تاریخ انتشار : ۰۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۱  ، 
شناسه خبر : ۳۱۰۰۱۸

(روزنامه آسمان آبي – 1396/11/18 – شماره 568 – صفحه 8)

هر کسی به‌گمان خود ‌و هوادارانش حرف آخر را می‌زند و با مدیریت انقلابی می‌تواند جامعه آرمانی و ایدئال‌ را برای مردم به‌ارمغان بیاورد. فرش‌های قرمز به‌سوی جامعه ایدئال‌ پهن شد ولی آدم‌هایی که می‌توانستند روی این فرش بروند هر روز با موانع و شرایط جدیدی مواجه شدند. شرط ورود به روی فرش‌قرمز هر روز سخت و سخت‌تر شد و هر دوره تعداد بیشتری از رفتن روی فرش قرمز محروم می‌شدند. چنین روندی در یک نگاه سلبی، روند تقسیم بردو را تشدید می‌کرد. در این روند هر گروهی در نسبت با معیارهایی که چون دیوار سربه فلک می‌کشیدند، از قطار انقلاب پیاده می‌شد. دیوارها هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد تا این‌که سرمایه اجتماعی اعتماد با فروخوردن حرف‌های زیادی که باید با هم درمیان می‌گذاشتیم، از متن زندگی به حاشیه رفت. در یادداشت دیروز همه حرفم این بود که وقتی فاصله انتقادی از میان می‌رود و عده‌ای خود را راویان بیان حقیقت مطلق می‌پندارند، سرمایه‌ای از بین می‌رود که 800میلیارد دلار نابودی سرمایه‌های نفتی تنها نتیجه کوچکی از آن است. اما موضوع دیگری در این میان رخ داده است.

اعتماد نیاز به اخلاق ارتباطی دارد. اخلاق و سیاست اخلاقی نیز از میان ما رخت بربست. انقلاب اسلامی ایران می‌خواست ثابت کند که سیاست ما عین دیانت ماست، همان حرف معروف مرحوم مدرس. قرار بود سیاست دارای پدر و مادر باشد.به عبارتی صداقت، حقیقت، شفافیت و پرسشگری برای تکامل شفافیت، معیار پدرومادرداشتن سیاست باشد. ولی گویی به‌جای حرف مدرس، این حرف کانت به کرسی نشست که با پایان اخلاق، سیاست آغاز می‌شود. و کیسینجر نیز از آن بهره فراوان برد. او پیامبران و دانشمندان را در آسمان قرار داد و سیاستمداران را در زمین و این‌که زمینیان اصول زندگی شان به‌گونه‌ای دیگر است که افراد اخلاقی چیزی از آن سر در نمی‌آورند.

بی‌تردید از منظر سیاستمداران ایرانی مشی کیسینجر، وزیر خارجه نیکسون و غول دیپلماسی، توجیـــه‌گـــر جنـــایت‌های هزاران سورت پرواز بمب‌افکن‌های بی‌52 و بمباران شیمیایی مقاومت ویتمینه، درباره اخلاق و تفاوت میان دانشمند و سیاستمدار نادرست بود. تصویر دختر عریانی که براثر انفجار بمب‌های آتش‌زای ناپالم همراه کودکان دیگر در یک جاده روستایی ویتنام با چهره‌ای گریان درحال فرار است همچنان جان آدمی را خراش می‌دهد. نسل‌های دهه 60 به خوبی توجیه‌های کیسینجر را به‌یاد دارند؛ توجیه‌هایی که برای هر وجدان بیداری تولید خشم و عصبانیت می‌کرد. سیاستمداران ایرانی بحق چنین نگاهی سیستماتیک را برای تأمین منافع در حوزه خارجی نقد می‌کردند و این‌که اگر ما به قدرت برسیم هیچ‌گاه در چنین دامی نمی‌افتیم، ولی نمی‌دانم چه شد که سیاست مدرسی رخت بر بست. شیوه برخورد مدرس با رضاشاه برای امروز هم درس‌آموزی دارد.

