نظریه قبض و بسط گفتمانی دین
با توجه به اهمیت شکلی و محتوایی دین در برساخت ایدئولوژیهای سیاسی، نه تنها در جریان رسمی، بلکه در بخشی از جریانهای منتقد جامعه ما از جمله اصلاحطلبان، روشنفکران دینی و گرایشهای ملی ـ مذهبی، در اینجا نظریهای درباره قبض و بسط گفتمانی دین ارائه میشود. آیا باورهای دینی را نیز میتوان گفتمان محسوب کرد؟ به نظر میرسد تا جایی که دین در برساختن "دانش نفس/خودشناسی"5 پیروان خود به کار گرفته میشود، داخل قلمروی گفتمانی است. برداشت از دین صرف نظر از جنبههای تنزیلی خود هنگامی که به هویتسازی میپردازد، ناچار از تعریف خود و دیگری و ارائه بازنماییهایی خاص از این مقولات است. نظریه گفتمانی دین، برداشتهای دینی را در رابطه با تصویرسازیها و بازنماییهای خود و دیگری و بر مبنای رویههای طرد، دگرسازی و تفکیک اجتماعی و بنابراین به مثابه کردارهای زبانی برای هویتیابی بررسی میکند.
گفتمان دینی در حالت هژمونیک خود به دلیل اتکا بر دو چهره "قدرت و رضایت" دارای بسط گفتمانی است، ولی هرگاه فقط با چهره قدرت با دیگران رویارو شود، به قبض گفتمانی دچار میشود.6 قدرت و رضایت به ترتیب دو جنبه عینی و ذهنی، قدرت و دانش، علامتی و نشانهای، سختافزاری و نرمافزاری، خاصگرایانه و عامگرایانه و شیءواره و نمادین گفتمانها را میسازند. گفتمانها براساس جنبه عینی خود، یک جنبه صریح معنایی دارند که تصویری غالب از خود و دیگری ارائه میدهد.
این جنبه صریح معنایی، به شیوهای تکصدایی، جنبه علامتی هر گفتمان دینی را میسازد و امکان اتکا به قدرت را برایش فراهم میکند. اما گفتمان دینی با تکیه صرف بر قدرت و جنبه عینی خود، قادر به ایجاد یک هژمونی پایدار میان گروههای وسیع اجتماعی نیست. جنبه رضایت گفتمانی، این پایداری را ممکن میکند، جنبهای که خود از یکسو مبتنی بر "توجیه" و از سوی دیگر، مبتنی بر پذیرش "حق تفسیر" برای خیل پیروان است؛ حق تفسیر نیز به نوبه خود امکان نقد مشروع، یعنی حق نقد درونگفتمانی را فراهم میسازد. فضای رضایت سرانجام حتی نقدهای "کنار گفتمانی"7 را نیز در بر میگیرد. آلتوسر بین دستگاههای انتظامی ـ امنیتی و دستگاههای ایدئولوژیک از قبیل آموزش و کلیسا تمایز قائل است.
دستگاههای اخیر، کار "توجیه ایدئولوژیک" گفتمان دینی را بر عهده دارند. گفتمان دینی معمولا یک جنبه استعماری و نمادین نیز دارد که امکان تفسیر و بازتفسیر را برای گروههای ناهمگون فراهم میسازد؛ این جنبه استعاری که بیانگر بسط گفتمانی است، موجب هژمونیک شدن گفتمان در جامعه میشود؛ در این صورت گفتمان دینی، فراتر از جنبههای عینی و اتکای آن به قدرت، کمابیش میتواند جنبه هژمونیک پیدا کند. هژمونی گفتمانی به معنای ایجاد یک نوع برتری اخلاقی، فرهنگی و معنوی است که گفتمان را در دو بعد سیاسی و فرهنگی استمرار میبخشد.
اما گفتمان دینی ممکن است دچار انقباض شود و تنها بر جنبه عینی، تصاویر تکصدایی و سامان قدرت خود تکیه کند، این شرایط بیانگر قبض گفتمانی است که با کاهش شدید جنبه استعاری گفتمان دینی همراه است؛ پدیدهای که سرانجام تداوم سیاسی و فرهنگی گفتمان مزبور، به عنوان دانش و قدرت را با بحران مواجه میکند.
