(روزنامه جوان ـ 1395/11/18 ـ شماره 5022 ـ صفحه 10)
** بسماللهالرحمنالرحيم. زماني كه بنده در شهر نجف بودم، عبدالكريم قاسم كودتا كرد و فضاي سياسي عراق ناگهان باز شد و انقلابهاي الجزاير و كوبا مطرح شدند و احزاب كمونيستي و اسلامي در عراق، شروع به فعاليت كردند. ابتدا «حزب الشيوعي» با مرام كمونيستي، فعاليت خود را آغاز كرد و مذهبيها هم تصميم گرفتند حزب تشكيل بدهند و «اخوانالمسلمين»، «حزبالتحرير»، «حزبالدعوه»، «جماعتالعلما» و «شباب المسلم» شروع به فعاليت كردند. اين طور گفته ميشد كه «جماعت العلما» زير نظر آيتالله حكيم است و مديريت آن را شهيد آيتالله سيد محمدباقر صدر به عهده دارد.
در آن مقطع من بسيار كم سن و سال بودم و كمكم از طريق مطالعه جزوات و كتابهاي همه اين احزاب، با انقلاب ويتنام آشنا شدم و «ژنرال جياپ» فرمانده چريكهاي ويتنامي را- كه با نيروهاي فرانسه ميجنگيد- شناختم. بعد با انقلاب چين و ساير كشورهايي كه براي مبارزه با رژيمهاي خود مشي مسلحانه را انتخاب كرده بودند، آشنا شدم و به بررسي دقيق پديده مبارزه مسلحانه پرداختم. با توجه به اينكه فضاي سياسي هم در عراق باز شده بود، اخبار و حتي عكسهاي انقلابيون اين كشورها به دست ما ميرسيد و من در جريان جزئيات فعاليتهاي آنها قرار داشتم. مطالعه وسيع درباره شيوههاي مبارزه مسلحانه، بهتدريج مرا متقاعد كرد كه در كشورهايي كه تحت سيطره حكام مستبد قرار دارند و اختناق و ديكتاتوري بر آنها حاكم است، احزاب سياسي فعاليت نميكنند و مردم هيچ راهي براي ابراز عقيده و انتقاد ندارند و حكومت فارغ از رنج و گرفتاريهاي مردم، فقط به فكر پر كردن كيسه خود است، چارهاي جز مبارزه مسلحانه وجود ندارد. در آن برهه، اين شيوه در تمام دنيا بهشدت مقبوليت داشت و تقريباً همه به چنين نتيجهاي رسيده بودند. در ويتنام ويتكنگها عليه استعمار فرانسه و بعد امريكاييها ميجنگيدند. خمرهاي سرخ در كامبوج مبارزه ميكردند و كلاً منطقه آسياي جنوب شرقي، زير پوشش مبارزات چريكي بود. جنگهاي استقلالطلبانه پس از جنگ جهاني دوم هم شروع شده بودند و كمكم جنگهاي چريكي در امريكاي لاتين، آفريقا و آسيا گسترش مييافتند. به همين دليل مبارزه مسلحانه عليه نظامهاي ديكتاتوري، رسم رايج روزگار بود و موضوع تازهاي نبود كه فقط من به آن رسيده باشم.
* شما فرزند يكي از علماي نامدار حوزه نجف هستيد. چگونه بين شيوههاي چريكي گروههاي چپ با آموزههاي اسلامي تناسب برقرار كرديد؟
** من از شيوههاي مبارزاتي گروههاي چپ استفاده كردم، اما از لحاظ محتوا، همچنان پايبند آموزهها و دستورات اسلامي بودم. ما در تشكيلات خودمان از آن شيوهها استفاده ميكرديم و تجربههاي گروههاي مبارز ساير كشورها براي ما بسيار مفيد بودند، ولي از نظر انديشه، به هيچوجه گرايشهاي ماركسيستي نداشتيم. اوايل حتي از تعبير حكومت اسلامي هم استفاده كرديم و بعد كه «حزب ملل اسلامي» را تشكيل داديم، تعبير «جمهوري اسلامي» را به كار برديم و براي رسيدن به آن مشي مسلحانه را در پيش گرفتيم.
