صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۴  ، 
شناسه خبر : ۳۸۲۴۳۶
مروری بر یادداشت روزنامه‌های پنجشنبه ۱۷ مهرماه ۱۴۰۴
فرمول مشترک آمریکا و تروئیکای اروپایی در تقابل مطلق با نظام و ملت ایران محرز و مشخص است: قرار دادن کشور در وضعیت نه جنگ نه صلح!

یک سناریوی سوخته با بازیگران تکراری

حسن رشوند 

سال 1365 و در بحبوحه جنگ تحمیلی در شرایطی که بر اساس قانون اساسی، قوه مجریه توسط دو مرجع (رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر) اداره می‌شد و طبیعی بود که اختلاف نگاه در نحوه اداره کشور وجود داشته باشد‌، به ویژه اینکه اکثریت دولت از جریان همسوی نخست‌وزیر وقت بودند، برخی موضوع تعیین حدود اختیارات رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر را مطرح کردند.این بود که برای اولین بار بعد از گذشت 8 سال از عمر انقلاب اسلامی و پشت سر گذاشتن دوران پر تلاطم آن سالها و نگرانی از تکرار برخی حوادث ناگوار در شرایطی که کشور در وضعیت دفاع در مقابل یک دشمن خارجی قرار داشت و انسجام در نهاد اجرائی کشور بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شد، بحث اصلاح فصل دوم قانون «تعیین حدود وظایف و اختیارات ریاست جمهوری» و احیانا خروج از بن‌بست‌های موجود مطرح شود.شاید مهم‌ترین دلیل حذف پست نخست‌وزیری در بازنگری قانون اساسی در سال 1368 و تفویض وظایف آن به رئیس‌جمهور همین تجربه‌ای بود که در طول این 10 سال کسب شده بود.سید محمد خاتمی در خرداد 1376 به عنوان پنجمین رئیس‌جمهور ایران انتخاب شد. چهار سال اول او با میدانداری سیاست‌بازان رادیکال جریان چپ‌نما (بخوانید راست افراطی) که در آن مقطع‌، «دوم خردادی‌ها» و بعد‌ها نام «اصلاح‌طلبان» را برای خود برگزیدند با بسیاری از تندروی‌ها و پنجه کشیدن به صورت دیگر نهادهای درون حاکمیت با هدف سلب اختیارات این نهادها به اتمام رسید. چه مقالات اهانت‌آمیزی بود که در روزنامه‌های صبح امروز‌،جامعه، توس‌، نوروز و... هر روز علیه قوه قضائیه‌، شورای نگهبان و دیگر نهادهای حاکمیتی با الفاظ ناشایست منتشر می‌شد. خاتمی که بستر بسیاری از تغییرات را تیم رسانه‌ای او در دور اول ریاست جمهوری فراهم کرده بود‌، با نشستن بر کرسی قدرت برای بار دوم در سال 1380، لایحه‌ای را که سالها پیش در 22 آبان 1365 با عنوان اصلاح مواد فصل دوم قانون «تعیین حدود اختیارات ریاست جمهوری ایران» آماده شده بود بار دیگر از صندوقچه بیرون آورد و در 27 شهریور 1381 یعنی 15 ماه بعد از دور دوم رئیس‌جمهوری خود به تصویب رساند. این دو لایحه «تبیین» که همان افزایش اختیارات رئیس‌جمهور بود و اصلاح قانون انتخابات از شهریورسال 1381 تا پایان سال در صدر تیترهای روزنامه‌های اصلاح‌طلب بود و فضای کشور را کاملا ملتهب کرده بود. شاید در سال 1365 با وجود دو مجموعه ریاست جمهوری و نخست‌وزیری در کنار هم و تداخل وظایف و ماموریت‌های این دو‌، تبیین این اختیارات لازم به نظر می‌رسید ولی در سال 1381 با وجودحذف نخست‌وزیری و تجمیع آن در ریاست جمهوری‌، دیگر به سراغ اختیارات رئیس‌جمهوری رفتن محلی از اعراب نداشت مگر اینکه اهداف دیگری مد نظر بوده باشد که اتفاقا تحلیل‌های ارائه شده در آن مقطع، گویای این واقعیت بود که طراحان این سناریو به فراتر از تبیین اختیارات رئیس‌جمهوری فکر می‌کردند. تیتر همه روزنامه‌های اصلاح‌طلب در شهریور و مهر 1381 لایحه افزایش اختیارات رئیس‌جمهور بود اما سرانجام لوایح معروف به «دو قلو» توسط شورای نگهبان رد شد. خاتمی پیش از رد لوایح در شورای نگهبان گفته بود که؛ «لایحه تبیین اختیارات اگر تصویب نشود، دیگر او آن رئیس‌جمهوری نیست که قانون اساسی معین کرده و مردم باید بدانند که به چه رئیس‌جمهوری رأی می‌دهند و چه توقعی از او دارند».نمایندگان مجلس ششم تصمیم بر استعفای دسته جمعی یا تحصن گرفتند که در نهایت تحصنی را به نمایش گذاشتند که امروز تعدادی از متحصنین آنها همچون فاطمه حقیقت‌جو، رجبعلی مزروعی‌، علی اکبر موسوی خوئینی‌ها به دامان آمریکا غلطیدند و در استخدام دشمن درآمدند. خاتمی تهدید به استعفا کرد، اما عاقبت لوایح را باز پس گرفت و نمایندگان هم به تحصن خود خاتمه دادند.
به نظر می‌رسد آن تجربه تلخ برای برخی هنوز عبرت نشده است و باز 15 ماه از دولت چهاردهم نگذشته که سیاست‌بازان فرصت‌طلب اصلاحاتی در مهر 1404 با لشکر رسانه‌ای خود به میدان می‌آیند تا شاید بتوانند همان سناریوی سوخته 23 سال پیش را زنده کنند و با طرح «اختیارات ویژه رئیس‌جمهوری»‌، موج جدیدی در کشور ایجاد کنند. اما غافل از آن که نه دکتر پزشکیان‌، محمد خاتمی است و نه شرایط امروز، شرایط آن روز کشور است. در این باره چند نکته وجود دارد:
1-روزی که در مهر 1381 رسانه‌های اصلاح‌طلب تیتر «افزایش اختیارات رئیس‌جمهور» را با فونت بزرگ در صفحه اول رسانه خود چاپ می‌کردند اهدافی فراتر از افزایش چند اختیار برای رئیس‌جمهور را طلب می‌کردند و این را از مقاله‌ای که علیرضا علوی‌تبار در شماره 19 (مهر ماه) ماهنامه «آفتاب» عیسی سحرخیز‌، به چاپ رسانده بود‌، می‌شد فهمید.علوی‌تبار در آن شماره‌، نهایت خواسته لایحه افزایش اختیارات رئیس‌جمهوری را در مقاله «گذر به مردم سالاری در سه گام» چنین مطرح می‌کند: اصلاح‌طلبان از همان آغاز پذيرفته بودند كه ايران در كوتاه مدت و ميان مدت «حاكميتي دوگانه» خواهد داشت. در گام نخست، در پي اين هدف بودند كه بخش مردم‌سالار را در درون حاكميت تثبيت كنند و براي اين منظور، ضمن پذيرش وجود بخش غيرمردم‌سالار درون حاكميت، بكوشند تا بار ديگر قدرت نامحدود و غيرمسئول آن را در چارچوب يك «حاكميت دوگانه كاركردي» تعريف كنند.لایحه افزایش اختیارات رئیس‌جمهور فقط برای گذر از گام اول مردم سالاری است و با فرض افزایش اختیارات هم نمی‌توان گام دوم مردم سالاری که تفسیر مردم سالارانه‌تر از قانون اساسی و گام سوم که ضرورت تغییر قانون اساسی و جایگزین کردن يك تعبير ديگر از حكومت غيرديني (غير از تعبير ولايت مطلقه فقیه) است، را با چنین لوایحی دنبال کرد. 
متاسفانه تیتر این روزهای روزنامه‌های اصلاح‌طلب در باب «اختیارات ویژه رئیس‌جمهور» این نگرانی را ایجاد می‌کند که طراحان این موضوع‌، بار دیگر جا پای آن رفتارهای ساختارشکنانه بگذارند و همان سناریوی سوخته23 سال پیش را که یقینا با نگاه رئیس‌جمهور پزشکیان در تضاد است، دنبال کنند.
2-این روزها روزنامه‌های اصلاح‌طلب به صورت هماهنگ روی موضوع اختیارات رئیس‌جمهور فعال شده و خواهان اختیارات ویژه برای هدایت کشور در شرایط جنگ هستند، اما این سؤال مطرح است که در پس این اختیارات ویژه‌، در شرایط کنونی چه اهدافی دنبال می‌شود؟ این در حالی است که کمتر زمانی را در طول عمر جمهوری اسلامی سراغ داشته‌ایم که تا این میزان هماهنگی بین قوای سه گانه وجود داشته باشد. امروز بین رئیس‌جمهور با رؤسای دو قوه مقننه و قضائیه به حدی هماهنگی وجود دارد که دست رئیس‌جمهور برای باز کردن هیچ گره‌ای از مشکلات مردم و کشور بسته نیست.با توجه به این شرایط، رئیس‌جمهور برای انجام چه کاری به اختیارات ویژه نیاز دارد که اصلاح‌طلبان بر طبل آنها می‌کوبند. نمی‌توان به بهانه اینکه بعد از جنگ 12 روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران، شرایط کشور تغییر کرده و جلوگیری از اخلال در نظم اقتصادی و هماهنگی در حوزه‌های اقتصادی، نظامی، رسانه‌ای و... به رئیس‌جمهور اختیار ویژه داد. 
3-بیش از یکصد شورای عالی در کشور در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی – اجتماعی و امنیتی داریم که در اکثریت قریب به اتفاق آنها رئیس‌جمهور یا معاون اول رئیس‌جمهور ریاست آنها را برعهده‌ دارند و این شوراها بالاترین مرجع تصمیم‌گیری برای دستگاه‌های اجرائی حتی حوزه‌های بین بخشی در قوای دیگر هستند که اصولا باید تصمیمات این شوراها با امضای این دو مقام صورت پذیرد. در آخرین اقدامی که بعد از جنگ 12 روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران انجام شد، دیدیم که با وجود شورای عالی امنیت ملی که ریاست آن را رئیس‌جمهور بر عهده دارد و همچنین شورای امنیت کشور(شاک)‌، با دستور رهبر معظم انقلاب، شورای عالی دفاع با ریاست رئیس‌جمهور تشکیل می‌شود. حالا سؤال این است که با توجه به وجود این همه شوراهای تصمیم‌گیر، در کجا رئیس‌جمهور محترم با خلأ یا چالش تصمیم‌گیری و اجرا رو‌به‌رو است که نیازمند اختیارات ویژه است. اکنون که در دولت چهاردهم یک انسجام و همکاری مثال زدنی در بین قوا حاکم است و رئیس‌جمهور محترم نیز بارها به این تعامل، انسجام و همکاری تصریح داشته‌اند در چه بخش‌هایی از حاکمیت، ایشان با مانع یا خدای نکرده سنگ اندازی مواجه است که نیاز به اختیار ویژه دارند که این ضرورت را امروز اصلاح‌طلبان احساس می‌کنند.
4-به نظر می‌رسد آنچه اصلاح‌طلبان- نه شخص رئیس‌جمهور- را بر آن داشته تا بار دیگر سناریوی سوخته و آزموده شده «افزایش اختیارات رئیس‌جمهور» را در صدر اخبار خود قرار دهند و ذهن جامعه را درگیر یک موضوع ساختگی و حاشیه‌ای کنند‌، میل شخصی یا نسخه پیچیده شده یک جریان سیاسی است که حداکثر در یک یا دو مورد خاص خلاصه می‌شود که در آستانه سفر رئیس‌جمهور به نیویورک تیتر صفحه اول روزنامه‌های آنها بود و آن موضوع مذاکره مستقیم با آمریکا و دیدار رئیس‌جمهور با ترامپ در حاشیه نشست مجمع عمومی سازمان ملل بود.حتی در این یک مورد هم علی‌رغم نظر مخالف نظام مبنی بر عدم مذاکره مستقیم با آمریکا‌، به اذعان خانم مهاجرانی سخنگوی دولت این پیام به «ویتکاف» طرف آمریکایی مبنی بر آمادگی ایران برای مذاکره مستقیم داده شده بود ولی آنها وقعی به این درخواست ندادند و در واقع آقایان را سنگ روی یخ کردند. قرار نیست جریانات سیاسی، نسخه وادادگی خود را در قالب درخواست اختیارات ویژه برای رئیس‌جمهور به نظام تحمیل کنند.