گفتمان هژمونیک به طور نسبی، به روی تفسیرهای مختلف گشوده است و بیشتر به همین دلیل، ایجاد رضایت میکند. گفتمان هژمونیک، شیوههای معین دیدن، فهمیدن و داوری خود را با کاربرد قدرت یا به شیوه انتزاعی و از بالا تحمیل نمیکند، بلکه سوژههای انسانی در حین استفاده از زبان و از طریق تولید و بازتولید زبانی، آن را پایدار میکنند. این گشودگی به تفاسیر را میتوان دسترسی گفتمانی/عدالت گفتمانی نامید. این تفاسیر از یک سو امکان مقاومت را فراهم میکنند و از سوی دیگر آن را نهادینه و مشروع میسازند. گفتمانهای هژمونیک، شیوه مشروع تولید فرهنگی و از جمله تولید مقاومت در هر عصر را تعیین و محدود میکنند، ولی آن را غیر ممکن نمیسازند.
مقاومت گفتمانی لزوما شکل پادگفتمانی به خود نمیگیرد، بلکه اغلب با ارائه تفسیری متفاوت از گفتمان موجود همراه است که از یک سو هویت متفاوت سوژههای مقاوم را بازنمایی میکند و از سوی دیگر آن را مشروع میسازد. به این ترتیب گفتمانها به طور همزمان بر قدرت و مقاومت متکی هستند. گفتمانها به همان میزان که برای پیروان متفاوت خود حق تفسیر قائل باشند، میتوانند رضایت آنان را جلب نمایند و جنبه هژمونیک پیدا کنند.
کاهش ظرفیت گفتمانی، امتناع تفکر و گسست فرهنگی
گفتمانها ظرفیت تفسیرپذیری دارند و به همین دلیل، هم استمرار مییابند و هم تحول پیدا میکنند. نارضایتیهای احتمالی بنابر اقتضائات گفتمانی، در درون گفتمانهای مختلف بیان میشوند. مردم به شیوهای اکولوژیک از ظرفیتهای گفتمانی برای تغییر استفاده میکنند. این امر بیش از آن که یک تاکتیک گفتمانی باشد، یک سازوکار ناخودآگاه و درونی فرهنگ برای استمرار بخشیدن به خود است. مردم معمولا در درون گفتمانهای موجود و بر مبنای ظرفیتهای آنها برای پاسخگویی به نیازهای جدید یا ایجاد تغییر عمل میکنند. روشنفکران و اندیشمندان و نخبگان سیاسی و فرهنگی نیز فراتر از طرح گفتمانهای یکسره تازه، سعی میکنند از منابع فرهنگی در دسترس استفاده کنند. بنابراین ظرفیتهای گفتمانی، سازوکارهای عادی تحول فرهنگی در طول تاریخ را شکل میدهند و زمینه استمرار فرهنگی و تکامل گفتمانی، هر دو را فراهم میسازند.
فرایندهای مزبور در چرخه مستمر "تولید، مصرف و بازتولید" قابل شناسایی هستند. این چرخش گفتمانی را میتوان دایره امکان تداوم هژمونی و دایره خلاقیت فرهنگی7 نامید. هرگاه گفتمان رسمی، شکلگیری این چرخه را ناممکن سازد، مقوله "امتناع تفکر" شکل میگیرد. در شرایط امتناع تفکر، فرهنگ غالب به دلیل ناتوانی در برخورد با نیازهای ناشی از چرخه مداوم مصرف و بازتولید گفتمانی، هربار به گسست فرهنگی و چرخش پارادایمی9 دامن میزند که حاصلاش انقطاعهای دائمی و سترونی فرهنگ است. برخی نظریهپردازان بر این عقیدهاند گفتمان دینی به دلیل دچار کردن مردم به "دینخویی" تفکر را به بنبست میرساند و به دلیل انقباض درونی و سلب حق نقد و تفسیر از پیروان خود، راه را بر تفکر میبندد. مقوله "امتناع تفکر" و فقدان ظرفیت برای بازخوانی و تفسیر، به سوی گفتمانهای دیگر جلب توجه میکند و در شرایط بنبست، گفتمانهای دیگری برگشوده میشوند.10
ورود اسلام به ایران، تا حد زیادی ناشی از انقباض گفتمان دینی در عصر ساسانی بود. ساسانیان با هدف بازگشت به خویش و مبارزه با غربزدگی و احیای دین اجدادی و بازسازی هویت ایرانی پس از دوران حاکمیت هلنیستی ظهور کردند، ولی به تدریج در برابر نیاز تودهها و نخبگان برای "نان و اندیشه" دچار انقباض شدند. رژیم ساسانی نه تنها در امکانات اقتصادی و حتی حق ازدواج انحصار ایجاد کرده بود، بلکه حق تفسیر دین اجدادی را نیز از اهل اندیشه باز ستانده بود. اینان دو جنبش تودهای و روشنفکری، یعنی جنبش مزدک و جنبش مانویان را سرکوب کردند؛ در شرایط انقباض گفتمانی، پیام جدیدی از سوی غرب ایران برخاست که از عدالت و دانش برای همه سخن میگفت.
