چيستي گفتمان
واژه گفتمان از كلمه فرانسوي "Discourse” به معناي «گفتوگو، محاوره و گفتار» گرفته شده است. دايرهالمعارف انگليسي آكسفورد براي اين كلمه معاني مختلفي را ذكر نموده است:
1- وجه اسمي گفتمان: مسير رو به رشد، جريان روند يا توالي زماني رخدادها.
2- وجه فعلي گفتمان: دويدن، رفتن، حركت كردن، پيمودن، گذشتن، از سر گذراندن.
فرهنگ علوم سياسي سازمان اطلاعات و مدارك علمي كشور نيز در بياني كلي و مورد اجماع اكثر نظريهپردازان، گفتمان را به «تمامي آنچه گفته و نوشته ميشود» اطلاق كرده است، اعم از مقولات، موضوعات، مطالب گفتاري و نوشتاري و هر آنچه موضوع گفتوگو، تبادل آرا و مذاكره است. زبانشناسان اولين انديشمنداني بودند كه از اين مفهوم بهره برده و آن را در مطالعات و ادبيات علوم انساني وارد كردند. اين از آن جهت بود كه زبان به عنوان مهمترين ابزار ارتباطي انسان، معبر انتقال پيامها و دادههاي متفاوت است. با اين حال اين پيامرساني (به خصوص در نوشتار نسبت به گفتار) همواره از شفافيت و صراحت كافي و انطباق كامل با واقعيت ملموس براي اقشار جامعه برخوردار نيست. به همين دليل تلاش براي پژوهش در زمينه چگونگي كاركرد اين مفهوم در مسائل اجتماعي، اهميت بسياري نزد انديشمندان يافت و زبانشناسان از مفهوم گفتمان براي كشف اين نكته استفاده كردهاند. بدين ترتيب ميتوان گفت كه گفتمانها مجسمكننده معنا هستند.
در واقع از اين منظر، كاربرد گفتمان در «تحليل محتوا»ي متن است. با اين پيشفرض كه متن (در معنايي گسترده نه فقط يادداشتهاي نوشتاري يا شفاهي بلكه هر ابزار رسانهاي مدرن اعم از موسيقي، فيلمهاي سينمايي و تلويزيوني و حتي بازيهاي رايانهاي ميتوانند به عنوان متوني حاوي روايتهاي برآمده از نظرگاه مؤلفان نگريسته شوند) بر مخاطب اثرگذاري بالايي دارد، تحليل محتوا درصدد كشف مفهوم متعارف و قابل فهم واژگان در ارتباط با انسجام معنايي آن متن خواهد بود. از نظر زبانشناسان معاصر بسياري از مشكلاتي كه در عدم مفاهمه ميان نظريهپردازان و فيلسوفان پديد آمده از عدم فهم صحيح ناشي ميشود. نحلههاي مختلف زبانشناسي اعم از ساختارگرا، كاركردگرا و امثالهم در راستاي تدقيق در زبان و فهم معناي صحيح در اينباره نضج گرفتند.
اولين بار مفهوم گفتمان در ارتباط با نگرش ساختاري به متن به كار رفت. بدين معنا كه ريشههاي معنايي جملات و كلمات يك مطلب در رابطه با جنبههاي بيروني و جامعهشناختي آن تبيين شوند. اين كاربرد از آنجا ناشي شد كه زليك هريس، زبانشناس ساختارگراي فرانسوي در سال 1952 ميلادي طي مقالهاي تحت عنوان «تحليل گفتمان» در نشريه «زبان» از اين مفهوم استفاده كرد. هريس در بررسيهاي زبانشناسي خود، توجه خويش را به بررسي واحدهاي بزرگتر [از كلمه و جمله] معطوف كرد و آن را تحليل گفتمان ناميد. در اين رويكرد از تحليل گفتمان كه بعدها به تحليل گفتمان ساختارگرا معروف شد، گفتمان به مثابه زبان، بزرگتر از جمله تعريف ميشد.
