(روزنامه آفتاب يزد – 1395/06/21 – شماره 4708 – صفحه 4)
* چرا در جامعه ما سرانه مطالعه پایین است؟
** به نظر میآید ما صورت مسئله را به خوبی نمیدانیم و نمیشناسیم. موضوعی که شما آن را به مسئله تبدیل کردهاید معلوم نیست و شاید هم صادق نباشد سرانه کتابخوانی در ایران پایین است زیرا اصلا معلوم نیست این پایین بودن بر چه اساسی است؛ در مقایسه با گذشته یا یک کشور دیگر.
* اصولا مقایسهها در ارتباط با کشورهای دیگر است.
** اما این مقایسه به نظر من معنا ندارد چون مناسبات اجتماعی، ساختار اقتصادی، ترکیب نیروها، وضعیت دانشگاهها، ارزش علم و ... در ایران با سایر کشورها قابل مقایسه نیست. در نتیجه نمیتوانیم بر این اساس حکم صادر کنیم سرانه مطالعه در ایران پایین است.
* پس تحلیل شما از وضعیت کتابخوانی در ایران چگونه است؟
** برای تحلیل این موضوع باید سه مسئله را بررسی کنیم، فرهیختگی، تخصص و فرهنگ عمومی. جامعهای که کتابخوان است فرهیخته است، جامعه کتابخوان یک جامعه تخصصی است و جامعهای که کتابخوان است فرهنگ عمومی بالایی دارد و بالعکس، جامعهای که فرهیخته است افراد کتابخوان زیاد دارد. سیستم اداری ایران چون مبتنی بر تخصصگرایی نیست، کتابخوانی در آن غایب میشود و اصلا ضرورتی برای وجود و حضور فرد کتابخوان وجود ندارد. ممکن است همه افراد در جامعه صاحب مدرک باشند، این افراد جزو نیروهای مخل برای نظام اداری و سیاسی و اجتماعی تلقی میشوند؛ وضعیتی که امروز ما با آن روبهرو هستیم؛ وضعیتی که در آن جمعیت تحصیلکرده بالایی در همه رشتهها داریم اما همگی خارج از نظام رسمی، اجرایی و مدیریتی کشور هستند. از آن سو، مدیران کشور که کارهای مدیریتی، اجرایی و تصمیمگیری میکنند از حوزه تخصصی وارد این عرصه نشدهاند و تازه بعد از کسب قدرت و موقعیت به دنبال علم و مدرک و دانشگاه هستند و تنها به دنبال این مدرکاند که رقیب را راه ندهند نه اینکه از مدرک برای ارتقای شغلی و شعوری خود استفاده کنند.
نظام شغلی در جامعه ما مبتنی بر تخصص نیست چون اگر بود بسیاری از افرادی که امروز پستهای مهم را برعهده دارند اصلا اجازه ورود به این حرفه را پیدا نمیکردند. این موضوعات نشان میدهد در جامعه ما، دانشگاه کاملا بیارتباط با نظام اجرایی و سازمانی است و بالعکس. در این وضعیت تولیدات دانشگاه یا بلااستفاده و رها میماند یا به کشورهای دیگر صادر میشود. از سوی دیگر، در نظام اجرایی و مدیریتی کسانی حضور دارند که بیارتباط با آن سازماناند. آنها با زحمت بعد از 30 سال مدرکی کسب میکنند و بازنشسته میشوند. به عبارت بهتر، در نظام اداری ما، افراد سعی میکنند تخصص و مدرک بالا بگیرند تا فقط دریافتی بازنشستگیشان بالا برود نه اینکه شغلشان را ارتقا بدهند.
جامعهای که اساساً بر مبنای تخصص بنا نشده و نظام رسمی آن از تخصصگرایی به دور است نیازی به فرد متخصص ندارد. این جمله در کشور ما معروف است که میگویند هر دولتی که می آید با اتوبوس میآید یعنی هر دولتی که می آید با خودانباشتگی میآورد؛ انباشتی از افرادی با گرایشها و عقاید سیاسی مختلف که حضور آنها در یک سازمان، نهاد یا دستگاه جدالهای زیادی را با خود به همراه دارد، نه توانایی.
