(روزنامه صبح نو – 1395/07/28 – شماره 106 – صفحه 6)
* آقای تبریزی! برای شروع گفتوگو لطفاً کمی درباره شرایط اجتماعی و سیاسی که موجب شکلگیری سازمان مجاهدین خلق یا به تعبیر بهتر سازمان منافقین شد، توضیح بفرمایید.
** اگر بخواهیم به آغاز و تأسیس سازمان بپردازیم، بایستی نگاهی کوتاه به وضعیت ایران و بخشی نیز جهان بعد از کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مردادماه 1332 داشته باشیم. در کودتا اگرچه انگلیس و آمریکا، مشترک عمل کردند، ولی در نهایت سلطه از آن آمریکا شد؛ برخلاف کودتای 1299 که انگلیسها سلطه پیدا کرده بودند. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم هم در جهان و هم در منطقه نفوذ پیدا کرده بود و بهتدریج به دنبال تغییر ساختار فرهنگی سیاسی اجتماعی و نظامی ایران بود. بین سالهای 1332 و 1340 آغاز به نهادسازی و ساماندهی نیروهایشان در شکل فرهنگی مثل فرانکلین، در شکل اقتصادی؛ گروه محققان اقتصاد، در شکل احزاب مثل کانون مترقی که بعداً تبدیل به حزب نوین ایران شد.
در اواخر سال 1339، کندی طرح تغییر بنیادین ساختار ایران را به شاه پیشنهاد کرد. در ابتدا هم علی امینی را برای انجام این کار وارد عمل کردند. چون امینی از دهه 20 با آمریکا مرتبط بود و در قرارداد کنسرسیوم در سال 1333 نقشی تعیینکننده داشت. حتی در برخی از تحلیلها گفته میشد که کندی نظرش بر این است که به مرور شاه را برکنار کند و علی امینی را بهجای او بنشاند. با مرگ کندی، وضعیت تغییر کرد؛ به ویژه اینکه تحلیل جریان فراماسونری این بود که در این شرایط به مصلحت ایران نیست که رژیم شاهنشاهی از بین برود. بر همین حساب شاه سفری به آمریکا دارد. قاعدتاً بایستی توافقی هم بین آمریکاییها و انگلیسیها شده باشد که بعد از امینی، اسدالله اعلم سرکار آمد و اعلم سه برنامه را میخواست اجرا کند؛ اول، اجرای لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی؛ دوم، زمینهسازی برای ایجاد دولت مورد تأیید آمریکاییها که آن زمان در شکل حزب ایران نوین بعد از کانون مترقی در مجلس حضور فعال داشتند؛ و سوم، تصویب لایحه کاپیتولاسیون.
اعلم در حرکت اول با قیام و اعتراض مراجع تقلید، علما و جریانات مذهبی مواجه شد. بعد از دو ماه کشمکش بین مرجعیت و دولت، دولت مجبور به بازپسگیری این لایحه شد؛ در این حرکت حضرت امام(؟ره؟) به عنوان رهبری فراتر از همه مراجع بودند. به تلافی این کار، بحث انقلاب سفید شاه و ملت و طرح رفراندوم مطرح شد که باز هم با مخالفت مراجع مواجه شد. این اعتراض را دیگر رژیم برنتافت و طرح ساواک برای حمله به مدرسه فیضیه اجرا شد. در روز دوم فروردینماه 1342؛ مصادف با شهادت امام جعفرصادق علیهالسلام. در حین سخنرانی خطیب، مأموران با فرستادن صلوات و بههم زدن مجلس عزا، حمله را آغاز کرده و آن شد که نمیبایست شود.
