تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۲  ، 
شناسه خبر : ۳۰۵۳۹۲
پایگاه بصیرت / زبيگنيو برژينسكي / مشاور سابق امنيت ملي، مشاور مركز مطالعات استراتژيك و بين‌المللي (CSIS)، واشنگتن، دي سي/ برگردان: دكتر محمدعلي قاسمي

(ماهنامه اطلاعات راهبردي – مهر و آبان 1382 – شماره 5 و 6 – صفحه 10)

در خصوص جايگاه آمريكا در جهان، پارادوكس خاصي وجود دارد. اين نكته نه تاييد است و نه ابراز غرور، نه استكبار و نه انتقاد. به معناي ابراز يك واقعيت است. اعتبار نظامي آمريكا در سطح جهان هيچ‌گاه بالاتر از حال نبوده است اما در عين حال اعتبار سياسي آمريكا در سطح جهان نيز پايين‌تر از وضع كنوني نبوده است.

در گذشته نيز آمريكا آماج انتقاد بود و سياست‌هاي آمريكا بي‌اعتبار خوانده مي‌شدند اما معمولا با بنيادي جزئي و كوچك؛ نوعا در دهه 1950 يعني زماني كه جامعه دفاعي اروپا مورد بحث بود و آلمان وارد ناتو شد؛ و در دهه 1960 يعني در جريان جنگ ويتنام و در دهه 1970، اقدامات ضد آمريكايي زيادي صورت گرفته است. في‌المثل در فرانسه «استعمار كوكا – كولا» (Coca- Colonization) شعار شايعي بود. اما اين مخالت‌ها فقط بخشي از افكار عمومي را به همراه داشت و عمدتا چپ‌ها و چپ افراطي. امروزه همه نظرسنجي‌ها مبين بحران عمومي اعتبار در خصوص سياست خارجي آمريكا مي‌باشد اين مساله بسيار جدي است.

بروز و ظهور تفوق نظامي آمريكا در سطح جهان، حاصل حوادث بيست و پنج سال اخير، تا حدودي حاصل تلاش‌هاي پيگير آمريكا بود كه افكار عمومي حامي و كمك‌كننده به آن بود و تا حدودي هم ناشي از سقوط اتحاد شوروي، بحران اتحاد آمريكا در حال حاضر تحول جديدي است و فقط به دوره نسبتا كوتاهي بر مي‌گردد و عمدتا ريشه در آن چيزي دارد كه در يازدهم سپتامبر روي داد. به طور خاص به توجيه جنگ در عراق و اين واقعيت آشكار مربوط مي‌شود كه عليرغم آنچه در عالي‌ترين سطوح گفته مي‌شد، عراق مجهز و مسلح به سلاح‌هاي كشتار جمعي نبود.

هنوز هم ممكن است برخي سلاح‌هاي كشتار جمعي هنوز هم پيدا شده و به صورت توجيه جنگ بعد از وقوع آن، ارايه شوند. اما اين نكته‌اي كه من بر آن پاي مي‌فشارم اين است كه عراق مسلح نبود. داشتن سلاح‌هاي كشتار جمعي كه در جايخي يا در زير زمين مخفي كرده باشد يا در زير زمين دفن نموده باشند، چيزي ديگري است. اما اينها كشور را با سلاح‌هاي كشتار جمعي آماده‌اي كه به سرعت قابل استفاده باشند، مسلح نمي‌كنند و همان طور كه مكرر به دنيا گفته شد، خطري فزاينده و جدي نيست.

از آنجايي كه مساله جدي است بايد برگرديم و نگاهي به يازده سپتامبر بنيدازيم تا ريشه‌ها، تحول و پتانسيل آن را درك كنيم. به دلايل بسيار روشن، يازده سپتامبر شوكي براي مردم آمريكا بود. اما وقوع حادثه يازده سپتامبر معلول تعدادي از شرايط خاص بود. در داخل رهبري آمريكا گروهي وجود داشته‌اند و وجود دارند كه حس بسيار قوي جهت‌يابي استراتژيك دارند و منسجمند و به طور خاص متوجه خاورميانه. اين گروه علي‌الخصوص مدافع فصيح و بليغي در شخص وزير دفاع دانلد رامسفلد يافته است و در كاخ سفيد نيزحامياني دارد.

