* بحث بومی سازی علوم انسانی موافقان و مخالفانی را با خود همراه کرده است به طوری که منتقدین ماجرای همیشگی اصالت علم را بدون صفت های مرسوم مطرح می کنند و معتقدند که علم، اسلامی و غیراسلامی ندارد و موافقین این مسأله هم از اعتقاد به تقسیم بندی علوم سخن به میان می آوردند. نگاه شما به این مقوله چگونه است؟
** یکی از مواردی که شما هم به آن اشاره کردید این است که منتقدین بحث بومی سازی علوم انسانی مطرح می کنند که علم علم است و اسلامی و غیراسلامی ندارد. در پاسخ به این انتقاد باید گفت علوم از جهت اتصاف به صفت اسلامی به چند دسته تقسیم می شوند؛ «علوم عقلی محض»، «علوم تجربی محض» و «علوم انسانی و اجتماعی». این که علم اسلامی و غیراسلامی ندارد، درباره دو شاخه علم عقلی و تجربی محض قابل طرح است اما درمورد علوم انسانی و اجتماعی وضعیت متفاوتی را شاهد هستیم چراکه علوم انسانی و اجتماعی علومی ترکیبی هستند که قسمی از آنها مبتنی بر عقل، قسمی مبتنی بر یافته های تجربی و قسمی نیز برگرفته از آموزه های اعتقادی و متن دین است.
* یعنی علوم بیشتر ماهیت ترکیبی دارد؟
** علوم انسانی و اجتماعی بیشتر ماهیت ترکیبی دارند و ماهیت تجربی صرف و یا عقلی صرف ندارند که نتوان به آنها نسبت دین داد. با وجودی که عقل یکی از منابع شرع است ولی منبع مشترکی است که غیر متشرعین نیز آنرا قبول دارند. یا تجربه یافته حسی انسانی است و در فیزیک و علوم طبیعی، آن چیزی قابل پذیرش است که بوسیله تجربه انسانی بدست آمده باشد و صحت و سقم این تجربه به وسیله مشاهده و آزمایش مورد بررسی قرار گیرد. این علوم به گونه ای نیستند که از کتاب و سنت بهره برداری شود اما درمورد علوم انسانی ماهیت موضوع متفاوت است.
* چطور؟
** در علوم انسانی مکاتب موضوعیت پیدا می کند مثلاً در علم سیاست، اقتصاد، جامعه شناسی و یا حقوق مکتب لیبرالیسم مطرح می شود، مکتب مارکسیسم و مکتب اسلام مطرح می شود. ما هم اقتصاد لیبرالیسمی داریم هم اقتصاد سوسیالیستی و اقتصاد اسلامی هم داریم اما درمورد فیزیک چنین بحث هایی مطرح نیست و ما فیزیک لیبرالی و اسلامی و سوسیالیستی نداریم زیرا این دسته از علوم مبتنی بر تجربه صرف هستند.
در حدود قرن 18 بود که برخی از متفکرین غربی بحث تجربه گرایی را مطرح کردند که بعدها تحت عنوان «پوزیتیویسم» مطرح شد به این مفهوم که همانطور که ما در شیمی و فیزیک و علوم طبیعی صرفاً بر اساس مشاهده و آزمایش به قواعد علمی می رسیم در علوم انسانی و علوم اجتماعی هم باید بر مبنای مشاهده و آزمایش به قوانین علمی برسیم. این نگرش خاص تجربه گرایانه در غرب بوجود آمد و تبدیل به نگرش حاکم شد. از آنجایی که تجربه به وسیله حواس پنجگانه به دست می آید بنابراین غیر از پدیده های مادی را نمی توان مشاهده و آزمایش کرد بنابراین یک نگاه مادی و ماتریالیستی و حس گرایانه به پدیده ها شکل می گیرد و نگاه سکولار حاصل نهایی این دیدگاه است.
علوم انسانی قابلیت صفت پذیری به مکاتب را دارد. اگر بخواهیم درباره فیزیک و شیمی و فلسفه و به طور کلی علوم صرف تجربی صحبت کنیم اتصافی به مکاتب و به دین پیدا نمی کنند اما علوم انسانی مقوله ای متفاوت و علومی ترکیبی هستند که قابلیت اتصاف به مکاتب اعتقادی و دینی از جمله اسلام را دارند.
