تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۲:۲۷  ، 
شناسه خبر : ۲۴۵۲۵۶
تاریخ مشروطیت؛

علی ابوالحسنی (منذر)
1. اسلام، دین حق و آیین حقیقت‌پرستی

«اسلام» ـ آن گونه که ما می‌شناسیم ـ دینِ حق و حقیقت و «مسلمانی» (در شکل راستین آن) آیین حق‌جویی و حقیقت‌پرستی است. گوهر اسلام، به گفتۀ امیر کلام علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه، چیزی جز تسلیم در پیشگاه حقیقت نیست (الاسلام هُوَ التسلیم)، که بندگی نسبت به ذات «حق» تعالی، باور و التزام به کتاب «حق» و پیامبر و امامان «برحق»، و بالأخره تلاش در راه برقراریِ دین «حق» در جهان و حاکمیتِ «حق» بر جمیع شئون و جوانب زندگی بشر، از مصادیق آن‌اند:
فذلکم الله ربّکم الحق.1
و انزلنا الیک الکتاب بالحق2... و هو الحقّ مصدقاً لما معهم.3
انّا ارسلناک بالحق بشیراً و نذیراً.4 کیف یهدی‌الله قوماً کفروا بعد ایمانهم و شهدوا انّ الرسول حق.5
هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق.6
آن‌گونه که کتاب آسمانی ما مسلمانان، قرآن کریم، به صراحت و تأکید، بیان می‌کند، ویژگی بارز پیمبران الهی آن بود که بر خداوند دروغ نبندند و جز به راستی از او سخن نگویند؛7 چه، از نگاه این دین، دروغگو «دشمن خداوند»، و دروغگویی «امّ المفاسد» شمرده می‌شود و سخن پیامبر به آن اعرابی مشهور است که پرسید: چه کنم تا گناه نکنم؟ و حضرت به او فرمود: دروغ مگو! و او در گردونۀ عمل فردی و اجتماعی دید که چگونه پرهیز از دروغ، لامحاله، وی را از ارتکاب گناهان باز می‌دارد.
از جملۀ عیوب بزرگ جهودان، که قرآن آنان را به علت ارتکاب این عمل، سخت مورد سرزنش و ملعنت قرار داده سزاوار خواری دنیا و عذاب عظیم آخرت می‌شمارد، آن است که این گروه کلمات الهی را از جایگاه معنایی خود تحریف می‌کنند8 و نیز به کتمان بسیاری از حقایق دست می‌زنند.9 تنها جهودان به کیفر این کار آماج طعن و لعن قرار ندادند، بلکه هرکس یا هر گروه که حقایق الهی را از خلق بپوشاند لعنت خدا را مجموعۀ تحت امر وی متوجه او است:
انّ الذین یَکتُمون ما اَنزلنا مِنَ البَیِّنات و الهُدی، مِن بعد ما بیّنّاه للنّاس فی الکتاب، اولئک یَلعَنُهم و یَلعَنُهُمُ اللاعنون.10
داوری نیز ـ به حکم اسلام ـ بایستی عالمانه و از سر علم و یقین صورت گیرد، نه ظنّ و گُمان: و لا تَقفُ ما لَیسَ لک به علم، اِنّ السمعَ و البصرَ و الفُؤادَ کلُّ اولئک کان عنه مسئولا.11 چنانکه، شهادت و گواهی دربارۀ مسائل گوناگون، به ویژه مسائل مهم، تنها از کسانی پذیرفته است که نسبت به موضوع، خبیر و بصیر باشند.12 اصل «تقلید» از فقیه «اعلم» (که نسبت به دیگران، توان بیشتری برای فهم درست و عمیق احکام الهی دارد و، در شناخت اوامر شارع، ضریب خطای او کمتر است) نیز ناشی از همین امر است.
بدین‌گونه، بینش و دیدگاه اسلامی (به ویژه اسلام تشیع که از خاندان پیمبر ـ درود و سلام الهی بر آنان باد ـ خط و جهت می‌گیرد) دیدگاهی حق‌جوی و واقع‌پژوه است و از هرگونه پنداربافی و هم‌اندیشی می‌پرهیزد. فی‌المثل، کاوش فقیهان مسلمان سراسر معطوف به درک حقیقت است و آنجا که به علت اجمال یا ابهام در دلایل نقلی و عقلی، خود را از دستیابی به حقایق برخی از احکام ناتوان می‌بینند، از فتوای صریح خودداری کرده از تعابیری چون «بعید نیست»، «قول قوی‌تر در مسئله چنین است» و یا «احتیاط در این است» بهره می‌گیرند. آنان دانش «رجال» و «درایه» را نیز از آن رو پی افکنده‌اند که، با بررسی سند و مفاد حدیث، راه دستیابی به «واقع» حکم الله هموارتر گردد. فیلسوفان و متکلمان مسلمان نیز جای خود دارند؛ برای نمونه می‌توان از استاد شهید مطهری یاد کرد که، با همۀ ارجی که به استادش علامۀ طباطبایی می‌گزارد، چاپ برخی از مجلدات کتاب گرانسنگِ اصول فلسفه و روش رئالیسم را سالیان دراز به تأخیر انداخت تا کاملاً چند و چونِ مباحث و نظریاتِ فلسفیِ آن برای شخص وی روشن گردد و آنگاه به نشر آنها در جامعه مبادرت ورزد.
باید حقیقت را جست و حق را گفت؛ که حقیقت‌جویی و حق‌گویی ـ حتی آنجا که بیان حقیقت به زیان مادّی خود انسان یا بستگان نزدیکش تمام شود ـ‌ فرمان مؤکَّد قرآن کریم است:
یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین...13
براساس آموزه‌های این دین، نبایستی تضاد و دشمنی با افراد، سبب قضاوت و داوری غیرعادلانه در حق آنان گردد. چه، اتخاذ طریق عدالت، همواره نزدکترین راه به تقوای الهی است. اسلام، پیوسته به تقوا فرمان داده و بر این اصل پای می‌فشارد که رفتار و کردار آدمیان، در تیررس مستقیم نگاه خداوند است:
یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین لله شهداء بالقسط و لا یَجرِمَنَّکُم شَنَئان قومٍ عَلی اَلاّ تَعدِلوا اِعدِلوا هو اَقرَبُ لِلتقوی و اتّقوا الله انّ الله خبیرٌ بما تعلمون.14
از دیدگاه این دین، آدمی، اصولاً زمانی که زبان به سخن می‌گشاید و راجع به کسی گواهی یا نظر می‌دهد، باید بر پایۀ موازین عدل و داد سخن گوید و داوری کند، و سفارش اکید قرآن کریم به مؤمنان، در کنار فرمان به پرهیز از شرک و امور ناشایست (کشتن دختران به رسم جاهلیت، پلیدیهای آشکار و نهان، و...)، همین سخن گفتن دادگرانه و دادورزانه است، هرچند پای (حیثیت و منافع) نزدیکانشان در میان باشد، که رعایت عدالت عهدی است که خداوند با مؤمنان بسته است:
قل تَعالَوا اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّکم علیکم: اَن لاتُشرکوا به... و لاتقتلوا اولادکم من اِملاق... و لاتقربوا الفواحش ما ظهر و ما بطن... و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذاقربی و بعهدالله اَوفوا...15
این بینش، طبعاً زمانی نیز که به عرصۀ «پژوهشها و تحقیقات تاریخی» گام می‌نهد، تنها بر آن شیوه از تتبع و تحقیق مُهر تأیید می‌زند که پژوهشگر را به راستراه درکِ واقعیات و حقیقت رویدادها رهنمون می‌گردد، نه بیراهه‌هایی که با ادعای تحقیق و تحلیل تاریخ، تصویری وارونه و غیرواقعی از آن در پیش دیدِ جویندگان قرار می‌دهند که هرگز واقعیت خارجی نداشته صرفاً ساخته قوۀ پندار یا اغراضِ تاریخنگار است. قرآن کریم، در خلال قصه‌ها و داستانهای عبرت‌انگیزی که نقل می‌کند، بارها تأکید می‌کند این داستانها حق است و دروغ یا افترا به هیچ وجه در آن راه ندارد:
انّ هذا لهو القصص الحق.16
ما کان حدیثاً یُفتَری.17
فامّا الذین آمنوا فیعلمون انّه الحق من ربّهم.18
و کلاًّ نقصّ علیک من انبیاء الرّسل ما نثّبت به فّؤادَک و جاءک فی هذه الحق و موعظةٌ و ذکری للعالَمین.19
از دیدگاه اسلامی ـ که همه جا به دنبال کشف «حق» و التزام به «حقیقت» است ـ هر نوع تصویر ساختگی و وارونه از حوادث تاریخ (حتی اگر از سرِ حُست نیّت تهیّه شده باشد) فاقد ارزش و اعتبار است؛ زیرا مقصود پیشوایان دینی از آن همه ترغیب و تشویق مسلمانان به غور تأمل در زندگی پیشینیان، «آشنایی با راز و رمزِ پیشرفت و انحطاط گذشتگان، و عبرت گرفتن از آن» است و تصویرپردازیِ وارونه و غیرِواقعی از حوادث تاریخِ، نه تنها به تأمین این مقصود کمک نمی‌کند بلکه چه بسا عاملِ نوعی «جهل مرکِب»، و اسبابِ توجیه انحرافات دیروز شده و به تشدیدِ موجبات و اسبابِ تباهیِ پژوهشندگان و خوانندگان تاریخ می‌انجامد.
