جعفر بلوری
انتخابات اخیر مجلس در عراق، با پیروزی خیرهکننده جریانهای نزدیک به مقاومت و تشکیل «بزرگترین بلوک شیعه در پارلمان» این کشور پایان یافت و این در حالی است که، جریانهای غربگرا در این کشور با هدایت برخی بازیگران بینالمللی مثل آمریکا، رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای مرتجع عرب، تمام توان خود را برای شکست جریانهای سیاسی نزدیک و مرتبط با مقاومت به میدان آورده بودند. آنچه روز پنجشنبه 13 آذرماه در عراق مثل بمب صدا کرد
- یعنی انتشار نام انصارالله یمن و حزبالله لبنان در لیست گروههای تروریستی عراق- میتواند واکنشی به همین شکست جریان غربگرا و بازیگران خارجی در انتخابات 11 نوامبر (20 آبان) باشد. ماجرا از این قرار است که در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۴ (6 روز پس از انتخابات)، روزنامه عراقی «الوقایع العراقیه»، «تصمیم شماره ۶۱ کمیته ملی مسدودسازی اموال تروریستها» را منتشر کرد که بر اساس درخواست مالزی و اجرای قطعنامه ۱۳۷۳ شورای امنیت (مصوب ۲۰۰۱) تهیه شده است. این مطلب روز پنجشنبه 13 آذر مورد توجه قرار گرفت و جنجالی بزرگ در عراق بر پا کرد. در کمال تعجب در این فهرست نام «حزبالله لبنان» و «انصارالله یمن» به طور صریح درج شده بود. انتشار این اسامی، موجی از خشم در میان عراقیها به راه انداخته است طوری که نخستوزیر و رئیسجمهور عراق فورا واکنش نشان داده و این رویداد را ناشی از یک اشتباه، دانسته و بر لزوم برخورد با خاطیان تاکید کردند. در این باره گفتنیهایی هست:
1-آنچه واضح و مشخص است این که، جبهه غربی و عبری بعد از عملیات 7 اکتبر و به ویژه جنگ 12 روزه، پروژه بیسابقهای را برای مهار محور بزرگ مقاومت به رهبری ایران آغاز کردهاند و «تام باراک» نماینده آمریکا مسئول جلو بردن این پروژه است و آنچه روز پنجشنبه در عراق خبرساز شد، بخشی از همین پروژه بزرگ است. در واقع جبهه غربی و عبری با کمک برخی مرتجعین عرب در حال پیش بردن این پروژه در عراق، لبنان، سوریه و یمن به صورت همزمان است. تحولاتی که در شرق و جنوب یمن و به واسطه امارات و عربستان و ایضا انگلیس و رژیم صهیونیستی پیش میرود -به ویژه در المهره- و آنچه در لبنان با محوریت «ژوزف عون» و به شکل مذاکره با رژیم صهیونیستی جلو میرود، و تحرکات گستردهای که صهیونیستها در سوریه آغاز کردهاند، همه و همه تکههای پراکندهای از یک پروژه واحدند.
2-هیچگاه نباید فراموش کرد که، «پروژه داعش شکست خورد اما هیچگاه رها نشد». کار ویژه داعش تضعیف و نابودی همین جریانهای مقاومتی بود که امروز غرب و رژیم صهیونیستی، به دنبال تضعیف یا نابودی آن هستند. داعش را آورده بودند تا ضمن تضعیف جریان مقاومت، و تجزیه و تضعیف کشورهایی مثل سوریه، عراق، لبنان و ایران، برای رژیم صهیونیستی «حاشیه امن» بسازند. بنابراین، هدف همان هدف است با این تفاوت که این بار، صاحبان پروژه خود نیز مستقیما وارد میدان شدهاند. دلیل «بیسابقه» خواندن این پروژه همین امر است. آنها این بار خیلی عیان وارد میدان شدهاند و نیازی به پیمانکاری (مثل داعش) ندیدهاند. لذا میتوان با قطعیت گفت، آنچه در عراق، سوریه، لبنان و یمن در جریان است، همه و همه با هدف «تضعیف مقاومت» و « ایجاد حاشیه امن برای رژیم صهیونیستی» است و صهیونیستها نیز فقط یک راه برای تامین امنیت خود میشناسند که آن را سالها پیش و صراحتا در دکترین «بنگوریون» آوردهاند:
«هیچ کشوری در منطقه نباید بزرگتر و قویتر از اسرائیل باشد.»
مانع اصلی و نهائی را نیز کشور عزیزمان ایران میدانند.
3-آنچه در دو بند بالا گفته شد، در واقع «هدف» دشمن بود و این هدف، سالهاست که وجود دارد؛ یعنی از همان اوایل انقلاب؛ و آنچه به صورت مرتب تغییر میکند، روشهای رسیدن به این هدف است. از ژوئن سال 2014(سال 93) که داعش با اشغال موصل بر سر زبانها افتاد تا 21 نوامبر 2017 (سال 96) که سردار بزرگ سلیمانی طی نامهای پایان رسمی داعش را خدمت رهبر معظم انقلاب اعلام کرد، روش استفاده از ظرفیت گروههای تروریستی و تکفیری از سرتاسر عالم بود، حالا روش شده، استفاده از گروههای پراکنده تروریستی و تکفیری بعلاوه به میدان آمدن صاحبان اصلی پروژه یعنی آمریکا، رژیم صهیونیستی بعلاوه برخی کشورهای اروپایی و عربی. به قول صدراعظم آلمان، اسرائیل بخش سخت و کثیف کار را به جای همه غرب و اعراب انجام میدهد(!). ما فکر میکنیم مذاکره و برجام و...نیز، بخشی از همین پروژه بودهاند چون، اصلیترین بخش این پروژه یعنی «تجاوز مستقیم به ایران»
-که با پاسخ جانانه کشورمان مواجه شد- درست وسط مذاکره انجام و بعدها معلوم شد، این مذاکره در واقع «تله»ای برای این تجاوز بوده است.
