(روزنامه جمهوري اسلامي – 1395/09/29 – شماره 10762 – صفحه 10)
نخبگان نه تنها در پیشبینی پیروزی پوپولیستها شکست خوردهاند، بلکه هنوز پیشبینی میکنند که قطعا غیرپوپولیستهایی مانند فرانسوا فیون در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه بر نامزد دست راست افراطی، به پیروزی با حاشیهای امن به دست پیدا میکنند.
تحلیلگران اندکی انتظار داشتند که انگلیسیها به خروج از اتحادیه اروپا رای بدهند یا آمریکاییها دونالد ترامپ را انتخاب کنند. با این حال ظهور اجماعی برای توضیح این محاسبات غلط، مدت زیادی طول نکشید. وقتی پای چنین تحولات پیچیده و مهمی به میان میآید باید مراقب استدلالهای سهل گیرانه باشیم.
اجماع فعلی «نخبگان» را مقصر میداند. نخبگانی در دانشگاهها، مدارس و کسب وکارها که در دنیایی نسبتا جهانی شده اتصال خود را به مردم عادی از دست دادهاند و به مردم کمتر آموزش دیده دقت نمیکنند و به آنها گوش نمیدهند. چرا که این گروههای مردم عادی، بسیار کمتر از مزایای جهانی شدن بهره بردهاند و احتمالا نهادهای فراملی (در مورد برکسیت) و نامزدهای باصلاحیت (در مورد انتخاب شدن ترامپ) را نادیده گرفتهاند. انتخابهایی که از بسیاری جهات آشکارا اشتباه بودند.
این دیدگاهها قابل توجه هستند. «گروههای فکر» معین و مشخص امروزی از جمله نخبگان مالی، فکری و آمارپردازان، کسانی هستند که اغلب زمینههای آموزشی یکسانی دارند، با یکدیگر کار میکنند، رسانههای مشابهی را میخوانند و در کنفرانسها و رویدادهای یکسانی شرکت میکنند. اعضای این جمعیتها بر این باروند که چیزهای زیادی از تاریخ آموختهاند. آنها تمایل به تقبیح نژادپرستی و حتی اشکال خفیفتر آن دارند و بعید است که با فمنیسم مخالفت کنند. هرچند این گروهها تنوع سرمشق ندارند اما ارزشهای متنوعی در میان آنها گسترده است. تسلط مردان نیز در این گروهها حداقل در حال کاهش است.
مخرج مشترک دیگر این گروهها ثروت است. اگر چه تمام اعضای این گروهها مولتی میلیونر نیستند اما آنها متمایل هستند که تواناییهای مورد نیاز برای به دست آوردن منافع اقتصادی حاصل از جهانی سازی را یاد بگیرند. در نتیجه آنها به صورت عمومی افزایش نابرابری را به ویژه در ایالات متحده به عنوان یک مشکل عمده تا همین اواخر، تشخیص نمیدهند (اگرچه با اطمینان میشود گفت که ثروتمندترین نخبگان با میزان بیسابقهای در فلسفههای بشردوستانه درگیر هستند).
روشن است که نخبگان جهان وطنی که تصمیم گیریهای مهم را در بخشهای حیاتی برعهده دارند ـ از کسب و کار و امور مالی تا سیاست ـ باید توجه بیشتری به شکایتهای افراد کمتر خوش شانس، کمتر تحصیل کرده و کمتر متصل به سیستم داشته باشند. به جای تجمع افراد هم فکر در محیطهای ایزوله، آنها باید شرایطی را فراهم بیاورند که افراد با سوابق متنوعتر شرایط اتصال به سیستم را پیدا کنند (ازجمله کسانی که تجربه بسیار متفاوتی با جهانی شدن دارند). چنین سیستمی کمک خواهد کرد تا به بحثهای تکه تکه شده عمومی رسیدگی شود.
این ایدئولوژی حباب تنها مشکل نیست. نخبگان نه تنها در پیشبینی پیروزی پوپولیستها شکست خورده اند، بلکه هنوز پیشبینی میکنند که قطعا غیرپوپولیستهایی مانند فرانسوا فیون در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه بر نامزد دست راست افراطی به پیروزی با حاشیهای امن به دست پیدا میکنند. این به وضوح نادیده گرفتن خشم طبقه کارگر است که تنها عاملی نیست که رادار سیاسی نخبگان را خراب کرده است. البته که آرامش بخش است اگر باور داشته باشیم تنها با شناخت بهتر حقایق است که مردم میتوانند بیطرفانهتر بحث کنند، متحدتر شوند و به سیاستهای سازندهتر رای دهند. اما حتی با گفتمانی مبنی بر واقعیت بهتر و بیشتر، نگاههای مردم واگرا خواهد بود.
