تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۳  ، 
شناسه خبر : ۳۰۵۹۰۵
مقدمه: امنيت يكي از برترين ثروت‌ها محسوب مي‌گردد. برقراري امنيت و تسري آن به افراد جامعه از وظايف اوليه هر حكومتي مي‌باشد. بدين خاطر دغدغه امنيت از بديهي‌ترين مشغوليت‌هاي ذهني هر انديشه سياسي محسوب مي‌گردد. البته نوع نگرش و تعريف امنيت به دليل وجود ابهام در ذات اين مفهوم متفاوت مي‌باشد. ولي در تحليل نهايي دستيابي به آرامش خاطر و احساس رواني مثبت، ايده‌آل هر گونه طرح امنيتي است. در اين متن كوتاه تلاش مي‌گردد تا مفهوم امنيت در انديشه سياسي اسلام و غرب كلاسيك بصورت گذرا و با توسل به منابع اوليه موجود، مورد توجه قرار گيرد و هدف اصلي صرفاً آشنايي بيشتر با اين مفهوم در انديشه‌هاي ياد شده مي‌باشد و به‌هيچ‌وجه مترصد بررسي تطبيقي اين مفهوم نمي‌باشد.
پایگاه بصیرت / سيدحسين ولي‌پور زرومي

(ماهنامه اطلاعات راهبردي ـ مهر و آبان 1382 ـ شماره 5 ـ صفحه 18)

الف ـ بررسي ديدگاه اسلام

1- جايگاه امنيت در متون اسلامي

بهترين راه شناخت ديدگاه اسلام راجع به مفهوم امنيت، رجوع به منابع اوليه اسلامي است. قرآن كريم اولين منبع احكام اسلامي است. قرآن، امنيت را يكي از اهداف استقرار حاكميت الله و استخلاف صالحان و طرح امامت مي‌شمارد. قرآن در اين باره مي‌فرمايد:

«خدا به كساني كه از شما بندگان (به خدا و حجت عصر«عج») ايمان آورد و نيكوكار گردد وعده فرمود كه (در ظهور امام زمان) در زمين خلافت دهد، چنانكه اُمم صالح پيامبران سلف، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را (كه اسلام واقعي است) بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مومنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني كامل دهد كه مرا به يگانگي بي‌هيچ شائبه شرك و ريا پرستش كنند.» (نور 55)

و نيز احساس امنيت را از خصايص مومن معرفي مي‌كند: «اوست خدايي كه سكينت و وقار بر دلهاي مومن آورد» (فتح 4).

همچنين مداهنه با دشمن و روح سازش را منافي با امنيت مي‌داند:

«پس تو (و امتت اي رسول) هرگز از مردم كافري كه آيات خدا را تكذيب مي‌كنند، پيروي مكن. كافران بسيار مايلند كه تو با آنها مداعنه و مدارا كني (و معترض بتهايشان نشوي) تا آنها هم به نفاق با تو مدارا كنند.» (قلم 8 و 9)

و تأمين امنيت را از اهداف جهاد مي‌شمارد:

«و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برطرف شود و همه را آيين دين خدا باشد.» (بقره 193)

و شهري كه در آن امنيت باشد، از مثلهاي الگوهاي قرآني است:

«و خدا بر شما حكايت كرد و مَثَل آورد (تا گوش كرده و عبرت گيريد) مثل شهري را (چون شهر مكه) كه در آن امنيت كامل حكمفرما بود و اهلش در آسايش و اطمينان زندگي مي‌كردند و از هر جانب، روزي فراوان به آنها مي‌رسيد.» (نحل 112)

علاوه بر قرآن كريم، احاديث ائمه اطهار(ع) نيز در باب امنيت راهگشا مي‌باشند. حضرت علي(ع) تأمين امنيت در جامعه را از انگيزه‌هاي قيام صالحين و اهداف عاليه امام مي‌داند:

«خدايا تو مي‌داني آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياي ناچيز خواستن زيادت؛ بلكه مي‌خواستيم نشانه‌هاي دينت را به جايي كه بود، بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستمديده‌ات را ايمني فراهم آيد و حدود ضايع مانده‌ات اجرا گردد.»