* نظر مرحوم پدرتان در اينباره چه بود؟
** ايشان از كارهايم خبر نداشتند، ولي همواره از ايستادگي در برابر رژيم پهلوي صحبت ميكردند و انگيزه مبارزه با اين رژيم در ايشان بود. به همين دليل هم با اينكه در دوران نهضت ملي نفت خيلي كوچك بودم، ولي يادم هست كه ايشان بهطور جدي طرفدار نهضت بودند. همسايه ما راديو داشت و پدر از او خواسته بودند بيايد و اخباري را كه از راديو ميشنود، براي ايشان نقل كند. همسايه ما هم، معلم و فرهنگي و اهل مبارزه بود و به قدري در اين كار مقيد بود كه حتي گاهي آخر شبها هم ميآمد و اخبار را مو به مو براي پدرم نقل ميكرد. پدرم بهطور جدي ضد رضا شاه و محمدرضا شاه و نظام سلطنتي بودند و از چهرههاي ملي حمايت ميكردند.
* در برابر قضيه 15 خرداد سال 1345 چه رويكردي داشتند؟
** در آن موقع من در عراق نبودم، بلكه به ايران آمده و حتي «حزب ملل اسلامي» را هم تشكيل داده بودم، لذا دقيقاً در جريان موضعگيري ايشان نبودم، هر چند قطعاً اسناد و مداركي در اين زمينه وجود دارند و به دست آوردن اطلاعات در اين باره، نبايد كار چندان دشواري باشد. يادم هست كه هميشه رجال ايران، از جمله وزير دربار، رئيس شهرباني و امثال اينها به مناسبت اعياد ديني براي علماي نجف كارت تبريك ميفرستادند. يادم نميآيد پدرم حتي در يك مورد پاسخ آنها را داده باشند! پدر به اين نوع خوشخدمتيها كاملاً بياعتنا بودند.
* والد بزرگوار شما و حضرت امام از كي با يكديگر آشنا و مأنوس شدند؟
** از دوران طلبگي. گمانم سال 1337 بود كه پدر براي معالجه به ايران آمدند و به خانه حضرت امام وارد شدند. آنها از قديمالايام با يكديگر مأنوس، دوست و رفيق بودند. يك بار هم يادم هست كه مرحوم حاج آقا مصطفي همراه با شيخ علي تهراني، به نجف و نزد پدرم آمدند و پدر چون مشرب فلسفي داشتند، با آنها بحث مفصلي كردند.
* حزب ملل اسلامي نخستين حزبي است كه به شكل تشكيلاتي وارد صحنه مبارزه مسلحانه شد. قطعاً متقاعد كردن افراد مذهبي براي چنين كاري كه در ايران سابقه نداشت، با چالشهاي فراواني همراه بوده است. چگونه بر اين چالشها فائق آمديد؟
** من پيشاپيش به يك نكته اشاره كنم و آن اينكه در تاريخ معاصر ايران، گروههايي در محدودههاي خاص و زمانهاي بهخصوص، اقدام به ترور ميكردند كه البته اين به معني مبارزه مسلحانه نيست، چون مبارزه مسلحانه شيوه و روش خاص خود را دارد. اين شيوه بعد از جنگ جهاني دوم و در دوران اوجگيري جنگ سرد، توسط گروههاي چريكي مبارز به عنوان مؤثرترين ابزار براي مبارزه با رژيمهاي ديكتاتوري انتخاب شد. اين شيوه در فضاها و جوامعي انتخاب ميشود كه آزادي تشكيل احزاب و اجتماعي و آزاديهاي سياسي و آزادي بيان، قلم و امثالهم وجود ندارد و لذا راهي جز مبارزه مسلحانه باقي نميماند! طبيعي است در اين نوع مبارزه، چون مسئله مرگ و زندگي مطرح بود، كساني به ميدان ميآمدند كه خود را براي مرگ آماده كرده و معتقد بودند با دادن جان خود ميتوانند بر آگاهي تودهها بيفزايند و راه را براي كسب آزادي توسط مردم خود باز كنند.