پس از آن، امام مبارزه را ادامه دادند و سخنرانیهای گوناگون داشتند. به وعاظ هم گفتند که هر مراسمی که میروند جنایات رژیم در فیضیه را مطرح کنند. تا محرم؛ که باز هم امام(؟ره؟) دستور میدهند تمام منبرها باید علیه رژیم و جنایات آمریکا و دخالت صهیونیستها صحبت کنند. 15 خرداد، مصادف با 12 محرم، اعتراضات گسترش پیدا میکند و آن قتلعام و پس از آن هم دستگیری امام(رحمهاللهعلیه) و دو مرجع دیگر در پی آن. در این مقطع جامعه بهظاهر به بنبست میرسد و پیروزی کامل از آن حکومت شده است. تا اوایل سال 1343 که امام(؟ره؟) از زندان آزاد میشوند و مبارزات را از سر میگیرند. همان سال کاپیتولاسیون تصویب میشود و امام(؟ره؟) هم همه جا بر سلطه آمریکا اعتراض میکنند و همین موضوع هم باعث دستگیری مجدد و تبعید امام(؟ره؟) میشود. یعنی تنها نقطه امید مبارزان هم از بین میرود. رژیم پیروزمندانه و ساواک جو اختناق و ارعاب را شروع میکند.
از طرفی جریانات سیاسی هم از سال 40 به بعد به بنبست رسیده بودند. جبهه ملی با نوعی خوشبینی به آمریکاییها معتقد بود که مشکل ایران باید در نیویورک و واشنگتن حل شود و باید سیاست صبر و انتظار داشته باشیم. لذا اینها هیچگونه عکسالعملی در برابر هیچ واقعهای نشان ندادند و حتی دکتر محمد مصدق هم در قبال کاپیتولاسیون سکوت کرد. در حالیکه سالهای 1339 تا 1344 ایشان ارتباط گسترده، نه تنها در ایران که با جریانات سیاسی در اروپا و آمریکا داشتند. حزب توده هم که مطیع شوروی بود و روند ایران در عرصه بینالملل، تعامل مسالمتآمیز با شوروی بود و به همین دلیل این حزب هم به بنبست رسیده بود. احزاب دیگر هم شامل پان ایرانیسم، زحمتکشان و... وابسته به رژیم بودند. در همان مقطع زمانی حرکات چریکی و مبارزاتی از این دست در کشورهای گوناگون مانند مستعمرات آفریقایی، آمریکای لاتین و... آغاز شده بود.
اولین خطای سازمان؛ اعتقاد به مارکسیسم به عنوان روش عمل و علم مبارزه
در ایران سه جریان ملی مذهبی، چپ و اسلامی داشتیم. از درون جریان چپ حرکتی توسط بیژن جزینی احمدزاده و پرویز پویان صورت گرفت که معتقد بودند حزب توده به بنبست رسیده و جز مبارزه مسلحانه چاره دیگری نداریم. افراد مذهبی درون جبهه ملی و نهضت آزادی مثل بدیعزادگان و حنیفنژاد و محمد صادق و... هم کار تحقیقاتی را آغاز کردند تا مبانی مبارزه مسلحانه را از کتب دینی، سیاسی خصوصاً متون سوسیالیستی و کمونیستی استخراج کنند. خطای سازمان منافقین را باید از همین نقطه در سال 1344 بررسی کرد. اولین خطابشان این بود که به مارکسیست به عنوان مکتبی علمی در مبارزه و روش آن نگاه کردند و به این نتیجه رسیدند که علم مبارزه را از مارکسیسم و مبانی اعتقادیمان را هم از اسلام میگیریم. حنیفنژاد و بدیعزادگان؛ یعنی مؤسسان اولیه سازمان به جز نیکنژاد، بهمن بازرگان و... که از همان اول مارکسیست بود، افرادی معتقد و متدین بودند. در مسجد جلیلی یا هدایت فعال بودند. حنیفنژاد زمانی که در تبریز بود در جلسات شهید آیتالله سید محمدعلی قاضی نوحهخوانی میکرد. ولی روش فعالیتشان را روش مارکسیستی انتخاب کردند.