2. شناخت واقعیات تاریخی؛ کاری سخت، اما ممکن
شناخت و درکِ واقعیات تاریخی، از نظر ما: امری بسیار سخت، ولی در عین حال ‌شدنی و امکان‌پذیر است.
برخی از اندیشمندان دستیابی به حقایق تاریخی را غیرممکن دانسته معتقدند: چون هیچ پژوهشگر و مورّخی نسبت به موضوع مورد پژوهشِ خویش، کاملاً بیطرف و خالی از هرگونه حبّ و بغض یا پیشفرض و پیشداوریِ (اخلاقی، مذهبی، ایدئولوژیک و...) نیست، لذا در روند پژوهش و تحقیق، خواسته یا ناخواسته، به دنبالِ اثباتِ پیشفرضها و پیشداوریهای خود می‌باشد؛ به این معنی که «حُکم» را پیش از «محاکمه» صادر کرده درصدد گردآوریِ شواهد و دلایل برای به کرسی نشاندنِ‌ آن است. این نظریه، که راه را بر کشف حقایق و واقعیات تاریخی مسدود می‌انگارد، به نحوی متأثر از نظریۀ سوفسطائیان است که، در افراطی‌ترین و غیرمنطقی‌ترین شکل آن، اساساً تشخیص و اثباتِ واقعیات خارجی را ناممکن می‌شمارد.
سوفسطائی مدّعی است که بشر از روزن «ذهن» و خیال خویش به اشیاء بیرونی می‌نگرد و اگر، به فرض، واقعیتی هم خارج از ذهن آدمی وجود داشته باشد، آنچه که وی به عنوان «عینیّات خارجی» می‌شناسد و ادعا می‌کند چیزی جز بازتابِ تصاویرِ آن اشیاء بر پردۀ ذهنِ او نیست. بر بطلانِ این نظریۀ شبهِ فلسفی، دلایل زیادی اقامه شده که از آن جمله، مخالفتِ «وجدان» و «حسّ» خودِ شخص سوفسطائی بر این نظر است.20
به راستی، آیا در بینش و استدلال سوفسطائیان، هیچ نقطۀ مثبت و قابل قبولی وجود ندارد؟
جواب، مثبت است؛ زیرا آن بخش از نظریۀ سوفسطائی که به بهانۀ فعل و انفعالاتِ ذهنِ آدمی در فرایندِ شناخت اشیاء، واقعیت خارجی را از اساس مُنکر می‌شود، به دلایل گوناگون، از جمله حسّ و وجدان آدمی، مردود است؛ اما نقشِ تکاپویِ ذهن (و احیاناً خیال) در فرایندِ شناخت آدمی از واقعیات و خطاپذیر بودنِ آدمی در برخی مواقع (از رهگذرِ وجودِ همین گونه فعل و انفعالات) مطلبی نیست که بتوان از آن چشم پوشید و به هیچ وجه نباید مبارزۀ بحق با «افراطِ» سوفسطائیگری را محملی برای «اِنکارِ» یک واقعیتِ مسلَّمِ دیگر، یعنی امکان خطا در ادراکات بشری و شناخت انسان از واقعیات، قرار داد.
برآیند و حاصل جمع و تفریقِ این دو امر را می‌توان به این صورت مطرح کرد که: واقعیت خارجی، وجود دارد و راهِ شناختِ آن بر آدمی مسدود نیست؛ اما امکان خطا نیز در این راه وجود دارد و باید زاد و توشه و ابزارِ لازم برای عبور از این راهِ پرخطر را فراهم ساخت و دقیقاً مواظب آفتها و آسیبهای این راه بود.
آنچه که فوقاً در نقد و بررسیِ نظریۀ سوفسطائی گذشت، عیناً دربارۀ سوفسطائی مآبانِ عرصۀ تحقیق تاریخی نیز صادق است. از دید ما، امکانِ شناخت حقایق تاریخی نوعاً وجود دارد؛ ولی این امر هرگز به معنای آسان بودنِ حرکت در این مسیر نیست و پژوهشگر تاریخ، در روندِ بررسی و تحقیق موضوع، با خطرات بسیاری روبه‌روست که می‌تواند بین او و حقیقت فرسنگها فاصله ایجاد کند؛ و دفع این خطرات نیز جز با تحمّل رنجِ تتبع و تحقیق کافی و رعایتِ اصول ایمنی لازم در این راه ممکن نیست.
درست است که انسانها، در مسیر پژوهشهای تاریخی، نوعاً بی«نظر» نیستند و تعصبها، غرضها و پیش‌داوریها دائماً عقربۀ ذهن و دلِ آنان را از توجه به سمت حقیقت منحرف می‌خواهد؛ اما، از آن سوی نیز، در روند تحقیق و پژوهش، موارد فراوانی پیش می‌آید که جرقّه‌هایی از حقیقت در برابر چشم محقق برق می‌زند و او را به سوی خود می‌خواند، و به وی ـ اگر اسیر کلیشه‌ها و مشهورات بی‌بنیاد باشد ـ هشدار می‌دهد که حقیقت، جز این است که می‌پنداری به آن رسیده‌ای (یا دیگران رسیده‌اند). علاوه بر این، واقعیّات تاریخی ـ از جهات گوناگون همچون «وضوح» و «ابهام» یا وجود و عدمِ وجودِ مستندات کافی برای تحقیق دربارۀ آنها ـ در یک رتبه نیستند و بخشی قابل ملاحظه از مسائل تاریخی (به ویژه در کلّیات) جزو مسلّمات به شمار می‌آیند و هیچ کس در اصالت آنها تردیدی ندارد. بنابراین، نمی‌توان همۀ رویدادهای تاریخی را مشمولِ حکمی واحد، یعنی عدم امکانِ شناخت، ساخت و به چوبِ ناشاختگی راند.
صرف‌نظر از این امر، یکی از دلایلِ مهمّ ما بر «امکانِ دستیابیِ بشر به واقعیات تاریخی» این است که خداوند، در بسیاری از آیات قرآن کریم، انسانها را به کاوش در تاریخ و عبرت گرفتن از حوادث آن فراخوانده است:
اَفَلَم یَسیروا فی‌الارض فَیَنظَروا کیفَ کانَ عاقبةُ الذین مِن قبلهم؟21
قُل سیروا فی‌الارض فاَنظُروا کیف کان عاقبةُ المکذّبین / المُجرمین.22
و این در حالی است که، خداوند به تصریح همین قرآن، هیچ‌گاه انسانها را «تکلیف به ما لایُطاق» نمی‌کند، یعنی چیزی را که انجام دادن آن از عهدۀ توان‌ِ انسانها خارج باشد از آنها نمی‌خواهد و هر دستوری که به بشر می‌دهد انجام دادن آن از عهدۀ وی بر می‌آید (لا یُکَلُّفُ اللهُ نفساً الّا وُسعَها).23
بنابراین، عبرت‌گیری از تاریخ، که انسانها از سوی خداوند به آن امر شده‌اند، امری «مقدور» و در توان آدمی است. از سوی دیگر، تردیدی وجود ندارد که عبرت گرفتن از تاریخ، بدونِ درکِ واقعیاتِ آن، ممکن نیست و چنانچه راه بر درک و تشخیص واقعیات تاریخ مسدود باشد امکانِ دستیابی به عبرتهای تاریخی نیز به هیچ وجه وجود ندارد.
