بدون شک چین کشوری است که بیشترین پوشش رسانهای را در مورد توسعه بینظیرش در دهههای اخیر به خود اختصاص داده است. وقتی چین در دهه 1980 میلادی توسعه به سبک جدید خود را آغاز کرد و به اصطلاح دروازههای خود را به روی جهان گشود و بخشی از اقتصاد خود را به شیوه اقتصاد آزاد مدیریت کرد، کارشناسان اقتصادی و ناظران سیاسی بیشتر بر این تمرکز کردند که ببینند نتیجه این تجربه شگفتانگیز یعنی تحول یا تکامل یک کشور کمونیستی عقبمانده و نسبتاً فقیر با این رویکرد جدید به کجا میانجامد.
روی آوردن چین کمونیست به نظریههای اقتصادی نظام مخالف خود، یعنی سرمایهداری، برای همه جهانیان بسی جالب بود. آغاز رشد چین از سال 1987 توسط دنگ شیائو پنگ شروع میشود. متوسط رشد چین در دهه اول یعنی از 1890 تا 1990 به مرز سالی 9 درصد میرسد که با مقایسه رشد سالهای قبل از آن نزدیک به دو برابر میشود. پس از آن همچنین رشد به اصطلاح دو رقمی خود را تا امروز ادامه میدهد. در دهه 80 میلادی کارشناسان به شیوه اصلاحات اقتصادی چین توجه داشتند. دوره اول اصلاحات تا نیمه 1980 و دوره دوم در نیمه دوم این دهه. سپس در دهه 1990 به رشد اقتصاد چین و میزان جذب سرمایهگذاری خارجی چین که از همه کشورها در این زمینه پیشی گرفته بود میاندیشیدند. دهه 90 دهه فقرزدائی در چین، دهه ظهور تجارت خارجی چین، دهه سرمایهگذاری این کشور و دهه مازاد تجاری چین بود.
در دهه نخست قرن بیست و یکم اما ادامه رشد بیوقفه و شتابان اقتصادی چین، با تحولات نهچندان مثبتی در دنیای صنعتی پیشرفته توأم بود. آمریکا و جهان غرب ابتدا درگیر سیاستهای نظامیگری خود شدند و هزینههای لشگرکشی آنها رو به فزونی نهاد و سپس بحرانهای مالی و رکود اقتصادی این کشورها را با چالشهای بزرگ و سختی روبرو کرد. اما چین همچنان پیشرفت میکند و چالشهای خود را یکی پس از دیگری حل میکند. در این دهه به تدریج بحث درباره آینده چین بالا گرفت. چین در این دهه درخشانترین عملکرد اقتصادی را از خود نشان داده بود. بزرگترین ذخایر ارزی دنیا از آن چین بود. در آخر دهه نخست، تولید ناخالص داخلی چین از ژاپن پیشی گرفت و به جایگاه دوم جهان پس از آمریکا ارتقا پیدا کرد. چین به بزرگترین خریدار اوراق قرضه آمریکا بدل شد.
پیش از آن این کار را ژاپن میکرد. این به معنی آن بود که چین به بزرگترین عرضهکننده نقدینگی برای کسری بودجه آمریکا تبدیل شده بود. بنابراین از همین زمان کارشناسان آمریکا احساس خطر کردند و چین را به مثابه غولی میدیدند که به تدریج در حال بزرگتر شدن است و ممکن است قدرتش در آینده همه چیز را تحتالشعاع قرار دهد.
نتیجه رشد به مانند مقطع فعلی چین
چین توانسته بود پیشبینیهای جهانی را برای رسیدن به تولید ناخالص داخلی دوم جهان حداقل پنج سال زودتر از موعد مجبور به تجدید نظر کند. قبلاً پیشبینی میشد که تولید چین درسال 2050 از آمریکا جلو میافتد ولی اکنون این پیشبینی به 2025 رسیده است و برخی نیز گمان میکنند که ممکن است زودتر از آن هم تحقق یابد. بر همین اساس سوال اصلی اکنون این است که چنانچه چین به همین روال رشد پیدا کند و بتواند رشد 32 ساله خود را حفظ کند، در 30 سال آینده به کجا میرسد.
