هر چند که کمؤنیسم امروزه مرده است، اما اندک زمانی پیش این احساس در میان مردم وجود داشت که مارکسیسم، که از سوی حزب مائوزدونگ ماهیت چینی بخود گرفت، در واقع میتواند به مثابه ارتدکس جدید و انقلابی چین مدرن عمل کند. قدر مسلم کمونیسم در عمل برای گروندگان اولیه چینی به منزله یک دین بود یعنی اینکه بیش از تحلیلی جامعهشناسانه، کونیسم الهام و رسالتی بود که کل وجود و هستی آنها را در برگرفت و در متون مقدس تفسیر آن آورده شد که اغلب از مسکو وارد و به زبان انگلیسی چاپ میشد. امروزه دیگر از آن ایمان و اعتقاد خبری نیست و از خود در چین خلایی را بر جای گذاشته که جای آن را باید نوعی اعتقاد مشترک پر کند.
به موازات نابودی فجیع کمونیسم در طول دهههای گذشته در چین، انواع فعالیتهای مذهبی بصورت یکنواخت شدت گرفته است. احیای شگفتانگیز و کاملاً غیر مترقبه گرایشهای دینی سبب شده است که معابدی که در طول سالیان متمادی بر در آنها قفل زده شده بود یکبار دیگر مملو از پرستشکنندگان شود یعنی اینکه اعتقادات بودائیستی لامائی در تبت و اعتقادات اسلامی در زینجیانگ حتی بیشتر از گذشته، به رغم تداوم آزار و اذیت بیرحمانه، شدت یافته است. مقامات کمونیست اینک از اخلاقیات روحانیون و اقتدار آنان به منظور تحکیم حاکمیت خود بهرهبرداری میکنند. تلویحاً باید گفت که تنها دائودیسم به عنوان تنها مذهب بومی چین، واقعاً در طول تقریباً نیم قرن جنگ کمونیسم با دین از بین رفته است.
بنظر نمیرسد که احیای دین همانند توسعه اقتصادی چشمگیر چین که برای همگان روشن است مورد نظر و هدف مقامات بوده باشد که این عده از مقامات با از میان برداشتن پارهای از موانع آن را به حرکت درآوردند. بلکه، احیای گرایشهای دینی فراتر از تغییرات قابل مهاری که آنها تصور آنرا کرده بودند همانند توسعه اقتصادی به عنوان عامل قدرتمند تغییرات که میتواند وضعیت کنونی را که رژیم در صدد حفظ آنست مورد تهدید قرار دهد. ریشه دوانده است. هر چند که کمیت گرایشهای دین نسبتاً پایین است، اما مسیحیت معاصر چینی شاخص اولیه مناسبی برای اینگونه تغییرات و همچنین برای مسایلی که برای دولت مرکزی به بار میآورند، میباشد.
احیای گرایش به مسیحیت
اگر بتوان از مذهبی نام برد که در چین کمونیست از بین رفته است، قطعاً باید از مسیحیت نام برد. اغلب اشکال مسیحیت توسط خارجیها عرضه شد و اغلب در پی فشار نظامی از سوی نهادهای بزرگ هیئتهای خارجی تقویت شد و بنظر رسید که عمدتاً در صدد جذب «مسیحیان شکمپرست» (یعنی کسانی که جذب خورد و خوراک، دارو درمان، آموزش که هیئتهای خارجی فراهم میآورند میشدند) بود تا گروندگان اصیل، مسیحیت بطرز خاصی مورد تنفر حاکمان جدید کمونیست قرار گرفت و بطرز فجیعی به مدت سی سال که از سال 1949 شروع شد سرکوب شد.
«جان هرسی» رماننویس، وقتی که خاطرات والدین مأمور خود در چین را منتشر کرد اعتقاد راسخ داشت که مسیحیت از بین خواهد رفت. کتاب خاطرات آنها داستان ایمان و اعتقاد از دست رفته و بیفایدگی دو چهره چینیهای نجیب بیتفاوت نسبت به نگرانیهای غرب بوده و هرگز چیزی بیش از نتیجهگیری غمبار توأم با سرور نبوده است. این وقتی است که «هرسی» به منظور خاکسپاری خاکستر اجساد سوخته والدین خود، همانطوری که والدینش انتظار داشتند، (در گورستان مسیحیان شانگهای) به چین برمیگردد. البته این گورستان از مدتها قبل تخریب شده و به بوته فراموشی سپرده شده است و امروزه یک ساختمان سیمانی در محل آن ساخته شده است. هرسی در مقام سخن گفتن احتمالاً نه تنها از تلاشهای خود در جهت عمل به مأموریت محوله خود بلکه از کل فعالیت میسیونری در چین نتیجهگیری میکند که کل این تلاشها مذبوحانه بوده است.
ارزیابی یاسآور هرسی در اواسط دهه 1980 بنظر غیرقابل چالش میرسید و آن هنگامی بود که ادیان در چین نه تنها ادیان شفاف خارجی نظیر مسیحیت بلکه از مذاهب بومی نظیر بودائیسم، با توجه به آنچه گفته شد،در اثر فشار نظام کمونستی یا تضعیف شده بودند و یا اینکه نابود شده بودند.
