(روزنامه اعتماد ـ 1395/12/19 ـ شماره 3765 ـ صفحه 12)
واژه «انقلاب فرهنگي» براي هدف ديگري ساخته شد
عباس عبدي/ تحليلگر سياسي
عباس عبدي، تحليلگر سياسي و پژوهشگر در آغاز با تاكيد بر اينكه اتفاقات و وقايع سياسي به ويژه وقايع نزديك به زمان امروز را با توجه به منافع امروز تحليل ميكنيم، گفت: شايد من هم از اين موضوع بيتاثير نباشم، با اين همه ميكوشم منصفانه قضيه را نگاه كنم. نكته نخستي كه ميخواهم بر آن تاكيد كنم اين است كه بايد كلمه انقلاب فرهنگي را كنار بگذاريم، چيزي به اين نام آن موقع وجود نداشت و اين كلمه براي اتفاق ديگري ساخته شد.
عبدي در ادامه كوشيد شرايط دانشگاهها در آن زمان را ترسيم كند و گفت: بعد از انقلاب با اتفاقاتي كه در دانشگاه رخ داده بود، تداوم وضعيت دانشگاهها با سوال مواجه بود. در انقلاب گروههاي مختلف مذهبي و غيرمذهبي و چپ و چپتر حضور داشتند. گروههاي مذهبي در سطح جامعه و مساجد پايگاه اجتماعي داشتند، اما نيروهاي چپ عمدتا در دانشگاهها پايگاه داشتند. بنابراين پايگاه اصلي نيروهاي چپ، دانشگاه بود و در نتيجه عدم توازني ميان وضعيت دانشگاه و وضعيت جامعه پديد آمده بود و دانشگاه به جزيرهاي مستقل بدل شده بود. مثلا در دانشگاه تهران ٤٠ درصد را چپيها و ٦٠ درصد را نيروهاي مذهبي تشكيل ميدادند. همچنين بعد از انقلاب تعدادي از نيروهاي مذهبي دانشگاهي به جهاد سازندگي رفتند و وزن شان در دانشگاه كمتر شد.
مخالفان مذهبي اشغال سفارت آمريكا
عبدي موضوع اشغال سفارت امريكا را علت ديگري از كم شدن نقش نيروهاي مذهبي در دانشگاهها خواند و گفت: نيروهاي مذهبي دو گروه بودند، عدهاي كه در اشغال سفارت نقش داشتند و عدهاي از مذهبيها مثل گروهي كه آقاي احمدينژاد هم از آنها بود و با اشغال سفارت مخالف بودند. اينكه ميبينيد كه بچههاي اشغال سفارت اصلاحطلبهاي امروزي هستند، ريشه در همان جا داشت. در نتيجه اين وضعيت چپيها در دانشگاه بود اما وزن مذهبيها كم بود و دانشگاه با اين وضعيت نميتوانست ادامه دهد.
دانشگاه يا ستاد سياسي؟
عبدي در ادامه ترسيم وضعيت دانشگاهها در آغاز انقلاب گفت: پيش از انقلاب فرهنگي چيزي به نام دانشگاه نداشتيم و دانشگاهها ستادهاي سياسي بودند. دانشگاهها پر از اعلاميه بود، نه اعلاميههايي مشابه اعلاميههاي امروزي بلكه اعلاميههاي بسيار تند و راديكال. مثلا يك بار يكي از گروههاي افراطي ماركسيست اعلاميه زده بود كه چند تا از جاشهاي رژيم را در كردستان كشته است. در نتيجه دانشگاه به عرصه جنگ و درگيري بدل شده بود و به همين خاطر ادامه دانشگاه قابل تصور نبود.