اصرار به تسلیم یعنی درک‌نکردن اسرار مقاومت

غلامرضا صادقیان

سرمقاله‌نویس روزنامه هم‌میهن در نقد نگاه آن کسانی که معمولاً تندرو‌های داخلی می‌نامد، با بیتی از مولانا و اشتباه نگارشی نوشتن «اصرار» به جای «اسرار» نوشته است: مولوی مثنوی جاودانه خود را با «بشنو از نی...» آغاز می‌کند و شاه‌بیت آن این است که: «هرکسی از ظن خود شد یار من/ از درون من نجست اصرار من». حالا زبان حال فلسطینیان و وضعیت اصولگرایان تندروست... 
همزمان سرمقاله‌نویس دوم این روزنامه هم با همین نوع نقد خطاب به فلسطینیان و تندرو‌های داخلی نوشته است که عرفات وقتی زیر بمباران اسرائیل در بیروت بود در پاسخ به پیام آمرانه قذافی که چرا مقاومت نمی‌کنی؟! گفت خودت بیا مقاومت کن. این سرمقاله‌نویس دوم نیز اگرچه به صحرای مثنوی نزده است، اما به قرآن متوسل شده و نوشته است که «بی‌دلیل در کتاب نیامده است: لایکلف‌الله نفساً الا وسعها».
اکنون فرصت این نیست که نشان دهیم نه آن برداشت از مثنوی درست است و نه این برداشت و قیاس از قرآن (هرچند اگر نویسنده سرمقاله، «اصرار» (پافشاری) را واقعاً نوشته باشد و این فقط یک اشتباه تایپی یا نگارشی نباشد، معلوم نیست چه مفهومی از بیت مثنوی در سر داشته است).
در این فرصت فقط می‌گویم که این روحیه‌ای پسندیده نیست و فقط حس تسلیم و وادادگی دارد. معتقدم حتی اگر همه دنیا آدمی را به ناواقع‌گرایی متهم کنند، نباید چنین روحیه‌ای را در خود پرورش بدهد که بگوید عده‌ای در ایران از ظن خود یار فلسطینیان می‌شوند و «درک درستی از ماهیت مبارزه و مقاومت فلسطین ندارند و آن را به زمانی اندک محدود می‌کنند و‌گمان دارند زندگی و سیاست جنگ است و دیگر هیچ»، و سپس نتیجه بگیرد که فلسطینیان خودشان اهل مبارزه بوده‌اند و اگر اکنون به صلح تن داده‌اند این چیزی نیست که ما آن را ترک مبارزه بدانیم. معلوم است که نباید تصمیم حماس را ترک مبارزه دانست، اما معلوم نیست چرا همیشه این نویسندگان اصلاح‌طلب چهارتا حساب توییتری را هدف قرار می‌دهند تا با آنها حال سیاسی کنند و حرف‌های خودشان را بزنند؛ و چرا واقعیت کاری را که حماس در حال انجام آن است، بر اساس فهم خودشان تعبیر و آن را راضی‌شدن به تسلیم می‌دانند؟! نوشته سرمقاله‌نویس دیگر هم‌میهن از این هم تسلیم‌جویانه‌تر است. وقتی می‌گوید تکلیف بیشتری بر گردن حماس و حامیان حماس نیست، یعنی اوج حس نیاز به آسودگی!
برخی ممکن است بگویند حاکمیت در ایران رند عالم‌سوز است و ترسی ندارد که به ناواقع‌گرایی متهم شود. «رند عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه کار؟ / کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش» یا به آن اشارت «مأمور به تکلیف‌بودن» متوسل شوند. 
در پاسخ به چنین پرسش یا ایراد فرضی می‌گویم تکلیف‌گرایی امام یا هر زعیم دینی، یعنی باور به اینکه بهترین نتیجه در انجام تکلیف الهی است؛ و چیزی نیست که آن را نپذیرفتن نتیجه‌گرایی بدانیم. امام در جزئیات بسیار نتیجه‌گرا بود، اما نتیجه خوب را در پیوست با انجام تکلیف الهی می‌دانست. 
مقاومت فلسطینی وقتی جمهوری اسلامی وجود نداشت، وجود داشت. به‌رغم حمایت با جان و مال ایران از این مقاومت، بیشتر متکی و نزدیک به اخوان و چند کشور دیگر بوده است. تصمیمات‌شان با خودشان بوده و هیچ‌گاه حس تسلیم و نیاز به آسودگی در تاریخ این مقاومت دیده نشده است، جز در برخی سران فاسد و وابسته. از یحیی سنوار است که «ما هرگز تسلیم نمی‌شویم، یا پیروز خواهیم شد یا کربلایی دیگر اتفاق خواهد افتاد». پس آن حس تسلیم و آسودگی را که در خودمان می‌جوییم و می‌یابیم نباید به فلسطینیان یا برخی دیگر در داخل ایران نسبت داد.

روایت در روابط بین‌الملل

سجاد عطازاده

اندیشکده آمریکایی رند در کتابی به نام جنگ‌های شبکه‌ای در باب فهم و تبیین ماهیت رقابت در روابط بین‌الملل، می‌نویسد: در جنگ‌های فردا برنده کسی نیست که بمب دارد، بلکه کسی پیروز است که بهترین روایت را دارد. به بیان دیگر، برتری راهبردی در عصر جدید نه از طریق برتری سخت‌افزاری بلکه از رهگذر قدرت هنجاری و توانایی شکل‌دهی به ادراکات جمعی حاصل می‌شود. در این چارچوب، میدان اصلی نبرد به‌جای جغرافیای سرزمینی، عرصه اذهان و شبکه‌های ارتباطی است که مشروعیت و معنا را بازتولید می‌کنند.
در چنین فضای رقابتی و پیچیده، نبرد روایت‌ها در سطح محیط بین‌الملل، بدون استفاده از امکانات و تجهیزات نظامی (قدرت سخت) و با بهره‌گیری بر قدرت معنایی و هوشمند (ترکیبی از قدرت نرم و سخت) از طریق معناسازی، بازنمایی و چارچوب‌بندی صورت‌بندی می‌شود. به‌این‌ترتیب می‌توان نبرد روایت‌ها در روابط بین الملل را بخشی از نبرد بزرگ‌تری نامید که جنگ شناختی نام دارد. جنگ شناختی گونه‌ای از جنگ‌های جدید است که منظور از آن نحوه تغییر ایستار، تفکر و رفتار مخاطب هدف از طریق ابزارهای اطلاعاتی است. تعریف دیگری که از جنگ شناختی انجام شده است، هدف قرار دادن قوه شناخت افکار عمومی و نخبگان جامعه از طریق تغییر هنجارها، ارزش‌ها، باورها، نگرش‌ها و رفتار‌هاست و همین مسئله سبب شده است تا ارتباط تنگاتنگی بین “مدیریت برداشت ” و جنگ شناختی در محیط عملیاتی به وجود آید. منظور از مدیریت برداشت تمایل به خوب به نظر آمدن خود در چشم دیگران و هیولاسازی دیگران در چشم افکار عمومی است. این مسئله باعث شده است که طرفین درگیر در منازعه‌ها به روایت سازی اقدام نمایند و سعی کنند از طرق گوناگون، روایت خود را غالب نمایند تا از این طریق بتوانند پیروز این میدان شوند. در چنین ساختاری، شاهد شکل‌گیری مفهومی‌به نام ضد-روایت هستیم که در حقیقت، روایتی متفاوت از فراروایت حاکم درباره امور مختلف است و سعی می‌کند تا با خوانشی واسازانه و نشان دادن مشکلات روایت خود را جایگزین روایت مسلط سازد. ضد‌روایت در واقع ابزاری برای بازتعریف مرزهای مشروعیت و به چالش کشیدن هژمونی گفتمانی است که از سوی قدرت‌های مسلط تولید و بازتولید می‌شود. بدین‌سان، رقابت ژئوپلیتیکی در قالب منازعه روایت‌ها نه تنها به عرصه تقابل نظامی یا اقتصادی محدود نمی‌ماند، بلکه در ساحت معرفتی و معنایی نیز تداوم می‌یابد.
وضعیت فعلی و بایسته‌ها
چهار فراروایت اصلی که از سوی رقبای بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی ایران مطرح می‌شوند، اشاعه هسته‌ای، برنامه موشکی، کنشگری منطقه‌ای و مسئله حقوق بشر هستند. مطالعه اسناد راهبرد امنیت ملی آمریکا از ۱۹۹۴ میلای نشان می‌دهد که در تمامی نسخه‌های این سند، اتهاماتی نظیر حمایت ایران از تروریسم، تلاش برای دستیابی به تسلیحات کشتار جمعی و در مواردی نیز نقض حقوق بشر،به طورر برجسته تکرار شده است.
این در حالی است که مثلاً در زمینه اتهامات مربوط به اشاعه هسته‌ای، جمهوری اسلامی ایران به‌دفعات بر صلح‌آمیز بودن فعالیت‌های هسته‌ای خود و نیز نظارت مستمر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی‌بر تأسیساتش تأکید کرده است؛ حتی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ایالات متحده نیز در مقاطعی که آخرین مورد آن هم چند روز پیش از تهاجم اخیر به قلمرو سرزمینی کشورمان رخ داد، به این امر اذعان کرده‌اند.
با این وجود، ایالات متحده در چارچوب گفتمان امنیتی خود و هم‌پیمانانش مدعی است که ترکیب توانمندی هسته‌ای با قابلیت‌های موشکی ایران، می‌تواند امنیت غرب، آمریکا و همسایگان منطقه‌ای آن را به سطحی تازه و به‌مراتب مخاطره‌آمیزتر از تهدید تروریسم بین‌المللی برساند. بر همین اساس، واشنگتن استدلال می‌کند که هسته‌ای شدن ایران نه‌تنها معادلات امنیتی خاورمیانه بلکه روابط قدرت‌های بزرگ همچون آمریکا، روسیه، چین و حتی اروپا را پیچیده‌تر می‌سازد. در این چارچوب، آمریکا دو پیامد امنیتی برای ایران هسته‌ای برمی‌شمرد: نخست تأثیر غیرمستقیم بر محیط پیرامونی شامل همسایگان ایران و متحدان آمریکا، و دوم تأثیر مستقیم بر امنیت ملی خود ایالات متحده. به همین دلیل، ایالات متحده با تمرکز بر امنیت متحدانش در غرب آسیا به‌ویژه رژیم صهیونیستی، تلاش کرده است تا پرونده هسته‌ای ایران را از حوزه فنی آژانس خارج کرده و آن را به شورای امنیت بکشاند؛ اقدامی‌که هدف اصلی آن امنیتی‌سازی موضوع و فراهم‌کردن زمینه برخورد سخت با جمهوری اسلامی ایران بوده است.
همین مسئله در حوزه حقوق بشر نیز خود را نشان می‌دهد؛ اختلاف اصلی میان ایران و غرب از تفاوت‌های معرفتی در بنیان‌های ارزشی و تفسیری ناشی می‌شود. حقوق بشر غربی عمدتاً بر مبنای مکتب حقوق طبیعی و اصالت فرد استوار است که عقلانیت بشری و نفی هرگونه سلطه قومی، دینی و فرهنگی را اصل می‌داند.