در دانشگاهها هم همینگونه است؛ چندین جریان سیاسی و فکری حضور دارند که منازعاتشان در وزارتخانههای مختلف وجود دارد؛ در نتیجه جامعه پر شده از انباشت برخی نیروهای سیاسی متعدد که تلاش دارند قدرت را در دست داشته باشند تا به پول بیشتر برسند، نه اینکه کاری انجام دهند. این یعنی در جامعه ما نظامهایی که باید تخصصی باشند برعکس ضد تخصصی عمل میکنند و تصمیمات غلط میگیرند. درست به همین دلیل هم هست که مچگیری و افشاگری در نظام اداری، رسمی و سیاسی ما پیش میآید؛ این موضوع اتفاقی جدید نیست.
حال شما بگویید در جامعهای که چنین وضعیتی دارد و مبتنی بر تخصص نیست دانش به چه درد میخورد! متخصص و دانشمند به چه کار میآید! از همه مهمتر کتابخوان میخواهد چه کار! در این جامعه اتفاقا کتابخوان مزاحم است و دلیلی برای کتابخوانی وجود ندارد. این است داستان تخصص در جامعه ما.
* جامعه فرهیخته چه مشخصاتی دارد؟
** جامعه فرهیخته یک جامعه بااخلاق است، سیاست در آن با اخلاق است، نظام اداری مبتنی بر انجام وظایف است و ...اما در جامعه ما فرهیختگی کمرنگ شده است.جامعهای داریم که بداخلاقی در آن بیداد میکند؛ در زمینه حجاب، دزدی، آسیبهای اجتماعی، مسئولیت پذیری، ترافیک، مصرف آب و ...
* یعنی افراد فرهیخته هم نداریم؟
** چرا اتفاقا آدم فرهیخته زیاد داریم، ولی مثل همان افراد متخصص و باسواد که کنار گذاشته شدهاند فرهیختهها هم به حاشیه رانده شدهاند.وقتی فرهیختگان وارد سیستم شوند نظام اداری و سیاسی منعطف و بااخلاق میشود، افراد منعطف و متعادل میشوند و ... وقتی به خیابان میرویم میبینیم مردم راحت نیستند، عصبانیاند، احساس خستگی و تنفر دارند و راحتی زندگی دیده نمیشود، هر کسی به دنبال یک فرصت است تا آن را به نفع خود تمام کند.حال در جامعهای که فرهیختگی و حس آن کمرنگ است، چیزی که فرهیختگی را تولید میکند یعنی کتاب، معنایی ندارد. چرا مردم ما که باید رمان بخوانند، سینما بروند، قدم بزنند، در خانه بنشینند و لذت ببرند و... سینماها و تئاترها خالی، کتابخانهها و کافهها خالی اما جنجال که باشد همه حاضر می شوند، چون بخشی از جامعه بداخلاق و جنجالی شدهاند. پشت چراغ، چهارراهها همه هول اند که راه خود را بروند، کسی گذشت ندارد، نمیایستد، احترام نمیگذارد و...
فرد گرایی رادیکال و انحرافی که گاه در جامعه شاهد آن هستیم در نتیجه فقدان نیاز به مطالعه است؛ در چنین شرایطی کتاب هم معنایی ندارد. چرا مردم باید سعدی و حافظ بخوانند،تئاتر بروند، صله رحم کنند، به عیادت بیمار بروند یا هر کاری را بکنند که متعلق به جامعه فرهیخته است. تاریخ و درس گرفتن از آن به درد مردم ما نمی خورد و چون قرار نیست درس بگیرند فقط در تلاش اند در معرض بداخلاقی عدهای قرار نگیرند. چرا باید مردم جغرافیا بخوانند وقتی دشت و دمن و کوه معنا ندارد و کل جغرافیای ایران خلاصه شده در تهران و هر جا که امکانات بیشتر باشد. مردم جایی هستند که همه باشند، هجوم میبرند، محیطزیست و باغ و درخت را نابود می کنند و...