معهذا، پس از گذشت فقط سیزده سال، احیای گرایشهای دینی در چین بطرز انکارناپذیری در جریان است و روند آن از یک مقیاس وحدت و شدت زایدالوصفی برخوردار است. مسیحیت به عنوان یک پدیده بیگانه همانطوریکه هرسی تصور کرده بود تا مدتها عاقبتی در چین نداشت، اما امروزه در مقایسه با اوج نفوذ مسیحیان در قرن هفدهم یا در اوج شکوفایی نفوذ و گسترش مذهب پروتستان در دهه 1920 از قدرت بیشتری برخوردار است. مذاهب و اعتقاد توده مردم نیز در حال جهش است: زیارتگاههای متعدد مذهب بودایی هر روز آکنده از زیارت کنندگان و معتقدین است، دین اسلام بویژه در مناطق و مرزهای غربی زینجیانگ که موطن جمعیت کثیری از مسلمانان ترک زبان است شکوه و عظمت خود را مجددا باز مییابد و بسیاری از معابد بودایی که در طول روند انقلاب فرهنگی توسط ارتش چین با دینامیت منفجر شدند اینک در تبت که در وفاداری نسبت به شخص دالاییلاما تزلزلی دیده نمیشود، بازسازی میشوند.
احیای گرایشهای دینی را همانند بسیاری از تحولات جاری در چین امروز میتوان در قالب پیامد ناخواسته برخی از تدابیر نسبتاً محدود آزادی مورد بررسی قرار داد. وقتی که کمونیستها در سال 1949 قدرت را در دست گرفتند، آنها مجموعهای از سازمانهای دولتی ناظر بر کنترل و هدایت فعالیتهای مذهبی در قالب یک اتحادیه مذهب بودایی، کمیته جهانی «سه جانبه» مذهب پروتستان و اتحادیه «وطنی» کاتولیک مستقل از رم را به عنوان تنها متولیان فعالیتهای مذهب ایجاد کردند. آنهائی که از الحاق و پیوستن به این سازمانها امتناع کردند در این گیرودار یا نادیده گرفته شدند و یا اینکه کلاً نابود شدند.
وقتی که «هرسی» در اوایل دهه 1980 از چین دیدن میکرد نهادهای مذکور همانطوری که امروز هم واقعاً پا بر جا هستند در آن زمان همچنان پا برجا بودند. لیکن این نهادها در پی رهبری «عملگرایی» جدید چینی که بر آن اساس در صدد برآمد تا پارهای معتقدان بومی را آرام سازد و نظر مثبت و مساعد شورای جهانی کلیساها و سایر نهادهای نظیر آن را جلب کند سست و متزلزل شده بودند. این راهکارها چیزی متفاوت از راهکار اقتصادی نبود یعنی اینکه: بنیادگرایی مارکسیستی را کنار بگذارید و به مردم اجازه دهید تا به تجارت مواد غذایی و سایر فرآوردهها بپردازند. حال چه ایرادی دارد که در مواردی بازار تجارت آزاد هم به فعالیت بپردازد؟ چرا که در این صورت سوسیالیسم به حیات خود ادامه خواهد داد. همینطور، چرا نباید قفلهای آهنی بر در معابد را باز کنیم؟ آنچه مجموعاً اتفاق خواهد افتاد اینست که معدودی پیرزن خوشحال خواهند شد.
اما رهبران کمونیست قضاوت نادرستی کردند. هر دو عملکرد سبب شروع واکنشهای بیوقفهای گردید که فراتر از انتظارات گسترش یافت. مثلاً، توسعه اقتصادی امروزه چنان جایگاهی پیدا کرده که نمیتوان آن را به عنوان محصول ارادی و مورد نظر سیاست دولت نادیده گرفت. در حالی که عواقب گسترده آن در سرتاسر جامعه، چینیها و همچنان خارجیها را ملزم میدارد تا مثلاً بررسی کنند که توسعه اقتصادی چگونه نیازمند قوانین روشن و قضاوت عینی است و از اینرو نظام دیکتاتوری را که اصل بنیادین کمونیسم است مورد تهدید قرار میدهد. احیای گرایشهای دینی در خارج از چین کمتر شناخته شده است و بمراتب کمتر مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. در حالیکه اینگونه گرایشها از قبل نشان دادهاند که به اندازه تحولات بارز اقتصادی از نظر آثار و تبعات حائز اهمیت و گسترده هستند.
تعداد مسیحیان پروتستان در چین چنان افزایش گستردهای یافته است که سازمان نظارت قانونی بر آنها ناگزیر از تقلا برای استخدام اعضای جدید برای آن سازمان شده است. بنابراین، بازدید کنندگان خارجی که علاقمند به پیوستن به صف مراسم مذهبی پروتستان در دهه 1970 در پکن بودند بتدریج به یک عبادتگاه کوچک و زیبا و دارای محل مخصوص سکونت برای کشیش که همواره از زیارت ودیدن این افراد خوشحال میشد هدایت شدند. لیکن پی از گذشت یک دهه این زیارتگاه و معبد بیش از حد کوچک شده بود و محلی که شبیه یک سالن بزرگ و قدیمی هشت ضلعی واقع در یک مجتمع آموزشی بود برای این کار اختصاص داده شد. این درحالی است که دولت از اشاره به کلیساهای متعدد خانگی که در آن گروههای مسیحی غیررسمی جمع میشوند، یا احیای گرایشهای دینی فرقههای مسیحیان چینیهای بومی از قبیل اعضای کلیسای عیسای واقعی (که اینک در کشورهای خارجی نیز دارای کلیسا و گروندگان است) خودداری میشود.