حکمرانی و ریاضت

سیدمصطفی هاشمی‌طبا
 آقای رئیس‌جمهور طی سخنانی اظهار کرده‌اند که آب نداریم و مردم کمی ریاضت بکشند. البته اشاره ایشان به صورت مشخص به آب بوده اما بعید نیست و البته واضح است که تمایل صدرنشینان به ریاضت‌کشیدن مردم است، مثل آن استاد پزشکی و تاریخ و سیاست و فلسفه که فرمودند مردم باید با دمپایی و کلاشنیکف به جنگ استکبار بروند، یعنی هم ریاضت بکشند مثل فرزندان ایشان در ترکیه، و هم بی‌امکانات بجنگند.
 البته ریاضت‌کشیدن خوب است، هم شکم برآمده فربه‌ها را کوچک می‌کند و هم به انسان‌ها علو روحی می‌دهد، همچنان که سعدی می‌فرماید «اندرون از طعام خالی دار/ تا در آن نور معرفت بینی».

آقای رئیس‌جمهور انسانی با صداقت و راستگو است و مثل دیگران نیست که حرف‌ها را پنهان کند و در لفافه بیان کند. این حرف رئیس‌جمهور در طول سال‌های گذشته اگر گفته نشده، شواهد آن را نشان داده است. مثلا در سالن‌های کنفرانس که نهادها و سازمان‌های دولتی می‌سازند یا با هزینه فراوان -بدون ضرورت- بازسازی می‌کنند، صندلی‌های ردیف اول را بزرگ‌تر و پهن‌تر می‌کنند. چون مردم عادی با ریاضت‌کشیدن عرض بدن‌شان کم شده، بنابراین صندلی کوچک می‌خواهند و ردیف‌اولی‌ها چون ریاضت نمی‌کشند، پهنای بدن‌شان (و البته عرض و عمق بدن‌شان) بیشتر شده، پس صندلی مخصوص می‌خواهند که در آن بتوانند جای گیرند.

حال مردم در کشوری که همه چیز دارد، گیریم با ریاضت موافق باشند. سؤال اینجاست که در این حالت دولت می‌خواهد چه کار کند. البته خواهند گفت دولت هم ریاضت خواهد کشید، اما از نوع ریاضت کار، یعنی کار را اطلاق می‌دهد و ریاضت کار می‌کشد. از این برداشت گله دارید؟ خوب به نوعی مثبت می‌گوییم. قبول می‌کنیم که مردم ریاضت بکشند حال در قبال این ریاضت‌کشی دولت چه خواهد کرد؟ اینجا ریاضت را به معنی تحمل سختی کار تلقی می‌کنیم. یعنی همراه با آنکه مردم به خود سخت می‌گیرند و ریاضت می‌کشند، دولت هم به خود سخت می‌گیرد و کارهای مهمی انجام می‌دهد. حال می‌خواهیم بدانیم دولت می‌تواند این کارها را انجام دهد؟

دولت می‌تواند از قاچاق 30 میلیون لیتر سوخت در روز به خارج جلوگیری کند و از ورود قاچاقی سالانه 30 میلیارد نخ سیگار و همچنین ورود کالاهای دیگر قاچاق جلوگیری کند؟

دولت می‌تواند از پسماندها استفاده اقتصادی کند و شهرها را نجات دهد؟ دولت می‌تواند فاضلاب‌ها را تصفیه کند و از ریختن آن به رودخانه‌ها جلوگیری کند؟

دولت می‌تواند برای خشک‌نشدن دریاچه ارومیه و دیگر دریاچه‌ها و تالاب‌ها و احیانا لایروبی آنها کاری کند؟

دولت می‌تواند از تولید مواد غذایی تقلبی که جان مردم را به خطر انداخته، جلوگیری کند؟

دولت می‌تواند از نشست دشت‌ها و شهرها جلوگیری و آن را متوقف کند؟

دولت می‌تواند از هدررفت انرژی در کشور جلوگیری کند؟

دولت می‌تواند از خروج سرمایه از کشور جلوگیری کند؟

دولت می‌تواند این فاصله طبقاتی عجیب را از بین ببرد و فسادی را که باعث این تفاوت طبقاتی شده، از بین ببرد؟

دولت می‌تواند با فساد اطرافیان برخی مسئولان برخورد کند؟

دولت می‌تواند با مصرف‌کنندگان اسرافگر دستگاه‌های غیرقانونی بیت‌کوین و اماکن عمومی که انرژی را بی‌جهت بر باد می‌دهند، مقابله کند؟

دولت می‌تواند به بهبود تکنولوژیکی تجهیزات مصرف‌کننده انرژی کمک کند؟

دولت می‌تواند تهدیدات علیه ایران را متوقف کند؟ آیا مردم مجبورند همواره سایه جنگ و هراس از آینده را در دل داشته باشند؟

نمی‌شود مردم را به ریاضت بخوانیم و خود کاری در جهت حفظ ایران و مردم ایران انجام ندهیم.

