مقدمه:
هرکه را افزون خبر جانش فزون
جان نباشد جز خبر در آزمون
هرکه آگهتر بود جانش قوی است
اقتضای جان چو ای دل آگهی است
قرن بیست و یکم در حالی آغاز میشود که ما هنوز در چالش بر سر اندیشههای قرون هیجدهم و نوزدهم و حتی پیش از آن به سر میبریم. این سخن، از سر خودباختگی و اظهار عجز و عقبماندگی نیست، بلکه میتواند حاکی از اهمیت اندیشههایی باشد که در قرون گذشته به منصه ظهور رسیده، هنوز حیات فکری انسان را تحتالشعاع خود دارند.
رنسانس حد فاصل دنیای جدید و دنیای قدیم است، که در آن پدیدههایی رخ نموده که ساختار زندگی فردی و اجتماعی بشر را دستخوش تحولات جدی نموده است. به جرأت میتوان گفت که گوهر و محور بنیادین این تحولات، که به نظر تحولاتی پایدار یا دیرپا بوده و هستند، تحول در مبانی اندیشه و اندیشیدن است. به همین جهت، انسان معاصر احساس میکند که نیازمند تجدید بنای روابط خود با خدا، هستی، همنوع و حتی با خویشتن خویش است. در این میان پدیدهی روشنفکری از اهمیت بسزایی برخوردار است.
ظهور رنسانس اعتراض به حیات پیشین زندگی بشر بود و البته نوک پیکان این اعتراض متوجه مبانی فلسفی و نظری اندیشیدن انسان بود که شدیداً با رویکرد مسیحی در آمیخته بود. به پندار اندیشمندان و نظریهپردازان عصر رنسانس، فلسفههای پیشین چیزی جز فلسفهبافی و بحثهای نظری نبوده و رهآوردی جز رکود و بدبختی و فلاکت برای انسان در پی نداشته است. همین امر متفکران این دوره را بر آن داشت که بیش از آن که به اینگونه مباحث بپردازند توجه خود را به انسان و زندگی او معطوف دارند. در دل این جریان، روشنفکری رخ نمود و به طور طبیعی، از مهمترین ویژگیهای آن توجه داشتن و دغدغهی اصلاح زندگی اجتماعی گردید.
در نتیجه روشنفکران، به خلاف فیلسوفان اسکولاستیک، به جای دل بستن به مباحث نظری، به واقعیات حیات اجتماعی انسان پرداخته، در باب آن اندیشیدند و رفتهرفته این شاخصه به عنوان یک ملاک روشنفکری تثبیت گردید و روشنفکر کسی شد که پدیدههای اجتماعی را مورد تحلیل و نقد و بررسی قرار میدهد تا بتواند از دل آن نظریهها و راهکارهای مناسب برای ارتقا و بهبود زندگی بشر بیابد. آنچه در این میان حائز اهمیت میباشد، تجدیدنظرطلبی روشنفکران است، که گاه با عنوان آزاد فکری از آن یاد میشود.
نفی فلسفههای گذشته و جستوجوی فلسفهای جدید برای زندگی انسان سبب شد که تجدیدنظرطلبی به معنای نقد و نفی سنتها، آداب، عادات، رسوم و حتی دین پیشین گردد و در نتیجه نقادی یکی دیگر از ویژگیهای روشنفکری شود.
روشنفکری در فرهنگ ما معادل واژهی Intellectual است و نخستین بار در اوایل دههی 1320 هـ. ش. توسط فرهنگستان زبان ایران پیشنهاد شد. سابقهی روشنفکری در جامعهی ایران متأثر از پیشینهی این پدیده در مغرب زمین میباشد. به دلیل این که در آن دیار نهضت روشنفکری بیپروا در مقابل دیانت و اندیشهی دینی قد علم کرده بود، در میان ما نیز متناسب با این ویژگی واکنشهایی را برانگیخت. در یک تقسیمبندی کلی سه رویکرد نسبت به مسألهی روشنفکری به وجود آمد.
الفـ رویکرد اول بدون توجه به شرایط زمانی، مکانی، فرهنگی و دینی مردم ایران، روشنفکری را همان سان که در مغرب زمین ظهور و بسط یافته بود ترویج میکرد.
بـ رویکرد دوم در نقطهی مقابل رویکرد اول قرار گرفت و در مقابل نفی بیچون و چرای دین به نفی روشنفکری پرداخت و در اثر چالشهای این گروه بود که واژگانی نظیر غربزدگی، غربپرستی، علمزدگی و... مصطلح گردید.
جـ رویکرد سوم به تحلیل روشنفکری و دینداری در کنار هم پرداخت و در اثر کندوکاوها و چالشهای این گروه، اصطلاح روشنفکری دینی متولد شد.