با آن‌که مدرس از چندین ترور جان سالم به در برده بود، در مقام فقیه عصر یا نماینده مردم در مجلس شورای ملی، رضاشاه را با برچسب‌ها و مارک‌های روزمره توصیف نکرد و به او مارک کافر نزد. گویی مدرس به‌خوبی می‌دانست با هر وسیله‌ای نمی‌تواند اهداف مقدس خود را محقق کند ولو مخالف او در سر، توطئه مرگش را بپروراند و اجرا کند. عجیب است که در انقلاب اسلامی به جای اتخاذ چنین مشی‌ای، مشی کیسینجر قابل دسترس‌تر در تعاملات روزمره انقلابیون ایرانی بود، از مارک‌هایی چون رویزیونیست گرفته به‌عنوان امری مذموم، تا مسئله‌دار بودن افراد، انواع مرگ بر ضدها، سکه رایج روز شد و برای از میدان به در کردن رقیب به منظور چشاندن مدیریت فلان گروه، مباح. قرار بر این بود که اخلاق مدرسی یعنی سیاست عین دیانت، سرلوحه رفتار سیاسی باشد، ولی خیلی زود خشم‌ها از دشمن مشترک با براندازی او به سوی یکدیگر کشیده شد.

بگذریم؛ سرجنباندیم، مشاهده کردیم در فرآیند چهاردهه تولید خشونت، نحیف و ضعیف شده‌ایم. ناموزونی‌های موجود در ساختارهای اقتصادی، ‌اجتماعی و سیاسی به نامتعادلی‌هایی دامن زده‌است که گروه‌های برخوردار با دست بالا داشتن در توزیع قدرت و ثروت، به غیریت‌سازی‌های طبقاتی و شکاف‌های ناشی از آن اقدام کردند. زخم‌های عمیق ناشی از این تبعیض‌ها را در جنبش‌های سیاسی 76، 84، 88، و 92 و 96 به نظاره نشسته‌ایم. ولی سوال امروز این است که برای پیشگیری از خشونت بیشتر چه باید بکنیم؟ آیا گسترش منازعه به این معنا نیست که بنیان‌های اخلاقی به‌عنوان چسب روابط دچار واگرایی شده‌اند؟ متاسفانه در شرایط از میان رفتن اخلاق سیاسی، خلأ بی‌توجهی به مدیریت منازعه نیز به‌چشم می‌خورد. در مدیریت منازعه می‌توان به‌طور همزمان از روش‌ها و تکنیک‌هایی چون مهارت‌های ارتباطی، مذاکره و گفت‌وگو، میانجیگری و برگزاری کنفرانس‌های حل‌اختلاف استفاده کرد.

نباید فراموش کنیم که مدیریت منازعه در شرایط کنونی به‌عنوان یک اولویت استراتژیک باید ناظر به سلامت روانی جامعه در حال فروپاشی باشد. سلامت روانی‌ که از یک سو ارتباطی وثیق با حق‌حیات یک‌یک انسان‌های مستقر در سرزمین ایران و از سوی دیگر با بحث توسعه همه‌جانبه و پایدار دارد و بدون آن امکان حل و فصل ابربحران‌ها محال می‌نماید.

همه این تحولات اساسی ممکن نیست مگر آن‌که در آستانه عبور از دهه چهارم انقلاب، اخلاق‌گرایی با ابتنا بر انتقال جامعه ایران از مرحله منازعاتی به پسامنازعاتی و مبتنی بر مدیریت منازعه و حل آن تحقق یابد. بدون تحقق چنین روندی جنگ همه علیه همه محتمل است. اما پیش از آن ظهور اراده ملی برای عبور از مرحله منازعه به جامعه پسامنازعاتی نیازمند پرداختن به اصلاح ساختارها و بهبود روش‌ها در زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی ایران است؛ با چه هدفی؟ اصلاح مناسبات میان متجاوزان به حقوق مردم و قربانیان. تنها زمانی می‌توان به تعادل اجتماعی دست یافت که در فرایند گفت‌وگو، سازوکارهای افزایش توانمندی آدمیان و بهینه‌سازی الگوهای ساماندهی اجتماعی با شناسایی مقصران فاجعه و قربانیان آن، امکان‌پذیر شود و همزمان ریشه‌های بسیاری از منازعات و خشونت‌های اجتماعی و سیاسی را که به احساس ناامنی، فقدان آرامش، فقر و محرومیت، احساس تنهایی و انزوا، منجر می‌شود، شناسایی و اقدام عاجلی برای حل آن‌ها ارائه کرد.

https://asemandaily.ir/post/13442

ش.د9604998