و نيز در عهده نامه مالك اشتر، ضمن تأكيد بر انعقاد پيمانهاي صلح براي تأمين امنيت، پيشگيري از عوامل تهديدكننده امنيت را نشان مي‌دهد:

«و از صلحي كه دشمن، تو را بدان خواند و رضاي خدا در آن بود، روي متاب كه آشتي، سربازان تو را آسايش رساند. و از اندوه‌هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند. زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتي بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكي گرايد تا غفلتي يابد و كمين خود بگشايد... پس دورانديش شو و به راه خوش‌‌گماني مرو»

اصولاً اسلام هر نوع ايجاد وحشت و هراس را در درون انسانهايي كه مرتكب خلافي نشده‌اند، ظلم و تجاوزي بس بزرگ تلقي مي‌كند. امنيت جان و مال و عمل و حقوق و آزاديهاي مربوطه، شخصيت و شرف و حيثيت و مسكن، از تأكيدات اسلام است؛ ضمن اينكه امنيت در اسلام، اختصاص به صالحان و افرادي دارد كه مرتكب خلافي نشده و در مسير انجام وظيفه‌اند و در مقام احترام به قانون هستند و اما آنها كه در مسير خلافند يا مرتكب بزه و جرم شده‌اند، به دليل ماهيت عملكردشان، از حق امنيت محرومند:

«آنانكه ايمان به خدا آورده و ايمان خود را به ظلم و ستم نيالودند، در دو عالم ايمني آنها راست.» (انعام 82)

توجه به آيات و روايات ياد شده مي‌رساند كه اسلام از يك طرف وجود امنيت را در داخل بلاد اسلامي و حتي در درون فرد مسلمان ضروري مي‌داند و از سوي ديگر، به جنبه خارجي امنيت در سرزمينهاي اسلامي توجه دارد و در همين راستاست كه مسلمانان را از مداخله و سازش با دشمن برحذر مي‌دارد و در عين حال، به انعقاد پيمانهاي صلح عادلانه با دشمن تأكيد مي‌نمايد. از ديدگاه اسلام، حفظ و تأمين امنيت از وظايف حكومت اسلامي است. به طوري كلي، حضرت علي(ع) وظيفه حكومت را سه چيز اعلام مي‌دارد: 1- اصلاح اهل 2- عمران بلاد 3- حفظ ثغور. اصلاح اهل؛ يعني ترقي و تعالي انسانها و نسلهاي آدمي. تكامل استعدادهاي نهفته در هر انسان، در زمره اين وظيفه مي‌باشد. عمران بلاد نيز توسعه و ترقي عمدتاً مادي سرزمين اسلامي را مورد توجه قرار مي‌دهد. سومين وظيفه حكومت كه در اينجا مورد نظر است، حفظ ثغور يعني حفظ مرزهاي كشور است. با توجه به مضمون روايت فوق، در حقيقت، روابط بين‌المللي وسيله‌اي در تحكيم و حفظ ثغور سرزميني است كه مسئولين بخشهاي ديگر اجرايي در اصلاح اهل و عمران بلاد مسئوليت خود را بايد همگام با برنامه حفظ شئون و ثغور بين‌المللي كشور اسلامي ايفاء نمايند.