جهت‌گيري استراتژيك اين گروه كه ديدگاهي پيچيده، زيركانه و شسته و رفته است، با اعتقاد سياسي – مذهبي بخشي مهمي از حاميان سياسي رئيس‌جمهور تقويت مي‌شود اين نكته در تمايلات شخصي وي نيز انعكاس يافته است. پرزيدنت جورج دابليو بوش ظاهرا شخصي عميقا مذهبي است، با اعتقادات بسيار ژرف مذهبي كه وي آنها را جدي تلقي مي‌كند. اعتقاداتي كه با مطالعه مداوم و سيستماتيك انجيل و ديدارهاي گاه به گاه با سران مذهبي كه همان نگرش قشري او را به انجيل دارند و تفسير قسمت‌هايي از آن؛ علي‌الخصوص از عهد عتيق كه بسيار با فهم شرايط بين‌الملل فعلي در ارتباط هستند، تقويت مي‌گردد. اصطلاحاتي نظير آخرالزمان، آرماگدون [جنگ نهايي حق و باطل] بازگشت دوباره [مسيح] و الي آخر تعدادي از آن اصطلاحاتند، كه تمايلات خاصي را ايجاد مي‌كنند.

دو شوراي امنيت ملي

در اين شرايط شايان اهميت است كه متذكر شويم، فزاينده تصميم‌گيري امنيتي ملي به طرز بي‌سابقه‌اي متفرق و پراكنده است. هيچ‌گاه پيش از اين سابقه نداشته است كه دو شوراي عالي امنيت ملي در كاخ سفيد وجود داشته باشد. اما امروز داريم. علي‌الاصول مشاور امنيت ملي كه رئيس شوراي امنيت ملي است مهمترين ارگان رئيس‌جمهور براي يكپارچه‌سازي سياست‌گذاري و هماهنگي اجراي خطمشي‌هاست. مشاور امنيت ملي نقش اصلي را در تغذيه اطلاعات رئيس جمهوري ايفا مي‌كند، و اگر رئيس‌جمهور بخواهد و چنين رابطه شخصي بين آنها وجود داشته باشد در تفسير اطلاعات مذكور نيز چنين نقشي دارد. امروز دو شوراي امنيت ملي داريم يكي اعضاي رسمي به رياست شخصي قابل و بسيار قابل در انظار عموم، كاندوليزا رايس، كه پيشتر در شوراي امنيت ملي كار كرده و روابط شخصي صميمانه‌اي با رئيس‌جمهور دارد. آنها به همديگر اعتقاد و اتكا دارند، خانم رايس شخصي فصيح و بليغ، زيرك و مجرب است. اما شوراي امنيت ملي ديگري نيز به رياست معاون رئيس‌جمهور ديك‌چني وجود دارد. معاون رئيس‌جمهور مشاوران سياست خارجي خود و پرسنل امنيت ملي خود را دارد – كه از طرف او در مذاكرات بين سازمان‌ها و هدايت قضايا همانند اعضاي عادي شوراي امنيت ملي شركت مي‌جويند. البته او خود، نقش مهمي از لحاظ رابطه شخصي با رئيس‌جمهور و تماس با او، خارج از فرايند شوراي امنيت ملي ايفا مي‌كند و تماس‌هاي مذكور، مداوم، رودررو و اغلب بر سر مسايل سياست‌گذاري است، و اتفاقا ديدگاه‌هاي بسيار محكمي هم در سياست خارجي دارد.

وضعيت، تا آنجايي كه به رابطه كليدي آتلانتيك مربوط مي‌شود، وضعيتي غير عادي است. در عراق پيش‌دستي وزارت دفاع، وضوح كامل دارد، مدير غير نظامي عراق كه اسما وزارت خارجه است، مستقيما به وزارت دفاع گزارش مي‌دهد.

