تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱۳۹۶ - ۱۳:۱۲  ، 
شناسه خبر : ۳۰۸۶۴۵
ملي‌گرايي افراطي چه تأثيري در تباهي كشورها دارد؟

(روزنامه جوان – 1395/08/16 – شماره 4951 – صفحه 10)

در طول يكي دو سده اخير و كنار فعاليت‌ها و كوشش‌هاي سازنده و ضد استعماري ميهن‌دوستان، گروه‌هاي ديگري با عناوين ناسيوناليستي- ملي‌گرايي شكل گرفتند كه نه تنها در برابر ملت- كشور روحيه ضد استعماري نداشتند، كه دقيقاً با اشاره و حمايت‌استعمارگران و در جهت تثبيت حكومت مطلوب خود پا به عرصه وجود نهادند. عوامل اجرايي اين برنامه كه از زرتشتيان هند و از جاسوسان بريتانيا در ايران بودند، آشكارا با ميهن‌دوستان سر عناد و ناسازگاري داشتند و برخلاف آنان داراي روحيه نژادپرستانه- راسيستي بودند.

با اينكه تلاش ميهن‌دوستان براي پيشرفت ايران و رهايي آن از سلطه و كسب استقلال كامل سياسي و اقتصادي بود، ملي‌گرايان با شعارهاي به ظاهر زيبا قصد بسط سلطه بر كشور و بهره‌كشي از منابع انساني و اقتصادي آن را در سر مي‌پروراندند. اگر ميهن‌دوستان مي‌كوشيدند تا تاريخ و فرهنگ ايران را به تمامي و به همان شكل اصيلي كه به آنان رسيده پاس بدارند، ملي‌گرايان سعي در تغيير و تحريف فرهنگ ايران، نام‌هاي ايران و خاطره تاريخي مشترك ميان مردمان نمودند و جبهه‌هاي خود را در داخل كشور و در ميان مردم پهن كردند.

ميهن‌دوستي برخلاف ناسيوناليسم، نه يك تشكيلات و سازمان سياسي براي كسب سلطه، كه يك احساس و تعلق‌خاطر شخصي به سرزميني است كه كسي بنا به تصور و تشخيص خود بدان انس دارد. ميهن‌دوستان علاوه بر اينكه همه مردم را (فارغ از هويت تاريخي، قوميت، زبان، دين و ديگر مشخصه‌ها) داراي حقوق مشروع انساني مي‌دانسته‌اند و بر آن تأكيد مي‌كرده‌اند، داراي روحيه‌اي تدافعي در قبال بهره‌كشي و سلطه بيگانه نيز بوده‌اند اما ملي‌گرايان (ناسيوناليست‌ها) برخلاف آنان، متكي به روحيه‌اي مهاجم بوده‌اند. آن هم نه روحيه‌اي تهاجمي در برابر بيگانگان و سلطه‌گران خارجي، بلكه در برابر مردم كشور و تحقير آن بخش از مشخصه‌هاي هويتي و فرهنگي مردم كه مغاير با ايدئولوژي‌هاي دلخواه و بعضاً ساختگي آنان بوده است.

سيدني هريس، روزنامه‌نگار مشهور و فقيد امريكايي نيز در تفاوت ميان اين دو اصطلاح گفته است:«تفاوت بين ميهن‌پرستي و ملي‌گرايي در اين است كه يك ميهن‌پرست به آنچه كشورش انجام مي‌دهد افتخار مي‌كند، ولي يك ملي‌گرا فقط به كشورش صرف‌نظر از اينكه چه كاري انجام مي‌دهد، افتخار مي‌كند. نگرش فرد اول (ميهن‌پرست) احساس مسئوليت‌پذيري ايجاد مي‌كند، ولي نگرش فرد دوم (ملي‌گرا) حس نخوتي كور مي‌آفريند كه به جنگ منتهي مي‌شود.»

ناسيوناليسم يا ملي‌گرايي در ذات خود نه تنها هرگز نتوانسته و نمي‌تواند موجبات سربلندي و قدرتمندي كشور را فراهم كند كه برعكس آن، منجر به تجزيه و فروپاشي كشور مي‌گردد. چنانكه نمونه‌هاي آن در آلمان، ايتاليا، اسپانيا، بوسني، عثماني، سودان، روآندا و جاهاي ديگر ديده شده است. فروپاشي‌هايي كه همراه با جنايت‌هايي عليه نوع بشر بوده است.