مذهب کاتولیک رم نیز قدرت و توانایی مشابهی را از خود بروز داده است. بخاطر وفاداری کاتولیکها به پاپ، آنها در طول دهههای 1950 و 1960 بطرز فجیعی مورد تفتیش و باز خواست قرار گرفتند، میسیونرهای خارجی یا اخراج و یا زندانی شدند و روحانیون چینی یا ترور شدند و یا اینکه به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند. اما ایمان و عقیده نابود نشد. ویلیام هنیتون در کتاب خود تحت عنوان «فانشن» در تحلیل و بررسی کلاسیک و فوقالعاده دلسوزانه خود از نحوه نفوذ و گسترش کمونیسم در «روستای لانگ باوه» در مناطق روستایی چین،به بحث و بررسی افشای فجیع فساد کشیش محلی میپردازد. هنیتون در این زمینه میگوید که وقتی مردم از فساد و تباهی رایج در میان اعضای حزب کمونیست مطلع شدند، کاتولیکهای محلی بسرعت اعتقاد غلط خود را مردود اعلام کردند. در حالیکه امروزه همانطوریکه خود هنیتون در نتیجهگیری تحت عنوان «شنفان» اسناد و مدارک مربوط را ارائه میدهد، روستای «لانگ باو» واقعی یکبار دیگر به عنوان یک محل کاملاً کاتولیک محسوب میشود. در جاهای دیگر کلیساهای کاتولیک مجدداًً بازگشایی یا بازسازی شدهاند و معبد بزرگ ماریان در نزدیکی شانگهای یکبار دیگر به مکان زیارتی مهمی مبدل شده است.
البته مسیحیت از نظر تعداد پیروان آن در چین به عنوان یک دین چندان مهمی محسوب نمیشود. در حالیکه این واقعیت هنوز دولت پکن را مطمئن نساخته است و دولتمردان چینی از این نگران هستند که این دین در آستانه تبدیل شدن به یک مرکز قدرت مستقل بوده و رشد نهادهای مدنی فراتر از کنترل دولت ادامه پیدا میکند. حتی در لیساهای دولتی نیز که در آنها عبادتکنندگان احساس عجیبی را از خود نشان میدهند که چه کسی میتواند و چه کس نمیتواند قابل اعتماد باشد وجود ایمان و اعتقاد بیشائبه زایدالوصفی احساس میشود. البته مراسم عبادی تحت نظارت دولت تحمل میشود واما پروتستاتهای مستقل و کلیسای مخفی مذهب کاتولیک همواره مورد تفتیش قرار میگیرند. در حالیکه برخی از افراد پایبند و مقید مذهبی مراتب اخلاص خود را در زندگی خصوصی خود ابراز میدارند بطوریکه گزارشهای واصله موید این است که بسیاری از پرستاران خوب و فداکار شاغل در بیمارستانهای چین در خفا پیرو دین مسیحیت هستند. افراد بیاعتقاد نیز نظیر مورخین و جامعهشناسان بطور فزاینده به نقش و کمک واقعی مسیحیت و مبلغین مسیحی به چین صحه میگذارند. بنابراین، برغم انتصاب اخیر یک متحجر و تندرو بنام «پی زیائودن» جهت اداره امور مذهبی، مسیحیت همچنان در چین پا میگیرد.
ممکن است که کسی اساساً این سؤال را بکند که چرا نباید دین و مذهب را تحمل کرد؟ دلیل آن این است که رشد و گسترش خود بخود دین همانند رشد عمدتاً غیر قابل کنترل اقتصاد چین برای کادر رهبری چین بیشتر از آنچه بسیاری از ناظرین تصور میکنند مشکلآفرین است. مقامات چینی بطور آشکار با اعطای آزادی بیشتر مطبوعات مذهبی بنا به همان دلایلی که در خصوص اعطای آزادی بیشتر مطبوعات، تشکیل احزاب سیاسی یا سایر آزادیها مطرح میکنند مخالفت میورزند، چرا که آنها بخوبی واقفند که مبادرت به چنین کاری ضربه نهایی را بر گرده حکومت کمونیستی وارد خواهد کرد. چرا که نظام و حاکمیت کمونیستی چیزی بیش از مسئله صرف قدرت، سرکوب یا اعطای امتیاز به مقامات بلندپایه است زیرا که مارکسیسم و مائوئیسم فیالنفسه پدیدههای شبه مذهبی بودند و تا حدودی نیز چنین هستند.
چین همیشه به عنوان یک کشور صاحب ایدئولوژی بوده است: مساحت چین که تا حدودی به اندازه ایالات متحده است، چنان بزرگ است که نمیتوان با اعمال زور یا براساس همنژادی، یا از طریق توسل به علایق محلی بر آن حکومت کرد. بنابراین سؤال مهم مطرح در قرن بیستم این بوده است: چه ایدئولوژیای خواهد توانست به همان نحوی که ایدئولوژی کنفوسیونیسم حدود دویست سال پیش در خدمت چین سنتی بود و به مثابه مبنای فرهنگی درونی شده برای اقلام جمعی محسوب میشد، در خدمت چین مدرن باشد؟ در این راستا، عبارت «مارکسیسم چینی» به عنوان پاسخ آشکار سؤال مزبور برای چهار دهه پس از نفوذ و پیروزی کمونیسم در سال 1949 محسوب میشد.