علاوه بر تحليل ساختارگرايانه در رويكرد كاركردگرا از زبان نيز در تحليل متن برخلاف روشهاي زبانشناسان كلاسيك تنها مؤلفههاي لغوي و صرف و نحو زباني مورد بررسي قرار نميگيرند بلكه فراتر از آن، بافت بيروني متن يعني واقعيتهاي موجود سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كه بر مقاصد و نيات و انگيزههاي مؤلف در كاربرد واژگان و جملات در راستاي انتقال پيام خاصي مؤثر واقع شدهاند، مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد. اين رويكردها در مقابل رهيافتهاي شكلگرايانه به زبان، بر اهميت كاربردها، نتايج؛ و انگيزههاي تأليف متن تأكيد دارند. پس از آن گفتمان در معناي فني، علمي و زبانشناسانه خود در اواسط دهه 1960 توسط انديشمند معروف فرانسوي اميل بنونيست بهكار گرفته شد و رواج بيشتري يافت. مفهوم گفتمان به تدريج در دهههاي 1970 و 1980 وارد عرصههاي مختلف و گوناگوني مانند زبانشناسي، نقد ادبي، روانكاوي، فلسفه، نظريه سياسي، نظريه اجتماعي و نظريه فرهنگي شد.
تحليل گفتمان
با توجه به معناي گفتمان كه هر گونه متن مندرج در ابزارهاي رسانهاي را شامل ميشود، تحليل گفتمان درصدد تحليل محتواي اين متون ارتباطي است. يول و براون در پژوهشهاي خود، تحليل گفتمان را «تجزيه و تحليل زبان در كاربرد آن» تعريف كردهاند. بدين ترتيب چنانچه ذكر آن رفت؛ محدود به صورتهاي ظاهري زبان نميمانَد بلكه به ارتباط اهداف و كاربردهاي متن در عرصه اجتماع ميپردازد. شيفرين نيز معتقد است «تحليل گفتمان ميكوشد تا نظام و آرايش متني عناصر زباني را مطالعه كند». اين مطالعه بايد به تعبير كوئنتين اسكينر به دريافت مقاصد مؤلف از متن منجر شود و نشان دهد متن مورد مطالعه در زمينهاي كه خلق شده چه تغييري در موازنه قواي اجتماعي حاصل ميكند. در اواخر دهه 70 ميلادي فاولر، هاج، كرس و ترو با انتشار كتاب «زبان و كنترل» در رفع محدوديتهاي رهيافت كاركردگرايانه، به تحليل گفتمان و معرفي رهيافت جديدي به تحليل گفتمان كوشيدند. «آنان با وارد كردن مفهوم قدرت و ايدئولوژي در تحليل گفتمان، تحليل گفتمان انتقادي در مقابله با رويكردهاي پيشين را پايهگذاري كردند.»
در رويكرد انتقادي به تحليل گفتمان، سعي ميشود سويههاي تحميلي امر واقع به مثابه واقعيت بر مخاطب كشف شده و نيات قدرتطلبانهاي كه در پس پرده با رويههاي به ظاهر علمي پوشانده شده، افشا گردند. براي مثال، موجوديت يك درخت (واقعيت آن) يك مسئله است و نامگذاري آن (امر واقع) به عناوين درخت، شجره يا Tree مسأله ديگري است. بنابراين ميان كلمه و شيء واسطهاي به نام مفهوم منتج از گفتمان حاكم وجود دارد كه نوع ارتباط كلمه با واقعيت و تعريف ارائهشده از واقعيت را تعيين ميكند. در تعاريف مرتبط با مفهوم گفتمان، كلمه يا واژه را «دال» و مفهوم را «مدلول» خواندهاند. همانگونه كه پيش از اين در تبيين متن، گفته شد كه لزوماً نوشتار يا گفتار را دربر نميگيرد بلكه فراتر از آن، هر محتواي رسانهاي قابل انتقال را شامل ميشود؛ اكنون نيز بايد گفت كه دال صرفاً كلمه نيست، بلكه ميتواند انواعي از نشانهها، اشارات، رنگها و به طور كلي هر ميانجي ارتباطي باشد.
زبانشناس مشهور سوييسي به نام فرديناند سوسور اين مسئله را در ارتباط دال و مدلول ذكر كرده بود كه ارجاع مفهومي اين دو كاملاً درون نظام معنايي زبان قرار گرفته است. وي با ساختن اصطلاح «نشانهشناسي» كه از نظر او «علم پژوهش نظامهاي دلالت معنايي است» زبان را كه يكي از مهمترين اين نظامهاست، در مركز توجه خويش قرار داد. سوسور به ساخت اصلي زبان اهميت داد. عنصر اصلي زبان در انديشه سوسور، نشانههاست. رابطهاى ذاتى ميان نشانه و مصداق با جهان خارج وجود ندارد. به اين ترتيب، معناى نشانهها نه با ارجاع به جهان مصداقها، بلكه به واسطه رابطه ميان خود نشانهها درون نظام نشانهشناختى زبان برقرار مىشود.