عبدي اتفاق مهم ديگري را حركت نيروهاي مذهبي و دانشگاهي به سمت مردم و جامعه خواند و گفت: بسياري از دانشگاهيها به خصوص مذهبيها ميگفتند ما نبايد همهاش درس بخوانيم و بايد به ميان مردم برويم. خيلي از ايشان به خصوص مذهبيها به كردستان و بلوچستان رفتند. به هر حال اين دو گرايش با هم تركيب شد و منجر به اين شد كه دانشگاه بسته شود. البته لازم به ذكر است كه دانشجوياني كه در سفارت امريكا بودند و تا آنجا كه ميدانم، امام با بسته شدن دانشگاه مخالف بودند. مثلا آقاي ميردامادي از امام نقل قول ميكرد كه امام البته به دلايل ديگري با بسته شدن دانشگاهها مخالف بودند، اما واقعيت اين است كه اين فرآيند رخ داد.
هدف انقلاب فرهنگي كارآموزي انقلابي بود
عبدي ميان بسته شدن دانشگاهها و آنچه بعدا انقلاب فرهنگي خوانده ميشود، تمايز قايل شد و گفت: بعد از اينكه دانشگاهها بسته شد، بحث انقلاب فرهنگي مطرح شد و انقلاب فرهنگي ريشه جدي نداشت و عمدتا هم در حوزه رشتههاي مهندسي و پايه مطرح بود و هدف نوعي كارآموزي انقلابي بود. اما اصلا در حوزه علوم انساني بحث اسلامي كردن مطرح نبود. به خصوص كه هر كس در دانشگاه ميخواست علوم اسلامي بگويد، كسي جلويش را نميگرفت. اين بحث اسلامي كردن هم به برخي دانشجويان ربط داشت. بنابراين مساله بسته شدن دانشگاهها ربطي به انقلاب فرهنگي نداشت و يك مساله سياسي بود و اين سياسي بودن به معناي تخطئه آن نيست، بلكه در آن شرايط سياسي امكان نداشت كه دانشگاهها ادامه دهند. اما بعد از اينكه دانشگاه بسته شد، انقلاب فرهنگي به آن بار شد.
امام محور وفاق
عبدالمجيد معاديخواه/ پژوهشگر تاريخ
عبدالمجيد معاديخواه، رييس بنياد تاريخ ايران ديگر سخنران اين نشست بود كه بحث خود را با تاكيد بر ضرورت و در عين حال دشواري بازسازي وقايع تاريخي براي مطالعه علمي آنها از حيث روش شناختي آغاز كرد و گفت: حتي جايي كه نسبت به يك قضيه مثل داستان انقلاب فرهنگي اطلاعات داريم، بايد به مولفههاي تاثيرگذار بر آن مثل جهاد سازندگي اشاره كنيم. بحث جهاد سازندگي امروز قطعا كمرنگ شده است، يعني حال و هوايي كه در آن بخشي از نيروها شيفته انقلاب بودند و در روستايي يا شهري فعاليت ميكردند. مثلا در كردستان يك آقا و خانم را ميشناختم كه چيزي نمانده بود مدرك پزشكيشان را بگيرند، اما به دليل عشق و علاقه به انقلاب و كمك به مردم درسشان را رها كرده بودند و به مردم كمك ميكردند.
معاديخواه با فراگير خواندن فضاي آرماني روزهاي اول انقلاب گفت: حال و هواي آن زمان را به دشواري ميتوان ترسيم كرد، حتي خودم كه در آن زمان حضور داشتم، بسيار سخت ميتوانم دوباره آن فضا را بازسازي كنم. در تمام كشور جوانان همين حال و هوا را داشتند. اما در ادامه نوعي صف بندي غمانگيزي رخ داد كه باز بايد در بازسازي گذشته در نظر گرفته شود. يعني بحث اين نيست كه چه كسي مقصر است، اما در هر صورت انقلاب پيروز شده بود و واقعيتهايي انكار ناپذير بود، يكي از اين واقعيتها اين بود كه يك شخصيت يعني امام (ره) توانسته بود محور وفاق باشد. اگر اين واقعيت را نتوانيم به ياد آوريم، بحث كردن از مسائل ديگر ممكن نيست. ممكن است هر كس هر نگاهي به امام داشته باشد، اما به هر حال اين موقعيت در تاريخ ايران براي او به وجود آمد كه همه قشرهاي جامعه به استثناي يك گروه اقليت يعني گروه رجوي در رهبري او وفاق داشتند. افرادي كه به اين گروه اقليت تعلق دارند، نميتوانند اين واقعيت را ببينند. در حالي براي مردم ايران يك همدلي و اتحادي در برههاي از تاريخ ايران پديد آمد و محور اين همدلي شخصيتي بنام امام خميني(ره) است.