مردم آمادگی ریاضت دارند، به شرطی که در ناصیه دولت (حکمرانی) نور رستگاری ببینند. دولت برنامه خود را اعلام کند و آن‌گاه مردم را به ریاضت فراخواند. می‌گویند ژنرال جیاپ، فرمانده مشهور ویتنامی، ازسفر یکی از گروه‌های انقلابی دیگر کشورها بازدید می‌کرد و مشاهده کرد که آنان در شرایط بسیار مطلوبی زندگی می‌کنند. به آنها گفت انقلاب شما موفق نمی‌شود؛ زیرا جدا از مردم‌تان هستید و نوع دیگری زندگی می‌کنید.

 درست است که شخص پزشکیان مانند مردم عادی زندگی می‌کند، اما آیا رانت‌خواری و فساد وابستگان حکومتی -که حالا به آقازاده‌ها مشهورند- حکایت از جدایی حکمرانی از مردم نمی‌کند؟

اصلا راه دوری نرویم. توقع زیادی از دولت نداریم. دولت اعلام کند که اولویت‌هایش برای اداره مملکت چیست و تا چه موقع آن کارها را به سامان می‌رساند. آن وقت است که مردم هم ریاضت‌کشی را هم درباره آب (به قول رئیس‌جمهور) و هم مصرف نان (به قول وزیر نیرو) و نیز در دیگر مسائل پیشه خواهند کرد. شاید هم با توجه به آنکه برخی همکاران رئیس‌جمهور چاره مسائل را از طریق روش‌های مالی و پولی و نه اجرائی می‌بینند، ایشان در اندیشه گران‌کردن نرخ حامل‌های انرژی از‌جمله بنزین هستند که با این ابزار مالی بتوانند از مصرف انرژی کم کنند و اصلاحات به عمل آورند و در این زمینه می‌دانند که تورم زائد‌الوصفی به کشور و به مردم تحمیل خواهد شد و از هم‌اکنون وعده ریاضت را می‌دهند و البته تجربه نشان داده که با توجه به نرخ‌های متورم همه کالاها، افزایش نرخ بنزین از مصرف آن نیز کم نخواهد کرد. اما به‌راستی منظور رئیس‌جمهور برای ریاضت به چه مورد، چه اندازه و چه کسی بازمی‌گردد. نکند در فهم واژه‌ها نیز دچار ناترازی شده‌ایم؟

راهکار عبور از وضعیت نه جنگ نه صلح

حنیف غفاری
فرمول مشترک آمریکا و تروئیکای اروپایی در تقابل مطلق با نظام و ملت ایران محرز و مشخص است:قرار دادن کشور در وضعیت نه جنگ نه صلح ! اخیرا  رهبر معظم انقلاب اسلامی اشاره مستقیم و مؤثری نسبت به این مقوله فرمودند: «در حل مشکلات نباید منتظر تحولات بیرونی بود؛ البته هرکس وظیفه‌ای در این زمینه دارد انجام می‌دهد اما باید باانگیزه و همت و امید و روحیه‌ کار و تلاش، بر حالت
 «نه جنگ نه صلح» که دشمن درصدد تحمیل آن است، غلبه کرد؛ چراکه این حالت برای کشور ضرر و خطر دارد.»
شاید برخی تصور کنند خروج از فضای نه جنگ نه صلح ، حرکت به‌سوی اطلاق ( جنگ یا صلح ) است اما زمانی که فحوای کلام رهبر حکیم انقلاب اسلامی را مورد فحص و بررسی قرار دهیم متوجه توصیه خاص ایشان مبنی بر خروج از این وضعیت دوگانه ( که دشمن عامدانه درصدد خلق و استمرار آن در داخل کشورمان است ) خواهیم شد. در این خصوص دو نکته اساسی وجود دارد که لازم است موردتوجه قرار گیرد:
راه از بین بردن وضعیت نه جنگ نه صلح ، «توافق بد »یا «جنگ»نیست بلکه کافی است کشور را به متغیری مستقل ( و نه متغیری وابسته به مؤلفه‌های بیرونی) تبدیل کنیم. بر همین اساس، نقطه ثقل و مصدر حل‌وفصل معضلات و کمبودهای داخلی کشور را باید در درون خود و نه در رفتار، گفتار، تاکتیک و استراتژی دشمنان قسم‌خورده کشورمان جست‌وجو کنیم. بدیهی است که هراندازه این استقلال و متعلقات آن در عرصه اقتصاد و سیاست داخلی کشور تقویت شود، به همان میزان دشمن در پیشبرد نقشه راهبردی خود مبنی بر قرار دادن ایران در وضعیت نه جنگ نه صلح ناکام‌تر خواهد ماند. بنابراین خروج از وضعیت نه جنگ نه صلح ، تضادی با آمادگی مطلق در برابر دشمن نداشته و اتفاقا در گروی بر هم زدن پیش‌فرض‌ها و محاسبات مبنایی و ادراکی دشمنان در این جنگ ترکیبی است. اکنون پیش‌فرض دشمنان قسم‌خورده مرزوبوم ما این است که معادلات داخلی ایران به آن‌سوی مرزها گره‌خورده و بر همین اساس، پازل راهبردی خود در تقابل مطلق با ایران قدرتمند را طراحی نموده است. 
اصرار غرب مبنی بر فعال‌سازی مکانیسم ماشه ریشه در همین حقیقت دارد. بنابراین باید پیش‌فرض دشمن را هدف قرارداد و آن را منهدم نمود. 
نکته دوم ، معطوف به تشخیص مصادیق عبور از وضعیت نه جنگ نه صلح در برهه کنونی و تشریح آن برای افکار عمومی کشور است. خوانش بازی دشمن در خلق وضعیت "نه جنگ نه صلح"و "رصد هوشمندانه بازی دشمن"به ما این امکان را می‌دهد تا پس از اشراف بر مفاهیم و مبانی کلان رویکرد خصم قسم‌خورده آمریکایی و اروپایی ملت ایران ، گلوگاه‌های این بازی وقیحانه و راهکارهای مواجهه با آن را به‌صورت مصداقی و عینی شناخت. در این خصوص لازم است هم‌افزایی گسترده و مؤثری میان قوای سه‌گانه، ملت ایران و نهادهای گوناگون در کشورمان صورت گیرد. در این صورت نه‌تنها قادر به عبور از وضعیت "نه جنگ نه صلح "خواهیم بود، بلکه آینده ایران قوی را برای فرزندان خود تضمین خواهیم کرد.