* یکی از سؤالاتی که هم اکنون برای بسیاری از خوانندگان می تواند مطرح باشد این است که آیا بومی سازی و اسلامی سازی علوم به یک معناست و یا نه دو مقوله متفاوت است؟
** ببینید، یک بعد مهم بومی سازی، اسلامی سازی است اما مفهوم بومی سازی عام تر از اسلامی سازی است.
وقتی صحبت از بومی سازی می شود یک بعد این بومی سازی به اسلام مرتبط می شود و بعد دیگر آن به شرایط و ویژگی های محیطی و محلی برمی گردد که این بخش ضرورتاً ربطی به اسلام پیدا نمی کند. مثلاً وقتی ما می خواهیم جامعه شناسی را بومی کنیم یا نگاه بومی به جامعه شناسی داشته باشیم یک بعدش مسائل اعتقادی است و ضرورت اینکه نظریه پردازی هایمان براساس اعتقاداتمان باشد و بعد دیگرش هم مربوط به شرایط محیطی می شود که ما در آن قرار داریم.
بالاخره ما یک جامعه شرقی هستیم با آداب و رسوم و سنت های شرقی و قاعدتا براساس شرایط محیطی جامعه ما به اقتضائاتی دست یافته است که جوامع دیگر یا غربی ها چنین آداب و رسومی را ندارند. بنابراین برای شناخت جامعه ایرانی و ارائه الگوی توسعه برای این جامعه باید به اقتضائات محیطی، شرایط اجتماعی و آداب رسوم چنین جامعه ای توجه داشت.
اولویت ما بومی سازی است. اگرچه این دو با هم در تعارض نیستند و در واقع اسلامی سازی در دل بومی سازی جای دارد به دیگر بیان اسلامی سازی زیر مجموعه یا یک بعد از بومی سازی است.
* همان طور که مشاهده می شود جامعه امروز با پاره ای از چالش ها نظیر شکاف نسل ها، شکاف طبقاتی و حتی شکاف های سیاسی مواجه است آیا بخشی از این چالش ها ناشی از زیربنا و خوراک فکری ای نیست که علوم انسانی غربی تدریس شده در دانشگاه های ما، برای جامعه به ارمغان آورده است؟
** علت اینکه باید هر کشوری بر روی نگرش بومی نسبت به علوم انسانی تاکید داشته باشد و چه ایرانی مسلمان و چه هندوی غیرمسلمان همه به دنبال بومی سازی علوم انسانی هستند این است که در بحث توسعه نیز حتی اگر بعد اعتقادی کار را کنار بگذاریم شرایط بومی و آداب و رسوم در جامعه ای مانند هندوستان با جامعه فرانسه و یا ایران خیلی متفاوت است.
اما در بعد اعتقادی علوم انسانی علومی هستند که موضوعشان انسان است و این مهم مسئله را خیلی متفاوت می کند. علوم تجربی یا علوم طبیعی موضوعشان طبیعت است، پدیده ای که اراده در آن نقش ندارد. تحولات طبیعی ارادی نیست و به همین دلیل تجربه در پدیده های طبیعی تکرارپذیر است. اما در مورد انسان این طور نیست که در برابر هر عملی عکس العمل واحدی از خود نشان بدهد و در برابر رفتاری یکسان حتی در مورد یک انسان عکس العمل های متفاوتی را شاهدیم.
حالا در نظر بگیرید انسان های متفاوت عکس العمل متفاوت و حتی متضادی را در برابر یک رفتار و عمل یکسان نشان می دهند. چیزی که درعلوم انسانی اهمیت می یابد شناخت ذات انسان است و اینکه بشناسیم جهان چگونه جهانی است آیا فقط جهان مادی است؟ اینکه بشناسیم انسان چگونه موجودی است؟ آیا موجودی صرفا غریزی است یا فطری هم هست به بیان دیگر آیا صرفا در او گرایش های مادی وجود دارد یا گرایش های معنوی که از آن تعبیر به فطرت می کنیم هم در او وجود دارد. بنابراین متناسب با نوع انسان شناسی، نگرش ما نیز متفاوت می شود.