چه كسي ميتواند مقصر را تعيين كند؟
معاديخواه در ادامه با تاكيد دوباره بر آسمان آبي تاريخ كوتاهمدت در ايام انقلاب و دشواري بازسازي آن گفت: كدام دادگاه ميتواند قضاوت كند كه چه كسي مقصر است كه اين فضا خراب شد؟ يكي بحث كساني است كه اولين رخنه را به اين فضا وارد كردند و براي اولين بار آنچه براي جامعه به عنوان يك فضاي همدلي پديد آمده بود را شكستند. هيچ گروهي نميتواند، بگويد در اين مرحله در برهم خوردن آن موثر نبودم. تلخياش با همين باور ميشود كاسته شود كه انسان بپذيرد تجربهها ميتوانند مانع از تكرار شوند. اگر سعي كنيم آن فضا را بشناسيم و پردازش كنيم، زيرا به هر حال روزي جامعه ما به فضايي رسيد كه بعد از آن هم سابقه ندارد. البته در انتخابات ٧٦ تا حدودي و دست كم براي بخشي از جامعه تا حدودي آن حالت پديد آمد. اما به هر حال اين سرمايه بزرگ تاريخي از ملت ما گرفته شد و همه كساني كه در از دست دادن آن نقش داشتند بايد پاسخگو باشند.
آغاز تحركات غرب از فرداي انقلاب
عباس سليمينمين/ پژوهشگر تاريخ
عباس سليمينمين، مدير دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران ديگر سخنران اين جلسه بود كه با تاكيد بر اينكه در ايام انقلاب فرهنگي در ايران حضور نداشته و براي تحصيل در دوره دكترا در انگلستان به سر ميبرده، گفت: آنچه ميگويم مبتني بر مطالعات است و اگر ميخواهيد تا حدي به واقعيتهاي آن دوران دست يابيد بهتر است كتاب پيدايش نظام جديد را كه توسط مركز مطالعات و تحقيقات جنگ منتشر شده بخوانيد. همچنين به نظر من بايد اين نكته را در تحليل واقعيت انقلاب فرهنگي به آنچه آقايان عبدي و معاديخواه گفتند بيفزايم كه جريان غرب بلافاصله بعد از انقلاب دست به تحركاتي زد كه اين تحركات يك روز بعد از انقلاب در كردستان شروع شد. يعني شايعه شد كه سيلوهاي كردستان را خالي ميكنند. اين اقدامات باعث تنشي در كردستان شد و مسائل متعددي پديد آورد. مساله بعدي گروههاي قارچگونه مسلحي بودند كه بدترين جنايات را مرتكب ميشدند. از جمله اينكه جواناني را كه در قالب جهاد سازندگي به مناطق مختلف كشور ميرفتند، به بدترين شكل ترور ميكردند.