براي نمونه مفهوم پدر در تمايز با مادر، برادر، خواهر و مانند آن قابل فهم است. تشكيل معنا بر اساس نظام تفاوتها در درون نظام نشانه شناختى زبان و بدون ارجاع به جهان خارج، گام بسيار مهمى بود كه سوسور در تكميل زبانشناسي ساختارگرايان برداشت. در واقع، نشانهها دال و مدلول را به هم مرتبط ميكنند، ولي هيچ ارتباط ضروري ميان دال و مدلول نيست.
اما شايد مشهورترين انديشمندي كه نامش با گفتمان و تحليل آن گره خورده باشد ميشل فوكو، زبانشناس معروف فرانسوي است. او در رهيافت انتقادي به تحليل گفتمان، آن را در معناي جديد، دربرگيرنده نشانههاي زبانشناسانه (گفتاري و نوشتاري) و نيز غيرزبانشناسانه (رفتاري و رواني) گرفت كه نه تنها زبان، بلكه كل حوزه اجتماعي انسان را نيز دربر ميگيرد و افزون بر توليد نظامي از حقيقت، آن را بر سوژه تحميل ميكند. تلاش فوكو براي تبارشناسي دانش و كشف ارتباط ديالكتيكي علم و قدرت، نوعي ضدروشگرايي در تقابل با علمگرايي يا تجربهگرايي مرسوم در حوزه علوم اجتماعي بود.
تأكيد او بر تاريخمندي دانش و برآمدن آن از درون مناسبات سياسي و اجتماعي اصحاب قدرت، كاربرد مفهوم گفتمان را به شدت افزايش داد. او از طريق مشاهده «صورتبندي» گفتمانها به تأثيرات آنها بر امر واقع (برساخت واقعيت در عرصه زباني) مينگرد و با تشريح چگونگي اين امر، تحميلها و اجبارهاي هژمون مسلط را كه به تعبير آلتوسر با سازوكارهاي ايدئولوژيك درصدد اقناع و ترغيب جامعه به سوي گرايشهاي حاكم ميباشد را تبيين مينمايد. «در حالي كه مدرنيستها معتقد بودند زبان صرفاً ابزار بيطرف ابراز واقعيت است، ساختارگرايان زبان را يك پديده پيشاشناختي ميدانند كه برسازنده شناخت ما از واقعيت است.
در واقع زبان سوگيرانه عمل ميكند. در انديشه فوكو كه از ساختارگرايان هم فراتر ميرود، زبان ديگر حتي يك پديده پيشاشناختي هم نيست بلكه خود، محصول گفتمان است. نه فقط زبان، بلكه واژگان و نامگذاريهاي اشيا نيز محصول گفتمان هستند». با اين حال، فوكو فراتر از مفاهيم دال و مدلول در انديشه زبانشناسان ساختارگرا از «گزاره» سخن به ميان آورد. گزاره، نه كلمه، نه مفهوم و نه واقعيت شيء است بلكه كاركردي است كه در شبكهاي از گزارههاي ديگر توليد ميشود. گزارهها براي تعريف مرتب به يكديگر ارجاع داده ميشوند. بنابراين هرگز راه خروجي از اين دايره بسته مفهومي نيست. در واقع، همه چيز درون گفتمان است و خارج از آن معنايي وجود ندارد.
از ديگر كساني كه در گسترش نظريه گفتمان تأثير بسزايي داشتند، ميتوان به «ارنست لاكلائو» و همسرش «شانتال موفه» اشاره كرد. اين دو، نظريه خود را با استفاده از سنت ماركسيستي به ويژه انديشههاي گرامشي و ساختارگرايي آلتوسر و پساساختارگرايي و فوكو، نخستينبار در كتاب «هژموني و استراتژي سوسياليستي» عنوان كردند. موضوع اين كتاب، تحليلي جديد از جامعه سرمايهداري صنعتي معاصر و معرفي راهبردي مناسب براي جريان چپ فكري بحرانزده اروپاست. آنها مفهوم گفتمان خود را از فوكو وام گرفتند. در ديدگاه آنان نيز، گفتمان نظام معنايى بزرگتر از زبان است و هر گفتمان، بخشهايى از حوزه اجتماع را در سيطره خود گرفته و با در اختيار گرفتن ذهن سوژهها، به گفتارها و رفتارهاى فردى و اجتماعى آنها جهت ميدهد.