به بیان دیگر از نگاه علوم انسانی موجود، انسان موجودی است که فقط غریزه دارد و دیگر فطرت در او موضوعیت ندارد و این ها تماما مسائلی است که از دل ویژگی های علوم انسانی موجود بیرون می آید. این موضوعات برگرفته از مبانی نظری سکولار در غرب، موجب شده آنها به نتایج علمی متفاوتی در جامعه شناسی، روان شناسی، علم سیاست، علم اقتصاد و سایر زیرشاخه های علوم انسانی برسند و این نتایج ضرورتا از نگاه ما قابل پذیرش نیست زیرا ما انسان را به گونه دیگری شناخته ایم و شناخت دیگری از جهان داریم.
* در واقع تعریف معرفت در غرب متفاوت از ما می باشد؟
** ما معرفت را به گونه دیگری شناخته و پذیرفته ایم. روش شناسی غرب صرفا تجربی- استقرایی است در حالی که ما در کسب علم به روش های قیاسی هم معتقدیم و معرفت و شناخت را باور داریم. در علوم انسانی موجود که از قرن 18 به بعد در غرب شکل گرفته یک پوزیتیویستی، یک معرفت شناسی نسبیت گرا، انسان شناسی غریزه محور، هستی شناسی ماده گرا وجود دارد و این با نگرش ما از علوم انسانی متفاوت است. جهان شناسی ما اعم از عالم ماده و مجرد است.
نگاه ما به دنیا هم اعم از دنیا و آخرت و نگاهمان به انسان علاوه بر غریزه بر مبنای فطرت هم هست و اگرچه بعضی معارف نسبی را نیز می پذیریم اما معرفت ما، نسبیت گرا نیست. اینها نتایج متفاوتی را به بار می آورد به همین جهت مبانی نظری متفاوتی را که ما پذیرفته ایم با مبانی نظری ای که در حال حاضر علوم انسانی و اجتماعی ما پذیرفته در حقیقت دو علم متفاوت را به وجود آورده و به تعبیری دو گفتمان علمی را در مقابل هم قرار مطرح داده است؛ یکی گفتمان علمی سکولار و دیگری گفتمان علمی دینی که در حقیقت گفتمان ماست.
* و در نهایت این مسئله باعث سردرگمی نسل جوان ما در دانشگاه هاست؟
** نتیجه این وضعیت فقط تضاد و سردرگمی نیست، بلکه بازتاب های مختلفی دارد. خوشبینانه ترین و کم خطرترین بازتاب آن این است که وقتی دانشجوی مسلمان ما وارد دانشگاه می شود تصور می کند فقط علوم انسانی ارائه شده در دانشگاه، علم است و این علوم در مقابل یافته های دینی او قرار دارد. از سوی دیگر این دو همدیگر را تأیید نمی کنند و در حقیقت با هم در تعارضند و همدیگر را رد می کنند. کمترین اثر این پدیده این است که جوان دانشجو تصور می کند دین با علم تعارض دارد، زیرا دین آموزه هایی برگرفته از اسلام است.
علم آموزه هایی است که در غرب بعد از رنسانس شکل گرفته و از قرن 18 به بعد جامعه شناسی، اقتصاد، روانشناسی، سیاست را شکل داده است. دانشجوی علوم انسانی به این نتیجه می رسد که آموزه های دینی، علمی نیست و میان علم و دین تعارض وجود دارد. نهایت این مسیر بی دین شدن فرد است چرا که افراد به اعتقادات دینی شان بی اعتماد می شوند، مردد می شوند و دست آخر هم اعتقادات دینی شان را کنار می گذارند.
* و تبعات دیگر...؟
** بالاتر از همه اینکه افراد می پذیرند که علم محض همین است که در دانشگاه تدریس می شود. علوم انسانی موجود در حقیقت در بسیاری جهات بدآموزی دارند. علوم انسانی موجود مروج این است که اصلا آخرتی وجود ندارد و هیچ چیزی مقدس نیست. اینکه هیچ چیزی ضرورتاً درست یا غلط نیست از دل نسبیت گرایی بیرون می آید.