4- اما آنچه باعث شده «صهیونیسم جهانی» تصمیم بگیرد این طور عریان وارد معرکه شود هم مهم است. به نظر میرسد کشتار نزدیک به 70 هزار نفر از ساکنان غزه (که برخی گزارشهای غیر رسمی عدد آن را تا 800 هزار نفر هم اعلام کردهاند)، ویرانی این باریکه و وجود فرصتی به نام ترامپ، صهیونیستها را به این نتیجه رسانده است که این بار، خیلی عریان وارد معرکه شده و به آن هدف قدیمی برسند. آنها در محاسبات خود میگویند، سنگینترین و بیشترین خسارات مادی، سیاسی و حیثیتی و جانی را متحمل شدهاند فلذا، باید به هر قیمتی که شده، کار را تمام کنند تا بعدها مجبور نشود این هزینهها را دوباره متحمل شوند. احتمالا در محاسبات رژیم صهیونیستی این هم آمده است که حماس تمام شده، با افزایش فشارها به حزبالله لبنان آن هم از سه ناحیه «حملات ایذائی»، «تحریم» و «فشار به دولت لبنان از طریق مذاکره» کار مقاومت لبنان هم یکسره خواهد شد. در آن طرف یعنی یمن نیز امارات و سعودی مشغولند و... از همه اینها مهمتر، فرصتی به نام ترامپ در آمریکا وجود دارد که باید نهایت بهرهبرداری را از آن کرد! اما صهیونیستها درست به همان دلیلی که- به رغم چند دهه محاسبه و برنامهریزی- در ایران موفق نشدند، در سایر کشورها هم موفق نخواهند شد؛ آنها اشتباه میکنند چون، نه حماس از بین رفته، نه حزبلله لبنان از بین رفتنی است. یمن و ایران نیز قدرتمندتر از همیشه آمادهاند و در عراق نیز قدرت بیش از هر زمان دیگری در دست محور مقاومت است؛ مقاومتی که همین چند روز پیش و در انتخابات، حمایت قاطع مردم عراق از خود را به نمایش عموم گذاشت. پنجشنبه هم که در عراق، تستی زدند، نتیجه را دیدند! بنابراین به نظر میرسد «توهم پیروزی در غزه و لبنان» در کنار «فرصت بینظیری مثل ترامپ» از جمله دلایل اعتماد به نفسی است که باعث شده دشمن، این طور عریان و وحشی وارد میدان شود.
5-جالب است که این روحیه «بدون تعارف و وحشی»، در مواجهه آمریکا با ونزوئلا نیز به وضوح دیده میشود. دو روز پیش در کنگره آمریکا درگیری لفظی شدیدی درباره کشتارهایی که ترامپ در دریای کارائیب به راه انداخته، به راه افتاد. بحث بر سر این بود که «چرا نیروهای آمریکایی پس از شلیک به قایقها و کشتیهای ونزوئلایی، به سرنشینان مجروح، تیر خلاص میزنند.» یا «چرا ترامپ اینقدر صریح از تجاوز به خاک ونزوئلا» آن هم به بهانههای واهی دم میزند! تا این که «ماریا سالازار» نماینده جمهوریخواه کنگره آمریکا پاسخ این 2 سؤال را این طور داد: «ما از بزرگترین ذخایر نفت جهان حرف میزنیم؛ ذخایر کشوری که حمله به آن کار سختی نیست و دسترسی شرکتهای نفتی به این ذخایر در چند روز آینده قطعی و قریبالوقوع است.»
6- در یک جمعبندی نهائی، رخدادهای اخیر عراق را باید «حلقهای از یک زنجیره تهاجم همهجانبه» دید که پس از ناکامی پروژههای نیابتی، به شکل مستقیم و عریان توسط غرب و متحدان منطقهای آن دنبال میشود. به نظر میرسد انتشار فهرست مورد اشاره در عراق، صرفاً یک اشتباه اداری نیست بلکه، آزمونی برای سنجش میزان مقاومت نهادهای عراقی در برابر دستورکار خارجی و تلاشی برای ایجاد تنش در فضای سیاسی این کشور، پس از اعلام نتایج انتخاباتی است. نتایجی که بیش از هرچیز بیانگر «عزم ملی» ملت عراق برای استقلال بود. این رویکرد تهاجمی، حاصل درکی اشتباه و محاسباتی غلط است. یعنی تصور دشمن بر این است که فشار حداکثری بر غزه، فرصت سیاسی در واشنگتن، و حملات روانی و امنیتی هماهنگ میتواند توازن قوا را به نفع جبهه مقابل تغییر دهد. اما آنچه نادیده گرفته میشود، تحول کمی وکیفی در محور بزرگ مقاومت از ایران و عراق تا یمن و لبنان و فلسطین و... است. امروز این جریان، تنها در میدان نبرد مؤثر نیست، بلکه در سازوکارهای سیاسی و پارلمانی نیز ریشه دوانده و پشتوانه اجتماعی قدرتمندی دارد.
سیدعبدالله متولیان
هفتاد و یک سال پیش، ۱۶ آذر، سه دانشجو روی سنگفرش دانشگاه تهران در خون غلتیدند تا به نیکسون بگویند: «از این خاک بیرون برو».