2ـ رابطه امنيت و سياست خارجي

مسأله امنيت بدون توجه به مباني سياست خارجي در اسلام ناقص خواهد ماند. اعتقاد كلي بر اين است كه اين آيين در همه زمينه‌ها از جمله نظام حكومتي، كه خود سياست خارجي را نيز شامل مي‌شود، نظر و برنامه دارد. قبل از پرداختن به اصول سياست خارجي اسلامي، لازم است تا مفهوم «منافع ملي» يا «مصالح جامعه اسلامي» روشن گردد. همانطوري كه گفته شد، واژه‌هاي ملي و مليت، اصطلاحات نويني هستند كه در عرصه روابط بين‌الملل ظهور كردند. اسلام ديني است فراگير، جهاني و هميشگي كه براي مرزهاي ملي ارزش ذاتي قائل نيست. به همين دليل، حفظ منافع ملي نمي‌تواند به عنوان اصل اوليه سياست خارجي اسلام ملحوظ گردد. به عبارت ديگر،‌ در عرف بين‌المللي، مفاهيم مرز، حاكميت ملي و جمعيت و تابعيت تعاريف خاص خود را دارد كه در اسلام براي مفاهيم ياد شده، تعاريف ديگري در نظر است. همچنين شالوده سياست خارجي در اسلام، بر قواعد الزام‌آور حقوقي در فقه استوار است و فقه براي بنيادهاي مليت، ارزش حقوقي قائل نيست؛ ضمن اينكه اصل حفظ منافع ملي، زيربنايي‌ترين و كلي‌ترين اصل سياست خارجي عرفي حاكم است، لذا، اصول ديگر تماماً رنگ حفظ منافع ملي را به چهره دارد؛ لكن در فقه سياسي اصل ديگري به نام حفظ دارالاسلام حاكم است كه اصول ديگر در پرتو آن رنگ مي‌گيرد. با اين تفسير، امنيت ملي نيز در اسلام مفهوم خاصي پيدا كرده و كلمه امت به جاي واژه ملت مي‌نشيند و امنيت يك كشور اسلامي به امنيت كل جهان اسلام وابسته مي‌گردد. به عبارت ديگر،‌ در برداشت اسلامي، امنيت امت اسلامي به جاي امنيت ملي و مصالح جامعه اسلامي، به جاي منافع ملي گسترش مي‌يابد.

به هر تقدير، مي‌توان مباني سياست خارجي در اسلام را در سه اصل كلي زير خلاصه نمود:

1- حفظ دارالاسلام در مقابل دارالحرب، دارالكفر و دارالمجاهد: در اسلام تمامي ارتباطات امنيتي ـ اقتصادي خارجي بايد در راستاي اين اصل تنظيم گردد. مسائلي از قبيل: حسن همجواري، خريد و فروش تسليحات، تجهيز قوا، جهاد تدافعي، مناسبات سياسي، تجاري و اقتصادي با دول و سازمانهاي ديگر كه موجب امنيت و جلب حمايت ديگران و كمك به بشريت در جهت رسيدن به آرامش و همزيستي مسالمت‌آميز است، در زيرمجموعه حفظ دارالاسلام جاي دارند.

2- اصل دعوت: اصل دعوت در اسلام به خوبي مويد طرح تكاملي انسان به سوي حركت در جهت ايجاد امت واحده جهاني است و به اين ترتيب، خواستار برقراري پيوند ميان امنيت جامعه اسلامي با جوامع ديگر است. قرآن كريم مي‌فرمايد: «يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم.» علاوه بر اسلام، تمامي مكاتب ديني و سياسي ديگر نيز به اصل دعوت اهتمام خاصي دارند. فلسفه وجودي بسياري از ارتباطات نوين امروزي (راديوها،...) مبتني بر اصل دعوت است. در ديدگاه اسلامي، اجتناب از اين اصل نه تنها دارالاسلام را با خطر اضمحلال مواجه مي‌سازد؛ بلكه عقوبت اخروي نيز در انتظار خواهد بود. اين اصل از چنان اهميتي برخوردار بود كه جزء اولين وظيفه اجتماعي هر پيامبري به شمار مي‌رفت.

3- اصل نفي سبيل: اين اصل مبتني بر اقتدار اسلام و اعتلاي آن بر ديگر مكاتب است. «اسلام يعلوا و لا يعلي عليه». به عبارت ديگر، ولايت كفار بر مسلمانان در اسلام جايز و پسنديده نيست. بر طبق اين اصل، اگر در معاهده‌اي (اقتصادي ـ امنيتي) حيثيت دارالسلام لحاظ نشده باشد، آن معاده ملغي مي‌باشد.