از جمع و تلفیق این سه نکته (1. فرمان الهی به عبرت‌‌گیری از تاریخ؛ 2. پرهیز خداوند از تکلیفِ مالایطاق به انسان؛ و 3. عدم امکان عبرت‌گیری از تاریخ بدون شناخت واقعیات تاریخی) می‌توان به روشنی دریافت که: برای بشر امکان شناخت واقعیات تاریخی وجود دارد.
اساساً بینش اسلامی در همه چیز (از جمله در حوزۀ تحقیقات و پژوهشهای تاریخی) قائل به «اختیار» ذاتیِ آدمی و امکانِ «حق‌یابی» وی بوده و معتقد است که پژوهشگر حق‌جویِ تاریخ می‌تواند به تصویری ـ نسبتاً و حتی مطلقاً ـ «واقع‌بینانه» از وقایع برسد و حاصل تحقیقاتش را به مثابۀ «آینه‌ای واقع‌نما» در اختیار خوانندگان قرار دهد مشروط بر آنکه نکات لازم برای پژوهش و تحقیق تاریخی را ـ دقیقاً و کاملاً ـ رعایت کند.
اکنون ببینیم شرایط و الزاماتِ تحقیق و استنباط حقایق تاریخی چیست؟
3. کشف حقایق تاریخی؛ شرایط و الزامات
چنانچه انگیزۀ ما از ورود به عرصۀ پژوهشها و تحقیقات تاریخی کشف «حقیقت» و کسب «عبرت» باشد (و به ویژه اگر تأکیدها و تشویقهای مکرّر قرآن و پیشوایان اسلامی را کاملاً در مدّنظر داشته باشیم و بر این باور باشیم که دیدگاهمان در نگرش به تاریخ و تجزیه و تحلیل رویدادها و حوادث آن دقیقاً «اسلامی» یعنی «واقع‌بینانه و حق‌جویانه» است و، در نهایت، می‌خواهیم، با شناخت و رعایتِ سنتّهای الهیِ حاکم بر جامعه و طبیعت و تاریخ، حرکتِ فردی و اجتماعیِ حال و آیندۀ خود را تصحیح و تکمیل کنیم) بایستی اصول و قواعد زیر را حتماً رعایت کنیم. بدیهی است لزوم رعایت این نکات، اختصاص به تحقیق در مورد هیچ برهه‌ای از تاریخ ندارد و شناخت درست تمامیِ ادوار تاریخ (و از آن جمله تاریخ مشروطه) در گرو رعایت دقیق این اصول است:
1. پژوهشگر تاریخ بایستی از هر نوع پیشداوری، و نقاشیهای فرضی و صورت‌سازیهای وهمی و خیالی به اسم تاریخ، شدیداً پرهیز کند. در حین پژوهش، بایستی، تا آنجا که امکان دارد، خود را از پیش‌فرضهای تحمیلی یا قالبی دور نگهدارد و بکوشد مسئله را از نو بنگرد و میزان صحّتِ مشهورات تاریخی در موضوع مورد بحث را با اسناد و مدارک معتبر تاریخی، محک زند.
2. سعی کند خود را از جاذبۀ حُبّ و بُغضهای شخصی، گروهی، قومی، نژادی، اقلیمی و... ـ که عقربۀ ذهن و فکر آدمی را از «اقبال به حقیقت» منحرف می‌کند ـ دور نگهدارد و، در مقام تحقیق و پژوهش هر موضوع، ملاحظات گوناگون سیاسی و ایدئولوژیک و... را دخالت ندهد.
3. تتبع و تحقیق در تاریخ باید به طور کامل و جامع و همه‌سویه و ژرف انجام گیرد به‌گونه‌ای که قضاوت نهایی، مثلاً دربارۀ یک شخصیت، مبتنی بر ملاحظۀ دقیقِ تمامیِ مواد و مصالحِ تاریخیِ اصیل و معتبرِ موجود باشد و با کلیّۀ نیمرُخها و برشهایی که از منش و روش وی در خلال متون تاریخی وجود دارد همخوانی و تناسب داشته باشد، نه آنکه با کشف یک سند معتبر تازه، کل یا بخشی عظیم از آن فرو ریزد!
4. ضروری است پژوهشگر تاریخ از قیاسهای مع‌الفارق تاریخی، یعنی خلط و اشتباهِ اشخاص و حوادث و ادوار تاریخی با هم و نادیده گرفتنِ امتیازات و تمایزاتِ آنها از یکدیگر بپرهیزد؛ و به‌ویژه از بلایِ عامِّ اطلاقِ صورت «حال» بر مادّۀ «گذشتۀ» تاریخ، دوری جسته هرچیز را دقیقاً در ظرف خاصّ زمانی و مکانی آن ببیند و مورد کاوش و سنجش و ارزیابی قرار دهد (در این باره باز هم سخن خواهیم گفت).
5. بررسی هر موضوع بایستی با توجه به نظریّات و آراء موافق و مخالفی صورت گیرد که دربارۀ موضوع یاد شده از سوی صاحبنظران طرح شده است. در عین حال، آراء و نظریات مزبور باید خوب نقّادی شود و به ویژه درجه و سطح «آگاهی، انصاف و دقت نظرِ» صاحبان آن آراء، دقیقاً در مدِّ نظر قرار گیرد و صفِ آگاهانِ منصِف تیزاندیش از ناآگاهان و مغرضان و سطحی نگران کاملاً مشخص شود؛ و به لحاظ ارج و اعتبارِ «گزارش و تحلیلِ حوادث»، آن دو گروه در یک ردیف نشانده نشوند.
6. هر گونه قضاوت و تحلیل تاریخی بایستی بر پایۀ اسناد و مآخذ معتبر صورت گیرد و، به همین منظور، مورخ بایستی اسناد و مدارک تاریخی را از حیثِ «اتقان و اعتبار علمیِ» آنها طبقه‌بندی و ارزیابی کند و، علاوه بر این، «حفظ امانت و بیطرفی در انعکاس مطالب و داده‌های تاریخی» را از نظر دور ندارد.
7. محقق بایستی، در مقام تحقیق و پژوهش هر موضوع، ملاحظات گوناگونِ سیاسی و ایدئولوژیک و... را دخالت ندهد. در این زمینه، توضیحی ضروری به نظر می‌رسد: هر مورّخ، در مسیر شناساندن و تبیین حقایق تاریخی به دیگران، از دو مرحله یا مقام، گذر می‌کند:
الف) مرحلۀ تحقیق و کشف واقعیات تاریخی (= مقام ثبوت).
ب) مرحلۀ بیان و عرضۀ مستدلِّ یافته‌ها و استنباطات تاریخیِ خود به دیگران (= مقامِ اثبات).24
در مقام ثبوت، شخص محقق و پژوهنده باید کاملاً بی‌پروا و فارغ از هرگونه ملاحظات سیاسی و اجتماعی و نژادی و فردی و گروهی و...، به تحقیق دربارۀ موضوعِ مورد نظر بپردازد و هیچ خطّ قرمز و مرز یَقِفی را در دایرۀ پژوهشِ وسیع و ژرفِ خود نپذیرد. به هر جا و هر مأخذی که فکر می‌کند ردّپایی از گمشدۀ او به دست می‌دهد، سَرَک بکشد و هر شاهد و قرینه‌ای را ـ حتی اگر مخالفِ بدیهیّات و مسلّمات، چه رسد به مشهوراتِ تاریخی، می‌نماید ـ به محک سنجش و آزمون زند و، بیطرفانه و نقادانه، مورد کاوش و بررسی قرار دهد تا حقیقت، آن‌گونه که هست، نه آن‌سان که تصویر کرده‌اند، جلوه‌گر شود.