شهید مطهری به عنوان یک روشنفکر، به خلاف سایر روشنفکران، به مبادی فلسفی گذشته متعهد بود و سعی میکرد از فلسفههای گذشته، به خصوص فلسفهی صدرایی، در جهت ارتقای زندگی فردی و اجتماعی انسان بهره گیرد. به همین دلیل تمامی مباحث، اعم از سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، تربیتی و حتی دینی، ایشان رنگ و بوی فلسفهی صدرایی دارد. مرحوم مطهری را میتوان بزرگترین مترجم و شارح فسلفهی صدرایی به زبان مسائل اجتماعی و کاربردی دانست. وی، به رغم پذیرش مبادی فلسفی پیشین، هرگز در تحلیل مسائل از دیدگاه تجدیدنظرطلبانه فاصله نگرفت.
استاد مطهری کمتر به مقولهی روشنفکری پرداخته و بیشتر اندیشهی روشنفکران مسلمان را مورد نقادی قرار داده است، ولی از لابلای اندیشهی ایشان میتوان دیدگاه وی را نسبت به مقولاتی همچون هویت، رسالت، معایب و محاسن روشنفکری و روشنفکر مسلمان به دست آورد.
با دو رهیافت میتوان به تحلیل و تفسیر روشنفکری پرداخت:
الفـ رهیافت «باید»ها؛ این رهیافت صفاتی را مورد بحث قرار میدهد که یک روشنفکر حقیقی باید دارای آن صفات باشد.
بـ رهیافت «هست»ها؛ این رهیافت به تحلیل جریان روشنفکری در بستر تاریخ مینشیند.
شهید مطهری به اجمال و اشاره با هر دو رهیافت به مسألهی روشنفکری پرداخته است.
چیستی و کیستی روشنفکر
در چیستی و کیستی روشنفکری و روشنفکر بسیار سخن رفته و نظریات گوناگونی ابراز شده است، ولی هنوز تعریف یکسانی از روشنفکری ارائه نشده است، و شاید هم نتوان ارائه داد. در تعریف از مفهوم روشنفکر برخی به پیروی از فلاسفهی یونانی، به ویژه سقراط و افلاطون، روشنفکر را «وجدان خردهگیر جوامع» دانستهاند. بعضی دیگر بر این باورند که «فردی که استعداد آن را دارد که یک پیام، نظر، نگرش، فلسفه یا عقیدهای را به مردم و برای مردم تجسم و بیان کند» روشنفکر قلمداد میشود، ولی کسان بسیاری، در مقام تعریف روشنفکری و روشنفکر به برشمردن صفات بسنده نمودهاند؛ از جمله این کسان استاد مطهری است. از دیدگاه ایشان روشنفکر چهار ویژگی دارد:
1) به موضع و مسؤولیت طبقاتی خود، آگاه است (خودآگاهی طبقاتی)؛
2) با فرهنگ، شخصیت و «ما»ی خاص ملی خود آشناست (خودآگاهی ملی)؛
3) به روابط خود با همهی انسانهای دیگر آگاهی دارد (خودآگاهی انسانی)؛
4) سعی میکند آگاهی خود را به جامعه منتقل کرده، مردم را به حرکت برای رهایی و آزادی بخواند. (مطهری، 1357، 73)
در حقیقت شهید مطهری فردی را روشنفکر میداند، که به آگاهی طبقاتی، ملی و انسانی رسیده و میخواهد با منتقل کردن این خودآگاهی به جامعه، آن را به آزادی از اسارتهای اجتماعی رهنمون باشد.
شاخصههای روشنفکر مسلمان
استاد مطهری به جای اصطلاح روشنفکر دینی و مذهبی، اصطلاح روشنفکر مسلمان را به کار برده و از زایش چنین قشری اظهار مسرت نموده است و از فراگیری این قشر استقبال مینماید و برای آن نیز چهار ویژگی برمیشمرد:
الفـ شهید مطهری بر این باور است که در جامعهی اسلامی کسی میتواند مدعی روشنفکری بشود که اولاً با متون و منابع اصیل اسلامی همچون قرآن، نهجالبلاغه و متون روایی آشنایی داشته، آنها را مورد مطالعه و تدقیق قرار بدهد و ثانیاً جامعهی اسلامی را بشناسد. استاد مطهری اسلامشناسی و شناخت جامعهی اسلامی را از امتیازات سیدجمال میداند:
سومین امتیاز سید آشنایی او با فرهنگ اسلامی و جهان اسلام بود (مطهری، بیتا، 34).