در این دیدگاه اخلاق نباید در علم ظهور پیدا کند و گزاره های اخلاقی گزاره های علمی نیستند چون براساس یافته های علم موجود، گزاره های اخلاقی از بایدها و نبایدها صحبت می کنند نه از هست ها و نیست ها بنابراین ماهیت علمی و خبری ندارند که کسب واقعیت کنند و توصیه هایی هستند که فارغ از واقعیتها بیان می شوند و اعتبار علمی ندارند پس باید اخلاق را تماماً کنار گذاشت و فقط دنبال منفعت مالی و دنیایی بود.
* برخی معتقدند برای بومی سازی علوم انسانی و اسلامی سازی این علوم لازم است تا نگاه درستی به انسان شناسی اسلامی داشته باشیم. باتوجه به این مسئله انسان شناسی اسلامی چگونه حاصل می شود؟
** ما از طریق اصول دینی و ادله شرعی می توانیم به این شناخت دست یابیم. منابع شرعی ما کتاب و سنت است یعنی قرآن و روایات، اصلی ترین ادله شرعی ما هستند و در کنار آن عقل و اجماع از دیگر ادله هستند. در قرآن مجید آیاتی درباره ویژگی های انسان آمده و در همین باره روایاتی نیز از پیامبر اکرم و ائمه معصومین داریم و بدین وسیله می توانیم انسان مورد نظر اسلام را بشناسیم. قسمتی از این کار توسط متفکرین اسلامی انجام شده و حکمای ما درباره ویژگی های انسان و شناخت انسان کامل بحثهای زیادی دارند که به این منظور قسمتی از ادله عقلی و قسمی هم از قرآن و روایات بهره برده اند.
عرفای ما نیز در شناخت انسان دیدگاهها و نظراتی دارند. شهید مطهری یکی از چهره های برجسته معاصر است که در خصوص ماهیت و ویژگیهای انسان آثار ارزشمندی خلق کرده اند به ویژه کتاب «انسان کامل» این استاد به بیان ویژگیهای انسان کامل از دیدگاه اسلام پرداخته و به این منظور از ادله شرعی قرآن، سنت، عقل و اجماع بهره برده است.
* اگر اجازه بدهید می خواهم به یک نقصان و آسیب اشاره کنم و نظر شما را در مورد آن بدانم. با گذشت 33 سال از انقلاب اسلامی به نظر می رسد تألیفات و کار پژوهشی چندانی در حوزه علوم انسانی نداریم از نگاه شما دلیل مهجوریت علوم انسانی بومی و منطبق بر دیدگاه های ایرانی و اسلامی در کشورمان چه چیزی می تواند باشد؟
** این موضوع یک دلیل ندارد بلکه دارای دلایل متعددی است که بخشی از آن مربوط به کم کاری علمای ماست و بخشی به مدت زمان کوتاهی برمی گردد که ما در راستای بومی سازی این علوم اقدام کرده ایم. در واقع 33سال زمان بسیار اندکی است و نباید در این مدت زمان کوتاه انتظار معجزه داشت. ایران به عنوان یک کشور شیعه فقط مدت زمان پس از انقلاب را برای تحقیق و پژوهش در اختیار داشته است. تشیع تا قبل از دوران صفویه یک مذهب پنهانی بود و علمای شیعه اجازه بیان عقاید خود را نداشتند.
بعد از صفویه یعنی از قرن دهم هجری به بعد مشکلات متعددی گریبانگیر این مذهب بود تا جایی که تثبیت تشیع در ایران باتوجه به حاکم نبودن حکومت اسلامی با چالش های متعددی روبه رو بود. از طرف دیگر یک نوع نگرش غیرواقعی از مناسبات اجتماعی در جهان اسلام و در ایران مطرح شده بود؛ اینکه یک مؤمن واقعی باید عزلت پیشه کند و وارد مسائل اجتماعی نشود. غلبه این نگاه و فرهنگ صوفی گری در جهان اسلام و به خصوص در ایران نیز تا حدود زیادی ما را از پیشرفت تمدن و تحقیقات علمی بازداشت.