اما در مقام اثبات، که مقام بیان و شرح واقعیات تاریخی است، مورّخ می‌تواند (و در مواردی ضرورت دارد) که مسائلی نظیر مصالح ملّی و موازین اخلاقی و شرعی را رعایت کند و به منطقِ «دروغ حرام است، اما گفتنِ هر راستی ـ به ویژه راستِ فتنه‌انگیز ـ واجب نیست»، عمل نماید. به هر روی، شخص مورّخ هم یک انسان است و نمی‌تواند نسبت به مصالح قومی و اصول اخلاقی مطلقاً بی‌اعتنا باشد و مثلاً آنجا که گفتن برخی مسائل بدآموزی اخلاقی دارد یا امنیت ملّی را در یک مقطع بحرانی به خطر می‌اندازد، به بهانۀ اینکه واقعیات را باید گفت، چشمش را بسته هرچه دلش خواست‌افشاگری! کند (البته تشخیصِ مصالح و محذوراتِ یاد شده بحث دیگری است و افراط و تفریطهای عمدی و سهویِ زیادی در این زمینه انجام می‌گیرد که باید دقیقاً متوجه آنها بود و به سدّ رخنۀ آنها کوشید.) ضمناً، «نگفتنِ» برخی از واقعیات (به منظور رعایت پاره‌ای از مصالح یا محذورات)، غیر از «تحریفِ» واقعیات و «گفتنِ» دروغ است، و بین این دو، مرزهای دقیق و ظریفی وجود دارد که بر اهل نظر پوشیده نیست.
نکته‌ای که غالباً مورد غفلت یا سوءاستفاده قرار می‌گیرد این است که، در بسیاری از اوقات، ملاحظات و محذورات «مقام اثبات»، مستقیم یا غیرمستقیم، خود را بر «مقام ثبوت» تحمیل می‌کند و به بهانۀ اینکه گفتنِ فلان حقیقت تاریخی به مصلحت جامعه یا نظام یا ... نیست، اصولاً، در مقام ثبوت نیز، آن را به گونه‌ای مورد تحقیق و بررسی قرار می‌دهند که واقعیتِ آن به گونۀ دیگری درک می‌شود! حال آنکه، چنانکه گفتیم، برای شناخت واقعیت، بایستی آن را کاملاً بی‌پروا و بدون هر نوع ملاحظه، مورد بررسی قرار داد و ابعاد و لایه‌های مختلف آن را نیک دریافت؛ آنگاه آن حقیقت فهمیده شده را (تماماً یا بعضاً ـ به حسب اقتضای مصالح ملی و اخلاقی و...) برای خواص یا عامّۀ مردم بازگفت؛ زیرا چه بسا درکِ (درستِ) واقعیتِ موردِ بحث (مقام ثبوت) در تشخیص ما نسبت به مصلحت یا مفسدۀ بیان آن (در مقام اثبات) کاملاً تأثیر گذارد و بیان چیزی را که نخست فکر می‌کردیم افشای آن به زیان مصالح ملّی است، در نتیجۀ دستیابی به تصویر (جدیدی) از آن واقعیت، موافق با مصالح ملّی، بلکه ضروری و لازم بیابیم.
از آنچه گفتیم، نتیجه می‌گیریم که مقامهای «ثبوت» و «اثبات»، هر یک اقتضائات و ویژگیهایِ خاصّ خود را دارند که نباید میان آنها هیچ‌گونه خلط و اشتباهی صورت گیرد و اقتضائات یکی بر دیگری تحمیل شود. به تعبیری روشن‌تر: محقق نبایستی شئون، اقتضائات و لوازمِ مرحلۀ «تحقیق» در مورد چند و چونِ یک موضوع را، با اوضاع و احوالی که هنگامِ «بیانِ» استنباطات خود دربارۀ آن موضوع وجود دارد یا رخ می‌نماید درهم آمیزد.
می‌دانیم که کاوش و تحقیق دربارۀ مسائل و موضوعات همواره پیش از فهم و درک آن موضوعات و بیان آنها برای دیگران صورت می‌گیرد؛ 25 زیرا، اظهارنظر دربارۀ موضوعات، قاعدتاً باید بر پایۀ شناخت و بصیرت انجام گیرد و شناخت و بصیرت کامل نیز بدون تحقیق و کاوش علمی کافی دربارۀ موضوعِ موردنظر، قابل تحصیل نیست. اما در هنگام نوشتن یا بیان کردنِ موضوع، گاه مشکلات و محذورات و ملاحظاتِ ضروری و اجتناب‌ناپذیری پیش می‌آید که یا انسان را به کلّی از صرافتِ اظهارنظر راجع به موضوع ـ به دلیل خلاف مصلحت یا مضر بودن آن ـ می‌اندازد و یا نحوۀ تشریح و بیان مسئله را (از تفصیل به اجمال) تغییر می‌دهد. ملاحظات و محذورات یاد شده، گاه به دلایل گوناگون شرعی و اخلاقی و سیاسی و...، لازم الرعایه هستند و چه بسا بر تصمیم قبلی‌ِ انسانِ فرهیخته و آگاه به مقتضیات زمان، تأثیر گذاشته و مانع اقدام وی به شرح و بیان نظریۀ خود دربارۀ موضوع می‌شوند. این امر، طبیعی و منطقی است؛ چیزی که هست (و ما بر آن کاملاً تأکید داریم) نباید به بهانۀ آن محذورات و ملاحظات (که در مقام «بیان» رخ می‌دهد) از تحقیق و شناختِ «کامل و بی‌پروا» دربارۀ موضوع نیز دست برداشت و روندِ لازم برای پیمودن عرصۀ تحقیق و شناخت را، چنانکه باید، طی نکرد. چه، مقام تحقیق با مقام بیان دوتاست و هر یک شأن و جایگاه ویژه و ابزار و لوازم خاص خود را دارند.26
7. محقق تاریخ بایستی صبور و بردبار باشد و در کار داوری و اظهارنظر قاطعِ نهایی، شتاب نورزد و میوۀ درخت تتبّع و تحقیق را زمانی بچیند که کاملاً رسیده باشد، (بل الأنسان عَلی نَفسِه بصیرة وَ لَوْ أَلْقی مَعاذیرَه).27 یعنی تا زمانی که برای وی موضوع کاملاً پخته و حلّاجی نشده و جوانب و زوایای گوناگون آن روشن نگردیده است، به انعکاس نتایج پژوهش و اظهارِ برداشتهای تاریخی خود نپردازد و دست‌کم اگر هنوز مسئله برایش بخوبی آشکار و مسلّم نیست پرونده را مفتوح گذارده صریحاً خواننده را از لزوم تأمّل و تتبّع و تحقیق بیشتر در موضوع مطلع سازد.
4. نقد و پالایش نظریّات تاریخی؛ ضرورتی مستمر و جاویدان
پژوهندۀ تاریخ بایستی، حتی پس از اطمینان از درک واقعیت، پروندۀ نقد و واکاویِ آراء تاریخی را همیشه باز گذارد؛ زیرا، حقایق و پدیده‌های جهان، نوعاً «چندضلعی»اند و زوایا، ابعاد و لایه‌های پیچیده و گوناگون دارند. و این در حالی است که شناخت انسان از پدیده‌ها، در بسیاری از اوقات، به ویژه در برخوردهای اولیه با اشیاء، شناختی «ناقص و سطحی و محدود» بوده فاقدِ آگاهی کافی به همۀ زوایا و ابعاد آنهاست، و این نقص و محدودیت طبعاً تصور و تلقی‌ای «خام و ناکامل» و گاه حتی «وارونه و نادرست» از پدیده‌ها به آدمی می‌بخشد که با واقعیت و حقیقت آنها انطباق کافی ندارد. به همین دلیل، اطلاعات جدیدی که از پدیده‌های مزبور به دست انسان می‌رسد چه بسا با تصوّر پیشین وی از پدیده‌ها ناسازگار است و ساختار تعریف و تصوّر آدمی از آنها را در هم می‌ریزد. در این صورت، با اطلاعاتِ جدید از پدیده‌ها و موضوعات، به دو گونه می‌توان برخورد کرد:
برخورد نخست که رواج بسیاری نیز دارد عبارت است از: تعصب ورزیدن نسبت به شناخت پیشین خود از پدیده‌ها، و اِغماض بلکه انکارِ صحّت و درستیِ داده‌ها و اطلاعاتِ جدیدی که با تصوّر و برداشتِ خاصّ ما از واقعیت، متضاد می‌نماید؛ و، در نتیجه، بستن و مختومه اعلام کردن پروندۀ بحث و بررسیِ بیشتر دربارۀ آن.
