تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۹  ، 
شناسه خبر : ۳۰۷۵۸۲
از دشمن مردم «ایبسن» تا دشمن مردم «ترامپ»
پایگاه بصیرت / محمدرضا عزیزی

(روزنامه ايران ـ 1395/12/15 ـ شماره 6449 ـ صفحه 13)

اگر وصف ترامپ از رسانه‌های امریکایی را که آنها را «دشمن مردم» نامید همپای پیامی فرض کنیم که بیش از صد سال پیش «هنریک ایبسن» پایه‌گذار نروژی تئاتر مدرن در نمایشنامه پر شهرت خود با عنوان «دشمن مردم» مطرح کرد، باید به رسانه‌های امریکایی تبریک گفت که به چنین پیشگامی و آینده نگری و روشن بینی رسیده‌اند که می‌توانند در تراز تأیید «ایبسن» قرار گیرند.

دشمن مردم این ایده جسارت‌آمیز و متمایز با پارادایم جذاب و تقدیس شده آن روز را مطرح می‌کند که همیشه حق با اکثریت نیست و حق می‌تواند با فردی باشد که تنها در برابر جمع ایستاده است؛ نمایشنامه‌ای واقع گرایانه که نظام سرمایه‌داری قرن نوزدهم را هدف قرار می‌دهد. البته ایبسن با همان دیدگاه سیاسی یاد شده در این اثر قصد دارد قشر متوسط جامعه که در همه جوامع اکثریت را تشکیل می‌دهند، بیدار کند و بگوید حقیقت می‌تواند توسط صاحبان قدرت وارونه و واژگونه و چنان باور کردنی جلوه کند که حقیقت گوی واقعی، خود مصداق دروغگویی شناخته شود و تبدیل به دشمنی شود که دربرابر اکثریت حقیقت پرست! قرار گرفته است، اکثریتی که در نروژ قرن نوزدهم جامعه‌ای را تشکیل می‌دادند که نظام سرمایه‌داری در آن بیداد می‌کرد و سرمایه داران یا همان اقلیت سود جوی، طبقه کارگر را در سیطره خود داشتند و بر آنها حکم می‌راندند. طبقه کارگری، گرفتارِ روزمرگی، که بجز کار به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کرد و همین روزمرگی سرمایه‌داران را بر آن می‌داشت تا در لباس حکومت و اداره کردن جامعه از این قشر ستمدیده سوء‌استفاده کنند و بر آنها آن طور که خود می‌خواهند حکم برانند. ایبسن در این اثر قصد دارد این سیستم آلوده را به چالش بکشد و مورد نقدهای تند و تیز قرار دهد.

او در نامه‌ای به گئورک براندس سخن سنج دانمارکی عقیده‌اش را این گونه بیان می‌کند: حق همیشه با اکثریت است و درست هم هست و یک سیاستمدار باید چنین بگوید، اما من می‌گویم حق همیشه با اقلیت است و مقصود من از اقلیت، آن اقلیت عاطل و منفعل نیست که از حزب طبقه متوسط یا لیبرال‌ها پس افتاده است. منظور من آن اقلیتی است که بر واگن سوار است و به نقطه‌ای می‌رود که اکثریت هنوز به آن نرسیده است. در کل منظور من این است که: «حق با کسی است که هرچه استوارتر و هرچه نزدیک‌تر با آینده پیوند داشته باشد.»

دوگانه دشمن مردم و دوست مردم، از دعوا بر سر اینکه حق با چه کسی است؟ بر می‌خیزد. در دنیای دموکراسی اروپایی – امریکایی پاسخ نهایی این پرسش که حق با چه کسی است را باید در صندوق‌های آرای مردم و رفراندوم‌ها جست‌و‌جو کرد. «ترامپ» به اتکای همین پاسخ‌هایی که یک ماه و نیم پیش از صندوق‌ها درآمد و آرای الکترال ایالتی بر آن صحه گذاشت اکنون مقابل رسانه‌های نام و نشان دارکه با افتخار مصداق کامل رکن چهارم دموکراسی را در خود می‌بینند ایستاده است و آنها را دروغگو و دشمن مردم خطاب می‌کند. کسانی که به انتخاب مردم حمله می‌کنند و تصمیم‌ها و برنامه‌ها و سیاست‌هایش در همین یک‌ماه و نیم اخیر را به باد انتقاد می‌گیرند و البته بر سر راه اقدامات و احکامش سنگ هم می‌اندازند. واشنگتن پست بار دیگر خاطره واترگیت را زنده کرد و این بار باعث استعفای مشاور امنیت ملی ترامپ شد و اکثریت قریب به اتفاق رسانه‌ها با فرمان اجرایی مهاجرتی ترامپ بنای مخالفت گذاشتند و در جبهه دستگاه قضایی امریکا قرار گرفتند.