نه تنها این پاسخ دیگر افراد تحصیلکرده را که بر شکست فکری مارکسیسم واقف هستند متقاعد نمیکند، بلکه دیگر با توده مردم هم که ایمان و اعتقاد احتمالی آنها در روزگاری به اخلاقیات طبقاتی کمونیست والهام لائیک مارکسیست مبنی بر انقلاب که از مدتها پیش در اثر بدبختی و قحطی به عنوان ارمغان واقعی کمونیستها رخت بر بسته است سر سازگاری و هماهنگی ندارد.
پکن به وقوف به این مسأله، در سالهای اخیر به ملیگرایی به عنوان مبنای جدید حاکمیت مشروع و اقدام عمومی روی آورده است. اما این روند نیز محدودیتهای خاص خود را دارد چینیها بندرت انحصاری و تنگنظرانه اندیشیدهاند و بهترین متفکرین آنها برای مسائل کلی بدنبال پاسخهای کلی و عمومی هستند که تلویحاً باید گفت که این روند و اندیشه علت خوش آمدن مارکس به مذاق آنها در مرحله اول بود. علاوه بر این، ملیگرایی چیزی ندارد که درباره اخلاقیات، یا درباره جرایم و وحشت گذشته و حال که زندگی خصوصی چینیها را بیش از حد در برمیگیرد، بگوید. دین و مذهب ممکن است که نتواند پیچیدگیهای پدیده بشر را مرتفع سازد لیکن حداقل آنها را مورد کنکاش قرار میدهد.
لذا احیای کنونی گرایشهای دینی در چین به بار سنگین آزردگی شخصی و جمعی در طول بیش از پنجاه سال که توضیح آن از طریق اعتقادات کمونیستی میسر نیست. پاسخ میدهد (معالوصف از جنبه نظری حزب نهادی شکستناپذیر است). اینگونه گرایشها همچنین در صدد پرکردن خلاء عظیم اخلاقی و فرهنگی است که در هسته اصلی زندگی چینیها بوسیله نظام کمونیستی پدید آمده است. دین و مذهب تنها پاسخ این نیازها نیست و هر بازدیدکنندهای اذعان خواهد داشت که: امروزه چین یک کشور بحرانی و آشوبزدهای است که در آن انبوهی از بازرگانان اعم از واقعی و غیرواقعی متاع تجاری و ایدئولوژیکی خود را عرضه میدارند و این در حالیست که نظام دیکتاتوری رو به ضعف تقلا میکند تا از غرق شدن کشتی حاکمیت خود جلوگیری کند. چین غالباً در طول هزاران سال از تاریخ حیات خود با اینچنین مقاطع بحرانی بیشتر دست پنجه نرم کرده است و هر زمان که با چنین مقاطعی مواجه شده، مذهب و دین هر چند نه بصورت همیشگی، اما به عنوان یک عامل گذرا عمل کرده است.
احیای گرایشهای تبتی، اسلامی و بودایی
تبت و زینجیانگ مناطقی هستند در چین که هنوز هم دین بزرگترین نقش سیاسی را در آنها بازی میکند. این بدین خاطر است که دین و مذهب در این مناطق به عنوان هسته اصلی فرهنگ ملی محسوب میشده است که بر این اساس شرایطی مشابه شرایط لهستان در دوران روزهای آخر رژیم کمونیستی که در این کشور حتی منکرین نیز به مذهب کاتولیک ملی احترام گذاشتند، بوجود آورده است.
قبل ازسرنگونی نظام حکومتی امپریالیستی چین در سال 1911، تبت بنا به پشتیبانی رسمی دالاهیلاما از سوی امپراطور کوئینگ به سلسله پادشاهی کوئینگ ملحق بود. این رابطه مبهم به هر جناح آنچه را که انتظار داشت عرضه میکرد یعنی اینکه از نظر تبتیها برایشان افتخار بزرگی بود که شخص دالاهیلاما موافقت نمود که به امپراتور کوئینگ اجازه یابد که سرپرست و قیم آنها باشد و از نظر کوئینگ امپراتور بحق به عنوان مرجع برتر از نظر حرمت و احترام میباشد. بنابراین، تبت در دوران جمهوری چین که از سال 1912 تا 1949 طول کشید از نظر تمامی مسایل و کارهای عملی استقلال داشت. اما وقتی که کمونیستهای چین سرزمین تبت را در دهه 1950 به طرز وحشتناکی مورد هجوم قرار دادند، دیگر آنها محبت کوئینگها را از خود نشان ندادند. هر چند که سرزمین تبت و زینجیانگ آن هنوز هم در دست چینیهاست،اما تبتیها اینک با یک نهضت جنبش ملی مواجه هستند که از مدتها قبل پیروز صحنه مبارزه برای کسب مشروعیت بینالمللی بوده است.
بر خلاف این، زینجیانگ یا ترکستان شرقی بدنبال مجموعهای از جنگهای خونین قرن نوزدهم فتح شد. معالوصف، کوئینگها پس از الحاق این سرزمین به امپراتوری خود احتیاط بیشتری از خود نشان میدادند که به مسلمانان بومی یوگورس توهین و اهانت نشود. پایگاههای چینی (پایتخت استانی کنونی «اورمکی» یا «یهود» به عنوان یک اردوگاه نظامی فعالیت خود را شروع کرد)بطور ارادی و هدفمند در فاصلهای به دور از مناطق مسلماننشین پرجمعیت واقع شدند. هر چند که بنا به عدم جدایی دین از سیاست در اسلام حاکمیت این مناطق مشکل بود، اما استانداران کوئینگ حاکمیت خود را از طریق همکاری با نخبگان اسلامی محلی اعمال کردند. اما وقتی که کنونیستهای چین زینجیانگ را مجدداً به اشغال در آوردند، آنها یکبار دیگر راهبرد ناپختهتری را در پیش گرفتند. آزمایشهای هستهای و موشکی چین بدون آنکه با سکنه زینجیانگ مذاکره و مشورتی بعمل آمده باشد در این سرزمین انجام گرفت و بخش اعظم این سرزمین عملاً در اختیار ارتش چین قرار گرفت بسیاری از مساجد در طول انقلاب فرهنگی تخریب شدند (فقط در دهه 1980 بازسازی شوند)، اما آنچه برای آینده زینجیانگ بیشترین اهمیت را داشت،برقراری مجدد روابط پان – اسلامی در طول مرزهای خود با بقیه کشورهای آسیای میانه و جهان اسلام بود.
