تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۹۱ - ۱۱:۳۹  ، 
شناسه خبر : ۲۵۱۰۱۰
جفری کمپ ـ پائول ساندرز ترجمه: سیدجواد صالحی چکیده: روابط آمریکا و شوروی در خلال دهه‌های اخیر مسیر پرفراز و نشیبی را طی کرده و عوامل و مؤلفه‌های مختلف در تنظیم نوع روابط آنها از خصومت تا همکاری را دامن زده است. نویسنده مقاله در صدد است تا در بخش نخست این مقاله با برشی تاریخی و تفکیک آن بر چهار مقطع جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، دوره فروپاشی شوروی و در نهایت حوادث بعد از 11 سپتامبر نحوه تعامل این دو قدرت را در خاورمیانه بررسی و تحلیل نماید. نویسنده بر این باور است که سیاست آمریکا در خاورمیانه بیشتر بر دو منفعت کلیدی انرژی و منازعه اعراب و اسراییل متمرکز بوده و پس از فروپاشی و رفع تهدیدات عراق در سال 2003، استراتژی آمریکا را در راستای تحکیم دموکراسی، مدرنیزاسیون در سراسر منطقه، تضمین عرضه انرژی به قیمت متعادل و ارتباط نزدیک با کشورهای کلیدی همچون عربستان عنوان می‌دارد و وظایف ایالات متحده را در مقابله با دو تهدید تروریسم و گسترش سلاحهای هسته‌ای برمی‌شمارد. کمپ و ساندرز در ادامه تهدیدات اصلی علیه منافع آمریکا را برشمرده و معتقدند که اکنون که تهدید اتحاد شوروی مرتفع شده، تهدیدات کلیدی علیه منافع آمریکا در خاورمیانه از طرف تندروهای اسلامی و گسترش بیش از پیش سلاحهای کشتارجمعی است. آنها ضمن بررسی نقش و جایگاه ایالات متحده در خاورمیانه و شمال آفریقا سیاست متهورانه بوش علیه تروریسم را ستایش و اثرات، پیامدها و مسئولیت‌پذیریهای این امر را در داخل و خارج این کشور به تحلیل می‌کشند.

دیباچه
ایالات متحده و روسیه طی 60 سال گذشته بازی شطرنج گونه‌ای در خاورمیانه داشته‌اند. بازخوانی بعضی از رئوس این رابطه می‌تواند ما را در فهم فرصتهای جدید و سوء محاسباتی که از یازدهم سپتامبر و جنگ عراق در سال 2003 ناشی شده است، کمک کند. در این رابطه چهار دوره مجزای تاریخی قابل تفکیک است:
1- همکاری سیاسی و نظامی شوروی ـ آمریکا از 45 – 1942
2- جنگ سرد 1990 – 1945
3- فروپاشی شوروی و ایجاد کشورهای تازه استقلال‌یافته قفقاز و آسیای مرکزی از 2001 – 1990
4- جنگ علیه تروریسم از سپتامبر 2001 تاکنون.
خوشبختانه به جز اختلاف درباره عراق، روابط دو کشور به طور قابل ملاحظه‌ای طی سالهای اخیر بهبود یافته است. ما معتقدیم که با مهارت دیپلماتیک و ذهنیت آزاد، ایالات متحده و روسیه می‌توانند از همکاری نزدیکتری در زمینه مواجهه با شماری از چالشهای خاورمیانه بزرگ از جمله رادیکالیسم اسلامی، تکثیر سلاحهای هسته‌ای، توسعه انرژی، حل و فصل منازعات و مدیریت بهتر بهره‌مند شوند. به هر حال عدم وجود توافقی گسترده در خصوص چگونگی مدیریت مشکلات خاص از جمله حل و فصل بحرانهای حل نشده در افغانستان، عراق و برنامه تسلیحات هسته‌ای ایران، مانع تحقق امیدها برای یک همکاری منطقه‌ای وسیع شده است. همچنین مناقشه جاری در چچن ممکن است آرزوی بلندمدت برای مشارکت استراتژیک را محدود نماید.
سالهای 1945 – 1942
طی جنگ جهانی دوم، جلوگیری از تهدید کانال سوئز و منابع نفت خاورمیانه از سوی آلمان اولویت استراتژیک بریتانیا بود. بنابراین، خاورمیانه اساساً به صحنه اقدامات نظامی بریتانیا تبدیل شد. تعداد زیادی از نیروهای نظامی این کشور در شمال آفریقا، عراق، فلسطین و مصر مستقر شدند. حمله غیرمترقبه آلمان به اتحاد شوروی در ژوئن 1941 (عملیات بارباروسا)، شوروی را به شدت در خطر قرار داد. اگر نیروهای آلمانی در قفقاز شکست نمی‌خوردند، در موقعیت حمله به عراق و خلیج‌فارس از شمال قرار می‌گرفتند. در این محیط، اطمینان از بی‌طرفی ایران ضروری بود. نه لندن و نه مسکو اطمینانی به شاه ایران که روابط نزدیکی با آلمان برقرار کرده بود، نداشتند. بنابراین، نیروهای بریتانیا و روسیه به ایران در اوت 1941 حمله و بخش اعظم خاک این کشور را اشغال کردند. سرانجام ایالات متحده طی جنگ نقش مهم اما فرعی در خاورمیانه ایفا نمود. در سال 1943 لشکرهای مهندسی ارتش آمریکا مسئولیت مدیریت مسیرهای ایران، از شمال خلیج‌فارس تا روسیه را که مسیر کلیدی برای ارسال کمکهای نظامی آمریکا به نیروهای تحت محاصره شوروی بود، بر عهده گرفتند. این امر سنگ بنای روابط نزدیک واشنگتن ـ تهران پس از جنگ را پایه گذاشت. به هر حال، پایان جنگ به معنای از سرگیری رقابت با مسکو بود.
سالهای جنگ سرد
بعد از جنگ، اتحاد شوروی به اشغال شمال ایران و حمایت از جنبش‌های فرقه‌گرا در استان آذربایجان ادامه داد. این یکی از نخستین برخوردهای مهم جنگ سرد بود که با عقب‌نشینی شوروی در 1946 پایان یافت. از آن زمان به بعد منافع استراتژیک آمریکا در خاورمیانه اساساً متأثر از نگرانی گسترش قدرت شوروی در خاورمیانه و خلیج‌فارس بود. همان‌طور که تهدید جهانی شوروی گسترش می‌یافت، ایالات متحده در دفاع استراتژیک خاورمیانه بیشتر دخیل می‌شد و در حالی که قدرت نظامی بریتانیا در منطقه هنوز حضور داشت نیروهای آمریکا شروع به جایگزین شدن به جای آنها نمودند. طراحان نظامی ایالات متحده معتقد بودند که امنیت حوزه‌های نفتی خاورمیانه در صورت بروز جنگ با اتحاد شوروی مهم است. این اعتقاد ناشی از این انتظار بود که هر جنگی با مسکو چندین سال طول خواهد کشید و ایالات متحده منابع نفت داخلی کافی در منازعات طولانی در اختیار ندارد. این منطق استراتژیک در دهه 1950 با ظهور سلاحهای هسته‌ای تغییر کرد. عده‌ای معتقد بودند که یک جنگ جهانی هسته‌ای بیش از چند روز یا چند هفته طول نخواهد کشید.
به هر حال، نگرانی ایالات متحده از تهدیدات نظامی، با توسعه‌طلبیهای شوروی علیه کشورهای طرفدار غرب (ترکیه، عراق و ایران) و همچنین به خاطر روابط تسلیحاتی گسترده شوروی با سوریه، مصر و سرانجام لیبی و عراق، عمیقتر گردید. ایالات متحده از طریق به کارگیری بمب‌افکنهای دوربرد در ترکیه و لیبی به این تهدیدات واکنش نشان داد. اتحاد ناتو و بعدها سنتو با ترکیه به عنوان عضو کلیدی این جناح به محافظت از مدیترانه و خلیج‌فارس در برابر تهاجم شوروی پرداختند. بیشتر کشورهای سنتی عرب در عین سؤءظن به آمریکا و انگیزه‌های غربی، خصومت غیرقابل مصالحه‌ای با دولت کافر شوروی داشتند. ایالات متحده کمکهای نظامی گسترده به ترکیه و رژیمهای ضدشوروی را در خاورمیانه ارسال کرد. فروش تسلیحات در دهه 1970 زمانی که قیمت نفت چهار برابر شد، به طور عجیبی افزایش یافت و دوستان آمریکا منابع فراوانی را به خرید تسلیحات اختصاص دادند. حمایتهای ترومن برای ایجاد اسراییل در 1948 حایز اهمیت بود، به ویژه به این دلیل که چنین اقدامی به رغم مخالفت وزارت خارجه و وزارت دفاع ایالات متحده انجام شد.
وحشت از فاجعه کشتارهای دسته‌جمعی و نیز رفتار نامناسب اروپا و آمریکا نسبت به قتل‌عام یهودیان اروپا در جنگ جهانی دوم به ایجاد حس همدردی با یهودیان جهت ایجاد دولت مستقل یهودی کمک کرد. رقابت در فروش تسلیحات با شوروی، ایالات متحده را بیشتر در سیاستهای غربی درگیر کرد. در 1954 شوروی معامله عظیم اسلحه با مصر را از طریق واسطه‌های چک انجام داد. ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه تحویل اسلحه به مصر را به عنوان بحشی از تلاشهای مربوط به مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه نادیده گرفته بودند. بنابراین ورود اتحاد شوروی به مصر به عنوان یک تأمین‌کننده اسلحه شوک بزرگی به وجود آورد. شوروی همچنین روابط نظامی فزاینده‌ی خود را با عراق، بعد از انقلاب 1958، با لیبی بعد از انقلاب 1969 و با سوریه طی دهه 1950 شوروی معامله عظیم اسلحه با مصر را از طریق واسطه‌های چک انجام داد. ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه تحویل اسلحه به مصر را به عنوان بخشی از تلاشهای مربوط به مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه نادیده گرفته بودند.
بنابراین ورود اتحاد شوروی به مصر به عنوان یک تأمین‌کننده اسلحه شوک بزرگی به وجود آورد. شوروی همچنین روابط نظامی فزاینده‌ی خود را با عراق، بعد از انقلاب 1958، با لیبی بعد از انقلاب 1969 و با سوریه طی دهه 1950 آغاز کرد. اگرچه ایالات متحده ارتباط نزدیک خود با ایران، عربستان سعودی و اردن را حفظ کرد اما تجاوز و دست‌اندازی شوروی به منطقه به ویژه با وابستگی فزاینده غرب به نفت خاورمیانه نگرانی فزاینده‌ای محسوب می‌شد. جنگ شش روزه 1967 نقطه تحول اساسی در روابط آمریکا و شوروی بود. بعد از ارایه اطلاعات غلط توسط شوروی درباره تمایلات و نیروهای اسراییلی که نقش اساسی در تصمیم ناصر برای جنگ با اسراییل داشت، شوروی تهدید به مداخله علیه اسراییل نمود. ایالات متحده به رغم درگیری عمیق در جنگ ویتنام ناچار به حمایت از امنیت اسراییل شد. بحرانها طی دوره 1967 تا 1973، زمانی که نیروهای اسراییلی و مصری در طول کانال سوئز درگیر شدند، تشدید گردید. اتحاد شوروی کمکهای هوایی به مصر ارسال کرد و هنگامی که اسراییل جتهای جنگنده با خلبان روسی را ساقط کرد، عده‌ای نگران دخالت مستقیم اتحاد شوروی در منازعه شدند.