* شما حتي توانستيد روحانياي چون آقاي حجتي كرماني را هم به تشكيلات خود جذب كنيد، در حالي كه روحانيون كمتر اين شيوه مبارزه را قبول دارند. اين كار را چطور انجام داديد؟
** آقاي حجتي در بين روحانيون، تقريباً يك استثنا بودند. ما جرئت نميكرديم افكار تند انقلابي خود را با روحانيون مطرح كنيم و ميدانستيم كه آنها نظريه مبارزه مسلحانه را نخواهند پذيرفت و لذا اصلاً به سراغشان نميرفتيم. آقاي حجتي كرماني روحيه مبارزه داشتند، اما جذب ايشان هم خيلي اتفاقي پيش آمد. من يك بار به سراغ آقاي برزگر و به حجرهشان رفتم و از ايشان خواستم چند روحاني مبارز و انقلابي را به من معرفي كند و ايشان آقاي حجتي كرماني و آقاي قريشي خميني را معرفي كرد. داشتيم صحبت ميكرديم كه آقاي حجتي وارد شدند و آقاي برزگر گفت: ايشان اخيراً از كرمان آمدهاند و بسيار هم انقلابي هستند. البته من از قبل روي آقاي حجتي شناخت داشتم، به همين دليل با احتياط كمتر و با صراحت و وضوح بيشتري با ايشان صحبت كردم. تقريباً مطمئن بودم كه ايشان اهل مبارزه هستند. يكي دو جلسه كه با ايشان ملاقات كردم، متوجه شدم كاملاً آمادگي كار تشكيلاتي را دارند. غير از ايشان هم واقعاً با روحاني ديگري كه با مبارزه مسلحانه موافق باشد، برخورد نكردم. البته آقاي حجتي داشتند مرحوم شهيد باهنر را متقاعد ميكردند كه به ما بپيوندند كه جريان دستگيري ما پيش آمد و شهيد باهنر هم دستگير شدند، ولي بعد از تحقيقات وقتي معلوم شد عضو حزب نيستند، آزاد شدند.
* پس از حزب ملل اسلامي، گروههاي چپ و راست زيادي به مشي مسلحانه روي آوردند. به نظر شما اشتراكات و تفاوتهاي اين گروهها با «حزب ملل اسلامي» چه بودند؟
** اولين گروهي كه بعد از ما به مشي مسلحانه روي آورد، گروه بيژن جزني بود كه قضيه سياهكل را به وجود آورد. جزني در زندان با من صحبت ميكرد و ميگفت: نحوه تأسيس حزب ملل اسلامي و شيوههاي آن، براي آنها بسيار مؤثر بوده است و با مطالعه فعاليتهاي ما، تصميم گرفته بودند مشي مبارزه مسلحانه را در پيش بگيرند. بعد از گروه جزني برادران احمدزاده آمدند و با تلفيق با گروه جزني، «سازمان چريكهاي فدايي خلق» را پايهريزي كردند. از نظر اشتراكات، چون ما مسلمان بوديم و آنها كمونيست بودند، وجه مشتركي نداشتيم. فقط آنها ما را در امر مبارزه مسلحانه، پيشكسوت خود ميدانستند و بسيار به ما احترام ميگذاشتند. شيوههاي ما به دليل تفاوت محتوايي- مبنايي هم با آنها فرق داشتند. ما در امر تبليغ، در واقع پيامبر اكرم(ص) را الگو قرار داده بوديم. ايشان در مكه يك سازمان مخفي تشكيل دادند و بعد از اينكه مدينه را پايگاه خود قرار دادند، در عين حال كه غزوات را انجام ميدادند، گروههاي كوچكي را هم به جاهاي مختلف ميفرستادند تا كار تبليغ را انجام بدهند! ما با نيمنگاهي به تجربههاي گروههاي چريكي دنيا و با پيروي از شيوه پيامبر(ص) و در فضايي كه اوج خفقان رژيم پهلوي بود، به اين نتيجه رسيده بوديم كه مشي مسلحانه راه مشروعي براي مبارزه است.