امروز، در همان دانشگاه، پهپادهای پیشرفته را برای رزمایشهای دفاعی طراحی میکنند، و در شبکههای اجتماعی روایت مقاومت را پخش میکنند. ۱۶ آذر امروز فراتر از یادمان تاریخی، یک قرارگاه عملیاتی سهگانه است که نامش «دانشگاه – رسانه – مسجد» است و خروجیاش، مطالبه بیرون راندن نظام سلطه از کل منطقه شده است. اگر در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ سه دانشجو با خون خود به امریکا گفتند: «از دانشگاه ما بیرون برو». اینک در ۱۶ آذر ۱۴۰۴ میلیونها دانشجو با «علم، رسانه و مسجد» به امریکا میگویند: «از کل منطقه بیرون برو».
شانزدهم آذر به استراتژی زنده و پویای انقلاب تبدیل شده، خون سه دانشجوی شهید سال ۱۳۳۲، سه ستون هویتی را بنا کرد که امروز ایران را در برابر طوفانهای سهمگین جهانی ایستاده نگه داشته است: «دانشگاهِ پیشرو»، «مسجد پایدار» و «رسانه هوشمند». این سهگانه، وقتی همآوا شوند، حتی امپراتوری رسانهای جهانی را هم به عقبنشینی وادار میکنند. ۱- دانشگاه انقلابی امروز، دانشگاهی نیست که صرفاً اعتراض کند، دانشگاهی است که «مسئله تولید» میکند. در شرایطی که رسانههای معاند با بمباران خبری میکوشند اولویتهای کاذب برای ملت ایران بسازند، دانشگاههای کشور با تحقیقات میدانی، آمارهای دقیق و تحلیلهای علمی، مسائل واقعی را به میدان میآورند.
وقتی بحران اقتصادی فشار میآورد، دانشگاهها به جای تکرار کلیات، با تشکیل کارگروههای فوری، دادههای تورم، رکود و معیشت را رصد میکنند و راهحلهای عملیاتی ارائه میدهند. استادان برجسته اقتصاد و جامعهشناسی پا به میدان میگذارند و دانشجویان نخبه پروژههای تحقیقاتی خود را بر محور «حل مسئله ملی» متمرکز میکنند. بدینسان دانشگاه از برج عاج نظریه پردازی پایین میآید و به قلب تپنده جامعه بدل میشود. همان نقشی که دانشگاه تهران در ۱۶ آذر ۳۲ ایفا کرد، امروز در مقیاسی گستردهتر تکرار میشود. ۲- مسجد نیز در این معادله نه فقط جای نماز بلکه «شبکه زنده همبستگی اجتماعی» است. وقتی پژوهش دانشگاهی به زبان ساده توسط رسانه منتشر میشود، مسجد آن را به «برنامه عمل محلی» تبدیل میکند.
مسجد در این زمینه دو کارکرد کلیدی دارد:
- تزریق معنویت: به مطالبات اجتماعی عمق اخلاقی و دینی میبخشد و مانع از تقلیل آنها به خواستههای مادی صرف میشود.
- شبکهسازی عملیاتی: هیئتهای مذهبی، پایگاههای جوانان و گروههای جهادی ظرفیت بینظیری برای اجرای طرحهای مردمی دارند.
۳- رسانه انقلابی نیز در این پیوند مقدس، تعریف سنتی خود را از دست داده است. رسانه برنده کسی نیست که تنها «روایت اول» را مخابره کند، بلکه رسانهای است که علاوه بر سرعت، «درستترین» و «اثربخشترین» روایت را خلق کند. چنین رسانهای:
- با راستیآزمایی در اقیانوس اخبار جعلی، قطبنمای افکار عمومی میشود.
- با تبدیل پیچیدگی به سادگی، یافتههای دانشگاهی را به خوراک ذهنی قابل هضم برای مردم بدل میکند.
- با طراحی کمپین و پروندههای ویژه، اولویت ملی میسازد و گفتمان را هدایت میکند.
۴- شانزده آذر ۱۳۳۲ سه شهید داد تا بگوید: «نفوذ استعمار را به دانشگاه راه ندهید.» امروز، میلیونها دانشجو، روحانی و روزنامهنگار در یک هماهنگی تاریخی پیام بزرگتری میدهند: «ما با دانشگاهمان فناوری میسازیم، با مسجدمان همبستگی میآفرینیم و با رسانهمان روایت میکنیم. این سه، دژ مستحکم ایران است.»
دشمن در گذشته میترسید که دانشجو در خیابان شعار میداد، امروز بیشتر میترسد که: دانشجو در آزمایشگاه فناوری انقلابی تولید کند، مسجد این فناوری را به ارزش اجتماعی بدل سازد و رسانه آن را به گفتمان جهانی تبدیل نماید و جهان را به ایستادگی و مقاومت در برابر نظام سلطه فرا بخواند. این تکامل مبارزه است، این معنای واقعی سهگانه شکستناپذیر است.
۵- شانزدهم آذر به ما یادآوری میکند که استقلال و عزت ملی تنها با شعار حفظ نمیشود. با سازماندهی هوشمندانه سه ستون هویتی است که پایدار میماند. دانشگاه عقلانیت و مسئله میسازد، رسانه روایت و اعتماد میآفریند و مسجد همبستگی و معنا تزریق میکند. این سهگانه، افکار عمومی را از انفعال به کنشگری، از پراکندگی به تمرکز و از واکنش به راهبرد ارتقا میدهد.
در جهانی که جنگ روایتها سرنوشت ملتها را تعیین میکند، ایران با سهگانه دانشگاه–رسانه–مسجد نهتنها مقاومت کرده، بلکه توانسته روایت خود را به گفتمان جهانی بدل کند. این همان پیامی است که خون سه شهید ۱۶ آذر در تاریخ نوشت و امروز در قامت یک ملت ایستاده، ادامه مییابد.
