تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۷:۳۹  ، 
شناسه خبر : ۳۱۰۰۹۶
چهار دهه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در گفت‌وگو با عباس سليمي‌نمين
مقدمه: انقلاب اسلامي ايران در شرايطي روي داد كه حكومت شاه در اوج ثبات و قدرت به نظر مي‌رسيد. ايران قرار بود ژاندارم منطقه باشد و پايگاهي با ثبات براي امريكا. در آن زمان هيچكس و هيچ كشوري در دنيا حتي فكر يك دگرگوني ساده در ايران نمي‌كرد چه برسد به يك انقلاب تمام عيار كه بساط چندين هزار ساله سلطنت در ايران را برچيند. اما چرا اين انقلاب روي داد سوالي هميشگي است كه شايد هيچگاه رنگ كهنگي به خود نگيرد و همواره ابعاد تازه‌اي را در هر دوره‌اي نمايان كند. اين سوال مهم را با عباس سليمي نمين، پژوهشگر و محقق تاريخ معاصر ايران در ميان گذاشتيم تا با نگاه خود چگونگي رويداد انقلاب ٥٧ را مورد بازخواني قرار دهد. آقاي سليمي نمين تاكيد عمده‌اي بر مفهوم توسعه سياسي و نبود آن در رژيم پهلوي دارد و تاكيد مي‌كند انسداد سياسي منجر به تحقير هر جامعه‌اي مي‌شود كه نهايتا انقلاب را مي‌توان يكي از نتايج محتوم آن دانست.
پایگاه بصیرت / مرتضي ويسي

(روزنامه اعتماد ـ 1396/11/25 ـ شماره 4027 ـ صفحه 14)

* تحليل شما از رويداد انقلاب اسلامي ايران در سال ٥٧ چگونه است؟

** پيش از هر چيز من اعتقاد دارم آن چيزي كه موجب مي‌شود ملتي دست به تغيير ساختار بزند انسداد سياسي است. يعني زماني كه مردم يك جامعه به اين نتيجه برسند هيچ نقشي در اداره امور جامعه ندارد در اين وضعيت تلاش براي تغيير ساختاري اولين اقدام از سوي يك ملت است. ما در دوران قاجار نهضت‌هاي متعددي داشتيم ولي هيچكدام از آن نهضت‌ها به سوي تغيير ساختار نرفت بلكه عمدتا به دنبال اصلاحات بود امري كه در آن دوران امكان اجرايش بود براي مثال نهضت مشروطه يك نوع اصلاح‌طلبي بود براي مشروط كردن قدرت پادشاهي. در اين زمان ايران با مساله نفوذ و تسلط بيگانگان مواجه بود و مردم هم از اين موضوع احساس بدي داشتند. قراردادهايي كه با بيگانگان بسته مي‌شد تحقيري براي ملت ايران محسوب مي‌شد به همين جهت اقداماتي براي كنترل قدرت شاه از سوي مردم صورت گرفت تا استقلال ايران نابود نشود. ما در اين دوران شعارهايي براي سقوط پادشاهي نداشتيم بلكه خواستار نهادهاي مدرن مانند پارلمان بودند. مردم به اين دليل به انقلاب فكر نمي‌كردند كه احساس مي‌كردند صداي‌شان شنيده مي‌شود. مثلا زماني كه به شاه‌عبدالعظيم براي بست‌نشيني مراجعه مي‌كردند پادشاه به حرف ملت گوش مي‌داد اما بعد كودتاي ١٢٩٩ و روي كار آمدن رضاشاه ما شاهد اين هستيم كه براي اولين‌بار در تاريخ ايران قدرت بيگانگان باعث روي كار آمدن پادشاهي مي‌شود كه باعث منقطع شدن رابطه ميان شاه و مردم شد چرا كه مردم احساس مي‌كردند حكومت از آنها نيست و از اين نقطه است كه خاندان پهلوي حاكميت بدون مشروعيت مردمي را ايجاد كردند و شكاف دولت- ملت از اينجا شكل گرفت. اين انقطاع سياسي ما را وارد يك انسداد سياسي كرد كه صداي ملت و مردم به هيچ عنوان شنيده نمي‌شد.

