صبح صادق >>  پرونده >> پرونده
تاریخ انتشار : ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۹  ، 
شناسه خبر : ۳۵۹۲۷۷
لیلاسادات موسوی(فرزند شهید): 
آقاسید در طول حیات‌شان یک بار هم به کربلا و نجف نرفتند. او برای امنیت کشور آنقدر مشغول کار و رسیدگی بود که یک بار هم فرصت نکرد به کربلا و نجف برود؛ اما در رسیدگی به کاروان زوار عتبات عالیات همیشه در صف اول بود. سال گذشته در دی‌ماه تصمیم گرفته بود با خانواده راهی کربلا شود. از این موضوع هم بسیار خوشحال بود که فرصتی پیش آمده است تا پابوس حرمی برود که سالیان سال برای امنیت آنجا در مقابل دشمنان ایستاده بود؛ اما انگار تقدیر او برای زیارت طور دیگری رقم خورده بود؛ با دستی و پایی که قطع شده بود و چشمی که تخلیه شده بود و هزاران ترکشی که در بدن مبارکش نشسته بود.
آقاسید شیمیایی دوران دفاع مقدس هم بود. هنوز صدای سرفه‌های او در گوشم است. دلم برای آن سرفه‌ها تنگ شده است. دلم برای معراج شهدا و آن لحظه‌ای که برای آخرین بار پیشانی پدر را بوسیدم، تنگ شده است. دلم می‌خواهد در آغوش پدرم قرار بگیرم با اینکه خیلی کم فرصت می‌شد در آغوش بگیرمش. دلم برای «خیر است ان‌شاءالله‌هایی» که پدرم در پاسخ به دوستت‌دارم‌ها و دلم تنگ شده‌ها به من می‌گفت، تنگ شده است.
 
سیدصادق موسوی(فرزند شهید): 
تهدید‌های صهیونیستی همیشه همراه پدرم بود. یادم است در روستای پدربزرگم و در خانه آنها جمع بودیم که یک نفری به خانه پدربزرگم تماس گرفت و خود را رابط صهیونیست‌ها اعلام کرد. پس از جر و بحثی که بین‌شان شکل گرفت، در آخر پدر را تهدید کرد. پدر هم در جواب گفت: «شما کار خودتان را بکنید، من هم کار خودم را می‌کنم.»
 یک بار هم در شبکه 14 رژیم صهیونیستی عکس پدر را زده بودند و او را در لیست افرادی که باید ترور شود، گذاشته بودند. این کینه هم از نحوه کار پدر و خستگی‌ناپذیری او شکل گرفته بود. پدر به گونه‌ای صهیونیست‌ها را عاصی کرده بود که بارها تلاش کردند که او را ترور کنند.