هوشمند سفیدی
دولت پزشکیان که در ۳۱ مرداد سال ۱۴۰۳ از مجلس شورای اسلامی رای اعتماد گرفت و اکنون در آستانه ۱۶ ماهگی است ، اخیرا در معرض داوری و ارزیابی طرفداران و مخالفان خود قرار گرفته و این روزها ، به طور مداوم انتقادها در حال تشدید است ، به گونه ای که برخی از طرفداران ، آن را ورود به مرحله “تضعیف” دولت داوری کرده اند ، و برخی دیگر “نقد سالم” را عامل پویایی و در راستای اصلاح مستمر دانشته اند.
در یک نگاه اولیه،منتقدان دولت را می توان به سه گروه تقسیم کرد؛اول ، کسانی که از دولت توقعی ندارند و صرفا عیوب، ضعف ها و تصمیماتی را که از دید آنان غلط است ،زیر سوال می برند و خواهان اصلاح بیشتر هستند.دوم ،منتقدان تندرو ها که حضور دکتر پزشکیان در راس دولت را بر نمی تابند و لذا مترصد فرصت هستند تا به هر بهانه ای ، او را به چالش بکشند و در واقع، صلاحیت بیشتر خود را مطرح کنند ، اینان طی ۱۵ ماه اخیر پروژه های مختلفی را برای تضعیف و توقف دولت به کار بردند مثل “عدم کفا یت رئیس جمهور”، “لزوم دادگاهی کردن و اعلام جرم علیه رئیس جمهور “، استعفای رئیس جمهور” و …، در کنار این پروژه ها، ۱۶ ماه اخیر،کشور ما بحران های مختلفی را سپری کرده که همه منتقدان باید آن ها را لحاظ کنند که در راس آنها، جنگ ۱۲ روزه نمود بیشتری دارد و نکته دیگر آنکه فرآیند تشکیل دولت و تکمیل آن ، یک ظرفیت زمانی حداقل ۶ ماهه راطی کرد که نمی توان آن را در انتقاد ها از نظر دور داشت.
به نظرمی رسد حمایت اخیر و صریح رهبر انقلاب ، پاسخی بود به این تندرو ها که پا را فراتر از “نقد” نهادند و به “تضعیف” و توقف حرکت روی به جلو دولت روی آوردند.
دسته سوم منتقدان،کسانی هستند که ضمن نقد دولت و بیان ضعف ها و نارسایی ، از اینکه حق آنان در مبارزات انتخاباتی نادیده گرفته شده و به حاشیه رفته اند و از سویی شاهد قدرت گرفتن افرادی از جریان مقابل دکتر پزشکیان در انتخابات ۱۴۰۳ هستند ، دلخور هستند ؛ اینان نگران سرمایه اجتماعی خود هستند که در انتخابات ریاست جمهوری سرمایه گذاری کردند و تداوم برخی نارسایی ها ، می تواند برای آنان در ادامه سیاست ورزی ، مسئله ساز باشد.
عقل سلیم ایجاب می کند تیم مطالعات افکار عمومی دولت ، هر سه دسته را جدی گرفته و برای مواجهه منطقی و راهبردی با آنها،فکر کند.
اما صرفنظراز منتقدانی که غیر منصفانه دکتر پزشکیان و دولت او را تحت هجمه انتقادات ناصواب قرار می دهند ، این پرسش را باید مطرح کرد که چرا ” نیمه پر لیوان پزشکیان ” را نمی بینند ؟!
بی تردید برکنار از رویکرد ها و نگاه ارزشمندی که دکتر پزشکیان در حوزه سیاسی دارد و به او وزن مناسبی را می دهد ، در حوزه عملکردی نیز شاهد توفیقات بسیازی ظرف۱۵ ماه اخیر هستیم .
تعامل مغنادار و سازنده با رهبر انقلاب ، ورود دادن زنان بیشتر در عرصه های مدیریتی ، انتخاب استاندار عرب زبان و نیز سنی ، تفویض اختیار به استانداران ، طرح انتخابات تناسبی و تقویت احزاب سیاسی ، مقابله با سیاست ها و اقدامات سلبی در حوزه حجاب و عفاف ، تصمیم سازی برای قطع بودجه های اختصاصی به نهاد های دارای عملکرد نا مناسب ، توجه به معیشت افراد کم درآمد و قطع یارانه دهک های پر درآمد ، بازگرداندن دانشجویان و استادان اخراجی ، بازگشت ۹ هزار نفر از ردشدگان گزینش های غلط ، رفع ممنوع الکاری بسیاری از هنرمندان و کاهش فشار بر آنان ، نقش آفرینی در رفع حصر آقای کروبی و زمینه سازی در خصوص رفع حصر آقای موسوی ، گنار گذاشتن اقتصاد دستوری ، تلاش برای رفع تحریم ها ، دیپلماسی موفق با همسایگان ، اداره موفق جنگ ۱۲ روزه ، بها دادن به نهاد های مدنی ، تکریم دانش ، دانشمندان ، نخبگان و روش های علمی ، حمایت از حقوق زنان به ویژه در قانون مهریه و حق موتور سواری آنان ، افزایش تولید در حوزه های فرآورده های نفتی و پتروشیمی ، پیگیری جدی امر مدرسه سازی ، اصلاح فرآیند سفر های استانی و پرهیز از تشریفات و تامین ۱۰۰ درصدی اعتبارات مصوب سفر ها ، اقدام موثر در تولید برق تجدید پذیر و پاک ، پرهیز از افزودن به تعداد پروژه های بی ثمر و تاکید بر اتمام پروژه های نیمه تمام ، تشویق جدی سرمایه گذاری به ویژه با سیاست دیپلماسی اقتصادی استانی ، توجه جدی به شفافبت مالی ، و …. ؛ این دستاورد ها که احتمالا بسیاری نیز از ذهن بنده به دور بود ، مبین تلاش شبانه روزی ، صادقانه و دلسوزانه دولت برای بهبود امور دارد.