پس از اينكه رضاشاه خلع شد سلطه مطلق انگليس از بين رفت كه باعث باز شدن فضاي باز سياسي شد و اين دوران ١٢ ساله يعني طي سال‌هاي ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ يكي از متفاوت‌ترين دوره‌هاي تاريخي ايران محسوب مي‌شود. مطالبه ملي شدن صنعت نفت حاصل اين شرايط تاريخي بود و اين معنا را داشت كه مردم ديگر به هيچ عنوان تحمل سلطه بيگانه را ندارند و قيام سي تير را شكل دادند. اما حكومت انگليس كه سرخورده شده بود اين‌بار با كمك امريكا كودتايي عليه مصدق ترتيب داد و در نهايت كودتاي ٢٨ مرداد شكل گرفت كه تاثيرات عديده‌اي در تاريخ ايران داشت. مجددا اين بيگانگان بودند كه سلطه پهلوي را بازگردانده بودند و در ادامه با تشكيل سازمان‌هاي سركوب مانند ساواك تمام حركت‌هاي اعتراضي مردم را از نطفه خفه كردند. اين سركوب‌ها كاملا با حمايت امريكا صورت مي‌گرفت چرا كه منافع امريكا در ايران به جز با سركوب مطالبات مردمي پيش برده نمي‌شد. يعني اين استبداد است كه فرصت چپاول حداكثري را براي بيگانه فراهم مي‌كند. چرا كه مردم اگر پارلمان داشته باشند و احساس بكنند در سرنوشت سياسي خودشان دخيل هستند طبيعتا از منافع خودشان پشتيباني مي‌كنند و اين براي قدرت‌هاي سلطه و استعمارگر شرايط خوبي نيست. شرايط استبداد با حمايت بيگانه در رژيم پهلوي ادامه پيدا كرد تا جايي كه هيچ جايي براي اصلاح از سوي مردم باقي نگذاشت. حتي دموكراسي كاملا ظاهري دو حزبي شاه هم دوام نياورد و به حكومت تك حزبي رستاخيز تبديل شد و اين استبداد با حمايت امريكا مردم را به نقطه‌اي رساند كه هيچ راهي به جز انقلاب براي شان معنا نداشت.

* يعني شما اعتقاد داريد اگر شاه در را به روي اصلاحات سياسي بازمي‌گذاشت شايد انقلاب در ايران صورت نمي‌گرفت؟

** بله؛ قطعا اينگونه بود. اگر شاه به مردم فضاي كمي هم مي‌داد تا در امور سياسي مشاركت كنند ديگر نيازي به حركت‌هاي انقلابي نبود چرا كه مردم در آن شرايط مي‌توانستند مطالبات عيني خود را پيش ببرند. اما تا زماني كه امريكا منافع اقتصادي در ايران داشت به هيچ عنوان اجازه نمي‌داد شاه انعطاف نشان دهد. شما اگر به عكس‌العمل امريكا در مقابل شكل‌گيري حزب رستاخيز نگاه كنيد مي‌بينيد امريكا هيچ انتقادي به اين موضوع ندارد و صرفا حركت‌هاي شاه را تاييد مي‌كند اين در شرايطي بود كه امريكا هميشه براي خود نقشي حامي دموكراسي در منطقه و دنيا قايل است و با همين عنوان سعي در نفوذ كشورهاي دنيا دارد. پس در نتيجه امكان هيچ اصلاحي در آن زمان وجود نداشت.

* در گفته‌هاي شما نقش عامل سياسي دست بالا را دارد و شايد اينگونه به نظر بيايد كه عوامل ديگر مانند امور اقتصادي در تحليل‌هاي شما ناديده گرفته شده است. اين‌گونه نيست؟

** من فكر مي‌كنم عوامل ديگر زماني مي‌توانند بهبود بيابند كه عامل سياست در جامعه بهبود يافته باشد. زماني اقتصادي كار آمد و پيشرفته خواهيد داشت كه بتوانيم از منافع اقتصادي خود در جامعه حمايت و پشتيباني كنيم. هنگامي كه انگليس و امريكا نفت يك كشور را با قيمتي نا چيز به غارت مي‌برند اگر نتوانيد به اين امر اعتراض كنيد آيا مي‌توان از بهبود جامعه صحبت كرد؟ در دوران چپاول، اساسا اقتصادي شكل نمي‌گيرد كه از آن بتوان دفاع كرد. من پايه اصلي انقلاب را تحقير ملت ايران مي‌دانم؛ تحقير عليه تمام اقشار و گروه‌هاي ملت ايران. اگر مشكل اقتصادي باشد تنها يك گروه خاص وارد ميدان شده و نمي‌توان از يك حركت فراگير صحبت كرد. در انقلاب ايران همه اقشار و گروه‌ها حضور داشتند كساني كه وضع مالي به نسبت خوبي داشتند هم در حركت‌هاي اعتراضي و انقلابي سال ١٣٥٧ حضور داشتند. احساس حقارت در بين همه مردم ايران وجود داشت.