فرآيند صلح خاورميانه

در خصوص فرآيند صلح اسرائيل – فلسطين، دوگانگي مسئوليت، با رهبري اسمي وزارت خارجه، اما با مسئوليت مشاور امنيت ملي، به چشم مي‌خورد. اين واقعيت از نظر برخي از رهبران سياسي خاورميانه نيز مخفي نمانده است براي مثال، چندي پيش، آريل شارون نخست وزير اسرائيل، حاضر شد مسائل مهم سياست خارجي را با وزير خارجه آمريكا به بحث بنشيند، با اين اميد كه به زودي فرصت بحث بر سر آنها، مستقيما با رئيس‌جمهور را بدست آورد.

همه اينها منجر به وضعيت مبهمي مي‌شود كه فاقد وضوح استراتژيك و بحث سيستماتيك و جامع از جهت‌گيري استراتژيك مي‌باشد.

سياست‌ها را تا حدودي تحولات و پويش‌هاي سياسي و تا حدودي تمايلات شخصي و تا حدودي هم فشارهاي بروكراتيك داخلي، به اجرا مي‌آورد و در دستگاه بوروكراسي داخلي گروه با انگيزه‌هاي ايدئولوژيك در وزارت دفاع از امتياز مهمي در مقابل رقيب سياسي‌شان، وزارت خارجه، برخوردارند. وزير دفاع گروهي را وارد وزارت دفاع كرده است كه همديگر را به خوبي مي‌شناسند و با هم از نزديك كار كرده‌اند، گروه موسوم به (neocons). آنان ديدگاه‌هايشان را به خوبي تعريف و مشخص كرده‌اند ديدگاه‌هايي كه طي چندين سال متبلور شدند و آنان با شور و حرارت و به صورت جمعي به نفع آن استدلال مي‌كنند، وزير دفاع حامي فصيح و پر انرژي اين ديدگاه‌ها است. وزير خارجه هم فردي پر انرژي و زيرك است اما حامي هم ارز خود را ندارد. از لحاظ اداري واقعيت مبهوت‌كننده اين است كه وي تنها يك شخص يعني قائم مقام خود را در فردي با ارداه، اصل بوروكراسي و مقتدر است، اما چندان مايل به استراتژي نيست، با خود آورده است. غير از او وزير خارجه هيچ حامي استراتژيك ندارد جز ديپلمات‌هاي حرفه‌اي.

در نتيجه، برخورد انديشه‌ها در داخل اين سيستم شوراي امنيت ملي متفرق، در يك سو يك جهت‌گيري استراتژيك، يك حس انسجام، بيان سيستماتيك وجود دارد و در طرف ديگر تنها خواسته‌اي براي فرايند بوروكراتيك يا از طريق ديپلماسي و يا از طريق نهادهاي بين‌المللي نظير سازمان ملل اين خواسته عمدتا با ادله تاكتيكي توجيه مي‌شود كه مثلا ممكن است به اين شكل بهتر باشد. در نهايت نتيجه اين است كه نوعي انحراف در توازن ديده مي‌شود.

به نظر من اين امر به تعريف فوق‌العاده ساده‌انگارانه از تهديدي انجاميده است كه ايالات متحده بعد از يازدهم سپتامبر با آن مواجه شد. تعريف تروريسم كه براي توجيه جهت‌گيري آمريكا در صحنه جهاني استفاده مي‌شود فوق‌العاده ساده‌لوحانه و در عين حال بسيار انتزاعي است. مي‌گوييم كه مشغول جنگ با تروريسم هستيم.

به نظر من تروريسم يك تاكتيك است. يك چيز نيست، دشمن نيست، تكنيكي كه براي كشتن انسان‌هاست. گويي كه جنگ جهاني دوم جنگ عليه حملات برق‌آسا تعريف شده بود نه جنگ عليه دشمن محسوس و موجود. تروريسم تكنيكي براي كسب برخي اهداف است كه انگيزه آن ممكن است سياسي يا مذهبي و يا تركيبي از انگيزه‌ها باشد. مردم آمريكا درباره كيستي دشمن چيز زيادي نمي‌شنوند. به ما گفته مي‌شود كه دشمن شرور است كه بي‌ترديد چنين است؛ گفته مي‌شود كه دشمن از آزادي متنفر است كه شايد چنين باشد؛ گفته مي‌شود كه دشمن تمدن را تهديد مي‌كند، كه بي‌ترديد از برخي جهات حقيقت دارد. اما هيچ‌گاه گفته نمي‌شود كه دشمن كيست.