از یاد نبریم که بسیاری از مشکلات کنونی جامعه ، ربطی به دولت وفاق ملی ندارد و میراث دولت های ضعیف گذشته است .
آنچه که امروز می تواند پاشنه آشیل دولت باشد ، ضعف عملکردی نیست ، بلکه فراموش کردن یاران با وفای خود و یارگیری افراطی از جناح مخالف دولت در جریان انتخابات ۱۴۰۳ است.پس، لطفا نیمه پر لیوان دولت را هم ببینیم.
چند روز پیش پسر تازهجوانی به نام امیرمحمد که بهعنوان پیکموتوری در یک رستوران کار میکرد، در حادثهای تلخ جانش را از دست داد. نکتهای که ماجرای امیرمحمد را دارای اهمیت کرد، این است که او برخلاف بسیاری از فرزندان ایران که به دلیل محرومبودن از ارتباطات فامیلی آنچنانی امکان پیشرفت ندارند و باید به مشاغل خدماتی ساده رضایت بدهند، امکان استفاده از این ارتباطات را به بهترین نحو داشت. پدر امیرمحمد نماینده مجلس است. این پدر میتوانست مثل خیلی صاحبمنصبهای دیگر موقعیت شغلی درخشانی برای فرزندش دستوپا کند؛ کمترین کاری که میتوانست بکند، این بود که مانند نماینده قدرتمند فلان شهر کل اعضای خانوادهاش را بهعنوان اعضای دفتر خود استخدام کند و در پاسخ خبرنگار با بیاعتنایی شانههایش را بالا بیندازد که: «من از نظر قانونی اختیار چنین کاری را دارم». آن تازهجوان مظلوم هم میتوانست پدر را تحت فشار بگذارد و از او خواستهای داشته باشد. اما او هم هیچ توقع نابجایی از پدر نمیکند، او را در مخمصه قرار نمیدهد و گلهای هم ندارد.
این ماجرای تلخ هرچند خانوادهای را داغدار کرد و مادری را در عزای جگرگوشهاش نشاند، اما درسی بزرگ به همه صاحبمنصبها داد؛ همانها که چند سال پیش حاضر نشدند در فراخوانی با عنوان «فرزندت کجاست؟» شرکت کنند و بگویند که چگونه گلپسرشان را در بهترین موقعیتهای شغلی مستقر کردهاند. از سوی دیگر، آن گروه از دهه سی و چهلیها که از سوی نسل جوان مورد سؤال قرار میگیرند که چرا در سال ۵۷ به جریان توفنده انقلاب پیوستند، سربلند شدند. آنها اینک میتوانند بگویند قرار ما این نبود که مقامات به فکر ارتقای شغلی فرزندان کمخرد و پرمدعای خود باشند. قرار نبود صاحبمنصبهایی که فرقی بین فرزند خود و بچههای مردم نمیگذارند، اینقدر کمیاب و حتی نایاب باشند. قرارمان با قدرتمندان این بود که همه مثل پدر امیرمحمد مظلوممان رفتار کنند. قرار بود همه در کنار مهدی باکری باشند که نپذیرفت پیکر برادر مظلومش را زودتر از پیکر «بچههای مردم» به پشت خط بیاورند. آری، اینک جوانهای پرشور و انقلابی دهه ۵۰ میتوانند سرشان را بالا بگیرند، زیرا امیرمحمد و پدرش آنها را سربلند کردند. اما بهراستی چه شد که برخی از صاحبمنصبان و قدرتمندان ارزشها و آرمانهای بهمن ۵۷ را فراموش کردند و در مسیر دنیاپرستی و ثروتاندوزی افتادند؟ ناگفته پیداست که این حجم از کژروی نه یکشبه، بلکه در طول زمان اتفاق میافتد. به بیان دیگر ویژهخواری از یک تخممرغ آغاز میشود و در ادامه به شتر میرسد و حتی بالاتر رفته و خطوط کشتیرانی را هم درمینوردد. از سوی دیگر وقتی صاحبمنصبی گامی را کج برداشت و رطب رانت و ویژهخواری زیر دندانش مزه کرد، دیگر نمیتواند با خطاهای زیردستانش مقابله کرده و آنها را از خوردن چنین رطبهایی منع کند.
در چنین زمانهای امیرمحمد و پدر بزرگوارش زیبایی آرمانهای بهمن ۵۷ را به یادمان آورده و ضرورت بازگشت به آن ارزشها را به زیباترین زبان یعنی زبان عمل به رخ همگان کشیدند. همانگونه که بازگشت پیکر پاک شهیدان سرافراز دفاع مقدس بعد از 40 سال اهمیت جانبازی برای سرزمین مادری و قداست آرمان شهیدان را به یادمان میآورد. نهادسازیهایی که انقلابیون در همان ماههای اول استقرار حکومت انقلابی انجام دادند، بهترین معرف آرمانها و خواستههای مردم بود. این نهادها عمدتا وظیفه رفع فقر و محرومیت و امدادرسانی به محرومان را عهدهدار بودند. اما اینک بسیاری از صاحبمنصبهای قدرتمند، محرومان جامعه را در گرداب فقر و مسکنت رها کرده و به فکر تثبیت موقعیت شغلی فرزندان و نزدیکان خود هستند.