این گفتمان تازه به سرعت توانست گفتمان ساسانی را که تنها بر زور تکیه کرده بود و بر سپاهیان خویش غره شده بود، بدون استفاده از زور از میدان به در کند. ساسانیان همان هنگام که ظرفیت گفتمانی دین اجدادی را نابود کردند، زمینه دگرگونی دینی مردم را فراهم ساختند. ایرانیان به تدریج اسلام را پذیرفتند و از ظرفیتهای گفتمانی آن برای بازسازی و دفاع از هویت خود، حتی در برابر برخی از مسلمانان عربتبار، استفاده کردند. سپاهیان خراسانی با مقاومت در برابر انقباض اموی، دستگاه ابتدائا گشودهتر عباسی را جایگزین کردند.
آنان هم مسلمان شدند و هم در برابر سلطه اعراب مقاومت کردند، به بزرگترین دانشمندان و فقیهان دین جدید تبدیل شدند و حکومتهای مستقل ایرانی ـ صفاری، آل بویه و سامانی ـ را تشکیل دادند؛ آنان با استفاده از ظرفیتهای گفتمانی، در برابر تفسیر عربگرایان، تفسیری از اسلام را گسترش دادند که براساس آن میشد مسلمان بود، ولی حاکمیت عرب را نپذیرفت. پیروزی مهاجمان ترکتبار بر حکومتهای مستقل ایرانی در اوایل قرن پنجم هجری تنها یک واقعه سیاسی نبود، بلکه همچون یک انقباض گفتمانی به معنای بازستادن حق فهم و تفسیر دین از ایرانیان و مواجه کردن آنان با اتهاماتی چون مجوسی، قرمطی و بددینی و مخالفت با خلافت از جمله نهایتا با خلیفه "القادر بالله" بود.
انقباض گفتمان دینی در موقعیت کنونی جامعه ما
از همان سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی، بین هواداران نظام، حداقل دو جریان سیاسی با تاکید بر لبههای جمهوریت و اسلامیت و با برداشتهای متفاوت از کانون تامین مشروعیت در نظام یا سهم نسبی هر یک از عوامل مشروعیتبخش، فعالیت میکردند. این عدم انسجام گفتمانی یکی از شرایط اساسی گشایش فضای فکری در این سالها بود. امام خمینی(ره)، دوگانگی یا حتی تضاد گفتمانی بین این دو جریان را با توانایی خویش مدیریت و هدایت میکرد. در دورههای سازندگی و اصلاحات نیز به دلیل پراکندگی قدرت و وجود توازن نسبی بین دو جناح سیاسی، بستگی فضای فکری تنها به طور جزئی ممکن بود.
انعطافپذیری، تفسیرپذیری و جنبههای استعماری گفتمان رسمی11 موجب شده بود برداشتهای گوناگون دینی، به طور نسبی، بتوانند در درون این گفتمان جای خود را باز کنند و به نیازهای گوناگون اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود به گونهای سازگار با این گفتمان پاسخ دهند. گفتمان رسمی دینی، هرچند برخی از برداشتهای دینی را به صراحت نفی میکرد، ولی در برابر برخی دیگر ـ از جمله گفتمانهای دینی اصلاحات، روشنفکری دینی، دانشگاهیان و روحانیان نواندیش ـ تا حد معینی، هر چند با هشدارها و تحذیرهای خاص، با تسامح بیشتری برخورد میکرد و حتی گاه میکوشید آنها را در گستره خود جای دهد.