با توجه به مباني و اصول سياست خارجي اسلام، مشخص مي‌گردد كه اين مساله در چارچوب بنيانهاي ملي، منطقه‌اي، نژادي يا جغرافيايي محصور نمي‌ماند؛ بلكه رسالتي جهاني است و پيام آن براي همه جهانيان است. از نظر اسلام، وضع موجود و حاكم بر سياست جهاني از قبل حاكميت زور و محروميت ملل مستضعف مردود است. در واقع، هدف نهايي اسلام استقرار كامل ارزشهاي الهي در كل جهان است. بر اين اساس است كه نظام حكومت اسلامي از لحاظ آرماني بايد خود را نسبت به تمام مسلمانان و محرومان جهان متعهد بداند. علاوه بر اين ديدگاه آرماني، فلسفه جهاد در راه اسلام، راهگشاي بسياري از مسايل در سياست خارجي حكومت اسلامي است. همانطوري كه قبلاً ديديم، امر جهاد تدافعي در زيرمجموعه اصل حفظ دارالاسلام آورده شد؛ بنابراين مهمترين فلسفه وجود جهاد چارچوب اين اصل قرار مي‌گيرد.

3- رابطه قدرت و امنيت

در مباحث سياسي و همچنين در عمل، مفهوم امنيت از مفهوم قدرت جدايي‌ناپذير است. در طول تاريخ، مسأله قدرت ملل هميشه از طريق جنگها مورد آزمون قرار گرفته است. در مكتب اسلام توسل به جنگ و اعمال قدرت فقط براي دفاع از جان، مال، ناموس، مسكن، آزادي، استقلال و مرام ساير افراد ملت جايز است و اقدام به آن، چه در حالت تدافعي و يا در وضعيت آزادي‌بخش منوط به مفروض بودن تجاوز و هجوم و يا قصد به تهاجم و اقدام خصمانه از سوي دشمن است؛ ضمن اينكه مسأله جهاد و آمادگي براي آن، يكي از وظايف و شئون اصلي امامت است و انجام آن منوط به اجازه امام است. با ملاحظه اين اصل است كه اسلام غير از جهاد، اقسام ديگر جنگها را منسوخ كرده و فقط جنگي را مشروع و صحيح دانسته كه در راه خدا و به منظور رفع تعدي و تجاوز و تخطي باشد. پس مي‌توان استنباط نمود كه دكترين نظامي در اسلام ذاتاً تدافعي است و نه سلطه‌جويانه و تهاجمي. با اين حال، اين اصل بدين مفهوم نيست كه در حكومت اسلامي به آمادگي قواي نظامي توجه نبايد شود. در اينجاست كه مسأله اهميت قدرت در اسلام مشخص‌تر مي‌گردد. در اسلام منشأ قدرت و حاكميت، خداوند است و هيچ قدرتي نيز جز به خواست خدا و از جانب او وجود ندارد. به عبارت ديگر، هيچ صاحب قدرتي مستقلاً در عالم وجود ندارد و همه قدرتها به موهبت الهي در سلسله مراتب ولايت و حاكميت پديد مي‌آيد. بر طبق اعتقادات تشيع، قدرت در حوزه ولايت تشريعي به وليّ يا حاكم تفويض مي‌گردد و وليّ مي‌تواند در تمام ابعاد اجتماعي، اعم از سياسي، نظامي، ديني اعمال قدرت كند. علاوه بر دارنده قدرت، در اسلام، كيفيت و كميت آن نيز بسيار مهم مي‌باشد. در اينجاست كه بحث قدرتمندي دولت اسلامي مطرح مي‌گردد. تأكيدات اصلي اسلام در زمينه قدرت، عمدتاً شامل خصايص روحي و معنوي قدرت است. ايمان مومنين و عمل صالحين و علم مسلمين از مهمترين منابع قدرت در اسلام است. توجه به تاريخ صدر اسلام نيز گوياي چنين امري است. در واقع جنگهاي پيامبر(ص) نشان مي‌داد كه قدرت لشگريان مسلمان در صدر اسلام نه در برتري اسلحه‌شان بود و نه در امتيازات سازمان؛ بلكه به برتري اخلاق و روحيه‌شان وابسته بود. تضعيف اين روحيه توكل در اواخر دوره حيات پيامبر(ص) بود كه خداوند مي‌فرمايد در حالي كه هر سرباز اسلام مي‌تواند در برابر ده سرباز كفر بجنگد ولي الآن فقط مي‌تواند در برابر دو سرباز آنها استقامت نمايد (انفال 65-66). به هر تقدير، اسلام به آمادگي دفاعي و نظامي مسلمين نيز براي حفاظت از امنيت امت اسلامي، تأكيد مي‌كند. خداوند در آيۀ 71 سوره نساء مي‌فرمايد:

«اي اهل ايمان! سلاح جنگ برگيريد و آنگاه دسته دسته يا همه به يكبار متفق براي جهاد بيرون رويد.»