شاخصه بعدی، فرهنگ عمومی است. جامعهای که تفحص و مطالعه در آن کمرنگ باشد مسلما فرهنگ عمومی هم کماهمیت میشود. در نتیجه دیگران هم اهمیت ندارند، ارزشها و اخلاق عمومی فراموش میشود؛ در این شرایط چرا من نوعی باید به حرفهای دوستم، همکارم، همسرم و... گوش کنم. در یک جریان بداخلاق ، در جامعه ما فرد بیش از آنکه خدمت کند، خدمت می خواهد.در چنین جامعه ای «دیگری» برای فرد معنا ندارد. المانهای فرهنگ عمومی در شعر، ادبیات، سینماست؛ مسائلی که در جامعه امروز ما کمتر کسی به آنها توجه دارد.با همه این اوصاف چیزهایی که منبع و اساس کتاب و کتابخوانی و کسب دانش است، منتفی میشود، مسلما کتاب حذف میشود، قصه، تاریخ نقالی، خاطرهگویی، صحبت کردن و... حذف می شود و فضای مجازی جای آنها را می گیرد. جامعه فرد فرد می شود که هرکدام دنبال هر چیزی جز المانهای فرهنگ عمومی می روند.
وقتی در جامعهای چنین ویژگیهایی برقرار باشد ، آدمهای کوچک ، سطح پایین، کم تحمل و... پرورش مییابند. در نتیجه در چنین جامعه ای تصمیم بزرگ هم ممکن نیست؛ آدمهای کوچک با مسائل ابتدایی و کوچک. به همین علت است که سکچوآلیتی در آن اهمیت مییابد، انحرافات اجتماعی روز به روز رشد میکند، انحراف، آسیبهای اجتماعی، اسیدپاشی و... در آن افزایش مییابد؛ به طور کلی مسائل اجتماعی ساحت دیگری پیدا میکند و مبتنی بر لمپنیسم فرهنگی می شود.
هر جامعهای مشکل و نابسامانی دارد ولی سطح مشکلات فرق می کند. در جامعه ما این سطح با جوامع دیگر متفاوت است. قتل پدر و مادر توسط فرزند، قتل فرزند توسط والدین، اعتیاد کودکان و... اینها تنها سطحی از مشکلات جامعه ماست.این سطح از مشکلات به دلیل کمرنگ بودن ساحت فرهیختگی در برخی بخشها از یک سو و کوچک بودن انسانها از سوی دیگر است که امور جامعه به آنها واگذار شده؛ این افراد میشوند کارگزاران حوادث و مسائل اجتماعی، تعیینکننده و تصمیمگیرنده. در چنین جامعهای غربت فکر و اندیشه شکل میگیرد؛ حافظ، سعدی، طبیعت،علم و ادب یواش یواش به جوک تبدیل میشوند.
در پاسخ به سوال شما باید بگویم نه تنها بخشی از جامعه ما کتابخوان نیست بلکه به کتاب نیاز هم ندارند. چون اینجا دیگر کتاب نیست که طرز تفکر و حل مسئله را به افراد بیاموزد بلکه مردم از طریق مسائل حاشیه ای و کوچک راهحلهای پیش پاافتاده پیدا میکنند. کتاب سطح و نگاه آدم را بالا میبرد. اگر جامعه ما کتابخوان بود مسلما شرایط چیزی جز این بود.
* راه برون رفت از این سطح نازل چیست؟
** باید نظام اجتماعی و سیاسی ایران در برخی ساحات وارونه شود؛ یک وارونگی اساسی در عرصه اندیشه ، سیاست، اقتصاد و فرهنگ و...نظام جدید باید روی دوش فرهیختگان و اندیشمندان جامعه ایجاد شود نه روی دوش افراد سطح پایین. در موسیقی، آسیبهای اجتماعی، عفت عمومی هم همینگونه است. اختلاسکنندگان در جامعه ما جزو پایینترین طبقات جامعه هستند نه یک انسان بزرگ. اما همین انسان کوچک میشود یک آدم مهم که اقتصاد مملکت را یک شبه زیر و رو میکند. «ب.ز» و هویتش را هیچکس نمیداند؛ یک انسان بی نام و نشان اما ببینید به کجا می رسد.یک آدم اصل و نسب دار هم ممکن است به بن بست برسد اما هیچ گاه دزد نمیشود، اختلاسگر نمیشود، مقاله تقلبی و پایان نامه جعلی منتشر نمیکند. «ب.ز» و امثال او از طریق سیاست وارد بدنه جامعه میشوند و در فرهنگ و دانشگاه نفوذ میکنند چون در سیاست ما قیل و قال نادرست جاری است. پس برای اصلاح باید وارونگی رخ دهد و همه چیز براساس نظام تفحص و فرهیختگی شکل بگیرد.
