صبح صادق >>  جبهه >> گزارش
تاریخ انتشار : ۰۴ تير ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۳  ، 
شناسه خبر : ۳۶۱۵۰۴
روایتی از حال و هوای عید غدیر در جبهه‌ها
پایگاه بصیرت / فاطمه ساداتی/ گروه جبهه
صورت آفتاب سوخته جوان با شال سبز دور گردنش هارمونی قشنگی را پدید آورده بود که زیر تیغ تیز جنوب چهره‌اش را دلنشین‌تر می‌کرد. پسر جوان که تازه از حمام برگشته و به قول معروف صفایی به سر و صورتش داده بود، خود را به میان همرزمانش در آن طرف سنگر رساند. آغوش رزمنده‌ها یکی یکی برای سید جوان باز شد و خوش و بش‌ها بالا گرفت. صدای خنده و شوخی تمام مقر را پر کرده بود، در صورت خندان و شاداب بچه‌ها خبری از جنگی که درون آن قرار داشتند، نبود. انگار این رسم عید دیدنی و برپا کردن بساط شادی در روز «عید» جنگ و غیر جنگ نمی‌شناخت، مخصوصاً عید مهم «غدیر» که مخصوص بچه‌ شیعه‌ها بود و رسم دید و بازدید از سادات شیرینی خاص خودش را داشت.  باور به پیروزی و جهاد در جبهه حق آن چیزی بود که رزمنده‌ها را با جان و دل پای کار دفاع از مرزها در سرمای خشک غرب و آفتاب‌سوزان جنوب نگه می‌داشت. با وجود شهادت و جانبازی و اسارت که جزء لاینفک جنگ به شمار می‌آمد، در چهره رزمنده‌ها از ترس و استیصال خبری نبود. اتفاقاً برعکس، هر جا امید به شهادت می‌رفت چهره‌ها بشاش‌تر بود و قلب‌ها بیشتر از همیشه برای این فیض الهی مشتاق می‌شد. جبهه‌ها بوی ایمان می‌داد و ایمان کار را برای از جان گذشتن آسان‌تر می‌کرد. هرجا فرصت و زمانی برای قوت گرفتن ایمان بود، بچه‌ها دست به کار می‌شدند و با برگزاری مراسم روحیه خود را بازآفرینی می‌کردند. اگر شهادتی بود، مراسم عزاداری برپا می‌شد و اگر ولادت و عیدی بود، بساط جشن و شادی به راه می‌شد. خرج همه اینها یک دل شاد و چند کلمن شربت و یک مداح بود که متناسب با برنامه نوحه یا مولودی می‌خواند.
اما این وسط جشن عید غدیر در جبهه خاص‌تر و ویژه‌تر برگزار می‌شد. انداختن شال سبز سیادت رسم بچه سیدها در جبهه بود و روبوسی و عیدی گرفتن از سادات هم جزء جدانشدنی این عید بزرگ بود که باید آن را اجرا می‌کردند. «جعفر طهماسبی» از رزمندگان تخریبچی لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در گفت‌وگو با صبح صادق خاطره‌ای از شهید «سیدمحمدزینال حسینی» و آداب خاص او در روز عید غدیر تعریف کرد و گفت: «شهید زینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) مقید بود سادات باید سیادت خود را نشان دهند و خودش در عید غدیر حتما شال سبزی به گردن داشت و بچه‌ها نیز به توصیه ایشان حتما شال سبز می‌ا‌نداختند. همین شال‌ها را وقت عملیات می‌دادند دست بچه‌‎ها تا با خودشان ببرند. خواندن عقد اخوت و مولودی‌خوانی‌ هم یکی از کارهای ما در این روز بود.»
 