این برخوردهای خطرناک در جنگ اکتبر 1973 به معمایی تبدیل شد، هنگامی که اتحاد شوروی نیروهای هسته‌ای را مطرح کرد و ایالات متحده واکنشی مشابه نشان داد. طی آن جنگ ایالات متحده تلاشهایی را برای همکاری محدود با اروپا به منظور جلوگیری از شکست اسراییل آغاز کرد. بعدها ایالات متحده تلاشهای دیپلماتیکی را برای معاهده صلح اعراب ـ اسراییل و فشار برای قطع روابط نظامی شوروی و مصر دنبال نمود. این تلاشها تا حدودی توفیق یافت و در نهایت انور سادات به همکاریهای نظامی مصر و شوروی در سال 1977 پایان داد. در سال 1979 مصر و اسراییل یک معاهده صلح امضا نمودند که به نگرانیهای ایالات متحده درباره مصر خاتمه داد.
از سال 1979 و به دنبال انقلاب ایران، ایالات متحده، مهمترین متحد خود در خاورمیانه را از دست داد. شاه تبعید شد و رژیم ضد‌آمریکایی امام خمینی به قدرت رسید. ناگهان، ایالات متحده بدون متحد استراتژیک خود در خلیج‌فارس،‌ با تهاجم شوروی به افغانستان مواجه شد. پاسخ ایالات متحده به تهاجم افغانستان تند بود. جیمی کارتر استراتژی را اعلام نمود که بعدها به عنوان دکترین کارتر معروف شد که براساس آن ایالات متحده هر گونه تهدید به عرضه نفت در خلیج‌فارس را با واکنش نظامی پاسخ خواهد داد. سپس کارتر دستور تشکیل نیروهای واکنش سریع را به منظور تأمین نیروی نظامی ضروری برای محافظت از خلیج‌فارس صادر کرد. با آمدن دولت ریگان، سیاست کارتر در خصوص دفاع از خلیج‌فارس در ژانویه 1981 تقویت شد و با حمایتهای تهاجمی‌تر از مقاومت افغانستان و جنگهای چریکی‌شان علیه شوروی تکمیل شد. درگیری شوروی در افغانستان به نقطه تحولی اساسی در جنگ سرد تبدیل شد. حمایت غرب و مسلمانان از مجاهدین افغان سرانجام نیروهای شوروی را به شکست کشاند و در 1989 منجر به عقب‌نشینی آنها شد. عربستان سعودی و ایالات متحده وزنه اصلی مقاومت را فراهم می‌نمودند بدون اینکه اتحاد شوروی بتواند مقاومتها را در هم بشکند و پایگاههای دائمی‌ای را برای تهدید مستقیم خلیج‌فارس تأسیس نماید.
دوران پس از جنگ سرد: 2001 – 1990
فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، ژئوپلتیک منطقه را سریعاً دگرگون نمود و منجر به بازنگری عمده‌ای در سیاستهای خاورمیانه‌ای ایالات متحده شد. یکی از مهمترین تغییرات مشهود، ظهور کشورهای تازه استقلال‌یافته قفقاز و آسیای مرکزی و نیز نظم رقابتی جهان بود. طی جنگ سرد، تعامل ایالات متحده با آسیای مرکزی و قفقاز تنها از طریق مسکو بود. تجزیه اتحاد شوروی، باعث عقب‌نشینی روسیه از این مناطق شد و تمایز بین خاورمیانه سنتی و قفقاز و آسیای مرکزی را برجسته‌تر نمود. ایالات متحده که به عنوان یکی از بازیگران عمده در خاورمیانه از دوران گذشته ایفای نقش کرده بود، نقش خود را به سرعت توسعه بخشید.
به یکباره این مسئله آشکار شد که اتحاد شوروی در حال مرگ و روسیه جدید در حال ظهور توان تحمل بار مالی کمک به دولتهای رادیکال با هزینه‌های نظامی گسترده را که سوریه نمونه باز آن است، ندارد. بنابراین، فعالیتهای نظامی مسکو و به تبع آن مقابله مستقیم و غیرمستقیم با منافع آمریکا در خاورمیانه فروکش کرد. در واقع یکی از آخرین اقدامات دولت شوروی شرکت در کنفرانس صلح مادرید در خاورمیانه بود که توسط جیمز بیکر وزیر خارجه ایالات متحده بعد از جنگ خلیج‌فارس در 1991 برگزار شد. شوروی (روسیه) و مقامات روسی در گروههای کاری چندجانبه شرکت کردند. مسکو آماده همکاری با ایالات متحده به منظور پایان بخشیدن به منازعات اعراب ـ‌ اسراییل بود و نمی‌خواست چالش سلطه نظامی آمریکا در منطقه را حتی از طریق به کارگیری نیروهای خود یا کمک در فروش تسلیحات نظامی به رهبران ضدآمریکایی تداوم بخشد. هر چند هنوز روسیه روابط خود با عراق را تداوم می‌بخشید و همکاریهای نظامی و انرژی هسته‌ای خود را با ایران افزایش می‌داد، این دو موضوع مشکلات زیاد در روابط روسیه و ایالات متحده در دوره کلینتون ایجاد کرد و ایران هنوز به عنوان یک مشکل تا امروز باقی مانده است:
مسکو عموماً سیاستهای پس از جنگ سرد آمریکا را در قفقاز و آسیای مرکزی به عنوان یک دست درازی غیرقابل قبول به همسایگانش تلقی می‌کند. به ظاهر سیاست رسمی ایالات متحده تقویت استقلال کشورهای تازه تأسیس بود، اما در واقع این اقدامات با هدف به تحلیل بردن نفوذ مسکو بالاخص در خصوص سیاست انرژی انجام می‌شد. منطقه خزر به عنوان یک منبع جدید نفت و گاز است که در رقابت با خلیج‌فارس به عنوان عمده‌ترین عرضه‌کننده جهانی نفت، مطرح می‌باشد. طی دوران شوروی، همه نفت و گاز تولیدی خزر توسط مسکو کنترل می‌شد و همه مسیرهای دسترسی از طریق زیرساختهای شوروی عبور می‌کرد. حکومتهای تازه به استقلال رسیده خواهان استقرار استقلال خود از طریق مسیرهای بدیل هستند اما بیشتر مسیرهای طبیعی برای حکومتهای حوزه خزر از طریق ایران بود که ایالات متحده خواستار به انزواکشاندن این کشور است و مانع از گسترش همکاریهای نزدیک انرژی ایران با همسایگانش شده است.
هر چند سیاست آمریکا هیچ‌گاه کنار گذاشتن روسیه از چنین دسترسی نبوده است اما واشنگتن به شدت از مسیر بدیل مهم نفت خزر از طریق آذربایجان و گرجستان به بندر ترکیه‌ای جیحان و دور زدن ایران و روسیه حمایت کرده است. همچنین طرح عظیم دیگری برای انتقال نفت قزاقستان از دریای خزر از طریق لوله به آذربایجان کاهش میزان کنترل مستقیم روسیه بر صادرات قزاقستان وجود داشت. به هر حال این پیشنهاد هنوز عملی نشده است و در حالی که خط لوله باکو، تفلیس، جیحان در دست اجرا است، شرکتهای روسی، خط لوله عمده‌ای را با همکاری آمریکا از حوزه تنگیز (حوزه نفتی عظیم قزاقستان) به شهر بندری نووروسیسک روسیه در دریای سیاه کامل کرده‌اند. اختلاف بر سر سیاست ایالات متحده در قفقاز و آسیای مرکزی بخشی از اختلافات متعدد دهه 1990 روسیه ‌و آمریکا در داخل و خارج منطقه بوده است. همچنین اختلافاتی در خصوص توسعه و گسترش ناتو، مشارکت در صلح که شامل بسیاری از کشورهای تازه استقلال‌یافته می‌شود، بحران در یوگسلاوی سابق و مهمتر از همه تداوم اختلاف در خصوص سیاستهای روسیه در چین، عراق و ایران وجود دارد.
از یازده سپتامبر 2001 تاکنون
روسیه نخستین کشور مهم خارج از ناتو بود که حقیقتاً اهمیت حمله یازده سپتامبر و اثراتش بر سیاستهای بین‌الملل را درک نمود. پوتین از طریق حمایت فوری از ایالات متحده، اهداف چندی را حاصل نمود که از همه مهمتر کاهش قابل ملاحظه‌ای از انتقادات ایالات متحده به جنگ روسیه علیه تروریستها در چچن و تأسیس پایگاه نظامی قابل دسترس در آسیای مرکزی بالاخص ازبکستان برای جنگ علیه طالبان در افغانستان توسط ایالات متحده بود. این اقدامات قبل از یازده سپتامبر غیرممکن بود. در این مقطع سطح همکاری روسیه و ایالات متحده بیشتر شبیه رابطه دو شریک بود. امروز روسیه خود را به عنوان یک شریک در توسعه منابع انرژی منطقه و دستیابی به لوله‌های نفتی و مشارکت در بعضی از پروژه‌های مشترک که غرب در صادرات نفت و گاز روسیه به طور فزاینده‌ای در رقابت با خلیج‌فارس و حوزه خزر شروع نموده، تلقی می‌کند. اگرچه رابطه مسکو و واشنگتن طی سال 2003 در عراق برای خروج صدام‌حسین پیچیده شد اما به طور دایمی روابط همکاری‌جویانه‌ای را که بعد از یازده سپتامبر شروع شده بود، صدمه ندید. ایالات متحده امیدوار بود که پوتین حداقل در مسئله جنگ در عراق بی‌طرف بماند. به رغم این، او از موضع منفی فرانسه و آلمان در شورای امنیت انتقاد کرد.
به هر حال واضح است که روسیه در انتخاب اولویتها و منافع دقیق عمل کرد و نتیجه‌گیری کرد که انتخاب یک درگیری غیرضرور با واشنگتن در خلیج‌فارس پاداشهایی به همراه خواهد داشت. شاید مهمترین تغییر در سیاستهای اخیر روسیه، مواضع سخت روسیه در ارتباط با سیاست هسته‌ای این کشور نسبت به ایران است. در حالی که غیرمحتمل است که روسیه، همکاری خود را با ایران در خصوص ساخت رآکتور بوشهر رها کند ولی مقامات روسیه در مقابل طرفهای آمریکایی و اروپایی بر امضای پروتکل الحاقی آژانس انرژی اتمی توسط ایران، تأکید می‌نمایند و عنوان می‌نمایند که اگر ایران از امضای این پروتکل امتناع نماید روسیه تحت فشار شدید برای لغو قرارداد تأمین سوخت هسته‌ای با ایران قرار خواهد گرفت. به عبارت دیگر مسکو دلایل خاص خود را از نگرانی نسبت به بمب هسته‌ای ایران ـ از جمله به خاطر روابط مستحکم این کشور با جمعیت مسلمان روسیه و گروههای افراطی ـ دارد. حقیقت این است که ایران نسبت به فعالیت روسیه در چچن سکوت پیشه کرده است تا با فراهم ساختن آرامش خیال مسکو، این بمب را به دست آورد.