رسانه علیه رسانه

تا ده‌ها سال این توصیه و نسخه کلیدی برای موفقیت در عرصه سیاست، اقتصاد، هنر، ورزش و... در امریکا پاسخ می‌گرفت که اگر می‌خواهی در کسب و کارت در هر زمینه‌ای موفق شوی رسانه‌ها را با خود همراه کن! مردم وقتی تو را از دریچه رسانه‌ها ببینند و بشنوند باور می‌کنند. از همین رو تبلیغات به حرفه‌ای ممتاز و تأثیر‌گذار در امریکا تبدیل شده است به‌طوری که فرمول از صددرصد سرمایه‌گذاری اولیه 90 درصد را به تبلیغات اختصاص بده به الفبای بسیاری از مشاغل تبدیل شده است. معنای دیگر این فرمول این است که هوای رسانه‌ها را داشته باشید تا رسانه‌ها شما را باورپذیر کنند. اما چرا ترامپ به این فرمول بی‌توجه است؟ چرا چنین بی‌محابا به رسانه‌ها می‌تازد؟ آیا به فکر پیامدها و عواقب این ستیز نیست؟ آیا درافتادن با سی‌ان‌ان، نیویورک تایمز و... بی‌هزینه خواهد بود؟ ترامپ در توئیتر خود به رسانه‌هایی مانند سی‌ان‌ان، ان‌بی‌سی نیوز، نیویورک تایمز، شبکه ای‌بی‌سی و سی‌بی‌اس به‌عنوان رسانه‌های منتشر‌کننده «اخبار جعلی» اشاره می‌کند و می‌گوید که این رسانه‌ها «دشمن من نیستند، دشمن مردم امریکا هستند.» او همچنین بار دیگر در جمع طرفدارانش در فرودگاه شهر ملبورن فلوریدا با حمله به رسانه‌های جمعی آنها را بخشی از مشکلات کشورش خواند و وعده داد «همچنان در برابر آنها بایستد». او گفت «رسانه‌های امریکا واقعیت را منعکس نمی‌کنند و دنبال مقاصد خود هستند». اما وقتی ترامپ به مهم‌ترین و اصلی‌ترین رسانه‌های امریکا می‌تازد و آنها را دشمن خطاب می‌کند این پرسش مطرح می‌شود که آیا ترامپ به این رسانه‌ها احتیاج ندارد؟ آیا او رسانه‌هایی تازه برای خود دست و پا کرده است؟

