظامی فشار آورد. وی همچنان در نیمه ماه بعد، پس از گزارش جرج بال درباره ایران، به کارتر اصرار ورزید که توصیه او را نپذیرد. با فرارسیدن ماه محرم، امواج تظاهرات همه جا را فرا گرفت. در روزهای تاسوعا و عاشورا راهپیمایی عظیمی برگزار شد و در قطعنامه 17 مادهای این تظاهرات، این نکات مورد اشاره قرار گرفت: پذیرش رهبری امام خمینی، برچیده شدن بساط رژیم سلطنتی استبدادی، ریشهکن کردن استعمار و استثمار بیگانه و وابستگی به امپریالیزم شرق و غرب، ریشهکن کردن هر گونه تبعیض حقوقی، اجتماعی و استثمار انسان به وسیله انسان و سودجویی ظالمانه و سلطهگری اقتصادی که منجر به جمعآوری ثروتهای کلان از یک سو و محرومیت و فقر از سوی دیگر میشود، برقراری حکومت عدل اسلامی بر اساس آرای مردم و حفظ و پاسداری استقلال و تمامیت ارضی کشور و تامین آزادیهای فردی و اجتماعی، مفاد این قطعنامه 17 مادهای به تصویب جمعیت چند میلیونی تهران رسید.
شاه هنوز برای انجام توصیه آمریکا در انتقال قدرت به مخالفین غیرمذهبی جهت تشکیل یک دولت ائتلافی مردد بود. ده روز پس از راهپیمایی عاشورا، سولیوان گزارش داد که در یک ملاقات طولانی با شاه، در مورد مذاکراتش با شاهپور بختیار و غلامحسین صدیقی به او اطلاع داده است و در نظر دارد با کریم سنجابی نیز مذاکره کند. سولیوان اضافه میکند که شاه سه گزینه را در نظر دارد:
1- تشکیل یک دولت ائتلافی غیرنظامی.
2- چگونه ایالات متحده ثبات سیاسی را در کشوری سنتی که در عین حال به سرعت رو به نوسازی است و در آن قدرت مطلقه شاه با شرایط رو به رشد انقلابی به چالش گرفته شده است، حفظ کند؟
پاسخ برژینسکی به سوال اول، پاسخی از منظر ژئوپلتیک بود که بر اهمیت مرکزی ایران برای حفظ منافع آمریکا و به طور کلی منافع غرب در منطقه خلیجفارس تمرکز داشت. در پاسخ به سوال دوم، برژینسکی معتقد بود که انقلابات موفق در تاریخ کمیاب بوده است و شکست انقلابها پس از پیروزی امری محتوم به نظر میرسد. بنابراین با استقرار رهبری که بتواند هم اراده و هم منطق خود را نشان دهد میتوان مخالفین را از طریق ترکیب به موقع «سرکوب» و «امتیاز» خلع سلاح کرد.
با توجه به نقش شاه در سیستم قدرت ایران که به نظر او به طور بینظیری خودکامه بود، برژینسکی استدلال میکرد، تضعیف جدی شاه از طریق فشار آمریکا جهت اعطای امتیازات بیشتر به مخالفان، به بیثباتی ایران میافزاید و سرانجام منجر به هرج و مرج کامل میشود. او با نظر حقوقدانان و لیبرالهای آمریکا مخالف بود که برای جلوگیری از انقلاب در ایران باید ائتلافی از نیروهای متنازع به وجود آورد.
وی استدلال میکرد که این نیروها برخلاف سیاستمداران آمریکایی وارث تنفر تاریخی و فاقد روحیه مصالحه هستند. ونس و کارشناسان وزارت امور خارجهاش عموما معتقد بودند که برای مقابله با بحران در ایران باید از قدرت مطلقه شاه کاست و آن را به سرعت به سوی حکومت مشروطه سوق داد و دستههای متنازع را از طریق یک دولت ائتلافی آشتی داد.