سیاستهای رژیم ایران می‌تواند تغییر کند و طی زمان خصمانه‌تر شود بالاخص اگر ایران باستان تهاجمی نسبت به حمایت از مسلمانان منطقه اتخاذ نماید. هر چند قرائن نشان می‌دهد که تهران در جستجوی دستیابی به امکان چرخه سوخت داخلی است تا درآمدهای بالقوه اقتصادی روسیه از فروش سوخت را کاهش دهد. به طرق مختلف مسکو و واشنگتن اغلب چرخه کاملی از همکاری‌ درگیرانه نظامی نزدیک طی جنگ جهانی دوم تا خصومت شدید طی جنگ سرد و موقعیت رقابتی در دهه 1990 و همکاری فعال تجربه کرده‌اند. هر چند اختلافات بر سر اولویتها و سیاستها اجتناب‌ناپذیر است اما به نظر می‌رسد که روسیه این واقعیت را که خاورمیانه به طور سنتی (به طور مثال خلیج‌فارس، منطقه اعراب و اسراییل) جزو اولویتهای ایالات متحده است و واشنگتن شدیداً از منافع خود در این منطقه حمایت می‌نماید را پذیرفته باشد. روسیه تلاش می‌نماید تا تهدید آشکار حمله به اسراییل را به سوریه، ایران و گروههای رادیکال گوشزد نماید. در همین حال، ایالات متحده سلطه روسیه بر قفقاز و آسیای مرکزی را حداقل تا زمانی که منافعش در خطر قرار نگرفته باشد، پذیرفته است.
منافع ایالات متحده در خاورمیانه بزرگ
خاورمیانه بزرگ نوار جغرافیایی بزرگی از شمال آفریقا تا آسیای مرکزی، قفقاز، شرق و خلیج‌فارس را پوشش می‌دهد. ایالات متحده منافع مهمی در سراسر این منطقه بزرگ دارد. آمریکایی‌ها بیشتر در دو مسئلۀ کلیدی انرژی خلیج‌فارس و منازعه اعراب ـ اسراییل ذینفع هستند. بعد از حوادث یازده سپتامبر افغانستان نقش بزرگتری را به دست آورده است. اما به نظر می‌رسد بیشتر یک منطقه‌ای برای مبارزه با تروریسم باشد. به طوری که در دیباچه خاطرنشان گردید طی جنگ سرد هدف اصلی آمریکا در خاورمیانه مقابله با تهدیدات شوروی بود. استراتژی آمریکا از زمان رفع این تهدید، بر ایجاد ثبات در خلیج‌فارس بعد از جنگ عراق در سال 2003، تحکیم دموکراسی و مدرنیزه کردن در سراسر منطقه، تضمین عرضه انرژی به قیمت مناسب و ارتباط نزدیک با کشورهای کلیدی همچون عربستان سعودی، مصر، ترکیه و اسراییل است. همین‌طور ایالات متحده متعهد به تلاشهای دیپلماتیک و نظامی گسترده به منظور مقابله با دو خطر مهم نسبت به این منافع یعنی: تروریسم و گسترش سلاحهای هسته‌ای است و این امر مستلزم اعمال سیاستهای سخت علیه 2 کشور مهم خاورمیانه یعنی ایران و سوریه می‌باشد.
تضمین امنیت عرضه انرژی
خلیج‌فارس نزدیک به دو سوم ذخایر نفت خام جهان ـ بالغ بر 674 میلیارد بشکه ـ را داراست.1 همچنین این منطقه میزان قابل توجهی از ذخایر گاز طبیعی ـ حدود 923/1 تریلیون فوت مکعب گاز ـ را در خود جای داده است. این مقدار تقریباً 35 درصد، کل ذخایر جهان است.2 اداره اطلاعات انرژی آمریکا برآورد نموده است که خلیج‌فارس با تولید 3/22 میلیون بشکه نفت در روز ـ در سال 2002 ـ3 و سی و دو درصد از کل تولید نفت جهان تقریباً سه برابر سطح تولید نفت ایالات متحده ـ را در اختیار دارد.4 انتظار می‌رود تولید نفت خلیج‌فارس که حداقل طی 20 سال آینده افزایش داشته باشد و به 2/29 میلیون بشکه در روز در سال 2015 و 5/40 میلیون بشکه (نزدیک به دو برابر سقف فعلی) در سال 2025 برسد.5 مهمتر اینکه حدود 90% مازاد تولید نفت جهان در این منطقه است و این مسئله زمانی اهمیت خاص می‌یابد که بخشی از عرضه نفت جهانی به واسطه حوادث سیاسی، بین‌المللی و داخلی و یا بلایای طبیعی مختل گردد.6 تحت چنین شرایطی افزایش سریع در تولید می‌تواند اثرات اقتصادی قطع صدور نفت را کاهش دهد. ایالات متحده تقریباً در 11 درصد واردات نفتی کشور در مجموع 22% به تولیدات نفت خلیج‌فارس متکی است.7 از این 11 درصد حدود 70% از عربستان سعودی وارد می‌شود.8
به طوری که تقریباً 5/1 میلیون بشکه در روز به ایالات متحده نفت صادر می‌کند و دومین صادرکننده عمده نفت به ایالات متحده در سال 2002 (بعد از کانادا) محسوب می‌شود.9 بقیه واردات آمریکا در سال 2002 از خلیج‌فارس از عراق (20%) از طریق برنامه نفت در برابری غذای سازمان ملل و کویت (10%) بوده است. ایالات متحده مبالغ زیادی را صرف حفظ منافع نفتی خود می‌نماید. یک منبع پیش‌بینی می‌نماید که ایالات متحده به طور میانگین 9/304 میلیارد دلار سالانه هزینه غیر‌آشکار بابت نفت وارداتی متحمل می‌شود که شامل هزینه‌های نظامی مرتبط با دفاع از نفت خلیج‌فارس، هزینه بیکاری (عدم اشتغال) و سرمایه ناشی از انحراف منابع مالی و هزینه شوکهای نفتی دوره‌ای می‌باشد.10 صادرات نفت خلیج‌فارس به اروپای باختری ـ شبیه صادرات به ایالات متحده در سال 2003 ـ با میانگین 3/2 میلیون بشکه در روز است.11 نسبت واردات هم تقریباً مشابه است؛ با این تفاوت که نفت ایران 27% واردات اروپا را تشکیل می‌دهد.12 آمریکا و اروپا وابستگی‌شان به نفت خلیج‌فارس در مقایسه با شرق آسیا کمتر است.13 تقریباً 75% واردات نفت ژاپن و حداقل 40% نفت وارداتی چین در سال 2002 از خلیج‌فارس تأمین شده است.14 این موضوع زمانی بیشتر اهمیت می‌یابد که دو همسایه آسیایی اکنون به ترتیب دومین و سومین مصرف‌کننده عمده جهانی نفت هستند. در حقیقت سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) آمریکا پیش‌بینی می‌کند که 75% نفت خلیج‌فارس در سال 2015 در آسیا مصرف خواهد شد.15
به طوری که خاطرنشان شد واردات ایالات متحده تنها 11% نفت خلیج‌فارس است. آن چیزی که این منطقه را در توازن انرژی پراهمیت ساخته و بر ایالات متحده اثر می‌نهد، تأثیر عرضه نفت خلیج‌فارس بر قیمت جهانی است. هر تهدیدی نسبت به عرضه‌کنندگان نفت بالاخص عربستان سعودی تأثیر شدید و کوتاه مدتی بر قیمت نفت و اقتصاد آمریکا خواهد داشت. حساسیت منحصر به فرد نوسان قیمت انرژی برای آمریکا بیش از بقیه کشورهای صنعتی است زیرا ایالات متحده به قیمتهای پایین انرژی خو گرفته است. برای مثال افزایش کم‌قیمت گازوئیل نگرانی سیاسی عمده‌ای برای واشنگتن خواهد بود، زیرا قیمت گازوئیل بر کل محصولات تولید شده در سراسر اقتصاد آمریکا تأثیر خواهد گذاشت. بنابراین، تفاوتی نخواهد داشت که ایالات متحده نفت خود را از مکزیک، نیجریه یا عربستان سعودی تأمین نماید. هر اتفاقی که بر عرضه نفت جهانی تأثیر بگذارد، لاجرم باعث افزایش قیمت نفت خواهد شد زیرا نفت کالای پرارزش است و مبنای قیمت‌گذاری کالاها در سطح جهانی محسوب می‌شود.
ایالات متحده در یک بازار آزاد رقابتی، در تلاش برای دستیابی به نفت است؛ مشکل اینجاست که ایالات متحده مجبور به پرداخت هزینه بیشتر برای نفت و رقابت با دیگر واردکنندگان عمده همچون ژاپن، اروپا و به طور فزاینده‌ای چین است. از این رو منافع جهان صنعتی ایجاب می‌کند که برای حفظ عرضه نفت به قیمت ثبات در خاورمیانه را حفظ نماید. معضل ایالات متحده و دیگر قدرتهای صنعتی ـ صرفنظر از اینکه دیگر منابع انرژی قابل دسترس باشد ـ وابستگی بیش از پیش به نفت خلیج‌فارس در آینده است؛ چرا که میزان معتنابهی نفت در خلیج‌فارس وجود دارد و برآوردها از احتمال افزایش عظیم نفت در آینده خبر می‌دهد. اگر عراق به وضعیت پایدار خود برگردد، غیرمحتمل نیست که این کشور جایگزین عربستان به عنوان مهمترین تولیدکننده در آینده نزدیک گردد. عربستان سعودی یک تولیدکننده منحصر به فرد نفت است زیرا تنها کشور در جهان است که ظرفیت تولید مازاد را داراست و با کوچکترین اشاره‌ای توانایی بالا و پایین بردن را دارد. این امر به طور قابل ملاحظه‌ای باعث تأثیرگذاری عربستان بر قیمت جهانی نفت شده و ثبات پادشاهی عربستان را به عنوان منافع حیاتی آمریکا رقم زده است.16
وجود منابع عظیم نفتی در منطقه خزر، روسیه، آفریقا و آمریکا از اهمیت منابع نفتی خلیج‌فارس نمی‌کاهد. زیرا وجود منابع عظیم نفت، استخراج ارزان و زیرساختها برای توزیع مطابق با استانداردهای جهانی در مقایسه با سایر نقاط جهان به هیچ وجه گران نیست. علاوه بر این حتی اگر منابع انرژی جایگزین رقابتی، به مرحله تولید برسد سیاست‌سازان آمریکا منافعشان در تضمین عرضه نفت خلیج‌فارس و تأمین ثبات در منطقه است. تصور می‌شود که ایالات متحده جنگ با عراق را به خاطر نفت شروع کرد. تهاجم صدام‌حسین به کویت در اوت 1990، یک تهدید دائمی علیه عربستان سعودی را مطرح ساخت. تهاجم به کشور کوچک عرب، دولت بوش پدر را به فرستادن نیم میلیون سرباز به عربستان سعودی برای آزادی کویت مصمم نمود. از طرف دیگر، نفت در جنگ دوم خلیج‌فارس تأثیر کمتری داشت و این جنگ ناشی از تداوم نقض قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل و نگرانی از این امر بود که اگر تحریمها علیه عراق برداشته شود، صدام قادر به تولید سلاحهای هسته‌ای خواهد بود. با وجود این نفت در جنگ دوم خلیج‌فارس نیز نقش داشت. تهدید واقعی این نبود که صدام از تسلیحات هسته‌ای استفاده نماید بلکه استفاده از تسلیحات هسته‌ای برای مرعوب کردن همسایگان و به دست‌گیری کنترل ثروتهای نفتی خلیج‌فارس دارای اهمیت بود. در چنین شرایطی، صدام در موقعیتی قرار داشت که بتواند نفوذ عمده‌ای را بر قیمتهای نفت جهانی اعمال کرده و سریعاً ثروت و قدرت قابل توجهی را به دست آورد.
