حبیبه آقایی پور/ دخترها لطیفترند، عزیزکم! برای همین است که هیچ قلبی نبوده که پریشان آن دخترکِ گوشواره قلبیِ صورتیپوش نشده باشد. تو اما پسری، مردی! هشت سالت شده بود.
شاید از دو سه هفته قبل هی توی خانه میپرسیدی: «دقیقا چند روز مونده تا تولدم؟» و بعد تأکید میکردی که دوست داری کیک تولدت پاریسنژرمن باشد. هرچند مادرت شنیده بود که آرام به دوستت گفته بودی: «من دیگه مسی رو دوست ندارم. شنیدم به اسرائیلیها کمک کرده.»