سوال مهمتر این است که رشد چین و بزرگتر شدن این کشور از نظر راهبردی به چه معنی خواهد بود. آیا چین بنابر مقتضیات اقتصادی، جاهطلبیهای سیاسی و سلطهطلبی پیدا خواهد کرد؟ آیا چین برای حفظ قدرت خود و تأمین امنیت اقتصادی خود، ناگزیر به داشتن نیروی نظامی و ایفای نقش سیاسی و نظامی در جهان خواهد شد؟ به عبارت دیگر آیا چین در پی آن است یا حتی ناگزیر به آن است که به یک ابر قدرت سیاسی نظامی تبدیل شود؟ و اگر تبدیل شود، تکلیف کشورهای قدرتمند امروز غربی چه میشود؟ آنها در کجای جغرافیای سیاسی نظامی جهان قرار میگیرند. در این مختصر موضوع را از چند بعد مورد توجه قرار میدهیم.
1. اقتصادی:
اگر رشد اقتصادی چین و برخی از کشورهای نوظهور دیگر از یک سو و نیز رشد اقتصادی چین و آمریکا را از سوی دیگر مقایسه کنیم، دو نتیجه منطقی و بسیار محتمل از آن میگیریم. متوسط رشد اقتصادی چین در این دوره 02/10 درصد در سال بوده است در حالی که رشد اقتصادی آمریکا به طور متوسط سالی 42/2 درصد بوده است. آمار نشان میدهد که هند با داشتن 5/6 درصد رشد متوسط سالانه، برزیل با 8/2 درصد و روسیه با 7/1 درصد در ردههای پایینتری نسبت به چین ایستادهاند. اگر رشد سالهای 2000 به بعد این کشورها را با هم مقایسه کنیم تا دریابیم که این کشورها چگونه وارد دهه اول قرن بیست و یکم شدهاند؛ در مییابیم که وضع همچنان به همین نسبت است.
چین دارای رشد متوسط سالانه 23/10 درصد، هند 4/7 درصد، روسیه 3/5 درصد، برزیل 2/3 درصد و آمریکا در پایینترین درجه یعنی 8/1 درصد در سال هستند. باید اضافه کرد که اقتصاد چین در سال 2006 از فرانسه جلو زد، یکسال بعد از اقتصاد آلمان پیش افتاد و بالاخره در 2009 از اقتصاد دوم جهان یعنی ژاپن نیز جلو افتاد و با حدود 74/5 تریلیون دلار بعد از اقتصاد آمریکا که در حدود 62/14 تریلیون است در رتبه دوم ایستاده است.
بر این اساس میتوان نتیجهگیری کرد اگر همه عوامل رشد از جمله عوامل برونزای ژئوپلتیک کم و بیش به همین صورت باقی بمانند اقتصاد چین به همان صورتی که پیشبینی شده در دهه سوم قرن از آمریکا پیشی میگیرد و بزرگترین اقتصاد دنیا خواهد شد. در عین حال نکته مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که درآمد سرانه چین همچنان قابل مقایسه با کشورهای پیشرفته امروز دنیا نیست و گمان نمیرود که حتی در دهه سوم یا پنجم این قرن به آنها برسد. درآمد سرانه فعلی آمریکا 47100 دلار، ژاپن 42500 دلار، آلمان 40200 دلار، فرانسه 39400 دلار و چین تنها 4300 دلار است.
2. برخی از آمارهای اقتصادی شاخص
کارشناسان از جمله بزرگترین و مهمترین عوامل پیشرفت چینرا جذب سرمایههای خارجی تلقی میکنند. چین در این زمینه توانسته است در 10 سال اخیر از همه کشورها پیشی بگیرد و اکنون حجم تولید ناخالص داخلیاش به رتبه دوم بعد از آمریکا رسیده است. آمریکا با 130 میلیارد دلار در سال 2010 بیشترین سرمایهگذاری مستقیم خارجی را جذب کرده و چین برای اولین بار از مرز 100 میلیارد فراتر رفته و به عدد 105 میلیارد دلار رسیده است. این کشور در عین حال سالانه 2/52 میلیارد دلار سرمایهگذاری در خارج از چین میکند. از آمریکا گرفته تا کشورهای در حال توسعه آفریقائی. ذخایر ارزی چین مدتهاست از ژاپن جلو زده و در سال 2010 به 85/2 تریلیون دلار رسید.