با نگاه به سابقه نه چندان دور ماجراهایی که باعث شد ترامپ رئیس جمهوری شود، از زمان طرح موضوع تا دوران رقابت‌های جدی‌اش با هیلاری کلینتون شاید بتوان به پرسش آخر «بله» گفت. بله ترامپ مدت هاست که برای خود رسانه‌هایی تازه دست و پا کرده است. اگر باور نمی‌کنید توئیت‌های روزانه‌اش را ببینید، هیچ مسأله‌ای را روزانه بی‌پاسخ نمی‌گذارد، بلافاصله در توئیتر پاسخ می‌دهد، مهم هم نیست که جمله ‌بندی‌ها یا املای کلماتی که توئیت می‌کند غلط باشد، به باورش مردم هم اهمیتی نمی‌دهند، می‌خندند و می‌گویند: «ایول، مثل خودمان است رئیس جمهوری مردمی!» شاید از این منظر ترامپ را جزو شهروندان پیشگام و باهوش جامعه امریکایی باید به حساب آورد که خیلی زود و زودتر از همه کاندیداهایی که حدود دوسال پیش رقابت خود را با آنها آغاز کرد، فهمید که کار رسانه‌های سنتی و بزرگ امریکا تمام شده است. گزارشگر بی‌بی‌سی در هفته اول بعد از پیروزی ترامپ فضای تقابل رسانه‌های سنتی و جدید امریکایی را چنین توصیف کرد: «در ایالات متحده، روزنامه‌ها وظیفه‌شان را در قبال فرآیند دموکراتیک بسیار جدی می‌گیرند. آن قدر جدی که در چشم یک خواننده غیرامریکایی بیش از حد متکبر به نظر می‌آیند. وقتی کار به اعلام حمایت از یک نامزد انتخابات ریاست جمهوری می‌رسد، این روزنامه‌ها گویا باور دارند که حمایتشان از یک نامزد خاص اهمیت بی‌حد و حصری دارد و خوانندگان کلماتشان را با نهایت جدیت ارزیابی خواهند کرد. حالا می‌دانیم که این نگرش تا چه اندازه اشتباه است چون تقریباً همه روزنامه‌های پرشمارگان از هیلاری کلینتون حمایت کردند یا دست کم از دونالد ترامپ حمایت نکردند و این در مورد روزنامه‌هایی که در گذشته وفادارانه جانب نامزدهای جمهوریخواه را گرفته بودند، صدق می‌کند.

حالا هم روزنامه‌ها و هم باقی رسانه‌های جریان اصلی و پرمخاطب با این واقعیت رو‌به‌رو شده‌اند که شاید تأثیرشان در مقایسه با فیسبوک هیچ باشد. در سال ۱۹۹۲، روزنامه عامه‌پسند بریتانیایی، سان، ادعا کرد عامل پیروزی غیرمنتظره محافظه‌کاران بوده است. در امریکا بعضی می‌پرسند آیا این بار شبکه‌های اجتماعی آقای ترامپ را برنده کرده‌اند. استدلالشان این است: ۱۵۶ میلیون امریکایی عضو فیسبوک هستند و گزارش شده است دو سوم آنها روی این سایت خبر دریافت می‌کنند.»

دوران پساحقیقت

اگر از منظر «پژوهشگری تغییرات اجتماعی» خواسته باشیم به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه شد که این‌طور شد و شبکه‌های اجتماعی عنان کار را در دست گرفته‌اند باید پاسخ داد این اتفاق کار یکی دوسال نیست، همه چیز دست به دست هم داده تا این شبکه‌ها قدرت بیشتری پیدا کنند. بدون آنکه خودمان هم بفهمیم از دوره شهروند - خبرنگار گذشتیم و به دوره شهروند - رسانه رسیدیم. دوره «چت روم» ‌ها و وبلاگ‌ها پیش مقدمه‌ای برای آمدن شهروند – رسانه بود. فناوری‌های هوشمند هم دست رد به این خواسته کاربران نزدند. هر روز امکان تازه‌ای فراهم کردند تا شهروند – رسانه میدان تاخت و تاز و عرض اندام پیدا کند. خبرنگار لااقل یک سردبیر و مدیر مسئول دارد اما شهروند رسانه خودش خبرنگار، سردبیر و مدیر مسئول است و رسانه خودش را هم دارد. شهروند – رسانه به رقابت با رسانه‌های سنتی آمده است. بگذارید به واژه جالبی اشاره کنیم که در جریان رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا یا «برگزیت» بیش از 2000درصد نسبت به سال‌های گذشته بیشتر به کار برده شد. رسانه‌های اجتماعی دراین ماجرا نقش بسیار مؤثر و فعالی داشتند. فراخوان‌های مجازی زیادی به وسیله طرفداران و مخالفان خروج از اتحادیه اروپا تشکیل شده بود. همزمان سیل مهاجران به سمت قاره اروپا از سوریه و شمال آفریقا هم شدت گرفته بود. بنیاد واژه نامه آکسفورد تصمیم گرفت، واژه «پسا حقیقت» (post truth) را به‌عنوان لغت بین‌المللی سال در سال 2016 معرفی کند، اما چرا پساحقیقت؟ روزنامه گاردین به نقل از واژه نامه آکسفورد گزارش داد:

«در شرایطی که واقعیت‌های عینی کمتر از توسل به احساسات و ابراز عقیده‌های شخصی در شکل دادن به افکار عمومی مؤثر هستند، لغت پساحقیقت در سال ۲۰۱۶، دوهزار درصد بیش از سال گذشته استفاده شده است. این افزایش کاربرد واژه پساحقیقت در بافت متنی خروج انگلستان از اتحادیه اروپا و انتخابات ریاست جمهوری امریکا اتفاق افتاده است.». هدف لغتنامه آکسفورد از انتخاب واژه سال، انعکاس وقایع سال‌ها در آیینه زبان است. کسپر گرس‌هاول، مدیر لغتنامه‌های آکسفورد گفته است «انتخاب واژه سال گفتمان سیاسی و اجتماعی غالب سال را نشان می‌دهد. واژه فراحقیقت به خاطر افزایش استفاده از شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان منبع دریافت اخبار و بی‌اعتمادی فزاینده نسبت به واقعیت‌های عینی که توسط بنگاه‌های بزرگ ارائه می‌شود، برای مدتی موقعیت زبان شناختی خودش را حفظ خواهد کرد.»

پساحقیقت در واقع به معنای اعلام مرگ حقیقت واحد و متفق الجمع است؛ حقیقتی که رسانه‌های سنتی می‌توانند مدعی رسیدن به آن باشند و از طریق رسانه‌های خود، حقیقت به روایت خود را برای میلیون ها و هزاران خواننده و بیننده بازگو نمایند. در دوره پسا حقیقت، هر فردی می‌تواند به حقیقت با زاویه دید خود برسد و از طریق رسانه خود، حقیقت را با روایت خودش بازگو کند. بر این اساس در عین حال که می‌توان با میلیون‌ها و میلیاردها حقیقت مواجه شد می‌توان گفت که حقیقتی هم وجود ندارد! این بستگی به توانایی فرد دارد که در فضای مجازی چقدر می‌تواند برای حقیقتی که خود روایت می‌کند، لایک جذب کند و چه تعداد حقیقت به روایت او را به اشتراک می‌گذارند. انتخاب این واژه توسط واژه نامه آکسفورد نشانه آن است که ما معمولاً عادت داریم که فقط بخشی از حقیقت را ببینیم و آن را بزرگ کرده و به‌عنوان تمام حقیقت معرفی کنیم. همان‌طور که دونالد ترامپ تمام مشکلات جامعه امریکا را در به فراموشی سپرده شدن سفید پوستان خلاصه می‌کند و به‌عنوان یک حقیقت تام و تمام عرضه می‌کند. همان‌طور که برخی از احزاب و رهبران ناسیونالیست افراطی در اروپا، همه بحران‌ها را ناشی از اقلیت مسلمان مقیم این قاره یا به‌طور کلی اسلام معرفی می‌کنند. این واژه بیان این حقیقت نیز است که بسیاری از مردم، به خود زحمت نمی‌دهند که قدمی جلوتر از برداشت‌های اولیه و احساس درونی و آنچه این احساس درونی به آنها القا می‌کند، بردارند. احساسات و برداشت‌های اولیه‌ای که در واقع به‌صورت ندای درونی ظاهر می‌شوند و انسان را وادار می‌کند آنچه را که می‌خواهد ببیند و بشنود، همان‌ها را نیز دریافت کند.

تکه تکه از پازل‌های عینی حول محور یک موضوع را می‌توان به هزاران شکل مختلف چید و صدها و هزاران ترکیب نهایی از شاکله‌ای فراهم کرد، که ذهن مخاطب را به یک موضوع واحد هدایت کند اما روایتی متفاوت با روایت دیگری داشته باشد. آنچه بین همه انسان‌ها در همه اعصار مشترک است این است که درک و برداشت انسان‌ها از هر پدیده‌ای، متفاوت است و هر کس بنابر ذهنیت خود پدیده‌ها را تفسیر می‌کند. چه بسا همین تفسیرهای مختلف، زمینه‌های جنگ‌ها و نزاع‌های بسیاری را فراهم آورده‌اند.