از سوی دیگر نتایج جست وجوی برخی از متفکرین و مورخین در علل عقب ماندگی جوامع شرقی از جمله ایران در سده های اخیر بیان می کند جنگ های پیاپی که در سده های اخیر در کشورهای شرقی اتفاق افتاده، تمدن سوز بوده است. به طور نمونه جنگهای صدساله میان امپراطوری ایران در جایگاه حامی شیعه و امپراطوری با وجود تمام این مسائل اما باید در نظر داشت 30سال برای تبدیل شدن یک اندیشه به یک گفتمان علمی زمان زیادی نیست. ما در همین مسیر بسیار پیشرفت کرده ایم و نباید این را نادیده گرفت.
ما توانستیم گفتمان دینی را به عنوان گفتمان حاکم در کشور در قالب یک نظام سیاسی بپذیریم و اسلام سیاسی و اسلام اجتماعی را به عنوان یک گفتمان در کشورمان حاکم کنیم و در مقابل کارشکنی ها چه در داخل و چه خارج مقاومت و مشکلات معیشتی مردم را مرتفع کنیم. اگر نگاهی به تاریخ غرب داشته باشیم فرآیند توسعه در غرب از رنسانس یعنی قرن شانزدهم شروع شد و دو سه قرن طول کشید تا به نهضت علمی در قرن18 رسید. نهضت فکری رنسانس در قرن16 آغاز شد اما در قرن18 به بار نشست و منجر به نهضت علمی و تجزیه علوم اجتماعی در غرب شد. پس از آن انقلاب های سیاسی اجتماعی در غرب را از اواخر قرن18 در فرانسه و دیگر کشورها مشاهده می کنیم.
در حقیقت توسعه در غرب فارغ از مثبت یا منفی بودن حداقل 5قرن سابقه دارد. ولی در ایران در همین مدت 30ساله هم متفکران تلاش هایی را انجام داده اند که مبانی اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی، جامعه شناسی اسلامی طراحی شود اما هنوز این مبانی نتوانسته به یک گفتمان تبدیل شود. البته در حرکتی که در چند سال اخیر در راستای بومی سازی علوم انسانی صورت پذیرفته است احساس می شود که کم کم باید گفتمان علمی و دینی را به گفتمان مسلط در جامعه علمی تبدیل کنیم که به نظر می رسد به طور نسبی موفقیت هایی را در این مهم داشته ایم.
* البته ما تجربه غرب را هم در علوم انسانی پیش رو داریم.
** اگر چه هم اکنون در غرب دو جریان را شاهدیم، یکی گروهی که به پوچی رسیده و به نحله هایی مانند شیطان گرایی روی آورده اند و از سوی دیگر نیز به دلیل ناتوانی علوم انسانی غرب از پاسخگویی به بسیاری از سؤالات درباره انسان، رشد فزاینده گرایش به اسلام را پیش رو داریم. این تجربه چقدر می تواند ما را در دستیابی سریع تر به مقصودمان یاری کند؟
با نسبت بالایی می توان شکست علوم انسانی در غرب را پذیرفت. غرب به همان نسبتی که از مبانی درست انسان شناسی و جامعه شناسی و هستی شناسی و معرفت شناسی دور شده شکست خورده است. اما در کنار بعد مهم شکست تفکر غربی در علوم انسانی و اجتماعی نباید از این نکته غافل شد که علوم انسانی- اجتماعی غرب قواعد و مبانی قابل پذیرشی دارد و ما وقتی بحث از بومی سازی می کنیم به این معنی نیست که تمام تجربه ای که در غرب حاصل شده را نادیده بگیریم، بلکه ما معیاری برای اسلامی کردن داریم و باید این قواعد و نظریه پردازی ها را با ادله اسلامی خود بسنجیم آن بخش که با این مفاهیم در تعارض نبود به عنوان تجربه بشری قابل پذیرش است و آن بخش که در تعارض است را باید پالایش و اصلاح و مطابق تعالیم عقلی و نقلی بازخوانی کنیم.