گمان مي‌كنم كه تعريف تهديد با اين پرسش آغاز مي‌شود: تروريست‌ها كيستند؟ اهل كجايند؟ شايد اين نكات در فهم مساله به شيوه‌اي عيني‌تر مفيد باشند، اگر مجبور بوديم كه اين واقعيت را به اطلاع عموم برسانيم كه آنها اهل مصر، اهل عربستان سعودي، اهل يمن يا از يكي دو كشور ديگر هستند. پس مفيد خواهد بود كه اين نكته را به برخي از اظهارات رهبران مشخص تروريست‌ها در مورد انگيزه‌هاي اعمالشان و علي‌الخصوص در اين مورد كه چرا آمريكا آماج حمله اصلي آنهاست، مرتبط سازيم.

اگر ايالات متحده، و نه مثلا آلمان يا ژاپن، آماج اصلي اين اقدامات است، شايد دلايلي براي آن وجود دارد هيچ دليل توجيه نمي‌شود، اما مي‌تواند سرنخي از كليت مساله‌اي را كه با آن مواجهيم بدست بدهد.

تروريست‌ها البته بايد كه از مخفيگاه‌هايشان بيرون كشيده شوند و شناسايي و نابود شوند، اما آنها در محيطي عمل مي‌كنند كه برخي واقعيت‌هاي سياسي و تاريخي براي آن وجود دارد و همان محيط بر توانايي ما براي منزوي ساختن تروريست‌ها و محروم ساختنشان از امكان بازسازي خود، تاثير مي‌گذارد. اين است آنچه مبارزه با تروريسم است، براي مثال در ايرلند يا در ايالت باسك يا ايتاليا كه در آنجاها در يك سال يعني 1978 دو هزار حادثه تروريستي روي داده بود. لزومي ندارد كه به موج تروريسم، در روسيه بين 1870 تا 1914 اشاره كنيم كه هفت هزار تن از مقامات حكومتي و از جمله تزار را به كشتن داد.

فقدان تعريف روشن را رهبري سياسي دموكرات‌هاي كم جرات تحمل كرده است، دموكرات‌هايي كه با فضاي بعد از يازده سپتامبر كاملا مرعوب شدند و در مورد طرح هر گونه مساله‌اي كه ممكن است قدري با تعريف دولت از تهديد و پاسخ به آن متفاوت باشد، محتاطند.

تعريف تهديد موجب طرح پاره‌اي اصول شده است كه بر پايه آن ايالات متحده مجبور است رابطه خود را با جهان تعريف كند. يكي از اين اصول الي اين است: «هر كه با ما نيست بر ماست». اين اصل عملياتي مهمي است (تصادفا من مطمئن نيستم كه رئيس‌جمهور اين عبارت را كه در فوريه گذشته 99 بار تكرار كرد، بر اساس بررسي كامپيتوري مي‌گويم، كاملا از منشا آن آگاه باشد. اين جمله از لنين است كه براي تعريف منشويك‌ها به عنوان دشمنان بلشويك‌ها، از آن استفاده كرده است.)

عبارت، «هر كه از ما نيست بر ماست» پيامدهاي عملياتي خاصي دارد و يكي از اينها تاثير بر اتحادهاي موجود است. تمايلي در بخشي از دستگاه تصميم‌گيري متفرق و واشنگتن وجود دارد كه مي‌كوشد اهميت اتحادهاي پايدار را در تلاش كلي ايالات متحده و دوستانش براي تاثير‌گذاري بر جريان تحولات جهاني، بي‌اعتبار سازد. با اين بيان نمي‌خواهم با هيچ وجه اروپا را از مسئوليت برخي اختلافات كه در سال گذشته بروز كرد، مبرا سازم. در ذهن خود ترديدي ندارم كه دوست اصلي ايالات متحده كه پيشايش اعلام مي‌كنم كه هر نوع عمليات نظامي را وتو خواهد كرد، موجب بروز شكاف سياسي مهمي شد. شكي ندارم كه كشور دموكراتيك بسيار مسئولي كه اعلام مي‌دارد كه حتي اگر سازمان ملل وارد عمل شود، مداخله نخواهد كرد، نمي‌تواند در روابط دو سوي آتلانتيك مفيد باشد.