بعدها اعضايي از حزب ملل كه دوره زندانشان تمام شد و بيرون رفتند، با تشكيل گروه «حزبالله» مشي مسلحانه را ادامه دادند. اعضاي شاخص اين گروه: احمد احمد، محمد مفيدي، باقر عباسي، عليرضا سپاسي و ابوشريف بودند. شهيد اندرزگو هم با اين گروه ارتباط داشت. بعد از اينكه سازمان مجاهدين خلق لو رفت و 90 درصد از كادرهاي اصلي آن دستگير شدند، اعضايي كه باقي مانده بودند، با حزبالله ائتلاف كردند و توانستند با قدرت بيشتري مشي مسلحانه را دنبال كنند.
* حزب ملل اسلامي هيچ وقت عملاً وارد فاز نظامي نشد، ولي از نظر تشكيلاتي بسيار پيچيده و دقيق بود و به نظر ميرسيد بر اساس يك برنامه منسجم حركت ميكند. كمي در اينباره توضيح بدهيد؟
** واقعيت اين است كه نحوه مبارزه و رفتار اعضاي حزب، بهدقت مورد مطالعه و بررسي قرار گرفته بود. من داشتم رسالهاي با عنوان «روانشناسي مبارزه مسلحانه» تهيه ميكردم و وقتي دستگير شدم، آن را به عنوان يكي از مدارك اثبات جرمم پيدا كردند.
* در اين جزوه چه مسائلي را مطرح كرده بوديد كه موجب محكوميت شما شد؟
** در آنجا ريز به ريز آورده بودم كه اعضاي حزب مكلفند با روستاييان چه رفتاري داشته باشند، چگونه به مسائل بهداشتي، دروي محصولات و امثال آن كمك كنند. اگر چيزي از روستاييان خواستند، حتماً بايد رسيد يا پول بدهند. تصور ما از نبرد مسلحانه، جنگي نظامي در كوهها، روستاها و جنگلها بود. سؤال مهم براي ما اين بود كه آيا ما فقط در اين مناطق ميتوانيم بجنگيم يا از عهده جنگ چريكي شهري هم برميآييم؟
* براي انجام اين كار چه تمهيداتي را انديشيده بوديد؟
** ما براي انجام اين كار، سه مرحله را در نظر گرفته بوديم. در مرحله اول آموزش، عضوگيري، تشكيل هستههاي اوليه سازماني و گسترش كمي و كيفي سازمان را در نظر داشتيم. نام مرحله دوم را «استعداد» گذاشته بوديم و در آن آموزشهاي نظامي براي ايجاد آمادگي براي ورود به مبارزه مسلحانه را برنامهريزي كرده بوديم. به نظر ما شاخه نظامي حزب در خط اول مبارزه بود و به همين دليل احتمال دستگيري آن زياد بود، از اين رو آن را از بدنه حزب جدا كرديم تا در صورت آسيب ديدن، تشكيلات اصلي خود حزب سالم بماند. فداكارترين و شجاعترين اعضاي حزب، در اين شاخه قرار ميگرفتند. حتي به اين نتيجه رسيده بوديم كه ويژگيهاي شخصيتي كساني كه در شاخه نظامي فعاليت ميكنند، با ويژگيهاي اعضاي شاخههاي سياسي تشكيلات فرق ميكند و لذا آموزشهاي آنها هم بايد تفاوت داشته باشد. ما داشتيم وارد مرحله دوم ميشديم و طرز استفاده از اسلحه، ساخت نارنجك و امثال اينها را ياد ميگرفتيم كه دستگير شديم.