گفتمان رسمی دینی تا برآمدن دولت نهم از یک بسط گفتمانی نسبی برخوردار بود، اما پس از کنار رفتن سیدمحمد خاتمی از مسئولیت ریاست جمهوری، بیش از پیش دچار انقباض شد و سرانجام در ایام پساانتخاباتی، قبض گفتمانی خود را گسترش داد. در این مرحله گفتمان رسمی بر جنبههای عینی خود، از جمله عرضه تکصدایی و مولفه قدرت بیشتر تکیه کرده است و گرچه تفوق خود را در بخشی از جامعه حفظ کرده، ولی به دلیل کاهش جنبه معنوی و استعاریاش، در میان بخش گستردهای از جامعه، جنبه هژمونیک خود را از دست داده است. انقباض نسبی گفتمان رسمی، هم دلایل ساختاری و هم دلایل فرهنگی داشته و محصول تعارضهای گفتمانی و تحولات ساختاری است.12
پدیده رشد طبقه متوسط فرهنگی، زنان و جوانان دانشآموخته با آگاهیها و انتظارات خاصشان، یا باید مورد استقبال قرار میگرفت یا در برابرشان صفآرایی میشد که در عمل گفتمان سیاسی رسمی، این راه دوم را برگزیده است. به دستگیری سه قوه مقننه، قضائیه و مجریه توسط جناح اصولگرایان، با وجود تفاوتهای بالفعل و بالقوه آنان نیز یکی دیگر از علل مهم ساختاری انقباض گفتمانی بود. این رویداد در شرایط خاص ما میتواند نادیده گرفتن اصل تفکیک قوا را به عنوان یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه به ذهنها متبادر کند. این فرایند تمرکز در ساختار قدرت با ورود روزافزون نهادهای نظامی در عرصههای گوناگون، بویژه قلمروی سیاسی بیش از پیش تشدید شده است.
به دستگیری قدرت در سطح ساختاری، این گمان را در میان آنان گسترش میدهد که گویا امکان تکصدایی کردن جامعه و حذف همیشگی رقیبان سیاسی وجود دارد. به این ترتیب بحران کنونی را میتوان در عین حال هم بحرانی ساختاری و هم بحرانی فرهنگی دانست. در این فرایند سه سازوکار انقباض گفتمانی را در گفتمان رسمی دینی فعال کرده است. تبدیل عصر غیبت به عصر ظهور؛ بر ساخت گفتمان استحاله نرم و فرایندهای موسوم به پیدایش منافقان جدید. در دیدگاه رایج شیعه، عصر کنونی عصر غیبت است، ولی دولت نهم برای اولین بار اظهار کرد عصر کنونی عصر ظهور است.13 در عصر پیامبر اکرم(ص) نیز حق تفسیر وجود داشت و این سخن نبوی که آنچه را سلمان میداند، ابوذر میدانست، کافر میشد."
نشانه به رسمیت شناختن تفاوت برداشتهای دینی از سوی اسلام است. اما توصیف عصر کنونی به عنوان عصر ظهور، احتمالا با این دریافت صورت گرفته است که عصر ظهور دوران وضوح معنا و بینیازی از تفسیر است. این برداشت عملا حق تفسیر دروندینی در دوره کنونی را کاهش میدهد؛ حق تفسیری که در دریافتهای سنتی، تنها توسط حد و مرز بدعتگذاری محدود میشد. تلقی از تفسیر به عنوان استحاله نرم نیز با نگاه امنیتی به کار فرهنگی و بازتولید معنا ـ همچون عملکرد روزمره انسان یا حیوان ناطق ـ به عنوان رفتار سیاسی براندازانه گسترش یافت.
هنگامی که گفتمانها فرایندهای نقد و تفسیر را به عنوان الزام تداوم و در عین حال تکامل خود نمیپذیرند و در برابر آنها انعطافناپذیر مینمایند، به ناچار این مقولات را به مثابه اراده افرادی خاص برای براندازی و استحاله نرم تلقی میکنند. گفتمان رسمی دینی همچنین از طریق فرایندهای مستمر "القای منافقان جدید" (از التقاطیها و دگراندیشان تا نواندیشان و روشنفکران دینی؛ از اصلاحطلبان تندرو و میانهرو تا اصلاحطلبان اصولگرا و اخیرا از اصولگرایان منتقد تا اصولگرایان مستقل) به تدریج دچار انقباض شد. سازوکار القای منافقان جدید به معنای عدم پذیرش حق تفسیر، حتی در بین معتقدان وفادار به گفتمان رسمی است.