فعالیت هستههای مطالعاتی اعضای سازمان از سال 44 تا 48
خطای دومشان هم این بود که با نداشتن بضاعت و توان فکری اسلامی به دنبال تبیین مبانی ایدئولوژیک برای سازمان افتادند. مصطفی شعاعیان کتاب شناخت مائو را ترجمه کرده و در اختیار این افراد قرار میدهد و آنها هم بر همین مبنا، شروع به تبیین مبنای ایدئولوژیک خود میکنند به اضافه مبانی و عقاید اسلامی. بخش اقتصادی را هم دست عسگری میدهند که او با توجه به کتب اقتصادی مارکسیستی و سوسیالیستی به تبیین مبانی اقتصادی میپردازد. این هستههای مطالعاتی بین سال 44 تا 48 فعال هستند و از سویی تحقیقاتشان را با حضرات آیات مهدویکنی، طالقانی و شهید مطهری مطرح نمیکردند و آنها این بچهها را صرفاً به عنوان بچههای فعال مذهبی در مساجد میشناختند. درحقیقت مسیر حرکت را با زاویه غلطی انتخاب کردند و درحقیقت اگر آن اعدامهای درون سازمان رخ نمیداد، دهه 50 سازمان بهطور کامل مارکسیست بود. هرچند نمیتوان جنایتهای تقی شهرام و... را نادیده گرفت.
به جز حضرت امام(رحمهاللهعلیه)، تمام شخصیتهای مبارز اسلامی سازمان را تأیید کردند
* آن زمان رویکرد و نگاه مبارزان اسلامی مانند آیتالله طالقانی، شهید مطهری و سایر مبارزان نسبت به سازمان چه بود؟
** به جز حضرت امام(؟ره؟)، تمامی شخصیتهای مبارز اسلامی همگی سازمان را تأیید کردند. دلیل آن هم این بود که این بچهها را به عنوان بچههای مسجدی میدیدند و فعال بودند. این بچهها دور هم جمع شده و میگویند میخواهیم تبلیغات اسلامی انجام دهیم. کسی از درون سازمان اطلاعی نداشت. مضافاً اینکه خانوادههای این بچهها هم همگی خانوادههایی مذهبی و شناختهشده بودند. حاج احمد صادق پدر مهندس صادق، فردی متدین و سرشناسی بود که در خیابان سعدی خیاطی داشت و از مؤسسین مسجد هدایت و از مرتبطین با آیتالله طالقانی بود.
* حتی زمانی که وارد مبارزات مسلحانه شدند، باز هم مورد تأیید بودند؟
** بله، آن زمان جریان مذهبی مدافع امام(؟ره؟) نمیدانستند که ایشان با مبانی مبارزات مسلحانه مخالف است؛ لذا این مبارزات را تأیید میکردند و حتی به این افراد پول و امکانات هم میدادند. شهید مهدی عراقی در خاطرات خود ذکر میکند که کمکهایی به سازمان داشتند.
آغاز به کار زنان در سازمان از سال 48
* در اواخر 40 شاهد فعالیت زنان در سازمان هستیم؟
** تا سال 48 درون سازمان هیچ زنی عضو و فعال نبود. بیشتر دنبال کار تحقیقاتی و مطالعاتی بودند. لذا در مرحله اول سازمان یعنی 1344 تا 48 شاهد فعالیت زنان نیستیم. در مرحله دوم که از 48 شروع میشود و اینها فعالیت خود را در خانههای تیمی شروع میکنند، برخی از اعضا خواهر و همسر و محارم خود را به عنوان حفاظ و عادیسازی وارد کار میکنند و اصلاً هم در این مراودات تا سال 50 براساس اسناد موجود شاهد مورد غیراخلاقی و فساد در این نوع تعاملات نیستیم.
بین سال 48 تا 50 حول و حوش آغاز جشنهای 2500 ساله و در زمان واقعه سیاهکل، سازمان مترصد آغاز مبارزات مسلحانه و ضربه زدن به رژیم و جمعآوری اسلحه بود. یکی از اعضای تودهای به نام یلفانی اعلام میکند که حاضر است اسلحه تهیه کند. این فرد در دهه 20 و 30 عضو حزب توده بوده و بعدها دستگیر میشود و با ساواک وارد همکاری میشود و به عنوان عامل آنها بود. این فرد اسلحه را از طریق کردستان وارد میکند و تحویل میدهد و از سویی ساواک را در جریان قرار میدهد و ساواک هم آنها را شناسایی میکند. قبل از آغاز عملیات و شروع مبارزات مسلحانه، اکثریت مجموعه اولیه دستگیر میشوند؛ هم مؤسسان آنها مثل حنیفنژاد و هم ردههای بعدی مثل رجوی.