فساد، فوتبال و فرسودگی اجتماعی

سید مصطفی صابری 

این روزها بازار افشاگری درباره اشتباهات مدیریتی و خسارت‌های سنگین مادی و معنوی این اشتباهات، پشت پرده تلخ قراردادها، فسادها و فسخ‌های دو تیم پرسپولیس و استقلال در برنامه‌های تلویزیونی و اینترنتی حسابی داغ است؛ در آخرین مورد اعدادی بابت جذب جنپو وینگر استقلال عنوان شد که باورنکردنی بود؛ آن‌هم برای بازیکنی که تا این‌جا درحد یک بازیکن ارزان قیمت و جوان داخلی هم در تیمش کارایی نداشته. پرسپولیس هم وضع چندان بهتری ندارد. هر دو تیم پرطرفدار، منابع هر دو تیم هم به نوعی از جیب همه مردم تامین می‌شود؛ اما نتیجه هزاران میلیاردی که فقط در همین فصل در این دو باشگاه هزینه شده تا به‌حال چه بوده؟ 
چرا فوتبال مهم است؟   
ما در ورزش‌های دیگر با هزینه کمتر به مراتب نتایج بهتری می‌گیریم، اما محبوبیت و فراگیری فوتبال به‌خاطر دستاوردهایش نیست؛ و ای کاش دستاوردی در رده باشگاهی و ملی داشت تا فراتر از حواشی و اخبار تلخ، هوادارش نشاطی را هم تجربه می‌کرد. اما با این‌حال فوتبال مهم است چون به‌خاطر فراگیری مخاطبش، فراتر از یک بازی، بخشی از فرهنگ جمعی و سبک زندگی ماست؛ آیینه‌ای که هم شور و شوق ما را نشان می‌دهد و هم گاهی تاحدی کاستی‌ها را. اما وقتی در روزهای اخیر تیتر یک رسانه‌ها نه گل‌های تماشایی، بلکه فسخ‌های میلیاردی و قراردادهای مشکوک است، پرسش جدی پیش می‌آید: «آیا این دلخوشی محبوب به‌جای نشاط در مسیر ایجاد ناراحتی در جامعه است»؟
فسخ‌هایی که میلیون‌ها دلار را بلعیدند
پیامدهای پرونده‌های عجیب، یکی پس از دیگری رو می‌شوند. در آخرین مورد فسخ یک‌طرفه قرارداد «منتظر محمد» در استقلال، جرایمی چند ده میلیاردی و محرومیت دو پنجره از نقل‌وانتقالات به‌دنبال داشت. پرسپولیس و استقلال در فسخ‌های توافقی هم سخاوتمندند؛ ۴۰۰ هزار دلار به سردار دورسون، خسارت به آل‌کثیر و... از طرفی گزارش‌ها از پرداخت ارقام دلاری بالا برای رضایت‌نامه بازیکنانی حکایت دارد که اصولاً آزاد بوده‌اند. در ماجرای چت‌های افشاشده یک ایجنت خارجی، ایجنت‌های داخلی بدون پرده‌پوشی گفته‌اند پول باید بین «افراد زیادی» تقسیم شود. این موضوع نشانۀ نفوذ دلالان در کادر فنی و مدیریتی یک تیم است. ضمن این‌که برای جذب بازیکنی که بتواند جیب‌ها را پر پول کند حتماً نیاز به فسخ با بازیکنی است که آن کاربرد را ندارد و این‌جاست که رفت و آمدها فنی نیستند.    
پول‌های نفتی و بانکی
هلدینگ‌ خلیج فارس به عنوان مالک استقلال و کنسرسیوم بانکی که مالک پرسپولیس است اعداد عجیبی به این تیم‌ها تزریق می‌کنند. اعدادی که طی دو فصل اخیر خرج قهرمانی و افتخار در لیگ برتر و آسیا نشد اما می‌توانست آکادمی‌های بازیکن‌سازی، زمین‌های تمرین استاندارد و سیستم‌های استعدادیابی ایجاد کند. اما در عمل، خروجی چیست؟ قرارداد با خارجی‌های بی‌انگیزه و مصدوم خارجی، پر شدن جیب دلال‌ها و احتمالاً آدم‌هایی که داخل این دو مجموعه در جذب‌ها و فسخ‌ها مشارکت داشتند.  
کیفیت فوتبال قربانی ساختار بیمار
قرار بود از خود فوتبال آن‌چه داخل زمین اتفاق می‌افتد، لذت ببریم، اما وقتی ساختار فوتبال معیوب است؛ مستطیل سبز هم فستیوالی از جذابیت‌ها نیست و تنها عنصر سرگرم‌کننده‌اش می‌شود حواشی. فوتبال ما گرفتار بازیکنان بی‌کیفیت، تاکتیک‌های منسوخ، بازی فیزیکی و کم ریسک، باند بازی، کیفیت پایین فیلم برداری و پخش، داورانی با سوت‌های پرخطا و حتی گزارشگران ضعیف است. هوادار حق دارد بپرسد چرا با این همه هزینه هیچ چیز امیدوارانه‌ای در این فوتبال نیست؟ ضعف کیفیت، آرام‌آرام سرمایه اجتماعی فوتبال را هم فرسوده می‌کند.
نگاهی تازه به فرهنگ هواداری
در این فضا، نقش ما هواداران کم‌رنگ نیست. درحالی‌که هیچ‌کس کارش را درست انجام نمی‌دهد ما هواداری که درگیر انواع مشکلات اقتصادی هستیم می‌خواهیم خیلی جدی از تیم خودی و حتی سوءمدیریت‌هایش دفاع کنیم. سال‌هاست کری‌خوانی بخشی از هویت باشگاهی ما بوده، اما حالا به‌جای آن‌که کری درباره عناوین و افتخارات دو تیم پرطرفدار باشد درباره تعداد کمتر باخت و گل خورده کمتر بحث شکل می‌گیرد. هواداران مسابقه گذاشتند به‌جای کیفیت تیم خودشان، فساد و سوءمدیریت تیم مقابل را رسوا کنند و به هر قیمتی از تیم خودی دفاع داشته باشند. این تغییر نشانه‌ای از جابه‌جایی کارکرد هویت‌بخش ورزش به کارکرد تخریبی است. پس کاش قبل از ایجاد دلخوری با همکار، همسایه و فامیل برسر فوتبال یادمان باشد که این روزها دیگران بیشتر از فوتبال هوای ما را دارند. 
مسئولیت دوچندان فوتبال در این شرایط اقتصادی 
اما جایگاه فوتبال در جامعه‌ای با تورم و بحران معیشتی، حساس‌تر هم می‌شود. وقتی سفره مردم کوچک‌تر شده، دیدن ولخرجی‌های بی‌حاصل در ورزش نه‌تنها شادی نمی‌آورد، بلکه نمک بر زخم است. اگر این بودجه‌ها صرف ساختن تیم‌های قدرتمند آسیایی یا موفقیت‌های بین‌المللی می‌شد، پذیرش آن شاید ممکن بود. اما امروز، هوادار هم از نتیجه محروم است، هم از امید. نسل جدید فوتبالیست‌ها برخلاف ستاره‌های دهه‌های پیش، کمتر با هویت باشگاه پیوند احساسی دارد. رنگ پیراهن برای بسیاری تنها به‌اندازه صفرهای قرارداد مهم است. این واقعیت را باید پذیرفت و براساس آن رفتار کرد یعنی به‌عنوان هوادار فوتبال، به‌جای کری و بحث با هوادار رقیب دنبال مطالبه برای اصلاح ساختار فوتبال و باشگاه‌ها بود. کری جای خود، اما معیارش باید بازی و گل و تاکتیک باشد؛ نه تعداد پرونده‌های حقوقی در فیفا.
فوتبال به‌عنوان آینه جامعه
جامعه‌شناسی فرهنگی به ما می‌گوید ورزش نه‌فقط سرگرمی، بلکه بازتاب جامعه است. وقتی در دو باشگاه بزرگ کشور این حجم از زدوبند و بی‌برنامگی جریان دارد، این تنها یک مسئله ورزشی نیست، بلکه نشانه‌ای از الگوهای بزرگ‌تر است. فوتبال، اگر قرار است حال ما را خوب کند، باید از زمین بازی آغاز شود؛ با کیفیت، تعهد و احترام به هوادار. مسئولان باید بفهمند این دلخوشی ساده، در شرایط فشار اقتصادی تنها پناه روانی میلیون‌ها نفر است و نباید آن را با مدیریت در حالت خوش‌بینانه ضعیف و در حالت واقع‌بینانه فاسد نابود کرد. هواداران هم باید از جایگاه «تماشاگر منفعل» به «شهروند مطالبه‌گر» حرکت کنند. این تغییر، می‌تواند فوتبال را از حیاط خلوت دلال‌ها به مکانی برای شادی جمعی بازگرداند.