عربستان سعودی
یادآوری گذشته برای درک روابط جدید ایالات متحده آمریکا و سعودیها می‌تواند مفید باشد. در اوایل دهه 1970، بریتانیا به تعهدات نظامی طولانی‌مدت خود در منطقه خلیج‌فارس پایان داد و ایالات متحده آمریکا جایگزین این کشور شد. استراتژی بنیادی آمریکا تقویت توان نظامی دو متحد نزدیکش یعنی ایران و عربستان سعودی بود. سیاست دوستونی آمریکا باعث فروش تسلیحات نظامی فراوانی به هر دو کشور شد که از روند تصاعدی قیمت نفت دارای درآمد سرشار و توان مالی لازم بودند. رابطه با ایران که به عنوان کلید محافظت خلیج‌فارس و متحد خط مقدم جبهه در مقابل خصومت احتمالی اتحاد جماهیر شوروی به حساب می‌‌آمد، به طور خاص در سالهای 1970 بسیار نزدیک بود. سپس و به طور ناگهانی تعادل استراتژیک منطقه، با انقلاب ایران در سال 1979 و زمانی که شاه تبعید و امام خمینی(ره) قدرت را به دست گرفت، دگرگون گردید. ایالات متحده آمریکا هنگامی که سفارتش تحت اشتغال دانشجویان درآمد روابط خود را با ایران قطع کرد و دیپلماتهایش 18 ماه در ایران گروگان بودند.
سپس در دسامبر سال 1979 اتحاد جماهیر شوروی افغانستان را اشغال کرد. اشغال صلح‌آمیز افغانستان، شوروی به طور اخص نیروی هوایی آن را ششصد مایل به خلیج‌فارس نزدیکتر می‌کرد. با از دست رفتن ایران و افغانستان تحت اشغال، عربستان سعودی به متحد کلیدی آمریکا در خلیج‌فارس تبدیل گردید. رانده شدن آمریکا از ایران باعث تحکیم روابط عربستان با آمریکا شد که از سال 1940 آغاز شده بود. از سال 1947 تا 1991، عربستان سعودی حدوداً 60 میلیارد دلار تسلیحات نظامی از آمریکا خریداری کرد. هدف اصلی رابطه نظامی آمریکا با سعودیها، پیشگیری از نفوذ شوروی و سرایت تندرویهای ایران در منطقه و نهایتاً محافظت از ذخائر نفتی خاورمیانه بود. هر چند، به دلیل موقعیت خاص عربستان به عنوان خادم حرمین شریفین، این کشور مخالف حضور تعداد زیادی از پرسنل نظامی آمریکا در خاک سعودی بود (هر چند آمریکا طی دهه 1950 به فرودگاه ظهران دسترسی داشت). سعودیها و سایر رهبران خلیج‌فارس ترجیح می‌دادند آمریکا در آن طرف افق و بیشتر در قالب یک نیروی دریایی کوچک در خاورمیانه و خلیج‌فارس حضور داشته باشند.
عربستان سعودی و سایر کشورهای خلیج‌فارس تا زمانی که عراق به کویت حمله کرد، با ورود نظامیان آمریکا و متحدانش در سطح وسیع به این منطقه مخالف بودند. پس از جنگ یکم خلیج‌فارس مارس و در فاصله سالهای 2003 – 1991 بخش قابل توجهی از نیروهای نظامی آمریکا در عربستان سعودی باقی ماندند و آمریکا و بریتانیا اجازه یافتند که از حریم هوایی این کشور برای برقراری منطقه پرواز ممنوع در جنوب عراق استفاده کنند. به رغم مخالفت ظاهری رهبران سعودی با جنگ 2003 علیه عراق، آمریکا می‌توانست از امکانات نظامی این کشور در طول درگیری استفاده کند. این حضور بی‌قید و بند نظامی غرب و رابطه آشکارا صمیمی واشنگتن با خانواده سلطنتی سعودی خشم گروههای اسلامی تندرو، به ویژه اسامه‌بن‌لادن را برانگیخت. تروریستها به امکانات و پرسنل نظامی آمریکا در عربستان حمله کردند که در میان آن بمب‌گذاری مجتمع مسکونی نیروی هوایی آمریکا در مجموعه برجهای «الخبر» می‌توان اشاره کرد. به دنبال حوادث یازده سپتامبر آمریکایی‌ها دریافتند که بیشترین عاملین حملات تروریستی به مرکز تجاری و پنتاگون شهروندان قبلی عربستان هستند و همین امر باعث ایجاد تغییرات مهمی در روابط آمریکا با عربستان سعودی شد.
در حالی که هر دو دولت سعی به ادامه روابط متوازنی دارند، شکی نیست که اکنون سوءظن و خصومتی مخفی در روابط آنها شکل گرفته است. آمریکا بر این باور است که عربستان سعودی به قدر کافی به مقابله با تندروی مذهبی همت نکرده است، به ویژه حمایت مالی آن از اشکال افراطی دیگر وهابیگری مورد پسند آمریکا نیست. همین موضوع زمینه رشد خشم و نفرت از عربستان گردیده است. هر چند واشنگتن فشار زیادی به عربستان سعودی برای توقف پرورش و پناه دادن تروریستهای ضدآمریکایی وارد آورده است، نگرانی فراوانی وجود دارد که در صورت فشار بیشتر آمریکا خاندان سلطنتی آل‌سعود کنترل اوضاع را از دست بدهد. در حال حاضر عبدالله سعی دارد با ایجاد اصلاحات در مقابل تلاطم جمعیت جوان و پرشور و محافظه‌کاران عصبانی، ایستادگی کند. بعضی از تحلیلگران سیاسی آمریکایی، عربستان سعودی را در کمپ دشمنان دانسته و خواهان رودرویی با رژیم سلطنتی آن هستند. مشکل این طرز تفکر ـ که خوشبختانه تاکنون از طرف رژیم بوش رد شده ـ در این است که بسیار نامحتمل می‌نماید که هر گونه تغییری در رژیم باعث ایجاد دولتی دموکراتیک و طرفدار غرب گردد.17
بیشتر، این احتمال وجود دارد که افراطیون مذهبی قدرت را در دست بگیرند و در این راه از حمایت سران نظامی نیز برخوردار شوند. در چنین حالتی، آمریکا با کشور افراطی دیگری رو‌به‌رو خواهد بود که بخش عظیمی از تولیدات انرژی جهان را کنترل می‌کند. این موضوع برای منافع آمریکا فاجعه‌آمیز خواهد بود، زیرا کوشش آنها برای کنترل رژیمی تندرو می‌‌تواند باعث تهدید علیه منابع نفتی سعودی گردد، قیمتها به سرعت صعود کنند و به اقتصاد جهانی و به ویژه اقتصاد آمریکا ضربه قابل ملاحظه‌ای وارد کنند. هر رهبر سیاسی، به ویژه یک رییس‌جمهور آمریکایی باید به محاسبه نتایج پیچیده منفی از دست دادن عربستان سعودی و ضربه قابل ملاحظه‌ اقتصادی (حداقل در کوتاه‌مدت) به ویژه در این مقطع اقتصادی ناپایدار بیندیشد. خطراتی که توسط رژیمها مانند عربستان سعودی به وجود می‌آید، در غیاب اصلاحات، به خودی خود واضح است. عدم توان و یا عدم خواست برای تنبیه انضباطی جدی افراطیهای کشور خود و پرسشهایی در مورد پشتیبانی مالی از تروریسم، حساسترین مقولات در ارتباط آمریکا ـ سعودی هستند. با این همه هنگامی که صحبت از سه مسئله کلیدی قیمت نفت، آینده عراق و مذاکرات صلح اعراب ـ‌ اسراییل به میان می‌آید، عربستان سعودی هنوز نقش سازنده خود را حفظ می‌کند. اگر در نتیجه تنشهای ایجاد شده با واشنگتن، رژیم عربستان سعودی تروریسم را هدف قرار دهد و دست به ایجاد اصلاحات معقول بزند، آن وقت ممکن است از این آتش‌بازی لفظی نتایج خوبی به بار آید. با این همه چنین امری برای همه طرفین از جمله آمریکا بسیار خطرناک است.
مصر
آمریکا در سیاست خود در مقابل کشور عرب دیگری که برای تأمین امنیت منافع آمریکا در منطقه دارای اهمیت می‌باشد، نیز با مسایل غامض مشابهی روبه‌روست. صلح مصر ـ اسراییل که توسط جیمی کارتر در سال 1978 آغاز و توسط رونالد ریگان در سال 1982 به نتیجه رسید، یکی از مهمترین موفقیتهای سیاستهای خاورمیانه‌ای آمریکا است. مهم نیست که روابط مصر ـ اسراییل تا چه حد در برخی موارد سرد و منجمد بوده است، قرارداد بر جای خود باقی مانده و هیچ‌یک از طرفین از سال 1973 اقدام به عملیات نظامی در مقابل دیگری نکرده‌اند. این موضوع دارای اهمیت قابل توجهی است. مصر به واسطه تاریخ، جغرافیا و ابعاد آن هنوز قدرتمندترین نیروی فرهنگی و سیاسی اعراب در جهان است. با همه اینها مصر، نظیر دیگر همسایگان عربش با مشکلات داخلی درگیر بوده و توسط یک حاکم مطلق که بیشتر توسط نیروی نظامی قدرتمندی که با جدیدترین تسلیحات نظام آمریکایی تجهیز شده‌اند، اداره می‌گردد. مصر در فاصله دو جنگ خلیج‌فارس در سالهای 2003 – 1991، به رغم نقش غیرمستقیم‌اش، حضوری تعیین‌کننده داشته است. در سال 1991 مصریها تعدادی نیروی نظامی به جنگ کویت فرستادند و اجازه دسترسی لجستیک را در سراسر کانال سوئز به انضمام فرودگاههای مصر به آمریکایی‌ها دادند.
در جنگ دوم خلیج‌فارس، مصر با اهدا تمامی امتیازات لجستیک همکاری خود را ادامه داد، هر چند که نیروی نظامی نفرستادند و آشکارا با جنگ مخالفت کرد. در واقع نکته قابل توجه این است که هیچ‌کدام از کشورهای عربی که نیروهای نظامی ما برای دسترسی به عراق در سال 2003 به حریم هوایی آن نیاز داشتند، هنگامی که کار داشت عملی میشد اجازه پرواز و دسترسی را از ما دریغ نکردند. در عوض نزدیک‌ترین دوست ما را در دنیای اسلام، ترکیه بود که بیشترین دردسر را درست کرد. پارلمان ترکیه با اکثریت کامل رأی به مخالفت با عملیات جنگی داد و مسئله جالب اینجاست که هر چند شرکای ساکت ما در جهان عرب همگی دارای رژیمهای استبدادی مطلق هستند، یکی از اهداف ثانوی سیاست ما در براندازی صدام‌حسین، نهایتاً پایان دادن به دیکتاتوری‌ها و تغییر و جایگزینی آنها با رژیمهایی دموکراتیک‌تر و مردمی‌تر بوده است. انجام چنین کاری در کوتاه مدت، سؤال‌برانگیز است و بیشتر ناظران اعتقاد دارند که سالها به طول خواهد انجامید تا دموکراسی و مردم‌سالاری وارد دنیای عرب گردد. در نتیجه، در حال حاضر نقش سیاست آمریکا عبارت است از ایجاد رژیمی انسانی‌تر که حقوق بشر را در کشور خود رعایت نماید و به استانداردهای جهانی از جمله آزادی زنان پایبند باشد.18
اسراییل
آمریکا منافع حیاتی در بقا و امنیت اسراییل دارد. دلایل این امر پیچیده می‌باشد. پس از بحث و جنجال فراوان داخلی دولت ترومن در سال 1947، آمریکا حق یهودیان را برای ایجاد کشوری در فلسطین تقسیم شده، پذیرفت و اسراییل در سال بعد متولد شد. در آن زمان شوروی هم از آن حمایت کرد زیرا می‌توانست نیروی در مقابل استعمارگران به ویژه در مقابل بریتانیا و فرانسه باشد. از همان ابتدای امر رابطه آمریکا و اسراییل بسیار سیاسی بوده است. میراث به جا مانده از جنگ جهانی دوم بیانگر آن است که اسراییل نقش مهمی در سیاستهای خارجی آمریکا ایفا می‌نماید. با این وجود در دهه 1950 رابطه قابل توجهی در ارایه تسلیحات نظامی وجود نداشت. اسراییل در عوض به فرانسه برای انتقال تکنولوژی و توسعه روی آورد که نهایتاً آن را قادر به ساخت بمب اتمی و ساخت جتهای جنگی نمود که در جنگ 1967 توانستند بسیار مؤثر باشند.