اين دو انديشمند همچنين از مفهوم قدرت فوكو استفاده و به اين ترتيب به گفتمان، نيرويى پيشراننده بخشيدند كه از قضا با معناي واژگاني آن نيز ارتباط بيشتري يافت. آنها در راستاي توصيف اين پيشبرد و رهايي از استيصال و درماندگي مخاطب در انديشه فوكو كه در اسارت گفتمانهاست؛ به جاى حكم فوكو، از نشانه سوسور براى توضيح ساختار گفتمان استفاده كردند. بنابراين، گفتمان از نظر لاكلائو و موفه نه مجموعهاى از احكام، بلكه مجموعهاى از نشانههاست.
مفهوم صورتبندى گفتمانى فوكو نيز قابل قياس با مفهوم «مفصلبندى» در نظريه گفتمان آنهاست؛ زيرا «مفصلبندى فرآيندى است كه به كمك آن نشانهها با هم ميپيوندند و يك نظام معنايى را شكل مىدهند». به همين دليل همين جابهجايى به ظاهر كوچك و استفاده از «نشانه» به جاى «حكم»، به اين نظريه، انعطافپذيرى و امكان رهاييبخشي بسياري بخشيده است كه در انديشه چپ نو در اروپا، ارزشمندي و اهميت فراواني يافت. اهميت گفتمان در علوم سياسي نيز در انديشه لاكلائو و موفه روشنتر شد. اين دو مفهوم گفتمان را از پستوي جامعهشناسي و فرهنگ به عرصه عمومي انديشه سياسي راندند. در انديشه اين دو پژوهشگر، غيريتسازيها بر مباني هويتي و برساخته از گفتمانهاي متفاوت شكل مييابد.
از آنجا كه هيچ گفتمان كاملاً تثبيتشدهاي وجود ندارد و چون همواره خصومت و رقابت، هويتها و گفتمانها را تهديد ميكند، امكان تغيير و بهبود موقعيت جريانهاي اجتماعي و سياسي مهمتر از ديگر انديشههاي مطرحشده در زمينه گفتمان است. از اين رو جامعه طبيعتي باز و گشوده دارد و هيچگاه تثبيت نميشود. هر گفتماني نيز تلاش ميكند مدلولهاي خود با دالهاي قابل فهم براي اقشار اجتماعي، تبيين كند. ولي در گذر حوادث و در مواجهه با واقعيت دچار بحرانهايي شده و گفتمانهاي مسلط تضعيف و گفتمانهاي جديدي شكل ميگيرند. بنابراين امكان رهاييبخشي از هژموني نظام سلطه مهمترين دستاورد انديشه لاكلائو و موفه در زمينه انديشه سياسي است.
منابع:
1- گفتمان؛ قاسم كرباسيان؛ پژوهشكده باقرالعلوم(ع).
2- توليد علم و گفتمان انقلاب اسلامي؛ عليمحمد احمدوند؛ نشريه زمانه؛ شماره 87.
3- نظريههاي گفتمان؛ محمد صدرا؛ فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامي؛ تابستان و پاييز 1386؛ شمارههاي 9 و 10.
4- تحليل گفتمان انتقادي و كاربرد آن در پژوهشهاي علم اطلاعرساني؛ مهدي شقاقي؛ فصلنامه تحقيقات كتابداري و اطلاعرساني دانشگاهي؛ دوره 47؛ شماره 1؛ بهار 1392.
5- تحليل گفتمان با تأكيد بر گفتمان انتقادي به عنوان روش تحقيق كيفي؛ رعنا پورمحمد؛ فصلنامه جامعهشناسي؛ سال 1؛ شماره 4؛ پاييز 1388.
6- فوكو، گفتمان، تحليل گفتمان؛ علي حاجلي؛ فصلنامه انجمن ايراني مطالعات فرهنگي و ارتباطات؛ سال 12؛ شماره 42؛ بهار 1395.
http://www.javanonline.ir/fa/news/845091
ش.د9600337