اقتدار و حاکمیت در زینجیانگ از قدیمالایام از داشتن روابط برادرانه صوفیگری متعدد بینالمللی که نقش مشابهی را در سراسر آسیای میانه ایفا میکرد ریشه گرفت که فرق «نقش بندیه» شاخصترین این روابط است. امروزه این نظم و رابطه از سوی ترکیه مورد حمایت و پشتیبانی قرار میگیرد و مقر اصلی آن در این کشور است.
هر دو بودائیسم تبتی و اسلام در این سرزمین ارتباطات خارجی مهمی دارند. بودائیسم لامائیستی نه تنها مذهب و آیین تبتیها بلکه آیین مردمان چادرنشین ساکن در دامنههای هیمالیا از کوئینگائی گرفته تا بخشی از شمال و شرق سیچو آن منتهی به مغولستان نیز میباشد.
پایان کمونیسم به سبک روسیه در جمهوری مغولستان تولد مجدد همان آیین و ایمان دیرینه را در پی داشته است. پیروان تجدید حیات یافته آیین بودا در مغولستان قد علم میکنند، روابط با تبت همچنان مجدداً تجلی پیدا میکند و شخص دالاهیلاما از اولان باتور دیدن کرده است. پیوندهای خارجی دین اسلام نیز نمود و تجلی بیشتری پیدا میکند اما باید بخاطر داشته باشیم که تعداد مسلمانان در سرزمین چین زیاد است و در گذشتهها دست به قیام و آشوب زدهاند.
پکن بطرز آگاهانهای نگران وضعیت تبت و زینجیانگ است اما تاکنون نخواسته است شکست سیاست کنونی خود را که جزو سیاستهای انکار و سرکوب پلیسی توأم با تلاشهای ضعیف برای توجیه هر دو تدبیر مذکور و گرایشهای خصوصی به سمت ایالات متحده، اسرائیل (رژیم صهیونیستی) و کشورهای متعدد اسلامی جهت اخذ کمک آنها است، بپذیرد.
دورنمای پیروزی پکن روشن نیست. قطعاً دولتهای همسایه در صدد تهاجم به چینیها نیستند، اما آنها واقفند که همکاری با خارجیها جهت سرکوبی اسلام بندرت در میان مردمان این کشورها پایگاه مردمی پیدا خواهد کرد. ترکهای زینجیانگ از مدتها قبل آماج فجیعترین برخوردها در قرن نوزدهم قرار گرفتند و سپس ظهور پیدا کردند. تبتیها نیز برغم فجیعترین شکنجهها و سرکوب همچنان مقاوم باقی ماندند. با وجود این، پکن به یک سیاست خود – تناقضی رو میآورد یعنی اینکه: سرکوب و تخریب فرهنگی (بخش اعظم شهر «لهاسا» اینک به سبک یک شهر چینی ساخته شده و ساختارهای کلاسیک قرون وسطای تبتی تخریب میشوند) با تلاشهای شفاف و آشکار مبنی بر همدستی(از قبیل ربودن کشیش جوان نورایی بنام پانچن و اعطای امتیاز به نامزد چینی) قرین و توأم گشت.
در میان کمتهدیدآمیزترین آئینها در میان ادیان در حال احیا در چین باید از بودائیسم و آنچه از رائوئیسم باقی میماند یاد برد. این دو آیین هر دو از نظر تاریخی دارای دکترین و دیدگاه سازمان یافتهای هستند اما این آیینها از جنبه جایگاه مردمیاشان عموماً بخشی از اعمال مذهبی مقطعی و بغرنج عامه مردم محسوب میشدهاند. علاوه براین،این آیینها نگران و مضطرب رهایی از آسیبهای مادی و جهانی از طریق قرائت اندیشهای و براسای متون کتاب مقدس یا تداوم استقرار آنها در صومعههای مناطق دور دست هستند. مذاهب یوحنایی آیین بودائی از قبیل مذهب قرن نوزدهم جنبشهای توده مردم را در گذشته تقویت کرده است.
امروزه در جنوب چین و بویژه جنوب شرقی این کشور مراسم مذهبی آیین بودا مشاهده میشود و راهبههای جوان و زنان راهبه و زیارتکنندگان از تمامی سنین دیده میشود که برخی از آنها طرفداران کمونیسم بودهاند که اینک به آیین بودا گرویدهاند و از آزادی مسافرت، تشریک دوستی و اخلاص و فداکاری مسرور و شادمان بوده و احتمالاً هدایای مقدسی را هم بدست میآورند.
