بارها از «سردار بهمن کارگر» رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در برنامههای گوناگون جملهای شنیدم که به نظر میرسید دریافت اواز سالها مدیریت بر نهادی بود که دایهدار فرهنگ جبهه و مقاومت است. او که خود نیز در دفاع مقدس حضور داشته است، به خوبی میداند رزمندههایی که در خط مقدم جبهه از همه جان و مال خود برای ادای وظیفه دینی و سربلندی کشور گذشتند، نمونههای منحصر به فردی از انسانهای وارسته و متعالی بودند، اما حضور این بچهها در جبهه و آنچه در تصاویر و روایتها مشاهده میشود، همه ماجرای جنگ نبوده و نیست. حرف سردار کارگر این بود که نباید جنگ را مردانه ببینیم. این یعنی زنها هم به اندازه مردها در جبهه نقش ایفا کردند و نگاه مردانه به دفاع مقدس سبب میشود از قدرت نرم انقلاب اسلامی در مقابله با دشمن غافل شویم.
این مقدمه، دلیل نگارش گزارشی است که در ادامه آن را در صفحه جبهه خواهید خواند؛ گزارشی که در نگاه اول ارتباطی با جبهه و دفاع مقدس ندارد، اما ریشههایش به همان دوران باز میگردد. گزارشی که نه به میدان دفاع مقدس اشاره دارد و نه از حضور مردان در جبهه مقاومت میگوید، نه قرار است خاطرات مردانه را روایت کند و نه قرار است روایتگر شهیدی باشد. حرف درباره یک جبهه است، جهاد فی سبیلاللهی که مردها در آن نقشی ندارند. در این جبهه خبری از تانک و تفنگ و موشک نیست؛ اما تا دلتان بخواهد پول و جواهرات و طلا ریخته است. این جبهه، میدان جهاد زنهاست، آنهم با اهدای عزیزترین داراییها و حتی یادگاریهایشان.
همدلی طلایی
میرسند جلوی در «فاطمیه تهران»، جایی در خیابان فاطمی که محل برگزاری مراسمهای مذهبی است. زن دستهای کوچک دخترش را میگیرد و کمک میکند تا آهسته از پلهها بالا بیاید، همزمان کودک خردسالی را که در بغل دارد، از این دست به آن دست میدهد و هر سه وارد سالن میشوند. دخترک تا فضای بزرگ سالن و بچههای هم سن و سالش را میبیند، به سمت بچهها میدود و مادر نیز خودش را به سمت دیگر سالن میرساند که جمعیتی از زنها دور چند میز تجمع کردهاند.
دور تا دور میز به پاس حضور جهادگرانه زنهای ایرانی با گلهای سفید تزئین شده است، پشت دوتا میز، چند خانم مشغول نوشتن برگههایی هستند و خانم کنار آنها مسئول قفسهای شیشهای است که در آن پر از انواع طلا و زیورآلات است.
خانمها به صف میشوند و هر کس نام و نشان هدیهای را که در دست دارد، به کمک خانمهای متصدی روی برگه مینویسد و در بخش آخر، انگشتر و گردنبند و گوشوارههای طلایی است که در قفسه شیشهای جای میگیرد.
همه این طلاهای هدیه شده بخش کوچکی از پویش به راه افتاده این روزهای زنان ایرانی در حمایت از مردم فلسطین و لبنان است. پویشی که چندی قبل در شهرهای کشور به راه افتاد و به دنبالش خانمها در نقاط گوناگون کشور در لبیک به فرمان امام خامنهای (مدظلهالعالی) برای کمک به لبنان جهاد مالی را با هدیه کردن طلاها و زیورآلات خود آغاز کردند.
هدیه کوچک برابر جهاد بزرگ
«حرف از جهاد که میشود همه ذهنشان به حضور فیزیکی در جبههها میرود، اقدامی که این روزها برای ما امکانپذیر نیست که اگر بود، بیدرنگ در جبههها حضور پیدا میکردیم، اما مقدمتر از جهاد در میدان جنگ، جهاد با نفس و جهاد با مال است، خدا بهتر از ما میدانست برای برخی گذشتن از مال سختتر از گذشتن از جان است، برای همین در آیه قرآن در اشاره به جهاد، عبارت «جاهدوا به اموالهم و انفهسم» را ذکر میکند و در ابتدا از جهاد مال سخن میگوید.» اینها را زینب سادات ۲۷ ساله، مادر دو دختری میگوید که در ابتدای این نوشتار از حضورشان در گردهمایی همدلی طلایی گفتیم.