فرقانيها تحت هدايت مجاهدين خلق بودند
سليمينمين تاكيد كرد: تنها گروهي كه مسلح بود اما به حسب ظاهر با اين اقدامات مخالف ميكرد، مجاهدين خلق بودند. ايشان ميگفتند ما با اين اقدامها مخالف هستيم. اما چريكهاي فدايي و سايرين رسما اعلام ميكردند كه ما در اين اقدامات نقش داريم. همزمان ستادهايي در دانشگاههاي تهران داشتند و در اعلاميههايي كه منتشر ميكردند، اين اقدامات زشت خود را توجيه ميكردند. همزمان دو روزنامه پر تيراژ كشور اين تحليلها را منعكس ميكردند. كيهان هر روز بياينههاي اين گروهها را كه واقعيتها را جعل ميكرد، منعكس ميكرد. يعني هم جنايت ميكردند و هم ستاد سياسي داشتند و رخدادها را به شكلي كه خود ميخواستند منعكس ميكردند. اين امر براي مردم تحمل ناپذير بود. البته من در اين زمينه با آقاي معاديخواه مخالف هستم كه ايشان ميگويد مجاهدين ربطي به فرقان نداشتند. من با برخي گروهاي فرقان همراهي داشتم و ميدانستم كه فرقانيها توسط مجاهدين خلق هدايت ميشوند. از طريق ارتباطها از قبل از انقلاب در جريان بودم و معتقدم مجاهدين خلق ترورهايشان را خيلي زود در قالب پوششي ديگر شروع كرده بودند.
سليمي نمين در ادامه با اشاره به مستنداتي در اين باره افزود: در روزهاي اول انقلاب هنوز نيروهاي انقلابي كاري نكرده بودند كه مجاهدين يا ساير گروهها مدعي شوند حق ما خورده شده است. حقي هنوز توزيع نشده بود كه ايشان چنين ادعايي بكنند. ايشان چه چيزي در شهيد مطهري ديدند كه او را مستحق ترور كند؟ مگر اينكه كاملا بر اساس يك برنامه مدوني براي زمين انقلاب كار كنند. نميشود گفت يك گروهي كليه عملكردهاي انقلاب را در آن فاصله كوتاه ارزيابي كرده است، و به اين نتيجه رسيده است كه حقش خورده شده است. ايشان گروههايي را با عناوين مختلف پديد آوردند تا انقلاب را زمينگير كنند.
انقلاب فرهنگي ملت بود
سليمي نمين در ادامه انقلاب فرهنگي را واكنش ملت به اين اقدامات ارزيابي كرد و گفت: ملت نميتوانست اين شرايط را تحمل كند و ببيند كه جوانانش كه به روستاها رفتهاند، توسط عوامل بيگانه به قتل ميرسند. همزمان با اين گروهها تجمعي از نيروهاي ساواكي و امراي ارتش در تركيه صورت گرفته بود كه به داخل خاك ايران ميآمدند و جنايت ميكردند و برميگشتند. مثلا يك گروهي به رهبري آريانا بودند كه با ٢٠٠٠ نفر فعاليت ميكردند و در خاطرات شعبان جعفري به ارتباط ايشان با اسراييليها اشاره شده است. يا گروهي در كردستان عراق كه آنها هم همين اقدامها را ميكردند.
وي در پايان گفت: من همچنين با مهندس عبدي مخالف هستم كه ميگويد بسته شدن دانشگاهها ربطي به انقلاب فرهنگي بعدي نداشت. به هر حال در جامعه و دستكم در ميان نخبگان مطالبهاي در جهت تغيير دانشگاه بود. اين البته مطالبه تودهها نبود و تودهها بيشتر مطالبهشان ناظر به فعاليتهاي گروههايي بود كه در اقصي نقاط كشور جنايت ميكردند و در تهران و در دانشگاهها ستاد سياسي داشتند و جعل واقعيت ميكردند. اما برخي از تحليلگران معتقدند كه انقلاب فرهنگي نيز مطالبهاي جدي بود. دانشگاه مدتي بعد از انقلاب كار كرد، اما ساختار دانشگاه به گونهاي نبود كه توليد فكر كند. در نتيجه بسياري خواستند فرصتي ايجاد كنند براي توليد آثاري كه دست كم در علوم انساني تحول ايجاد كند و دانشجوياني كه وارد دانشگاه ميشوند در پيوند با نيازهاي جامعه خودمان توليد علم داشته باشند.