ذخایر این سال 8/18 درصد نسبت به سال ماقبل آن، رشد نشان میدهد. در همین سال چین معادل 6/1 تریلیون دلار از اوراق قرضه خزانه آمریکا را در دست داشت. چیزی حدود 25 درصد از کل اوراق خزانه که بدهی آمریکا را نشان میدهد. از نظر تجارت خارجی نیز این کشور به قدرت دوم تجاری جهان بعد از کنار زدن آلمان تبدیل شده است. در سال 2010 حجم تجارت خارجی چین به حدود سه هزار میلیارد دلار رسید. صادرات این کشور حدود 1600 میلیارد و واردات آن حدود 1400 میلیارد دلار است.
نکته جالب اینجاست که در دهههای اخیر با سیاستهای اصلاحات اقتصادی فضا برای رشد بخش خصوصی افزایش فوقالعاده پیدا کرده و هم اکنون تخمین زده میشود که حدود 70 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور، محصول عملکرد کارآفرینان بخش خصوصی است. شرکتهای چینی هم اکنون در صدر شرکتهای بزرگ بینالمللی قرار گرفتهاند.
از 500 شرکت برتر دنیا، 46 شرکت متعلق به چین است. برای اولین بار در سال 2010 از 10 شرکت برتر دنیا چهار شرکت چینی بودهاند. چین همچنین از صنعت توریسم غافل نبوده و در سال 2010 معادل 7/57 میلیون نفر ره پذیرائی کرد. در نتیجه این تحولات، فقرزدایی وسیعی نیز صورت گرفته است. در حالی که در سال 1987 یعنی سال آغاز اصلاحات، 64 در صد مردم چین زیر خط فقر یعنی با یک دلار در روز زندگی میکردند. اکنون این رقم به 10 درصد تقلیل پیدا کرده است.
سیاستهای راهبردی چین
با توجه به آمارهای بالا که همه نشان از توسعه شتابان چین میکند روی دیگر سکه این است که این کشور به مواد اولیه، انرژی از یک سو و بازارهای بزرگ از سوی دیگر نیاز فراوان پیدا کرده است. به عبارت دیگر ادامه روند فعلی چین که روندی غیرقابل برگشت است وابسته به داشتن مواد اولیه و انرژی مناسب است. از همین رو موضوع امنیت تأمین مواد اولیه و امنیت عرضه انرژی در بلند مدت از مهمترین برنامههای راهبردی این کشور میشود. در واقع نیاز روز افزون چین به مواد اولیه و انرژی و نیز بازارهای مصرف، این کشور را وادار میکند تا راهبردهای سیاسی و امنیتی جدیدی را پیگیری کند.
مسلماً چین به دلیل همین نیاز راهبردی نمیتواند نسبت به تحولات سیاسی در مناطق تمرکز ذخایر انرژی نظیر خلیج فارس چون گذشته باشد و بیتفاوت عمل کند. چین از این پس مجبور است به دوران جدیدی وارد شود که در آن سیاستهای راهبردی سیاسی و امنیتی خود را در مقابل رقبای خود به نحوی تعریف کند و حداقل ژست رقابت با آنها را بگیرد. مهمترین رقیب چین در این زمینه آمریکاست و شاید مهمترین رقیب آمریکا نیز در این زمینه چین است. البته ممکن است چین ابتدا مسائل را روی مناطقی که از نظر اقتصادی برایش اهمیت دارند متمرکز کند در حالی که سیاستهای آمریکا چنین نیست. آمریکا هنوز از نوعی سیاست هژمون پیروی میکند و برای همه مناطق دنیا میخواهد برنامه داشته باشد گرچه نشانههایی وجود دارد که در سالهای اخیر اولویتهای خود را تغییر داده است.
