تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۷  ، 
شناسه خبر : ۲۹۹۰۴۴
آخرين لحظات تغييري كه نتيجه‌اي معكوس داشت
پایگاه بصیرت / سيد‌رحيم لاري

(روزنامه جوان – 1395/11/09 – شماره 5014 – صفحه 6)

رسيدن كسي مثل ترامپ به مقام رياست جمهوري امريكا آنقدر بي‌سابقه و عجيب بود كه در اين مدت نزديك به سه ماه تحليل‌هاي زيادي در مورد آن شده تا آنجا كه حتي دموكرات‌هاي زخم‌خورده از پيروزي ترامپ حاضر شده‌اند هموطنان خود را متهم به «بي‌فرهنگي» بكنند و هيلاري كلينتون، نامزد دموكرات‌ها در انتخابات رياست جمهوري، آنها را «مردمان منزجر‌كننده» خواند! اگر هر عاملي مثل پوپوليسم يا مواضع افراطي ترامپ در رسيدن او به كاخ سفيد نقشي داشته، نبايد هشت سال رياست جمهوري اوباما را ناديده گرفت چراكه ايالت‌هاي متمايل به دموكرات‌ها در پيش از اين، مثل سه ايالت كليدي ويسكانسين، ميشيگان و پنسيلوانيا از هيلاري روي‌گردان شدند و رأي اين ايالت‌ها به ترامپ دليلي نمي‌تواند داشته باشد جز روي‌گرداني آنها از هشت سال رياست جمهوري اوباما. در واقع اوباما كه با شعار تغيير و وعده دوران جديدي براي امريكا، انتخابات رياست جمهوري 2008 را برد و به كاخ سفيد رسيد، در هشت سال رياست جمهوري خود به نحوي عمل كرد كه نتيجه آن ترجيح ترامپ بي‌تجربه بر هيلاري پرتجربه شد.

اميد زودگذر

سرژ حليمي، دبير هيئت تحريريه لوموند ديپلماتيك، هشت سال قبل نوشت: «آقاي باراك اوباما آدم خوش‌شانسي است. او مي‌خواهد جانشين يكي از نامحبوب‌ترين رئيس‌جمهوران تاريخ كشورش (جورج بوش) شود. جوان است، دورگه است و به نظر مي‌رسد كه تمام دنيا منتظر ورود ايشان به كاخ سفيد مي‌باشد. در نتيجه، او ظاهراً از هر كس ديگري براي تجديد سركردگي امريكا در جهان مجهزتر است.» اين يك نمونه از نگرشي است كه بعد از انتخابات رياست جمهوري 2008 و پيروزي اوباما بر جان مك‌كين، رقيب جمهوريخواه، ايجاد شده بود و حسي از شوق به تغييري را بيان مي‌كرد كه قرار بود اوباما مجري آن باشد. شخص اوباما نماد اين شوق بود چراكه نخستين سياه‌پوستي بود كه به كاخ سفيد راه يافته بود و همين نيز مايه اميد به تغييرات اساسي در ساختار حاكميتي امريكا را ايجاد كرده بود؛ اميدي كه نه تنها انعكاس آن در امريكا بلكه در ديگر كشورها به خصوص كشورهاي عضو اتحاديه اروپا از جمله آلمان و فرانسه نيز شنيده مي‌شد و استقبال بي‌نظير از اوباما در سفر به آلمان آن هم قبل از رفتن به كاخ سفيد نمونه‌اي از اين انعكاس بود. اميد و شوق به تغيير نتوانست در دور نخست رياست جمهوري اوباما دوام زيادي داشته باشد چراكه تنها دو سال بعد از ورود او به كاخ سفيد، نخستين نشانه‌هاي نااميدي به تغيير پارك زوكوچي نيويورك ظاهر شد كه چند خيابان دورتر از بورس اوراق بهادار و ديگر ساختمان‌هاي مشهور خيابان وال استريت بود.

تجمع كوچك در اين پارك به زودي مبدل به موج سهمگين اعتراضي شد كه در اعتراض به نابرابري‌هاي اقتصادي، فرهنگ اقتصاد سرمايه‌داري و نفوذ شركت‌ها و غول‌هاي مالي در دولت امريكا، به سوي وال استريت به راه افتاد و شعارهاي «وال استريت را تسخير كنيم»، «به كار بانك مركزي پايان دهيم»، «وال استريت را نابود كنيم، پيش از آن كه دنيا را نابود كند» و «وقتي ثروتمندان پول فقرا را مي‌دزدند، نام آن را معامله تجاري مي‌گذارند. وقتي كه فقرا از خود دفاع مي‌كنند، نام آن را خشونت مي‌گذارند» را بر سر زبان‌ها انداخته بود. هر چند كه شعله‌هاي خشم اين جنبش در سومين سال رياست جمهوري اوباما آن هم با سركوبي خونين خاموش شد اما اعتراض بي‌سابقه‌اي را در تاريخ امريكا به ثبت رساند و نشان داد كه نمي‌توان اميدي به نماد تغيير در حاكميت كاپيتاليستي امريكا داشت.