سال 50 و 51 محاکمات شروع میشود و بیشتر اعضا اعدام میشوند. برخی مانند رجوی در زندان با رژیم همکاری میکند و خانههای تیمی را حتی با کروکی دقیق لو میدهد و نجات پیدا میکند. در این زمان سازمان بهطور کامل از هم پاشیده میشود. بچههایی که دستگیر نشده بودند، آغاز به ساماندهی مجدد میکنند.
صدور دستور تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 54 توسط تقی شهرام
به هر صورت سال 54 که شهرام بر سازمان مسلط میشود، دستور میدهد ایدئولوژی سازمان به مارکسیسم تغییر کند. برخی قبول میکنند تغییر عقیده بدهند. اینها معتقد بودند اسلام برای مبارزه جواب نمیدهد. نامهای از مجتبی طالقانی وجود دارد که به پدرش مینویسد ما اسلام را تجربه کردیم، جواب نمیدهد و به سمت مارکسیسم رفتیم و... . با انتشار بیانیهای 180 صفحهای در دانشگاه صنعتی شریف، اعتراض و درگیری در جریان مذهبی ایجاد میشود و در برابر این تغییر ایدئولوژی ایستادگی میکنند. اعضای سازمان سال 54 درخواست ملاقات با آیتالله طالقانی میدهند و در این ملاقات حاج مهدی غیوران و همسر ایشان خانم طاهره سجادی هم حضور داشت.
آیتالله طالقانی: غلط کردید این کار را کردید!
این بچهها در آن جلسه توضیحاتی درباره تغییر ایدئولوژی سازمان میدهند و آیتالله طالقانی هم به آنها میگویند شما غلط کردید این کار را کردید، به شما چه ارتباطی داشت؟ این سازمان برای بچههای معتقد و مذهبی است و... اینها حتی تهدید میکنند که اگر ما را تأیید نکنید، شما را میکشیم و ایشان هم برخورد تندی به آنها میکند و به آقای غیوران میسپارد که دیگر کمک مالی به سازمان را به طور کل قطع کند. وحید افراخته بعد از آن دستگیر میشود. وحید هوش و حافظه خیلی خوبی داشت و از همین طریق هم بیشترین خیانت را به سازمان و بچههای آن کرد. تعداد بسیاری از افراد را در زندان با جزییات فعالیتها و روابطشان لو میدهد. پس از سال54 جدایی و رویارویی میان جریان سازمان و مذهبیها ایجاد میشود.
در خارج از کشور در سال 50، تراب حقشناس و حسین احمدیروحانی دو تا از اعضای سرشناس سازمان به دیدن امام(؟ره؟) میروند و میخواهند تأییدیه از ایشان بگیرند. از داخل هم نامهای از آیتالله طالقانی و برخی افراد سرشناس میبرند. امام(؟ره؟) نامه را میبینند ولی میگویند من باید شما را بشناسم تا تأیید کنم. در 23- 4 جلسه اینها مبانی خود را برای امام(؟ره؟) تشریح میکنند. بعد از آن امام(؟ره؟) میگویند که این مبانی شما حرفهای دکتر ارانی- از نظریهپردازان مارکسیسم- است و در آن معاد نیست. دوم اینکه این راه مبارزات مسلحانه باعث هلاکت خودتان و هوشیاری بیشتر رژیم میشود و راه به جایی نمیبرد.