رابطه آمریکا ـ اسراییل تأثیری کلی بر سیاست آمریکا در منطقه دارد. در اسراییل اقدامات دولت آیزنهاور به خاطر اصرار در تخلیه صحرای سینا توسط اسراییل، پس از حمله نیروهای انگلیسی، فرانسوی، اسراییلی به مصر در سال 1956، در یادها باقی مانده است. به هر حال از آن زمان تاکنون روابط سیاسی و احساسی بین اسراییل و دولتهای مختلف آمریکایی تشدید شده است. نقطه عطف جنگ 6 روزه سال 1973 ـ هنگامی که اسراییل در برابر تمامی ارتشهای سوریه، اردن و مصر با خطر نابودی روبه‌رو شد ـ به وجود آمد. در این مقطع زمانی بود که فرانسه تحت ریاست جمهوری شارل دوگل از پشتیبانی اسراییل دست برداشت و آمریکا مهمترین متحد این کشور گردید. جنگ سال 1973 بین اسراییل، سوریه و مصر باعث شد تا نیاز اسراییل به قدرت و تسلیحات نظامی آمریکا افزایش یابد. با این همه، جنگ فرصتی برای دولت نیکسون فراهم کرد که نخستین تلاشهای جدی را برای ایجاد صلح عرب ـ‌ اسراییلی انجام دهد.
نهایتا انور سادات، رهبر جدید مصر تصمیم گرفت که بخت خود را با آمریکا بیازماید، مشاورین شوروی را اخراج نماید و ارتش خود را توسط آمریکایی‌ها بازسازی کند. مذاکرات موازی با اسراییل منجر به آتش‌بس رسمی شد و نهایتاً در سال 1982 قرارداد صلح کمپ دیوید بین مصر و اسراییل به امضاء رسید. بالاخره در دهه 1980، دولت ریگان موفق شد، پس از چند درگیری جدی با دولت لیکود تحت رهبری مناخیم بگین در جنگ لبنان، ارتباط نزدیکی با نخست‌وزیران دیگر از جمله اسحاق شامیر برقرار نماید. دولت بوش پدر با اسراییل به ویژه در مورد توسعه شهرکهای مناطق اشغالی فراز و نشیبهایی را طی کرد، ولی بعد از جنگ یکم خلیج‌فارس، کنفرانس صلح مادرید را ترتیب داد که باعث ایجاد تحرکاتی شد که به موافقتنامه اسلو بین اسراییل و فلسطینی‌ها منجر گردید. دولت کلینتون دارای نزدیکترین ارتباطات با اسراییل از سال 1948 به بعد بود.
اسراییلی‌ها رییس‌جمهور کلینتون را برای ابراز همدلی به دنبال ترور اسحاق رابین در سال 1995، مورد ستایش قرار دادند. کلینتون در 16 دسامبر 1998 سفری تاریخی به غزه جهت صحبت با شورای فلسطینی‌ها انجام داد و بسیاری اظهار می‌دارند که سخنان او معادل اعلامیه 1917 وزیر امور خارجه بریتانیا، آرتور بالفور خطاب به رهبر صهیونیستهای بریتانیایی لرد رتشیلد بود که صراحتاً اعلام نمود که به تأسیس یک سرزمین مادری یهودی در فلسطین با نظ مثبت می‌نگرد. دولت جدید بوش رابطه اسراییل ـ آمریکا را به سطح کاملاً جدیدی رسانده است. بوش هیچ تمایلی برای ارتباط با رهبر فلسطینی‌ها یاسر عرفات ندارد و آشکارا خواستار رفتن اوست. در عین حال به دلیل عملیات تروریستی در اسراییل و تجارب آمریکا با تروریسم، او در مورد مشکلی که رودرروی شارون می‌باشد، با او اعلام همدردی می‌نماید. این اتفاقات به موازات تغییر قابل ملاحظه‌ای در سیاست حزب جمهوری‌خواهان رخ نموده است. در دهه 1980 حزب دموکرات پشتیبان اصلی اسراییل بود.
در هر صورت به نظر می‌آید که بوش پسر بسیار بیشتر از پدر همانند برخی دیگر از رؤسای جمهوریخواه طرفدار اسراییل، مانند ریچارد نیکسون با اسراییل پیوندی عمیق برقرار کرده است. روابط نزدیک اسراییل و آمریکا اثر منفی در روابط کشور یهودی و روسیه نداشته است. در ده سال گذشته مهاجرت یهودیان از شوروی سابق به اسراییل به حدود یک میلیون رسید. اکنون قومیت روسی تبدیل به گروهی مقتدر در درون سیاستهای اسراییل شده که ارتباط نزدیک خود را با دوستان و خانواده‌های خود در روسیه حفظ کرده‌اند. در نتیجه دولت پوتین بیش از هر دولت اروپایی از مبارزه اسراییل بر علیه تروریسم پشتیبانی نموده است. اسراییل خود را در موقعیت عجیبی می‌بیند، در حالی که در مقابل افکار جهانی بیش از پیش منزوی شده و جای پای سیاسی را در دنیای عرب و جهان اسلام از دست می‌دهد، دو کشوری که رقابتشان برای مدتی طولانی بر سیاستهای خاورمیانه سایه افکنده بود، اکنون دارای دیدگاههای مشابهی شده‌اند.
ترکیه
رابطه نزدیک با ترکیه در منطقه مدیترانه، قفقاز و خاورمیانه برای آمریکا کماکان حیاتی است. در گذشته اهمیت ترکیه به واسطه عضویتش در ناتو و نقش کلیدی آن درذ خط مقدم شوروی بود. امروزه، اهمیت ترکیه بر پای مسایلی در رابطه با توسعه اقتصادی، اسلام، دموکراسی و ارتباط منحصر به فرد آن با سوریه، عراق، ایران و اسراییل استوار است. ترکیه یک دموکراسی فعال از تنها دموکراسیهای خاورمیانه و بدون شک تنها دموکراسی اسلامی منطقه است. با این وجود، ترکیه سالها از دولتهای ضعیف و فاسد صدمه دیده و رابطه نیروی نظامی آن با پارلمان مشکوک باقی مانده است. نیروهای نظامی چندین بار به عنوان قیم قانون اساسی غیرمذهبی ترکیه که توسط مصطفی کمال (بعداً به آتاتورک مشهور شد) در سال 1923 بنیاد گذاشته شد، در امور دخالت کرده‌اند.
ترکیه با جمعیتی که به مرز 70 میلیون نزدیک می‌شود و موقعیتی استراتژیک، نه تنها برای آمریکا بلکه برای روسیه، اروپا و خاورمیانه نیز مهم می‌باشد. مشغولیت ذهنی ملی کنونی قبولی نامزدی برای عضویت نهایی ترکیه را بحث‌انگیز نموده است. چرا که از یک سو مشکلات حل نشده قبرس وجود دارد و ترکیه برای بهبود موقعیت خود در قبال اتحادیه اروپا، باید به ترکهای قبرس فشار بیاورد تا به جدایی فیزیکی کشور پایان داده و موقعیت خود را به عنوان یک اقلیت با شرایط خاصی در جزیره تثبیت نمایند. از سوی دیگر، رفتار ترکیه در مقابل اقلیتهای خود، به ویژه کردها و همچنین دخالتهای نیروی نظامی در مدیریت مدنی دولت همواره زیر ذره‌بین قرار دارد. ترکیه جهت رسیدن به معیارهای عضویت اتحادیه اروپا باید شاخصهای حقوق بشری را که به معیار کپنهاک شهرت یافته، به اجرا درآورد. ترکیه به سرعت حرکت نموده و در این راستا سال گذشته قوانینی معرفی نموده که مجازات اعدام را از میان برداشته، زبان کردی را قانونی نموده و ممنوعیت محصولات و هنرهای مرتبط با هویت کردی را لغو نموده است. آمریکا مدتهاست که از عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا پشتیبانی می‌کند و موفقیت یک دموکراسی (برای عضویت ضروری) اسلامی را دارای فوایدی می‌داند که بر تمامی منطقه تأثیرگذار خواهد بود. در واقع، بسیاری از روشنفکران ایرانی با ترکیه به عنوان مدلی برای آینده نگاه می‌کنند.
فکر اینکه ترکیه نه تنها می‌تواند عضو ناتو باشد بلکه عضویت اتحادیه اروپا را نیز به دست آورد، دارای مفاهیم فرعی عمیقی در خاورمیانه و دنیای اسلام است که آمریکا سخت به دنبال آن می‌باشد. هر چند که قبول این تعداد زیاد مسلمان به عضویت در کلوپی که اکثریت مسیحی هستند، برای اروپاییان ایجاد سوءظن‌های زیادی در مورد اینکه چه بر سر فرهنگها و جوامع‌شان خواهد آمد، می‌نماید. در صورت مخالفت اتحادیه اروپا با عضویت ترکیه، این کشور به ناچار برای امنیت نگاهی درونگرا به منابع خود خواهد داشت و در پی به دست آوردن تسلیحاتی خواهد بود. چنین تصویری نگران‌کننده است. اختلافاتی که بین ترکیه و آمریکا در خصوص اعزام نیرو در جنگ اخیر عراق پیش آمد، نشان می‌دهد که رابطه بین این دو متحد نزدیک چگونه می‌تواند به سرعت نامطلوب گردد. تا به حال مشکلات مربوط به عراق کاهش پیدا کرده و ترکها در عزم خود در عدم مداخله در امور شمال عراق پایدار مانده‌اند، زیرا رابطه در حال تکمیل کردها و ترکمن‌ها مسیر مطلوبی را در پیش گرفته است. با این همه پیچیدگیهای عراق پس از جنگ باعث می‌شود که ترکیه در آینده قابل پیش‌بینی کماکان در میان اولویتهای سیاسی ایالات متحده باقی بماند.
بخش دوم: تهدیدات اصلی منافع ایالات متحده آمریکا
امروز که مدتهاست اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد. تهدیدات علیه منافع آمریکا در خاورمیانه از طرف تندروهای اسلامی و به ویژه تروریسم اسلامی و در دسترس قرار گرفتن بیش از پیش سلاحهای کشتارجمعی جلوه‌نمایی می‌کند.
تروریسم: گذشته و اکنون
تجربه‌های آمریکا در ارتباط با تروریسم خاورمیانه در دوره نخست‌ ریاست جمهوری ریگان آغاز شد. در آن زمان، آمریکا با همراهی فرانسه، ایتالیا و انگلیس به خود مسئولیت ارسال یک نیروی حافظ صلح چندجانبه را به بیروت دادند، با این امید که از بروز یک جنگ داخلی تمام‌عیار و نفوذ و برتری سوریه ـ که اتحاد جماهیر شوروی از آن حمایت می‌کرد ـ جلوگیری نمایند. دلیل مهم دخالت نیروهای متحد آمریکا، تهاجم اسراییل در ژوئن سال 1982 به لبنان با هدف صوری ریشه‌کن کردن ارتش آزادیبخش فلسطین بود. ارتش آزادی بخش فلسطین که در جنوب لبنان پایگاهی یافته بود به اندازه‌ای تسلیحات نظامی جمع‌آوری کرده بود که خطری غیرقابل برای شمال اسراییل محسوب می‌شد. تهاجم اسراییل در ابتدا موفقیت‌آمیز بود. ولی تحت رهبری آریل شارون وزیر دفاع وقت، ارتش اسراییل بسیار فراتر از اهداف اعلام شده پیش رفت، بیروت را محاصره و نهایتاً اشغال کرد.