به هر صورت چین به عنوان دومین خریدار مواد اولیه دنیا و به عنوان دومین خریدار نفت جهان به دقت تحولات را پی میگیرد و خود در برابر آنها واکنش نشان میدهد.از سوی دیگر بر طبق نظریههای موجود قدرت نظامی از قدرت اقتصادی نشأت میگیرد. قدرت نظامی بدون پشتوانه اقتصادی قوی، پایدار نخواهد ماند و نمیتواند از نظام سیاسی دفاع کند. تجربه فروپاشی شوروی سابق مهمترین شاهد تجربی و تاریخی بشر در طول یکصد سال اخیر بوده است. از طرف دیگر عکس این استدلال نیز صادق است. قدرت اقتصادی زیاد به تدریج به فکر ایجاد قدرت نظامی پشتیبان خود میافتد. بنابراین دور از انتظار نیست که چین به تدریج نیروی نظامی خود را بازسازی و آن را مدرن و مجهز کند. در سالهای اخیر هزینههای نظامی چین افزایش پیدا کرده است.
بر اساس برآورد مؤسسه جینز، چین در سال 2011 معادل 8/119 میلیارد دلار به هزینههای نظامی خود اختصاص داده است. این رقم رشدی معادل 18 درصد را نسبت به سال قبل نشان میدهد. همین منبع میافزاید چنانچه هزینههای نظامی چین به همین منوال افزایش یابد چین در سال 2015 معادل 238 میلیارد دلار هزینه نظامی خواهد داشت که از هزینههای نظامی همه کشورهای آسیا و پاسیفیک بیشتر خواهد بود.
البته چین در این زمینه هدفش را تقویت بنیه دفاعی و امنیتی ملی خود عنوان کرده است ولی غربیها و بویژه آمریکاییها با نگرانی و تبلیغات در این مورد هدفهای استراتژیک از انجام این هزینهها را شفاف نمیدانند. اخیراً چینیها در سفر معاون کمیته مرکزی حزب خود به آمریکا از وجود «کسری اعتماد» بین آمریکا و چین گلایه کرده بودند. به هر روی دنیا ادامه مدرنسازی بخش نظامی چین را نشانهای از آماده شدن چین برای ایفای نقش بینالمللی مؤثر در آینده و رقابت با ابرقدرتهای موجود به شمار میآورد که البته نتیجه طبیعی بزرگ شدن اقتصاد چین هم هست.
چین در آینده
با توجه به آمارهای فوق و ادامه رشد اقتصادی این کشور چند نتیجه میتوان گرفت. اول اینکه فرآیند رشد اقتصادی چین در آینده ادامه مییابد مگر اینکه تحولات نظامی در منطقه رخ دهد. که این گزینه غیرمحتمل به نظر میرسد. بنابراین چین در آینده به قدرت اول اقتصادی جهان بدل خواهد شد. دوم اینکه چین برای امنیت و پایداری رشد اقتصادی خود ناگزیر از ایفای نقش بینالمللی است و نمیتواند نسبت به تحولات جهان بدون تفاوت بماند ولی پیشبینی اینجانب این است که چین این راهبرد را با احتیاط زیاد و یک فرآیند طولانی مدت و تدریجی طی خواهد کرد. اگر در سال 2030 منتظر این هستیم که چین قدرت اول اقتصادی بشود باید در سالهای 2075 به بعد منتظر آغاز نقش آفرینی مؤثر چین باشیم. آن هم با شیوههای مخصوص به خود.
سوم اینکه نقشآفرینی به معنی بلعیدن و یا تبدیل شدن به ابر قدرت نیست زیرا ابر قدرت شدن نیازمند برخی ویژگیهای درونی و برونی دیگری است که لااقل فعلاً در چین کمتر دیده میشود. چهارم اینکه قدرتمندی چین را باید در چهارچوب تحولات دیگر قدرتهای اعم از غربیها و غیرغربیها نگاه کرد. جهان به تدریج وارد یک دوران چند قطبی میشود که نقشآفرینی قدرتهای دیگر و متوسط روز افزون شده است. بنابراین اعمال قدرت از سوی ابر قدرتها را تحت تأثیر خود قرار میدهد. و نکته آخر اینکه چین از هم اکنون راهبردی بسیار ملایم و نرم را در سیاستهای خود در پیش گرفته است و از هرگونه اقدامی برای تحریک آمریکا به شدت پرهیز میکند و میخواهد در کنار این کشور به رشد خود ادامه دهد.