امام راحل (قدسسره) نیز معتقد بودند که روشنفکر مسلمان باید شناخت کافی از جامعهی خود داشته باشد، زیرا اگر چنین نباشد ممکن است جامعه را به انحطاط بکشاند.
تمام عقبماندگیهای ما به خاطر عدم شناخت صحیح اکثر روشنفکران از جامعهی اسلامی ایران بود (امام خمینی، 1377، 121).
بـ به اعتقاد مرحوم مطهری روشنفکر مسلمان مبلغ دین است و کوشش مینماید تا اسلام را با متد و معیارهای جدید و در قالبهای نو به نسل جوان عرضه کند.
جـ ایشان معتقد است، روشنفکر مسلمان قبل از مرحلهی روشنفکری و بعد از مرحلهی روشنفکری، مؤمن به اسلام است.
اگر مشاهده میشود که تعریف استاد مطهری از روشنفکری به معنای مطلق یا مقید، تعریف به عوارض بوده و کامل نیست، به دلیل این است که ایشان در مقام تعریف و تجدید مقولهی روشنفکری نبوده است.
از صفاتی که شهید مطهری برای روشنفکران مسلمان برشمرد شاید بتوان نتیجه گرفت که ما نیازمند تعریف جدید و همخوان با فرهنگ و دین اسلام از روشنفکر دینی و مسلمان هستیم و نباید در تعریف روشنفکر مسلمان نیز مقلدوار عمل کنیم.
رسالت روشنفکر مسلمان
آیتالله مطهری علاوه بر آگاهی بخشی به تودهها، مبارزه با استبداد و استکبار، نفی تحجر دینی و احیای معارف دینی، دو رسالت مهم و اساسی دیگر را نیز برای روشنفکران مسلمان برمیشمرد:
ـ به اعتقاد ایشان اساسیترین رسالت روشنفکر مسلمان، شناخت اسلام به عنوان یک فلسفهی اجتماعی، یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازندهی فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش است.
ـ شهید مطهری بر این باور است که دومین رسالت مهم روشنفکر مسلمان شناخت دقیق و درست شرایط و مقتضیات زمان و ایجاد رابطهی منطقی بین اسلام و مقتضیات زمان است (مطهری، 1362، ج 1، 6).
محاسن و معایب روشنفکری
نگاه تحلیلی و نقادانهی مرحوم مطهری به مسألهی روشنفکری سبب شده که ایشان محاسنی همچون آرمانگرایی، دردمندی، زبدگی طبقاتی و ایجاد سازگاری میان علم و دین و معایبی همچون سطحی بودن معرفت دینی، التقاط، بدبینی و جدا انگاشتن دین و سیاست (سکولاریزم) را برای روشنفکران مسلمان برشمرد. این معایب و محاسن به اختصار عبارتند از:
الفـ یکی از آفات روشنفکران مسلمان از دیدگاه شهید مطهری، سطحی بودن معرفت دینی آنان است. وی در مورد اقبال، به عنوان یک روشنفکر مسلمان و مؤمن، میگوید:
نقص کار اقبال این است که با فرهنگ اسلامی عمیقاً آشنا نیست... و از فلسفهی اسلامی چیز درستی نمیداند... در زمینهی علوم و معارف اسلامی نیز مطالعاتش سطحی است... (مطهری، بیتا، 52).
ایشان خطاب به رهبران نهضت اسلامی و عالمان دین، در نقد حال برخی از روشنفکران مسلمان، چنین میگوید:
امروزه که نهضت اسلامی اوج گرفته و مکتبها و ایسمها را تحتالشعاع قرار داده است، میبینیم که افرادی مسلمان اما ناآشنا به معارف اسلامی به نام اسلام، اخلاق مینویسند و تبلیغ میکنند، اما اخلاق بیگانه. فلسفهی تاریخ مینویسند، جهانبینی مینویسند. من به عنوان یک فرد مسؤول با مسؤولیت الهی به رهبران عظیمالشأن نهضت اسلامی که برای همهشان احترام فراوان قائلم هشدار میدهم، و بین خود و خدای متعال اتمام حجت میکنم، که نفوذ و نشر اندیشههای بیگانه به نام اندیشهی اسلامی و با مارک اسلامی اعم از آن که از روی سوء نیت یا عدم سوء نیت صورت گیرد، خطری است که کیان اسلام را تهدید میکند (مطهری، بیتا، 92).