خردهروایتهای دینی در جنبش اجتماعی
جنبش اجتماعی اخیر در این فضای بحران هژمونیک، چه نسبتی با دین دارد و کدامین گفتمان دینی را بازنمایی میکند؟ برای تعیین این رابطه ابتدا باید توصیفی از جنبش سبز ارائه داد. این جنبش، یک جنبش افقی، غیر متمرکز، پراکنده و چندصدایی است، برخلاف یک حرکت انقلابی که در آن یکی شعار میدهد و سایرین عینا آن شعار را تکرار میکنند، در این جنبش هر کسی شعار خود را میدهد و صدایش در فضای جنبش شنیده میشود.
صداهای مختلف هر یک به زبان خود در مقابل قبض گفتمانی اعتراض میکنند و میکوشند با انواع شعارها، نشانهها و نمادها، یک جامعه چندصدایی را به گونهای نمادین بازسازی کنند. جنبش سبز به دلیل سرشت متکثر خود از حیث تنوع پایگاههای قدرتی، منزلتی، طبقاتی، نسلی، جنسیتی و جغرافیایی، اکنون و در این مرحله خاص، با "انفجار خردهروایتهای دینی" مواجه شده است. در زمانه بحران روایت کلان گفتمان دینی، یعنی در موقعیت پساانتخاباتی، مجموعهای از خردهروایتهای دینی سر برآوردهاند که هریک رابطه خود را با مقولات دین و سیاست، به شیوهای خاص تعریف میکنند. این خرده روایتها از پذیرش هژمونی یک روایت کلان کنار کشیدهاند و هر یک میکوشند روایت خود را بیان کنند.
پیش از این در گفتمان رسمی، بین نشانهها و معناها از طریق تثبیت معنایی، یک ارتباط گفتمانی وجود داشت که از طریق رسانهها پراکنده و کمابیش پذیرفته میشد. گفتمانها بر دوش رسانهها حمل میشوند، ولی اکنون به دلیل بحران بیاعتمادی، ظرفیت رسانهای گفتمان رسمی برای بازتولید اقناعکننده معانی تثبیت شده، کاهش یافته است.14 در شرایط انسداد، قبض و تصلب گفتمانی، گویا نشانهها و دالها از چارچوبها گریختهاند و پدیدههای خوانش، قرائت و تفسیر دچار فوران شدهاند.
سوژههای جدید با آزادی نشانهها از قفس دلالتهای پیشین، ابژههای شناخت خود را مطابق اوضاع و اهداف خود میآفرینند. در شرایط انقباض و تزلزل هژمونی، برخی از ابژههای پیشین، دیگر فرایند نامگذاری بر خویش را برنمیتابند و به این ترتیب به سوژههایی با خوانشهای مستقل تبدیل میشوند. سوژه منقاد از اسارت ساختارهای زبانشناختی محتوم رها میشود و به عنوان سوژه فعال به برساختن خردهروایتهای خود روی میآورد. در این شرایط اهالی جنبش که در ذهنیت خود ارتباطهای رسمی بین نشانه و معنا را واسازی کردهاند، به یک یک نشانهها، معناهای جدیدی میدهند. نشانهها به دالهای شناوری تبدیل شدهاند که خردهروایتها میکوشند آنها را بازمعنا کنند، ولی حاصل این فرایند خوانش مجدد، نه شکلگیری یک معنای جدید، بلکه پیدایش چند معنایی نشانههاست. در این جنبش نشانههای دینی از ظرفیتهای تکثر معنایی بالایی برخوردارند.