* از چه زمانی تاثیرگذاری این اختلافات در ایران آغاز شد؟
** پس از کشتار دژخیمان شاه در 17 شهریور در میدان ژاله و اعتصابات متعاقب آن، مشاورین ونس در وزارت خارجه به این نتیجه رسیدند که این حوادث به معنی پایان یافتن رژیم مطلقالعنان شاه است و بیشتر برای تشکیل یک دولت ائتلافی فشار وارد میآورند. اردشیر زاهدی سفیر شاه در واشنگتن، پس از بازگشت از ایران، در تماس جداگانهای با برژینسکی و ونس، کمونیستها را مسئول تظاهرات به خوبی سازمان یافته میدانست.
در آذر ماه، ونس از طریق جرج بال مطلع شد که برژینسکی کانالهای مستقیمی با تهران گشوده و مذاکراتی را با اردشیر زاهدی برقرار کرده است، بدون این که کسی در وزارت خارجه از آن اطلاع داشته باشد. این تماس دو گانه به گفته ونس موجب شده بود که شاه گیج شود و نتواند بفهمد که چه کاری باید انجام دهد. در همین هنگام اختلافات بین برژینسکی و وزارت خارجه بالا گرفته بود. برژینسکی نتیجهگیری میکرد که وزارت خارجه امید خود را از شاه
2- تشکیل شورای سلطنت و تسلیم دولت به مخالفین با ترک کشور.
3- تشکیل یک دار و دسته نظامی و استقرار نظم با سیاست مشت آهنین و سرکوب شدید.
سولیوان میافزاید؛ شاه میترسید سیاست مشت آهنین به فروپاشی ارتش منجر شود. گزارش سولیوان منجر به اختلافات عمیقی بین برژینسکی و ونس شد. ونس در وزارت خارجه به این نتیجه رسیده بودند که شاه سقوط خواهد کرد. او به شدت از راهحلهای سیاسی حمایت میکرد، راهحلی، حتیالامکان با حفظ شاه به عنوان پادشاه مشروطه و در صورت عدم امکان بدون او با حفظ ارتش. ونس در عین حال حمایت نهایی از یک دولت نظامی را که به نظر او هدفش برقراری نظم و پایان دادن به خونریزی باشد، کنار نگذاشته بود، اما معتقد بود شاه باید این تصمیم را بگیرد، نه ایالات متحده برای شاه.
اما برژینسکی برای حمایت از شاه از کودتای نظامی به عنوان تنها امید حمایت از منافع آمریکا دفاع میکرد. وقتی تا 10 دی ماه شاه نتوانست تصمیم مخالفین سیاسی و مذهبی را در پایان دادن به سلطنت تغییر دهد و مذاکراتش با صدیقی که آمریکا امید داشت با روی کار آمدن او شکافی بین ملیون میانهرو و طرفداران امام ایجاد کند به شکست انجامید، ونس امید حفظ سلطنت در ایران، حتی نوع انگلیسی آن را از دست داد.
او به این نتیجه رسیده بود که هدف مرکزی وزارت خارجه باید حفظ انسجام و تمامیت نیروهای مسلح باشد. او این کار را برای انتقال خطرناک قدرت در ایران بدون شاه، برای منافع آمریکا ضروری میدانست. همزمان، سولیوان با فوریت بسیار زیادی از تهران پیشنهاد کرد که آمریکا باید بلافاصله روابط علنی خود را با تمام گروههای سیاسی مهم در داخل ایران برقرار سازد تا بتواند در آخرین مراحل به توافقی بین شاه و مخالفین، قبل از این که ارتش از هم بپاشد برسد.
ونس از این نظر حمایت کرد. وی به سولیوان دستور داد به شاه بگوید که ایالات متحده از گزینه مشت آهنین حمایت نمیکند و معتقد است باید برای استقرار یک دولت غیرنظامی به جای دولت ازهاری اقدام کند و عزیمتش از ایران همراه سرکوب بیرحمانه نمیتواند بحران را حل کند. ونس کوشش میکرد شاه را وادارد تا دست به تخریب ارتش در جریان تلاش بیهوده برای نجات سلطنت نزند. او معتقد بود آمریکا باید بتواند با حکومت جانشین شاه معامله کند تا منافع مشترک دو کشور در ایرانی با ثبات و غیرکمونیستی پس از آشوب حفظ شود.