بـ التقاط با احیای دین و روشنفکری اسلامی هممرز بود، و فرزند خلف سطحی بودن معرفت دینی، نوآوری و نوگرایی غیرمنطقی و غیراصولی در معارف اسلامی است؛ به همین جهت به اعتقاد استاد مطهری بزرگترین آفت و خطری است که میتواند احیاگران و روشنفکران مسلمان را تهدید نماید:
عجبا میخواهند با اندیشههایی که چکیدهی افکار مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار یهودی ماتریالیست و اندیشههای ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم، جامعهشناس ضدمذهب، اسلام نوین بسازند. (مطهری، 1357، 140)
التقاط یکی از ریشههای گرایش روشنفکران مسلمان به ماتریالیسم تاریخی است:
اینها پنداشتهاند اگر بخواهند فرهنگ اسلامی را فرهنگ انقلابی بدانند و برای اسلام، فرهنگی انقلابی دست و پا کنند، گریزی از گرایش به مادیت تاریخی ندارند. (مطهری، 1357، 140)
جـ یأس و ناامیدی و بدبینی به آیندهی بشر و ترویج این بدبینی در میان مردم و ستاندن امید به آینده و زندگی و خشکاندن ریشههای درخت زندگی، از آفات اندیشهی روشنفکران لائیک و غیردینی است که البته میتواند اندیشهی روشنفکران دینی و مسلمان را نیز تحت تأثیر قرار بدهد:
هیچ میدانید الان چگونه بدبینی در روشنفکران جهان نسبت به آیندهی بشریت پیدا شده است و هیچ میدانید این بدبینی با مقیاس علل و عوامل ظاهری بجاست؟ امروزه عدهای از به اصطلاح روشنفکران دینی معتقدند که بشریت دوران خودش را تمام کرده است و وقت انقراضش فرارسیده است. (مطهری، 1361، 204)
دـ استاد مطهری بر این باور است که یکی از عوامل نفوذ و سلطهی غرب بر جوامع جهان سوم و جامعههای اسلامی خودباختگی و غربزدگی روشنفکران است.
در اجتماعات استعمارزده و عقبمانده، عادتاً روشنفکران هستند که میخواهند یا کوشش میکنند که شعور و وجدان جمعی را در مردم وطن بیدار کنند. از آنجا که زبان و سنن و فرهنگ ملی در ذهن این روشنفکران مترادف است با واقعیت فعلی ملت که آمیختهای است از گرفتاریها و بدبختیها و عقبماندگیها و محرومیتها، روشنفکران از تبلیغ روی این سنن سرباز میزنند، و به سوی الگوهای دنیای پیشرفته و حاکم روی میآورند و میکوشند آن الگوها را برای ملت خود سرمشق قرار دهند. (مطهری، 1357، 17)
امام خمینی (قدسسره) نیز میفرماید:
باید ملت غارت شده بدانند که در نیم قرن اخیر آنچه به ایران و اسلام ضربهی مهلک زده است، قسمت عمدهاش از روشنفکران بوده است (امام خمینی، 1377، 126).
هـ ـ یکی دیگر از آفات فکری برخی از روشنفکران مسلمان ابزارانگاری در دین (اسلام) بوده است که مورد توجه استاد مطهری قرار گرفته و تلاش نموده است به تبیین و نقد آن بپردازد:
برخی دیگر به شکل دیگر دربارهی ضرورت انتقال رهبری نهضت اسلامی از روحانیت به طبقهی به اصطلاح روشنفکر اظهار عقیده کردهاند و آن این است که «جامعهی امروز ایران جامعهای است مذهبی. ایران امروز از نظر زمان اجتماعی مانند اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است که در فضای مذهبی تنفس میکرد و تنها با شعارهای مذهبی به هیجان میآمد. از طرف دیگر مذهب این مردم اسلام است، خصوصاً اسلام شیعی که مذهبی است انقلابی و حرکت آفرین. از ناحیه سوم در هر جامعهای گروه خاص روشنفکران، که خودآگاهی انسانی دارند و درد انسان امروز را احساس میکنند، تنها گروه صلاحیتداری هستند که مسؤول رهایی و نجات جامعهی خویشند. روشنفکران جامعهی امروز ایران نباید ایران امروز را با اروپای امروز اشتباه کنند و همان نسخه را برای ایران تجویز کنند که روشنفکران اروپا از قبیل سارتر و راسل برای اروپای معاصر تجویز کنند. آنها باید بدانند که اولاً جامعهی امروز ایران در سطح اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است، نه در سطح اروپای قرن بیستم، و ثانیاً اسلام، مسیحیت نیست. اسلام و به خصوص اسلام شیعی، مذهب حرکت و انقلاب و خون و آزادی و جهاد و شهادت است. روشنفکر ایرانی به توهم این که در اروپای امروز مذهب نقش ندارد و نقش خود را در گذشته ایفا کرده است، نقش مذهب را در ایران نیز تمام شده تلقی نکند، که نه ایران، اروپاست و نه اسلام، مسیحیت است. روشنفکر ایرانی باید از این منبع عظیم و انرژی برای نجات مردم خود بهرهگیری نماید و البته شروطی دارد. اولین شرط این است که از متولیان و پاسداران فعلی مذهب خلع ید نماید.»