فساد، جذب، مرگهای مشکوک و ناپدیدشدن زنان در فاصله سالهای 54 تا 57
* وضعیت فعالیت و عضوشدن زنان در سازمان در دهه پنجاه به چه صورت است؟
** بین سالهای 50 تا 54 تعداد عضویت زنان در سازمان گسترش پیدا میکند. برخی زنان مثل خواهر رضاییها، دکتر سیمین صالحی و... مارکسیست میشوند. مشکل بعدی در این برهه زمانی فساد است. خصوصاً بین سالهای 54 تا 57، فساد، جذب و مرگهای مشکوک یا ناپدیدشدن زنان را به وفور شاهدیم. در زندان هم اندکی از زنان مارکسیست میشوند، ولی اکثراً مذهبی میمانند؛ مثل خانم سجادی و... کارکرد زنان در این بازه زمانی همانند مردان، فعالیت در خانههای تیمی بود و به جز پوشش، فعالیت مبارزانی هم دارند. البته سال55 دیگر در تشکیلاتها مبارزه مسلحانه نداشتیم و ساواک همه را جمع کرده بود. جالب اینجاست که در این دستگیریها، تقی شهرام دستگیر نمیشود. تعدادی هم مانند بهرام آرام در درگیریهای خیابانی کشته میشوند یا مانند افراخته، علاوه بر همکاریشان با ساواک، دست آخر اعدام میشوند. خانم دباغ تعریف میکردند که زمانی من را برای بازجویی میبرند، در اتاق بازجویی میبینم وحید کنار بازجوی خودش نشسته و دارند با هم میوه میخورند و میخندند. رو کردم به وحید گفتم اینها به تو رحم نمیکنند و تو را اعدام میکنند. وحید لبخند تمسخرآمیزی به من زد.
* این مرگهای مشکوک زنان به چه دلیل بود؟
** سندی درباره دلیلشان نداریم، ولی زنان بسیاری مفقود و ناپدید شدهاند. برداشتمان این است که همان اتفاقی که برای شریفواقفی و صمدیه پیش آمده، این زنان هم به خاطر تغییر رویه سازمان و عدم تمایل به این تغییر و مقاومت در برابر آن، این اتفاق برایشان افتاده است.
* خب رسیدیم به سال 57 و پیروزی انقلاب اسلامی. پس از انقلاب وضعیت سازمان به لحاظ فعالیتی و اعضا، چه تغییراتی داشت؟
** سال 57 و پس از انقلاب، آزادیها شروع میشود. اعضای سازمان طی مذاکرهای که با جریان چپ داشتند، آن جریان اسم خود را سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر گذاشتند که افرادی مانند تراب حقشناس و حسین روحانی در آن فعال بودند. بخش دیگر هم با همین عنوان سازمان منافقین به رهبری مسعود رجوی به فعالیت ادامه دادند. بخش سوم هم با عنوان نهضت منافقین به سرکردگی لطفالله میثمی بودند. میثمی بر این عقیده است که رهبری سازمان برای من بود و رجوی آن را تصاحب کرده. اینها در مبانی ایدئولوژیک با جریان آقای رجوی هستند. بیشتر فعالیتشان هم فرهنگی بود و کمتر فعالیت مبارزاتی داشتند. این سه جریان از پیروزی انقلاب تا سال 60 فعال هستند. در جریان سازمان منافقین افرادی مثل داوری، یعقوبی، موسی خیابانی و... به این نتیجه میرسند که باید رهبری را در یک نفر متمرکز کنیم تا سازمان انشعاب پیدا نکند و همگی هم روی رجوی به اتفاق نظر میرسند.
ازدواج و طلاق تشکیلاتی از سال 60 به بعد
* در این فاصله زمانی ساختار ازدواج در سازمان به تبعیت از ایدئولوژی مارکسیستی تغییر نکرده است؟
** به تبعیت از آن ایدئولوژی نبود. این روشی بود که پیش از انقلاب هم بود که به دلیل اینکه یکدیگر را میشناختند، بین اعضا ازدواج میکردند تا این ساختار بین خودشان حفظ شود، اما از سال 60 به بعد شاهد ازدواج و طلاق تشکیلاتی هستیم.
در دوره سال57 تا 60 سازمان مبادرت میکند به جمعآوری اسلحه، جذب جوانان، تشکیل خانههای تیمی، انتشار نشریه و ارتباط گسترده با تشکیلاتهای دیگر. درباره اسلحه، غیر از خانههای تیمی، سازمان مخازن اسلحه تدارک میبیند و بیشتر هم این اسلحهها را از پادگانها فراهم میکنند.