خدمت به سرمايه‌داري

جنبش وال‌استريت يا جنبش 99 درصدي در دومين سال رياست جمهوري اوباما از يك جهت پاسخي بود به سياست‌هاي مالي او براي نجات امريكا از بحران اقتصادي و ركودي كه از دولت جورج بوش به ارث رسيده بود. اين واقعيت درست است كه اوباما در بدترين شرايط مالي رياست جمهوري را از بوش تحويل گرفت، زماني كه امريكا بدترين بحران مالي بعد از ركود بزرگ دهه‌هاي آغازين قرن بيستم را تجربه مي‌كرد و با نرخ بالاي 1/10 درصدي بيكاري، شركت‌ها و بانك‌هاي بزرگ امريكايي يكي بعد از ديگري به دام ورشكستگي و سقوط مي‌افتادند. اوباما در همان روزهاي آغازين ورودش به كاخ سفيد دست به كار شد و كارگروه ويژه‌اي براي مبارزه با بحران به سرپرستي تيموتي گايتنر، وزير خزانه‌داري، داد تا با طرح محرك اقتصادي 787 ميليارد دلاري جان تازه‌اي به اقتصاد بي‌رمق امريكا ببخشد.

اين طرح با سخاوت نمايندگان دموكرات كنگره همراه شد كه رقم آن را به ميزان نزديك به يك تريليون دلار مي‌رساند و بعد هم لايحه‌هاي بيشتري حتي تا سقف 2 تريليون دلار براي سرمايه‌گذاري‌ها در حوزه‌هاي عمومي و خصوصي و نجات شركت‌هاي توليدي و به ويژه صنعت خودروسازي به تأييد كنگره رسيد. اكثريت كنگره در دست هم‌حزبي‌هاي دموكرات اوباما بود و به همين جهت هم چندان نگراني زيادي بابت همراهي كنگره نداشت اما اعتراضات خارجي و داخلي مسئله‌اي ديگر بود. او مجبور شد تا گايتنر را در همان سال نخست رياست جمهوري روانه اروپا كند تا پاسخ اعتراض شركاي اروپايي بابت دخالت دولت در بازار را بدهد و كمي بعد هم بايد به فكر اعتراضات داخلي مي‌بود كه اوج آن با جنبش وال استريت بود.

سيتي گروپ يكي از چهار بانك بزرگ امريكا به همراه بانك‌هاي بنك آو امريكا، جي پي مورگان چيس و ولز فارگو است كه برخوردار از كمك دولتي اوباما تحت عنوان بسته محرك اقتصادي شد. دولت امريكا تحت اين عنوان 36 درصد از سهام اين بانك را خريداري كرد و كمك اضطراري 25 ميليارد دلاري و حمايت 45 ميليارد دلاري وزارت خزانه‌داري براي نجات از ورشكستگي را به اين بانك تخصيص داد. علاوه بر اين، اوباما تلفات تا بيش از 300 ميليارد دلار از دارايي‌هاي سيتي گروپ در امريكا را تضمين و در همان ابتداي كار مبلغي معادل 20 ميليارد دلار را به اين شركت تزريق كرد و پرداخت حقوق و دستمزد مدير عامل معادل يك ميليون دلار در سال و دستمزدهاي بالاتر از 500 هزار دلار را به عهده گرفت. اين يك نمونه از اهداف محرك اقتصادي اوباما براي نجات امريكا از ركود بود كه به جاي طبقات متوسط جامعه، شركت‌هاي بزرگ توليدي و غول‌هاي مالي اهداف بسته محرك اقتصادي او بودند تا از ورطه سقوط و ورشكستگي نجات يابند.

جنبش وال‌استريت در اعتراض به اين سياست شكل گرفت به خصوص اينكه معلوم شد مديران ارشد بانك‌ها و مؤسسات بزرگ مالي مثل سيتي‌ گروپ از چه بذل و بخشش‌هاي دولتي برخوردار شده‌اند و به همين جهت هم بود كه معترضين جنبش با شعار «ما را فروخته‌اند»، پاسخي به خدمت اوباما به نظام كاپيتاليستي مي‌دانند. گفته مي‌شود كه اوباما با اين خدمت توانست نرخ بيكاري 1/10 درصدي را به حد 9/4 درصد رسانده اما گفته نمي‌شود كه اين كاهش ميزان بيكاري بيشتر مربوط به طبقات بالاي جامعه امريكا بوده تا طبقات متوسط و ضعيف آن، گذشته از اينكه اوباما اين ميزان از كاهش بيكاري را با بدهي عظيم نزديك به 10 تريليون انجام داده، هزينه‌اي كه تا نسل‌ها بر عهده شهروندان امريكايي باقي خواهد ماند.