نکته دیگر اینکه درک و برداشت انسان‌ها از حقیقت و هر پدیده‌ای به میزان آگاهیشان بستگی دارد. چه بسا اگر آگاهیشان افزایش یابد، به درکی درست از حقیقت نزدیک‌تر می‌شوند. آنچه امروز وضعیت را به یک پیچیدگی فاجعه بار نزدیک کرده است این است که هر کس در هر موقعیتی می‌تواند برداشت خود از آن موضوع را به‌عنوان حقیقتی که خود به آن دست یافته است در فضای مجازی و از طریق رسانه خودش منتشر کند. افزون بر آن به دلیل الگوریتم مبتنی بر بازدهی تجاری در فیس بوک یا توییتر، کاربر در دنیایی قرار می‌گیرد که همفکران و کسانی که او را تأیید می‌کنند یا او آنها را تأیید می‌کند خیلی زود پیدا می‌شوند. هربار که صفحه‌اش را باز می‌کند با پیشنهادهایی از طرف توییتر و فیس بوک و... مواجه می‌شود که جزو علایق او هستند. روز به روز دنیای مجازی که علایق کاربر او را فرا گرفته‌اند گسترش می‌یابد و این باور در او تقویت می‌شود که «درست» همان چیزی است که او فکر می‌کند. در آن صورت ما با تکرار حکایت مولانا در مثنوی مواجه می‌شویم: «هندوان برای نمایش (به معنای امروزی سیرک)، فیلی را به شهری آوردند که مردمانش هرگز چنین حیوانی ندیده بودند. فیل در چادری تاریک بود و مردمان بسیاری برای دیدنش به تاریکی رفتند. چون دیدنش با چشم ممکن نبود، هر کس گوشه‌ای از حیوان را لمس می‌کرد و هنگامی که از او درباره شکل فیل می‌پرسیدند به فراخور درک خویش از فیل، چیزی می‌گفت. آنکه دستش به خرطوم حیوان رسیده بود گفت فیل همچون ناودان است و آنکه گوش فیل را لمس کرده بود حیوان را مثل بادبزن معرفی می‌کرد. نفر سوم که در آن تاریکی دست بر پای فیل گذارد، در پاسخ به شکل فیل، آن را به ستون مانند کرد و نفر دیگر نیز گفت فیل همچون تخت است چرا که او پشت فیل را لمس کرده بود. به همین ترتیب دیگر مردمان که وصف فیل را از اینان می‌شنیدند، در نهایت به سردرگمی و اختلاف مبتلا می‌شدند...»

در این صورت به همان نتیجه‌ای می‌رسیم که بیش از 120 سال پیش قهرمان نمایشنامه هنریک ایبسن در «دشمن مردم »رسید، بیان‌کننده واقعی حقیقت تنها می‌ماند و در برابر جمع قرار می‌گیرد. قهرمان این نمایش، دکتر توماس استوکمان است. وی مأمور کنترل بهداشت حمام‌های عمومی است که برادرش پتر استوکمان، شهردار محل، در حال بر پا کردن آنهاست و از این جهت زندگی آسوده‌ای دارد اما ناگهان پی می‌برد که آب حمام و شهر آلوده‌است و سلامت مردم شهر و مسافران آن را تهدید می‌کند. می‌خواهد مردم را به وسیله روزنامه از این حقیقت آگاه سازد، ولی گردانندگان امور شهر او را با نیرنگ از این کار باز می‌دارند. دکتر استوکمان می‌کوشد در انجمنی که از مردم شهر فراهم کرده است، آنها را از خطر آب‌های آلوده شهر بر حذر دارد ولی از آنجا نیز محکوم و شکست خورده بیرون می‌آید و مردم به اتفاق آرا به او نام «دشمن مردم» می‌دهند و چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که راهی جز جلای وطن ندارد. «دشمن مردم» تصمیم می‌گیرد مردم را با بدبختی هایشان رها کند و از شهر و دیار خویش برود اما پس از واقعه‌ای بر آن می‌شود که در زادگاه خود بماند و به تنهایی پیکار کند، زیرا به عقیده او «قوی‌ترین مرد جهان کسی است که تنهاتر باشد».

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/174853

ش.د9504867