جذب بسیار زنان با عنوان میلیشیا در دهه 60
خصوصاً در این دوره زنان و دختران زیادی را به عنوان میلیشیا جذب میکنند و با سپردن مسوولیتهایی مثل مسوول این خانه تیمی، مسوول این خیابان و... شخصیتهای کاذب به آنان میدهند. تشکیلات دانشآموزی، دانشجویی، اصناف تشکیل میدهند. با شروع جنگ احساس کردند نظام در مهار این اتفاق، فلج است و بهترین زمانی است که وارد فعالیت شوند.
تشکیل شورای مقاومت ملی با مشارکت احزاب و شخصیتها
در این مقطع سازمان وارد عرصه جدیدی میشود؛ از یکسو پیوند با عراق است و جاسوسی برای آنها، از سوی دیگر پیوند با غرب است که حتی مستقیماً هواپیماهایشان در پادگانهای نظامی فرانسه مینشیند. در این زمان شورای مقاومت ملی را با مشارکت احزاب و شخصیتهای گوناگون برای از بین بردن جمهوری اسلامی تشکیل میدهند. طبق نظر این شورا، قرار بود پس از پیروزی، بنیصدر رییسجمهور باشد، و رجوی هم نخستوزیر. در این دوره و با فعالیت این شورا، شاهد ترورها و انفجارهای متعدد هستیم. خانههای تیمی در داخل ناامن میشود و به همین دلیل نیروهایشان را به عراق میفرستند. اگرچه بین سالهای 60 تا 63، برای عراق به صورت پنهانی جاسوسی میکردند، اما ازسال 63 به بعد این پیوند دیگر علنی میشود و مجموعه در عراق ساکن میشوند و رجوی در عراق میماند. ابریشمچی واسطه دریافت پول و اسلحه میشود و عراقیها لیست افرادی که باید ترور شوند را میدهند. رجوی بین بغداد و پاریس در رفت و آمد بود.
* بحث ازدواج ایدئولوژیک و آن داستان معروف ازدواج و طلاقی که در رأس سازمان اتفاق افتاد، چه زمانی بود و اصلاً به چه دلیلی این کار را انجام دادند؟
** سال 64 بحث ازدواج ایدئولوژیک مطرح میشود. در بحث ازدواج ایدئولوژیک بیشتر به جنبههای ابتذال آن پرداختهایم، درحالیکه علاوه براین بخش، این ازدواج کارکرد مثبت برای این ساختار داشته است. به نظر میرسد این طرح برای غربیها بوده تا سازمان را بهتدریج به دو بخش تقسیم کنند و در عین حال هم انشعابی در ظاهر اتفاق نیفتد. یک بخش فعال دیپلماسی و اپوزیسیون باشند و بخش دیگر به مبارزات مسلحانه ادامه دهند. این بخش را برعهده مریم میگذارند.
در ظاهر ازدواج و طلاق و روابط مبتذلی شکل گرفته، ولی در زاویهای که شکل میدهند مریم همردیف رهبری، یعنی رجوی و زمینه ریاست جمهوری ایران قرار میگیرد. مریم سعی میکند صبغه سیاسی و مبارزاتی را کمرنگ کند و به اپوزیسیون ملی و سلطنتطلب و مارکسیست و ملیون نزدیک شود.
شکلگیری جریان مریم به عنوان جریانی صلحطلب
جریان مریم به عنوان جریانی صلحطلب و مبارزه در چارچوب قانون شکل گرفت. اگرچه شعار سرنگونی میدادند، ولی به تدریج شیب حرکتشان به این سمت بود. در عراق با مشکلاتی درباره زنان و خانوادهها و افرادی که پشیمان شده بودند، مواجه شدند و 13 زندان در عراق برای این افراد ایجاد کردند. عدهای از زنان در زندان خودکشی میکنند، برخی مقاومت میکنند و بعضی هم به مرگ مشکوک کشته میشوند. با تمام این فشارها و تلاشها باز هم میبینند جواب نمیدهد. به همین دلیل بحث مهاجرت فرزندان خانوادهها را به بهانه اینکه این محیط امن نیست مطرح میکنند و بچهها را از خانوادهها جدا کرده و به فرانسه، آمریکا و سایر کشورهای اروپایی میفرستند. همین اتفاق باعث افسردگی زنان و مردان شده بود.