اسلام با درك واقع‌بينانه‌اش از تزوير و تمهيدات سلطه‌گرانه حكومتهاي استعماري و خودكامه، بر ضرورت تحكيم و تقويت استعداد و قدرت نظامي مسلمانان تأكيد بسيار دارد:

«و اعدوالهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم

توجه به عامل قدرت براي حكومت اسلامي محصور به ديدگاههاي قرآني و ائمه اطهار نيست. متفكران اسلامي نيز در اين مسأله غور و بررسي نموده‌اند. از جمله كساني كه شايد بيشتر از همه متفكران مسلمان در باب مسأله قدرت انديشه كرده باشد، ابن خلدون است. وي تا حدي برخلاف اكثر متفكرين قديم اسلامي كه بيشتر به دنبال تشريح آرمانهاي اسلامي بوده‌اند، واقع‌بينانه‌تر و عيني‌تر با مسايل اسلامي برخورد كرده است. شايد اين به دليل روش‌شناختي خاصي است كه ابن خلدون انتخاب كرده بود و آن، نظريه‌پردازي بر حسب عينيات اجتماعي بود. به هر تقدير، در نزد ابن خلدون، دولتي مي‌تواند موجب تأمين امنيت خود و جامعه خود باشد كه اولاً خودكامه باشد و ثانياً هر نوع اختلالي را در درون نظام، به سادگي از بين ببرد. عصبيت بالاي دولت، روحيه جوش و خروش و جهانگيري و غلبه، حميت جمعي و دفاع مشترك، تعداد زياد كارگزاران، جمعيت زياد، وسعت قلمرو و خاك، رفاه و توانگري، رابطه متقابل بين دولت و مردم، كسب آداب و سنن، باج و خراج‌ستاني دولت و تمدن‌سازي، از ويژگيهاي دولت قدرتمند در نظر ابن خلدون است؛ ضمن اينكه نداشتن عصبيت و روح يادگيري، كمي حد و ثغور، تعارض بين سلطان و دربار در اداره جامعه و نداشتن نيروي نظامي قوي براي مقابله با تهاجمات، از ويژگيهاي دولت ضعيف مي‌باشد.

ب) بررسي ديدگاه انديشمندان كلاسيك غربي

شايد بتوان نخستين مباحث امنيتي را به گونه‌اي در گفتمانهاي فلسفي فيلسوفان قديم همانند افلاطون و ارسطو يافت. هر دوي اين انديشمندان بر ايجاد و حفظ امنيت به مثابه يكي از اهداف و وظايف حكومت تأكيد كرده‌اند.1

در عصر بعد از رنسانس انديشمنداني چون توماس هابز، جان لاك، ژان ژاك روسو و در مباحث فلسفي ـ سياسي خود به مفهوم امنيت منزلتي رفيع‌تر بخشيدند.

«هابز» شرايط ماقبل جامعه‌اي را ترسيم مي‌كند كه در آن هيچ گونه قواعد اقتدارآميز قانوني و اخلاقي‌اي وجود ندارد و آنرا شرايط طبيعي مي‌نامد. شرايط طبيعي، شرايط جنگ و ناامني كامل است. شرايطي كه زندگي در آن بسيار مشقت‌بار و ددمنشانه مي‌باشد. شرايطي كه در آن، انسان گرگ انسان است و جنگ همه عليه همه بر تمامي زواياي زندگي فردي و اجتماعي گسترده است.

در چنين وضعيتي جستجوي امنيت، مشغله مسلط ذهني آدميان مي‌شود و لذا براي رهايي خود از ترس دايمي از مرگ و ابتلائات فيزيكي، جسمي، در مسير نيل به صلح و امنيت گام برمي‌دارند.

از نظر هابز:

1- روابط انساني اساساً به گونه‌اي گسترده مبتني بر رقابت است. در صورتي هر فردي مي‌تواند آنچه را نياز دارد داشته باشد كه ديگري دست از آن بردارد.