در پاسخ این روشنفکران محترم باید عرض کنیم، اولاً اسلام در ذات خود یک «حقیقت» است نه یک «مصلحت»؛ یک «هدف» است نه یک «وسیله» و تنها افرادی میتوانند از این منبع انرژی اجتماعی بهرهگیری نمایند که به اسلام به چشم «حقیقت» و «هدف» بنگرند، نه به چشم «مصلحت» و «وسیله». اسلام یک ابزار نیست که در مقتضیات قرن شانزدهم مورد استفاده قرار گیرد و در مقتضیات قرن بیستم به تاریخ سپرده شود. اسلام صراط مستقیم انسانیت است. انسان متمدن به همان اندازه به آن نیازمند است که انسان نیمه وحشی، و به انسان پیشرفته همان اندازه نجات و سعادت میبخشد که به انسان ابتدایی. آن که به اسلام به چشم یک وسیله و یک مصلحت و بالاخره به چشم یک امر موقت مینگرد، که فقط در شرایط جهانی و اجتماعی خاصی به کار گرفته میشود، اسلام را به درستی نشناخته است و با آن بیگانه است. پس بهتر آن که آن را به همان کسانی وابگذاریم که به آن به چشم حقیقت و هدف مینگرند، نه به چشم مصلحت و وسیله؛ آن را مطلق میبینند، نه نسبی. ثانیاً اگر اسلام به عنوان یک وسیله و ابزار کارآمد باشد، قطعاً اسلام راستین و اسلام واقعی است، نه هر چه به نام اسلام قالبزده شود. چگونه است بهرهگیری از هر ابزار و وسیلهای تخصص میخواهد، ولی بهرهگیری از این وسیله تخصص نمیخواهد. (مطهری، بیتا، 75)
وـ یکی از چالشهای شهید مطهری و روشنفکران معاصرش پیرامون انتقال رهبری از علما و روحانیون به روشنفکران بود.
استاد مطهری در پاسخ به این سؤال که: «اصولاً چه کسی میتواند رهبری نهضت اسلامی را به عهده گیرد؟» اظهار میدارد:
به اعتقاد من افرادی میتوانند رهبری نهضت اسلامی را عهدهدار باشند که علاوه بر شرایط عمومی رهبری، واقعاً اسلامشناس باشند و با اهداف و فلسفهی اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و معنوی اسلام کاملاً آشنا باشند؛ به جهانبینی اسلام، یعنی بینش و نوع دید اسلام دربارهی هستی و خلقت و مبدأ و خالق هستی و جهت و ضرورت هستی، و دید و بینش اسلام دربارهی انسان و جامعهی انسانی کاملاً آگاه باشند؛ ایدئولوژی اسلام را، یعنی طرح اسلام را دربارهی این که انسان چگونه باید باشد و چگونه باید زیست نماید و چگونه باید خود را و جامعه را بسازد و چگونه به حرکت خود ادامه دهد و با چه چیزها باید نبرد کند و بستیزد و خلاصه چه راهی را انتخاب کند و چگونه برود و چگونه بسازد و... را درک نمایند.
بهتر است که این روشنفکران عزیز که هر روز صبح به امید «انتقال» از خواب برمیخیزند و هر شب «خلع ید» خواب میبینند فکر کار و خدمت دیگری به عالم انسانیت بفرمایند، بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند. (مطهری، بیتا)
زـ استاد مطهری بر این باور است که روشنفکر، انسانی دردمند بوده، از مسخ ارزشهای متعالی دینی و انحطاط و عقبماندگی مسلمانان رنج میبرد.
حـ مرحوم مطهری روشنفکران را انسانهایی آرمانگرا میداند و بر این باور است که باید آرمانگرایی آنها مورد احترام قرار بگیرد. (نامهی پژوهش، س 2، ش 7)
[روشنفکران] دنیا را میبینند که رو به پیشرفت است، علمهای دنیا را میبینند، قدرتهای اقتصادی دنیا را میبینند، قدرتهای سیاسی و نظامی دنیا را میبینند، دموکراسیهای دنیا را میبینند، برابریها را میبینند، حرکتها را میبینند، قیامها و انقلابها را میبینند و میگویند: ما چرا عقب ماندهتر باشیم، نسل قدیم، سنگینی بار تسلطهای خارجی را روی دوش خود احساس نمیکرد و نسل جدید احساس میکند، آیا این گناه است؟ خیر گناه نیست، بلکه خود این احساس یک پیام الهی است. اگر این احساس نبود معلوم میشد که ما محکوم به عذاب و بدبختی هستیم (مطهری، 1356، 184).
