(روزنامه كيهان – 1395/05/06 – شماره 21401 – صفحه 8)
بنیان تمدن غرب و به ویژه آمریکا بر واقعیات کاذبی بنیان نهاده شده که میلز از آنها به عنوان واقعیتگرایی مسخره نام میبرد یا وبر جامعهشناس آلمانی از آن با عنوان عقلانیت صوری نام میبرد و همو معتقد است جهان غرب در عین عقلانیت فاقد عقلانیت است. بر همین اساس است که باید گفت نوعی منطق کاذب بر جامعه صنعتی غرب حاکم میباشد. به اعتباری شهروندان غربی به ویژه آمریکایی دچار نوعی از خودبیگانگی شدهاند که میلز از آن با عنوان واقعیتگرایی مسخره نام میبرد.
وی معتقد است که کارکرد این واقعیتگرایی مسخره که حاصل ائتلاف نخبگان سرمایهداری است تسلط اصول کاذب به جای واقعیتهای انسانی و حیاتی بر مردم است؛ و مردم این واقعیتهای کاذب و مسخره را به عنوان اصول اساسی زندگی خود پذیرفتهاند. نمونه این واقعیتگرایی مسخره و کاذب که سرمایهداری در پرورش آن نقش اساسی دارد تروریسم جدید در چهره طالبان و داعش است. اما ریشه این جریان را باید در مباحث اساسیتری جستوجو کرد، از جمله مقابله با ایران و جبهه مقاومت، مقابله با جنبشهای ضدسرمایهداری غرب و والاستریت و... که در این جا به موضوع این جنبشها اشاره مینماییم.
در چند دهه اخیر جنبشهای ضد نظام سرمایهداری در غرب و به ویژه آمریکا شدت گرفته بود و اعتراض به نابرابریهای اجتماعی و به ویژه رفاهی، جامعه آمریکا را دچار یک جنبش ضد سرمایهداری کرده بود و حتی ایدئولوژی لیبرال دموکراسی غرب را نیز به چالش جدی کشید. این جریان به نوعی نه تنها آمریکا بلکه نقاط مختلف جهان که در اقتصاد جهانی سهیم بودند فرا گرفته بود. جنبشی که جهان سرمایهداری را متوجه بیعدالتی حاکم بر جوامع خود کرده بود و شعار دولت رفاه را در پسامدرنیسم، واقعیت مسخرهای میدانست. در این شرایط بود که غرب به دنبال راه حل ممکن برای خارج شدن از این بنبست پیش آمده بود. بنبستی که امکان خارج شدن یا کنترل آن بسیار سخت بود چرا که هر روز بر دامنه آن افزوده میشد.
امکان اینکه غرب و به ویژه آمریکا بتوانند این جریان را کنترل کنند وجود نداشت چرا که کاهش رشد شاخصهای توسعه غرب نسبت به چند دهه گذشته مانع از آن میشد تا حداقل همچون روال گذشته بخواهند به اداره جامعه و ایجاد رفاه نسبی برای عموم شهروندان بپردازند. از دهه 1960 رشد فردیت گرایی در جامعه آمریکا روبهفزونی گذاشت که در حقیقت این جریان از دهه 1960 به بعد با اعتراضات دانشجویی و رنگینپوستان در آمریکا و غرب شدت پیدا کرد و دامنه آن به جنبش والاستریت رسید. لذا این فردیتگرایی زمینههای تضاد درونی جامعه را تشدید میکرد. و از طرفی نگرشهای فکری و علمی بر رشد این فردیتگرایی میافزودند.
به همین جهت در برابر این پویایی جنبشهای اعتراضی علیه نظام سرمایهداری، حاکمیتهای سرمایهداری به دنبال راه چاره بودند تا این جنبشها را بدون برخوردهای نظامی کنترل کنند و به همین خاطر تلاش کردند تا تضادهای درونی خود را متوجه بیرون از سرزمین خود نمایند لذا، در برابر این پویایی جنبشهای ضد سرمایهداری داخلی، حاکمیتهای سرمایهداری تن به رشد گروههای افراطی مذهبی سپردند تا تضاد درونی میان دولت و ملت را در مناطق مختلف به تضادهای بیرون از مناطق تبدیل کنند و پویایی فردیت را در مناطق درگیر به چالش بکشند، و به همین خاطر واقعیات مسخرهای را تحت عنوان تروریسم را به عنوان یک خطر همیشگی شکل دادند؛ رشد تند گروههای طالبها، بوکوحرام و اخیراً داعش که در اخبار رسانههای غربی هم به حکومت اسلامی تعبیر شده است نمونههایی از این دست تضادهای ساختگی بیرونی در منطقه است.
در حقیقت این جریان تضادها و دامنهدار شدن آنها با چند هدف صورت میگیرد اول اینکه جنبشهای ضد سرمایهداری در غرب با چالش جدی مواجه شوند تا به بهانه مقابله با تروریسم هرگونه جنبشی را سرکوب کنند، دوم اینکه به نوعی حاشیه امنیتی برای اسرائیل و اقدامات ضد فلسطینی او را در منطقه فراهم کنند، سوم اینکه به مقابله جدی با محوریت مقاومت و به ویژه ایران بپردازند که به نوعی بخشی از نقشه اصلی آنها نیز همین موضوع بود و نکته چهارم را باید به تعبیری از میلز اختصاص داد، که نظام سرمایهداری برای فروش تسلیحات خود نیازمند آن است. میلز معتقد است «روزگاری، جنگ شغل سربازان تصور میشد، و روابط بینالملل مورد توجه دیپلماتها و سیاستمداران. اما اکنون، جنگ واقعیتی تمام و پایدار به نظر میرسد، ورزش مجانی پادشاهان به تجارت اجباری و کشتار همهگیر مردم تبدیل شده است و نشانههای افتخار دیپلماتها و سیاستمداران در میان ملتها واژگون شده است.
دیگر صلح موضوع جدی به شمار نمیرود، تنها جنگ است که موضوع جدی به شمار میرود.» به همین خاطر باید واقعیتگرایی مسخره که همان جنگ و فروش ابزارهای آن است بر واقعیتهای انسانی تحمیل شود تا حیات نظام سرمایهداری تحقق پیدا کند. لذا نظام سرمایهداری در تلاش است تا چالشهای درونی خود را به بیرون از مرزهای خود انتقال دهد و این چالشها در عرصه بیرونی باید تداوم پیدا کند لذا جنگ به طبیعیترین خصلت انسانی تبدیل میشود و آرزوی شکست طرف مقابل به اصلیترین عاطفه بشری تبدیل میشود و انسانها دائماً خود را مهیای جنگ و نه صلح میکنند، و تجار و سرمایهداران از فرصت استفاده میکنند تا سود گزافی را نصیب شوند و این است جهان ساخته سرمایهداری و لیبرال دموکراسی غربی برای رسیدن به رفاه. رفاهی که چرخهای آن باید بر دوش مردمان مناطق دیگر جهان حرکت کند و از حرکت باز نایستد. و داعش، طالبان همه ابزارهای برای حرکت و تداوم این جریان سرمایهداری و لیبرال دموکراسی هستند.
http://kayhan.ir/fa/news/81083
ش.د9501523