کسانی که به برکسیت رای دادهاند یا ترامپ را انتخاب کرده اند، به سادگی تنها در درک منافع جهانی شکست نخوردهاند بلکه آنها در حال حاضر فاقد مهارت یا فرصتهایی برای تضمین به دست آوردن منافعی از این خوان هستند. فراتر از حل مساله ارتباطات با سیستم، نیاز به سیاستهای بازتوزیعی است که اساسا یک سیاست برد ـ برد نیست. برندگان اصلی و ذینفعهای عمده تجارت آزاد و تغییرات تکنولوژیک باید فعالانه از طریق مالیات، یارانه و پشتیبانی در ایجاد مشاغل، نیازهای بازندگان را جبران کنند.
به طور مشابه، این فرضها اگرچه در نظامهای لیبرال ـ دموکراتیک غرب تا حد زیادی در منافع اقتصادی و ژئوپولیتیک، یکسان و سازگار است اما نواقصی نیز وجود دارد. حقیقت این است که قدرتهای سنتی غربی با وجود داشتن مقادیر زیادی از اشتراکات، در مناطق مختلفی واگرا هستند، از سیاست انرژی ـ که اروپا در مقایسه با آمریکا به مراتب بیشتر وابسته به هیدروکربنها است ـ تا امنیت. در این زمینه ارتباط برقرار کردن بهتر و توافق بر سر حقایق برای تسهیل قراردادهای همکاری کافی نخواهد بود. مذاکرات فراوانی مورد نیاز است که طی آن هر دو طرف باید چیزهایی را قربانی کنند.
هر دوی این مسائل به طور گسترده در جهان بینی غربی نقض میشوند: به طور خلاصه به اسم رسیدن به یک راه حل برد ـ برد. در حقیقت لیبرال دموکراسی، چه در راست میانه چه در در برداشت چپ، بر اساس این اعتقاد بنا نهاده شده است که راه حلها (که مهمترین آنها در صلح بودن است) میتواند به جامعه ـ یا در حقیقت کل جامعه انسانی ـ در درازمدت سود برسانند. مذاکرات دموکراسی پیچ وتابها و چرخشها و مشکلات خود را دارد و در کوتاه مدت نیازمند فداکاری است اما در انتها به نفع همگان خواهد بود.
البته که شکست در رسیدن به نتایج برد ـ برد اغلب منجر به راه حلهای باخت ـ باخت میشود. در نیمه اول قرن گذشته اعتقاد بر این بود که شکست در تسخیر فضای کشاورزی میتواند کشورها را به گرسنگی محکوم کند. امروز استدلال مشابهی در مورد انرژی وجود دارد. واقعیت بسیار پیچیدهتر است. در اقتصاد حفظ برنده شدن یعنی رشد فراگیر. پولدارها با تعیین اشکال مقررات و مالیات، از جمله قوانین بین المللی، ثروت قابل توجهی را در دازمدت تضمین میکنند. در حالی که ثروت به سمت بازندهها حرکت نمیکند و ثروتمندان ثروتمندتر میشوند. هیچ کس نمیتواند انکار کند که آنها باید از دست دادن را نیز متحمل شوند.
آن چه رویکرد لیبرال دموکراتیک درست میداند این است که همیشه فضایی برای سازش وجود دارد. وقتی که همه به مانند یک برنده واقعی به خانه نروند، از افراد گرفته تا کشورها، آن گاه فضای کار در کنار یکدیگر و انجام معاملاتی که در آنها جریان و منابع محدود به معنای درست کلمه دردسترس و محافظت شده است، برقرار میشود. هزینههای درگیریهای مدرن، از جمله بن بستهای سیاست داخلی، بیش از حد بزرگ است و در نهایت به نقطهای میرسد که حتی برندگان نیز همه چیز را از دست میدهند.
در پی اشتباهات محاسباتی اخیر، ما باید رادارهای خود را مجددا تنظیم کنیم تا محاسبات ما تنها بر پایه یکسری روایتهای شسته و رفته نباشد. این جا تفاوت اصلی لیبرال یا سوسیال دموکراتها با نظریه پردازان تندرو برجسته میشود. آنهایی که میتوانند راه حلهای هم زمان برد و باخت در میان مدت را درک کنند و ایمان خود را به اثرات درازمدت این راه حلها در تغییرات دموکراتیک تدریجی در خانه حفظ میکنند در حالی که حمایت خود از صلح جهانی را ادامه میدهند.
منبع: پراجکت سیندیکیت
http://jomhourieslami.net/?newsid=117584
ش.د9502933