2- هر فردي ناگزير است به همنوعان خود به ديده موانعي بنگرد كه در ميان او و نيازمنديشهايش حايل شده‌اند.

3- آدمي با خودخواهي كامل، با توسل به هر شيوه و روش به دنبال متحقق كردن منفعت شخصي خويش است.

4- زور و فريب موثرترين ابزاري است كه با همنوعان بكار بسته مي‌شود.

به نظر هابز مردم از آن رو به ايجاد و تأسيس حكومت روي مي‌آورند كه اولاً كاربري زور و فريب محصور گردد. ثانياً آنان را در مقابل تجاوز خارجيان و صدمه يكي بر ديگري مصون و محفوظ بدارد.

لذا شرايط اجتماعي، از ديد هابز، به شرايطي اطلاق مي‌شود كه مردمان، در طي قراردادي، قدرت را به حكومت وامي‌گذارند تا زمينه زندگي رضايت‌آميز آنان را فراهم آورد.

«جان لاك»، از منظري فراگيرتر، معتقد است كه مقصود از صلح و امنيت، تنها آن نيست كه زنده بمانيم، بلكه منظور دستيابي به رفاه و آسايش و ايجاد تسهيلات مشخص است كه حق طبيعي ماست.

همانند هابز، لاك نيز بر اين باور است كه:

«بزرگترين و اصلي‌ترين هدف انسانها از اينكه خودشان را تحت اقتدار حكومتي قرار مي‌دهند، اين است كه از مالكيت خود، كه در شرايط طبيعي بسيار ناامن و آسيب‌پذير است، محافظت كنند.»

از نظر لاك در وضع طبيعي، صيانت نفس اصلي‌ترين و نخستين وظيفه فرد است. فرد همچنانكه بايد صيانت نفس نمايد بايد به جان ديگران تعرض نكند. در وضع طبيعي، آدمي حق آزادي دارد. ولي برخورداري از آن حتمي و مسلم نيست و همواره در معرض تجاوز ديگران قرار دارد.

دليل اين امر اين است كه در وضع طبيعي همه مانند او سلطانند و همه با او برابرند. با اين حال اكثريت افراد جامعه توجه چنداني به برابري و عدالت ندارند. بنابراين برخورداري از دارايي در چنين وضعي، هيچ گونه تضمين و امنيتي ندارد. همين موضوع سبب مي‌شود كه انسان آن وضع را، هرچند كه قرين آزادي است، ولي چون آكنده از هراس و مخاطرات دايمي است ترك گويد و به اوضاع و حكومت بپيوندند تا جان، مال، آزادي و اموالش را كه لاك كلاً دارايي مي‌نامد، در پناه امنيت عمومي قرار گيرد.

در وضع طبيعي، از آنجا كه فرد هم قاضي و هم مجري عدالت است، در دعاوي غير منطقي عمل خواهد كرد و خودخواهي سبب خواهد شد كه فرد طرف خود و دوستان خود را بگيرد. حاصل كار اغتشاش و سردرگمي و هرج و مرج خواهد بود.

پس چه بايد كرد؟ لاك به ما مي‌گويد كه بايد براساس قرارداد اجتماعي يا قرارداد اوليه، اختيار صيانت نفس و حق مجازات را به حكومت واگذاريم تا حكومت بتواند از جان و مال و دارايي افراد حفاظ كند.

بر طبق اعتقاد «روسو» انسانها همواره در پي كسب منافع شخصي، آشكار و سريع‌الحصول خود در مقابل منافع داخلي و درازمدت هستند. از آنجا كه هيچ يك از افراد به طور طبيعي حق حاكميت به ديگران ندارند لذا زور هم به‌هيچ‌وجه موجه حقي نيست. رضايت و توافق افراد اساس همه حكومتهاي مشروع است.

نهايتاً «ماركس» همانند هابز انديشمندي واقع‌نگر است و مناقشه و ستيزش دايمي را براي نيل به قدرت تأييد مي‌كند ولي برخلاف هابز بيم و ترس را باعث و دليل مطرح شدن و اهميت پيدا كردن امنيت نمي‌داند بلكه اين پول است كه بصورت احساس ازخودبيگانگي در كار و زندگي انساني تجلي مي‌يابد. در نزد ماركس با منسوخ شدن دولت و ايجاد يك ساختار بي‌طبقه امنيت واقعي ايجاد مي‌گردد.