قهرمان سرزمین 70 متری
 

مرتضی درخشان

صفر- بزرگی یک ارزش خبری است، این را بار‌ها در کلاس‌هایم گفته‌ام و تأکید کرده‌ام که این بزرگی عامیانه‌ترین راهی که برای معرفی دارد استفاده از عبارت «گنده» است! مثلاً یک لیوان آب به‌مراتب ارزش خبری کمتری نسبت به دو میلیارد لیتر آب پشت یک سد عظیم دارد یا هزار میلیاردتومان از هزار تومان جذاب‌تر است.  در حسینیه امام خمینی (ره) وسط رویداد ملی ایران همدل اما هرچه قبلاً گفته بودم پس گرفتم. حالا اعتراف می‌کنم بزرگی همیشه گندگی نیست. بزرگی تناسب هم دارد. بزرگی همان است که فکر می‌کنید و گاهی اوقات از چیز‌های کوچک می‌آید. وقتی می‌گفتند یک نفر چند کیلو طلا داده همه ذوق و تعجب می‌کردند و چشم‌هایشان بخشی از راه بیرون‌زدن از حدقه را طی می‌کرد. آدم‌هایی اما اشک همه را درمی‌آوردند که تمام دارایی‌شان یعنی یک سکه، یک حلقه نامزدی یا یک آویز کوچک آورده بودند! آنجا بود که از خودم پرسیدم اشک بزرگ‌تر است یا تعجب؟ ما با کدام یک تحت‌تأثیر قرار گرفتیم؛ کسی که بیشتر بخشید یا کسی که هرچه داشت؟ از خودم پرسیدم یک کیلو طلا سنگین‌تر است یا یک گرم؟ و تصمیم گرفتم از آدم‌هایی بنویسم که صدای کمتری دارند، اما حنجره‌شان بهتر می‌نوازد. آنان که جیب کوچک‌تری دارند، اما قلبشان محکم‌تر می‌زند و دست ضعیف‌تری دارند، اما گره‌های بزرگ را باز می‌کنند.  بقیه به دل نگیرند، همه می‌دانیم که آن‌ها هم با خدا معامله کرده‌اند. من اما دوست دارم در تیم آماتور‌ها بازی کنم. در تیم کوچک‌تر‌ها. در تیمی که بیشتر به من خوش می‌گذرد. در تیمی که همسرم آنجاست! 

یکم -  «نه! این یکی نه!» بعد دستش را مشت کرد و دو گرم گوشواره طلا را پشت سرش گرفت، انگار که می‌خواست از خانواده‌اش محافظت کند. با تعجب پرسیدم: «چرا؟! این‌ها که نه خیلی قیمتی هستند و نه استفاده می‌کنی؟ بفروش، یک چیزی رویش می‌گذاریم و بهترش را می‌گیریم.» جواب داد: «این فرق می‌کند؛ اولین طلایی است که تو برایم خریدی.» راست می‌گفت. از شما چه ‌پنهان به‌خاطر اوضاع مالی مثل خیلی‌ها لب‌به‌لب گذران عمر می‌کنیم؛ الحمدلله! در روز زن اما پولی دستم آمد و به‌اندازه دو گرم طلای ناقابل برایش کادو خریدم. قبول دارم که چیزی نیست، اما همین چیزی نیست تمام زورم بود و بی‌که حسابگری کنم تا قلب محبوب قدرشناسم نفوذ کرد. 

دوم-   مترجم نیست. کلمات را مثل رنگ روی تابلوی نقاشی با وسواس به حرکت درمی‌آورد و وقتی فشار می‌آوریم که عجله کند زیربار نمی‌رود. اسماء اصرار دارد که ترجمه بادقت و حوصله باشد، می‌گوید: «فرق آدمیزاد با مترجم گوگل همین است.» برای همین کمتر پیش می‌آید کتاب خودش را هدیه بدهد. اگر هم می‌خواست کتاب هدیه بدهد اغلب می‌خرد، حتی کتاب‌های خودش را! می‌گوید اگر هنر است- که هنر است- باید قدرش را بدانند. چه خواننده، چه صاحب اثر و چه مخاطب! اگر هم که هنر نیست مفتش گران است! هرچه باشد! کتاب «خار و میخک»، همان رمان معروف شهید یحیی سنوار را که تمام کرد نفس راحتی کشید و گفت: «حالا من هم توی غزه هستم؛ وسط جنگ! حالا من هم یک سرباز هستم توی ضاحیه؛ وسط آن همه زن و مرد که برای انسانیت می‌جنگند. گفت کارم تمام شده، اما نشده بود.» 

سوم-  کتابش را روی میز گذاشت و گوشواره‌های دو گرمی را به دستم داد، گفت: «من از تمام لذت‌های دنیایی تو و ترجمه را بیشتر از بقیه دوست دارم. اختیار گوشواره‌ها را که یادگار توست به خودت می‌دهم. اختیار کتاب اما دست خودم است. می‌خواهم سهم مترجم از اولین چاپ کتاب را به مردم لبنان کمک کنم. اگر دوست داشتی گوشواره‌ها را ببخش و شراکت کن.» یاد روز‌های اول زندگی مشترکمان افتادم؛ همان روز‌هایی که قرار گذاشتیم هرچه من دارم مال ما باشد و هرچه او دارد مال خودش. حالا داشت با سپردن اختیار آنچه متعلق به خودش بود دست خالی من را هم شریک مهر خودش می‌کرد. می‌خواست جلوی خودم شرمنده نباشم. می‌خواست شریک زندگی‌ام کند و من حالا وسط کیلو کیلو طلا ایستاده‌ام؛ وسط آدم‌هایی که از بخشش نمی‌ترسند. آن گوشواره‌های ناقابل را محبت او گران کرد، آن‌قدر که همین دو گرم طلا رضایت از زندگی‌ام را تا ابر‌ها بالا برد. حالا نام مرا به‌اندازه دو کلاف در این بازار نوشته‌اند، آن‌هم به لطف او که اگر تمام زندگی‌ام را به پایش بریزم، جبران نیمی از محبتش نیست. 