* اين احساس حقارت در طول تاريخ ايران به خصوص بعد از جنگ‌هاي ايران و روس تقريبا هميشه همراه مردم ايران بوده است پس چرا در آن زمان‌ها منجر به انقلاب نمي‌شد؟

** فرق است بين زماني كه شما به وسيله يك جنگ خارجي دچار شكست مي‌شويد و احساس حقارت مي‌كنيد و زماني كه توسط رژيم حاكم بر خود تحقير بشويد. اين مساله درست است كه ممكن است طي جنگي ما نقاطي از خاك مان را از دست داده باشيم و در آن زمان حس سرشكستگي را تجربه كرديم اما در زمان پهلوي ما نقاطي از خاك مان را بدون هيچ جنگ و درگيري از دست مي‌داديم و اين خود اوج حقارت و سرخوردگي در بين يك ملت است. در دوران پهلوي‌دوم بحرين را به رايگان از ايران جدا كرديم و اين در حالي بود كه هيچ جنگ و كشمكشي در ميان نبود به ثمن بخس اين بخش را از خاك ايران جدا كرديم. علم در خاطرات خود مي‌گويد «روزي شاه به من گفت ما كه داريم بحرين را جدا مي‌كنيم فردا به عنوان خائن از ما ياد نمي‌كنند؟» بعدا شاه دستور مي‌ دهد بحرين از ايران جدا شود خود علم اين اتفاق را به سخره مي‌گيرد و مي‌گويد راديو به گونه‌اي مساله را بيان مي‌كند كه گويي فتح‌الفتوح كرديم و متوجه نيستيم كه قسمتي از خاك كشور را جدا و به بيگانه تقديم كرديم. درواقع بحرين براي اين از ايران جدا شد تا انگليس در آنجا پايگاهي ايجاد كند و حضور خودش در منطقه را تثبيت كند. اين اتفاق بدون هيچ جنگ و درگيري صورت گرفت. اين به مراتب بسيار تحقيرآميزتر است كه ما دولتي نداشته باشيم تا از تماميت ارضي ايران دفاع كند. زماني كه قرار داد كاپيتولاسيون مطرح شد خيلي از عناصر وابسته به بيگانه گفتند كه مردم ايران اين حد از خفت را قبول نمي‌كنند و زير بار اين قرارداد نمي‌روند اما به زور و سركوب به ملت تحميل شد. كاپيتولاسيون به معناي برتري مطلق نيروي خارجي بود كه بدترين حقارت‌ها را ايران رقم مي‌زد كه تا آن زمان تاريخ ايران به چشم نديده بود.

* اما باز هم من فكر مي‌كنم شما تاكيد بيش از اندازه به عوامل غير اقتصادي داريد چرا نبايد اقتصاد را به شكل عاملي مستقل در نارضايتي مردم سنجيد؟

** در زمينه اقتصاد و مسائل زير ساختاري هيچ كاري در زمان پهلوي صورت نگرفته بود. من اسناد اين مساله را مي‌توانم ارايه كنم كه ما در زمينه‌هاي حمل‌ونقل، آموزش، انرژي و تمامي زير ساخت‌هاي توسعه ابدا هيچ پيشرفتي را مشاهده نمي‌كنيد. ما با كشوري فاقد هر گونه توسعه اقتصادي مواجه بوديم پس اساسا در اين كشور صحبت كردن از اقتصاد ناممكن است.

* پس افكار گذشته‌گرا و نوستالژيك درباره رفاه اقتصادي دوران پهلوي از كجا نشات مي‌گيرد؟

** به دليل اينكه الان سرمايه‌گذاري‌هاي كلاني براي ايجاد اين تفكر صورت مي‌گيرد. يكي از الزامات بازگشت سلطه غرب به ايران تحريف تاريخ است. اما براي جوان امروز مطالعه اين امر خيلي سخت نيست كه ببيند ما چه اساس و زير بنايي داشتم. ما اصلا زيربناي ريلي و بزرگراه نداشتيم كه توسعه‌اي ايجاد كند.

* پس راه‌آهن شمال به جنوب در كجاي اين بخش از تحليل شما قرار مي‌گيرد؟ آيا اين خود يك زير بناي اقتصادي محسوب نمي‌شد؟