روش كار انقلاب فرهنگي غلط بود
معاديخواه
بخش ديگري از اين نشست به تحولات دانشگاه بعد از انقلاب فرهنگي اختصاص داشت. عبدالمجيد معاديخواه در پاسخ به اين پرسش كه ارزيابياش از اين اقدامات چيست، گفت: در اينكه روش كار غلط بود شكي نيست. به هيچوجه ساز وكار مناسبي براي آن تحول مطلوبي كه انقلاب خوانده ميشد، وجود نداشت و كادري هم براي اين كار تدارك ديده نشد و يك موقعيت قوزبالاقوزي وجود داشت كه هم طبيعي و هم غيرطبيعي بود.
وي براي تشريح اين وضعيت خاطرهاي از روز ٢٢ بهمن ١٣٥٧ در مدرسه علوي بيان كرد و گفت: در اين روز دو حادثه همزمان رخ داد. يكي مانوري بود كه از سوي چريكهاي فدايي خلق براي نشان دادن طرفدارانشان به امام صورت گرفت و ديگري اين بود كه گروهي از نيروهاي انقلابيشمار زيادي از نيروهاي گارد را اسير كرده بودند و با دست بند خدمت امام آورده بودند. امام وقتي قضيه دست بند را متوجه شد، بهشدت با آن مخالفت كرد و گفت دست بندها را باز كنيد. شهيد مهدي عراقي كه مسوول اين كار بود، در ابتدا چندان جدي نگرفت، اما امام دست كم ١٠ بار پيگيري كرد كه دست اينها را بايد باز كنيد.
معاديخواه با تاكيد بر اينكه حال و هواي آن زمان را نميتوانيم به نمايش بگذاريم، گفت: تجربه من ميگويد اين فاجعه را به جامعه ايران تحميل كردند. اگر سري به آرشيوهاي مطبوعات آن زمان بزنيد، ميبينيد كه براي نخستين بار خشونتي كه رخ داد، همه قلمداران كشور برايش كف زدند. همه شعار قاطعيت و انقلابي عمل كردن ميدادند. يكي از ايشان شهيد مهدي عراقي بود. البته ايشان تقصيري نداشت اما قبل از انقلاب كه در زندان بود با اعضاي گروه مجاهدين خلق (منافقين) دوست شده بود و تصور داشت كه اگر اين گروه انقلاب را بپذيرند، همه مشكلات حل ميشود و اين گروه نيز تشنه خون است و اگر اين كار را نكند، از دست ميرود و اگر اينها (منافقين) از دست بروند، انقلاب از دست ميرود. اما اينكه چرا اين گروه ميخواستند انقلاب را به خشونت بكشانند يا چرا چنين تصوري در شهيد عراقي از نقش اينها پديد آمده بود، بحث ديگري است. اما در يك مطلب همه شوراي انقلاب توافق داشتند و آن اين بود كه اگر قرار است كسي محاكمه شود، بايد محاكمه قانوني شود و شرايط محاكمه قانوني بايد فراهم شود. قانوني كه آن زمان هرگز عملي نشد. در آن قانون به متهم اجازه ١٥ ساعت زمان براي دفاع ميدادند. آنچه نگذاشت اين قانون عملي شود شعار قاطعيت و اعدام انقلابي بود كه در در و ديوار كشور تاكيد ميشد و همه جا شعارهايي ميديديم كه ساواكي را بگيريد و بكشيد.