اما پدیدهای که برای خارجیها ناپیدا و نامرئی است اما امکان نفوذ آن به مطبوعات دولتی و رسمی چین و به سایر منابع وجود دارد همانا عبارت است از رستاخیز و خیزش بودائیسم کاریزماتیک و یوحنایی. معمولاً خبر دستگیری گروهی از پیروان یک آیین بنا به یک حرکت معنوی یا اشرافی به گوش میرسد. بعضی اوقات یک دین شناخته شده حتی خودش را بر کمونیسم متکی میکند بطوریکه معابد ثبت نشده و غیر رسمی متعلق به مائورذونگ و سایر شخصیتهای کمونیست در نقاط مختلف چین احداث شده است.
مضافاً، اگر مصداق تایوان، تایلند و سایر کشورهای بودا مذهب در چین مورد تقلید و پیروی قرار گیرد، چه بسا از معلمین آیین مذکور انتظار داشته باشیم که با التزام به فرقههای مذهبی خود به موازات تضعیف کمونیسم، از نظر سیاسی اهمیت فزایندهای پیدا کنند. حتی وقتی که «الگور» معاون رئیسجمهور آمریکا نسبت به جمعآوری کمکهای مالی به آیین بودا در کالیفرنیا ابراز علاقمندی کرده باشد، آنوقت باید تعجب کرد که اگر چین بتواند خیلی پا عقبتر بگذارد.
میراث کنفوسیوس
دین را نمیتوان به هیچ چیز دیگری بدون تخریب و ساده انگاری افراطی محدود کرد. دین یک پدیده مستقلی است،نه یک پوششی برای تأمین شخصی، اقتصادی یا ملی، هر چند که میتواند حاوی تمامی اینگونه منافع نیز باشد. از اینرو قبل از پرداختن به اهمیت دین و مذهب برای آینده اجتماعی و سیاسی چین شایسته است که نقش ایمان و اخلاص فردی مورد توجه قرار گیرد.
بخش اعظم گذشته قرن بیستم چین معطوف و مجذوب ادعای مذکور شده است. مثلاً وقتی فیلمهای چینی نظیر «خداحافظ همسرم» یا «زندگی کردن» را مورد توجه قرار میدهید، در آن صورت با اوهام سقوط ناگهانی بهمن شر یعنی شر واقعی مواجه خواهید شد. زیرا که حوادثی که در این فیلمها بازتاب پیدا کردهاند از تخیل پیچیده برخی از نویسندگان هالیوود ناشی نشده است بلکه از تجارب روزانه صدها میلیون چینی ریشه گرفته شده است. هر چینی بار سنگین این شهر را بر دوش میکشد و حتی بیش از این نیز علاقهمند به تحمل بار مسئولیت آن هستند. هر چند که چین از نظر مادی در دو دهه آخر پیشرفت قابل ملاحظهای کرده است، اما کار بس مشکلتر مواجهه، پذیرش و کاوش در معنای رنج و درد تحمل این بار سنگین که از نظر مقیاس کاری است قابل مقایسه با گناه نازیها، روسیه و امپراتوری ژاپن بندرت آغاز شده است.
در اغلب نقاط دنیا دکترین و زبان دین برای این فرآیند اهمیت حیاتی داشته است. در غرب فجایع پی در پی قرن بیستم به مثابه یک عمل تهورآمیز کلاً فرهنگی قلمداد شد که در جنگ و صلح میانجیگری کرد، یاد کشته شدگان را گرامی داشت، برخی از جنایتکاران را تحت تعقیب قرار داد و عموماً در صدد برآمد تا در این گردباد معنا یا ارزشی را پیدا کند، هر چند که نمیتوانست چیزی بیش از آنچه «جاب» بهنگام مواجهه با سؤالات معنوی بدست آورد،کسب کند.
از اینرو کل سرزمین چین کمتر از طریق شبیهسازی با این فرایند خود را جلوهگری میسازد. آیین کنفوسیوس هرگز وجود شر رادیکال و تندرو، یعنی شر ریشهای را نپذیرفته است.
با کلمات مندرج در مطلع متن معروف آیین کنفوسیوس بنام «کلاسیک سه شخصیتی» به نسلهایی که بطور سنتی آن را بخاطر سپردند میآموخت که انسان ذاتاً خیر است. بلکه جامعه و ارتباط با سایر انسانهاست که انسان را به شر تبدیل میکند. اما تعلیم و تربیت اساساً میتواند آن فرآیند را پیشبینی کند و اصالتاً انسانهای خیری را تربیت کند که چنین انسانهایی نیز به نوبه خود میتواند اسباب خیر را در جامعه فراهم آورد. این عقیده و نظر باید فقط براساس واقعیت یک صدساله گذشته چین مورد آزمایش و سنجش قرار گیرد و باید این مسأله طرح شود که چه کسی مسئول این فاجعه است.
آیا این که کنفوسیونیسم واقعاً یک «دین» محسوب میشود یا نه، سوالی است که جواب صریحی ندارد. نگرش «جهانی» این آیین خیلی متفاوت از نگرش جهانی ادیان الهی با جهان بینی سه جانبه آنهاست. خود شخص کنفوسیوس نیز از سخن گفتن در مورد خدایان تا زمانی که به مسایل انسان پی برد امتناع کرد. آیین کنفوسیونیسم همواره حتی ضمن اصرار و تأکید بر این که پیروان آن ساعاتی را صرف مطالعه و خودآزمایی بکنند مراسم و کارهای مذهبی «خرافاتی» روی درهم کشیده است. قدر مسلم این نگرش چیزی بیش از یک محاسبه خلصهآمیز است و همان طوری که محقق مسیحی فرانسونی بنام «مایکل ماسون» استدلال کرده است ایمان بر این نگرش غلبه میکند.