* همانطور كه اشاره شدحزب ملل اسلامي عملاً وارد فاز مبارزه مسلحانه نشد. پس چرا برخي از اعضاي آن به اعدام محكوم شدند؟
** به خاطر طرح و ترويج تفكر مبارزه مسلحانه و به جرم اقدام عليه تاج و تخت و قصد براندازي رژيم. مضافاً بر اينكه حدود 9 ماه قبل، حسنعلي منصور توسط مؤتلفه اعدام شده بود و بعد هم قضيه كاخ مرمر توسط گروه نيكخواه پيش آمد فلذا رژيم شاه بسيار بيشتر از قبل نسبت به اينگونه فعاليتها حساسيت پيدا كرده بود و شديداً سختگيري كرد. به همين دليل براي هشت نفر از ما حكم اعدام و براي بقيه از سه تا 10 سال زندان در نظر گرفتند.
* ارزيابي شما ازميزان اتقان و استحكام تفكر جوانان «حزب ملل اسلامي» و جواناني كه جذب سازمان مجاهدين خلق شدند، چيست؟ چرا حزب ملل كمترين ريزش و سازمان مجاهدين بيشترين ريزش را داشت؟
** ما شش سال در زندان بوديم كه مجاهدين خلق آمدند. اوايل بسيار خوشحال بوديم كه سازماني توانسته بود بچههاي مذهبي را جذب كند و تشكيلات بزرگي را راه بيندازد، به همين دليل با شوق و شور زيادي از آنها استقبال كرديم. آنها هم خيلي به ما احترام ميگذاشتند و ما را پيشكسوت خود ميدانستند. حتي سرودي به اسم «از محرم تا محرم» ساخته و اسم مرا هم در آن ذكر كرده بودند و همين نشان ميداد كه ما را قبول دارند. يادم است روز اولي كه اينها آمدند، من به نماز ايستاده بودم كه يكمرتبه ديدم همگي پشت سرم صف بستند و در واقع به من اقتدا كردند! اوايل خيلي با ما رفيق بودند و حتي ميشود گفت نسبت به ما سمپاتي داشتند، ولي بهتدريج كه با افكارشان بيشتر آشنا شديم، احساس كرديم اينها در آينده به انحراف كشيده خواهند شد.
* چطور متوجه اين موضوع شديد؟
** من درباره ماركسيسم مطالعات عميق و گستردهاي داشتم و وقتي با آنها بحث ميكردم، متوجه رگههاي التقاط در افكارشان شدم. يعني در واقع محتواي ماركسيسم در قالب اسلام را در آنها ديدم. آنها ادعا ميكردند با ماترياليستها فرق دارند، ولي واقعيت اين بود كه به ديالكتيك اعتقاد داشتند و از نظر اقتصادي هم كاملاً ماركسيست بودند. حتي تاريخ را هم دقيقاً مثل كمونيستها تحليل ميكردند و معتقد بودند ساختار حقوقي جامعه، بر اساس مناسبات توليد شكل ميگيرد و تغيير ميكند و تغيير مناسبات توليد هم تابعي از تغيير در ابزار توليد است، يعني دقيقاً مثل يك ماركسيست تحليل ميكردند. حتي اصطلاحات آنها را هم به كار ميبردند، از جمله «ديكتاتوري پرولتاريا». به جاي خواهر و برادر هم كه اصطلاح رايج بين مسلمانهاست، مثل كمونيستها، يكديگر را رفيق صدا ميزدند. وقتي جزوههاي آنها را خواندم، ديگر كمترين ترديدي نداشتم كه دستكم بخشي از سازمان در آينده ماركسيست خواهد شد.
* چه زماني به چنين نتيجهاي رسيديد؟
** در سال 1349 يا 1350، يعني همان زماني كه تازه پاي اينها به زندان باز شده بود. من همان موقع پيشبيني كردم عدهاي از اينها كمونيست ميشوند و آنهايي هم كه مسلمان باقي ميمانند، صاحب يك جور مذهب جديد التقاطي خواهند بود.
