من و احمد سری از هم سوا بودیم و قصه رفاقتمان ورد زبان خیلیها بود. سالهای دهه 50 من مغازه قصابی داشتم و احمد بیشتر روزها به من سر میزد. آن زمان اوج شر و شوری او بود و روزی نبود که به بهانهای دعوا راه نیندازد. آن زمان من وارد فعالیتهای انقلابی شده بودم و یخچال گوشتها بهترین مکان برای پنهان کردن اعلامیهها و کاستهای سخنرانی امام خمینی(ره) بود و ساواکیها به آن شک نمیکردند....