تصور بعضی افراد از اسلامی سازی علوم انسانی شاید این باشد که ما باید تمام علوم انسانی را از نو بازنویسی و به تعبیری دیگر چرخ علوم انسانی را دوباره اختراع کنیم اما این تفکر درست نیست و نیازی به آن نیست. این علوم به هر حال تجربه بشری است و تجربه بشری نیز به هر حال حجیت دارد و چنانچه در تعارض با مبانی دینی نباشد، مورد پذیرش دین هم هست و حجیت شرعی دارد.
درست شبیه به ترجمه که نه می شود آن را به طور کلی کنار گذاشت و نه به طور محض فقط به ترجمه تکیه کرده و تألیف را رها کرد.
* در واقع به باور شما ما باید رویکرد و نگرش مان را در قبال علوم انسانی غربی تغییر دهیم نه اینکه این علوم را کنار بگذاریم؟
** در هر علمی باید رویکرد ما اجتهاد باشد. این رویکرد یعنی رویکرد غیرتقلیدی، رویکرد صاحب نظرانه. این اجتهاد برای تمامی علوم قابل تعمیم است. مشکلی که در دانشگاه های ما به ویژه در مورد رشته های علوم انسانی وجود دارد این است که ما مقلدپرور شده ایم و یک یافته هایی از غرب گرفته ایم و آن را وحی منزل تلقی کرده ایم و بدون اینکه با یک نگاه نقادانه و عالمانه و مجتهدانه بررسی کنیم آنها را مقلدانه پذیرفته ایم و برای دیگران هم تکرار می کنیم.
این مطلوب نیست. بعد مهمی از بومی سازی این است که ما مجتهدانه وارد این علوم بشویم آنها را در بیابیم و در عین حال نقد کنیم. باید این مفروض را کنار بگذاریم که تمامی یافته های علمی موجود غربی ضرورتا درست است بلکه اینها می تواند درست یا غلط باشد. که البته غربی ها خود نیز به این مسئله اذعان دارند.
* یکی از نگرانی های مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید و دانشجویان رشته های علوم انسانی وجود 2میلیون دانشجو در رشته های علوم انسانی از بین 5/3میلیون دانشجو در کشور است و به نظر می رسد آموزش عالی بایستی پیش از جذب دانشجو برنامه ای برای تحصیل آن ها داشته باشد. از نگاه شما آیا این موضوع می تواند زمینه ساز ضربات بیشتر به ما باشد؟
** بله. به طور قطع. وقتی ما علوم انسانی را پالایش نکرده ایم هر قدر این علم پالایش نشده و در تعارض با مبانی اعتقادی، دینی و انقلابی و به بیان دیگر علوم انسانی سکولار را گسترش دهیم این عمل به نوعی گسترش سکولاریسم و بی دینی است. ما با گسترش علوم انسانی موجود که مورد تایید نیست و مسئله دار است به نوعی خود را با چالش مواجه کرده و به نوعی مار در آستین خود می پروریم. نکته ای که مقام معظم رهبری نیز بر آن اذعان داشتند و این که حدود دو سوم از دانشجویان ما در رشته های علوم انسانی درس می خوانند کمک کردن به اسلام و انقلاب نیست بلکه به نوعی ایجاد چالش در مقابل نظام و انقلاب است.
* و اما آخرین سؤال: شما ریاست یکی از گلوگاه های امر پژوهش و تحقیق در کشور را برعهده داشتید. آیا پژوهشگاه فرهنگ و ارتباطات در بحث بومی سازی علوم انسانی ورود یافته و برای این مهم برنامه ای دارد؟
** پژوهشگاه فرهنگ هنر و ارتباطات یک نگاه بومی و یکی از اهداف آن از آغاز این بوده است که در سه مقوله فرهنگ، هنر و ارتباطات با یک نگاه بومی؛ یعنی اسلامی- ایرانی مورد پژوهش قرار بگیرد ضمن آنکه یک پژوهشکده از هفت پژوهشکده، پژوهشکده مطالعات دینی است و در این پژوهشکده فرهنگ، هنر و ارتباطات با رویکرد دینی مورد پژوهش قرار می گیرد. در دیگر پژوهشکده ها هم رویکرد اصلی در مطالعات فرهنگ و ارتباطات رویکردی دینی است.