روبناي عقيدتي

با اين حال اين اختلافات تنها موجب شكل‌گيري و تفويت روحيه عمومي نا آرام در ايالت متحده نشده است. بلكه روبناي عقيدتي كه در آن استدلال مي‌شود كه احتمال اختلافات بنيادين فرهنگي و احتمالا تاريخي بين آمريكاي معاصر و اروپاي معاصري وجود دارد، شكاف بين دو سوي آتلانتيك را توضيح داده، توجيه كرده و تداوم مي‌بخشد، اختلاف مذكور را نيز تقويت مي‌كند. نتيجه آنكه، آن چه بعد از يازدهم سپتامبر، در آغاز موجب همبستگي شده اينك تنهايي را به بار آورده است همدلي به سوء‌ظن متقابل مبدل شده است و همه اينها تبعاتي فوري در سياست‌گذاري دارند نياز به مقابله با تهديدي كه آمريكا عليه خود احساس مي‌كند، ظاهرا با توجيه اقدام يك جانبه عليه صدام حسين، انجاميد. رژيم وي نفت‌انگيز بود و حقيقتا شايسته تداوم نبود؛ شايد از نقطه‌نظر تاريخي نبود آن، خير باشد. اما اين خير به شيوه‌اي تعقيب شد كه اساسا يك جانبه بود.

امروز وسوسه فزاينده‌اي وجود دارد كه همين فرآيند، در مورد ايران هم تكرار شود اشارات بسيار فراوان به زرادخانه هسته‌اي ايران، انعكاس مباحثه‌اي است كه شباهت‌هاي شومي و با آنچه در اوايل تابستان 2002 در آمريكا و پيش از تصميم‌ نهايي در حدود سپتامبر براي طي كل مسير، روي داد، به چشم مي‌خورد. اين وسوسه قوي است و در سطح بين متحدين هم با تمايز بين اروپاي قديم و اروپاي جديد توجيه مي‌شود و چنين نتيجه گرفته مي‌شود كه در خصوص رابطه‌مان با اروپا در مسائل امنيتي، مجبوريم منعطف‌تر باشيم. بنابراين كل نيروي شخصي، ذهني و بوروكراتيكي كه در يك جهت سير مي‌كند ممكن است، مناقشات فعلي مابين دو سوي آتلانتيك را تشديد كند. اين مساله تا حدودي ناشي از شرايط ذهني است كه حادثه يازدهم سپتامبر بر افكار عمومي آمريكا و سطوح عالي‌تر تصميم‌گيري، نهاد و با خصوصيات‌ امروزي تصميم‌گيري، تقويت و تشديد مي‌شود.

اما سطح نيز وجود دارد. در اينجا مي‌توان تا حدودي خوش‌بينانه بود كم‌كم پذيرفته مي‌شود كه مرحله نظامي جنگ بخش آسان جنگ بود و قسمت بعد از عمليات نظامي، بخش سياسي، بسيار دشوار است؛ و اشغال عراق ممكن است طولاني شود و تلفات زيادي داشته باشد؛ و احتمال دارد كه از لحاظ سياسي بسيار پر هزينه باشد. دولت مطمئنا از اين احتمال آگاه است و از اينكه تا كنون نتوانسته سلاح كشتار جمعي در عراق پيدا كند، نگران، روشن است كه اگر عراق مسلح به سلاح‌هاي هسته‌اي نباشد، شايد اين امر مساله مهمي در مبارزات انتخاباتي رياست جمهوري 2002 باشد.

به علاوه، اين مطلب به خوبي روشن مي‌شود كه ارتباطات گسترده‌اي در خاورميانه، محل بروز ترور، بين نابودي ترور و برخورد با بي‌ثباتي و خصومت موجب آن وجود دارد، علي‌الخصوص اين برداشت از آمريكا كه آنرا وارث سلطه استعماري فرانسه و بريتانيا مي‌داند. در اين شرايط رويكردي وسيع‌تر به مسائل سياسي خاورميانه ضرورت دارد. و اين رويكرد وسيع‌تر را ايالات متحده با كمك اروپا مي‌تواند دنبال كند نه فقط با اروپاي جديد بلكه با اروپا بر پايه روابطي كه وجود دارد و در طول زمان آزموده شده و پايدار است. اين رويكرد بر پايه نه صرفا مشاركت فزاينده اروپا در طرح نقشه راه بايد تعقيب شود بلكه حضور فيزيكي اروپا در خاورميانه به صورت نيروهاي نظامي و پول لازم است. باز‌سازي عراق به مبلغ كلاني احتياج دارد و اين فرصتي براي هر دو طرف است تا آن چه كه لازم است انجام دهند يعني به جاي مشاجره بر سر اينكه چه كسي در سال گذشته بر حق يا در اشتباه بود درباره چگونگي پاسخگويي به واقعيت امروز براساس موثر‌ترين راه، مذاكره كنند.