برخورد دوم، که به گمان ما تنها روش برخورد درست و محققانه با قضایا و پدیده‌ها می‌باشد، آن است که هیچ‌گاه فهم و درک خود از پدیده‌ها را صد در صد «تامّ و مطلق» ندانیم و همیشه پروندۀ بحث و کاوش دربارۀ موضوعات را باز بگذاریم؛ چه، شناخت ما از موضوعات گوناگون ـ حتی اگر «نادرست» هم نباشد ـ ممکن است «عمق یا جامع‌نگری لازم» را ندانسته باشد. فرد محقق و پژوهشگر، در این نوع برخورد، زمانی که با اطلاعات جدیدی راجع به پدیدۀ موردنظر آشنا می‌شود، به استناد شناخت موجود خود از آن، هرگز راه را بر «تأمّل مجدّد» در پدیدۀ مزبور و احیاناً «تجدیدنظر» در برداشت پیشین خویش نمی‌بندد و همواره فرصت را برای تحقیق و تأمل بیشتر دربارۀ موضوع، و واکاوی اضلاع و زوایای (احیاناً پنهان و ناشناختۀ) آن مغتنم می‌شمارد و در این تکاپوی وقفه‌ناپذیر، چه بسا به لایه‌های ژرفتر و تصویر کامل‌تری از واقعیت دست می‌یابد و، در نهایت، متوجه می‌شود که، برخلاف درک و تصوّر ابتدایی خود از پدیدۀ مزبور، واقعیت آن پدیده نه چهار ضلعی بلکه هشت ضلعی یا بیشتر بوده است.
آشنایی دقیق و درست با ابعاد و زوایای شخصیت و منش رجال مؤثر و صاحب نقش در مشروطه (از شیخ فضل‌الله نوری گرفته تا تقی‌زاده و دیگران) نیز از این قاعده مستثنا نیست و برای رسیدن به شناختی هرچه کامل‌تر و جامع‌تر از کارنامۀ علمی و عملی آنان، باید همیشه راه را برای ورود کُدها و اطلاعات جدید به دایرۀ شناخت و تحلیلهایمان از شخصیت علمی، دینی، اجتماعی، سیاسی و مبارزاتی او باز بگذاریم و این حرمت را برای دیگر محققان قائل باشیم که ممکن است نکته یا نکاتی از اعماق حقیقت از چشم ما مغفول مانده و برای آنان مکشوف شده باشد.
افسوس که احساس می‌شود که از سوی شمار قابل ملاحظه‌ای از مورخان و تحلیلگران معاصر، تمایل چندانی به این امر وجود ندارد و آنان، در واقع، شناخت و تلقّی خاصّ خود از قضایا را «مطلق» و «غیرقابل نقد» می‌انگارند و به جای حلم و سعۀ صدر در شنیدن سخن دیگران، به اشکال مختلف بی‌تابی نشان می‌دهند و، به جای ارائۀ دلایل استوار بر مدّعای خود، عجولانه طرف مقابل را به باد اتهام می‌گیرند. در حالی که اولاً درک و فهم ما از موضوعات (و از آن جمله: مسائل و قضایای تاریخی و سیاسی) نوعاً بی‌نیاز از نقد و اصلاح و تکمیل نیست. همۀ ما بسیار چیزها می‌دانیم، اما باید بسیار چیزهای دیگر یاد بگیریم و آموخته‌هایمان نیز جای جای خالی از نقص و خلأ، و بی‌نیاز از ترمیم و اصلاح نیست. گاندی، رهبر نهضت آزادی هند، سخن جالبی دارد:
لزوم شکیبایی به معنای بی‌تفاوتی در معتقدات خود آدم نیست، بلکه عشق ناب‌تر و هوشمندانه‌تر نسبت به معتقدات خویش است. شکیبایی به ما چنان قدرت ژرف روحی می‌بخشد که از تعصب [خشک غیرمنطقی] همان اندازه فاصله دارد که قطب شمال از قطب جنوب...
ما با پذیرش بذر شکیبایی در خود نسبت به نظر دیگران، به درک حقیقی‌تری از دیدگاه خود می‌رسیم. در تأیید و توضیح سخن فوق باید گفت: چه بسا ممکن است نظریه‌ای که ما، دربارۀ موضوعی برگزیده‌ایم دارای زوایای ظریف و نازکی باشد که هرچند ما در پستوی ذهن خویش به نحو اجمال بدان آگاهی و اذعان داریم، اما در خودآگاهمان از آن به نوعی غافلیم؛ و توجه و تفطنِ تفصیلی به زوایای یاد شده جز در بستر بحث و مناظرۀ علمی و صبورانه با حریف، و تأمل منصفانه در مناقشات و ناخنکهای وی به آن نظریه، حاصل نمی‌شود. همچنین، گاهی نظریۀ مزبور در ذهن ما چنانکه باید منقّح نیست یا دربند ابهامات و اشکالاتی است و ما تنها در یک چالش جدّیِ فکری و علمی با حریف، و شکیبایی و حلم در شنیدن ایرادها و یافتن پاسخ منطقی برای آنها، به تنقیح کامل نظریۀ خود یا رفع ابهامات و اشکالات آن دست می‌یابیم و چه بسا در پایان این گفت و شنود، ما و طرف مقابل، به نظریۀ تازه‌ای می‌رسیم و اذعان می‌کنیم که عمیق‌تر، درست‌تر و واقع‌بینانه‌تر از نظریۀ نخستینِ هر دوی ماست. حال آنکه اگر در شنیدن سخنان حریف صبوری پیشه نمی‌کردیم و با برخوردی تند و متعصبانه با سخنان وی پروندۀ بحث را می‌بستیم هرگز به این دستاوردهای مثبت نمی‌رسیدیم.
5. مورخ، در بیان نظریات خود، باید صادق و صریح باشد
پژوهندۀ تاریخ، زمانی که دستاورد علمی و تحقیقی خود را به شکل مقاله، جزوه، کتاب و... در اختیار دیگران می‌گذارد، بایستی با خواننده یا شنوندۀ آثارش صادق و صریح باشد؛ یعنی، زمانی که به گمان شخص محقق، کمّ و کیف موضوع کاملاً مشخص و معلوم شده و نوبت به قضاوت دربارۀ آن ـ بر پایۀ معیارها و ملاکهای مقبول اعتقادی ـ می‌رسد، بایستی ملاکها و سنجه‌های داوری خود در مورد موضوع را برای خواننده روشن سازد. به عنوان مثال، اگر دل در گرو اصول و مبانی فرهنگ غربی دارد و با اصول و فروع دیانت اسلامی، به هر دلیل، مخالف و سرگردان است، صادقانه این نکته را با خواننده در میان بگذارد و، به اصطلاح، نعل وارونه نزند و مراد خویش را در لفاف یک رشته مغلطه‌ها، تهمتها و شعارهای مزوّرانه و ریاکارانه نپیچد. فی‌المثل اگر شیخ فضل‌الله نوری را از آن جهت که پرچمدار دفاع از دین محسوب شده و، براساس تشخیص قاطع شرعی و سیاسی خود، با غرب باوران زمانه نظیر تقی‌زاده درگیر بوده است محکوم می‌داند، بسیار خوب، شیفتگی خویش به اروپاگرایی را کتمان نکند و شیخ را با برچسبهایی چون وابستگی به دربار قاجار یا سازش با روسها! عنصری مستبد و روحانی‌نما! نشمارد، فاجعه‌ای که متأسفانه بسیاری از مورخان مشروطه در دام آن گرفتار آمده‌اند؛ و تشریح نمونه‌ها و مصادیق آن، فرصتی دیگر می‌طلبد. توضیح بیشتر آنکه:
هر مورّخی (پیرو هر مرام و مکتب که باشد) در مسیر تتبّع و تحقیق تاریخ، به میزان عمق و دامنۀ پژوهش خود و نیز میزان رعایت آداب و قواعدِ یک تحقیق جامع و واقع‌جویانه، به تصویری خاص از «وقایع گذشته و حال» می‌رسد و همراه با آن (چه بخواهد و چه نخواهد، چه بر زبان آورد و چه در لابه‌لای اظهارات و تحلیلها و حتی نوعِ چینشِ مطالبش مخفی کند) متناسب با اصول و مبانیِ فکری و اعتقادیِ مقبولِ خود، به قضاوتی خاص در باب آراء و اعمالِ دست‌اندرکارانِ آن صحنۀ تاریخی دست می‌یابد.