آنان هرگاه یک نشانه دینی چون "گفتن الله اکبر، رفتن به نماز جمعه، خواندن دعا و مثال آنها" را نیز بر میگزینند، از برتری خداوند، مفهوم جماعت و نیایش، خرده روایتهای خود را دارند که لزوما با یکدیگر سازگاری ندارد. راستی روز قدس یعنی چه؟ روز 13 آبان یعنی چه؟ اینجا اهالی جنبش دهها پاسخ و روایت دارند، با دهها شعار و معنا، بدون تفوق هژمونیک یکی بر دیگری. نهادهای رسمی، فضای چند معنایی این جنبش را نادیده میگیرند و به حضور هواداران آن در هر یک از این روزها، تنها معنایی واحد را نسبت میدهند؛ این معناهای واحد به شیوه تقابلی و در برابر دریافتهای تثبیت شده رسمیشان برساخته میشوند و اغلب هم به دلیل بیاعتمادی به رسانهها، توانایی نفوذ و اقناعسازی عمومی ندارند. این دست از کلیشهها در میان بخش گستردهای از جامعه تثبیت نمیشوند و در دایره بسته تولید برای مصرف خویش محدود میمانند.
نشانههای دینی که از قالب روایت کلان، آزاد شدهاند یا گریختهاند، اکنون هر یک میکوشند فضای گفتمانی خاص خود را رقم بزنند که نتیجه آن ایجاد فضایی نامتقارن و متکثر است. تاریخ معاصر ایران، چنین درجهای از تکثر دینی و انفجار گفتمانی و همزیستی انبوه خردهروایتهای دینی در جنبش اجتماعی یگانهای را به یاد ندارد. اکنون در درون این جنبش، گویی هر کس خدای خود را میخواند و "به عدد انفاس خلایق، راه به سوی خدا پیدا شده است." به زبان استعاری، میتوان از سر برآوردن تلقیهای گوناگون سخن گفت، که هر چند هنوز وارد دیالوگ با یکدیگر نشدهاند، اما صدای یکدیگر را میشنوند و گاه با یکدیگر همسرایی میکنند. این همسرایی برداشتهای متکثر تنها چیزی است که در این مرحله یک کلیت معنادار به جنبش میدهد.
روایتهای به حاشیه رانده شده، نظرگاههای فراموش شده، پارهگفتمانهای سرکوب شده، صداهای ناشنیده مانده، همگی سربرآوردهاند. در "غلیان جمعی" ناشی از جنبش، نه تنها نمادهای جدید برساخته میشوند، بلکه نمادهای قدیمی نیز دوباره از پس تاریخ برمیخیرند و آواهایی متناسب با نیازهای زمانه و پیروان خود سر میدهند. جنبش سبز به عنوان یک جنبش اجتماعی چندساحتی، چندحالتی، چندصدایی و چندموتوره به دینداریهای متکثر و فاقد ساختار هژمونیک میدان داده است. در معنای متعارف دینداری نیز این جنبش با تکثر روایتهای دینی مواجه است. از دینداریهای سنتی تا دینداریهای مدرن و دینداریهای جدید کولاژی، اکسپرسیونیستی، زیباشناختی و سبک زندگی.
برخی فقدان یک گفتمان هژمونیک در این جنبش را علامت محدودیت و ضعف آن میدانند، ولی به نظر برخی دیگر، جنبش سبز وارد مرحله تولید مستقل گفتمانی شده است؛ آنان این وضعیت را رویش در یک جنگل پردامنه میدانند و میگویند بگذار هزار شکوفه بشکفد، بگذار هزار گل سربرآورد؛ این یک تحول فرهنگی واقعی است، چون به تولید فرهنگی و خلق معانی جدید میانجامد. این جوشش تولید فرهنگی بویژه هنگامی اهمیت مییابد که به این نکته توجه کنیم که موقعیت انقباضی، بیش از همه طبقه متوسط فرهنگی و تولیدکنندگان نشانه و معنا، از جمله روزنامهنگاران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشجویان، هنرمندان و روشنفکران را تحت فشار قرار داده است.
آینده گفتمان دینی در جامعه و جنبش
آینده این جنبش از حیث نسبت آن با دین چگونه است؟ رابطه آینده جامعه و جنبش با گفتمان دینی به عنوان امری کاملا حدوثی، محتمل و اقتضایی در حال برساخته شدن است و تنها با پیشفرض یک فلسفه تاریخ معین میتوان از نسبتی ضروری بین جنبش/جامعه و دین در آینده سخن گفت. روندهای قابل مشاهده نیز چنان سیال و غیر متمرکزند که نمیتوان امکان جابجاییهای مستمر را نادیده گرفت. اقتضایی بودن آینده به معنای متکثر بودن آیندههای محتمل است. در این میان کسانی میکوشند در میان آیندههای محتمل، آینده مطلوب خود را پیدا کنند و به عنوان یک کنشگر اجتماعی برای هژمونیک ساختن آن وارد عمل شوند. در این فضای احتمالاتی، نیروهای سیاسی و دینی گوناگون از طریق "کردارهای هژمونیک" برای جذب نیروهای اجتماعی و هژمونیک کردن و تثبیت پاره روایتهای دینی خود تلاش میکنند.