كاملا واضح است كه در طرف آمريكايي نياز به انعطاف وجود دارد اغلب به تصميم‌گيران دقيقا عبارات زير را گفته‌ام: هر چه زودتر مساله عراق را بين‌المللي كنيم به مدت طولاني‌تر مي‌توانيم بمانيم. هر چه بيشتر تاخير كنيم، بيشتر هزينه مي‌پردازيم و شايد اصلا نتوانيم در آنجا بمانيم اما اين بدان معناست كه اروپاييان هم بايد دست به كار شوند، گمان مي‌كنم به نفع اروپا هم هست كه خاورميانه روي آرامش به خود ببيند و در نهايت متحول شود.

بگذاريد حل همه مشكلات را موكول به دموكراتيزاسيون عالم اسلام نكنيم زيرا اين خود بهانه‌اي براي تاخير در حل و فصل برخي از مسائل خواهد شد. دموكراتيزاسيون خاورميانه فرايندي بطئي خواهد بود و طولاني؛ نبايد دچار عجله و دستپاچگي شد. اگر فردا انتخاباتي در عربستان سعودي برگزار شود، و در آن شاهزاده عبدالله در مقابل اسامه بن الادن وارد ميدان شود، همه مي‌دانند كه چه كسي برنده خواهد شد. و اگر انتخابات آزادي در مصر بين مبارك و اخوان‌المسلمين برگزار شود مي‌دانيم كه برنده كيست. اگر انتخابات آزادي در دو سوم عراق برگزار شود، برنده برايمان معلوم است. مجبوريم به مساله دموكراتيزاسيون با شكيبايي تاريخي نزديك شويم اما در عين حال بايد كاري بكنيم كه لازم است نظير برقراري امنيت و پيشبرد فرايند بازسازي.

مشاركت اروپايي

به نظر من اروپاييان در هر دو تلاش، بايد مشاركت كنند. گمان مي‌كنم كه براي مثال بايد سربازان آلماني در عراق باشند. اينها براي جنگيدن نمي‌روند؛ اما اگر مي‌توانند در افغانستان حضور داشته باشند، دليلي نمي‌بينم كه در عراق حضور نداشته باشند. پول اهميت دارد و اروپاييان مجبورند در همه اينها شركت كنند.

به طور خلاصه مي‌كوشم توضيح دهم كه علي‌رغم تبعات يازده سپتامبر و اصطكاك‌هايي كه بين ايالات متحده و اروپا بروز كرد، چيزي وجود دارد كه هر دو محتاج انجام آنيم. اين دستور كاري است كه هر دو با آن مواجهيم. چالشي است كه رودر روي هر دوي ماست. بايد بپذيريم كه قدرت نظامي آمريكا حدودي دارد. نيروي نظامي آمريكا به معناي دقيق كلمه هيچ محدوديتي ندارد، زيرا آمريكا تنها كشوري است كه مي‌تواند به صورت موفقيت‌آميز در هر نقطه جهان عمليات نظامي اجرا كند. اما محدوديت‌هاي ذاتي براي آنچه آمريكا مي‌تواند در ثبات جهان انجام دهد و يا آن را به جهتي مثبت‌تر سوق دهد، وجود دارد. ما فقط با همراهي اروپاييان مي‌توانيم اينها را بدست آوريم.