ط ـ شهید مطهری روشنفکران مسلمان را از زبدهترین اقشار جامعه معرفی میکند و آرزو میکند کاش فزونی یابند (مطهری، 1357، 60).
یـ به اعتقاد استاد مطهری، روشنفکر مسلمان، هم به معارف دینی آگاهی دارد، هم زبان علمی جدید را میشناسد و با آن سخن میگوید و هم از پیشرفتهای علمی جدید مطلع است. لذا میتواند میان علم و دین سازگاری ایجاد کند (مطهری، 1362، ج 1، 6).
سکولاریسم
یکی از چالشهای پیشین و موجود در میان روشنفکران تفکر جدایی دین و سیاست (سکولاریسم) است. پیدایی این امر در مغرب زمین به حاکمیت استبدادی کلیسا در قرون وسطی مربوط میشود. استدلال طرفداران این اندیشه چنین است:
1) قلمرو دین، بیان حدود وظایف آدمی در ارتباط با خداست. بیان مقررات مربوط به ادارهی جامعه از حوزهی انتظاراتی که از دین میرود خارج است و لذا تلاش برای تدوین مجموعهای از نظامهای اجتماعی، در چارچوب مبانی دینی، کاری بیهوده است و برای ادارهی جامعه چارهای جز مراجعه به عقل انسانی و فهم بشری نیست.
2) دین در برگیرندهی اصولی است مقدس و بیچون و چرا، در حالی که سیاست به علت ماهیت خود، بیانگر تلاش برای کسب قدرت و لذا مستلزم چانهزنی و چون و چراها و مصالح ناپایدار و گذراست. از اینرو، همانگی دین و سیاست و یکی دانستن آنها به قداست دین لطمه میزند و در نهایت به ضرر دین تمام میشود. به همین دلیل باید حساب دین را از سیاست جدا کرد.
آیتالله مطهری با ریشههای این اندیشه (سکولاریسم) آشنایی داشته و در آثار خویش با عنوان «علمانیت» به آن پرداخته است و به همین جهت به هر دو استدلال پاسخ گفته است:
بعضی گفتهاند زندگی یک مسأله است و دین مسألهی دیگر، دین را نباید با مسائل زندگی مخلوط کرد. این اشخاص اشتباه اولشان این است که مسائل زندگی را مجرد فرض میکنند؛ خیر؛ زندگی یک واحد و همهی شؤونش توأم با یکدیگر است؛ صلاح و فساد هر یک از شؤون زندگی در سایر شؤون موثر است. ممکن نیست اجتماعی، مثلاً فرهنگ و سیاست یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و اقتصادش فاسد باشد، اما دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم دین تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، این مطلب فرضاً در مورد مسیحیت صادق باشد، در مورد اسلام صادق نیست. (مطهری، 1368، 16 ـ 15)
به اعتقاد استاد مطهری، اگرچه حاکمیت استبدادی کلیسا سبب پیدایی و زایش اندیشهی جدایی دین و سیاست شد، ولی استعمارگران نیز بدین امر دامن زدند و در تثبیت اصول آن کوشیدند:
سیدجمال، شاید نخستین کسی بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتی ایجاد کند باید به آنها بفهماند که سیاست از دین جدا نیست... بعدها استعمارگران تلاش زیادی کردند تا در کشورهای مسلمان رابطهی دین و سیاست را قطع کنند، از جمله این تلاشها طرح مسألهای است به نام «علمانیت»، که به معنای جدایی دین از سیاست است. (مطهری، 1361، 41)
در باب گسترهی مداخلهی دین در کار سیاست چند نظریه را میتوان طرح کرد:
الفـ در کتاب و سنت (سنت به معنای قول و فعل و تقریر معصوم) هم اصول ارزشی حکومت بیان شده و هم مسائل شکلی حکومت؛ همچون چگونگی نهادهای حکومت و روابط آنها با یکدیگر، روابط مشخص آنها با مردم، وظایف و اختیارات هر یک از این نهادها، و حقوق مشخص مردم در برابر حکومت. تمام آنچه در جهان امروز به عنوان «حقوق اساسی» شناخته شده و هر کشوری نظام سیاسی خود را با آن استوار میسازد، به عنوان مقررات جاودانه در شریعت وارد شده است.
بـ در کتاب و سنت، تنها اصول ارزشی مربوط به حکومت، به عنوان شریعت ثابت، بیان شده است، نه شکلهای آن.