دستور طلاق عمومی به اعضا و ارتقاء زنان در ساختار سازمان
در مرحله بعد طلاق عمومی را مطرح میکنند. در این مرحله برای اینکه بتوانند زنها را در ساختار حفظ کنند، به آنها جایگاه سیاسی- نظامی میدهند. مریم قجر، آذر رضایی، پری یوسفی، زکیه محدث، مهین خیابانی و... هرکدام را مسوول یک منطقه میگذارند و ردههای بالا را به آنها میدهند و مردها را در ردههای پایینتر میبرند و همین امر باعث ایجاد دشمنی و کینه بین افراد میشود. در این مرحله، عدهای با فشار تقاضای خروج از سازمان را میکنند که به آنها اتهام میزنند که شما مزدور و وابسته به جمهوری اسلامی و... هستید. این حرکت بین اعضای سازمان در اروپا و آمریکا هم اتفاق میافتد. با صدام پس از پایان جنگ وارد مذاکره میشوند که میتوانیم یک حمله دیگر به ایران داشته باشیم و آن را بگیریم. صدام هم تجهیزات لازم را در اختیارشان میگذارد و عملیات فروغ جاودان به تعبیر آنها و مرصاد به تعبیر آن اتفاق میافتد.
حذف رجوی به عنوان نماد ترور، قتل و خیانت
این جریان سازمان را با معضل جدیدی روبهرو میکند مبنی بر اینکه رجوی همه را به کشتن داد. در این موقعیت، به این نتیجه میرسند که دیگر در ایران عملیات پاسخگو نیست. اگرچه بعد از آن دو سه عملیات محدود مثل شهادت امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی و شهید سید اسدلله لاجوردی را داشتند، ولی دیگر این فعالیتها را حذف کردند و خصوصاً اینکه از این طرف روابط ایران و عراق هم تغییر میکند و حتی زائرین ما به عراق میروند. که تا حدی افراد سازمان در اماکن مذهبی برای جمعآوری اطلاعات از زوار فعالیت میکردند، اما طبق قراردادی که داشتند عمده فعالیتشان در همان پادگان اشرف متمرکز بود. وقتی روند سقوط صدام بعد از قضیه کویت شروع میشود، سازمان بیش از 240 نفر از اعضای مهم خود را به اروپا و آمریکا میفرستد.
در این مرحله مبارزه مسلحانه به تدریج کنار گذاشته میشود. در اینجا رجوی به عنوان نماد ترور، قتل، جنایت و خیانت است و بهتدریج از میدان خارج میشود. درباره زنده بودن یا نبودن او هم سه تحلیل وجود دارد؛ یکی اینکه او در حمله به پادگان اشرف مجروح و فلج شده؛ که البته خیلی مستند نیست، خبر دیگری که مستندتر است نشان میدهد که رجوی مدتی در اردن بود و بعد به سوییس رفته و الان هم آنجا زندگی میکند. دست آخر هم خبری بود که آن سعودی اعلام کرد که رجوی فوت کرده است. در هر صورت، رجوی دیگر به کار سازمان نمیآید و تلاش کردند از او به عنوان نمادی تشکیلاتی که صورتی فرقهای میگیرد به عنوان فرقه رجویه درست کنند. این حرکت، در درازمدت صبغه جنایت و ترور و قتلهای فراوان اینها را پاک میکند. باید مراقب این تحلیل ضعیف و شاید نادرست باشیم اگرچه درون سازمان افرادی مثل شرایط فرقهها، علم، عقل و اراده را از دست داده و مطیع رجوی بودند، ولی عنوان فرقه در درازمدت مسلماً تحریف تاریخ و پاکشدن جنایات سازمان است.
الان پاریس همچنان مقر فعالیتشان است و در تخلیه تلفنی و جاسوسی فعال هستند. در دبی و عراق و آمریکا هم به صورت پراکنده فعالیت میکنند. در حال حاضر تشکیلات در اختیار سازمان سیا و غربیهاست. از یک طرف نیروهایی که در عراق و آلبانی دارند، ممکن است روزی به کارشان بیاید، و از طرف دیگر الان هم به عنوان نیروهای جاسوس از آنها استفاده میکنند.