ساده اما مفصل در جبهه
جشن و شادی مختص عید غدیر نبود و رزمنده‌ها در همه اعیاد و ولادت‌ها برنامه ویژه برگزار می‌کردند. در این باره طهماسبی می‌گوید: «ما در همه اعیاد مولودی خوانی و جشن را داشتیم، معمولا شعری خوانده می‌شد، همگی دو انگشتی دست می‌زدند و شادمانی و شادی داشتند. »
زینال حسینی و همه رزمنده‌های سادات با قلب و جان‌شان با اهل بیت(ع) ارتباط داشتند. شرح این ارتباط قلبی و توسلات شهید زینال حسینی را طهماسبی اینطور تعریف کرد: «شب عملیات کربلای 5 قرار بود دو سری غواص به خط بروند، یک سری مأمور رفتن به گردان‌ها شدند و یک سری به سمت شکستن دژ خرمشهر رفتند. شرایط و فضای سنگینی حکم فرما بود؛ چرا که سابقه عملیات کربلای 4 نگرانی برای نرسیدن به دژ را قوت می‌بخشید. احتمال شهادت بچه‌ها 100 درصد بود و با جمعی صحبت می‌کردیم که احتمال برگشت آنها را نمی‌دادیم. پنج سال از جنگ می‌گذشت و تا آن روز کسی نتوانسته بود به دژ نفوذ کند، دژی با عمق زیاد و کف آن میدان مین که رد شدن از آن و رسیدن به دشمن خودش عملیات بود.»
او ادامه داد: «اعیاد و مناسبت‌های شاد از دست بچه‌ها در نمی‌رفت. شهید زینال حسینی هم سنی نداشت و 24 سالش بود، از 19 سالگی فرمانده گردان شد و اکثر بچه‌های تخریب نیز سن و سال کمی داشتند و کمتر فرد مسن در بین ما بود. برای همین شاد نگه داشتن فضا یکی از چیزهایی بود که فرمانده هم آن را از ما می‌خواست.
قبل از رفتن غواص‌ها شهید سیدمحمد زینال حسینی در سنگر بچه‌های تخریب زیر پل «هفتی هشتی» بین نماز مغرب و عشا سخنرانی کرد. او با ضجه و ناله به حضرت زهرا(س) التماس می‌کرد که بی‌بی جان بچه‌های ما دارن میان خودت دست‌شان را بگیر و یاری کن. او آن شب شروع کرد به روضه‌خوانی و شعری را خواند که بار‌ها از زبانش شنیده بودم: «سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است، فاطمه هم‌فکر و هم‌سیما و هم‌خوی من است، یاد از بشکستن پهلوی او، چون کرد گفت، بضعه من، روح ما بین دو پهلوی من است.»
 
مادر سادات
بعد از خواندن این چند بیت روضه‌ای خواند و خودش آنقدر گریه کرد که دیگر نتوانست ادامه دهد. بعد هم من شروع به خواندن نوحه کردم و سپس نماز عشا اقامه شد. بعد نماز تعدادی از بچه‌ها بیرون سنگر در حالی‌ که لباس غواصی به تن داشتند، گوشه و کنار هنوز گریه می‌کردند تا اینکه اعلام شد غواص‌ها شام بخورند و آماده حرکت به سمت دشمن باشند. حتی در بین راه هم عده‌ای همچنان حال معنوی را داشتند و گریه می‌کردند. 
طهماسبی یک نکته مهم می‌گوید: «این ارتباط چه از طرف سادات و چه همه رزمنده‌ها با اهل بیت(ع) وجود داشت و چیزی نیست که بشود آن را حذف یا کتمان کرد. سابقه جبهه به مکتب عاشورا گره خورده و اگر اسم حضرات اهل بیت(ع) نبود، مشخص نبود ما آن شب عملیات می‌توانستیم دژ را بشکنیم یا نه. بچه‌های تخریب اکثرا از صورت و پهلو تیر می‌خوردند؛ چرا که از سینه به بالا روی آب بودند و وقتی عراق منور می‌زد، رگبار گلوله به سمت آنان کشیده می‌شد.»
 
شوخی شوخی، با سادات هم شوخی؟!
مسئله دیگر آنکه عیدی گرفتن از سادات بهانه‌ای برای شوخی و خنده بین بچه رزمنده‌ها بود. یکی از رزمنده‌ها تعریف می‌کرد خدا آن روز را نمی‌آورد که چند رزمنده‎ها باهم قرار می‌گذاشتند که به کسی بگویند سید. یکی را با پسوند سید صدا می‌زدند و به سر و کله‌اش می‌پریدند و به بهانه بوسیدن اول آش و لاشش می‌کردند، بعد هم هرچه داشت به بهانه متبرک بودن از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و حتی گاهی لباس، همه را می‌گرفتند. جالب اینکه به قدری جدی می‌گفتند «سید» که خود شخص هم بعد که ولش می‌کردند، شک می‌کرد و می‌گفت: «راستی راستی نکند ما سید هستیم و خودمان خبر نداریم؟»