آفت دنیاطلبی به جان آنان افتاده و مسابقه تملک اموال عمومی شدت گرفته است. کافی است به آدرس محل سکونت برخی چهرههای متنفذ توجه کنیم: فردی که در دهه ۶۰ در محله نازیآباد مستأجر بود و توان خرید یک خانه محقر را هم نداشت، اینک در مرغوبترین محله شهر تهران (لابد محله نازآباد!) مالک چندین قواره آپارتمان است که با بزرگواری مثالزدنی در اختیار مستأجران قرار داده است. یا آن دیگری که ارزش اموال موروثی خانوادگیاش در دهه ۶۰ به زحمت پنجرقمی میشد، برای گلپسرش امکاناتی فراهم آورده که کسبوکاری با سرمایه نجومی راهاندازی کند و مهمتر از آن، معتقد است اینکه این اموال را از کجا آورده، به هیچکس ربطی ندارد! چند سال پیش با همت برخی اصحاب رسانه فراخوانی با عنوان «فرزندت کجاست؟» راه افتاد. این فراخوان با همه کاستیهایش نقطه شروعی در مسیر شفافسازی بود.
چنین فراخوانهایی باید بار دیگر به میدان بازگشته و قدرتمندان را خطاب قرار بدهند که مثلا در شرایطی که جوانهای مردم در سختترین شرایط در نقاط مرزی دوران خدمت سربازی خود را میگذرانند، گلپسرهای آنان محل خدمتشان کجاست؟ یا اگر این گلپسر در استخدام نهادهای دولتی و عمومی است، با طی چه فرایندی و شرکت در کدام آزمون منصفانه با «بچههای مردم» به سمتهای عالیه دست یافته است؟ یا آن دلاوری که برای پسر تازهجوانش امکاناتی فراهم کرده که شرکتی راه بیندازد و در اولین روزها قراردادهای میلیاردی سفارشی نصیبش بشود، سرمایه اولیه این کسبوکار را چگونه برای او فراهم کرده و بهاصطلاح از کجا آورده است؟
امیرمحمد مظلوم ما میتوانست مانند پسر آن مدیر قدرتمند، خودروی آخرین مدل سوار بشود و به زمین و زمان فخر بفروشد یا میتوانست با کمترین تجربه اجرائی، نامزد عضویت در هیئتمدیره فلان شرکت دولتی بشود، اما او و پدرش به آرمانهای بهمن ۵۷ وفادار ماندند و از ویژهخواری و ویژهخواران فاصله گرفتند. نام و یاد این جوان مظلوم گرامی باد.
حامد رحیم پور
میراحمدرضا مشرف
«در هشت دهه گذشته، جهان شاهد فراز و نشیبهای زیادی بوده و اکنون نیز بشریت با چالشها و بحرانهای متعددی مواجه است... بر پایه احترام متقابل و اعتماد عمیق، رابطه ما آزمون زمان را پشت سر گذاشته است.» این بخشی از سخنان نارندرا مودی، نخستوزیر هند است که در جریان میزبانی از پوتین، رئیسجمهور روسیه و برای یادآوری عمق رابطه میان دو کشور بیان شده است. سفر اخیر پوتین به هند نخستین بازدید وی از این کشور پس از وقوع جنگ اوکراین و همچنین در چهارچوب بیست و سومین نشست سالانه بین هند و روسیه انجام گرفت. نشستهای سالانه میان هند و روسیه از سال 2000 و با سفر پوتین به دهلی آغاز شد و در طی 25 سال گذشته جز وقفهای کوتاه، به طور مرتب برگزار شده است. دراینبین همانطور که اغلب تحلیلگران سیاسی اذعان دارند، نقش پوتین در پایداری این روابط و تداوم برگزاری نشستهای سالانه بسیار چشمگیر بوده است. در این دیدار هم رئیسجمهور روسیه از برگزاری مذاکرات دو کشور در فضایی دوستانه و سازنده و با روحیه «شراکت راهبردی ویژه» خبر میدهد.
برنامهها و اهداف سفر پوتین به هند
سفر پوتین به دهلینو در حالی انجام گرفت که دو کشور شرایطی تقریباً نزدیک به هم را در عرصه بینالمللی سپری میکنند؛ تحریمهای اقتصادی وسیع روسیه توسط آمریکا و اروپا به دلیل جنگ اوکراین و در طرف دیگر هند که در معرض تحریمهای شدید ثانویه و تعرفههای سنگین آمریکا قرار دارد. بهرغم این که بخش مهمی از تحریمهای ثانویه و جرائم تعرفهای دهلینو به دلیل ارتباط آن با مسکو، بهخصوص در حوزه اقتصادی رقم خورده است، این سفر نشان داد که باوجود این محدودیتها و چالشها، عزم دهلینو و مسکو در حفظ و حتی توسعه روابط دوجانبه همچنان جدی است. در این شرایط دو طرف در جریان این سفر بر سر طیف گستردهای از مسائل گفتگو و توافق کردند که به امضای 16 سند همکاری میان دو کشور، بهویژه در حوزههای اقتصادی و نظامی منجر شد.
الف) توافقات هند و روسیه در حوزه اقتصادی
به نظر میرسد که برنامهها و توافقات اقتصادی میان دهلی و مسکو در جریان سفر پوتین به هند، نسبت به اجلاسهای سالانه پیشین، محدوده بسیار وسیعتری را دربرگرفته است.