به راستی، کدام مورّخ را می‌توان سراغ گرفت که، به لحاظ فکری و فرهنگی، «در خلأ زندگی کند»! و، پیش از نهادنِ خامه بر نامه، به گونۀ پنهان یا آشکار، به هیچ اصل و مبنای اعتقادی، خواه دینی و خواه غیردینی معتقد و ملتزم نباشد و ذهن و دلش را، مستقیم و غیرمستقیم، مغناطیسِ معارف دینی یا ارزشهایِ ایدئولوژیک خاصّی مجذوب نکرده باشد؟
باری، هر تاریخنگاری، خواسته یا ناخواسته، در نگارش و پردازش تاریخ، بر مبنایِ «تصویر و ترسیم خاصّ خود از وقایع مورد بحث» (که می‌تواند «واقع‌بینانه» یا «به دور از واقعیت» باشد) عمل می‌کند و قضاوتی ویژه (متناسب با مقبولات فکری و اعتقادی خویش) در باب علل و عوامل آن وقایع دارد، و از این امر، گریزی نیز نیست.
منتها، برخی از مورّخان ( و چه بسیارند این‌گونه کسان!) در جریانِ پژوهش و تحقیق، به پژوهشی «ناقص» و تحقیقی «ناتمام» (بلکه «وارونه و قالبی»!) قناعت می‌کنند و سپس نیز که نوبت به نگارش، به اصطلاح، تاریخ می‌رسد، قلم را در مرکّب حبّ و بغضهای کور و کرساز شخصی و گروهی و... فرو برده و تاریخ را به مذاق قدرتهای حاکم (اعمّ از قدرتهای فردی یا گروهی‌ای که جز به استقرار سلطه و پیشبرد تمنّیات نفسانی خود نمی‌اندیشند) یا در جهت اثبات مشروعیتِ ایدئولوژی و تحمیلِ خرده‌فرمایشهای حزبی، «نقاشی می‌کنند»! و «عُقده‌ها و عقیده‌های خود را لباسی از تاریخ در بر می‌کنند»! و شگفت آنکه، با این همه، گاه ادعایِ «آزاد اندیشی» و تحقیق «بیطرفانه علمی» شان نیز گوش فلک را کر می‌کند!28
و برخی دیگر، از مورّخان ( و چه اندک‌اند این‌گونه کسان!) در مقام درک و تشخیصِ «ما وَقَع»، به قدر کفایت و لزوم، رنج تتبّع و تحقیق و تدقیق را بر خود هموار ساخته به‌قدر امکان می‌کوشند که آداب و شرایطِ تحقیقِ جامع، بیطرفانه و واقع‌بینانه را رعایت کنند و آنگاه نیز که قلم در دست می‌گیرند، بی‌هیچ لاف و گزاف یا نعل وارونه‌ای، صاف و صادق و صریح، دریافتهای خود را در دامنِ خود را در دامنِ خواننده می‌ریزند. و به راستی چه کمیاب‌اند آنان که در مرحلۀ پژوهش و تحقیق، از اِعمالِ «پیشفرضهای رایج یا خودساختۀ ذهنی» می‌پرهیزند29 و تا زمانی که کار سترگِ پژوهش و تحقیق تاریخی را ـ با عمق کافی و وسعت لازم آن ـ به پایان نرسانیده‌اند، از هرگونه ترسیم و تصویر خودساختۀ «موضوع» و صدورِ «حکم نهایی» در باب آن اجتناب می‌کنند و تنها هنگامی دست به قلم برده حاصل کار خود را در اختیار عموم قرار می‌دهند که، لااقل در خلوت خاص خویش با خدا، یا دست‌کم در وجدان خود، احساس می‌کنند به آخر خطّ تتبع و تحقیق لازم در موضوع موردِنظر رسیده و صورت و باطنِ قضایا، کمابیش، همان است که بر آینۀ پژوهش و تحقیق آنان افتاده است. وگرنه، دست نگه می‌دارند و بُتخانه‌ای نو بر بُتخانه‌ها یا بیراهه‌ای جدید بر بیراهه‌های موجود نمی‌افزایند. سخن در این زمینه بسیار است و تفصیل بیشتر، منوط به مجالی دیگر.
6. لزوم آشنایی با باورها و سنتهای ملی ـ‌ دینیِ جامعۀ مورد پژوهش
نکات فوق، چنانکه گفتیم، برای بازشناخت تاریخ هر کشور و هر دوران (و از آن جمله، تاریخ مشروطۀ ایران) ضروری است. به ویژه، مسائلی چون:
الف) تخلیۀ موقت ذهن از پیشداوریهای غرض‌آلود و تحصیل شهامت اجتهاد؛
ب) تأمل در مواضع و گرایشهای فکری و سیاسی نویسندگان تاریخ مشروطه؛
ج) بررسیِ میزان صداقت و تقوای آنها در بیان حقایق و انعکاس رویدادهای تاریخی؛ و بالاخره:
د) تفکیک حوادث مسلّم و مُتقَنِ تاریخی از جَعلیّات مغرضانه و تصفیه حسابهای شخصی و جناحی، شرایط لازم برای بازخوانی و بازنگریِ «واقع‌بینانۀ» تاریخ معاصر، خاصّه دوران بحث‌انگیز مشروطیت‌اند. رعایت دقیق این نکات به پژوهندۀ حقگرای تاریخ امکان می‌دهد که، در پایان پژوهش و تحقیق خود، درک صحیحی (یا صحیح‌ترین درک) را از حقیقت قضایا و واقعیت رویدادهای تاریخ مشروطه، داشته باشد.
افزون بر نکات یاد شده، پژوهشگر تاریخ مشروطه باید با خصوصیات فکری، روحیّات اخلاقی، سُنَن ملّی، شعائر مذهبی و ارزشهای زیرساز اعتقادی و عناصر کارساز فرهنگی ملت ایران آشنا باشد؛ زیرا حوادث تاریخ ایران در این مرز و بوم رخ داده (نه جای دیگر) و مردم این سرزمین (با عقاید، علایق و سلایق خاصّ خویش) به گونۀ مثبت یا منفی، در نحوۀ تکوین یا تکمیل و تغییر آن رویدادها نقش داشته‌اند، و در ظرفِ چنین ملّیّت دینی و مذهبی است که حماسه‌های خونباری چون جنبش یکپارچۀ تحریم تنباکو یا نهضت عدالتخانه را رقم زده‌اند. آشنایی با این خصوصیات و روحیات و سنن و شعائر نیز، طبعاً راهی جز مطالعه و بررسی دقیق «گذشته‌های تاریخ» و نیز «گنجینۀ غنی و پربار فرهنگ مذهبی ـ ملّی» این ملت و این سرزمین ندارد.