از اینرو ونس به سولیوان دستور داد بلافاصله با عناصر سیاسی مسئول در دولت، در میان مخالفین و ارتش صحبت کند. هدف از این مذاکرات این بود که به استقرار دولت غیرنظامی با حمایت مستحکم نظامی بیانجامد تا نظم را مستقر سازد و ایران را از حکومت مطلقه به هر رژیم جدیدی که مردم ایران خود تصمیم میگیرند، خواه پادشاهی مشروطه یا جمهوری اسلامی هدایت کند.
اما مشاورین دیگر کارتر با دستورات ونس به تهران موافق نبودند. در جلسهای با شرکت «هارولد براون» وزیر دفاع، «برژینسکی»، «ونس»، «استنسفیلد ترنر» رییس سیا، «جیمز شلزینگر» وزیر انرژی و «دیوید آرون» عضو شورای امنیت ملی، مسأله برای تصمیمگیری نهایی به بحث و گفتوگو گذاشته شد، اما نظر ونس همان بود که ذکر گردید. برژینسکی همچنان و به شدت از طرح حمایت کامل از شاه دفاع میکرد. براون، شلزینگر و ترنر مخالف تلاش برای ایجاد یک ائتلاف با مخالفین بودند.
در نتیجه پیام جدیدی فراهم شد که با اصلاحاتی که کارتر در آن انجام داد، به این شرح به تهران مخابره شد: «ایالات متحده تشکیل یک دولت غیرنظامی میانهرو را ترجیح میدهد، اما اگر نسبت به سمتگیری چنین دولتی و یا نسبت به ظرفیت آن برای حکومت کردن اطمینان حاصل نیست و یا اگر ارتش در خطر فروپاشی است، سپس شاه باید بدون تاخیر یک حکومت نظامی قوی را برگزیند تا به بینظمی و شورش و خونریزی پایان دهد. اگر شاه به قضاوت خود معتقد است، این شقوق عملی نیست، سپس یک شورای سلطنت میتواند از سوی او مورد ملاحظه قرار گیرد تا حکومت نظامی را تحت نظارت داشته باشد.»
شاه به گفته ونس از این پیام این نکته را دریافت که ایالات متحده از حکومت نظامی برای کنترل اوضاع حمایت میکند، نه این که مشت آهنین را برای حفظ سلطنت به کار برد.
به دنبال این پیام شاه روز 12 دی ماه شاهپور بختیار را به نخستوزیری برگزید و به سولیوان گفت نمیتواند سیاست مشت آهنی را بکار گیرد، زیرا اعتصاب کنندگان دست به خرابکاری اقتصادی خواهند زد. وی گفت پس از ادای قسم توسط بختیار کشور را ترک میکند. سولیوان در پاسخ گفت آمریکا از او استقبال میکند و نیز دعوتی از سوی سادات و رییسجمهور مصر برای رفتن شاه به مصر به وی داد. سولیوان در گزارش همان روز به وزارت خارجه اظهارنظر کرد که رفتار شاه بختیار را به شکست میکشاند. مسامحه او سرانجام وی را نیز به سمت گزینه شورای سلطنت میبرد و آن موقع برای بختیار یا هر راه حل سیاسی میانهرو دیگری خیلی دیر خواهد بود.
روز بعد سولیوان گزارش داد که تمام عناصر میانهرو در داخل و خارج از دولت متفقند که شاه باید بلافاصله کشور را ترک کند 14 دی ماه رییسجمهور و مشاورینش برای بررسی ارزیابی سولیوان جمع شدند و توصیه سولیوان را پذیرفتند. ونس از قول کاتر به سولیوان پیام داد که ریسجمهور قصد دارد به تردید شاه پایان دهد و شانس بختیار را برای پیروزی کابینهاش تقویت نماید. ونس ادامه داد که رییسجمهور با تصمیم شاه برای ترک ایران که تحت شورای سلطنت است توافق دارد و به او اطمینان میدهد که از او در ایالات متحده استقبال خواهد شد. ادامه دارد...