1- گسترش مبادلات تجاری هند و روسیه: این موضوع هسته مرکزی توافقات میان دو کشور را شکل داده است چنانکه افزایش مبادلات تجاری به سقف سالانه 100 میلیارد دلار تا سال 2030 میلادی، مهمترین چشمانداز همکاریها در این حوزه اعلام شد. این برنامهریزی در شرایطی اعلام میشود که رقم مبادلات تجاری دو کشور در سالهای اخیر به شدت افزایش یافته و از 13 میلیارد دلار در سال 2022-2021، به رقم فوقالعاده 7/68 میلیارد دلار در سال مالی 25-2024 رسیده است. البته دراینبین ناترازی شدیدی در تجارت دو کشور وجود دارد چنانکه در برابر 8/63 میلیارد دلار واردات هند از روسیه، دهلینو تنها 9/4 میلیارد دلار کالا به روسیه صادر میکند. بخش عمده این ناترازی به افزایش خرید نفت روسیه از سوی هند بازمیگردد که در سالهای اخیر و با توجه به ارائه تخفیفهای فروش از سوی مسکو، شدت یافته است. در این سفر هم رئیسجمهور پوتین از عزم مسکو برای تأمین بیوقفه نفت مورد نیاز هند خبر داد. بااینحال تأکید مودی، نخستوزیر هند بر این که تقویت ارتباطات بین دو کشور اولویت کلیدی دهلی است، نشان میدهد که هند به شکلی جدی به راههای کاهش این ناترازی میاندیشد. تقویت کریدور شمال- جنوب، مسیر دریایی شمال، کریدور دریایی چنای - ولادی وستک بخشی از برنامههای اعلام شده از سوی مودی در این مسیر است.
2 - امضای پیمان جابهجایی نیروی انسانی: این توافق در نوع خود جدید و بیسابقه است. نخستوزیر هند در شرح جزئیات این توافق، علاوه بر جابهجایی نیروی کار میان دو طرف، از همکاری دو کشور در زمینه آموزش حرفهای، ارتباطات بین دانشجویان، پژوهشگران و حتی ورزشکاران خبر میدهد. روشن است که این همکاری در واقع نوعی واکنش به اعمال محدودیتها و مزاحمتهای واشنگتن نسبت به هندیتبارهای ساکن آمریکا نیز تلقی میشود.
3 - توافقات جزئی و کلی در دیگر حوزههای مهم اقتصادی: حرکت به سمت توسعه تجارت دو جانبه از طریق ارزهای ملی دو کشور که به گفته پوتین هم اکنون به سهم 96 درصدی رسیده است، همکاری اقتصادی در حوزه مواد معدنی حیاتی در راستای تضمین زنجیرههای تأمین، تسهیل دسترسی بازارهای روسیه به کالاهای هندی، ویزای توریستی رایگان 30 روزه به اتباع دو طرف و در نهایت اعلام تعهد نسبت به تلاش برای انعقاد زودهنگام توافقنامه تجارت آزاد «اتحادیه اقتصادی اوراسیا»؛ همگی بخشی از این توافقات هستند.
ایلیا داودی
در مراسم قرعهکشی جامجهانی ۲۰۲۶ در واشنگتن دیسی، فیفا یک جایزه تازهتأسیس با عنوان «جایزه صلح فیفا» را به دونالد ترامپ داد و آن را به عنوان تقدیر از اقداماتی برای ترویج صلح و وحدت معرفی کرد. همین نقطه آغاز، علت اصلی جنجال است؛ یک نهاد ورزشی که معمولاً تلاش میکند از سیاست فاصله بگیرد، ناگهان در مهمترین ویترین رسانهای خود به یک رهبر سیاسی جنجالی جایزه صلح میدهد.
* تولد ناگهانی یک جایزه؛ مرهمی بر زخم نوبلِ نگرفته!
فیفا در اطلاعیه رسمی خود، ترامپ را به دلیل تلاش برای گرد هم آوردن مردم در فضای صلح و امنیت ستود و این جایزه را با شعار فوتبال جهان را متحد میکند معرفی کرد. رسانههای جریان اصلی هم تأکید کردند این جایزه تازه ساخته شده و نخستین برندهاش ترامپ است و در همان مراسم قرعهکشی اهدا شد. اما همزمانی این تقدیر با یک واقعیت دیگر، شائبه نمایش سیاسی را تقویت کرد؛ گزارشها یادآوری کردند ترامپ مدتها به دنبال نوبل صلح بود و امسال نوبل صلح به یک چهره سیاسی دیگر رسید نه به او. در چنین فضایی، ساختن یک جایزه صلح جدید و دادن فوری آن به ترامپ برای بسیاری شبیه یک جایگزین کماعتبارتر برای نوبل جلوه کرد، بهخصوص وقتی خود چهرههای رسانهای نزدیک به جریان محافظهکار در آمریکا هم درباره واقعی بودن ارزش این جایزه بحث و جدل راه انداختند.
* تجارت نفوذ در سایه جامجهانی؛ دیپلماسی یا باجدهی؟
میشود چند انگیزه قابل بررسی فیفا از این کار را کنار هم گذاشت.
نیاز فیفا به رابطه نرم با دولت میزبان: جام جهانی ۲۰۲۶ بخش عمده مسابقاتش در خاک آمریکا برگزار میشود و فیفا به همکاری دولت میزبان در موضوعاتی مثل ویزا، امنیت شهری، جابهجایی تیمها و میلیونها تماشاگر وابسته است. اعتراض گروههای حقوق بشری دقیقاً همین نقطه را هدف گرفت؛ آنها هشدار دادند سیاستهای مهاجرتی و امنیتی دولت ترامپ میتواند برای بازدیدکنندگان و مهاجران ریسک ایجاد کند و فیفا نباید به ابزار روابط عمومی دولت تبدیل شود. با بالا گرفتن چنین نگرانیهایی، نزدیک شدن نمادین به رئیس دولت میزبان از طریق یک جایزه، میتواند تلاش برای خریدن همراهی سیاسی و اداری تعبیر شود، نه تجلیل اخلاقی.