* عضوگیری جدید هم دارند؟
** خیر، اتفاقاً برعکس، ریزش دارند. در خود اروپا و آمریکا هم که برخی از اعضای سازمان آزاد بودند، خود را از سازمان جدا کردند. بیش از 80 عنوان کتاب از جداشدگان و صدها مقالات و خاطره دیدم.
طرح مطالبات حقوقی در مجامع بینالمللی توسط مریم
* در همین زمان که رجوی نقش پررنگی ایفا کرده و بعد هم به عنوان نماد ترور و خشونت کنار گذاشته میشود، مریم مشغول به چه فعالیتی بود و در حال حاضر چه نقشی در ساختار سازمان با رویکرد جدیدش دارد؟
** مریم در تشکیلات مدعی شد که تغییراتی اعمال میکنیم و تمام اعضای قدیمی را کنار زد و اعضای جدید را از زنان انتخاب کرد. در سازمان سرنوشت بسیاری از زنان عضو، مشخص نیست به کجا رسیده است. بهجت رفعت و خواهرش، محبوبه افراز، اکرم احمدی و... سرنوشت نامعلومی دارند. عدهای هم که دوران پیری خود را سپری میکنند، اغلب خانواده و فرزندان خود را از دست دادهاند و عمدتاً در یأس و ناامیدی زیست میکنند. فقط اطرافیان خود مریم 28 نفر هستند که اینها موقعیتی در تشکیلات دارند و از آنها با عنوان اینکه طرفدار آزادی زنان هستیم، استفاده میشود. حتی مریم اعلام کرد که من به سوابق مبارزاتی افراد کاری ندارم. این افراد هم عمدتاً کمتر از 40 سال سن دارند؛ یعنی سابقه مبارزاتی ندارند. مریم درحقیقت با این روش میخواهد سازمان را غیرنظامی و غیرچریکی و مبارزاتی مسلحانه نشان دهد.
در این حرکت هم بیشتر به عنوان یک اپوزیسیون، مطالبات حقوقی را مطرح میکنند تا بتوانند تأیید مجامع بینالمللی و حقوق بشری را داشته باشند. ما باید به جنایات و خیانتهای آنها بپردازیم. اگرچه کارهای خوبی تا الان صورت گرفته، ولی همچنان جای کار وجود دارد. باید این سازمان جدید را با توجه به سیاست جدید غرب بشناسیم. خصوصاً جریان سازمان افزون از 50 سال با تاریخ، فرهنگ و سیاست مملکت گره خورده. تا نسل اول و دوم هستند، باید تحقیقات و تحلیلهای مستند از جریان نفاق و جنایات و وابستگیهای آنان را روشن کنند؛ خصوصاً امروز وزارت اطلاعات، سیستم قضایی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باید بخش عمده اسناد سازمان را در دسترس مورخان و پژوهشگران تاریخ قرار دهد، تا محققان بتوانند با توان علمی و مستندات تحلیل جامعتری ارائه دهند.
* آقای تبریزی! به نظر شما با اشرافی که جنابعالی نسبت به وقایع آن زمان از تاریخ معاصر کشورمان دارید، بازنمایی صورتگرفته در فیلم سیانور را چگونه ارزیابی میکنید؟
** من چون در کار هنر نیستم، بالطبع قضاوت هنری نمیتوانم داشته باشم، اما به لحاظ محتوا تقریباً تلاش کردند که این فضا را انتقال دهند. اما اگر مخاطبان فیلم، افرادی باشند که سازمان را نشناسند و هیچ پیشزمینهای نداشته باشند، برایشان قابل استفاده نیست؛ چون یک برشی از سازمان را نشان میدهد. برای کسی که متن سازمان را نمیداند، شاید خیلی مفیدفایده نباشد. به نظر من برای نشاندادن فعالیت سازمان، ساخت سریال مفیدتر خواهد بود تا بهطور کامل این روند نشان داده شود. اگرچه این حرکت گامی مثبت تلقی میشود، امید است هنرمندان ما با مطالعه و پژوهش عمیقتر و جامعتری در این عرصه فعال شوند.
http://sobhe-no.ir/newspaper/106-1/6/2994
ش.د9503184