جـ در کتاب و سنت، هیچ اصل ارزشی مربوط به حکومت، به عنوان شریعت ثابت، بیان نشده است. اصول ارزشی کتاب و سنت فقط مربوط به «اخلاق فردی» است. البته این اصول فردی شامل حالت حکومتکنندگان هم هست. (مجتهد شبستری، 1375، 66 ـ 63)
استاد مطهری بر این باور است که اسلام به شکل، ظاهر و صورت زندگی، که وابستگی تام و تمام به میزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهای اسلامی مربوط است به روح و معنی و هدف زندگی و بهترین راهی که بشر باید برای وصول به آن هدفها پیش بگیرد. (مطهری، 1357، 95)
ایشان در باب اصطلاح «جمهوری اسلامی» و نقش ولایت فقیه در حکومت اسلامی چنین میفرماید:
کلمهی جمهوری، شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص میکند و کلمهی اسلامی، محتوای آن را... به این ترتیب، جمهوری اسلامی یعنی حکومتی که شکل آن، انتخاب رئیس حکومت از سوی عامهی مردم است، برای مدت موقت و محتوای آن هم اسلامی است... پس مسألهی جمهوری مربوط است به شکل حکومت که مستلزم نوعی دموکراسی است.
نقش فقیه در یک کشور اسلامی، یعنی کشوری که در آن مردم، اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند، نقش یک ایدئولوگ است، نه نقش یک حاکم... (مطهری، 1361، 86 ـ 79)
مطهری راهکارهای اجرایی و شکلی سیاست را داخل در حوزهی علوم بشری میداند:
یک سیاستمدار تا درس سیاست نخوانده باشد نمیتواند در دنیای امروز سیاستمدار خوبی باشد. (مطهری، 1356، 143)
از نوشتار بالا و موارد مشابه استنباط میشود که از نظر استاد، اسلام بیشتر عهدهدار بیان ارزشهای اساسی حکومت است و در مورد امور شکلی حکومت به بیان اموری پرداخته است که مانع از تحقق این ارزشهاست. «حداقل» مطلوب را بیان کرده، ولی «حداکثر» را به عهدهی خود آدمی نهاده است. به تعبیر دیگر اسلام، در باب امور شکلی حکومت «حداقلی» و در باب امور محتوایی حکومت «حداکثری» است؛ در نتیجه میتوان گفت شهید مطهری به نظریهی دوم از سه نظریهی یاد شده متمایل است. در این صورت استدلال دوم طرفداران جدایی دین از سیاست نیز مردود شناخته میشود، چرا که ارزشهای اصیل اسلام در قلمرو سیاست ثابت، و آنچه متغیر است، امور روزمره و شکلی است که از هرگونه قداستی به دور است و نیز در آن امکان برداشتهای مختلف و سلیقهای گوناگون وجود دارد.
نوگرایی
یکی از مهمترین مباحثی که دامنگیر جریان روشنفکری در دوران معاصر است، مسألهی روند نوگرایی در جامعهی اسلامی است. استاد مطهری نیز، به عنوان روشنفکر، از این امر برکنار نبود و در جای جای آثارش نشانی از این نگرانی فکری به چشم میخورد. وی از انحطاط جامعهی اسلامی آگاهی داشت و بر آن بود تا ریشههای آن را بررسی کند:
امروز مسلمانان در مقایسه با بسیاری از ملل جهان و در مقایسه با گذشتهی پرافتخار خودشان در حال انحطاط و تأخر رقتباری به سر میبرند. (مطهری، 1373، ج 1، 350)
از طرف دیگر ایشان پیشرفت و جنبههای مثبت و سازندهی تمدن غرب را نادیده نمیگیرد؛ هر چند آن را مرهون تمدن اسلامی میداند:
تمدن عظیم و حیرتانگیز جدید اروپایی که چشمها را خیره و عقلها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد، به اقرار و اعتراف محققین غربی، بیش از هر چیز از تمدن باشکوه اسلامی مایه گرفته است. (مطهری، 1357، 74)
بنابراین، به نظر وی، از بین بردن عوامل عقبگرد تمدن اسلامی و تلاش در جهت ایجاد تمدن نوین اسلامی ضروری است.
به اعتقاد ایشان برای از بین بردن عوامل عقبگرد تمدن اسلامی و ایجاد تمدن نوین اسلامی نیازمندیم که اسلام را بازشناسیم و از مسلمانان غفلت را بزداییم و برداشتهای مغرضانه و نادرست بیگانگان از اسلام را تصحیح نماییم و بکوشیم، به شکل معقول، اسلام را با مقتضیات زمان آشتی دهیم.