خرده روایتهای دینی همچون پروژههای گوناگون، در حال رقابت با یکدیگر هستند؛ رقابتی که در درون جنبش هنوز همزیستانه است. در این میان برخی بر احتمال سکولاریزم، به حاشیه راندن و حتی تقابل با دین و برخی دیگر نیز از پیروزی یک روایت خاص دینی ـ برای مثال دین سبز یا الهیات اعتراض15 ـ سخن میگویند.
در میان احتمالات متکثر، میتوان توصیفی کلی و ابتدایی از دو احتمال قطبی به دست داد: گسست دینی و بازیابی هژمونی دینی. احتمال گسست دینی را میتوان چنین توضیح داد: موقعیت انقباضی، با سلب حق تفسیر، امکان مصرف درونگفتمانی را منتفی میکند و شرایط کاهش ظرفیت گفتمانی، با جلوگیری از مصرف نمادهای دینی برای آفریدن معانی جدید، خواه ناخواه به گسترش بازار گفتمانی جدیدی خواهد انجامید. به نظر کسانی که بر این احتمال تاکید دارند، فرایندهای کنونی از اختلاف در برداشتهای دینی در میان بنیادگرایان، اصولگرایان و اصلاحطلبان فراتر رفته و پس از سالها تلاش ناموفق جریان غالب برای توجیه گفتمانی، اکنون نوبت برخورد فرا رسیده است که با ناکامی آن نیز زوال صورتهای عینی به وجود میآید.
در این دیدگاه، گفتمان غالب رسمی دیگر قادر به بازتولید ایدئولوژیک و بازسازی فضای استعاری خود نیست و بنابراین دیر یا زود و به ناچار، عرصه را به گفتمانهای دیگر وامیگذارد. در شرایط عدم امکان مصرف خلاق به عنوان یک راهبرد در هویت مقاومت، انسانها که بدون مصرف نمادها قادر به تولید موقعیت خود به عنوان انسان نیستند، به مصرفهای جدید در حوزههای تازه و متفاوت روی میآورند؛ نمونهای از شکلگیری این مصرفهای نمادین جدید، توجه گسترده به رسانههای غیر رسمی و نیز استمداد از مفاهیم نامتداول در گفتمان رسمی، برای فهم و مشروعسازی موقعیت خود است.
در قطب احتمالی دیگر، امکان برخی اصلاحات ساختاری و بازسازی یک نظام توجیه جدید و بازیابی حق نقد و تفسیر را نیز نمیتوان نادیده گرفت.16 گفتمانها بنا به منطق ساختاری موقعیت و با تفسیر منابع فرهنگی موجود برای بازنمایی خود و دیگری شکل میگیرند و سپس نه تنها بنا به دلایل فرهنگی، بلکه همچنین تحت تاثیر عوامل ساختاری منقبض و منبسط میشوند.17 از یک سو نمیتوان امکان دگرگونیهای گفتمانی رسمی را منتفی دانست و از سوی دیگر تا زمانی که جریان القای منافقان جدید و فرایند یکپارچهسازی، همه اصولگرایان را در بر نگرفته است، نمیتوان تکیه بر عناصری از عقلانیت گفتمانی در میان این جریان و تاثیر احتمالی آن در ایجاد موازنه جدید را نیز نادیده گرفت.