تحت این شرایط بود که ابتدا آمریکا در اوت 1982 وارد ماجرا شد تا به تخلیه نیروهای ارتش آزادی‌بخش فلسطین از بیروت به تونس کمک نماید. در سپتامبر پس از ترور بشیر جمال رییس‌جمهور انتخاب شده لبنان از مسیحیان لبنان ـ که از تهاجم اسراییل پشتیبانی کرده بود، یک گروه نظامی مسیحی در کمپهای صبرا و شتیلا در شرق بیروت دست به کشتار صدها فلسطینی زدند. شوک حاصل از این کشتار که انعکاس جهانی داشت، منجر به ارسال سری دوم نیروهای حافظ صلح شد که تا حدی به دلیل احساس گناه متحدین بود. در ماههای بعدی آمریکا به درون روابط پیچیده سوریه، اسراییل و لبنان کشیده شد و بیشتر و بیشتر خود را در معرض حملات دید. در این مرحله جمعیت شیعه جنوب لبنان که در ابتدا از اسراییل به عنوان نیروی آزادی‌بخش استقبال کرده بودند، اکنون اسراییل و نیروهای حافظ صلح را به چشم اشغال گردیده و به تروریسم و حملات انتحاری روی آوردند، اوج این عملیات در 23 اکتبر 1983 و زمانی بود که 241 آمریکایی با انفجار کامیونی انتحاری از طرف نیروهای حزبالله ـ که توسط ایران و سوریه پشتیبانی میشد ـ به قتل رسیدند. دولت ریگان که با مخالفت فزاینده کنگره و انتخابات سال آینده روبه‌رو بود،‌ تمایلی به افزایش درگیری نداشت و بطور ناگهانی در اوایل سال 1984 نیروهای خود را خارج کرد.
امروز آسان است که از دولت ریگان برای اجتناب از درگیری و خروج انتقاد کرد، ولی باید به یاد داشت که اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان حضور قابل توجهی در سوریه داشت. در نتیجه احتمالی واقعی وجود داشت که در صورتی که آمریکا حوزه عملیاتی خود را بر علیه سوریه توسعه می‌داد، اتحاد جماهیر شوروی عکس‌العمل نشان داده و درگیری ابعاد وسیعی پیدا کرد. عدم تمایل آمریکا به گسترش درگیری از سوی برخی از تندروهای آمریکائی مورد انتقاد قرار گرفته ولی با توجه به پیآمدهای احتمالی، مسلماً می‌توان آنرا درک نمود. در واقع طی دهه 1980 سیاست آمریکا جهت دسترسی به اهداف استراتژیک خود را باید اوضاع جنگی افغانستان و همچنین جنگ سهمگین ایران و عراق تحلیل کرد. بالاخره در اواخر دهه 1980 بود که شوروی و ایران خود را در موقعیت شکست در مقابل حریفان خود یافتند (تا حدودی به دلیل پشتیبانی آمریکا از حریفان) و تعادل استراتژیک تا حد فوق‌العاده‌ای به نفع آمریکا تغییر کرد.
امروز، پس از پیروزیهای اولیه نظامی در افغانستان و عراق، آسان می‌توان نقش شوروی را در تفکرات آن زمان آمریکا فراموش کرد. در ایالات متحده به بحران لبنان و دخالت در خلیج‌فارس با نگرش جنگ سردی نه با دید سیاستهای منطقه‌ای نگاه می‌شد. اینک چالشهای عمده آمریکا، عملیات نظامی و کشورسازی نامشخص در افغانستان و عراق و درگیری حل نشده اعراب ـ اسراییل است. در درازمدت مشکل وسیعتر، تندروی اسلامی است که از چچن تا آسیای مرکزی، جنوب و جنوب شرقی آسیا و شمال آفریقا و صحرای آفریقا را شامل می‌گردد. چگونگی برخورد آمریکا با این پدیده در دهه ‌آینده نه تنها تأثیر بنیادی در رابطه با سیاست آمریکا در منطقه دارد، بلکه ارتباط با تمامی دنیا از جمله روسیه و اروپا را بر تحت‌الشعاع خود قرار خواهد داد. نتایج درگیریهای فعلی در افغانستان و عراق دارای اهمیت فراوانی است؛ چرا که اگر آمریکا و متحدانش بتوانند هر دوی این کشورها را به ثبات برسانند و با همسایگان آنها روابط سازنده و محکم ایجاد کنند، کنترل خطرات گروههای تندروی اسلامی در سایر مناطق خاورمیانه و آسیای مرکزی ساده‌تر می‌گردد. موفقیت در افغانستان می‌تواند باعث کاهش توانمندی تندروهای مذهبی در کشوری مانند پاکستان گردد. پاکستان کشوری است که در شرایط حاد قابل انفجار، توانایی ایجاد مشکلات منطقه‌ای و حتی جهانی را دارا است.19 هر چند پاکستان یکی از مهمترین متحدان آمریکا در جنگ با تروریسم است، اما رفتاری پیچیده در قبال آمریکا دارد. با وجود اینکه قبل از وقایع یازده سپتامبر آمریکا، پاکستان را متهم به پرورش تروریسم می‌کرد، بدون پشتیبانی پاکستان قادر به جنگیدن در افغانستان نبود. انتقاد پاکستان از عملیات نظامی آمریکا در عراق نمایانگر طبیعت عجیب اتحادی است که آمریکا پس از وقایع یازده سپتامبر به وجود آورده و یکی از دلایل اهمیت موفقیت در افغانستان و عراق و نقش‌محوری یافتن این چالشها در سیاستهای خارجی دولت بوش می‌باشد.
در صورت موفقیت سیاست آمریکا، تأثیر این کشور بر سوریه، لبنان و ایران و ادامه فعالیتهای مشکوک آنها برای کنترل گروههای تروریستی در میانشان (شامل حزبالله و گروههای مختلف تندروی فلسطینی) دارای اهمیت خواهد بود و فشار بر این سه کشور جهت پایان دادن به پشتیبانی از گروههای تروریستی غیرقابل مقاومت خواهد بود و نتایج بسیار مثبتی در رابطه با درگیری اعراب ـ اسراییل در پی خواهد داشت. در مقابل، اگر آمریکا پس از دست دادن کنترل اوضاع یا جنگی فرسایشی و پرهزینه از افغانستان یا عراق خارج شود، پیامدهای منفی جدی در پی خواهد داشت. چنین رویدادی باعث شجاع‌تر شدن طالبان، جهاد در منطقه و سایر نقاط خواهد گردید و مجدداً صحبت از ضعف آمریکا را در میان تندروها باب خواهد نمود. واضح است که این موضوع تنها باعث تشویق تروریسم گردیده و منافع آمریکا را در تمامی خاورمیانه از جمله در عرصه کنترل و امنیت منابع نفتی، به مخاطره خواهد انداخت. از آن گذشته، در صورت عدم کنترل تروریسم، خطر جدی کنونی تکثیر و انتشار سلاحهای کشتار جمعی بسیار بیشتر خواهد شد. در واقع سناریوی کابوس‌وار دولت بوش از زمان یازده سپتامبر مسلح شدن تروریستها به سلاحهای کشتارجمعی است.
گسترش تسلیحات کشتارجمعی: خطر یک بمب هسته‌ای ایرانی
وحشت از دسترسی عراق به تسلیحات کشتارجمعی و به ویژه بمب هسته‌ای و سپس سعی در به دست آوردن برتری در منطقه از طریق تهدید و باجگیری از همسایگان و قدرتهای خارجی و همگام جمع‌آوری هر چه بیشتر ثروت از دلایل کلیدی جنگ 2003 بود. با از میان رفتن خطر سلاحهای کشتارجمعی عراق، اکنون ایران کانون توجه بین‌المللی است. از زمان جنگ یکم خلیج‌فارس چگونگی قرار گرفتن ایران در معادله امنیت عراق پس از جنگ همواره با نگرانیهایی در آمریکا همراه بوده است. در سال 1991 بوش پدر در مورد نظمی نوین در خاورمیانه که شامل همکاریهای امنیتی منطقه‌ای، تلاش برای کنترل سلاحهای کشتارجمعی، توسعه اقتصادی و پیشرفت روند صلح اعراب ـ اسراییل بود، تلاش کرد. در آن زمان کوشش جهت ایجاد چارچوب امنیتی از طریق کنترل تسلیحات و امنیت منطقه‌ای و گروههای کاری چندجانبه به دنبال کنفرانس مادرید در نوامبر 1991 شکل گرفت. ولی این مجموعه در برگیرنده ایران، عراق، لبنان، لیبی و یا سوریه نبود و بدون همکاری آنها توافقنامه امنیتی قابل دوام غیرممکن می‌نمود.
در واقع هنگامی که دولت کلینتون به روی کار آمد، آمریکا دو کشور ایران و عراق را کشورهای یاغی خواند (نهایتاً، کشورهایی که باید تحت نظر باشند)‌ که می‌بایست کنترل و منزوی گردند. انتخابات غافلگیرکننده محمد خاتمی در ماه می 1997 باعث تغییر موضع آمریکا در قبال ایران گردید. در آغاز، خاتمی در مقابل آمریکا پیشنهاداتی شامل گفت‌وگوی تمدنها را ارایه نمود. در ماههای بعد اقدامات فراوانی شکل گرفت که نوید امکان تغییر روابط بین دو کشور را می‌داد؛ برای مثال در ژوئن 1998 مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه در انجمن آسیا سخنرانی نمود و خواهان طرحی برای روابط بهتر شد. هر چند که عکس‌العمل ایرانی‌ها نسبت به این کوششها چندان جالب نبود و نتوانست بر منتقدین آمریکایی کلینتون که بر این باور بودند تأثیر چندانی بگذارد. در ژوئن 1996 بمب‌گذاریهای برجهای خبر در ظهران (که ایران مظنون به داشتن نقش در آن بود) و همچنین ادامه خصومت ایران علیه اسراییل مقامات آمریکایی را تحت فشار گذاشت. با این وجود چهار سال دوره نخست ریاست جمهوری خاتمی سالهای امید برای روابط بهتر با ایران بود. فعالیتهای فراوانی شکل گرفت، اما با این ارتباطات خصوصی و غیررسمی هیچ تحول مشخصی پدید نیامد و ایرانی‌ها به تلخی، عاقلانه بودن همکاری استراتژیک با آمریکا را زیر پرسش بردند.
