قضيه:
- ايران در دو ماهه آغازين سال 1395 معادل 168 ميليون تومان ”کلنگ" از چين وارد کرده است ...
- ”کلنگ"ازچين وارد کرده است ...
- ”کلنگ" ...
از واردات کلنگ و وانت دوکابين و تراکتور و...، اين تلقي پديد ميآيد که عنوان «ستاد فرماندهي اقتصاد مقاومتي»، بيشتر، نحوي پروژه «حفظ ظاهر» است. احساس ميشود که پروژه «حفظ ظاهر»، در جريان است، وقتي تشکيلاتي به عنوان «ستاد فرماندهي اقتصاد مقاومتي» پديدميآيد، و با وجود آن، اين خبر بر روي خروجي يک خبرگزاري نزديک به دولت مشاهده ميشود که: «ايران در دو ماهه آغازين سال جاري معادل 168 ميليون تومان ”کلنگ" از چين وارد کرده است» (اقتصادنيوز، خبر شماره 146045DEN-).
اين، ديگر اقل بحثناپذير اقتصاد مقاومتي است که وقتي در داخل کشور، کارگراني و مديران و منابعي هستند که بتوانند از پس ساخت هزاران کلنگ برآيند، چرا بايد از اين ظرفيت اشتغال صرفنظر کنيم، و آن را به چينيها بسپاريم؟ حالا، دکل حفاري نفت که جاي خود دارد. وقتي در موقعيت اقتصادي و اشتغالي کشور ما، آن هم در موقعيت صنايع فولاد، «کلنگ» و وانت دوکابين، عينک آفتابي، تراکتور و...، وارد ميشوند، اين،يعني آن که «ستاد فرماندهي اقتصاد مقاومتي»،کم و بيش، يک «اسم» است.
گويا، آنها به اعوان و انصار دستور دادهاند تا همان برنامههاي «غير مقاومتي» قبل را با عنوان افزوده «در راستاي اجراي سياستهاي اقتصاد مقاومتي و توسعه برونگرا» مطرح و پيگيري کنند، تا بدين ترتيب، به جامعه «بگويند» که در پي تحقق اقتصاد مقاومتي هستند، اما در واقع، نيستند. اقتصاد مقاومتي، بيشتر به نحوي ريطوريقا و زبانبازي شباهت پيدا کرده است.
- به باور من، با اين دوستان متصدي «ستاد فرماندهي اقتصاد مقاومتي»و بويژه اعضاي آن حزب اصلي دولت که اساساً به آموزههاي «نوليبرال» در اداره کشور اعتقاد دارند، بايد در يک سطح بالاتر وارد بحث شد، و در مورد پيشفرضهاي نوليبرال آنها در سياست مناقشه کرد. آنها در طول دورههاي متناوب پس از جنگ ثابت کردهاند که به نحوي علاجناپذير، به يک اقتصاد هضم شده در اقتصاد جهاني اعتقاد دارند که چون بسيار پيچيده است، بايد آن را به دست نيروهاي بازار آزاد سپرد تا خود به خود پيش برود. آنها اساساً به مداخله مقاومتي در اقتصاد اعتقادي ندارند. بايد با آنها در اين سطح وارد بحث شد. آنها به رها کردن مسائل مرتبط با مقاومت و عدالت و توانمندسازي و فقرزدايي و آرمانخواهي اعتقاد دارند، و يک دولت تماماً نوليبرال را آرزو ميکنند، و البته «فعلاً»، «سالهاست که» «حفظ ظاهر» ساز کردهاند. بايد با آنها در اين سطح وارد بحث شد.