یکی از آیندههای ممکن این است که گفتمان منقبض شده کنونی در تعامل با گفتمانهای رقیب، اتکای خود بر دستگاههای ایدئولوژیک را افزایش دهد و یا برخی اصلاحات ساختاری، در عرصه قوانین و مهار دخالت نهادهای نظامی را بپذیرد. ممکن است بخشی از اصولگرایان، بازاندیشیهای جدیدی از نسبت دین و جامعه ارائه دهند و از جمله بیشتر به نقش سنتی دین در تامین همبستگی اجتماعی تاکید کنند.18
احتمال دارد که در آینده کارکردهای دیگری از دین بازکشف شود و برای مثال، دینداری از یک هویت مشروعیتبخش به یک هویت مقاومت یا برنامهدار و در هر دو حالت، دارای کارکردی انتقادی، تبدیل شود19 یا دینداری از سطح نظامسازی و نظامبانی به سطح زیست جهان درآید و برای گسترش و عقلانیسازی مسیرهای ارتباطی در زندگی روزمره و بهبود روابط افراد با نظام اجتماعی به کار گرفته شود20؛ به این ترتیب بازخوانی دین برای رهاسازی عرصههای فرهنگی و اجتماعی تخسیر شده بدون تمایل به تصرف قدرت نمایان میشود.
ممکن است دینداری از سیاست رهاییبخش به یک سیاست زندگی معطوف شود و برای مثال در انتظام بخشیدن به مناسبات زندگی روزمره و بر ساختن هویت شخصی و تعیین سبک زندگی تجلی پیدا کند21؛ پدیدهای که در روند دو دهه اخیر نیز نمونههای گوناگونی داشته است. جایگاه و کارکرد دین در جامعه آینده ایران تنها در درون جنبش تعیین نمیشود؛ خردهروایتها همچون پادگفتمانها ایجاد شدهاند و نسبت نهایی جنبش و جامعه با دین، در تعاملات درونی جنبش ـ از گفتوگو و رقابت تا تضاد و ستیز ـ و در تعاملات آن با گفتمان منقبض شده و گفتمانهای جانبی آن، بازتعریف خواهد شد. همهچیز به تعاملات، گفتوگوها، تنشها، چالشها و رخدادهای خواسته و ناخواسته در آینده و البته به کاربرد عقلانیت یا عدم عقلانیت گفتمانی، بستگی دارد.
آیندههای مطلوب و نامطلوب
اما آیندههای مطلوب و نامطلوب کدامند؟ خوانندگان باید در پاسخهایی که پس از این میآید، استتار واژگان "به نظر من" را در نظر بگیرند. تداوم وضعیت دوقطبی بین قدرت عینی و خردهروایتهای دینی و جدایی دانش از قدرت، یکی از آیندههای نامطلوب است22، چون در این صورت از یکسو باید سختیهای ناشی از عریانی قدرت سیاسی را تحمل کرد و از سوی دیگر، پراکندگیها و بیشکلیهای نامحدود گفتمانی و بویژه تاثیراتش در گسترش محتمل بابلیسم دینی و به تعبیری اسطورهای "جنگ خدایان" را پذیرفت. به این ترتیب جنگ خدایان از دو جبهه به جبهههای بیشمار منتقل میشود؛ شکافها و گسستهای اجتماعی و فرهنگی سر بر میآورند و خدایانی که اکنون در جنبش به سخن یکدیگر گوش فرا میدهند، به "بتهای قبیلهای" تبدیل میشوند که تنها صدای خود را برمیتابند. این نسبیت بلامرجح ممکن است به فرقهگراییهای متصلب بینجامد.
در مورد آینده مطلوب نیز با توجه به شرایط ما و حتی با وجود این وضعیت تاسفبار که مسیرهای ارتباط گفتمانی نیز پیشاپیش بسته شده است، باید به تعاملهای گفتمانی و پادگفتمانی و شکلگیری یک هژمونی جدید اندیشید که مبتنی بر رضایت، اجماع و اقناع عمومی باشد و نه بر زور و عینیت؛ به این ترتیب باید به نوعی راهبری اخلاقی، فرهنگی و فکری برای ایجاد یک نیروی متحد تاریخی برای برآمدن از پس چالشهای قرن پیش رو اندیشید. این هژمونی جدید باید از چنان قدرت استعاری و ظرفیت بازتولید ایدئولوژیکی برخوردار باشد که به جای ایجاد تکصداییهای گسستآفرین، حق سلب شده تفسیر و نقد را به اندیشمندان و مردم بازپس دهد و به این ترتیب، امکان "تولید، مصرف و بازتولید معنا و نشانه" را که به طور همزمان شرط تداوم فرهنگی و تحول گفتمانی در جامعه چندصدایی است، فراهم سازد.