* ظاهراً در زندان با مسعود رجوي هم برخورد داشتهايد. ماجرا از چه قرار بود؟
** يك بار قرار شد سران كمونيستها و نماينده مسلمانها براي ايجاد نظم داخلي در زندان، جلسهاي را تشكيل دهند. زماني كه رجوي داشت ميرفت، گفتم: «من هم همراهت ميآيم.» گفت:«لازم نيست. خود من يك نفر كافي هستم» و اجازه نداد كسي از گروههاي اسلامي ديگر او را همراهي كند. بسياري از ياران ما را به زندانهاي ديگري تبعيد كرده بودند و ما عملاً در اقليت قرار گرفته بوديم و نميتوانستيم خيلي حرفمان را پيش ببريم. به هر حال وقتي برگشت، گفت:«بيژن جزني پيشنهاد جالبي داد و گفت: ما نماينده ماركسيستها هستيم، شما هم بياييد نماينده ماركسيستها باشيد! گفتم: ضرورتي نيست، چون ما نماينده ماركسيستها هستيم!» من واقعاً تعجب كردم و گفتم:«متوجه هستي كه در اسلام با پس و پيش شدن يك كلمه، مذهب جديدي به وجود ميآيد؟» گفت: «بله، ما الان موفق هستيم و همه هم از اين وضعيت استقبال ميكنند!»
در هر حال با اينكه برخوردهاي ما با مجاهدين خلق و كمونيستها دوستانه بود و تلاش ميكرديم برخورد خصمانهاي با كسي نداشته باشيم، اما هميشه از آنها جدا بوديم و هيچ يك از بچههاي ما جذب آنها نشدند. آنها اخبار بيرون را به ما ميدادند كه براي ما مغتنم بود. معمولاً هم اين كار را مرحوم كاظم ذوالانوار انجام ميداد.
* شما بارها اعلام كردهايد از نظر شما مبارزه مسلحانه روش صحيحي نبوده است. چگونه به اين نتيجهگيري رسيديد؟
**
ما در زندان زياد مطالعه ميكرديم. از اين گذشته 2، 3 هزار نفر زنداني سياسي از
گروههاي مختلف چپ و راست، از ماركسيستهاي چيني، روسي و... گرفته تا مسلماناني با
تجربهها و افكار مختلف، دائماً با يكديگر در حال بحث و تعامل بودند و ما با آنها
چالشهاي فكري جدي داشتيم. همين چالشها باعث ميشدند كه حجم مطالعات ما هم بسيار
بالا باشد. يادم است اواخر حبسم بود كه مرا به زندان اوين منتقل كردند و در آنجا
اختلافات ما با مجاهدين خلق خيلي شديد شد، چون آنها يك جور شيوه فاشيستي را در پيش
گرفته بودند و گروههاي مذهبي غير از خودشان را تحمل نميكردند. در زندان اوين غير
از مسعود رجوي- كه با ما سلام و عليك ميكرد- بقيه مجاهدين، من و آقاي سرحديزاده
را بايكوت كرده بودند. يك روز در حياط زندان به رجوي گفتم:«گروههاي چپ هم با
يكديگر اختلاف نظر دارند، ولي هيچ كدام به هم توهين نميكنند و برخوردشان با هم
محترمانه است. چرا ما گروههاي مسلمان نميتوانيم محترمانه در كنار هم زندگي كنيم؟
مگر دشمن همه ما امپرياليسم امريكا نيست و همه در يك جبهه واحد با او نميجنگيم؟»
جواب داد:«خير، تضاد اصلي ما با ارتجاع است و شما هم در رأس ارتجاع هستيد!
بنابراين تضاد ما با شما يك تضاد آشتيناپذير و آنتاگونيستي است!» همان جا بود كه
فهميدم اساساً ارتباط با اينها غلط است و همان سلام و عليك عادي را هم قطع كردم.