بسياري از ما متاثر از گفتمان ماركسيستي بوديم
معاديخواه تاكيد كرد: آنچه طلسم و زمينه عمل به سيره پيغمبر را شكست، اين بود كه بسياري از ما متاثر از گفتمان ماركسيستي بوديم. البته برخي آن را با چاشني اسلام قبول ميكردند. در آن شرايط يك افرادي كه سابقه رفاقت در زندان با شهيد عراقي داشتند، به ايشان ميگفتند چرا انقلابي عمل نميشود؟ در هر روز يا هر ساعت شهيد عراقي مكرر نزد امام ميآمد و ميگفت جوانها دارند از دست ميروند و مايوس ميشوند. طبيعتا ايشان انتظار داشتند كه شوراي انقلاب اين كار را بكند. معاديخواه در پايان گفت: من نميدانم كه آقاي سليمينمين چطور ميگويد كه فرقانيها را ميتوان به مجاهدين مرتبط كرد؟ البته اين برداشت در آن زمان به طور عمومي وجود داشت. اما ايشان طوري عمل كردند كه هيچ سرنخي در اين زمينه به وجود نيامده كه بتوان اينها را به هم مرتبط كرد.
انقلاب فرهنگي مساله اصلي نبود
عباس عبدي
عباس سليمينمين نيز در ادامه بحث در پاسخ به مساله پاكسازي دانشگاه از اساتيد و دانشجويان با تاكيد بر اينكه نبايد قضاوتهاي احساسي داشت، گفت: درست است كه بسياري از اين افراد از نظر علمي در مراتب بالايي داشتند، اما در وابستگي ايشان نميتوان ترديد كرد. مثلا امروز يك برداشت تبليغاتي درباره فروغي هست كه ميگويد اگر فروغي نبود كشور تجزيه ميشد. در حالي كه فروغي يك عالم وابسته بود. اينكه كسي عالم باشد، باعث نميشود كه او را پاك بدانيم. خود دكتر مصدق در كتاب خاطرات و تالمات به اقدامات انگليسيها در فارس زماني كه ايشان (مصدق) والي فارس بوده اشاره ميكند و نشان ميدهد كه چطور انگليسيها تلاش ميكردند در مقدسات جامعه مشكل ايجاد كنند. فروغي اين هزينهها را تامين ميكرد و اين خيانت فروغي بود. اما اينكه استاداني كه از دانشگاهها اخراج شدند، در انقلاب فرهنگي بر چه اساسي بود را امثال سروش و شمس آلاحمد كه در ستاد انقلاب فرهنگي بودند، بايد پاسخ بدهند.
سليمينمين با تاكيد بر اينكه بسياري از شخصيتهاي فرهنگي كشور فراماسونر بودند، گفت: به هر حال ما در فراماسونري اساتيد بزرگي داشتيم. اين افرادي هم كه در دانشگاهها بودند، لطماتي زدند. مثلا فردي نقاش بود اما دانشگاه را به لجن كشيد. البته من درباره اين افرادي كه شما نام برديد (ناصر كاتوزيان، آيدين آغداشلو، شفيعي كدكني و...) قضاوت نميكنم، اما ميخواهم تصويري واقعي از آن فضا ترسيم كنم.
عباس عبدي نيز در پاسخ به مساله پاكسازي دانشگاهها گفت: مساله اصلي و اوليه انقلاب فرهنگي نبود بلكه خود انقلاب بود. اينكه خيال كنيم حالا كه انقلاب شده ميتوانيم حساب شده كار كنيم، توهم است. وقتي شما انقلاب كنيد، ديگر شمايي وجود ندارد، بلكه موجي پديد ميآيد كه شما را با خود ميبرد. مثلا ما در دانشگاه پليتكنيك ٦٠ نيروهاي مذهبي بوديم كه فعاليت ميكرديم. آقاي ميردامادي هم در راس نيروهاي مذهبي بود. رييس دانشگاه در آن زمان دكتر شفيقي استاد با سواد معدن بود كه در سيستم دفتر فرح بود، اما انسان خوشفكر و خوشتيپي بود كه فضاي دانشگاه را بهشدت باز كرده بود. براي مثال در عيد ٥٧ براي دانشجويان ٧-٦ اتوبوس تدارك ديد كه سوريه و تركيه و افغانستان و مكه بروند و اصولا نظرش اين بود كه مملكت را با سيستم بسته نميشود اداره كرد. اما وقتي انقلاب شد، همين آدم را چپيها تحمل نكردند و با وجود اصرار ما دانشجويان مذهبي گفتند بايد اخراج شود و در نهايت نيز اخراج شد و به سوييس رفت و همانجا درگذشت.