* چقدر امکان این وارونگی وجود دارد؟
** جامعه ما پرانرژی و پرسرمایه است، پس میشود. اگر چند دهه قبل در هر حوزهای متخصصان انگشتشمار بودند، امروز تعداد آنها قابل شمارش نیست اما متاسفانه از عرصه مدیریت و تصمیمگیری کنار گذاشته شدهاند. وارونگی و جابهجایی این نیروها با انسانهای سطح پایین شدنی است چون ظرفیتش را داریم اما خیلیها آسیب میبینند و کمتر کسی از مسئولان منفعت میبینند و چون منفعتی در میان نیست عدهای نمیگذارند این اتفاق بیفتد.
* نبود کتاب و کتابخوان موجب این اتفاقات شده یا نبود سه شاخصه فرهیختگی، تخصص و فرهنگ عمومی در جامعه مردم را از کتاب دور کرده است؟
** ایران جامعه فرهیختهای بود. ما در برههای تاریخ شفاهی را داشتیم. اما امروز از گفتن و نقل کردن دست برداشتهایم. اعضای خانواده در جامعه ما روزی چند ساعت با هم گفتگو میکنند؟!
فکر کردیم به جای گفتگو علم را جای آن بگذاریم اما چون این علم با نظام اجتماعی و سیاسی ما پیوند نخورد به حاشیه رانده شد. امروز مردم در جامعه ما فقط میدوند از مدرسه به دانشگاه، از دیپلم به کارشناسی، کارشناسی ارشد به دکترا و ... اما در آخر نمیدانند چه میخواهند، به هدفشان رسیدهاند یا نه و ... جامعه هم دست او را نمیگیرد که به کدام سمت برود ادامه دهد یا کافی است. همه اینها نتیجه نوع بازیای است که سیاست در کشور به راه انداخته است. بد بازی کردن کنشگران سیاسی و اجرایی هم این بلاها را سر فرهنگ و علم ما آورده است.این سیستم قصد بیرون رفتن از بحران را ندارد و در همین چرخه معیوب دارد زیست میکند و عدهای از آن نفع میبرند.
قرار هم نیست از این مرحله گذر کنیم. باید نیرویی جز کسانی که هستند، سیستم را به مسیر درست هدایت کند؛ فرهیختگان و متخصصان، وگرنه کسانی که در سیستم هستند که درگیر اختلاف بر سر منافعشان هستند. سیستم باید نیروی جدید جذب و جایگزین کند. درحالی که امروز گاهی در برخی سیستم سیاسی و اجرایی افراد ثابتاند و فقط از پستی به پست دیگر منتقل میشوند، به همین دلیل است که انباشت دانش، فکر، ایده، انتظارات اتفاق میافتد.
سیستم خود را با انتظارات متناسب نمی کند در نتیجه هنوز هم بر سر این موضوع بحث است که چرا علاقه به فضای مجازی زیاد است و... این یعنی سیستم این قدر بر خودش فرو رفته که اتفاقاتی که 30 سال پیش رخ داده هنوز برایش مسئله است.
* درست است که جامعه ما ظرفیت حضور نخبگان و فرهیختگان در سیستم سیاسی و اجرایی را دارد اما خود فرهیختگان و متخصصان هم تمایلی برای حضور ندارند.