از سوي ديگر، ناسيوناليسم نمي‌تواند منجر به همدلي و اتحاد ميان مردم شود، چراكه ناسيوناليسم يا ملي‌گرايي در ذات خود متكي بر انگاره‌هاي برتري‌طلبي نژادي و زباني و جز آن است و هر كدام آنان براي خود شخصيت‌ها و واقعه‌هاي تاريخي محبوب و مقدسي مي‌تراشند تا به واسطه آنها بتوانند سلطه خود را گسترش دهند. اين شخصيت‌ها و واقعه‌هاي محبوب و مقدس معمولاً در تعارض و تضاد با يكديگر قرار مي‌گيرند و موجبات انشقاق و گسست ميان مردم را فراهم مي‌سازند.

امروزه در جهان مفهوم آريايي فقط در ميان ناسيوناليست‌هاي راست افراطي مانند «نئونازي‌ها» و ناسيوناليست‌هاي آرياانگار ايراني به حيات خود ادامه مي‌دهند و ديگران به اصرار از آن دوري مي‌جويند.

ملت هويتي يكدست و يكپارچه نيست كه ملت‌گرايي يا ملي‌گرايي هويتي يكپارچه داشته باشد و منجر به همبستگي و همگرايي ميان تمامي مردم شود. ملي‌گرايي در خوشبينانه‌ترين و غيرفاشيستي‌ترين حالت خود ناچار است بر هويت و شاخصه‌هاي بخشي از مردم تأكيد كند و هويت و شاخصه‌هاي بخش‌هاي ديگر را ناديده انگارد. به ويژه در كشورها و جوامعي كه تنوع و تمايز فرهنگي و زباني و ديني بيشتري دارند. در نتيجه، شيوع هر نوع گرايش ملي‌گرايانه در هر بخشي از جامعه، منجر به شيوع گرايش‌هاي متضاد آن در بخش‌هاي ديگر جامعه و صف‌آرايي مردم در مقابله با يكديگر خواهد شد.

ناسيوناليسم همچنين در ذات خود نزديكي بسياري با نژادپرستي و فاشيسم دارد و هنگام دستيابي به قدرت به سرعت تبديل به مكتبي فاشيستي و خونريز مي‌شود. چنانكه در تركيب با فاشيسم موجب پيدايش نازيسم گرديد و نمونه‌هاي آن در آلمان هيتلري و ايتالياي عصر موسوليني تجربه شد و منجر به يكي از فجيع‌ترين جنايت‌هاي تاريخ بشري گرديد.

ناسيوناليسم همچون فاشيسم خصيصه‌هاي تهاجمي دارد و متكي به سركوب است. اين را تجربه تاريخي سده اخير جهان به خوبي نشان مي‌دهد. يكي از دلايل و عوامل پيدايش روحيه سركوبگري در ميان ناسيوناليست‌ها- ملي‌گرايان اين است كه با اينكه مي‌كوشند خود را يك «مكتب» نشان دهند، اما فاقد بنيان‌هاي نظري براي طرح چنين ادعايي هستند. توانايي و رويكرد ايدئولوگ‌هاي آنان همواره در حدود وضع شيوه‌هاي مؤثرتر سلطه و سركوب بوده است تا طرح مباني نظري لازم. نبودن چنين بنيان‌هاي نظري، همراه با در اختيار نداشتن ايدئولوگ و نظريه‌پرداز و نيز همراه با جعل و تحريف‌هاي گسترده‌اي كه در تاريخ و فرهنگ انجام داده‌اند، شرايطي را فراهم مي‌كند كه در مقابل مخالف و منتقد چاره‌اي جز سركوب نداشته باشند. شكل و چگونگي اين سركوب با توجه به ميزان قدرتي كه در عمل دارا هستند، متفاوت است. از فحاشي تا ترور.

با اين همه، ناسيوناليسم در ايران هيچ‌گاه با استقبال همگاني مواجه نشد و گاهي در محيطي دولتي و استعماري و گاهي در محيطي كوچك و بسته به حيات خود ادامه داد. عامل چنين اتفاقي در همبستگي و همدردي عميق و تاريخي مردم ايران نهفته بود كه خود را به‌رغم تنوع و رنگارنگي فرهنگي، يك جامعه بزرگ و متحد مي‌دانستند و مي‌دانند. مردم رنج كشيده ايران به خوبي با شگردهاي كهن «تفرقه بينداز و حكومت كن» آشنا هستند و مجدداً به دام آن نمي‌افتند.

منبع: پايگاه اينترنتي پژوهش ايراني-ملي‌گرايي و تاثير آن در تباهي مردم و تجزيه كشورها - رضا مرادي غياث‌آبادي

http://www.javanonline.ir/fa/news/821015

ش.د9505153