عبدي در ادامه به اسامياي كه مجري به عنوان چهرههاي حذف شده از دانشگاه ياد كرد اشاره كرد و گفت: تمام اين اسامي اول انقلاب يا چپي بودند يا مجاهد. به هر حال استاد دانشگاه نبايد از گروههاي سياسي حمايت كند. فردي كه استاد حقوق بود، نبايد از مجاهدين خلق حمايت ميكرد. بنابراين مساله اول و اصلي انقلاب بود. يا بايد در فرآيندي وارد نشويم يا اگر شديم بپذيريم كه كنترل خودمان را از دست ميدهيم. اگر اين طور به قضيه نگاه كنيم همه به شكلي قرباني ميشوند. مثلا كانون نويسندگان كه بخش اصلياش عضو حزب توده بود. بنابراين اگر كسي پيروز شد و كسي شكست خورد، اين را به منزله حق و باطل نگيريد.
عبدي گفت: بايد شرايط را در نظر گرفت. در آن زمان اگر ٢ ساعت ديرتر هويدا را اعدام ميكردند، ميگفتند كه با امپرياليسم سازش شده است. من البته توجيه نميكنم. اما وقتي تيتر روزنامهها را نگاه ميكنيم، ميبينيم كه عكس جسد نصيري و رحيمي و... را منتشر ميكردند و مردم هم روزنامهها را به همين خاطر ميخريدند. بنابراين بحث بازسازي آن فضا اهميت دارد. اگر اشتباه شده همه قرباني هستيم و به شكل ظالم و مظلوم نگاه نكنيم.
وي گفت: اما اينكه چرا انقلاب شد، بحث ديگري است. بحث تاثير نظام بينالملل و ضعف مديريت شاه است. وقتي آدم سخنرانيهاي شاه را نگاه ميكند از نخوت و غرور او اعصابش خرد ميشود. او حتي براي اروپاييها هم نسخه ميپيچيد. در چنين فضايي است كه اين اتفاقات ميافتد. اما باز تاكيد ميكنم كه انقلاب فرهنگي ربطي به آنچه بعدا رخ داد، نداشت.
عبدي همچنين در پاسخ به اين نقد كه عدهاي انقلاب فرهنگي را واكنش برخي دانشجويان به اشغال سفارت ميخوانند، گفت: اين تحليل تاريخ نيست، بلكه بازي كردن با تاريخ است. تاريخ تكرار نميشود. حوادث تاريخي نيز به شكل زنجيرهاي نميافتد و هر اتفاقي را بايد در بطن خودش بررسي كرد. اتفاقات را روي نتايجش تحليل نميكنند. سياست و تاريخ را از جاي ديگري ميسنجند. اينكه آيا اتفاقي عقلاني بوده يا خير، به اين صورت قابل ارزيابي نيست. بنياد سياست مشاركت است نه عقلانيت به معناي پزشكي و مهندسي.
وي در ادامه افزود: البته قبول دارم كه آن بچههايي كه به خصوص در دانشگاههاي تهران بودند، وقتي به سفارت رفتند، در دانشگاه خلئي ايجاد شد و شايد برخي فكر كردند كه بايد كاري بكنند. اما اين را از اين زاويه نميگويم كه كار ايشان بد است يا خوب است.