افسوس که بسیاری از پژوهندگان تاریخ ما ـ چه به سهو و چه از روی عمد، که متأسفانه نتیجۀ هر دو، یکی است ـ از این نکتۀ حیاتیِ «سهل ممتنع» غفلت کرده‌اند که: کلیّۀ نهضتهای خونبار میهنمان، به میزان «ملّی بودن» (و وابسته نبودن آنها)، لزوماً و منطقاً «مذهبی» هستند، یعنی «اسلامی» و آن هم «اسلام شیعی».30
ایران، کشوری است که، اکثریت قاطع مردم آن دارای گرایشهای استوار اعتقادی و مذهبی بوده و قویّاً پایبند دینی هستند که، نه‌تنها جدایی و انفکاک از «سیاست» را نمی‌پذیرد بلکه دربارۀ کلیۀ شئون و ابعاد زندگی آدمی (از آن جمله: سیاست) نظر و رهنمود الزامی دارد. حضور چهره‌های شاخص روحانیت (نظیر میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، سیدحسن مدرّس، آیت‌الله کاشانی و امام خمینی) نیز در خطّ مقدمِ قیامها و مبارزات ضدّاستبدادی و ضدّاستعماریِ آن، محسوس و چشمگیر است. به راستی، نهضتی که می‌خواهد به طور یکپارچه، «عموم طبقات و اقشارِ» چنین ملت دین‌باور را فرا بگیرد و مهمتر از این: از «رهبری» و لااقل «پشتیبانیِ» روحانیتی برخوردار باشد که داعیه‌دارِ حاکمیّت شرعی و پاسداری از دین است، چگونه می‌تواند «مذهبی» نباشد و از میانۀ آداب و رسوم و سُنَنِ دینی گذر نکند؟! به یاد بیاوریم که محمدرضا را، نه قیام مسلّحانه مردم، بلکه راهپیمایی باشکوه آنان در تاسوعا و عاشورای 57، از کشور فراری ساخت. همچنانکه پیش از آن، جنبش مشروطه و خیزش نیمۀ خرداد نیز از شور و نُشور مردم در محرّم 1323 قمری و 1342 شمسی نیرو گرفت.
گفتنی است، در بدوِ نهضت مشروطیت، نه تنها پشتیبانی قیام عدالتخواهی، که رهبری یکپارچه و مطلقِ آن، (به گواه مورخین) از آنِ علمای دین (شیخ فضل‌الله نوری، طباطبایی، بهبهانی و...) بود و پوشیده نیست که، روحانیت و مرجعیت شیعه، تنها به انگیزۀ «اجرای احکام اسلام»، در عرصۀ سیاست حضوری چشمگیر و یکپارچه می‌یابد و در مواجهه با مسائل و مشکلاتی نیز که در طول قیام، برای مبارزین پیش می‌آید، بر مبنای «تشخیص و تکلیف شرعی» خود عمل می‌کند. با توجه به این امر، روشن است که، بررسی نهضتهای مردمیِ کشورمان ـ و از آن جمله: مشروطیت ـ بدون آشنایی و توجه به مشخصات و ویژگیهای آنها، بررسیی کور و ابتر بلکه وارونه خواهد بود.31 دکتر حمید عنایت، در این زمینه سخنی نغز دارد:
انقلاب مشروطیت ظاهراً نقطۀ اوج یک دوران طولانی مبارزۀ دولت و علما محسوب می‌شود. شاید این کشمکش از رهگذر وظایفی که مذهب شیعه به عهدۀ علما گذاشته و در دستگاه ایمان محلی برای دولت قائل نشده و از شناختن مشروعیت دولت موجود سرپیچیده بود، ناگزیر می‌نمود! اما تردیدی نیست که تاریخ سیاسی اجتماعی ایران همیشه آبستن جنبشهای اسلامی شیعه به رهبری علمای دین بوده.32
سخن دکتر عنایت را اظهارات سر اسپرینگ رایس (وزیر مختار انگلیس در ایران) نیز، که از نزدیک شاهد جنبش مشروطیت ایران بوده، تأیید می‌کند، آنجا که به دوستش لرد چیرول می‌نویسد: «مذهب شیعه [در ایران] بیش از آنکه جنبۀ مذهبی داشته باشد عصارۀ ملی دارد؛ و اگر به دیدۀ دقت بنگری، خواهی دید که نهضت مشروطیت ایران نهضتی است در آنِ واحد مذهبی و ملی».33
براساس آنچه گفتیم، آشنایی با «فرهنگ تشیع» (که به مثابه جوهری سیّال در روح این ملت جریان دارد)، به عنوان مقدمۀ واجبی برای «تحقیق و تدقیق در تاریخ ایران اسلامی شیعه» رخ می‌نماید؛ خصوصاً اینکه استعمار نیز برنامه‌ریزیها و سیاستگذاریهای استعماریش برای بلع این سرزمین را، دقیقاً در راستا و به هدفِ بمباران و انهدامِ ارزشها و عناصر کارسازِ همین فرهنگ، تنظیم کرده است... و اینجاست که به آخرین شرطِ لازم تحقیق تاریخی در پیشینۀ کشورمان می‌رسیم:
به عنوان آخرین شرط و ویژگیِ مهم و لازم برای تحقیق در تاریخ مشروطه، بایستی از آشناییِ پژوهشگران تاریخ با روندِ تجاوزات استعمار به این کشور یاد کرد. آگاهی دقیق و جامع استراتژی قدرتهای سلطه‌جوی خارجی (روس و انگلیس و...) و تلاشها و ترفندهای رنگارنگ آنها برای نفوذ به تار و پود اقتصاد، سیاست و فرهنگ کشورمان در قرون 18-20 میلادی، محقق تاریخ را با پشت پردۀ بسیاری از جریانها آشنا ساخته از لایه‌های سطحی حوادث به هزارتوی آنها رهنمون می‌گردد. به عنوان نمونه، باید معلوم ساخت که تشکیل لُژهای فراماسونری و پرورش یا تقویت سران بابیّت و بهائیّت، با چه اهدافی صورت گرفته و استعمار در پوشش عقد و اجرای قراردادهای رویتر و رژی و دارسی و وثوق‌الدوله ـ کاکس، یا انجام دادن کودتای 1299، چه منویّات شومی در سر داشته است؟
بدین منظور، بایستی لزوماً به گذشته‌ها بازگشت و روندِ پر نشیب و فراز سیاستهای استعماری را، خصوصاً از دوران فتحعلیشاه (که نقطۀ عطفِ توطئه‌ها و تجاوزات استعماری به ایران به شمار می‌رود) تا مشروطیت و امروز، دقیقاً بررسی کرد و، همپای این مسئله، به بررسیِ سیرِ مبارزات ملتمان با استعمار خارجی پرداخت که از همان آغاز پیدایش استعمار در این سرزمین تحت رهبری زعمای بیدار مذهبی و رجال اصیل ملی ایجاد شده و به نحو مستمر تا امروز ادامه یافته است.