استاد مطهری دربارهی انطباق مقررات اسلامی با مقتضیات زمان چند نکته را یادآور شده است:
1) هر تغییری که در اوضاع اجتماعی پیدا میشود، پیشرفت نیست، چرا که نه همهی تغییرات نتیجهی مستقیم علم و صنعت است و نه ضرورت و جبری در کار است، بلکه در همان حالی که علم در حال پیشرفت است، طبیعت هوسباز و درندهخوی بشر هم بیکار نمینشیند. ثانیاً اگر زمان و تغییرات آن را مقیاس کلی خوبیها و بدیها بدانیم، خود زمان را با چه مقیاسی باید اندازهگیری کنیم؟
2) انطباق مقررات اسلام با مقتضیات زمان از طریق نسخ آنها و وضع مقررات جدید به جای آنها نیست.
3) زندگی اجتماعی انسان همواره دستخوش تغییر و تحول است. طبیعت، انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستی خود را از او برداشته و هدایت وی را به عقل سپرده است.
4) تغییرات و پدیدههای جدیدی که در زمان پیدا میشود، میتواند دوگونه باشد؛ تکاملی و انحرافی، و انسان باید میان این دو تمایز قایل شود، ولی متأسفانه همیشه این طور نیست و همواره دو بیماری خطرناک، آدمی را در این زمینه تهدید میکند؛ بیماری جمود و بیماری جهالت.
5) جامد از هر چه نو است، میگریزد و جاهل هر پدیدهی نوظهوری را به نام تجدد و ترقی، روا میشمارد. جامد و جاهل، هر دو با هم فرض میکنند هر وضعی که در قدیم بوده است، جزء مسائل و شعائر دینی است، با این تفاوت که جامد نتیجه میگیرد این شعائر را باید نگهداری کرد و جاهل نتیجه میگیرد اساساً دین ملازم با کهنهپرستی است. حاصل این جمود و جهالت، فکر موهوم تناقض علم و دین است.
6) اسلام هم با جمود مخالف است و هم با جهالت و خطری که به اسلام متوجه است، از ناحیهی هر دوی اینهاست. (مطهری، 1357، 96)
شهید مطهری قابلیت انطباق اسلام با توسعهی تمدن و فرهنگ را مرهون چند چیز میداند:
الفـ توجه به روح و معنی و بیاعتنایی نسبت به قالب و شکل:
اسلام با قرار دادن هدف در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هرگونه تصادمی با توسعهی فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است... وسایل و ابزارهای زندگی در هر عصری بستگی دارد به میزان معلومات و اطلاعات علمی بشر... در اسلام یک وسیله یا شکل ظاهری و مادی را نمیتوان یافت که جنبهی تقدس داشته باشد.
بـ پارهای از نیازها، چه در زمینهی شخصی و فردی و چه در زمینههای عمومی و اجتماعی، وضع ثابتی دارد... قسمتی از نیازهای بشر، نیازهای متغیر و ناثابتی را ایجاد میکند. به همین جهت اسلام قوانین ثابت برای نیازهای ثابت و قوانین متغیر برای نیازهای متغیر را پیشبینی کرده است.
جـ به نظر شهید مطهری قوانین اسلامی از یک سلسله «مصالح عالیه» سرچشمه میگیرد و در خود اسلام این مصلحتها به ترتیب اهمیت، بیان شده است. تشخیص میزان اهمیت این مصالح، در موارد ناسازگاری و تزاحم، وظیفهی کارشناسان اسلامی است. این عده، با توجه به راهنماییهای اسلام، مصلحتهای مهمتر را انتخاب میکنند.
دـ در اسلام قوانینی وضع شده است که کار آنها کنترل و تعدیل قوانین دیگر است. فقها این قوانین را قواعد حاکمه مینامند؛ مانند قاعدهی «لاحرج» و قاعدهی «لاضرر».
هـ ـ یکی دیگر از راههایی که در اسلام برای انطباق با شرایط جدید پیشبینی شده است، «اختیاراتی است که به حکومت صالحهی اسلامی تفویض شده است.»
وـ از نظر استاد مطهری خاصیت «اجتهادپذیری» دین اسلام، موجب هماهنگی این دین با پیشرفت تمدن است. (مطهری، 1357، 7)
شهید مطهری دربارهی غرب معتقد است که ما باید به زندگی غربی، هوشیارانه بنگریم. ضمن استفاده و اقتباس علوم و صنایع و تکنیک و پارهای مقررات اجتماعی قابل تحسین و تقلید آنها، باید از اخذ و تقلید رسوم و قوانینی که برای خود آنها هزاران بدبختی به وجود آورده است، پرهیز نماییم.