** راه آهن شمال به جنوب كه يكي از خيانت‌هاي بزرگ در تاريخ ايران است. شما براي درك اين موضوع كافي است نظر كارشناسان حتي كارشناسان انگليسي را مطالعه كنيد. كرزن كه در قرن ١٨ به ايران مي‌آيد در كتاب «ايران و قضيه ايران» را مطرح مي‌كند و آنجا مي‌گويد كه راه‌آهن شمالي - جنوبي به نفع ما است و شرقي- غربي به نفع اقتصاد ايران خواهد بود. بله در دوران پهلوي كارهايي صورت گرفته است اما سوال اين است كه اين كارها بر اساس منافع ايران صورت گرفته يا بر اساس منافع بيگانگان؟ در مسائل مختلف ديگر مانند انرژي، ما كه اصلا در بيشتر مناطق كشور برق كشي نداشتيم. خاطرات استاندار خراسان را اگر مطالعه كنيد در آنجا مي‌گويد «در ابتداي سال ١٣٥٢ من رفتم طول مرزي را بازديد كنم همه از من خواهش مي‌كردند به آنها برق بدهيم گفتم چرا در شرايطي كه بهداشت و آموزش نداريد برق را در اولين قرار داده‌ايد؟ روستاييان گفتند فاميل‌هاي ما در كشور همسايه شب كه مي‌شود همگي چراغ برق دارند و خانه‌هاي‌شان روشن است ما احساس حقارت مي‌كنيم كه اينجا تاريك است» اين مساله مربوط به سال ٥٢ است كه اوج درآمدهاي نفتي شاه محسوب مي‌شود. علم در خاطرات سال ١٣٥٥ مطرح مي‌كند كه موتور برق خريداري كرده است چرا كه در دربار ٨ ساعت قطعي برق در هر روز داريم. تهراني كه آنقدر براي پهلوي‌ها اهميت داشت ٨ ساعت در روز برق نداشته است. پس چگونه مي‌توان از زير ساخت و پيشرفت صحبت كرد؟ در زمينه بهداشت بايد بدانيم كه بسياري پزشك‌هاي‌مان از هند و فيليپين به ايران مي‌آمدند. اساس توسعه كشور نيروي انساني است كه ما اصلا در آن زمان نداشتيم. زماني كه توسعه سياسي مبتني بر استقلال وجود نداشته باشد اصلا صحبت كردن از توسعه اقتصادي ناممكن است.

* اعتقاد شما بر اين است اگر شاه به توسعه سياسي و اصلاحات تن مي‌داد مي‌توانست سرنوشت متفاوتي شايد پيدا كند. اما شاه در جايي از حاكميت خود پذيرفت كه صداي انقلاب مردم ايران را شنيده است پس چرا اين انعطاف كارساز نبود؟

** اين زماني بود كه همه ملت ايران به پا خاستند و وارد حركت‌هاي انقلابي شدند. اعتراف اين سخنان از زبان شاه، نشانگر اين بود تا قبل از اين ماجراها صداي مردم را نمي‌شنيده است و اوضاع كشور هم خوب نبود. اما اينكه چرا مردم اعتماد نمي‌كنند به تجربيات آنها از تاريخ باز مي‌گردد. ماجراي ملي شدن صنعت نفت تجربه مهمي در تاريخ مردم ايران بود و در اين قضايا بود كه ملت دربار پهلوي را سنجيد و ميزان خيانت اين خاندان را درك كرد. رژيمي كه به ملت خود پشت مي‌كند و آن را تحقير مي‌كند ديگر جايي براي اعتماد باقي نمي‌گذارد. در شرايطي كه ملت با تمام وجود از استقلال خود و حاكميت ملي دفاع مي‌كند رژيم پهلوي زمينه را براي يك كودتاي ننگين فراهم مي‌كند. همان زمان كساني مثل دكتر فاطمي بودند كه مي‌گفتند بايد كار سلطنت را تمام كرد. اما ملت باز هم به سلطنت اعتماد كرد ولي متاسفانه اين اعتماد به خيانت سلطنت منجر شد. مردم ايران به هيچ عنوان در لحظات تاريخي انقلاب ٥٧ اين وقايع را فراموش نكرده بودند و زماني كه شاه قصد داشت با شعار‌هاي تهي و توخالي اعتماد مردم را جلب كند هيچ‌كس به او اعتماد نكرد. چرا كه ديده بودند همين سلطنت با مردم چه كرد و چگونه دست در دست بيگانگان كشور را وارد فقر و بيچارگي كردند.

بعد كودتاي ١٢٩٩ و روي كار آمدن رضاشاه ما شاهد اين هستيم كه براي اولين‌بار در تاريخ ايران قدرت بيگانگان باعث روي كار آمدن پادشاهي مي‌شود كه باعث منقطع شدن رابطه ميان شاه و مردم شد چرا كه مردم احساس مي‌كردند حكومت از آنها نيست و از اين نقطه است كه خاندان پهلوي حاكميت بدون مشروعيت مردمي را ايجاد كردند و شكاف دولت-ملت از اينجا شكل گرفت. اين انقطاع سياسي ما را وارد يك انسداد سياسي كرد كه صداي ملت و مردم به هيچ عنوان شنيده نمي‌شد.

اگر شاه در را به روي اصلاحات سياسي باز مي‌گذاشت شايد انقلاب در ايران صورت نمي‌گرفت.

در انقلاب ايران همه اقشار و گروه‌ها حضور داشتند كساني كه وضع مالي به نسبت خوبي داشتند هم در حركت‌هاي اعتراضي و انقلابي سال ١٣٥٧ حضور داشتند. احساس حقارت در بين همه مردم ايران وجود داشت.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=97099

ش.د9605037