7. نکات و شرایط لازم در بررسی دقیق و جامع تاریخ مشروطیت
با عطف توجه به نکات فوق در خصوصِ مشروطیت، باید خاطرنشان سازیم که: بررسی جریانِ پرنشیب و فرازِ «مشروطه» و بازکاویِ سرشت و سرنوشت آن در تاریخ، از آغاز برافراشته شدن پرچمِ «عدالتخانه‌خواهی» تا ... پایانِ «مشروطه دوم»، تنها با عنایت کامل و دقیق به موضوعات زیر ممکن می‌باشد:
1. مطالعه و بررسی دقیق «گذشته» و «آیندۀ» یکایکِ دست‌اندرکاران مشروطیت، چه سعدالدوله و مستشارالدوله و وثوق‌الدوله و ناصرالملک و ظل‌السلطان و ملک‌المتکلمین و تقی‌زاده و سیدجمال واعظ و حسینقلی خان نواب و اردشیرجی و یفرم، و چه سیدمحمد طباطبایی و آخوند خراسانی و نائینی و ثقةالاسلام و ستارخان، و چه حاج شیخ فضل‌الله نوری و آخوند ملاقربانعلی زنجانی و شیخ محمد خمامی و سیدمحمدکاظم یزدی و... در سالهای پیش و پس از مشروطیت؛
2. خط مشی کلّی و نیز تاکتیکهای موضعی و موقعی روس تزاری و انگلیس در کشورمان، در طول جریان مشروطه، از آغاز تا فرجام؛
3. اکتفا نکردن به ظواهر دلفریب و متشابه شعارها و خواسته‌ها، و بذل توجه خاص به «معانی و تفاسیر گوناگون جناحهای مختلف از واژه‌هایی نظیر آزادی، مساوات، عدالت، استبداد، و غیره»؛
4. دقت‌نظر در مورد میزان تقوی و اخلاص و پایبندی گروهها و شخصیتها به مبانی اسلامی و مصالح ملّی، درجۀ وارستگی یا وابستگی آنها نسبت به گرایشهای انحرافی و سرسپردگیهای سیاسی، و بالاخره مقدار اطلاع یا عدم اطلاع ایشان از دستها و دسیسه‌های استعماری؛
5. تفکیک و بازشناختِ جریان اصیل و عمومی نهضت از جریانات انشعابی و انحرافی؛
6. تشخیص و تفکیکِ «زعمای اصیل و مستقل و مؤمن و آگاه نهضت» از «رهبران پاکدل و خیراندیش ولی اغفال شده و بازی‌خورده» و نیز «انقلابی نمایانِ فرصت‌طلب و ابوالملّه‌های کاذب و سرسپرده»؛ و به دیگر تعبیر: تفکیکِ رجال صالح دینی و سیاسی از خودفروختگان مزدور یا خودباختگانِ مُشتَبَه و بالاخره تمییز و تعیینِ «جریان عدالتخانه‌خواهی» و «مشروطۀ مشروعه» از خط «مشروطه‌خواهان تندرو و سکولار»؛
7. به منظور توجه کامل و دقیق به موضوعات و مسائل فوق، علاوه بر استقرار کاملِ آثاری که مستقیم و غیرمستقیم در زمینۀ تاریخ دو قرن اخیر کشورمان نوشته و در فهم و درک مسائل تاریخی کارساز و موثر است باید کلیۀ مکاتبات، مراسلات، اعلامیه‌ها، بیانیه‌ها، لایحه‌ها، سخنرانیها و نوشته‌های خصوصی و عمومیِ روحانیون شیعه (در داخل و خارج ایران) را که به نحوی در ربط با مبارزات ضدّاستعماری و ضدّاستبدادیِ ملت ایران قرار دارد و نشان‌دهندۀ نظریات و اقدامات آنان در مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی، و هدایت جریان غرب‌زدائی و پیشبرد خط حاکمیت اسلام به توسط آنان در بین مردم این سرزمین می‌باشد، تتبع و گردآوری کرد و مورد تحقیق و تدقیق قرار داد.
8. تاریخ مشروطه؛ درسهای ارزنده برای امروز و فردای ایران
تاریخ، آینۀ عبرت و گنجینۀ تجارب است و بر مدار اصول و سنن ثابتی می‌چرخد که ریشه در ارادۀ جاوید و لایزال الهی دارد و سعادت فرد و جمع، در دیروز و امروز و فردای تاریخ مرهون شناخت و رعایتِ دقیق این سُنَن در حیات فردی و اجتماعی است... با این همه، امّا بایستی از فرو افتادن به دام قیاسهای صوری و سطحی (و احیاناً نابجا و مع‌الفارِق) تاریخی پرهیز کرد و خصوصاً از خلط میان اوضاع و احوال خاص «گذشته» و «حال» برحذر بود.
آری، می‌توان (در اصول و سنن) قائل به تکرار تاریخ بود؛ امّا، در عین حال، بایستی در حدّ و رسم این تکرار به دقت اندیشید و «مرز» و «ماهیت» و «کیفیتِ» دقیق آن را نیک دریافت و از هر نوع مبالغه یا مسامحه در این راه پرهیز کرد و، به ویژه، از اطلاقِ صورتِ «حال» بر مادۀ اوضاع و احوال و مقتضیات خاصِ «گذشته» (که خاورشناسی و تحلیلهای، به اصطلاح، «علمی» جدید از تاریخ، امروز سخت گرفتار آن است) خودداری نمود از تأویل و تفسیرِ «ظاهر» حوادث تاریخی به باطن اوضاع و احوال «حال» و «آینده» بر کنار ماند. و برای منظور، در تجزیه و تحلیل حوادث پیشین، گذشته از قبول رنج تتبع و تحقیق جامع و کافی در موادّ و مصالح تاریخی، از توجه لازم به «مقدّمات و مقارنات» و نیز «لوازم و ملزومات ویژۀ» آن دوران غفلت نکرد. به عنوان نمونه، نباید از نظر دور داشت که اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی، نظامی، صنعتی و آموزشی کشورمان در عصر مشروطه و قاجار با وضعیّت سیاسی، اجتماعی ... ایران کنونی، از برخی جهات، تفاوتهای بارز و عمده‌ای دارد و این تفاوتها، خود به خود، برخوردها و عکس‌العملهای دوگانه‌ای را در قبال برخی امور ظاهراً مشابه و یکسان طلب می‌کند.34 مع‌الوصف، از تفاوتهای جزئی و کلی که بگذریم، موارد شباهت زیادی می‌توان بین اوضاع امروز و دیروز کشورمان یافت که براساس آن می‌توان، بلکه می‌باید، از حوادث تاریخ مشروطیت، درسها و نکته‌های بس ارزنده‌ای همچون نکات زیر را آموخت:
1. لزوم هشیاری در قبال افسونها و تهاجمهای رنگارنگ استعمار؛
2. ضرورت تأمل و دقّت در «ماهیّت»، «مبدأ» و «مآلِ» فرمولهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری وارداتی از شرق و غرب جهان و نیز لزوم در نظر گرفتن درجۀ امکان یا امتناع انطباق آنها با موازین شرعی و سازگاری‌شان با فطرت و طبیعت خاص ملّی و دینی مردم این دیار، و پرهیز از قبول دربست و کورکورانۀ نسخه درمانهای وارداتی؛
3. وجوب ایستادگی در برابر تحمیلات و تحکّمات قدرتهای استکباری، و پایمردی بر سر اصول و مبانی اصیل فکری و فرهنگی خویش؛
4. لزوم اتحاد هر چه بیشتر و مستحکم‌تر میان اهل حقّ و ولایت، و تلاش جهت حلّ و فصل دقیق اختلافات سلیقه‌ای و جزئی، و سوق افراد و گروهها به سوی تعامل و تبادل فکری و علمی دوستانه؛
5. عدم تسامح و غفلت نسبت به خطر عوامل نفوذی استعمار و فرق ضالّه؛
6. لزوم پیوند میان «نیرو و نشاط جوانان» با «پختگی و تجربۀ پیران»؛
7. پرهیز از عملها و واکنشهای افراطی یا تفریطی، و برخوردهای کوردلانه و ماجراجویانه؛
8. تعقیب رویّه عقلائی و شرعیِ «دفع افسد به فاسد» و متقابلاً پرهیز هوشمندانه از افتادن در دام «دفع فاسد به افسد»، که این دومی چیزی جز در آمدن از چاله و غلطیدن در چاه نیست؛
9. جلوگیری از افتادن زمام امور و جریانات سیاسی و اجتماعی به دست عناصر خام، ناپخته، احساساتی، عجول، تندرو و ندانمکار ـ خاصّه آنان که بقای موجودیت خویش را در غوغاگریها و آشوب‌طلبیهای ویرانگرانه می‌دانند ـ و تلاش جهت قرار گرفتن زمام و سررشتۀ امور کشور در کف با کفایت رجال پخته، بردبار، دوراندیش، دلسوز و مجرّب. اینها امثال اینها درسهای مهم و عمده‌ای است که بیش از هر چیز، می‌توان و می‌باید، از تاریخ گذشتۀ این سرزمین (به ویژه دوران مشروطه) فرا گرفت و در زمان و مکان خود، بجا و سنجیده، به کار بست.