برغم اين سابقه ديرينه، گفتمان علمي امنيت ملي عمدتاً محصول سالهاي پس از جنگهاي جهاني اول و دوم است.

ادبيات امنيت و امنيت ملي پوشيده از تعاريف مختلف از اين مفاهيم است. اولين بار والتر ليپمن به روشني اين مفهوم را تعريف كرد:

«يك ملت وقتي امنيت دارد كه مجبور نباشد منافع مشروع خويش را براي احتراز از جنگ، قرباني كند و در صورت لزوم نيز قادر باشد كه منافع مشروع خويش را از طريق جنگيدن حفظ كند.»

در فرهنگ روابط بين‌الملل نوشته غلامرضا علي‌بابايي آمده است:

«امنيت ملي حالتي است كه ملتي فارغ از تهديد از دست دادن تمام يا بخشي از جمعيت، دارايي و يا خاك خود به سر مي‌برد.»

ريچارد كوپر مي‌گويد:

«امنيت ملي به معني توان جامعه در حفظ و بهره‌گيري از فرهنگ و ارزشهايش مي‌باشد.»

ژول كومبان معتقد است:

«امنيت واقعاً چيزي بيش از تأمين و تحفظ وطن مردم و حتي سرزمينهاي ماوراي درياهاي متعلق به آنان معني مي‌دهد و آن (امنيت) كسب و حفظ احترام جهاني براي آنان، حفظ منفعت اقتصادي آنان، و هر چيزي ديگري است كه در يك كلام، شأن و حيات ملت را مي‌سازد.»

مايكل اچ.اچ.لو نيز مي‌گويد:

«امنيت ملي شامل خط‌مشي دفاعي سنتي و نيز عمليات غير نظامي يك دولت براي بيمه كردن ظرفيت كامل خود براي ابقاء به مثابه يك هستي و براي اعمال نفوذ و به انجام رساندن اهداف داخلي و بين‌المللي خود است.»

آرنولد ولفرز معتقد است:

«امنيت در بعد عيني، به فقدان تهديدها نسبت به ارزشها، و در جهتي ذهني، به فقدان ترس از اينكه چنين ارزشهايي مورد هجوم واقع بشوند، مي‌پردازد و آنها را مي‌سنجد.»

نهايتاً جوزف ناي به ويژگيهاي آن توجه مي‌كند:

«تأمين و تضمين استقلال عمل اجتماعي، ميزاني از موقعيت سياسي، تضمين بقاي فيزيكي افراد در داخل مرزهاي ملي،‌ و بهره‌مندي مورد انتظار از رفاه اقتصادي در سطح حداقل.»

با توجه به تعاريف ياد شده به نظر مي‌رسد امنيت ملي هم بعنوان هدف و هم بعنوان وسيله‌اي براي تأمين ساير اهداف ملي مورد نظر مي‌باشد. نمي‌توان بصورت يكسويه چنين پنداشت كه امنيت ملي وسيله است يا هدف. از يك سو امنيت ملي به خودي خود، ارزشي است مطلوب و لذا در جايگاه هدف قرار مي‌گيرد و از سوي ديگر وسيله‌اي است براي رسيدن به مطلوبهاي ديگر.

منابع و مآخذ

1. قرآن كريم، ترجمۀ مرحوم الهي‌قمشه‌اي.

2. نهج‌البلاغه، ترجمۀ سيدجعفر شهيدي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم، 1374.

3. تاجيك، محمدرضا، جامعۀ امن، تهران:، نشر ني، 1379.

4. قادري، سيدعلي، طرح تحقيق مباني سياست خارجي در اسلام، مجله سياست خارجي، سال اول، ش 2، (فروردين و خرداد 1366).

5. ولي‌پور، سيدحسين، جايگاه امنيت در انديشۀ سياسي اسلام و امام خميني(ره)، فصلنامه علوم سياسي، سال دوم، ش پنجم، (تابستان 1378).

ش.د820830ف