انتخاب دوباره خاتمی در سال 2001 امیدها را برای همکاری بیشتر با انتخاب بوش پسر و معاونش دیک چنی افزایش داد. پیش از انتخابات چنی مرتباً عاقلانه بودن ادامه تحریم‌ها علیه ایران را زیر پرسش برده بود. فرصت امتحان رابطه پس از 11 سپتامبر هنگامی مشخص شد که آمریکا به افغانستان حمله کرد. این اقدام عمیقاً بر ایران تأثیر گذاشت. رهبران ایران از طالبان وحشت داشتند و از سرنگونی آنها توسط نیروهای آمریکایی خرسند بودند. در واقع ایران هنگام جنگ با آمریکا همکاری کرد و در ایجاد دولت موقت افغانستان در دسامبر 2001 در بن نیز همکاری نمود. هر چند که همزمان با کوششهای برخی از اعضای دولت ایران که موافق روابط بهتر با آمریکا بودند، بقیه همکاریهای استراتژیک خود را با گروههای تروریستی خاورمیانه مانند حزب‌الله، حماس و جهاد اسلامی فلسطین افزایش دادند. کشف سلاحهای ایرانی به مقصد فلسطین در کشتی تجاری کارون الف امیدواریها را برای نزدیکی مجدد از میان برد. ایران در محور شرارت قرار گرفت و هدف فشار بیشتر آمریکا شد. دخالتهای ایران در افغانستان پس از جنگ نیز باعث نارضایتی فراوان در آمریکا شد.
در تابستان و پائیز 2002 مشخص گردید که درگیری با عراق اجتناب‌ناپذیر شده است. مقامات آمریکا در خفا با ایرانی‌ها گفت‌وگو کردند تا اطمینان حاصل کنند که در صورت جنگ، ایران همانند جنگ 1991 خلیج‌فارس بیطرفی خود را حفظ خواهد کرد. مطابق آنچه می‌دانیم، ایران در واقع نسبتاً هنگام جنگ 2003 با آمریکا همکاری کرد، ولیکن مجدداً اتهام مداخله آمریکا در امور ایران مطرح گردید، چنین امری منعکس‌کننده بحث جدی در مورد عاقلانه بودن نزدیکی استراتژیک با آمریکا در درون ایران می‌باشد. هر چنتد که به طور کلی اصلاح‌طلبان سقوط صدام‌حسین را فرصت مناسبی برای برقراری مناسبات با آمریکا، قبول واقعیت قدرت آمریکا در منطقه و حرکت به سوی حل مشکلات داخلی بی‌شمار خود می‌بینند، ولی تندروهای ایران جنگ عراق را دلیلی بر اینکه خطر آمریکا شوم‌تر از همیشه وجود دارد می‌دانند. خبرهای فوق‌‌العاده اواخر 2003 که زیربنای هسته‌ای ایران بسیار پیشرفته‌تر از آن است که اعلام شده بود باعث گردند که احتمال بمب اتمی ایرانی در مرکز چالشهای آمریکا، امنیت منطقه‌ای خاورمیانه و سیاستهای جهانی جلوگیری از گسترش تسلیحات اتمی قرار گیرد. علاوه بر این نامشخص بودن اوضاع عراق موجب که دیر یا زود تقابلی بر سر تسلیحات اتمی، تروریسم و مداخله در عراق با ایران به وجود بیاید، مگر اینکه کشور اخیر تصمیم به تلطیف مواضع خود در قبال درگیری اعراب ـ‌ اسراییل نموده و دست از پشتیبانی گروههای تروریست برداشته و راهی پیدا کند که بتواند با محدودیتهای پیمان منع گسترش تسلیحات هسته‌ای بسازد.
به تازگی طی بازدیدهای بازرسان شورای حکام وضعیت پیشرفته برنامه اتمی ایران برای همگان روشن شده است. به هر حال خیلی سریع مشخص خواهد شد که آیا ایران به فشارهای بین‌المللی تن داده و پروتکل الحاقی که آن را مجبور به شفاف‌سازی بیشتر فعالیتهایش می‌نماید امضا خواهد کرد، یا نه. هر چند حتی اگر ایران این گام را نیز بردارد، بسیاری از دیرباوران استدلال خواهند کرد که چنین عملی تنها باعث تأخیر در روزی خواهد بود که ایران بتواند به این بمب دسترسی پیدا کند. به نظر می‌رسد که بسیاری از دیگر دولتها ـ به ویژه اروپاییان و ژاپنی‌ها ـ به طور فزاینده با نگرانیهای آمریکا در مورد نیت ایرانیان همسو می‌گردند. در حالی که جنگ در عراق باعث شد که همکاریها قدمی به عقب بردارند اقدامات آمریکا برای فشار به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای رفتاری قاطعانه با ایران مورد پشتیبانی مسکو و بروکسل بوده است. به ویژه در مقایسه با نقطه‌نظرات ملایم اروپائیان در گذشته و عدم همکاری روس‌ها، تمام این مسایل نشان‌دهنده مشکلاتی است که بمب اتمی ایرانی به وجود خواهد آورد و عقاید شرکای کلیدی آمریکا را تحت تأثیر قرار داده است.
آیا این مجموعه فشار، تغییری در رفتار رژیم ایران ایجاد خواهد کرد، یا نه مسئله‌ای دیگر است. هنوز این امید وجود دارد که خود ایرانی‌ها در نتیجه بحثهای منطقی و دقیق به این نتیجه برسند که سلاحهای اتمی در مجموع به سود منافع ملی آنها نیست. کوششهای آمریکا برای عطف توجه جهانی بر رویاهای اتمی ایران، باعث طرح پرسش درباره تسلیحات اتمی اسراییل ـ که هنوز لاینحل باقی مانده ـ گردیده و اینکه در صورت امکان چه اقدامی در مورد آن می‌تواند انجام پذیرد.20 سیاست آمریکا برای سالیان دراز سکوت و حتی بیان جملاتی به مفهوم اینکه، آمریکا هیچ‌گونه اطلاعاتی مبنی بر وجود سلاحهای اتمی در اسراییل، در اختیار ندارد می‌باشد. در حقیقت واضح است که اسراییل دارای تسلیحات اتمی قابل توجهی شامل 100 کلاهک اتمی که برخی از آنها بردی معادل 200 کیلومتر و یا حتی بیشتر را دارد، هستند. همچنین اسراییل موشکهای زمین به زمین با برد 500 الی 2000 کیلومتر را در اختیار دارد. از آن گذشته تا زمانی که اسراییل از طریق تهدیدات کنونی مانند تروریسم و تهدیدات همسایگان عرب خود و چه تهدیدات بالقوه از طرف ایران، پاکستان و سایر قدرتهای اتمی و قدرتهایی که پتانسیل تبدیل شدن به نیروی اتمی را دارند، به نابودی تهدید می‌گردد حتی حاضر به گفت‌وگوی رسمی در مورد قدرت بازدارندگی خود نیست چه رسد به اینکه حاضر به از دست دادن آنها باشد.
بیانیه اسراییل در مورد برنامه اتمی‌اش باعث می‌شود که کشورهایی مانند مصر در مقابل فشارهای داخلی برای اجرای برنامه‌های مشابه در موقعیتی دشوار قرار بگیرند. ولی برنامه اتمی اسراییل بسیار شناخته شده است و تأثیرات عمیق آن در منطقه اکنون هم‌دیده می‌شود. در حقیقت واقع‌بینانه نیست که تصور کرد کشوری مانند مصر (به ویژه اگر دارای دولتی دموکراتیک گردد و با توجه به تداوم خصومت با اسراییل)، حاضر باشد برای همیشه زیر سایه بمبهای اسراییل زندگی کند. خوشبینها می‌گویند، هنگامی که مصر و همسایگانش دارای دولتهایی دموکراتیک‌تر گردند، اسراییل نگران بقای خود نخواهد بود و ممکن است حداقل حاضر به مصالحه و مذاکره در مورد کنترل سلاحهای اتمی ـ اگر نه حذف آن در کل منطقه ـ‌ باشد. به هر حال همان‌طور که توان سلاحها و برد موشکها افزایش می‌یابد، ایجاد منطقه عاری از تسلیحات اتمی در خاورمیانه بیش از پیش ناممکن به نظر می‌رسد، چرا که نهایتاً نه تنها کشورهای خلیج‌فارس، بلکه کشورهای جنوب آسیا هم باید شامل گردد. دستیابی به توافق در خاورمیانه به تنهایی به قدر کافی دشوار است چه رسد به آنکه بتوان پاکستان و هند را هم قانع به رها نمودن تسلیحات اتمی نمود. در نتیجه سیاست آمریکا از یک طرف تشویق خلع سلاح جهانی که نهایتاً شامل تسلیحات اتمی آمریکا نیز خواهد شد و از یک طرف دیگر دنبال نمودن روند تک‌محوری توسعه تسلیحات اتمی خود و سکوت در مقابل تسلیحات دوستان و متحدان مانند اسراییل، اروپاییان و در حال حاضر هند و پاکستان است. حدف سلاحهای کشتارجمعی به سود منافع آمریکا در خاورمیانه است، ولی این امر در آینده نزدیک بسیار نامحتمل است، مسلماً حداقل به یک نسل، صلح‌خواه بین اسراییل و همسایگانش نیاز است و این با پیش‌فرض حل نهایی مشکل فلسطینی‌ها است. حتی آن وقت هم معلوم نیست که کشورهای دموکراتیک نسبت به اسراییل محبت بیشتری نشان دهند، مگر اینکه اختلافات با لبنان و سوریه هم پایان یافته باشد. فعلاً آمریکا باید با موضوع توسعه تسلیحات کشتارجمعی محتاطانه برخورد کند و تمرکز خود را مشخصاً بر روی کشورهایی که بیشترین رفتار تهدیدآمیز به طور مشخص ایران دارند، بگذارد.
منافع آمریکا در سایر مناطق خاورمیانه شمال آفریقا
آمریکا تاریخی طولانی و تلخ با کشورهای شمال آفریقا دارد که به روزهای دزدان دریایی بربرها باز می‌گردد. پس از آن آمریکا تمرکز خود را بر لیبی و اعمال رهبر آن معمر قذافی گذاشت که شامل دست‌ داشتن در بمب‌گذاری هواپیمای پرواز 103 پان‌آمریکن بر فراز لاکربی اسکاتلند که منجر به مرگ 169 آمریکایی شد، بود. معامله با لیبی از چالشهای دولت بوش خواهد بود، به ویژه پس از اینکه تریپولی قبول کرده که مسئولیت این حادثه را بپذیرد، بدون آنکه تقصیر آن را به گردن بگیرد. واقعیت این است که لیبی گذشته از سخنان و حرکات تند رهبرش به کشوری پخته‌تر تبدیل شده است. در واقع به نظر می‌رسد که لیبی تروریسم را کنار گذاشته و خود رویارویی تلخی با القاعده داشته است. لیبی پس از سانحه لاکربی متوجه شد که تحریمهای اقتصادی سازمان ملل می‌تواند تأثیر بسیار مخربی بر ثروت و اقتصاد کشور بگذارد و به همین خاطر مسئولیت این اقدام را پذیرفت. همچنین رهبران اقتصادی لیبی هم متوجه هستند که کشور آنها بدون ایجاد روابط بهتر با آمریکا هرگز نخواهد توانست به طور کامل منابع قابل توجه خود به ویژه منابع انرژی خود را توسعه دهند. سؤال کلیدی این است که آیا آمریکا با توجه به رفتار لیبی اقدام به لغو تحریمها خواهد نمود؟
این امر در کوتاه‌مدت نامحتمل به نظر می‌رسد، چون دولت بوش قویاً اعلام کرده که با وجود لغو تحریمهای سازمان ملل، آمریکا همچنان به طور یک‌جانبه به اعمال تحریمهای خود ادامه خواهد داد (آمریکا در رأی‌گیری سازمان ملل از دادن رأی خودداری کرده بود.) چنین تصمیمی بدین معنی است که بخش خصوصی آمریکا هنوز باید کنار خط بایستد. اروپائیها به راه خود می‌روند که افزایش سرمایه‌گذاری در لیبی و به طور اخص در توسعه نفت و گاز آن است. نهایتاً دولت بوش از طرف جامعه بازرگانی آمریکا تحت فشار قرار خواهد گرفت تا دست به اقدام مشابه بزند، ولی مخالفتهای جدی با این اقدام خواهد شد زیرا ژنرال قذافی حاضر به قبول تقصیر سانحه لاکربی نیست و همچنین به دلیل سوءظن‌های مداوم در خصوص برنامه‌های سلاحهای کشتارجمعی این موضوع قطعی نیست، لیبی تا چه حد حاضر به پاسخ‌گویی به این نگرانیها باشد و این امر به میزان باور، قذافی از نیاز کشور به ارتباط با غرب بستگی دارد. به هر حال به نظر می‌رسد رهبر لیبی متوجه شده باشد که روابط بهتر با آمریکا و اروپا می‌تواند سرمایه‌گذاری و پشتیبانی سیاسی موردنیاز کشورش را تأمین کند.