عبدي در پايان با اشاره به نقش مهم امام در ايجاد وحدت ميان نيروها بر فضاي به وجود آمده بعد از سقوط شاه تاكيد كرد و گفت: وقتي شاه كنار رفت، تمام نيروها خودشان را نشان دادند. انقلاب كه تمام بر اساس وحدت بود، خيلي زود دچار شكاف شد و شكافها خود را نشان داد. آن شكافها البته در جامعه وجود داشت و فضا باعث شد خودشان را نشان دهند. بنابراين بايد با جامعه طوري برخورد كنيم كه شكافها به اين شكل خود را نشان ندهد.
مواجهه معاديخواه و سليمينمين
معاديخواه با تاكيد بر اينكه بدون تلاش براي بازسازي گذشته بحث ما مشكل دارد، به بحث فراماسونري كه سليمي نمين مطرح كرد، اشاره كرد و گفت: تراز ما براي ارزيابي تاريخي بايد سيره پيامبر(ص) باشد، پيامبري كه حتي ابوسفيان را كنار نميگذارد و بر اين اساس بايد پرسيد كه آيا هر فراماسونري را بايد كنار گذاشت؟
سليمي نمين نيز در پاسخ به اين پرسش كه چرا بعد از گذشت ٣٧ سال از انقلاب فرهنگي هنوز آرمان اسلامي كردن دانشگاهها متحقق نشده است، گفت: ابتدا بايد بگويم كه در پاسخ به آقاي معاديخواه قبول دارم كه در آن زمان اين بحث مطرح نبود كه آيا بايد فراماسونرها را كنار گذاشت يا خير. اما در اينكه يكسري فراماسونر بودند، شكي نيست. البته برخي هم بودند كه مدتي به اين گروه وابسته بودند اما بعدا بيرون آمدند و از اقداماتشان در زماني كه فراماسونر بودند، اظهار پشيماني كردند. مثلا مرحوم زرينكوب از اين افراد بود كه بعدا نسبت به آثاري كه مربوط به دوران فراماسونري بودنش بود، مثل دو قرن سكوت در كتاب ايران بعد از اسلام اظهار پشيماني كرد و آن را نقد كرد.
سليمينمين تاكيد كرد: فراماسونرها قصد درگير كردن ديانت با مليت را داشتند و اين قطعا خيانت است. ٩٩ درصد مجلسين زمان شاه فراماسونر بودند و با افكار جهان وطني راي به جدايي ايران از بحرين را دادند. بنابراين فراماسونرها حضور داشتند، اما اينكه چطور بايد با ايشان مقابله كرد، بحث ديگري است.
وي در پايان به بحث انقلاب فرهنگي بازگشت و گفت: گاهي برخي با تحقير از اسلامي شدن دانشگاهها سخن ميگويند، در حالي كه اسلامي شدن دانشگاهها امري صوري نيست بلكه به اين معناست كه ما در توليد علم متناسب با جامعه اسلامي به استقلال برسيم. دانشگاه بايد در توليد علم كمك كند. امروز در توليد علم به چنين اسلام شدني نرسيدهايم. زيرا عدهاي نميخواهند دانشگاه در خدمت توليد علم درآيد. مثلا در مجله صدا در بررسي كتابهاي آقاي زيباكلام مطالب قابل تاملي در اين زمينه هست. زيباكلام هيچ منبعي در كتابهايش ذكر نميكند و تاكيد ميكند كه عمدا چنين ميكند. بنابراين بعضي نميخواهند ما نه در حوزه و نه در دانشگاه توليد نداشته باشيم و به همين خاطر مثلا به حوزويان ميگويند كه اگر به دولت نزديك شويد، وابسته شدهايد و افتخار حوزه به اين است كه مستقل باشد. بنابراين همانطور كه استقلال ايران و توليد علم براي شكوفايي ايران يكسري طالباني دارد، يكسري بدخواهاني نيز دارد. فكر نكنيد جاده رفتن به سوي توليد علم در دانشگاه و حوزه بدخواه ندارد.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=70297
ش.د9504428