چهارم-  در حسینیه امام خمینی(ره) خودم را بار‌ها روی سن مراسم دیدم. خودم را که قهرمان سرزمینی کوچک بودم که 70 متر است و دو شهروند بیشتر ندارد. قهرمانی که مثل داستان‌های اساطیری تاج را از زنی گرفت که جادو بلد بود و مس را به طلا تبدیل کرد. شما هم بروید و خودتان را توی همان قاب تصور کنید، عجیب می‌چسبد. 
قصه‌ای که خواندید فقط ماجرای من و همسرم نبود، قصه تمام مردمی بود که ارزش خبری‌شان بزرگی نیست، اما در سرزمین خودشان بزرگند. حالا تو خودت را جای کاراکتر‌ها بگذار و از اول بنویس. تفاوتش در این بود که من تمام قصه تو را نشنیده بودم! وگرنه حتماً از قصه ما جذاب‌تر است. ما آدم‌هایی هستیم با قصه‌های تکراری، شبیه به هم که کلی تفاوت داریم. من از روی دست شما زندگی کرده‌ام، شما از روی دست یکی دیگر، به همین دلیل است که قصه‌های آشنای ما برای خودمان شنیدن دارند. قصه عالی مستدام! 

ضربه به هیپوتالاموس دنیا

زهرا محسنی‌فر

 فطرت که پاک باشد، زبان آدمیزاد حالی‌اش می‌شود. شما بگو ف، تا فرحزاد می‌رود. آدم پاک‌نهاد، یکفیه‌الاشاره است. چیزفهم است. چه می‌گویند این فلاسفه؛ حجاب هرمنوتیک ندارد. درک مفاهیم و پدیده‌های پیچیده‌ عالم برای انسان سلیم‌النفس، فوت آب است. منبر و موعظه نمی‌خواهد. وقتی قلب آدم مثل کف دستش صاف باشد، خدا روی آن انشا می‌نویسد اما وقتی روح را غبار می‌گیرد، انگار کسی به آینه‌ای‌ «ها» کرده یا لنز دوربینی پرز گرفته یا انگار بخار روی شیشه عینکی نشسته. کدورتی که بر روح می‌نشیند، مثل پنبه‌ای است که در گوش می‌رود. حواس‌پرتی می‌آورد. آدم، گیج می‌زند. چشمش قیچ می‌شود. برای اینکه ملتفت اوضاع شود، لازم است کسی دستی تکان دهد و بگوید: «ها! کجایی عمو؟!» سقلمه‌ای بزند و نیشگونی بگیرد. إسمع إفهمی بگوید. روح کدر، موعظه می‌خواهد. سنباده و سوهان می‌خواهد تا صیقل بخورد. اما وای به روزی که دل بمیرد. «بفهم نفهم» گفتن دیگر آب در هاون کوبیدن است. داستان یاسین و درازگوش است. بشر ذی‌شعور اگر روح را بکشد، بی‌شعور می‌شود. می‌بیند اما نمی‌بیند. فلج مغزی می‌شود. مشاعرش تاب برمی‌دارد. قوه عاقله‌اش در درک حقایق هستی، رد می‌دهد. مثل ماشینی خلاص‌دنده و بی‌ترمز، تا ته دره می‌رود. آدم دل‌مرده، مثل محتضری است که شوک الکتریکی می‌خواهد. کشیده‌ برق از سر پران می‌خواهد. ترکه و فلک می‌خواهد. فقط فرورفتن در بحران می‌تواند بیدارش کند؛ اگر بکند. شاید باساء و ضراء خدا از کما بیرونش بیاورد؛ اگر بیاورد. شدائد و فجایع ایام شاید شیرفهمش کند؛ شاید! ای‌ بسا فقط سیلی روزگار بتواند ادبش کند. و پیش از آن روزِ خدا، دنیای غرب، همان انسان دل‌مرده‌ در اغما بود. همانی که پرده‌ صماخش پاره شده و بل و دسی‌بل برایش علی‌السویه بود. دیوار صدا می‌داد و بی‌وجدان‌های غربی صم بکم. بشر مدرن تا قبل از آن، گرفتار «الهاکم ‌التکاثر» بود؛ گرفتار منگی تمدنی؛ بی‌شعوری استراتژیک؛ لجن شهوت و غریزه منهای وجدان و انصاف اما از آن روز همه چیز تغییر کرد؛ آهسته و پیوسته. با شیب فزاینده‌ ملایم. و امروز، بشر غربی دیگر هرگز آن آدم سابق نمی‌شود. چک افسری را خورده و مغزش مثل ناقوس کلیسا دنگ‌دنگ می‌کند. به الکتروشوک جواب داده و نبضش از بوق ممتد برگشته و به نوسان افتاده. باغ بی‌برگی، به سیلی توفان پاییزی از برگ‌های کهنه سبکبار می‌شود. و توفان ‌الاقصی، همان سیلی روزگار بر چهره جهان رو به موت بود که برق از سر عالم پراند. ضربه کاری به هیپوتالاموس دنیا بود. انگار یک پارچ آب یخ روی وجدان‌های خفته ریخته باشند تا بیدار و میخکوب‌شان کنند.
7 اکتبر، برگ‌‌ریزان تقویم عادت بشر به تماشای مرگ تدریجی همنوع بود. شاید یک پایان تلخ بر یک تلخی بی‌پایان بود. نه! چه می‌گویم؟ بلکه معجزه‌ای چشم‌نواز برای احیای اموات بود. جنبشی بود که در رگ غیرت اشباه‌الرجال افتاد. حماس با توفان، تاریخ حماسه را ورق زد. با خون، ورق رخدادهای ظالمانه عالم را برگرداند. و خدا از ازل جریان را در خاصیت خون گذاشته. آری! غزه فدا شد تا انسانیت به فنا نرود. فلسطین رنج را به جان خرید تا غبار از آینه جان‌ها بزداید و انسان بی‌خرد تعطیل را چیزفهم کند. 7 اکتبر، پنبه از گوش دنیا درآورد و شیشه عینکش را دستمال کشید و لنز دوربینش را پُرزگیری کرد. توفان ‌الاقصی در سنجه شمارش کشته‌ها و گشنه‌های پس از آن محک نمی‌خورد. در قیاس خفتگان بیدارشده و نشستگان قیام کرده سنجیده می‌شود. غزه دیگر نواری بی‌نوا در گوشه‌‌ای پرت از عالم نیست و از 7 اکتبر، سیاهی فراگیر دنیا را به انزوا کشانده. و چه می‌پرسی که پشت این کیمیاگری و ققنوس‌‌پیشگی، عاقبت‌اندیشی بوده یا نه؟ حسابگری جایی داشته یا نه؟ به هزینه‌اش می‌ارزیده یا نه؟ شکافتن کوه‌ها و خاموشی ستارگان و مچالگی خورشید، حتماً به رستاخیز عالم می‌ارزد.