«ما زمانی میتوانیم بگوییم آماده نبرد هستیم، که از نظر فکری و جسمی و ایمانی خود را برای مبارزه علیه صهیونیسم جهانی آماده کرده باشیم.» این را میگوید و طلای توی دستش را نشان میدهد، یک گردنبند و یک جفت گوشواره است. میپرسم دل کندن از اینها سخت نیست؟
میگوید «در مقابل چه چیزی؟ ما در این یک سال دلکندن مادران اهل غزه از کودکانشان را دیدهایم، ما دل کندنهای سختتر از این را در جنگ غزه شاهد بودیم، واقعاً کار ما در برابر جهاد عظیم مسلمانان فلسطین و لبنان کمترین کار است.»
«چه جماعت خوبی بودند زنهای نسل قبل و قبلترش که هر جا میدانی را برای نقشآفرینی در عرصه دین و وطن میدیدند خود را به میدان میرساندند»؛ نکتهای که «فائضه غفار حدادی» نویسنده کشورمان در جمع زنان این محفل هم به آن اشاره کرد و از زنان تبریزی سخن گفت که حدود ۱۰۰ سال قبل وقتی شرایط جبهه مشروطهخواهان به تنگ آمد، با بذل طلاها و زیورآلات خود به این جبهه کمک کردند و حالا، در سال ۱۴۰۳، در جبههای که زنان و کودکان فلسطینی و لبنانی هر روز خونشان برای اسلام و آرمان قدس بر زمین میریزد، زنان ایرانی مشابه آنچه زنان تبریزی رقم زدند، به میدان جهادی دیگر آمدند.
دوباره دفاع مقدس
خانم میانسالی که با چند تکه طلا توی دستش به سراغم آمده است، چون فهمیده که برای گرفتن گزارش آمدهام، بیمقدمه میرود سراغ ورقزدن تاریخ دیگری از حضور زنها در جبهه مبارزه با دشمن و برایم تعریف میکند: «زمان دفاع مقدس من دختر جوانی بودم که هر جا برای پشتیبانی از جبهه کمک میخواستند، خودم را میرساندم، اگر قرار بود چیزی ببافند من آنجا بودم، اگر قرار بود خوراکی و اقلامی بستهبندی کنند، باز هم من آنجا بودم. امروز هم که ولیفقیه امر کردند هر کمکی که از دستمان برمیآید برای فلسطین و لبنان انجام دهیم، من آماده هستم، دیدم نمیتوانم کاری کنم، امروز اینجا آمدم تا چند تکه طلای ناقابلم را به جبهه مقاومت اهدا کنم.»
به دنبالش میروم تا میزی که طلاها را تحویل میگیرند، خانمها مقدار هدیه را میپرسند و در برگه یادداشت میکنند، طلاهای زن میانسال، میرود کنار دیگر طلاهای اهدا شده، هنوز یک ساعت بیشتر از مراسم نگذشته که قاب طلاها تقریباً جای خالی زیادی ندارد، به این فکر میکنم که طلاها هم عاقبت به خیر میشوند، چه آن طلاهایی که نذر ضریح حرمهای مقدسه اهل بیت (ع) میشود و چه این طلاها که قرار است مرهمی بر زخم یک ساله مردم داغدیده غزه و لبنان باشد.
یک سینی طلا!
فکر میکنم این دیگر آخرش است که یک زن، چند تکه طلایی را که بالای ۴۰ میلیون قیمتش است، اهدا کرده است که حقیقتاً مبلغ کمی نیست، اما ورود زنی جوان با یک سینی پر از طلا نه فقط نگاه من، که نگاه خبرنگاران و عکاسان دیگر را هم جلب میکند. خانم جوان تعریف میکند که مدتی قبل از این برنامه، وقتی رهبر معظم انقلاب برای کمک به لبنان تکلیف کردند، من در صفحه شخصیام از دوستان و خانواده درخواست کردم هرچه میتوانند برای غزه و لبنان کمک کنند! که این زیورآلات و سکهها و مبالغ جمع شد. نگاهی به سینی میاندازم، از سینه ریز گرفته، تا پابند و النگو، از گوشوارههای کوچکی که مشخص است برای دخترکی کوچک است تا حلقه ازدواج و انگشتر برلیان هم در این مجموعه نفیس جا دارد. میپرسم این حلقه، حلقه ازدواج است؟ زن جوان تأیید میکند. توی دلم اهداکنندهاش را تحسین میکنم که در این زمانه نگذشتن از چیزهای عادی، او چطور حاضر شده است حلقه ازدواجش را بدهد؟ که زن جوان، انگار که ذهنم را خوانده باشد، میگوید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون»؛ خود خداوند گفته است به حقیقت نیکوکاری نمیرسید، مگر از آنچه دوست دارید انفاق کنید.