** چون گاهی به آنها گفته شده نیایید. آنها فکر می کنند آمدنشان بی فایده است، زیرا همین که حضورشان نتیجه بخش شده، کنار گذاشته شدهاند. در اینجا مثالی بزنم. فکر کنید مهمانی باشکوهی قرار است برگزار شود. همه چیز عالی پیش می رود اما وسط مهمانی عده ای خرابکار به این مراسم آمده ، درون غذاها آشغال می ریزند، وسایل را می شکافند و... مسلما شما دفعه بعد ریسک برگزاری چنین مراسمی را نمی کنید. حال صاحبان مجلس و مهمانان به جای آنکه نیروی اخلالگر را بگیرند تقصیر را گردن یکدیگر میاندازند. به جای آنکه در پی افکارات و اخلالگر باشیم مراقب بغل دستی مان هستیم. باید حس نیاز در مردم به وجود بیاید که به جای پاییدن یکدیگر به دنبال اخلالگران باشیم، اما چون صدای اخلالگران بلند است کسی به آنها نزدیک نمی شود.
* فارغ از بحث آسیبهای کلی کتابخوان نبودن جامعه، این موضوع چه آسیبی به خانواده میزند؟
** اینجا نیز همین موضوع مطرح است که چرا در یک خانواده پدر و مادر و فرزندان باید مطالعه کنند؟ اگر نیاز به تفریح باشد فضای مجازی هست، نیاز به کسب اطلاعات باشد باز هم فضای مجازی هست و...
اصلا شمای جوان چه کتابی را باید بخوانی، در چه حوزهای، کدام گروه سیاسی و اجتماعی و... روند تولید کتاب در جامعه که یک روند طبیعی نیست، ممیزی هم نداشته باشد متهم به ممیزی است. پس در جامعه ما یک عده نمی توانند و نمی خواهند کتاب بنویسند، عدهای هم که میتوانند، کتاب خوب چاپ نمیکنند. یا بد چاپ و توزیع می کنند. از همه مهمتر مردم باید برای چه کتاب بخوانند وقتی خسته از زندگی هستند، بی پناهاند و...
در خانهای که پدر معتاد است، دختر طلاق گرفته، پسر بیکار است، مادر بدسرپرست و درگیر تامین مخارج زندگی فرزندانش است واقعا کتاب چه جایی دارد ؟!از سویی دیگر حرص و طمع زیادی که در خانوادهها وجود دارد اجازه کتاب خواندن را نمی دهد ، اما فرد را به دیدن فیلمهای خشونت بار ترغیب می کند.
خانوادهها دچار بحران گفتگو شدهاند. کدام خانواده ای را سراغ دارید که روزی یک ساعت دور هم بنشینند و گفتگو کنند؟!جایی که گفتگو و آرامش نباشد کتاب هم نیست. من استاد دانشگاه می دانم که برای کتاب خواندن، باید فرد آرامش داشته باشد.
تنها کتبی مورد استقبال قرار می گیرد که در آنها هیجان کاذب و خارج از عرفی وجود داشته باشد نه کتبی که در آنها باید تامل کرد .در نتیجه مورخ، فیلسوف، محقق، ادیب و ... که تامل ایجاد کند وجود ندارد. هر چه هست مورخ، فیلسوف، جامعهشناس و محقق جنجالی هستند.
کارگردانها هم جنجالی شدهاند تا کارگردانهایی که با آثارشان مخاطب را به تامل وادارند. سریال شهرزاد که دارای چند مولفه همسان است جامعه را از هیجان کاذب دور میکند و به مخاطب لذت میدهد. نه بیحجابی در آن است، نه بیاخلاقی و نه وارونگی تاریخ و حقیقت. این سریال آرامش داشت و به مخاطب آرامش میداد چون بوی فرهیختگی میداد. اگر سریال شهرزاد کتاب شود مردم آن را دهها بار میخوانند، اما کدام یک از سناریوهای باارزش ما تاکنون کتاب شده؟! یا کدام رمان و کتاب ما فیلم شد؟! شاید انگشت شمار.
* پس همه تقصیرها گردن مردم نیست. کتابهای خوب هم کم شده؟!