برنامه‌های مورد تردید سلاحهای کشتارجمعی لیبی به جای موضع آن در قبال تروریسم نقطه اتکا روابط آتی آمریکا ـ لیبی خواهد بود. مقامات آمریکایی هنوز لیبی را متهم به دنبال نمودن برنامه‌های تسلیحات کشتارجمعی و موشکهای دوربرد می‌کنند و بعضی از مقامات آمریکایی اظهار می‌کردند که تنها بازرسی دقیق توسط بازرسان مورد تأیید آمریکا و اثبات عدم وجود و یا کنار گذاشتن این برنامه‌ها آمریکا را قانع خواهد کرد. هر چند که قذافی در خصوص داشتن منابع اورانیوم بسیار سخن می‌گوید، به هر حال، لیبی فاقد حتی زیربنای لازم برای یک برنامه جدی سلاحهای اتمی است و تنها یک نیروگاه اتمی دارد و دارای تأسیساتی قدیمی و کوچکی است که تحت نظارت دقیق شورای حکام فعالیت می‌کند. همچنین لیبی فاقد زیربنای لازمه برای تولید سلاحهای بیولوژیکی است، بنابراین، چنین برنامه‌ای تنها در مرحله پژوهش و پیشرفت خواهد بود. هر چند که نگرانی در مورد پیگیری تسلیحات شیمیایی توسط لیبی به قوت خود باقی است. بسیاری بر این باور هستند که لیبی در حال حاضر مقادیر محدودی از تسلیحات شیمیایی را در اختیار دارد و توانای تولید مقادیر بیشتر را نیز داراست. علاوه بر این، لیبی دارای تعدادی موشکهای FROG و SCUD است و بنا به اطلاعات موجود سرگرم کار بر روی یک موشک بالستیک با برد متوسط است. علاوه بر او کشورش و لیبی، بقیه کشورهای کلیدی شمال آفریقا همچون مراکش، الجزایر و تونس هم برای آمریکا بسیار مهم هستند ولی در این مقطع زمانی در اولویت سیاستهای آمریکا قرار ندارند. اتفاقاتی که در این کشورها رخ می‌دهد برای اروپاییان اهمیت بیشتری دارند که با جریانی از مهاجرتهای غیرقانونی از شمال آفریقا به اروپا به عنوان یک چالش سیاسی جدی روبه‌رو هستند.
منطقه قفقاز و آسیای مرکزی
هر یک از سه کشور قفقاز دارای اهمیت متفاوتی برای منافع آمریکا هستند. ارمنستان به دلیل روابط محکم با اقلیت با نفوذ ارمنی در آمریکا اهمیت ویژه دارد. از مدتها پیش باب دل سناتور سابق در میان سایرین حامی نیرومند طرفدار ارمنستان بود. لابی ارمنستان در کنگره همواره در تصویب مصوبات و تصمیمات مربوط به کمکهای انسانی و اقتصادی به ارمنستان موفق بود. از زمانی که جنگ در آذربایجان بر سر منطقه ناگورنو ـ قر‌ه‌باغ در گرفت، این لابی موفق شد به طور مؤثری از کمکهای مشابه به آذربایجان جلوگیری نماید، حتی با وجود اینکه از نقطه‌نظر نفت و منافع اسراییل و ترکیه پشتیبانی فراوانی در کنگره برای آذربایجان وجود دارد. بنابراین، به رغم اهمیت اقتصادی روابط آمریکا و آذربایجان، هیچ دولت آمریکایی نمی‌تواند سرنوشت ارمنستان را در نظر نگیرد. آذربایجان تنها به دلیل منابع انرژی حائز اهمیت نیست، بلکه موقعیت جغرافیایی و نقش آن به عنوان کشوری مسلمان و طرفدار غرب که با روسیه، ترکیه، ایران، گرجستان و ارمنستان دارای مرزهای مشترک است، نیز مهم می‌باشد. علاوه بر این، از آنجایی که سیاست انرژی آمریکا در خصوص دریای خزر دادن اولویت به توسعه خط لوله باکو ـ تفلیس ـ جیحان و (BTC) برای حمل نفت و گاز آذربایجان است. در چنین شرایطی امنیت فیزیکی آذربایجان اهمیت بیشتری یافته و می‌تواند منجر به خرید تسلیحات، و با فروش تسلیحات آمریکایی گردد.
گرجستان به عنوان سومین کشور قفقاز، دارای مشکلات دیگری است. در 22 نوامبر 2003 ادوارد شوارنادزه رهبر کشور در کودتایی بدون خون‌ریزی از کار کنار گذاشته شد. او از هنگامی که وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی در دوران میخائیل گورباچف بود،‌ در واشنگتن مورد احترام بود. گرجستان تلاش نموده که خود را از نفوذ روسیه دور نگه دارد و خواهان روابط نزدیک با غرب و سایر کشورهای سابق شوروی است. موقعیت جغرافیایی گرجستان باعث طرح موضوع انتقال گاز شده است. از یک طرف گرجستان از خط باکو ـ دریای سیاه که به بندر (Supsa) ختم می‌شود، منتفع می‌گردد و هنگامی که خط لوله BTC تکمیل گردد، حق ترانزیت قابل توجهی نصیب خواهد گردید. با این همه از طرف دیگر چون گرجستان تولیدکننده نیست. هرگز نخواهد توانست نقشی اصلی در بازی انرژی به دست آورد. در نتیجه نزدیکی آن به آذربایجان و مشکلات داخلی آن که شامل حضور قابل ملاحظه نظامی روسیه است، باعث می‌شود که این کشور صرفاً دارای یک موقعیت جغرافیایی خاص دانسته شود. این موضوع فراتر از مسایل انرژی بوده و حتی بر ملاحظات امنیتی، روسیه در چچن و سراسر جبهه کنونی روسیه اثرگذار است.
اکنون که شوارنازده کنار گذاشته شده اوضاع سیاسی گرجستان از نزدیک توسط روسیه و آمریکا دنبال می‌شود. بی‌ثباتی گرجستان به سود هیچ یک از این دو نیست. در مورد کشورهای آسیای مرکزی تا حدی ساده‌تر می‌توان بین اهمیت استراتژیک آنها برای آمریکا تفاوت قایل شد. دو کشور، قزاقستان و ازبکستان به وضوح در صدر لیست قرار دارند و ترکمنستان بسیار نزدیک در پشت آنها قرار گرفته است. تاجیکستان و قرقیزستان اهمیت کمتری دارند ولی نمی‌توان از آنها چشم پوشید. ترکیب قومی، نزدیکی به چین و این واقعیت که آمریکا در این دو کشور دارای پایگاههای نظامی است که از آنها برای جنگیدن با افغانستان استفاده می‌کند از دلایل اهمیت این کشورهاست. قزاقستان می‌تواند مدعی باشد که با توجه به موقعیت جغرافیایی، ابعاد و پتانسیل انرژی، کشور کلیدی منطقه است. ازبکستان غالباً به عنوان قویترین کشور منطقه از نظر جمعیت، اقتصاد چندقطبی و تاریخچه سیاسی و فرهنگی در نظر گرفته می‌شود. در واقع ازبکستان ممکن است به طور طبیعی کشور برتر آسیای مرکزی باشد. کشورهای منطقه خود به این موضوع واقف بوده و در مورد جاه‌طلبی‌های نظامی ازبکستان صحبت می‌نمایند.
تصمیم ازبکستان (با توافق روسیه) جهت اجازه دادن به آمریکا جهت ایجاد پایگاههای نظامی ـ که برای حمله به افغانستان مورد استفاده قرار می‌گیرند ـ موقعیت استراتژیک این کشور را بهبود بخشیده است. با این همه ازبکستان تحت رهبری اسلام کریم اف مردی قدرتمند که به این زودیها قصد کنار‌ه‌گیری از قدرت را ندارد اداره می‌شود. این موضوع برای آمریکا (و روسیه) موقعیتی دشوار ایجاد نموده است: غیبت اصلاحات سیاسی در ازبکستان (و سایر کشورها) ممکن است باعث شود اسلام تندرو، خطراتی را متوجه منافع آمریکا و روسیه در منطقه نماید، با این وجود آمریکا حاضر نیست به رژیمهایی که همکاریشان در جنگ علیه ترور مورد نیاز است، فشار آورد. این خطر وجود دارد که آمریکا جهت حفظ موقعیت استراتژیک خود براساس جنگ ادامه‌دار افغانستان، به مشکلاتی که در گوشه و کنار در حال جوشش است، مانند رشد اسلام تندرو بی‌توجهی کند. بالاخره اسلام تندرو به ویژه در غیاب اصلاحات جای پای خود را در آسیای مرکزی محکم خواهد کرد. به هر حال، فشار برای اصلاحات در این مقطع زمانی می‌تواند به روابط آمریکا با دولتهای منطقه لطمه برساند و این امر خود به جنگ علیه تروریسم لطمه خواهد زد. در نتیجه اهداف کوتاه‌مدت آمریکا مانند جنگ در افغانستان با اهداف درازمدت آن یعنی ثبات و مدرنیزه کردن به عنوان بهترین راه‌حل مشکل تروریسم اسلامی تندرو در تضاد می‌باشند.
فرجام
از بسیاری جهات اکنون عصر آمریکا در خاورمیانه است. آمریکا دارای حضور نظامی قوی از مدیترانه تا هندوکش است که هیچ قدرتی در جهان توان رویارویی با آن را ندارد. این موضوع باعث ایجاد توافقات زیادی در داخل و در خارج آمریکا می‌گردد. از زمان یازده سپتامبر 2001، دولت بوش با سیاست متهورانه‌ای جنگ علیه تروریسم را با دیدگاهی خواهان شفافیت و دموکراسی بیشتر در منطقه تلفیق نموده است. بسیاری بر این باورند که چنین تغییراتی باعث مسؤولیت‌پذیری بیشتر و کاهش تروریسم و آشفتگی در منطقه خواهد گردید. ولی حتی در بهترین شرایط هم، این ایده به سالها زمان برای موفقیت احتیاج دارد: در این مدت شکیبایی مردم آمریکا مورد آزمایش قرار خواهد گرفت، به ویژه اگر تلفات افزایش یابد و هزینه‌های مالی حضور آمریکا بر زندگی روزمره آمریکائیان تأثیر بگذارد. به همین دلیل است که بوش در جنگ با تروریسم خواهان مشارکت سازمان ملل متحد، دولتهای اروپایی، روسیه و کشورهای کلیدی خاورمیانه بزرگ می‌باشد. در خصوص روسیه، همکاری باید عملی بوده و شامل پیشرفت در طیفی از موضوعاتی چون، تروریسم، تلاش برای ایجاد ثبات در افغانستان و عراق و مشکل برنامه اتمی ایران باشد.