اما تأکید آیین کنفوسیونیسم بر رفتار و عملکرد اخلاقی فرد بدون توجه به اینکه چنین شخصی «موجه باشد یا نه؟» است. (چنین سؤالی مطرح نمیشود، زیرا که واقعاً خیر بودن بیش از حد ممکن و میسر تلقی میشود). اندیشه دیرینه چینی در خصوص مشروعیت حاکمیت از این اصل ناشی میشود. حاکم واقعی از رفتار و منش بزرگوارانه صداقت و درستی(ونگدائو) پیروی میکند و از اینرو قادر است تا بدون توسل به قوه قهریه حکومت کرده و تعادل کامل را ایجاد کند.
فلاسفه قبول دارند که راه و مسیر دیگری نیز فرا راه حاکمیت وجود دارد و آن توسل به استبداد (پادائو) است که چنین شیوهای بر اختناق و قوانین مستبدانه متکی است، اما این شیوه نه پایدار است و نه از نظر اخلاقی معتبر.
در محل فروش کتابهای کنفوسیوس بنام کوفو(Qufu) کتابهای قرمز رنگ معدودی با جلد پلاستیکی تحت عنوان لونویو (کلمات قصار) در معرض فروش دیده میشود و دقیقاً شبیه کتابهای مائو است که موید وجود آنها در طول انقلاب فرهنگی در همه جا بوده است. چنین هدیهای خیلی با ارزش بوده و در میان مردم معروفیت دارد، اما در اینکه اغلب چینیها به آنها ارزش زیادی قایل شوند در هالهای از ابهام و شک و تردید قرار دارد زیرا که آنها واقعیت روشنی را بیان میدارد مبنی بر اینکه هر اندازه که مردم بتوانند بزبان چینی کتابهای کنفوسیوس را بخوانند، کنفوسیوس جنبه کلاسیک پیدا خواهد کرد در حالیکه اظهارات ناپخته مائو بسرعت رنگ باختهاند. بستر دینی چین، اگر بتوان گفت که چنین چیزی وجود دارد. عبارت از مجموعهای از گرایشها در خصوص اخلاقیات و مسؤولیتی است که از آیین کنفوسیونیسم نشأت میگیرد.
ادیان الهی بر غیر قابل تفحص و تصرف بودن اراده خدایی تأکید میورزد. در حالیکه کنفوسیوینسم مسئولیت را به افراد بویژه بر حاکمان واگذار میکند. این آیین چیزی شبیه به مفهوم عدالت خدایی مندرج در یهود و مسیحیت در خود ندارد، بلکه این آیین نیز به اندازه ادیان مذکور ویژگی بخشندگی دارد. در خرابههای کلیسای کوونتری که توسط جنگندههای نازی بمباران شده و تخریب شده بود، نوشتهای که در بالای قربانگاه قبلی نوشته شده بود تحت این عنوان بود: «پدر ببخش». وقتی که در چین نیز قبر قهرمان بزرگ بنام یوفی (Yue Fei) بوسیله نیروهای سرخ در طول انقلاب فرهنگی تخریب شد، یک گرافیست سر برآورده و گفت: «چه کسی اینکار را کرد؟»
این گرایشها به طرز مناسبی در مورد افراد یا ذهنیت افرادی که در فجایع متعدد کمونیسم در چین متحمل درد و رنج شدهاند صدق نمیکند. تاریخ کهن چین همواره افراد را در بخشهای سرگذشتی گسترده آنان مورد قضاوت قرار داده است. این راهرو به هیچ وجه رخت بر نبسته است. این بعد و جنبه اخلاقی(اگر نه دقیقاً دینی) فرهنگ چین میتواند در دهههای آینده به موازات تلاش چینیها جهت همگام شدن با مسائل معنا و مسئولیت در تاریخ اخیر خود بصورت فردی یا جمعی تجلی پیدا کند.
ادیان در چین و مسائل خارجی
با وجود این، بنظر میرسد که دین و مذهب در آینده نزدیک چین در فرآیندهای تغییر و تحولات حکم عامل ثانوی را داشته باشد. مسائلی نظیر معنا و تاریخ برای سلامت فرهنگ اهمیت حیاتی دارند، اما در دهه آتی یا فراتر از آن هرکسی که درصدد برآید تا این کشور را اداره کند با مسأله نحوه تغذیه و اشتغال جمعیت انبوه،تأمین و تحقق گرایشهای موجود به سوی آزادی و حق اظهارنظر در سطح وسیعتر، حفظ وضعیت جریان پول کشور و تا حدودی با اعمال حاکمیت گریبانگیر خواهد بود.
در واقع، دین ممکن است که در سیاست خارجی این کشور جایگاهی مهمتر از جایگاه خود در سیاست داخلی داشته باشد. در مقطع کنونی پکن تلاش میکند تا از وضع و اعمال جرم و جریمه به خاطر نقض حقوق بشر امتناع ورزد و ارتباطات نه چندان آسان ادیان را در چین با سایر گروههای دینی خارجی فعال در چین تحت نظر دارد وسعی در متقاعد کردن واتیکان دارد تا اینکه سفیر خود از تایپه را فرا خواند. یکی دو دهه قبل وقتی که سیاستهای جهانی جنگ سرد بر روابط جهان غرب با چین سایه افکنده بود انجام کارهای اینچنینی آسانتر بود. اما امروزه دیگر از وجود یک اتحاد جماهیر شوروی خبری نیست که چین به آن به دیده یک همدست بنگرد و این در حالی است که همگان بر تفتیش عقاید دینی در چین واقف هستند و واکنش بینالمللی، هر چند به صورت کند و آرام، نیز رو به رشد است.