صلح جهاني

اوباما بعد از دوران جنگ‌طلبي جورج بوش و با وعده تغيير در نظام جهاني و سوق آن به سوي صلح به كاخ سفيد رفت اما حالا و بعد هشت سال بايد گفت كه او نه تنها به اين وعده در نظام جهاني عمل نكرد بلكه ثبات نسبي داخل امريكا را هم به ورطه خشونت و چندپارگي نژادي كشانده است. اين نكته درست است كه او ديپلماسي را بر استراتژي جنگ‌طلبانه بوش ترجيح داد اما اين به آن معنا نيست كه امريكا در هشت سال رياست جمهوري او از پديده جنگ و مداخلات نظامي به دور ماند. در واقع، مديريت جنگ در دولت اوباما همانند دوره بوش به قدرت خود باقي ماند با اين تغيير كه مديريت جنگ از مداخله مستقيم تغيير روش داده و مبدل به مدخله غير‌مستقيم شد.

او اين تغيير روش را در سال‌هاي نخست رياست جمهوري خود و با جنگ داخلي ليبي به كار بست كه با حمايت از ائتلاف نظامي ناتو عليه نيروهاي سرهنگ قذافي، سعي داشت جنگ را از پشت جبهه مديريت كند. جنگ داخلي سوريه يك مدل ديگر از اين مديريت بود كه با حمايت از گروه‌هاي مسلح باعث رشد سريع اين گروه‌ها و ظهور افراط‌گرايي خشونت‌بار در سوريه شد تا آنجا كه ظهور و قدرت گرفتن گروه‌هاي تروريستي مثل داعش يا جبهه فتح‌الشام، جبهه النصره سابق، ناشي از اين نحو مديريت جنگ در دوران رياست جمهوري اوباما بود. اين موضوع جداي از استفاده گسترده و البته غيرقانوني پهپادها در زمان رياست جمهوري اوباما است كه ميزان بالاي تلفات غيرنظامي در حملات پهپادهاي امريكايي باعث شد تا دولت او مدام مجبور به پنهان‌كاري در اين موضوع بود.

اوباما با اين نحو مديريت جنگ، صلحي در عرصه جهاني به ارمغان نياورد و در عرصه داخلي هم نتوانست به وعده‌هايش در ميزان محدوديت فروش سلاح و مبارزه با نژادپرستي عمل كند و جامعه امريكا در زمان رياست جمهوري او يكي از سخت‌ترين دوره‌هاي چندپارگي نژادي را تجربه كرد. اعدام تروي ديويس سياه‌پوست در سال دوم رياست جمهوري او يكي از عوامل شكل‌گيري جنبش وال‌استريت و سرآغازي بر اين چندپارگي نژادي بود. كورنل وست، فيلسوف و فعال اجتماعي سياهپوست امريكايي، در اوايل حامي اوباما و بعد يكي از منتقدان اصلي او شد. در مورد شدت خشونت‌هاي نژادي در زمان اوباما مي‌گويد:«داشتن يك رئيس‌جمهور، دو دادستان كل و يك وزير امنيت داخلي سياهپوست هرگز منجر به كاهش خشونت‌هاي مرگبار عليه اين اقليت در جامعه امريكا نشد.

آنچه اين تبعيض را بيشتر آشكار مي‌كند اين است كه تاكنون هيچ نيروي پليسي به جرم كشتن شهروندان غيرمسلح سياهپوست به زندان نيفتاده است.» اوباما نخستين سياه‌پوستي بود كه در 2009 به رياست جمهوري رسيد و تصوري از «امريكاي پسانژادپرستي» را به وجود آورد اما حالا اميد به اين تصور از بين رفته تا آنجا كه درصد نگراني‌ها نسبت به خشونت نژادي از 22 درصد در ابتداي رياست جمهوري به 35 درصد افزايش يافته است. اين افزايش نگراني‌ گوياي نااميدي از تغييري است كه دست كم شخص اوباما نماد آن به شمار مي‌رفت و حالا بايد گفت اميد به اين نماد نتيجه‌اي معكوس داده است.

http://javanonline.ir/fa/news/835236

ش.د9503643