** بله، در حوزه تولید کتابها اشکال وجود دارد و به قول معروف این دو موضوع در رفت و برگشتند. وقتی من نویسنده بارها کتاب می نویسم و هر بار به دلایلی چاپ نمیشود کم کم انگیزهام را از دست میدهم یا نمینویسم یا اگر نوشتم بد مینویسم.
* آقای دکتر! یک مسئلهای که این روزها در کشور ما بسیار مسئله ساز شده مشخص نبودن مرز توهین و نقد است؛ جایی که نقدی صورت میگیرد عدهای آن را توهین میپندارند و بالعکس. تحلیل شما از این موضوع چیست؟
** چون جامعه ما کم حرف شده است هر حرفی توهین تلقی میشود. مثل دو نفر که با هم حرف نمیزنند وقتی یک جمله صحبت میکنند فکر میکنند شخص مقابل به او اصطلاحا تیکه انداخته.اما وقتی دو نفر دائما با هم تعامل دارند و لحن و طرز صحبت هم را میشناسند حتی اگر به یکدیگر اعتراض کنند هیچ کدام آن را توهین تلقی نمیکند.
جامعه ما دچار افت فرهنگی و ناتوانی در انتقال ایده شده است. این موضوع از خانه و خانواده شروع شده، وارد مدرسه شده و کمکم کل جامعه را دربرگرفته و در نهایت به نظام سیاسی سرایت کرده است. به عبارت بهتر، جامعه ما دچار مونولوگ شده است. عدهای فقط حرف می زنند و بقیه فقط باید گوش بدهند. اما هیچکس توجه نمیکند. گاه در مدرسه و دانشگاه هم همین طور است. تلویزیون هم همین شرایط را دارد. از صبح تا شب برنامه پخش میکند و اصلا برایش مهم نیست مخاطب دارد یا نه. مشکل فضای مجازی یا مناسبات اجتماعی نیست، مشکل بازیهای سیاسی است که در کشور در جریان است.
اگر در جامعه مردم فضایی برای دیده شدن و گفتگو داشته باشند خیلی از این اتفاقات نمیافتد. وقتی من بدانم در جامعه دیده میشوم لباس خوب میپوشم، خوب صحبت میکنم، درست رفتار میکنم، درست رانندگی میکنم و ... ولی وقتی دیده نمیشوم چه اهمیتی دارد چه بپوشم، چه بگویم و ...در نتیجه هر کسی کار خود را میکند. در این شرایط دیگر کسی توانایی بسامان کردن بحرانها و مشکلات را ندارد.موضوع کیارستمی پیش میآید و به جای حل مشکل، اختلاف بین هنرمندان و پزشکان پیش میآید. قرار بود نتیجه این اتفاق اصلاح نظام پزشکی باشد نه دعوا و توهین دو گروه و طبقه به یکدیگر. همه چیز سیاه و سفید شده، با حجابها، بدحجابها، راستیها، چپیها و ... وقتی افت فرهنگی و بداخلاقی وجود دارد قدرت انتقال و بیان انتظارات هم از بین میرود.
در نتیجه تا یکی حرفی میزند گروه دیگر حرف او را توهین به خود تلقی میکنند و دعوا رخ میدهد. تا دیروز دعوای روشنفکران و سنتیها بود، امروز دعوای پزشکان و هنرمندان و فردا دعوا بین دو گروه دیگر. اینها همه نشانههای بیماری در کشور است که همه نسبت به آن بیاعتنا هستیم. با بیماری ضعف فرهنگی و مناسبات اجتماعی، جامعه ما دچار اوتیسم فرهنگی و در خود فروماندگی شده است. در نتیجه همه چیز خستهکننده است و مردم همیشه خستهاند چون به علت بیماری فرهنگی بیشتر هزینه میدهیم.
وقتی همه چیز خسته کننده شده مردم جذب فضای مجازی میشوند چون بیشتر دیده میشوند، کنشگری و اختیار بیشتری دارند، آدمهای مهمتر در این فضا بیشتر دیده میشوند و به سرعت اقدامات و اظهاراتشان نقل میشود در نتیجه دعوا هم بیشتر میشود.
http://aftabeyazd.ir/?newsid=49316
ش.د9501964