مضافاً، فروپاشی بیمهابای پروتستانیسم لیبرال در غرب و ظهور توأمان گروههای مسیحی اوانجلی در صحنه سیاسی بدین معناست که پکن در مسائل تفتیش دینی در مقایسه با ایامی که ناگزیر از مقابله با یک شورای جهانی متزلزل کلیساها بود،با مخاطبان انعطافناپذیرتری مواجه است. مبلغین کاتولیک و اوانجلی جدید دیگر فریب مذهب دولتی روستای بوتکین را نمیخوردند و به اوانجلیستها (پروتستانهای) واقعاً پایبند نظیر خودشان که تحت تعقیب دولت هستند تعصب و جانبداری بیشتری نشان میدهند. همینطور، پاپ لهستانی در قبال درخواستهای برخی از فرستادگان واتیکان جهت سازش سریع در چین مقاومت نشان داده است، چرا که چنین اقدامی عملاً به شناسایی کلیسای دولتب منتهی شد. و معتقدان و پیروان مخفی را در بند اسارت تنها رها خواهد کرد.
از دیدگاه پکن، اوضاع در تبت و زینجیانگ حتی بدتر است. بسیاری در چین معتقدند که سازش واقعی تنها راهحل این مشکل است، اما تاکنون چنین اظهارنظرهایی از سوی افراطیون سرکوب شده است. با وجود این، در هر دو منطقه فوقالذکر سرکوبی گستردهای صورت گرفته است. و اگر فرض کنیم که اتهامات، تبعید، حبس و گسترش تبلیغات کارایی داشتهاند، باید اذعان داشت که همه آنها تاکنون جنبه عملی بخود گرفته است.
مشکلات و مسائل موجود در تبت و زینجیانگ احتمالاً مسائلی نیستند که برای رژیم تهدیدآمیز باشند بلکه آنها جزو زخمهای مزمن هستند. تبتیها و یوگورسها که هر نوع حرکت سازشکارانه و صلحآمیز را رد میکنند بنظر میرسد که در سالهای آتی به خشونت روی خواهند آورد، یعنی نوعی از خشونت که حتی اگر در پی نوعی اصلاحات اساسی آغاز شده باشد، مهار و کنترل آن فوقالعاده مشکل خواهد بود. نسلهای نوظهور در تبت و زینجیانگ نسبت به حاکمان مستبد چینی تنفر دارند و اراده آهنین برای مقاومت از خود نشان دادهاند که شبیه اراده مردمان اروپای شرقی تحت حاکمیت روسها است و از این جهت نیز این برتری را دارد که تا حد زیادی پشتوانه دینی دارند.
در ارتباط با چین باید گفت که دین و مذهب در زمینه بحث و مناظره فزاینده بر سر ارزشها و اخلاقیات که در سؤالاتی در خصوص نحوه حاکمیت مشروع بر کشور طرح شده است نقش بازی خواهد کرد. در این میان سؤالات عملی و اجرایی در خصوص سازکارها ثقل توجه این بحث و مناظره را در بر خواهد گرفت که در این میان سؤالات زیر طرح میگردد: چه نوع قانونگزاری و مسؤول اجرایی؟ چه حقوقی برای شهروندان؟ و سؤالاتی نظایر اینها. اما همانند تهیه و تدوین چارچوب قانون اساسی ایالات متحده، نوعی جهتگیری اخلاقی لازم و ضروری خواهد بود. اگر در چین هیچگونه اصلاحات سیاسی صورت نپذیرد، در آن صورت میتوان انتظار داشت که دین و مذهب در داخل این کشور در حد فردی و شخصی رشد داشته باشد و همچنین به عنوان هم منبع و منشاء مقاومت در مقابل استبداد در داخل منازل و هم به عنوان منشاء تنش با سایر نقاط جهان رشد یابد.
الگوی کلاسیک اروپایی رابطه پادشاه و کشیش یا کلیسا و دولت هرگز در چین سابقه نداشته است. حاکمیت سیاسی اصل مطلق بوده است و دین یا فلسفه کنفوسیوس خیلی حادتر و کاملتر از مغرب زمین در این کشور تحت کنترل و نظارت بود. معمای اجتماعی و سنت متفاوت چین بدین معناست که چین در جهان معاصر ممکن است با مسائلی مشابه مسائلی که سایر کشورها با آنها مواجهند مواجه شود اما نمیتواند همانند سایر کشورها به این مسایل بپردازد.
با توجه به اینکه حاکمیت واحد امپراتور یا حزب کمونیست احتمالاً روزهای آخر عمر خود را در چین میگذراند، میتوان گفت که نقش مستقل دین در آن کشور تقریباً بطور حتم در سالهای آینده قوت گرفته و حائز اهمیت خواهد شد. کلمات حاکی از شکست در مورد هیئیهای مسیحی که در قالب عبارت «تلاشهای مزبوحانه» بیان شد، به طرز مناسبتری در خصوص تلاشهای گستردهتر و خونینتر کمونیسم چینی مصداق پیدا خواهد کرد.