«نوليبراليسم از سر سيري»
- به نظر ميرسد که اين استدلال که يک بازرگان دوست داشته است تا در شرايط فعلي اين کشور، 168 ميليون تومان «کلنگ» وارد کشور کند و ما نميتوانيم و نبايد مانع او شويم، در تهراني با شکمهاي سير و فربه خريدار دارد. در واقع، پايگاه اجتماعي حزب مشار اليه نيز در همين تهران که مقر شکمهاي سير و فربه يقه سفيدهاست، خريدار دارد. آنها عملاً کشور را به حال خود رها کردهاند، و به آمارهاي کلان مشغولاند. البته، خودشان حقوقهاي ميليوني دارند، و صدايشان از جاي گرم بلند ميشود.- درسايه طلسم نوليبراليسم، عدالتجويي مصلحان اجتماعي انقلابي، به طور فزاينده، با ناکارآمدي و هزينه بيش از حد و ممانعت از آزادي فردي، معادل تلقي شده است. نوليبرالها، فرض ميکنند که عوامل اقتصادي، «خود به خود» و «به مرور»، به سمت يک وضع مطلوب از امور منجر ميشود.
ولي واقع آن است که تا اين «به مرور» تحقق پيدا کند، جماعت انبوهي از قعرنشينان، تهمانده بنيه خود را نيز از دست خواهند داد، و زير چرخهاي توسعه خيالي آنان که به فرآيندهاي موهوم «خود به خودي» متکي است، نابود خواهند شد.
- اين که ميگويم، توسعه خيالي و موهوم «خود به خودي»، از واقعيتي سخن ميگويم که امروز، سر و شکلي آشکار يافته است، وقتي که الگوي توسعه «نظمگرا» در ژاپن، چين، و آلمان، در حال فايق آمدن به الگوي نوليبرال دنياي آنگلوساکسون وآمريکا در حال فايق آمدن است. توهم توسعه غرب، که عمدتاً ناپايدار و بر چپاول مبتني بود، امروز که نحوي موازنه قدرت جهاني پديد آمده است، رو به افول ميگذارد.
- درطول بحران عميق اقتصادي اخير که از سال 1997 تا حال، گريبان جامعه جهاني را گرفته است، رهاشدگي اقتصادي و سياسي و اجتماعي مندرج در الگوهاي نوليبرال، ناکارآيي خود را اثبات کردهاند و به صحنههايي شبيه آن چه در فرانسه شاهد آن هستيم، منتهي شده است. بر عکس، در کشورهاي الگوي نظمگرا، به تفاوت، استواري و استقامت متمايزي مشاهده ميشود. هر چه ريشههاي نظم در اجتماع عميقتر، موفقيت اقتصادي و سياسي و اجتماعي بيشتر.
به سوي الگوي توسعه «نظمگرا»
- فرض اصلي در الگوي توسعه نظمگرا آن است که يک جامعه دستخوش تغييرات فزاينده، جامعهاي که رو به تکنولوژيهاي بنيانکن دارد، جامعهاي که به طور روز افزون خود را در تناسب با روندهاي شبکهاي جهاني تعريف ميکند، بدون هماهنگيهاي اساسي، از هم خواهد پاشيد و افراد آن در اين گير و دار متغير و گسترده، بي پناه خواهند ماند. در واقع، مزيت اصلي تمدن انساني در حضور «اجتماع» است، و اگر نوع انسان، در شرايط بسيار باثباتتر باستان تا يکي دو سده پيش، براي بقاء به «اجتماع» وابسته بوده است، قطعاً اکنون که اين عوامل تهديدزا انسان را فراگرفته است، به «اجتماع» نياز بيشتري دارد.
- ريشههاي وخامت فعلي در اقتصاد و اجتماع جهاني، که به نمونههاي آشوب شبيه آن چه هماکنون در فرانسه ميگذرد و کمي قبلتر، در انگلستان و آمريكا مشهود بود، به نوليبراليسم دهه 1970 به بعد بازميگردد که در آن، اقتصاد و اجتماع و سياسي به حال خود رها شد، و اجازه داده شد که شرکتها و قدرتهاي بزرگ، هر چه خواستند با مقدرات ضعفا انجام دهند. امروز، ضعفايي که بر جريانهاي عظيم ناظر بر صعود و نزول «پول» در بورس و طلا و ارز و مستغلات احاطهاي ندارند، مدام متحمل ضرباتي ميشوند که منشأ آنها را نميدانند و با درماندگي،يکي يکي، اسير چرخههاي توليد فقر مضاعف ميشوند و از دست ميروند و شماري که اين جريانهاي عظيم جهاني را در اختيار دارند، در يک سلسله مراتب انتقال مازاد، ريال به ريال و سنت به سنت، اموال اين فقرا را ميبلعند و نابرابري ملي و منطقهاي و جهاني را تصاعد هندسي ميافزايند.