منافع شخصی و سازمانی در سطح مدیریت فیفا: بخشی از انتقادها متوجه رابطه نزدیک جیانی اینفانتینو با ترامپ است و گزارشها از زاویه تعارض منافع و خروج از بیطرفی صحبت کردهاند. اگر مدیریت فیفا بخواهد در آمریکا دسترسی مستقیمتر، جایگاه رسانهای پررنگتر و امنیت اجرایی بیشتر داشته باشد، پررنگ کردن نقش ترامپ در مراسمی که چشم جهان به آن است، میتواند یک سرمایهگذاری سیاسی باشد.
پوشاندن بحران مشروعیت با شعار صلح: فیفا سابقه طولانی در مواجهه با پرسشهای اخلاقی دارد و هر بار که بحران بالا میگیرد، رفتن به سمت کمپینهای ارزشی و نمادهای اخلاقی، راهی برای تغییر قاب روایت است. این بار هم سازمانهای حقوق بشری گفتند اعطای یک جایزه صلح در فضایی که از بازداشتهای خشن مهاجران و استقرار نیروهای نظامی در شهرها گزارش میشود، با ادعای صلحطلبی سازگار نیست و حتی به لغو برخی کارزارهای ضدنژادپرستی فیفا اشاره کردند. این نقد یعنی از دید منتقدان، صلح در اینجا بیشتر یک برندسازی است تا یک معیار روشن.
نبود شفافیت و استاندارد انتخاب: یکی از نقاط کلیدی ماجرا این است که فیفا معیارهای انتخاب را شفاف نکرده و حتی گزارش شد کمیتهای که قرار است روند انتخاب برندگان را طراحی کند، عملاً بعد از اعلام نخستین برنده شکل جدی میگیرد. این ترتیب وارونه، اعتمادساز نیست و اجازه میدهد منتقدان بگویند نتیجه از قبل معلوم بوده و ساختار بعداً برای توجیه ساخته میشود.
* جام جهانی سیاست؛ وقتی فیفا بیطرفی را دریبل زد
واکنشهای منفی فقط به شبکههای اجتماعی محدود نماند و چند خط انتقادی مشخص شکل گرفت.
اعتراض حقوق بشری و نگرانی از سفیدشویی: ائتلافی از گروههای حقوق بشری و صنفی پیش از مراسم خواستار تعهدات عملی برای حفاظت از حقوق کارگران، بازیکنان، خبرنگاران و هواداران شد و هشدار داد فیفا باید از شعار فاصله بگیرد و ضمانت اجرایی بخواهد. در همین خط، اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا و دیدهبان حقوق بشر گفتند جایزه صلح در چنین زمینهای میتواند تطهیرکننده باشد و هنوز فرصت هست فیفا به وعدههای حقوق بشری خود برگردد.
انتقاد از تبدیل فوتبال به تریبون سیاست: گزارشهایی از فضای مراسم نشان داد قرعهکشی به جای یک رویداد صرفاً فوتبالی، به صحنهای برای برند شخصی ترامپ تبدیل و حتی مطرح شد که این جایزه بدون روال رسمی مورد انتظار در شورای فیفا جلو رفته است. همین تصور، خوراکی برای منتقدانی شد که میگویند فیفا از ورزش برای خوشخدمتی به قدرتمندان استفاده میکند.
مساله فردی که با روند جایزه مرتبط شده است: گزارشهای تحقیقی گفتند فردی که قرار است در کمیته مسؤولیت اجتماعی فیفا نقش محوری داشته باشد، سابقه بحثبرانگیزی دارد و این واقعیت به بیاعتمادی درباره نیت واقعی فیفا دامن زد. حتی اگر این ارتباط لزوماً به معنای دخالت مستقیم در انتخاب نخستین برنده نباشد، از نظر افکار عمومی نشانهای از ضعف حکمرانی سازمانی است.
* سیاست داخلی در آمریکا
واکنش منفی فقط از سوی فعالان حقوق بشر نبود. برخی چهرههای سیاسی داخل آمریکا هم اصل جایزه را دست انداختند و آن را شبیه جایزه مشارکتی توصیف کردند. در رسانههای طرفدار ترامپ هم بر سر واقعی بودن اعتبار جایزه بحث شد و همین نشان داد موضوع حتی در فضای حامیان او هم یکدست نیست.
با در نظر گرفتن کارنامه ترامپ هم در دوره اول ریاست جمهوریاش و هم در این دوره و افزون بر آن، مواردی مثل سیاست فشار حداکثری آمریکا علیه ایران، تحریمهای گسترده، تهدید نظامی و جنگ روانی میتوان گفت در این چارچوب، یک جایزه صلح برای رئیسجمهوری که همزمان با اعمال محدودیتهای سفر علیه برخی کشورها شناخته میشود، به سختی قابل پذیرش است. همینجا میشود انگیزه محتمل ترامپ را هم دید؛ ترامپ سالها علاقه داشته در نقش میانجی صلح تصویر شود و این جایزه به او امکان میدهد بدون عبور از فیلتر نهادهای معتبرتر صلح، یک نماد بینالمللی در دست داشته باشد.
جایزهای که ترامپ در این روزها گرفت، نوبل صلح نبود، یک جایزه تازهتأسیس از سوی فیفا بود که درست در آستانه جامجهانی ۲۰۲۶ در خاک آمریکا به او داده شد. همین ویژگیها امکان نقد جدی را فراهم میکند؛ نبود شفافیت، همزمانی با نگرانیهای حقوق بشری، نیاز اجرایی فیفا به دولت میزبان و استفاده سیاسی از بزرگترین رویداد فوتبالی جهان. این جایزه بیش از آنکه نشانه صلح باشد، نشانه رقابت بر سر تصویرسازی است؛ تصویری که با واقعیتهایی مثل محدودیت سفر و تداوم فشار سیاسی و امنیتی همخوانی ندارد و دقیقاً به همین دلیل واکنش منفی و تمسخر و اعتراض را از طیفهای مختلف برانگیخته است.