به علاوه ما و اروپاييان بايد بفهميم، البته به شيوه‌هاي تقريبا متفاوت، كه قدرت اروپا نيز حدودي دارد. آمريكا نياز به هراسيدن از آن ندارد، واقعيت اين است كه تا مدت‌ها اروپاي نظامي – سياسي وجود نخواهد داشت. اروپا عامل توازن يا چالش‌گر نظامي نمي‌شود و بنابراين نبايد بترسيم يا از اروپاي كهنه و نو صحبت كنيم به گونه‌اي كه گويي آن را تجزيه مي‌نماييم. اروپا قدرت جهاني ناقصي مي‌شود اما بسيار مهم، يعني در عرصه اقتصادي – مالي و به عنوان منبع مشاوره و تاثير در فرايند سياست‌گذاري مشترك.

و اروپاييان بايد محدوديت‌هاي قدرتشان را دريابند كه گمان مي‌كنم درمي‌يابند. واقعيت اين است كه آنها هر كاري كه براي تبديل اروپا به قدرتي نظامي – سياسي لازم است، انجام مي‌دهند و دليل آن بسيار ساده است. قدرت نظامي – سياسي مانند من و سلوي، از آسمان نمي‌بارد؛ بلكه نيازمند تلاش پيگير و صرف هزينه زياد است، و هيچ كدام از كشورهاي اروپايي با جديت به دنبال قدرت نظامي جهاني اروپا نخواهد رفت. در واقع اين شرايط همكاري دو سوي آتلانتيك را فوق‌العاده پر اهميت‌تر مي‌كند (و امكان‌پذيرتر). من دستور كار آن را و چالش مشتركمان را، به شكل زير تعريف مي‌كنم.

همكاري با هم

نخست نيازمند همكاري در خاورميانه هستيم. گمان نمي‌كنم كه آمريكا بتواند اين مساله را در خاورميانه به تنهايي حل و فصل كند، اين مساله نيازمند حل و فصل جامعه است يعني بايد هر آنچه كه براي بازسازي و تثبيت عراق لازم است انجام دهيم. بايد ديگر كشورهاي عرب را هم به وضعيت واقع‌بينانه‌تر بكشانيم تا بتدريج، بسيار آرام، در آنها تغيير انجام شود. بايد با استفاده از اهرم خودمان هر جا كه فشار لازم باشد به هر دو طرف قضيه فلسطين و اسراييل فشار وارد كنيم و نه صرف به يكي از طرف‌ها و جريان صلح فلسطين – اسرائيل را پيش ببريم. شايد يك طرف به افراطي‌گري متهم باشد، اما طرف ديگر لجوج است.

اما بايد به هر دو فشار وارد كرد تا امتيازات لازم را بدهند، زيرا در غير اين صورت در آن واحد و به صورت متقارن، امتيازات مذكور را نخواهند داد اين درس اساسي از تجارب ما در خاورميانه است. نمي‌توانيم فرايند صلح را صرفا با محكوم كردن يكي از طرفين و دستور به ورود در جنگ داخلي بدون درخواست برخورد محسوس و فيزيكي و نه صرفا سمبليك با افراطيون خودش، جريان صلح را پيش ببريم. افراطيون مذكور آنچه برايشان اتفاق مي‌افتد اهميتي ندارد.

لازم است آن چه در افغانستان انجام داديم در عراق هم تكرار كنيم. ناتو در افغانستان در عمل بسيار موفقيت‌آميز بود. به نظر من ناتو بايد در خاورميانه هم باشد، نه صرفا به صورت غير مستقيم از طريق نيروهاي آمريكايي و انگليسي و حمايت لجستيك از لهستاني‌ها، ناتو بايد در آنجا به طور جمعي حضور داشته باشد با حضور آلمان‌ها و فرانسوي‌ها اگر اروپايي‌ها اين كار را انجام دهند، اهرم بيشتري براي فشار بر سياست‌ آمريكا در خاورميانه در اختيار خواهند داشت.