از آن به بعد رابطه ما حتي با كمونيستها، بهتر از رابطه با مجاهدين خلق بود، چون
آنها به ما به عنوان زندانيان قديمي احترام ميگذاشتند و از آن مهمتر تكليف انسان
با آنها روشن بود.
خاطرهاي را در اين زمينه نقل ميكنم. در سال 1354 براي تولد پسر شاه شيريني ميدادند. من رفتم و جعبه شيريني را به مأموران زندان پس دادم! مجاهدين شايع كردند كه بجنوردي ديگر به مبارزه مسلحانه اعتقاد ندارد و دموكرات شده است! اگر يك حرف راست در باره من زده باشند، همين است، چون واقعاً ديگر به مبارزه مسلحانه اعتقادي نداشتم. در اثر مطالعات وسيع در زندان و تعامل با گروههاي مختلف، واقعاً به اين نتيجه رسيده بودم كه مبارزه مسلحانه توسط يك گروه نخبه، حداقل در كشور ما به نتيجه نميرسد و فقط نيروهاي ارزشمند را از بين ميبرد.
* چه سالي به اين نتيجه رسيديد؟
** در سال 1354، اما به روي خودم نياوردم. من همان موقع متوجه شدم كه بايد تودههاي مردم را آگاه كرد و به ميدان آورد و با كشته شدن يكي دو نفر آدم فداكار جان بر كف، نميشود رژيم را ساقط كرد.
* اينك كه پس از سالها به آن دوران ميانديشيد چه احساسي داريد؟
** شيرينترين دوران عمرم و در واقع اوج زندگيام بوده است. از يادآوري روحيهاي كه داشتم و كارهايي كه ميكردم، عميقاً لذت ميبرم و احساس رضايت ميكنم و حتي لحظهاي احساس پشيماني نكردهام. بارها از خاطرات آن روزها، با همسر و فرزندانم حرف زده و همواره غرق لذت شدهام. بسيار زيبا و باشكوه است كه انسان به خاطر يك آرمان، دست از تمام تعلقاتش بردارد و حتي جان خود را در طبق اخلاص بگذارد. اين آزادي و رهايي از قيد و بندهايي كه به دست و پاي انسان بسته شدهاند، با هيچ شادياي قابل قياس نيست. اينكه انسان بخواهد بدون ذرهاي نفع شخصي عليه ظلم مبارزه كند، زيباترين و ارزشمندترين تجربه زندگي است. با چنين رويكردي، پيروز شدن در درجه دوم اهميت قرار ميگيرد و انسان همين كه به ميدان مبارزه قدم ميگذارد و حتي قيد زندگياش را هم ميزند، پيروز است. اين درست همان حس و حالي است كه بسيجيان ما در دوره جنگ داشتند. وقتي در زندان بودم، حتي نوك سوزني احتمال نميدادم كه انقلاب پيروز شود و بتوانم زنده از زندان بيرون بيايم. در تمام آن ايام متقاعد شده بودم كه سرنوشتم مردن در زندان است، اما اين فكر، ذرهاي از روحيه مقاومت و تلاش براي روشن كردن ماهيت رژيم و تنوير افكار ديگران كم نميكرد. جوانهايي كه تازه به زندان ميآمدند، به ما ميگفتند: «چرا توبهنامه نمينويسيد و بيرون نميرويد؟ آيا بيرون از زندان نميشود بهتر مبارزه كرد؟» و من پاسخ ميدادم:«زندان قلعه و دژ محكم مبارزه است و رژيم هيچ وقت نتوانسته است آن را فتح كند. وظيفه ماست كه بمانيم و مقاومت كنيم.» من بيترديد از كاري كه كردم پشيمان نيستم و اگر باز هم به دنيا بيايم همين مسير را طي خواهم كرد.
* با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.
http://javanonline.ir/fa/news/836994
ش.د9504259