- آنچه مصلحان اجتماعي براي حرکت اجتماع خود به سوي الگوي موفقتر نظمگرا بايد انجام دهند، با توجه به سيطره اسطوره توسعه خيالي و موهوم «خود به خودي» بر فضاهاي روشنفکري و فرهنگ عامه، بيشتر شبيه يک عمليات پارتيزاني است، که در آن، اصل، حفظ ديدگاه مثبت براي حرکت رو به جلو است. بايد ريشههاي وخامت فعلي را با حوصله تبيين کرد و در همکاري نزديک با همه بازيگران صحنه و گروههاي هدف، فرآيندهاي تصميمگيري را اصلاح نمود و ادراکات از منافع و روابط قدرت را تغيير داد.
بايد با پيدا کردن مسيرهاي انتقال دانش انتقادي به عمل، «به دنبال اجماع» حول مفهوم محوري «نظم» بود. روشنفکري هوادار توسعه «خود به خودي»، پنداري از «پيچيده» بودن امور نزد همه پديد آوردهاند که بايد آن را با يک بنيادگرايي مفهومي و نظري بياثر کرد. بايد کوشش کرد تا نظامهاي فکري را به جاي اصلي خود باز گرداند، طوري که توقع از آنها سادهتر و قابل درکتر نمودن پديدهها باشد، نه گوشزد نمودن پيچيدگي امور. بايد طلسم استدلالهاي فني بسيار پيچيده را با الگوهاي گفتگويي و تعاملي متکي به پيشرفتهاي امروز فنّاوري تعاملي، شکست و درک عميقي از مسائل را نزد مردم و نيروهاي عمل کننده گسترد.
- دراينجا مباحث مهم ديگري هست که ديگر مجالي براي پرداختن به آنها نيست و تنها بايد به کليدواژههاي آنها اشاره کنم و بحث را خاتمه دهم؛ 1- لزوم تمرکز بيشتر به وجه پايدار در توسعه پايدار، 2- نظم گرايي انتقادي و تعاملي، 3- درک مثبت و عيارسنجانه از نقد، طوري که ظرفيتها و توانها و اميدها براي حل مشکلات را مبناي اصلي انتقاد قرار دهد، 4- عدالت اجتماعي، 5- نمايندگي از منافع مردم محروم و سازماننيافته، 6- تمرکز مسئولانه بر توانمندسازي گروهها و افراد محروم براي مشارکت در فرآيندها، 7- «توليد فرهنگي اجتماع»، 8- اجماع سازي به معناي اجتماع سازي و نه ساخت و ساز افکار عمومي، 9- احياي مفاهيم ارسطويي اقناع، تأمل در ارزشها، قضاوتهاي اخلاقي متکي بر تقوا و افشاي آزاد عقايد، 10- رفع انحصار از خرد ابزاري، 11- زبان مشترک، 12- شبکههاي محلي و انعطافپذير، 13- تحقق جامعه انسانيتر، 14- درک متقابل در سايه معيارهاي فهم، صداقت، مشروعيت و صحت، و آزادي، 15- ارزش احترام و مبادي آداب بودن، 16- ترويج سادگي و بيتکلف بودن، 17- حساسيت به پيامدهاي اخلاقي فرآيندها علاوه بر جنبههاي فني آنها، 18- مرزبنديهاي روشن ميان معاني، 19- رفع اعوجاج سيستماتيک در چرخش اطلاعات، 20- ترويج اصولي فرآيندهاي خلاق، و 21- توزيع مجدد و مکرر قدرت.
http://www.resalat-news.com/Fa/?code=232308
ش.د9500830