ثانيا مجبوريم در خصوص مرحله بعدي تعريف جغرافيايي مرزهاي خارجي اروپا، بسيار جدي به تامل بپردازيم. مرحله دوم گسترش ناتو در شرف تكميل است. اين گسترش با بسط اتحاديه اروپا تقريبا متقارن است. ليكن اين پايان ماجرا نيست. كشورهاي در مناطق شرقي‌تر وجود دارند كه مايلند بخشي از اين ساختارها شوند. نه ناتو و نه اتحاديه اروپا در پي جمع‌آوري اعضاي جديد يا دعوت از آنها نيستند، اما اگر، كشورهايي هستند كه جدا خواهان عضويت در آن دو، يا يكي از آنها هستند، و اگر مايلند كه با معيارهاي دقيق آنها، كه سخت‌گيرانه است، منطبق شوند، آنگاه اين خواست را بايد بررسي كرد. اين نكته علي‌الخصوص در مورد اوكراين صدق مي‌كند كه با تاخير اما به وضوح مسير خود را به سمت غرب معين كرده است. اين مساله در نهايت در مورد فققاز نيز كه در صورت ورود اتحاديه اروپا يا ناتو پيمان ثبات منطقه‌اي توفيقي نخواهد داشت، نيز بايد مدنظر قرار بگيرد اين نكته در مورد كشورهاي منطقه نيز صدق مي‌كند.

در نهايت آخر نكته و شايد در بلند مدت مهمترين مسله ناتو زمان ايجاد شد كه روياي وحدت اروپا انديشه‌اي دور دست بود. اينكه در محيطي عمل مي‌كند كه آن رويا تا حدود زيادي صورت واقعيت به خود گرفته است. ناتو مجبور خواهد شد كه براي هماهنگي با واقعيت اتحاد اروپا تغييراتي را پذيرا شود. و اتحاديه اروپا به دلايل عملي مجبور خواهد شد با اين واقعيت مواجه شود كه امكان دوباره كاري نيست. مكانيزم‌هايي بايد ايجاد شوند كه هويت اروپا به صورت استراتژيك و عملياتي از طريق ناتو، ابراز شود اما به شيوه‌اي كه شرايط متفاوت از آنچه در حال حاضر وجود دارد، به وجود آيد و در آن شرايط 26 شكور عضو ناتو علي‌الظاهر بتوانند به صورت جمعي تصميم بگيرند و در واقع به صورتي نامتقارن.

تصوري از بازسازي ساختار ناتو، براي آن كه با واقعيت اتحاديه اروپا به شيوه سياسي معناداري انطباق يابد، لازم است. و اروپا بايد بپذيرد كه امنيت آن فراتر از افغانستان و عراق و خاورميانه است. درست همان گونه كه آمريكا مجبور است با جديت به امنيت جهاني بينديشد، اروپا نيز مجبور است، حتي اگر نوعي عدم توازن در تقبل مستقيم مسئوليت‌هاي نظامي وجود داشته باشد. اينك آن اروپا در حال ظهور است، و اين براي واقعيت جهاني ما هم بسيار اهميت دارد اگر كه ادعا كند مي‌تواند تنها به مسائل امنيتي در نواحي پيراموني خود توجه كند. البته اگر اروپا جدي تلقي شود، اين نكته ديگر به لحاظ تاريخي امكان‌پذير نمي‌باشد.

اين دستور كار براي هر دوي ما عظيم است. اگر مي‌خواهيم مطابق آن پيش برويم، لازم است گفتگو حول ماهيت حقيقي دوران تاريخي‌مان، اينكه به چه معناست و چگونه آن را تعريف كنيم، را بسيار جدي بگيريم و از شعارهاي مربوط به جنگ با تروريسم فراتر برويم كه اين چالش‌ اصلي زمانه ماست. اين چالش غير از آن كه پيچيده‌تر است گسترده‌تر نيز مي‌باشد، تروريسم خصوصيت اصلي چالش مذكور است؛ بايد به آن پرداخت و نابودش كرد اما با آگاهي و اطلاع تاريخي و سياسي. اين امر نيازمند گفتگوي جدي است اروپاييان و آمريكاييان در اواخر دهه 1940 چنين گفتگويي داشته‌اند. اين گفتگو تا حدودي بعد از سقوط اتحاد شوروي نيز ادامه يافت اما مباحث بعدي، با شعار نظم نوين جهاني به فراموشي سپرده شدند. به واقع چنين گفتگوي واقعي را به مدت طولاني نداشته‌ايم. به آن نياز فوري داريم.

مقاله صورت اصلاح شده يك سخنراني است كه بدون متن رسمي صورت گرفت.

ش.د820837ف